انقلاب پرولترى و کائوتسکى مرتد ٨
خدمتگذارى در آستان بورژوازى به بهانه "تحليل اقتصادى"
چنانچه گفته شد کتاب کائوتسکى - در صورتى که قرار باشد عنوانى براى آن انتخاب گردد که مضمون را بدرستى بدرستى منعکس سازد - ميبايست نه "ديکتاتورى پرولتاريا" بلکه "حملات بورژوازى عليه بلشويکها" ناميد ميشد.
"تئوريهاى" قديمى منشويکها درباره خصلت بورژوايى انقلاب روسيه يعنى تحريف قديمى منشويکها در مارکسيسم (تحريفى که در سال ١٩٠٥ از طرف کائوتسکى رد شده بود!) اکنون دوباره به توسط تئوريسينِ ما عَلَم شده است. هر اندازه هم که اين مسأله براى مارکسيستهاى روسيه ملالآور باشد، باز ناچاريم روى آن مکث نماييم.
تمام مارکسيستهاى روسيه قبل از سال ١٩٠٥ ميگفتند انقلاب روسيه انقلاب بورژوايى است. منشويکها که ليبراليسم را جايگزين مارکسيسم ميکردند، از اينجا چنين نتيجه ميگرفتند که بنابراين پرولتاريا نبايد از آن حدودى که براى بورژوازى پذيرفتنى است فراتر رود و بايد سياست سازش با بورژوازى را پيشه خود سازد. بلشويکها ميگفتند که اين تئورى يک تئورى ليبرال بورژوايى است. بورژوازى ميکوشد کشور را به شيوه بورژوايى، بشيوه رفرميستى اصلاح نمايد، نه اينکه بشيوه انقلابى و ميکوشد تا حد امکان هم سلطنت را محفوظ دارد و هم زميندارى اربابى و غيره را. پرولتاريا بايد انقلاب بورژوا دمکراتيک را به سرانجام آن برساند و امکان ندهد که او را به وسيله رفرميسم بورژوازى "دستبسته" بگذارند. بلشويکها تناسب طبقاتى قوا را بهنگام انقلاب بورژوايى چنين فرمولبندى ميکردند: پرولتاريا از اين راه که دهقانان را بخود ملحق ميسازد، بورژوازى ليبرال را بيطرف مينمايد و سلطنت و نظامات قرون وسطايى و زميندارى اربابى را از بيخ و بُن بر مياندازد.
همان در اتحاد پرولتاريا با دهقانان بطور اعم است که خصلت بورژوايى انقلاب ظاهر ميگردد، زيرا دهقانان بطور اعم مولّدين خُردى هستند که از توليد کالايى طرفدارى مينمايند. سپس بلشويکها در همان زمان اضافه ميکردند که پرولتاريا از اين راه که تمامى نيمه پرولتاريا (همه استثمار شوندگان و زحمتکشان) را بخود ملحق ميسازد، دهقانان ميانهحال را بيطرف نموده و بورژوازى را سرنگون ميسازد: فرق انقلاب سوسياليستى با انقلاب بورژوا دمکراتيک در همين است. (رجوع شود به رساله سال ١٩٠٥ من: "دو تاکتيک" که در مجموعهاى بنام "طى دوازده سال"، منتشره در پترزبورگ، سال ١٩٠٧، داخل شده است).
کائوتسکى در سال ١٩٠٥ در اين مباحثه بطور غير مستقيم شرکت ورزيد و در پاسخ استفسار پلخانف منشويکِ آن زمان، در ماهيت امر، عليه پلخانف اظهار نظر نمود و اين موضوع در آن هنگام مورد استهزاء مطبوعات بلشويکى قرار گرفت. اکنون کائوتسکى کلمهاى هم از مباحثات آن زمان بياد نميآورد (زيرا ميترسد که خود در اثر اظهارات خود رسوا گردد!) و بدين سان هر گونه امکانى را براى پى بردن به کُنه مطلب از خواننده آلمانى سلب ميکند. آقاى کائوتسکى در سال ١٩١٨ نميتوانست براى کارگران آلمانى تعريف کند که چگونه او در سال ١٩٠٥ طرفدار اتحاد کارگران با دهقانان بوده است نه طرفدار اتحاد با بورژوازى ليبرال و با چه شرايطى از اين اتحاد دفاع ميکرده و چه برنامهاى را براى اين اتحاد طرح مينموده است.
اکنون کائوتسکى سير قهقرايى در پيش گرفته و به بهانه "تحليل اقتصادى" با عبارتپردازى مغرورانهاى درباره "ماترياليسم تاريخى" از تبعيت کارگران از بورژوازى دفاع ميکند و به کمک نقل قولهايى از ماسلف منشويک نظريات کهنه ليبرالى منشويکها را بطور خستگىآورى تکرار مينمايد؛ ضمنا به کمک اين نقل قولها ميکوشد انديشه جديدى را درباره عقب ماندگى روسيه به ثبوت رساند ولى نتيجهاى که از اين انديشه جديد ميگيرد کهنه و حاکى از آن است که آرى بهنگام انقلاب بورژوايى نبايد از بورژوايى فراتر رفت! و اينها همه عليرغم تمامى آن چيزى است که مارکس و انگلس، به هنگام مقايسه انقلاب بورژوايى سالهاى ١٧٨٩-١٧٩٣ فرانسه با اقنلاب بورژوايى سال ١٨٤٨ آلمان گفتهاند!
قبل از آنکه به "برهان" اصلى و مضمون اصلى "تحليل اقتصادى" کائوتسکى بپردازيم، متذکر ميشويم که همان نخستين عبارات آن آشفته فکرى عجيب يا ناسنجيدگى افکار نويسنده را آشکار ميسازد:
"تئوريسين" ما اعلام ميدارد: "پايه اقتصادى روسيه هنوز کشاورزى و آنهم بويژه توليد دهقانى خُرد است. قريب چهار پنجم و حتى شايد پنج ششم اهالى به اين توليد اشتغال دارند" (صفحه ٤٥). اولا آقاى تئوريسينِ گرامى، آيا شما هيچ فکر کردهايد که در بين اين مولّدين خُرد چقدر استثمارگر ممکن است وجود داشته باشد؟ بديهى است که از يک دهم تمامى عده آنها تجاوز نميکند و در شهرها از اين هم کمتر است، زيرا در آنجا توليد بزرگ رشد بيشترى نموده است. ولى شما حتى رقم بزرگ تصور ناپذيرى را در نظر گيريد و فرض کنيد دکه يک پنجم مولّدين خُرد استثمارگرانى هستند که از حق انتخاب محروم شدهاند. در چنين صورتى باز نتيجه ميشود که ٦٦ درصدى که بلشويکها در پنجمين کنگره شوراها داشتند نماينده اکثريت اهالى بود. و تازه به اين رقم بايد اين هم افزوده شود که در بين اسآرهاى چپ همواره بخش مؤثرى طرفدار حکومت شوروى بودند. بعبارت ديگر تمام اسآرهاى چپ از لحاظ اصولى طرفدار حکومت شوروى بودند و زمانى هم که قسمتى از اسآرهاى چپ در ژوئيه سال ١٩١٨ به شورش ماجراجويانه تن در دادند، آنوقت از بين آنها، يعنى از حزب سابق دو حزب بوجود آمد: "نارودنيکهاى کمونيست" و "کمونيستهاى انقلابى"[٢٧٩] (مرّکب از اسآرهاى چپ مشهور که همان حزب سابق آنها را براى مهمترين مقامات دولتى پيشنهاد ميکرد؛ از آنها زاکس متعلق به حزب اول و کولگايف به حزب دوم متعلق بود). بنابراين کائوتسکى خودش - مِن غير عمد! - افسانه خندهآور خود را حاکى از اينکه بلشويکها متکى به اقليت اهالى هستند، رد کرده است.
ثانيا آقاى تئوريسين گرامى آيا شما هيچ فکر کردهايد که دهقانان مولّد خردهپا ناگزير بين پرولتاريا و بورژوازى نوسان ميکند؟ کائوتسکى اين حقيقت مارکسيستى را، که تمام تاريخ معاصر اروپا آن را تأييد ميکند، خيلى بموقع "فراموش کرده است"، زيرا اين حقيقت تمام "تئورى" منشويکى را که او تکرار مينمايد، باطل ميسازد! اگر کائوتسکى اين حقيقت را "فراموش نميکرد" نميتوانست لزوم ديکتاتورى پرولترى را در کشورى که دهقانان مولّد خردهپا در آن تفوق دارند، نفى نمايد.
حال مضمون اصلى "تحليل اقتصادى" تئوريسين خودمان را بررسى نماييم.
کائوتسکى ميگويد در اينکه حکومت شوروى ديکتاتورى است، ترديدى وجود ندارد. "ولى آيا اين ديکتاتورى، ديکتاتورى پرولتارياست؟" (ص ٣٤).
"بموجب قانون اساسى شوروى دهقانان اکثريت اهالى را تشکيل ميدهند که حق دارند در قانونگذارى و کشوردارى شرکت ورزند. آنچه را که بعنوان ديکتاتورى پرولتاريا به ما معرفى ميکنند، هرآينه بطور پيگير عملى ميشد و هرآينه اصولا يک طبقه واحد ميتوانست مستقيما ديکتاتورى اِعمال نمايد (کارى که عملى نمودن آن تنها از عهده حزب برخاسته است)، ديکتاتورى دهقانان از کار در ميآمد" (ص ٣٥).
کائوتسکىِ نيکنفس که از اين استدلال بس ژرفانديشانه و هوشمندانه خود فوقالعاده خرسند است، ميکوشد بذلهگويى کند: "نتيجه ميشود که گويا بى دردسرترين راه اجراى سوسياليسم زمانى تأمين است که اين عمل به دهقانان واگذار شود" (ص ٣٥).
