Farsi    Arabic    English   
  

دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک[١٠٢]

لنين


پيشگفتار

در لحظه انقلاب تعقيب حوادثى که براى ارزيابى شعارهاى تاکتيکى حزب انقلابى بميزانى بس شگرف مدارک جديد بدست ميدهد کارى است بس دشوار. اين رساله قبل از حوادث اُدسا نوشته شده است[١]. ما در "پرولتارى"[١٠٣] (شماره ٩، مقاله "انقلاب ميآموزد") متذکر شديم که اين حوادث حتى آن سوسيال دمکراتهايى را هم که تئورى قيام-پروسه را وضع نموده و ترويج ايده مربوط به حکومت انقلابى موقت را نفى ميکردند مجبور نمود عملا بجانب مخالفين خود گرويده يا شروع بگرويدن نمايند. انقلاب مسلّما با چنان سرعت و چنان عمقى تعليم ميدهد که در دوره‌هاى مسالمت‌آميز تکامل سياسى، غير قابل تصور بنظر ميرسد. و آنچه بخصوص اهميت دارد اين است که انقلاب نه فقط به رهبران، بلکه به توده‌ها نيز تعليم ميدهد.

جاى هيچگونه ترديد نيست که انقلاب به توده‌هاى کارگر روسيه سوسيال دمکراتيسم را خواهد آموخت. انقلاب، با نشان دادن طبيعت واقعى طبقات گوناگون جامعه، با نشان دادن اين که دمکراسى ما جنبه بورژوايى دارد و با نشان دادن تمايلات واقعى دهقانان که انقلابى بودن آنها روح بورژوا دمکراتيک داشته ولى آنچه را که در ضمير خود نهفته دارند ايده "سوسياليزه کردن" نبوده بلکه ايده مبارزه طبقاتى جديدى بين بورژوازى دهقانى و پرولتارياى ده است، - برنامه و تاکتيک سوسيال دمکراسى را در عمل تأييد خواهد کرد. انقلاب بر تمام توهّمات کهنه نارُدنيک‌هاى سابق که مثلا در طرح برنامه "حزب سوسياليست-رولوسيونرها" و در مسأله تکامل سرمايه‌دارى در روسيه و در مسأله دمکراتيسم "جامعه" ما و در مسأله اهميت پيروزى کامل قيام دهقانان با وضوح کامل خودنمايى ميکند، بيرحمانه و بطرزى قطعى قلم بطلان خواهد کشيد. انقلاب براى اولين بار طبقات گوناگون را تعميد سياسى واقعى خواهد داد. اين طبقات با سيماى سياسى مشخصى از انقلاب خارج ميشوند زيرا خود را نه فقط بوسيله برنامه‌ها و شعارهاى تاکتيکى ايدئولوگهاى خود، بلکه ضمن عمليات آشکار سياسى توده‌ها نيز نشان خواهند داد.

شکى نيست که انقلاب، ما و توده‌هاى مردم را تعليم خواهد داد. ولى مسأله‌اى که اکنون در مقابل حزب رزمنده سياسى قرار دارد اين است که آيا ما خواهيم توانست چيزى به انقلاب بياموزيم؟ آيا ما خواهيم توانست از صحّت آموزش سوسيال دمکراتيک خود و از ارتباط خود با يگانه طبقه تا به آخر انقلابى يعنى پرولتاريا استفاده نماييم، تا مُهر و نشان پرولترى به انقلاب بزنيم، و انقلاب را نه در گفتار بلکه در کردار به پيروزى قطعى و واقعى برسانيم و نا استوارى، نيمه کارى و خيانت بورژوازى دمکرات را فلج گذاريم؟