تئوريسين ما به کمک يک سلسله نقل قولهاى فوقالعاده دانشورانه از ماسلف نيمه ليبرال، با تفصيلى هر چه تمامتر ميکوشد انديشه جديدى را درباره علاقمندى دهقانان به نرخهاى گزاف غله و به پرداخت دستمزد نازل به کارگران شهرى و غيره و غيره ثابت کند. ضمنا ناگفته نماند که طرز بيان اين انديشههاى جديد، هر اندازه که در آنها به پديدههاى واقعا جديد دوران پس از جنگ، مثلا به اين نکته که دهقانان در برابر غله پول مطالبه نکرده بلکه کالا ميخواهند و دهقانان ابزار کافى ندارند و اين ابزار را به مقدار لازم در مقابل هيچ پولى نميتوان بدست آورد، کمتر توجه شده است، ملالآورتر است. ما در اين باره ذيلا عليحده سخن خواهيم گفت.
پس کائوتسکى بلشويکها، يعنى حزب پرولتاريا را متهم به آن ميکند که ديکتاتورى و امر اجراى سوسياليسم را به دهقانان خرده بورژوا واگذار نمودهاند. بسيار خوب آقاى کائوتسکى! ولى بعقيده دانشورانه شما مناسبات حزب پرولتاريا با دهقانان خرده بورژوا چگونه ميبايست باشد؟
تئوريسين ما در اين باره سکوت را ترجيح داده است - لابد اين ضربالمثل بيادش آمده است که "گر سخن از نيکويى چو زر بُوَد، آن سخن ناگفته اولىتر بُوَد". ولى کائوتسکى با استدلال زيرين، خود را لو داده است:
"در آغاز جمهورى شوروى شوراهاى دهقانان شوراهايى بشمار ميرفتند متعلق به دهقانان بطور اعم، ولى اکنون اين جمهورى اعلام ميدارد که شوراها سازمان پرولترها و دهقانان تهيدست هستند. دهقانان مرفّه حق انتخاب شوراها را از دست ميدهند. دهقانان تهيدست اينجا محصول دائمى و تودهاى رفرم ارضى سوسياليستى بهنگام "ديکتاتورى پرولتاريا" شناخته ميشود" (ص ٤٨).
چه تمسخر مهلکى! اين تمسخر را در روسيه از هر بورژوايى ميتوان شنيد: اينان همه از اينکه جمهورى شوروى آشکارا به وجود دهقانان تهيدست اعتراف مينمايد، موذيانه شادى ميکنند و پوزخند ميزنند. آنها به سوسياليسم پوزخند ميزنند. اين حق آنان است. ولى "سوسياليستى" که به اين موضوع که پس از خانمانسوزترين جنگ چهار ساله در کشور ما دهقانان تهيدست باقى ماندهاند - و مدتها باقى خواهند ماند - پوزخند ميزند، چنين "سوسياليستى" فقط در محيط ارتداد عمومى ميتوانست بوجود آيد.
بقيهاش را گوش کنيد:
... "جمهورى شوروى در مناسبات بين دهقانان غنى و تهيدست دخالت ميکند، ولى نه از طريق تقسيمبندى مجدد زمين. براى رفع نيازمندى نان شهريان دستههايى از کارگران مسلح به ده اعزام ميگردند و اين دستهها مازاد غله را از دهقانان غنى ميستانند. بخشى از اين غله به اهالى شهر و بخش ديگر به دهقانان تهيدست داده ميشود" (ص ٤٨).
بديهى است که کائوتسکى سوسياليست و مارکسيست از فکر اينکه دامنه چنين اقدامى از حوالى شهرهاى بزرگ فراتر رفته (دامنه اين اقدام در نزد ما سراسر کشور را فرا گرفته است) عميقا برآشفته است. کائوتسکى سوسياليست و مارکسيست با خونسردى (يا کودنى) شگرف بينظير و قياس ناپذير يک فيليستر معلموار اظهار ميدارد: ... "اين عمل (سلب مالکيت از دهقانان مرفّه) عنصر جديدى از ناراحتى و جنگ داخلى در پروسه توليد وارد ميکند"... (جنگ داخلى که در "پروسه توليد" داخل ميشود. نه اين ديگر ماوراءالطبيعه است!)... "و حال آنکه اين توليد براى شفاى خود احتياج مبرمى به آرامش و امنيت دارد" (ص ٤٩).
آرى، آرى، کائوتسکىِ مارکسيست و سوسياليست البته بايد در خصوص آرامش و امنيت براى استثمارگران و محتکرين غله که مازاد غله را پنهان ميکنند، قانون انحصار غله را عقيم ميگذارند و اهالى شهرها را به قحطى ميکشانند، آه بکشد و اشک حسرت جارى سازد. حضرات کائوتسکىها، هنريش وبرها[٢٨٠] (وين)، لونگهها (پاريس)، مکدونالدها (لندن) و غيره و غيره همآواز فرياد ميکشند که ما همه سوسياليست و مارکسيست و انترناسيوناليست هستيم، ما همه هوادار انقلاب طبقه کارگر هستيم، فقط... فقط به قِسمى که آرامش و امنيت محتکرين غله مختل نگردد! و اين خدمتگذارى پليد در آستان سرمايهداران را ما با استناد "مارکسيستى" به "پروسه توليد" پردهپوشى مينماييم... اگر اين مارکسيسم است پس چه چيزى چاکرى در آستان بورژوازى ناميده ميشود؟
ببينيد از گفتههاى تئوريسين ما چه حاصل آمده است. او بلشويکها را بدان متهم ميسازد که ديکتاتورى دهقانان را بعنوان ديکتاتورى پرولتاريا وانمود ميسازد. و در عين حال ما را متهم ميسازند که جنگ داخلى را در ده وارد ميسازيم (ما اين را از خدمات خود ميشماريم) و دستههاى کارگران مسلح را به ده اعزام ميداريم که آشکارا اعلام ميدارند که "ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان تهيدست" را عملى ميسازند، به اين دهقانان کمک مينمايند و مازاد غلهاى را که محتکرين و دهقانان غنى به تخطى از قانون انحصار غله پنهان داشتهاند، ضبط ميکنند.
تئوريسين مارکسيست ما از يک سو طرفدار دمکراسى خالص و تبعيّت طبقه انقلابى يعنى پيشواى زحمتکشان و استثمار شوندگان از اکثريت اهالى (و لذا از آنجمله هم از استثمارگران) است و از سوى ديگر عليه ما به توضيح ناگزيرى خصلت بورژوايى انقلاب ميپردازد - بورژوايى از آن جهت که دهقانان من حيثالمجموع طرفدار مناسبات اجتماعى بورژوايى هستند - و در عين حال مدعى است که مدافع نظريه پرولترى، طبقاتى و مارکسيستى است!
بجاى "تحليل اقتصادى" - آش در هم جوش و آشفتهفکرى درجه اول حاصل آمده است. بجاى مارکسيسم قطعاتى از تعليمات ليبرالى و موعظه چاکرى در آستان بورژوازى و کولاکها حاصل آمده است.
بلشويکها مسألهاى را که کائوتسکى در آن خِلط نموده است، در همان سال ١٩٠٥ تمام و کمال روشن ساخته بودند. آرى، انقلاب ما تا زمانى که ما به اتفاق جملگى دهقانان گام برميداريم بورژوايى است. اين را ما با وضوح کامل درک ميکرديم، صدها و هزاران بار از سال ١٩٠٥ درباره آن سخن گفته و هرگز در اين صدد نبودهايم که نه از روى اين مرحله ضرورى پروسه تاريخى بجهيم و نه با بخشنامه آن را لغو نماييم. تلاشهاى کائوتسکى براى اينکه ما را در مورد اين مطلب "افشاء سازد" فقط در هم و بر همى نظريات خود او و ترس او را از يادآورى آن مطالبى فاش ميسازد که در سال ١٩٠٥ يعنى قبل از ارتداد خويش، نوشته بود.
ولى ما در سال ١٩١٧، از ماه آوريل، مدتى قبل از انقلاب اکتبر، قبل از اينکه زمام حکومت را بدست گرفته باشيم، آشکارا به مردم ميگفتيم و توضيح ميداديم که انقلاب اکنون نميتواند در اينجا متوقف مانَد، زيرا کشور به پيش رفته است، سرمايهدارى بجلو گام برداشته است، و خرابى بميزان بيسابقهاى رسيده است و اين امر ايجاب ميکند (اعم از اينکه کسى بخواهد يا نه) که گامهايى بجلو، بسوى سوسياليسم برداشته شود. زيرا در غير اين صورت نميتوان به پيش رفت و کشورى را که در اثر جنگ، شکنجه و عذاب ديده است، نجات بخشيد و درد و الَم زحمتشکان و استثمار شوندگان را تخفيف داد.
درست همانطور شد که ما ميگفتيم. سير انقلاب صحّت قضاوت ما را تأييد نمود. ابتدا به اتفاق "تمامى" دهقانان عليه سلطنت، عليه ملاکين و عليه نظامات قرون وسطايى (تا اينجا انقلاب بورژوايى، بورژوا-دمکراتيک است). سپس به اتفاق دهقانان تهيدست، به اتفاق نيمه پرولترها، به اتفاق همه استثمار شوندگان عليه سرمايهدارى و از آنجمله عليه ثروتمندان روستا، کولاکها، محتکرين - از اينجا ديگر انقلاب به سوسياليستى بدل ميگردد. کوشش براى کشيدن يک ديوار چين مصنوعى بين او دو و جدا نمودن آنها بوسيله چيز ديگرى بجز درجه آمادگى پرولتاريا و اتحاد وى با تهيدستان روستا بزرگترين تحريف مارکسيسم، مبتذل نمودن آن و ليبراليسم را جايگزين آن ساختن است. اين به آن معناست که با استنادات دانشورانه کاذب به مترقى بودن بورژوازى در مقابل نظامات قرون وسطايى، دفاع ارتجاعى از بورژوازى در مقابل پرولتارياى سوسياليستى عملى شود.