ما بايد تمام مساعى خود را متوجه اين هدف سازيم. و اما حصول آن از طرفى منوط است به صحت ارزيابى ما از موقعيت سياسى و درستى شعارهاى تاکتيکى ما و از طرف ديگر به پشتيبانى نيروى مبارز عملا موجودِ توده‌هاى کارگر از اين شعارها، کار عادى و روزمرّه و جارى کليه سازمانها و گروههاى حزب ما يعنى کار ترويج (پروپاگاند)، تبليغ (آژيتاسيون) و سازماندهى، تماما متوجه تحکيم و توسعه روابط با توده‌ها گرديده است. اين کار همواره ضرورى است ولى در لحظه انقلاب کمتر از هر موقع ديگر ميتوان آن را کافى دانست. در اين لحظه طبقه کارگر را بطور غريزى شور قيام آشکار انقلابى فراميگيرد و ما بايد بتوانيم وظايف اين قيام را صحيحا معيّن نماييم تا بعد موجبات آشنايى با اين وظايف و شيوه درک آنها را در مقياسى حتى‌المقدور وسيعتر فراهم سازيم. نبايد فراموش کرد که اکنون در پسِ پرده بدبينى متداول نسبت به رابطه ما با توده، چه بسا ايده‌هاى بورژوايى در خصوص نقش پرولتاريا در انقلاب نهفته است. يقين است که ما هنوز بايد براى تربيت و تشکل طبقه کارگر بسيار و بسيار کار کنيم. ولى اکنون تمام مطلب بر سر اين است که مرکز ثقل عمده سياسى اين تربيت و اين تشکل در کجا بايد قرار گيرد؟ در اتحاديه‌ها و جمعيتهاى علنى يا در قيام مسلحانه و در کار ايجاد يک ارتش انقلابى و حکومت انقلابى؟ چه در اين و چه در ديگرى، طبقه کارگر تربيت و متشکل ميگردد. هم اين و هم آن ديگرى البته ضرورى است، ليکن اکنون، در انقلاب فعلى تمام مسأله در اين است که مرکز ثقل تربيت و تشکل طبقه کارگر در کجا قرار خواهد گرفت، در اولى يا در دومى؟

فرجام انقلاب منوط به آن است که آيا طبقه کارگر نقش همدست بورژوازى را بازى خواهد کرد، همدستى که از لحاظ نيروى تعرض عليه حکومت مطلقه، توانا ولى از لحاظ سياسى ناتوان است يا اينکه نقش رهبر انقلاب توده‌اى را. نمايندگان آگاه بورژوازى بخوبى اين موضوع را درک ميکنند. و به همين جهت است که آسواباژدنيه[١٠٤] نظريات آکيموفى يعنى "اکونوميسم"[١٠٥] در سوسيال دمکراسى را که در شرايط کنونى براى اتحاديه‌ها و جمعيتهاى علنى اهميت درجه اول قائل است، ميستايد. و نيز به همين جهت است که آقاى استرووه تمايلات اصولى آکيموفى را در خط مشى ايسکراى نو تهنيت ميگويد (در شماره ٧٢ آسواباژدنيه). به همين جهت است که او با خشم و غضب تمام به محدوديت منفور انقلابى تصميمات کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه ميتازد.

شعارهاى تاکتيکى صحيح سوسيال دمکراسى، اکنون براى رهبرى توده‌ها داراى اهميت ويژه‌اى است. در زمان انقلاب هيچ چيز خطرناکتر از اين نيست که از اهميت شعارهاى تاکتيکى از لحاظ اصولى دقيق، کاسته شود. مثلا ايسکرا[١٠٦] در شماره ١٠٤ عملا جانب مخالفين خود در سوسيال دمکراسى را ميگيرد ولى در عين حال درباره اهميت شعارها و تصميمات تاکتيکى که در پيشاپيش زندگى حرکت ميکنند و نشان‌دهنده راهى هستند که جنبش با يک سلسله عدم موفقيتها و اشتباهات و غيره ميپيمايد، با بى‌اعتنايى سخن ميگويد. و حال آنکه تدوين تصميمات تاکتيکى صحيح براى حزبى که ميخواهد پرولتاريا را طبق روح و اصول دقيق مارکسيسم رهبرى نمايد نه اينکه فقط به دنبال حوادث گام بردارد حائز نهايت اهميت است. قطعنامه‌هاى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و کنفرانس قسمت منشعب شده حزب[٢] دقيقترين، سنجيده‌ترين و کاملترين بيان نظرات تاکتيکى را بدست ما ميدهد که بطور تصادفى بتوسط چند نويسنده اظهار نشده، بلکه به تصويب نمايندگان مسئول پرولتارياى سوسيال دمکرات رسيده است. حزب ما در پيشاپيش تمام احزاب ديگر گام برميدارد، زيرا داراى برنامه دقيقى است که همه آن را تصويب کرده‌اند. حزب ما برخلاف اپوتونيسم بورژوا دمکراتهاى آسواباژدنيه و عبارت‌پردازى انقلابى‌مآبانه سوسياليست-رولوسيونرها که فقط در موقع انقلاب به صِرافت "طرح" برنامه افتاده‌اند و براى اولين با اين مسأله را مطرح مينمايند که آيا انقلابى که در مقابل چشم آنها بوقوع ميپيوندد بورژوايى است يا نه، بايد در امر مراعات شديد قطعنامه‌هاى تاکتيکى خود نيز براى احزاب ديگر نمونه باشد.