يکى از علل اينکه شوراها شکل و نوع بمراتب عاليتر دمکراتيسم هستند اين است که آنها با متحد ساختن و جلب توده کارگران و دهقانان به سياست، هواسنج بسيار حساسى را براى نمايش درجه ارتقاء سطح بلوغ سياسى و طبقاتى تودهها بدست ميدهند که به ذهن "خلق" (به آن مفهومى که مارکس در سال ١٨٧١ در مورد انقلاب واقعا خلقى بکار ميبرد) از همه نزديکتر است. قانون اساسى شوروى بر طبق فلان يا بَهمان "نقشه" نوشته نشده. در کابينهها تدوين نگرديده و به توسط حقوقدانان بورژوازى به زحمتکشان تحميل نشده است. نه، اين قانون اساسى بر اثر سير تکامل مبارزه طبقاتى، به نسبت نضج تضادهاى طبقاتى پديد آمده است. همان فاکتهايى که کائوتسکى مجبور به تصديق آنها است، اين مطلب را به ثبوت ميرساند.
شوراها ابتدا دهقانان را من حيثالمجموع متحد ميساختند. پايين بودن سطح تکامل، عقبماندگى و جهل دهقانان تهيدست رهبرى را بدست کولاکها، پولداران، سرمايهداران و روشنفکران خردهبورژوا ميداد. اين دوره دوران سلطه خرده بورژوازى يعنى منشويکها و سوسياليست رولوسيونرها بود (فقط ابلهان يا مرتدينى نظير کائوتسکى ممکن است اين دو را سوسياليست بشمارند). خرده بورژوازى بطور اجتناب ناپذير و ناگزير بين ديکتاتورى بورژوازى (کرنسکى، کورنيلف، ساوينکف) و ديکتاتورى پرولتاريا مردد بود، زيرا خرده بورژوازى به حکم خواص اساسى وضع اقتصادى خود، هيچ کار مستقلى از دستش ساخته نيست. بجاست گفته شود که کائوتسکى به هنگام تجزيه و تحليل انقلاب روسيه به کمک مفهوم قضايى و صورى "دمکراسى" يعنى مفهومى که بورژوازى براى پردهپوشى سلطه خود و فريب تودهها از آن استفاده مينمايد، گريبان خود را خلاص ميکند و فراموش مينمايد که "دمکراسى" در عمل گاه مظهر ديکتاتورى بورژوازى و گاه مظهر رفرميسم زبون خرده بورژواهايى است که از اين ديکتاتورى تبعيت ميکنند و غيره و او به اين طريق بالمرّه از مارکسيسم دست ميکشد. از گفته کائوتسکى چنين برميآيد که در کشور سرمايهدارى احزاب بورژوايى وجود داشتهاند و حزب پرولترى که اکثريت پرولتاريا يعنى توده آن را به دنبال خود ميکشد وجود داشته است (بلشويکها)، ولى احزاب خرده بورژوايى وجود نداشتهاند! پس، منشويکها و اسآرها ريشههاى طبقاتى، ريشههاى خرده بورژوايى، نداشتند!
تزلزلات خرده بورژوازى يعنى منشويکها و اسآرها، ذهن تودهها را روشن ساخت و اکثريت عظيم آنان، همه قشرهاى "پايين"، همگى پرولترها و نيمه پرولترها را از چنين "پيشوايانى" دور ساخت. بلشويکها در شوراها تفوق حاصل نمودند (در پتروگراد و مسکو در اکتبر سال ١٩١٧) و بين اسآرها و منشويکها انشعاب قوت يافت.
انقلاب بلشويکى پيروزمند به معناى پايان تزلزلات و فروپاشيدگى کامل سلطنت و زميندارى اربابى بود (قبل از انقلاب اکتبر اين زميندارى فرو نپاشيده بود). ما انقلاب بورژوايى را به پايان خود رسانديم. دهقانان جملگى با ما بودند. آنتاگونيسم او با پرولتارياى سوسياليستى نميتوانست در يک لحظه بروز نمايد. شوراها عموم دهقانان را متحد ميساختند. تقسيمبندى طبقاتى داخل دهقانان هنوز به نضج خود نرسيده و هنوز آشکار نشده بود.
اين پروسه در تابستان و پاييز سال ١٩١٨ تکامل پذيرفت. شورش ضد انقلابى چکوسلواکها کولاکها را بيدار نمود. موج شورشهاى کولاکى سراسر روسيه را فرا گرفت. دهقانان تهيدست نه از روى کتاب و روزنامه بلکه از خود زندگى ميآموختند که منافعشان با منافع کولاکها، ثروتمندان، بورژوازى روستا آشتىناپذير است. "اسآرهاى چپ"، نظير هر حزب خرده بورژوايى تزلزلات تودهها را منعکس ميساختند و همانا در تابستان سال ١٩١٨ بود که منشعب شدند: بخشى از آنها با چکوسلواکها رفتند (شورش مسکو، که در آن پروشيان پس از تصرف تلگرافخانه - تصرف يکساعته - سرنگونى بلشويکها را به روسيه اعلام داشت، سپس خيانت موراويف سرفرمانده ارتش ضد چکوسلواکها و غيره)؛ بخش ديگر آنها که فوقا ذکر گرديد با بلشويکها ماندند.
تشديد نيازمندى به خواربار در شهرها مسأله انحصار غله را با شدت هر چه بيشترى مطرح ميساخت (کائوتسکىِ تئوريسين در تحليل اقتصادى خود که تکرار مکرر مطلبى است که دهسال قبل در نوشتههاى ماسلف خوانده است، اين انحصار را "فراموش کرده است"!).
دولت ملاکى و بورژوايى و حتى دمکراتيک-جمهوريخواه سابق دستههاى مسلحى به دهات اعزام ميداشت که عملا در اختيار بورژوازى بودند. اين مطلب را آقاى کائوتسکى نميداند! او اين را "ديکتاتورى بورژوازى" نميداند، معآذالله! اين "دمکراسى خالص" است، بويژه اگر از طرف پارلمان بورژوازى هم تصويب ميشد! در اين باره که چگونه آوکسنتيف و س. ماسلف به معيّت کرنسکىها، تسرهتلىها و جماعت ديگر اسآرها و منشويکها در تابستان و پاييز سال ١٩١٧ اعضاى کميتههاى ارضى را بازداشت ميکردند، کائوتسکى "چيزى نشنيده است" و در اين باره او ساکت است!
تمام مطلب در اين است که دولت بورژوايى که ديکتاتورى بورژوايى را بوسيله جمهورى دمکراتيک عملى ميسازد نميتواند در برابر مردم اعتراف نمايد که به بورژوازى خدمت ميکند، نميتواند حقيقت را بيان دارد و مجبور است سالوسى کند.
ولى دولت تراز کمون، دولت شوروى حقيقت را آشکار و صريح به مردم ميگويد و اظهار ميدارد که اين دولت ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان تهيدست است و همانا به کمک اين حقيقت دهها ميليون افراد جديد کشور را که در هر جمهورى دمکراتيک ديگرى در مذلت و خوارى بسر ميبرند و شوراها آنها را به شرکت در سياست، دمکراسى و کشوردارى برميانگيزند، بسوى خود جلب مينمايد. جمهورى شوروى دستههاى کارگران مسلح و در نوبه اول پيشروترين آنان را از پايتختها به دهات اعزام ميدارد. اين کارگران سوسياليسم را به ده ميبرند، تهيدستان را بجانب خود ميکِشند، آنها را متشکل و روشن ميسازند و به آنان کمک ميکنند تا مقاومت بورژوازى را در هم شکنند.
همه کسانى که از اوضاع باخبرند و در ده بودهاند ميگويند ده ما فقط از تابستان و پاييز سال ١٩١٨ است که خود انقلاب "اکتبر" (يعنى پرولترى) را ميگذرانند. لحظه تحول فرا ميرسد. موج شورشهاى کولاکى جاى خود را به اعتلاى تهيدستان و رشد "کميتههاى تهيدستان" ميدهد. در ارتش شماره کميسرهايى که از بين کارگران برخاستهاند، افسرانى که بين کارگران برخاستهاند و فرماندهان لشگر و ارتشى که از کارگران برخاستهاند، در افزايش است. در همان هنگام که کائوتسکى ابله، که از بحران ژوئيه[٢٨١] (سال ١٩١٨) و فريادهاى بورژوازى به هراس افتاده است، "بدو بدو" از دنبال بورژوازى ميرود و رساله مفصلى مينويسد سراپا مشحون از اين اعتقاد که بلشويکها در آستان سرنگونى خود بدست دهقانان هستند، در همان هنگام که اين ابله جدا شدن اسآرهاى چپ را بعنوان "تنگ شدن" (ص ٣٧) دايره کسانى که از بلشويکها پشتيبانى ميکنند تلقى مينمايد، - در همين دايره واقعى هواداران بلشويسم بى انتها بسط مييابد زيرا دهها ميليون تن تهيدست روستا براى شرکت در زندگى مستقل سياسى از خواب برميخيزند و خود را از تحت قيموميت و نفوذ کولاکها و بورژوازى روستا خلاص مينمايند.
ما صدها تن از اسآرهاى چپ يعنى روشنفکران سست عنصر و کولاکهايى را که از بين دهقانان برخاستهاند از دست داديم ولى ميليونها نماينده تهيدستان را بدست آورديم.[٥]
يک سال پس از انقلاب پرولترى در پايتختها، تحت نفوذ آن و به کمک آن در دهات دور افتاده نيز انقلاب پرولترى فرا رسيد و اين انقلاب حکومت شوروى و بلشويسم را بطور قطعى مستحکم ساخت و بطور قطعى ثابت نمود که در داخل کشور قوايى بر ضد بلشويسم وجود ندارد.
پرولتارياى روسيه پس از آنکه انقلاب بورژوا-دمکراتيک را به اتفاق عموم دهقانان به انجام رساند، بطور قطعى به انقلاب سوسياليستى پرداخت و در اين هنگام موفق شده ده را منشعب سازد و پرولترها و نيمه پرولترهاى آن را بخود ملحق نمايد و آنان را عليه کولاکها و بورژوازى و از آن جمله بورژوازى روستا متحد گرداند.
و هرآينه پرولتارياى بلشويکى در دو پايتخت و دو مرکز بزرگ صنعتى کشور موفق نميشد تهيدستان روستا را عليه دهقانان ثروتمند در پيرامون خود متحد سازد، آنگاه به اين وسيله "نابالغى" روسيه براى انقلاب سوسياليستى به ثبوت ميرسيد و آنگاه دهقانان "دست نخورده" باقى ميماندند يعنى تحت رهبرى اقتصادى و سياسى و معنوى کولاکها، ثروتمندان، بورژوازى باقى ميماندند و انقلاب از حدود انقلاب بورژوا-دمکراتيک فراتر نميرفت. (ولى در حاشيه متذکر ميشويم که حتى در اين صورت هم ثابت نميشد که پرولتاريا نميبايست زمام حکومت را بدست خويش گيرد، زيرا فقط پرولتاريا بود که انقلاب بورژوا-دمکراتيک را واقعا به سرانجام خود رساند، فقط پرولتاريا بود که براى نزديک نمودن انقلاب جهانى پرولترى کار جدى انجام داد و فقط پرولتاريا بود که دولت شوروى را بوجود آورد که پس از کمون دومين گام بسوى دولت سوسياليستى است.)
از سوى ديگر هرآينه پرولتارياى بلشويکى بلافاصله پس از اکتبر-نوامبر سال ١٩١٧، بدون آنکه در انتظار قشربندى طبقاتى در ده بنشيند و بدون آنکه بتواند موجبات آن را فراهم سازد و آن را عملى نمايد، در صدد برميآمد که درباره جنگ داخلى يا "معمول داشتن سوسياليسم" در ده "فرمان صادر کند" و بدون بلوک (اتحاد" موقتى با دهقانان بطور اعم، بدون قائل شدن يک سلسله گذشت نسبت به دهقانان ميانهحال و غيره کار را از پيش ببرد، - آنگاه اين عمل در حکم تحريف بلانکيستى مارکسيسم، کوشش اقليت براى تحميل اراده خود بر اکثريت، نابخردى تئوريک و عدم درک اين مطلب بود که انقلاب عمومى دهقانى هنوز يک انقلاب بورژوايى است و تبديل آن به انقلاب سوسياليستى در يک کشور عقبمانده بدون يک سلسله گذارها و طى مراحل گذارى غير ممکن است.
کائوتسکى در مهمترين مسأله تئوريک و سياسى همه چيز را با هم خِلط نموده و در پراتيک صِرفا به خدمتگذار بورژوازى بدل گرديده که بر ضد ديکتاتورى پرولتاريا جار و جنجال مينمايد.
٭ ٭ ٭
کائوتسکى در يک مسأله بسيار جالب و مهم ديگر نيز به همين سان و شايد هم از اين بيشتر آشفتهفکرى وارد ساخته است، و آن اينکه آيا اقدامات قانونگذارى جمهورى شوروى در رشته اصلاحات ارضى که دشوارترين و در عين حال مهمترين اصلاحات سوسياليستى است، از لحاظ اصولى صحيح مطرح شده بود و سپس آيا اين اقدامات بر وفق هدف انجام گرفت يا نه؟ ما از هر مارکسيست اروپاى باخترى، هرآينه لااقل پس از آشنايى با مهمترين اسناد، نظر انتقادى خود را درباره سياست ما بيان دارد بينهايت سپاسگزار خواهيم بود، زيرا او بدين سان کمک فوقالعادهاى به ما خواهد نمود و به انقلاب نضجيابنده در سراسر جهان نيز يارى خواهد کرد. ولى کائوتسکى بجاى نظر انتقادى، آشفته فکرى تئوريک تصور ناپذيرى را بيان ميدارد که مارکسيسم را به ليبراليسم بدل ميسازد و در پراتيک هم به حملات ميانتهى کينتوزانه خرده بورژوامآبانه عليه بلشويسم اکتفا ميورزد. بگذار خود خواننده قضاوت کند:
"زميندارى بزرگ را نميشد محفوظ داشت، و اين کيفيت از انقلاب ناشى ميگرديد. اين موضوع بلافاصله روشن شد. اين زميندارى را نميشد به اهالى دهقانى واگذار نکرد"... (اين نادرست است، آقاى کائوتسکى. شما مطلبى را که براى خودتان "روشن" است بعنوان روش طبقات گوناگون نسبت به اين مسأله جا ميزنيد؛ تاريخ انقلاب ثابت کرد که دولت ائتلاف بورژواها و خرده بورژواها، منشويکها و اسآرها سياست حفظ زميندارى بزرگ را پيشه خود ساخته بود. اين موضوع را بخصوص قانون س. ماسلف و بازداشتهاى اعضاى کميتههاى ارضى[٢٨٢] بثبوت رساند. بدون ديکتاتورى پرولتاريا "اهالى دهقانى" قادر نبودند بر ملّاکى که با سرمايهدار متحد شده بود، پيروز گردند.)
... "ولى در خصوص اينکه اين اقدام به چه شکلهايى بايد انجام گيرد، وحدت وجود نداشت. راه حلهاى گوناگونى امکان پذير بود"... (کائوتسکى بيش از هر چيز همّش مصروف "وحدت" "سوسياليستها" است، اعم از اينکه هر کس خود را به اين عنوان بنامد. او فراموش ميکند که طبقات اصلى جامعه سرمايهدارى ناگزير به راه حلهاى گوناگونى ميرسند.)... "از نقطه نظر سوسياليستى معقولتر از همه اين بود که بنگاههاى بزرگ به تملّک دولت درآيند و دهقانانى که تاکنون بعنوان کارگران مزدى در املاک بزرگ کار ميکردند، در اين املاک بشيوه اشتراکى به زراعت بپردازند ولى اين راه حل مستلزم وجود اين قبيل کارگران روستا است که در روسيه يافت نميشوند. راه حل ديگر عبارت بود از واگذارى املاک بزرگ به تملک دولت در عين تقسيم آن به بخشهاى کوچک و اجاره آنها به دهقانان کم زمين. در آنصورت باز هم چيزهايى از سوسياليسم عملى ميشد"...
کائوتسکى مثل هميشه با شيوه معروف گريبان خود را خلاص مينمايد: هم نميشود اقرار نکرد و هم بايد اعتراف نمود. او راه حلهاى گوناگون را در يک رديف ميگذارد و اين انديشه - يعنى يگانه انديشه واقعى و مارکسيستى - را مطرح نميسازد که گذار از سرمايهدارى به سوسياليسم در فلان با بهمان شرايط خاص چگونه بايد انجام گيرد. در روسيه کارگران مزدى روستايى وجود دارند، ولى عده آنها زياد نيست و کائوتسکى هم مسأله مطروحه از طرف حکومت شوروى را مبنى بر اينکه چگونه بايد به مرحله زراعت کنونى و اشتراک زمين گام نهاد، بميان نکشيده است. ولى از همه مضحکتر اين است که کائوتسکى ميخواهد در اجاره بخشهاى کوچک زمين "چيزهايى از سوسياليسم" ببيند. در واقع اين يک شعار خرده بورژوايى است و "از سوسياليسم" هيچ چيز در آن يافت نميشود. اگر "دولت" اجاره دهنده زمين، دولت تراز کمون نباشد و جمهورى پارلمانى بورژوايى باشد (فرضيه هميشگى کائوتسکى بويژه همين است)، آنگاه اجاره زمين بصورت بخشهاى کوچک، يک رفرم صِرفا ليبرالى خواهد بود.
کائوتسکى در اين باره که حکومت شوروى هرگونه مالکيت بر زمين را ملغى نموده است سکوت اختيار مينمايد. از اين هم بدتر اين است که او به نيرنگ تصور ناپذيرى دست ميزند و فرامين حکومت شوروى را بنحوى نقل مينمايد که اساسىترين نکات آن حذف ميگردد.
کائوتسکى پس از اظهار اينکه "توليد کوچک در راه مالکيت خصوصى کامل بر وسايل توليد ميکوشد" و مجلس مؤسسان "يگانه اتوريتهاى" بود که ميتوانست مانع تقسيم زمين گردد (اين ادعا در روسيه موجب خنده خواهد گشت، زيرا همه ميدانند که کارگران و دهقانان فقط شوراها را داراى اتوريته ميدانند و مجلس مؤسسان به شعار چکوسلواکها و ملّاکين تبديل شده بود)، چنين ادامه ميدهد:
"يکى از نخستين فرامين دولت شوروى چنين مقرر داشته است: ١- مالکيت اربابى بر زمين بيدرنگ بدون بازخريد لغو ميگردد. ٢- املاک اربابى و نيز تمام زمينهاى تيول، موقوفات ديرها و کليساها با تمام دامها و ابزار کار و ساختمانهاى اربابى و تمام متعلقات آنها، تا زمانى که مجلس مؤسسان مسأله زمين را حل نمايد، در اختيار کميتههاى ارضى بخش در شوراهاى ولايتى تمايندگان دهقانان گذارده ميشود".