به همين جهت است که ما مطالعه دقيق قطعنامه‌هاى تاکتيکى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و کنفرانس و تعيين انحرافاتى را که در آنها از اصول مارکسيسم شده است و درک وظايف مشخص پرولتارياى سوسيال دمکرات را در انقلاب دمکراتيک، از اهم وظايف سوسيال دمکراسى انقلابى ميشماريم. رساله حاضر به همين منظور هم اختصاص داده شده است. وارسى تاکتيک ما از نقطه نظر اصول مارکسيسم و درسهاى انقلاب براى آن کسانى هم که ميخواهند موجبات وحدت تاکتيک را بمثابه پايه وحدت کامل آينده تمام حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه عملا فراهم نمايند و نميخواهند تنها به دادن پند و اندرز اکتفا ورزند ضرورى است.

ن. لنين
ژوئيه سال ١٩٠٥


زيرنويسها و توضيحات

[١] منظور قيام رزمناور "پرنس پوتمکين" است. (يادداشت لنين در چاپ سال ١٩٠٧)

[٢] در کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه (لندن، ماه مه ١٩٠٥) فقط بلشويکها و در "کنفرانس" (ژنو در همان تاريخ) فقط منشويکها شرکت کردند. در اين رساله منشويکها غالبا "نوايسکرايى‌ها" ناميده ميشوند، و علت اين تسميه آن است که آنها، ضمن ادامه انتشار ايسکرا، با زبان همفکر آنزمان خود تروتسکى اعلام نمودند که که بين ايسکراى قديم و نو ورطه عميقى وجود دارد. (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧. هـ.ت.).

[١٠٢] کتاب "دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک" در ماه ژوئن-ژوئيه سال ١٩٠٥ در ژنو توسط لنين به رشته تحرير درآمد. اين کتاب در پايان ژوئيه سال ١٩٠٥ توسط کميته مرکزى حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه (ح.ک.س.د.ر) در ژنو چاپ و انتشار يافت. در همين سال اين کتاب دو بار در روسيه با تيراژ ١٠ هزار نسخه تجديد چاپ شد، يک بار از طرف کميته مرکزى، و يک بار از طرف کميته مسکو ح.ک.س.د.ر.

اين کتاب در سراسر کشور يعنى در سنت پترزبورگ، مسکو، غازان، تفليس، باکو و ساير شهرها بطور غير علنى پخش شد. پليس هنگام بازداشت و تفتيش افراد اغلب اوقات ده نسخه يا بيشتر از اين کتاب نزد آنها مييافت. در ١٩ فوريه سال ١٩٠٧ اداره مطبوعات پترزبورگ انتشار اين کتاب را غدغن کرد. در ٢٢ دسامبر همان سال دادگاه شهر پترزبورگ تصويبنامه‌اى درباره از بين بردن اين کتاب صادر کرد.

لنين در سال ١٩٠٧ "دو تاکتيک" را باضافه تبصره‌هاى جديدى، در مجموعه موسوم به "طى دوازده سال" منتشر کرد. اسناد مقدماتى مربوط به اين کتاب يعنى طرحها و مستخرجات و مقالاتى که لنين در اين باره نوشته است در جلد پنجم مجموعه آثار لنين - صفحات ٣١٥-٣٢٠ و در جلد ١٦ - صفحات ١٥١-١٥٦ درج است.

[١٠٣] "پرولتارى" Proletary - از ١٤ (٢٧) مه تا ١٢ (٢٥) نوامبر سال ١٩٠٥ در ژنو انتشار مييافت. از اين روزنامه ٢٦ شماره منتشر شد. و. و. واروسکى، آ. و. لوناچارسکى و م. س. اولمينسکى در کارهاى هيأت تحريريه اين روزنامه شرکت دائمى داشتند. "پرولتارى" خط مشى ايسکراى قديمى لنين را تعقيب کرد و تمام خصوصيت روزنامه بلشويکى "وپريود" را حفظ نمود. لنين بيش از ٥٠ مقاله و يادداشت براى اين روزنامه نوشت. مقالاتى که لنين در روزنامه "پرولتارى" مينوشت در مطبوعات محلى بلشويکى چاپ ميشد و نيز به صورت شبنامه منتشر ميگرديد.