کائوتسکى تنها همين دو ماده را نقل قول نموده چنين نتيجهگيرى ميکند:
"استناد به مجلس مؤسسان فقط روى کاغذ باقى ماند. در عمل دهقانان هر بخش جداگانهاى هر چه ميخواستند، ميتوانستند در مورد زمين انجام دهند" (ص ٤٧).
بفرماييد اين هم نمونههايى از "انتقاد" کائوتسکى! اينهم کار "دانشمندانه"اى که بيش از هر چيز به تقلب شباهت دارد. به خواننده آلمانى چنين تلقين ميشود که بلشويکها در مورد مسأله مالکيت خصوصى بر زمين در مقابل دهقانان تسليم شدند! بلشويکها دهقانان را به حال خود گذاشتند تا بطور متفرق ("در هر بخش جداگانه") هر چه ميخواهند بکنند!
ولى در حقيقت امر فرمانى که کائوتسکى از آن نقل قول مينمايد - يعنى نخستين فرمان صادره در ٢٦ اکتبر سال ١٩١٧ (مطابق تقويم قديم) - دو ماده نبوده، بلکه مرکب از ٨ ماده بعلاوه هشت ماده "دستورنامه"[٢٨٣] است، ضمنا در خصوص دستورنامه گفته شده است که "بايد رهنمون عمل قرار گيرد".
در ماده سوم فرمان گفته شده است ک اقتصاديات زراعتى "به خلق" واگذار ميگردد و حتما بايد "از تمام دارايى مشمول ضبط يک صورت دقيق برداشته شود" و "حراست انقلابى هر چه مؤکدترى" بعمل آيد. در دستورنامه هم گفته شده است که "حق مالکيت خصوصى بر زمين براى هميشه لغو ميشود" و "قطعه زمينهايى که با شيوه فنى عالى زراعت ميشوند" "مشمول تقسيم نخواهند بود". "تمام متعلقات کشاورزى زمينهاى ضبط شده، اعم از دامها يا ابزار، بسته به ميزان و اهميت آنها، بدون بازخريد در اختيار منحصر دولت يا آبشينها گذاشته ميشود" و "تمام زمين جزو ذخيره ارضى همه خلق ميگردد".
و اما بعد، همزمان با انحلال مجلس مؤسسان (٥ ژانويه سال ١٩١٨)، سومين کنگره شوراها "اعلاميه حقوق مردم زحمتکش و استثمار شونده" را تصويب کرد که اکنون در قانون اساسى جمهورى شوروى داخل شده است. در بند الف ماده ٢ اين اعلاميه گفته ميشود "مالکيت خصوصى بر زمين لغو ميگردد" و "املاک نمونه و بنگاههاى کشاورزى دارايى ملى اعلام ميگردد".
بنابراين استناد به مجلس مؤسسان روى کاغذ باقى نماند، زيرا مؤسسه انتخابى همهخلقى ديگرى که در نظر دهقانان بمراتب با اتوريتهتر بود حل مسأله ارضى را بعهده خود گرفت.
سپس در ٦ فوريه سال ١٩١٨ [٢٨٢] قانون اجتماعى شدن زمين انتشار يافت و در آن بار ديگر لغو هرگونه مالکيت بر زمين تأييد گرديد و اداره امور زمين و اختيار کليه متعلقات کشاورزى زمينداران تحت کنترل حکومت فدراتيو شوروى به مقامات شوروى واگذار شد؛ اين قانون يکى از وظايف مربوط به اداره امور زمين را چنين مقرر ميدارد:
اقتصاد دسته جمعى در زراعت، بعنوان اقتصادى که از لحاظ صرفهجويى در کار و محصولات سودمندتر است، به حساب اقتصاديات منفردين و بمنظور انتقال به اقتصاد سوسياليستى بسط داده شود" (ماده ١١، بند ث).
اين قانون ضمن معمول داشتن برابرى در استفاده از زمين به اين پرسش اساسى که "چه کسى حق استفاده از زمين دارد" چنين پاسخ ميدهد:
(ماده ٢٠). "کسانى که از قطعات زمين ميتواند براى رفع نيازمندىهاى اجتماعى و شخصى در حدود جمهورى شوروى فدراتيو روسيه استفاده نمايند عبارتند از:
آ. به منظورهاى فرهنگى-تربيتى:
١) دولت به توسط ارگانهاى قدرت شوروى (فدرال، ناحيهاى، ايالتى، ولايتى، بخش و روستايى)
٢) سازمانهاى اجتماعى (تحت کنترل و با اجازه حکومت شوروى محل)
ب. به منظور اشتغال به کشاورزى:
٣) کمونهاى کشاورزى
٤) شرکتهاى کشاورزى
٥) انجمنهاى روستايى
٦) خانوادهها و افراد...
خواننده ميبيند که کائوتسکى مطلب را بکلى تحريف کرده و سياست ارضى و قوانين ارضى دولت پرولترى را در روسيه بصورت کاملا مجعولى به خواننده آلمانى ارائه نموده است.
کائوتسکى مسائل از لحاظ تئوريک مهم و اساسى را حتى نتوانسته است مطرح نمايد!
اين مسائل عبارتند از:
١) برابرى در استفاده از زمين،
٢) ملى کردن زمين، - رابطه اين يا آن اقدام با سوسياليسم بطور اعم و با انتقال از سرمايهدارى به کمونيسم بطور اخص.
٣) زراعت اجتماعى زمن بمثابه انتقال از زراعت خرد متفرق به زراعت بزرگ اجتماعى؛ و اينکه آيا طرح اين مسأله در قوانين شوروى با خواستهاى سوسياليسم مطابقت مينمايد يا نه؟
در مورد مسأله اول بايد مقّدم بر هر چيز دو مطلب اساسى زيرين را مسجّل نمود: آ) بلشويکها، هم هنگام در نظر گرفتن تجربه سال ١٩٠٥ (بعنوان مثال به اثر خود راجع به مسأله ارضى در نخستين انقلاب روسيه استناد ميجويم) اهميت دمکراتيک و ترقيخواهانه و دمکراتيک-انقلابى شعار برابرى را خاطر نشان ميساختند و هم در سال ١٩١٧، قبل از انقلاب اکتبر با صراحت کامل در اين باره سخن ميگفتند. ب) بلشويکها هنگام عملى ساختن قانون اجتماعى کردن زمين - قانونى که "روح" آن شعار برابرى در استفاده از زمين است، - با نهايت دقت و صراحت اظهار داشتند که: اين انديشه از آن ما نبوده و ما با اين شعار موافقت نداريم، ما اجراى آن را از آن جهت وظيفه خود ميشمريم که اکثريت قاطع دهقانان خواهان آنند. و انديشه و خواستهاى اکثريت زحمتکشان هم بايد به توسط خود آنان دوران خود را سپرى سازد: چنين خواستهايى را نميشود نه "ملغى نمود" و نه از روى آنها "جهيد". ما بلشويکها به دهقانان کمک خواهيم کرد تا دوران شعارهاى خردهبورژوايى را سپرى سازند و با سرعت هر چه بيشتر و با سهولت هر چه بيشتر از اين شعارها دست کشيده به شعارهاى سوسياليستى بپردازند.
هر گاه يک تئوريسين مارکسيست ميخواست با تحليل علمى خود به انقلاب کارگرى کمک نمايد، ميبايست اولا به اين پرسش پاسخ دهد که آيا صحيح است که انديشه برابرى در استفاده از زمين اهميت دمکراتيک-انقلابى يعنى اهميت به پايان رساندن انقلاب بورژوا-دمکراتيک را دارد يا نه؟ ثانيا آيا بلشويکها کارى صحيح کردند که با رأى دادن خود، قانون خرده بورژوايى برابرى را گذراندند (و به بيطرفانهترين نحوى آن را مراعات نمودند)؟
کائوتسکى حتى نتوانست اين موضوع را متوجه شود که از لحاظ تئوريک کُنه مطلب در کجاست!
کائوتسکى هرگز نميتواند اين موضوع را رد نمايد که در انقلاب بورژوا-دمکراتيک انديشه برابرى داراى اهميت مترقى و انقلابى است. انقلاب مزبور فراتر از آن نميتواند برود و هنگامى که به پايان خود ميرسد با وضوح بيشتر، سرعت بيشتر و سهولت بيشترى عدم کفايت تصميمات بورژوا-دمکراتيک و لزوم فرا رفتن از چهارچوب آن و انتقال به سوسياليسم را در برابر تودهها آشکار ميسازد:
دهقانانى که تزاريسم و ملّاکين را سرنگون ساختهاند، آرزوى برابرى را در سر ميپرورانند و هيچ نيرويى نميتواند از دهقانانى که هم از قيد ملاکين و هم از قيد دولت جمهوريخواه بورژوا-پارلمانى خلاصى يافتهاند، ممانعت نمايد. پرولترها به دهقانان ميگويند: ما به شما کمک خواهيم کرد به سرمايهدارى "ايدهآل" برسيد؛ زيرا برابرى در استفاده از زمين بمعناى ايدهآليزه کردن سرمايهدارى از نقظه نظر مولّد خردهپا است. و در عين حال ما عدم کفايت آن و لزوم انتقال به زراعت اجتماعى زمين را به شما نشان خواهيم داد.
جالب توجه بود ميديديم که چگونه کائوتسکى از عهده رد صحت يک چنين رهبرى مبارزه دهقانى از طرف پرولتاريا، برميآيد!
کائوتسکى طفره رفتن از موضوع را ترجيح داد...