به فاصله کمى پس از بازگشت لنين به روسيه که با ماه نوامبر سال ١٩٠٥ مصادف بود، انتشار روزنامه "پرولتارى" قطع گرديد. دو شماره آخر اين روزنامه (٢٥ و ٢٦) تحت نظر واروسکى منتشر شد.

[١٠٤] آسواباژدنيه Osvobozhdeniye - مجله ارگان بورژوا-ليبرالها بود که در سالهاى ١٩٠٢-١٩٠٥ به سردبيرى پ. ب. استرووه هر دو هفته يکبار در خارجه انتشار مييافت. از ژانويه سال ١٩٠٤ به بعد اين مجله به ارگان سازمان ليبرالهاى سلطنت‌طلب موسوم به "سايوز آسواباژدنيه" ("انجمن آزادى") مبدل شد. اعضاى "انجمن آزادى" بعدها هسته اصلى حزب کادت را تشکيل دادند.

[١٠٥] "اکونوميسم" - نام جريانى اپورتونيستى در سوسيال دمکراسى روس بود که در پايان سالهاى ٩٠ قرن ١٩ بوجود آمد.

[١٠٦] منظور روزنامه ايسکراى نو يا ايسکراى منشويکى است. پس از کنگره دوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه، منشويکها به کمک پلخانف اداره امور ايسکرا را بدست خود گرفتند. ايسکرا از نوامبر سال ١٩٠٣، از شماره ٥٢ به بعد به ارگان منشويکى مبدل گرديد و تا اکتبر سال ١٩٠٥ منتشر ميشد.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

١

يک مسأله سياسى مبرم


مسأله دعوت مجلس مؤسسان همگانى در لحظه انقلابى که ما در آن بسر ميبريم در دستور روز قرار دارد. درباره چگونگى حل اين مسأله عقايد مختلفى وجود دارد. سه خط مشى سياسى پديد ميآيد. حکومت تزارى ضرورت دعوت نمايندگان مردم را مجاز ميشمارد ولى به هيچ وجه مايل نيست اجازه دهد که مجلس آنها همگانى و مؤسسان باشد. چنانچه اخبار روزنامه‌ها را درباره کارهاى کميسيون بوليگين[١٠٧] قبول کنيم، مثل اين است که حکومت تزار با يک مجلس مشاوره‌اى که در شرايط عدم آزادى تبليغات و با يک مقررات انتخاباتى مشروط صنفى محدود انتخاب شود موافقت دارد. پرولتارياى انقلابى، چون سوسيال دمکراسى وى را رهبرى مينمايد، خواستار انتقال کامل قدرت حاکمه بدست مجلس مؤسسان است و براى حصول اين مقصود نه فقط در راه حق انتخابات عمومى و نه فقط در راه آزادى تام و تمام تبليغات، بلکه علاوه بر آن در راه سرنگون ساختن فورى حکومت تزارى و تعويض آن با حکومت انقلابى موقت نيز مجاهدت مينمايد، بالأخره بورژوازى ليبرال، که تمايلات خود را با زبان پيشوايان باصطلاح "حزب دمکرات مشروطه‌طلب"[١٠٨] بيان مينمايد، خواستار سرنگون ساختن حکومت تزارى نيست و شعار حکومت موقت را به ميان نميکشد و براى تضمين واقعى اين موضوع که انتخاب کاملا آزاد و صحيح باشد و مجلس نمايندگان بتواند واقعا همگانى و واقعا مؤسسان باشد، اصرار نميورزد. بورژوازى ليبرال، که تنها تکيه‌گاه اجتماعى جدى خط مشى هواداران آسواباژدنيه است در ماهيت امر ميکوشد يک بند و بست حتى‌المقدور مسالمت‌آميزترى بين تزار و توده انقلابى بوجود آيد و آنهم بند و بستى که در نتيجه آن قدرت هر چه بيشتر بدست وى يعنى بورژوازى و هر چه کمتر بدست توده انقلابى يعنى پرولتاريا و دهقانان بيفتد.

چنين است وضعيت سياسى در لحظه حاضر. چنين‌اند آن سه خط مشى عمده سياسى که با سه نيروى اجتماعى روسيه معاصر مطابقت دارند. درباره اينکه چگونه هواداران آسواباژدنيه سياست نيمه‌کارى، يا به عبارت صحيحتر و ساده‌تر، سياست خائنانه و عهدشکنانه خود را نسبت به انقلاب در زير عبارات دمکرات‌مآبانه ميپوشانند، ما تاکنون چند بار در "پرولتارى" (شماره‌هاى ٤ و ٥) صحبت کرده‌ايم. حال ببينيم سوسيال دمکراتها وظايف لحظه حاضره را چگونه در نظر ميگيرند. بهترين مدارک در اين مورد دو قطعنامه‌اى است که همين چندى پيش مورد تصويب کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و "کنفرانس" قسمت منشعب شده حزب قرار گرفته است. اين مسأله که کداميک از اين قطعنامه‌ها موقعيت سياسى را صحيحتر بحساب ميآورد و تاکتيک پرولتارياى انقلابى را صحيحتر معيّن مينمايد حائز نهايت اهميت است و هر سوسيال دمکراتى که بخواهد وظايف ترويجى (پروپاگاند) و تبليغى (آژيتاسيون) و تشکيلاتى خود را آگاهانه انجام دهد بايد ملاحظاتى را که با ماهيت اين قضيه ارتباطى ندارد بکلى کنار گذارده اين مسأله را با دقت کامل موشکافى نمايد.

منظور از تاکتيک حزب، روش سياسى آن يا بعبارت ديگر خصلت و خط مشى و شيوه‌هاى فعاليت سياسى آن است. کنگره حزب قطعنامه‌هاى تاکتيکى را به اين منظور صادر مينمايد که روش سياسى حزب بمثابه يک واحد کل را نسبت به وظايف جديد و يا نسبت به وضعيت سياسى جديد بطور دقيق معيّن نمايد. انقلابى که در روسيه آغاز شده است، يعنى جدايى کامل و قطعى و آشکار اکثريت عظيم مردم از دولت تزارى، يک چنين وضعيت جديدى را بوجود آورده است. مسأله جديد عبارت است از چگونگى شيوه‌هاى عملى دعوت مجلسى که واقعا همگانى و واقعا مؤسسان باشد (سوسيال دمکراسى از لحاظ تئورى مسأله تشکيل اين مجلس را مدتها پيش و قبل از کليه احزاب ديگر رسما در برنامه حزبى خود حل نموده است). حال که مردم از دولت جدا شده‌اند و توده به لزوم استقرار نظم جديد پى برده است، حزبى که هدف و منظور خود را سرنگون ساختن حکومت قرار داده است ناگزير بايد در فکر اين باشد که چگونه حکومتى را جايگزين حکومت قديمى که بايد سرنگون شود بنمايد مسأله جديدى در خصوص حکومت انقلابى موقت پيش ميآيد. براى اينکه جواب کاملى به اين مسأله داده شود حزب پرولتارياى آگاه بايد نکات زيرين را روشن نمايد، اولا اهميت حکومت انقلابى موقت را در انقلاب جارى و بطور کلى در تمام مبارزه پرولتاريا؛ ثانيا روش خود را نسبت به حکومت انقلابى موقت؛ ثالثا شرايط دقيق شرکت سوسيال دمکراسى را در اين حکومت؛ رابعا شرايط فشار بر اين حکومت را از پايين يعنى در صورتى که سوسيال دمکراسى در آن شرکت نداشته باشد. فقط در صورت روشن شدن کليه اين مسائل، روش سياسى حزب در اين مورد، اصولى، واضح و پا بر جا خواهد بود.