از اين گذشته کائوتسکى خوانندگان آلمانى را صاف و ساده فريب داده است و اين موضوع را از آنان پنهان داشته است که در قانون مربوط به زمين حکومت شوروى براى کمونها و شرکتهاى زراعتى برترى مستقيم قائل شده و آنها را در مقام اول قرار داده است.
با دهقانان تا پايان انقلاب بورژوا دمکراتيک، - با بخش تهيدست، پرولتر و نيمه پرولتر دهقانان به پيش بسوى انقلاب سوسياليستى! چنين بود سياست بلشويکها و اين يگانه سياست مارکسيستى بود.
ولى کائوتسکى دچار سردرگمى است و حتى يک مسأله را هم نميتواند طرح کند! از يک سو او جرأت ندارد بگويد که پرولترها ميبايست در مسأله برابرى از دهقانان جدا شوند، زيرا او نابخردى اين جدايى را احساس ميکند (وانگهى کائوتسکى در سال ١٩٠٥، هنگامى که هنوز مرتد نشده بود روشن و صريح از اتحاد کارگران و دهقانان به مثابه شرط پيروزى انقلاب دفاع ميکرد). از سوى ديگر کائوتسکى گفتههاى رذيلانه ليبرالمآبانه ماسلف منشويک را نقل قول مينمايد که ميکوشد تخيلى بودن و ارتجاعى بودن برابرى خرده بورژوايى را از نقطه نظر سوسياليسم "ثابت کند"، و جنبه مترقى و انقلابى مبارزه خرده بورژوايى در راه برابرى، از نقطه نظر انقلاب بورژوا دمکراتيک را مسکوت ميگذارد.
کائوتسکى الى غيرالنهايه دچار آشفته فکرى ميگردد: متوجه باشيد که کائوتسکى اصرار دارد (در سال ١٩١٨) که انقلاب روس داراى خصلت بورژوايى است. کائوتسکى (در سال ١٩١٨) خواستار آن است که از اين چارچوب پا فراتر گذاشته نشود! و همين کائوتسکى در رفرم خرده بورژوايى اجاره دادن قطعه زمينهاى کوچک به دهقانان تهيدست (يعنى در امر نزديک شدن به برابرى) "چيزهايى از سوسياليسم" (براى انقلاب بورژوايى) مشاهده مينمايد!!
حالا بيا و بفهم!
علاوه بر آن کائوتسکى در مورد بحساب آوردن سياست واقعى يک حزب معيّن عدم قابليت فيليسترمآبانهاى از خود نشان ميدهد. او عبارات ماسلف منشويک را نقل مينمايد، بدون آنکه مايل باشد به سياست واقعى حزب منشويکها در سال ١٩١٧، يعنى هنگامى که اين حزب ضمن "ائتلاف" با ملّاکين و کادتها عملا از رفرم ارضى ليبرالى و سازش با ملاکين دفاع ميکرد (گواه آن: بازداشت اعضاى کميته ارضى و لايحه قانونى س. ماسلف) پى ببرد.
کائوتسکى ملتفت نشده است که عبارت پ. ماسلف درباره ارتجاعى و تخيلى بودن برابرى خرده بورژوامآبانه در واقعيت امر سياست منشويکى سازش دهقانان با ملاکين (يعنى فريب دهقانان از طرف ملاکين) را، در مقابل سرنگونى انقلابى ملاکين به توسط دهقانان، پردهپوشى مينمايد.
عجبا به کائوتسکىِ "مارکسيست"!
همانا بلشويکها بودند که وجه تمايز انقلاب بورژوا-دمکراتيک را با انقلاب سوسياليستى دقيقا در نظر گرفتند: آنها با به پايان رساندن انقلاب اول در را براى انتقال به انقلاب دوم گشودند. اين يگانه سياست انقلابى و مارکسيستى است.
بيهوده کائوتسکى طعنههاى بىنمک ليبرالى را تکرار ميکند: "هنوز در هيچ جا و هيچ زمانى دهقانان خردهپا تحت نفوذ معتقدات تئوريک به توليد دستهجمعى نپرداختهاند" (ص ٥٠).
بسيار هوشمندانه است!
در هيچ جا و هيچ زمانى دهقانان خردهپاى يک کشور بزرگ تحت نفوذ دولت پرولترى نبودهاند.
در هيچ جا و هيچ زمانى دهقانان خردهپا کار را به مبارزه طبقاتى آشکار دهقانان تهيدست عليه ثروتمندان نکشانده و اين مبارزه را، در شرايط پشتيبانى تبليغاتى، سياسى، اقتصادى و جنگى قدرت دولتى پرولترى از تهيدستان، به جنگ داخلى بين دهقانان تهيدست و ثروتمندان نرساندهاند.
در هيچ جا و هيچ زمانى محتکرين و اغنيا به هنگام خانهخرابى تودههاى دهقانان اين همه از جنگ ثروتمند نشدهاند.
کائوتسکى مطلب کهنه شده را تکرار و مکررات قديمى را نشخوار ميکند و ميترسد از اينکه حتى فکر وظايف نوين ديکتاتورى پرولترى را به مخيّله خود خطور دهد.
خوب کائوتسکى گرامى، اگر آمديم و دهقانان براى توليد کوچک ابزارشان کافى نبود و دولت پرولترى به آنان کمک کرد تا براى زراعت دستهجمعى زمين ماشين فراهم آورند، آنوقت آيا اين "اعتقاد تئوريک" هست؟
به مسأله ملى کردن زمين ميپردازيم. نارُدنيکهاى ما و از آنجمله تمام اسآرهاى چپ، منکر آنند که اقدام عملى شده از طرف ما ملى کردن زمين است. آنها از نظر تئوريک ذيحق نيستند. تا آنجا که ما در چارچوب توليد کالايى و سرمايهدارى باقى هستيم، الغاى مالکيت خصوصى بر زمين به معناى ملى کردن زمين است. کلمه "سوسياليزاسيون" فقط ترجمان تمايل، دلخواه و آمادگى براى انتقال به سوسياليسم است.
ولى روش مارکسيستها نسبت به ملى کردن زمين بايد چگونه باشد؟
کائوتسکى در اينجا هم نميتواند مسأله تئوريک را مطرح نمايد و يا - از آن هم بدتر - عمدا مسأله را مسکوت ميگذارد و حال آنکه از روى نشريات روسى پيداست که او از مباحثات ديرين بين مارکسيستهاى روسيه در مورد مسأله ملى کردن زمين، مونيسيپاليزاسيون (يعنى واگذارى املاک بزرگ در اختيار ارگانهاى خودمختار محلى) و تقسيم اراضى، با خبر است.
ادعاى کائوتسکى مبنى بر اينکه واگذارى املاک بزرگ به دولت و اجاره آنها بصورت قطعات کوچک به دهقانان کمزمين "چيزهايى از سوسياليسم" را عملى ميسازد، در حکم استهزاء صِرف مارکسيسم است. هم اکنون ما متذکر شديم که در اين عمل اثرى از سوسياليسم يافت نميشود. ولى اين کافى نيست: اينجا از انقلاب بورژوا-دمکراتيک هم که به پايان خود رسيده باشد، اثرى يافت نميشود. اعتقاد کائوتسکى به منشويکها، بدبختى بزرگى را گريبانگير او نموده است. در نتيجه کار بجاى مضحکى کشيد: کائوتسکى اصرار دارد که انقلاب ما داراى جنبه بورژوايى است و در حالى که بلشويکها را بخاطر اينکه به فکر حرکت به سوى سوسياليسم افتادهاند متهم مينمايد، خود يک رفرم ليبرالى را تحت عنوان سوسياليسم پيشنهاد ميکند. بدون آنکه اين رفرم را به تصفيه کامل مناسبات زميندارى از کليه نظامات قرون وسطايى برساند! در نزد کائوتسکى نيز، همانند مستشاران منشويکش، بجاى دفاع از انقلاب پيگير بورژوا-دمکراتيک، دفاع از بورژوازى ليبرال حاصل آمده است، که از انقلاب بيم دارد.
در واقع هم چرا تنها املاک بزرگ به تملک دولت درآيد نه تمام زمينها؟ بورژوازى ليبرال بدين سان به حفظ حداکثر نظامات کهنه (يعنى حداقل پيگيرى در انقلاب) و حداکثر سهولت براى بازگشت به نظام سابق، نائل ميگردد. بورژوازى راديکال، يعنى آن بورژوازى که انقلاب بورژوايى را تا پايان خود ادامه ميدهد، شعار ملى کردن زمين را اعلام ميدارد.
کائوتسکى که در ازمنه بسيار بسيار پيشين، يعنى تقريبا ٢٠ سال قبل اثر مارکسيستى بسيار خوبى درباره مسأله ارضى به رشته تحرير در آورده است، نميتواند نداند که مارکس اين نکته را خاطر نشان ساخته است که ملى کردن زمين همانا شعار پيگير بورژوازى است. کائوتسکى نميتواند از مباحثه مارکس با رود برتوس و از توضيحات شگرف مارکس در "تئورىهاى ارزش اضافى"، که در آن اهميت انقلابى ملى کردن زمين به معناى بورژوا-دمکراتيک کلمه، با وضوح خاصى ثابت شده است، بيخبر باشد.
پ. ماسلف منشويک، که کائوتسکى زهى بدون توفيق او را بعنوان مستشار خود انتخاب نموده است، منکر آن بود که دهقانان روسيه بتوانند به ملى کردن تمام زمينها (و از آن جمله زمينهاى دهقانى) تن در دهند. اين نظريه ماسلف را ممکن بود تا حدودى با تئورى "بکر" وى (که گفته نقادان بورژواى مارکس را تکرار ميکند) يعنى با نفى ربح مطلق و قبول "قانون" (يا بقول ماسلف، "فاکت") "زوال حاصلخيرى زمين" مرتبط دانست.
در واقع در همان انقلاب ١٩٠٥ معلوم شد که اکثريت عظيم دهقانان روسيه، خواه دهقانان آبشين و خواه دهقانان منفرد طرفدار ملى کردن تمام زمينها هستند. انقلاب سال ١٩١٧ اين موضوع را تأييد کرد و پس از افتادن حکومت بدست پرولتاريا اين امر را عملى نمود. بلشويکها نسبت به مارکسيسم وفادار ماندند و در صدد "جهش" از روى انقلاب بورژوا-دمکراتيک بر نيامدند (عليرغم کائوتسکى که بدون کوچکترين مدرکى ما را به اين متهم ميسازد). بلشويکها مقّدم بر همه به راديکالترين و انقلابىترين ايدئولوگهاى بورژوا-دمکرات که از همه به پرولتاريا نزديکتر بودند، يعنى به اسآرهاى چپ کمک کردند تا آن چيزى را که عملا ملى کردن زمين بود، بموقع اجرا گذارند. مالکيت خصوصى بر زمين در روسيه از ٢٦ اکتبر سال ١٩١٧ يعنى از همان نخستين روز انقلاب پرولترى، سوسياليستى، لغو گرديده است.
با اين عمل بنيادى نهاده شد که از نقطه نظر تکامل سرمايهدارى به حداکثر تکميل شده است، (کائوتسکى بدون گسست از مارکس نميتواند اين موضوع را انکار نمايد) و در عين حال يک نظام ارضى ايجاد گرديد که از لحاظ انتقال به سوسياليسم حداکثر نرمش را دارد، از نقطه نظر بورژوا دمکراتيک، دهقانان انقلابى روسيه فراتر از اين جايى ندارند که بروند: از اين نقطه نظر هيچ چيز "ايدهآلتر" از ملى کردن زمين و برابرى در استفاده از زمين نيست و هيچ چيز (باز هم از همين نقطه نظر) "راديکالتر" از آن نميتواند باشد. همانا بلشويکها و فقط بلشويکها و فقط در نتيجه پيروزى انقلاب پرولترى به دهقانان کمک کردند تا انقلاب بورژوا دمکراتيک را واقعا به پايان خود برسانند و فقط با اين عمل بود که آنها براى تسهيل و تسريع انتقال به انقلاب سوسياليستى حداکثر کار را انجام دادند.
از اينجا ميتوان قضاوت نمود که کائوتسکى چه آشفتهفکرى تصور ناپذيرى را به خوانند عرضه ميدارد، وقتى بلشويکها را به عدم درک خصلت بورژوايى انقلاب متهم ميسازد و در عين حال خود کار عدول از مارکسيسم را بجايى ميرساند که درباره ملى کردن زمين سکوت اختيار مينمايد و رفرم ارضى و ليبرالى داراى حداقل جنبه انقلابى (از نقطه نظر بورژوايى) را بمثابه "چيزهايى از سوسياليسم" جلوهگر ميسازد!
ما در اينجا به سومين مسأله مطروحه در فوق رسيديم و آن اينکه ديکتاتورى پرولترى در روسيه تا چه درجهاى لزوم انتقال به زراعت اجتماعى زمين را در نظر گرفته است. کائوتسکى باز هم در اينجا مرتکب عملى بسيار شبيه به تقلب ميشود: او تنها "تزهاى" يک بلشويک را، که در آنها از وظيفه انتقال به زراعت دستهجمعى زمين صحبت ميشود، نقل قول مينمايد! "تئوريسين" ما پس از نقل قولى يکى از اين تزها پيروزمندانه بانگ برميآورد که:
"بصِرف اينکه يک چيزى وظيفه ناميده شد، متأسفانه وظيفه عملى نميگردد. کشاورزى دستهجمعى در روسيه عجالتا محکوم به آن است که روى کاغذ باقى مانَد. هنوز در هيچ جا و در هيچ زمانى دهقانان خردهپا بر اساس معتقدات تئوريک به توليد دستهجمعى نپرداختهاند" (ص ٥).
هنوز در هيچ جا و در هيچ زمانى يک چنين شيّادى در نگارش که کائوتسکى تا مرحله آن سقوط کرده، ديده نشده است. او "تزها" را نقل ميکند ولى راجع به قانون حکومت شوروى سکوت اختيار مينمايد. او از "اعتقاد تئوريک" سخن ميگويد، ولى درباره قدرت دولتى پرولترى که هم کارخانهها و هم کالاها را در دست دارد، سکوت اختيار ميکند! تمام آنچه را که کائوتسکى مارکسيست سال ١٨٩٩ در رساله "مسأله ارضى" راجع به وسائلى که دولت پرولترى براى سوق تدريجى دهقانان خردهپا به سوسياليسم در دست دارد، نوشته است، کائوتسکى مرتد سال ١٩١٨ به طاق نسيان سپرده است.
البته چند صد کمون کشاورزى و مؤسسات کشاورزى شوروى که مورد پشتيبانى دولت است (يعنى مؤسسات کشاورزى بزرگ که به توسط شرکتهاى کارگرى به حساب دولت اداره ميشود) - بسيار کم است. ولى مگر سکوت کائوتسکى را در مورد اين فاکت ميتوان "نظر انتقادى" ناميد؟
ملى کردن زمين، که به توسط ديکتاتورى پرولترى در روسيه انجام يافته است، امر بپايان رساندن انقلاب بورژوا-دمکراتيک را به حداکثر تأمين نموده است، - حتى در صورتى که پيروزى ضد انقلاب کار را از ملى کردن به عقب يعنى به تقسيم بازگرداند (من چنين موردى را در رساله مربوط به برنامه ارضى مارکسيستها در انقلاب ١٩٠٥ در مبحث خاصى مورد تحليل قرار داده بودم). علاوه بر آن ملى کردن زمين حداکثر امکان را به دولت پرولترى داده است تا زراعت را به مرحله سوسياليسم انتقال دهد.
نتيجه: کائوتسکى از لحاظ تئوريک آش در هم جوش تصور ناپذيرى را بخورد ما داده و خود بکلى از مارکسيسم دست کشيده است و از لحاظ پراتيک هم به چاکرى آستان بورژوازى و رفرميسم وى کمر بسته است. انصافا که انتقاد خوبى از آب در آمده است!
٭ ٭ ٭
کائوتسکى "تحليل اقتصادى" صنايع را با استدلال عالى زيرين شروع مينمايد:
در روسيه صنايع بزرگ سرمايهدارى وجود دارد. آيا نميتوان بر اين اساس توليد سوسياليستى را بنا نهاد؟ "چنين فکرى ممکن بود، هرآينه سوسياليسم عبارت از آن بود که کارگران هر فابريک و معدن آنها با به تملّک خود در ميآوردند" (بعبارت تحتاللفظى: از آن خود ميکردند)، "امور اقتصاد هر يک از فابريکها را بطور جداگانه اداره مينمودند (ص ٥٢). کائوتسکى به اين مطلب ميافزايد که: "درست همين امروز ٥ اوت، که اين سطور را مينگارم از مسکو نطق مورّخ ٢ اوت لنين را اطلاع ميدهند که در آن، طبق همين اطلاع گفته است: "کارگران فابريکها را محکم در دست خود دارند و دهقانان زمين را به ملاکين مسترد نخواهند کرد". شعار فابريک به کارگران، زمين به دهقانان، تاکنون شعار سوسيال دمکراتيک نبوده، بلکه شعار آنارکو-سنديکاليستى بود" (ص ٥٢-٥٣).
ما اين استدلال را تماما نقل قول کرديم تا کارگران روسيه، که سابقا به کائوتسکى احترام ميگذاشتند و به حق هم ميگذاشتند، خود شيوههاى اين فرارى بجانب بورژوازى را به رأىالعين ببينند.
خوب فکر کنيد: ٥ اوت، هنگامى که يک پُشته فرمان درباره ملى کردن فابريکها در روسيه صادر شده بود و ضمنا کارگران حتى يک فابريک را هم "از آن خود" نکرده بودند، بلکه همه به تملک جمهورى درميآمد، در اين روز ٥ اوت کائوتسکى با تفسير آشکارا شيّادانه يک عبارت از نطق من، به خوانندگان آلمانى اين انديشه تلقين ميکند که گويا در روسيه فابريکها به کارگران جداگانه واگذار ميشود! و کائوتسکى پس از اين موضوع طى دهها سطر مرتبا مکررات را تکرار ميکند که آرى فابريکها را نميشود تک تک به کارگران داد!
اين انتقاد نبوده، بلکه شيوه چاکر بورژوازى است که از طرف سرمايهداران اجير شده است تا انقلاب کارگرى را مورد افترا و بهتان قرار دهد.
کائوتسکى مکرر در مکرر مينويسد که فابريکها را بايد به دولت يا به آبشينها و يا به شرکتهاى مصرف داد، و سرانجام اضافه ميکند که:
"همين راه است که اکنون در روسيه در صدد گام نهادن در آن برآمدهاند"... اکنون!! اين يعنى چه؟ در ماه اوت؟ مگر کائوتسکى نميتوانست به اشتين و اکسلرود خود يا به ساير دوستان بورژوازى روس سفارش دهد تا لااقل يک فرمان مربوط به فابريکها را برايش ترجمه کنند؟
... "اينکه در اين کار چقدر جلو رفتهاند، هنوز معلوم نيست. اين جانب جمهورى شوروى به هر حال براى ما به حداکثر جالب توجه است، ولى اين جانب هنوز تماما در تيرگى و ابهام باقى مانده است. در تعداد فرمانها کم و کسرى نيست"... (به همين جهت هم کائوتسکى مضمون آنها را ناديده ميانگارد يا از خوانندگان خود پنهان ميدارد!)، "ولى آنچه کم و کسر دارد اطلاعات موثق راجع به عمل اين فرامين است. توليد سوسياليستى بدون آمار همه جانبه، مفصل و موثقى که سريعا همه چيز را اطلاع دهد، ممکن نيست، چنين آمارى را جمهورى شوروى تاکنون نتوانسته است بوجود آورد. آنچه که ما درباره عمليات اقتصادى آن اطلاع داريم، فوقالعاده ضد و نقيض است و نميتواند مورد هيچگونه وارسى قرار گيرد. اين نيز يکى از نتايج ديکتاتورى و اختناق دمکراسى است. آزادى مطبوعات و بيان وجود ندارد"... (ص ٥٣).
آرى تاريخ بدين سان نوشته ميشود! اگر مطبوعات "آزاد" سرمايهداران و دوتفيستها وجود داشت کائوتسکى اطلاعات مربوط به فابريکهايى که به کارگران واگذار شده است، دريافت ميکرد... حقيقتا که اين "دانشمند جدّى" مافوق طبقاتى خيلى فرهمند است! کائوتسکى با هيچ يک از فاکتهاى بيشمارى که گواه آن است که فابريکها فقط به جمهورى واگذار ميگردد و اداره امور آنها در دست ارگان حکومت شوروى، يعنى شوراى عالى اقتصاد ملى است که اکثر شرکت کنندگان آن را کارگرانى تشکيل ميدهند که از طرف اتحاديههاى کارگرى انتخاب شدهاند، تماس هم نميخواهد بگيرد. او با سرسختى و سماجت آدم توى غلاف[٢٨٤] مدام از يک چيز دَم ميزند و آن اينکه: بياييد يک دمکراسى صلحآميز، بدون جنگ داخلى، بدون ديکتاتورى با آمار خوب به من ارائه بدهيد (جمهورى شوروى مؤسسه آمار تأسيس کرده است و بهترين آمارشناسان روسيه را هم تماما به آن جلب کرده است، ولى بديهى است که بسرعت نميتوان آمار ايدهآل بدست آورد). در يک سخن: انقلاب بدون انقلاب، بدون مبارزه خشماگين، بدون اِعمال قهر - اين است آنچه کائوتسکى طلب ميکند. اين درست بدان ماند که کسى خواستار اعتصاباتى باشد بدون حرارت پرشور کارگران و کارفرمايان. فرق يک چنين "سوسياليستى" را با منصبدار ليبرال متعارفى معيّن کنيد!
کائوتسکى با اتکاء به يک چنين "مدارک واقعى" يعنى با مسکوت گذاردن عمدى و بىاعتنايى کامل به فاکتهاى بيشمار اينطور "نتيجه ميگيرد":
"اين مطلب مورد ترديد است که آيا پرولتارياى روسيه در جمهورى شوروى از لحاظ دستاوردهاى عملى و واقعى، نه اينکه فرامين، بيش از آن چيزى عايدش شده است که ممکن بود در مجلس مؤسسان يعنى در جايى عايدش گردد که اکثريت آن را هم، عينا مانند شوراها، همان سوسياليستها، منتها با رنگ ديگرى، تشکيل ميدادند" (ص ٥٨).
آيا براستى اين شاهکار نيست؟ ما به ستايشگران کائوتسکى توصيه ميکنيم که اين کلمات قصار را با وسعت بيشترى در بين کارگران روسيه پخش نمايند، زيرا کائوتسکى براى ارزيابى سقوط سياسى خود مدرکى بهتر از اين نمتيوانست بدست بدهد. رفقاى کارگر، کرنسکى هم "سوسياليست" بود، منتها با "رنگ ديگر"! کائوتسکىِ مورّخ به لقب و عنوانى که اسآرهاى راست و منشويکها "از آن خود کردهاند" قناعت ميورزد. کائوتسکىِ مورّخ درباره فاکتهايى حاکى از اينکه منشويکها و اسآرهاى راست در دوران کرنسکى از سياست امپرياليستى و غارتگرى بورژوازى پشتيبانى ميکردند، کلمهاى هم نميخواهد بشنود و در اين باره که در مجلس مؤسسان اکثريت دست همين قهرمانان جنگ امپرياليستى و ديکتاتورى بورژوايى افتاد بود، محجوبانه سکوت اختيار مينمايد. آنوقت اسم اين را "تحليل اقتصادى" ميگذارد!...
در خاتمه يک نمونه ديگر از "تحليل اقتصادى":
... "جمهورى شوروى پس از ٩ ماه موجوديت خود، بجاى آنکه رفاه همگانى را توسعه دهد، مجبور شده است توضيح دهد که احتياج همگانى از کجا منشاء ميگيرد" (ص ٤١).
کادتها ما را با اين قبيل استدلالات مأنوس کردهاند. خدمتگذاران بورژوازى در روسيه همه بدين سان استدلال مينمايند: بياييد ديگر پس از ٩ ماه به ما رفاه همگانى بدهيد - آرى پس از جنگ خانمانسوز چهار ساله و در عين حال کمک همه جانبه سرمايه خارجى به خرابکارى و شورشهاى بورژوازى در روسيه. حقيقتا که بين کائوتسکى و بورژواهاى ضد انقلابى عملا کوچکترين فرق و اندک تفاوتى باقى نمانده است. با سخنان چرب و نرمى، که "به عوض سوسياليسم" جا زده ميشود، همان چيزهايى تکرار ميگردد که کورنيلفىها و دوتفىها و کراسنفىها در روسيه با خشونت و بدون چم و خم و رنگاميزى ميگويند.
٭ ٭ ٭
سطور پيشين ٩ نوامبر سال ١٩١٨ نوشته شده بود. شب بين نهم و دهم از آلمان اخبارى واصل گرديد حاکى از آغاز انقلاب پيروزمندانه ابتدا در کيل و ساير شهرهاى شمالى و کرانهاى، که حکومت در آنجا بدست شوراهاى نمايندگان کارگران و سربازان افتاده است و سپس در برلين که در آنجا نيز حکومت بدست شوراها افتاده است.
بدين سان خاتمهاى که من ميبايست براى رساله مربوط به کائوتسکى و انقلاب پرولترى بنويسم زائد ميگردد.
لنين
١٠ نوامبر سال ١٩١٨
[٥]
در کنگره ششم شوراها (٦ تا ٩ نوامبر ١٩١٨) ٩٦٧ نماينده با رأى قطعى وجود داشت. از آنها ٩٥٠ نفر بلشويک بودند. ٣٥١ نماينده هم با رأى مشورتى وجود داشت که از آنها ٣٣٥ نفر بلشويک بودند. جمعا ٩٧ درصد بلشويک وجود داشت.
[٢٧٩]
جدا شدن دو حزب جديد بنام "کمونيستهاى نارُدنيک" و "کمونيستهاى انقلابى" از حزب اسآرهاى "چپ" بعد از قتل مفسدهجويانه ميرباخ سفير آلمان از طرف اسآرهاى "چپ" و شورش اسآرهاى "چپ" در ٦-٧ ژوئيه سال ١٩١٨ انجام گرفت. "کمونيستهاى نارُدنيک" فعاليت ضد شوروى اسآرهاى "چپ" را مورد تقبيح قرار دادند و در کنفرانس سپتامبر سال ١٩١٨ از خود حزبى تشکيل دادند. در نوامبر سال ١٩١٨ کنگره حزب "کمونيستهاى نارُدنيک" تصميم انحلال اين حزب و الحاق به حزب کمونيست بلشويک را تصويب نمود.
"کمونيستهاى انقلابى" تا سال ١٩٢٠ بمثابه حزب کمعدهاى وجود داشتند. در اکتبر سال ١٩٢٠ کميته مرکزى حزب کمونيست (بلشويک) روسيه به سازمانهاى حزبى اجازه داد که اعضاى سابق "کمونيستهاى انقلابى" را به حزب کمونيست روسيه بپذيرند.
[٢٨٠]
هنريش وبر اتو بوئر.
[٢٨١]
منظور لنين يک سلسله قيامهاى ضد انقلابى کولاکى است که در ژوئيه سال ١٩١٨ از طرف اسآرها و گارد سفيدىها با پول و به دستور امپرياليستهاى آمريکا، انگليس و فرانسه بر پا شد.
[٢٨٢]
کميتههاى ارضى - منظور لنين لايحه قانونى اسآرى مربوط به "تنظيم مناسبات ارضى" و "درباره اراضى مشمول اجاره" و غيره است که قسمتى از آن در اکتبر سال ١٩١٧ در مطبوعات اسآرى درج گرديده بود. لنين مينويسد: "لايحه تنظيمى س. م. ماسلف لايحهاى است "ملّاکمنشانه" که براى سازش با ملّاکان و براى نجات آنها تنظيم شده است".
بازداشت اعضاى کميتههاى ارضى در دوران انقلاب بورژوا-دمکراتيک فوريه پاسخى بود از طرف دولت موقت به قيامهاى دهقانى و تصرف زمين ملاکان از طرف دهقانان.
[٢٨٣]
منظور "دستورنامه دهقانى درباره زمين" است، که بر اساس ٢٤٢ دستورنامه دهقانى محل تنظيم شد و بعنوان بخشى از "فرمان مربوط به زمين" که در دومين کنگره کشورى شوراهاى روسيه در ٢٦ اکتبر (٨ نوامبر) سال ١٩١٧ بتصويب رسيد، داخل اين فرمان گرديد.
[٢٨٤]
"آدم توى غلاف" - قهرمان يکى از داستانهاى چخف است. نام خود اين داستان نيز "آدم توى غلاف" است. منظور از اين اصطلاح، عاميان محدود فکرى هستند که از هر گونه نوآورى و ابتکار در هراسند.
|