حال ببينيم قطعنامه کنگره سوم حزب کارگرى سوسيال دمکرات روسيه اين مسائل را چگونه حل مينمايد. اينک متن کامل آن:

«قطعنامه مربوط به حکومت انقلابى موقت

با توجه به اينکه:

١) خواه منافع بلاواسطه پرولتاريا و خواه منافع مبارزه آن در راه رسيدن به هدفهاى نهايى سوسياليسم، آزادى سياسى حتى‌المقدور کاملتر و بالنتيجه تعويض حکومت مطلقه با جمهورى دمکراتيک را ايجاب مينمايد؛

٢) استقرار جمهورى دمکراتيک در روسيه فقط در نتيجه قيام پيروزمندانه مردم، که ارگان آن حکومت انقلابى موقت خواهد بود، امکان پذير است و اين حکومت يگانه حکومتى است که قادر است آزادى کامل تبليغات پيش از انتخاباتى را تأمين کند و مجلس مؤسسانى را که واقعا مظهر اراده مردم باشد بر اساس حق انتخاب همگانى، متساوى و مستقيم با اخذ رأى مخفى دعوت نمايد؛

٣) اين انقلاب دمکراتيک در روسيه، با وجود رژيم اجتماعى و اقتصادى فعلى آن، سلطه بورژوازى را که ناگزير در لحظه معيّن، بدون فروگذارى از هيچ اقدامى، کوشش خواهد کرد حتى‌المقدور قسمت بيشترى از پيروزيهاى دوره انقلاب را از چنگ پرولتارياى روسيه خارج سازد، ضعيف ننموده بلکه آن را تقويت مينمايد؛

کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه مقرر ميدارد:

الف) ضرورى است تصور روشنى درباره محتمل‌ترين سير انقلاب و نيز درباره اينکه در لحظه معيّنى از آن پيدايش حکومت انقلابى موقت که پرولتاريا اجراى همه خواستهاى فورى سياسى و اقتصادى برنامه (برنامه حداقل) ما را از آن طلب خواهد نمود ناگزير خواهد بود - در بين طبقه کارگر اشاعه يابد.

ب) با در نظر گرفتن تناسب قوا و عوامل ديگرى که تعيين دقيق آنها از پيش غير ممکن است شرکت نمايندگان حزب ما در حکومت انقلابى موقت بمنظور مبارزه بيرحمانه با کليه تلاشهاى ضد انقلابى و دفاع از منافع مستقل طبقه کارگر مجاز ميباشد؛

ج) شراط لازم چنين شرکتى نظارت شديد حزب بر نمايندگان خود و حفظ مداوم استقلال سوسيال دمکراسى است که انقلاب سوسياليستى کامل را هدف مساعى خويش قرار داده و به همين جهت هم دشمن آشتى ناپذير تمام احزاب بورژوازى است؛

د) اعم از اينکه شرکت سوسيال دمکراسى در حکومت انقلابى موقت ممکن باشد يا نه، بايد بمنظور حفظ و تحکيم و بسط توسعه پيروزيهاى انقلاب انديشه لزوم فشار دائمى بر حکومت موقت از طرف پرولتارياى مسلح و تحت رهبرى سوسيال دمکراسى را در بين وسيع‌ترين اقشار پرولتاريا ترويج نمود.»


توضيحات هيأت تحريريه

[١٠٧] "کميسيون بوليگين" - اين کميسيون به فرمان تزار در فوريه سال ١٩٠٥ تحت رياست آ. گ. بوليگين وزير کشور تشکيل شد. اين کميسيون طرحى درباره قانون مربوط به تأسيس دوماى مشورتى دولتى و آيين‌نامه‌اى درباره انتخابات دوما تهيه نمود که با بيانيه تزار مورّخه ٦ (١٩) اوت سال ١٩٠٥ انتشار يافت. بلشويکها دوماى بوليگين را جدّاً تحريم کردند. حکومت موفق به تشکيل دوما نشد. توفان انقلاب بساط دوما را برچيد.

[١٠٨] "حزب دمکرات مشروطه‌طلب" - رجوع شود به "چه بايد کرد"، فصل سوم، بخش "افشاگرى‌هاى سياسى و پرورش روح فعاليت انقلابى".

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٢

از قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه درباره حکومت انقلابى موقت چه نتيجه‌اى عايد ما ميگردد؟


قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه همانطور که از عنوان آن معلوم است تماماً و منحصراً به مسأله حکومت انقلابى موقت اختصاص داده شده است. اين بمعنى آن است که شرکت سوسيال دمکراسى در حکومت انقلابى موقت جزئى از اين مسأله را تشکيل ميدهد. از طرف ديگر صحبت فقط بر سر حکومت انقلابى موقت است نه موضوع ديگرى؛ بنابراين در اينجا به هيچ وجه از مسأله فرضا "بکف آوردن قدرت" بطور کلى و غيره صحبت نميشود. آيا کنگره با کنار گذاردن مسأله اخير و مسائلى نظير آن کار صحيحى کرده است؟ بدون شک آرى، زيرا موقعيت سياسى روسيه ابدا چنين مسائلى را جزو مسائل روز قرار نميدهد. و حال آنکه سرنگون ساختن حکومت مطلقه و دعوت مجلس مؤسسان مسأله‌اى است که تمام مردم آن را در درجه اول اهميت قرار داده‌اند. کنگره حزب نبايد مسائلى را براى اتخاذ تصميم مطرح نمايند که فلان يا بهمان اديب بجا يا بيجا بميان کشيده است، بلکه مسائلى را بايد مطرح نمايند که به حکم شرايط زمان و بنا بر جريان عينى تکامل اجتماعى داراى اهميت جدى سياسى ميباشند.

اهميت حکومت انقلابى موقت در انقلاب فعلى و در مبارزه عمومى پرولتاريا چيست؟ قطعنامه کنگره در همان آغاز با اشاره به لزوم "آزادى سياسى حتى‌المقدور کاملتر" اين موضوع را خواه از نقطه نظر منافع بلاواسطه پرولتاريا و خواه از نقطه نظر "هدفهاى نهايى سوسياليسم" روشن مينمايد. و اما آزادى کامل سياسى همانطور که در برنامه حزبى ما اِشعار شده است، لازمه‌اش تعويض حکومت مطلقه تزار با جمهورى دمکراتيک است. تکيه روى شعار جمهورى دمکراتيک در قطعنامه کنگره به حُکم منطق و از لحاظ اصولى، ضرورى است زيرا پرولتاريا که مبارز پيشتاز راه دمکراسى تمام همّش همانا مصروف به تحصيل آزادى کامل است. بعلاوه اين عمل حالا بخصوص صلاح و بموقع است زيرا سلطنت‌طلبان يعنى حزب به اصطلاح "دمکرات" مشروطه‌طلب و يا حزب آسواباژدنيه نيز اکنون زيراى لواى "دمکراتيسم" عمل مينمايند. براى استقرار جمهورى بدون شک تشکيل مجلس نمايندگان مردم و آنهم مجلسى که حتما منتخب تمام مردم (بر اساس حق انتخاب همگانى، متساوى و مستقيم با اخذ رأى مخفى) و مؤسسان باشد ضرورى است. اين موضوع را قعطنامه کنگره در قسمت بعدى تصديق کرده است. ولى قطعنامه به اين موضوع اکتفا نميکند. براى استقرار نظم جديدى که "واقعا مظهر اراده مردم باشد" تنها دادن نام مؤسسان به مجلس کافى نيست. بايد اين مجلس قدرت و توانايى "تأسيس کردن" را نيز داشته باشد. قطعنامه کنگره با عِلم به اين موضوع به شعار ظاهرى "مجلس مؤسسان" اکتفا ننموده بلکه آنچنان شرايط مادى را به آن اضافه مينمايد که فقط در آن شرايط اين مجلس خواهد توانست وظايف خود را بطور واقعى انجام دهد. تعيين يک چنين شرايطى که در آن مجلس لفظاً مؤسسان ميتواند به مجلس عملا مؤسسان بدل شود اکيدا لازم است، زيرا بورژوازى ليبرال که نماينده آن حزب سلطنت‌طلب مشروطه خواه است، بطورى که ما بکرّات متذکر شده‌ايم، شعار مجلس مؤسسان همگانى را آشکارا تحريف مينمايد و آن را تبديل به عبارتى پوچ ميکند.

قطعنامه کنگره حاکى است که فقط حکومت انقلابى موقت، و آنهم حکومتى که ارگان قيام پيروزمندانه مردم باشد، قادر است آزادى کامل تبليغات پيش از انتخاباتى را تأمين و مجلسى را که واقعا مظهر اراده مردم باشد دعوت نمايد. آيا اين اصل صحيح است؟ کسى که بخواهد آن را نفى نمايد قطعا بايد ادعا کند که حکومت تزار ممکن است جانب ارتجاع را نگيرد، ميتواند در انتخابات بيطرف بماند و ميتواند نسبت به مظهر واقعى اراده مردم غمخوارى داشته باشد. چنين ادعايى آنقدر بيمعنى است که هيچکس علنا از آن دفاع نخواهد کرد ولى آسواباژدنيه‌اى‌هاى ما در زير لواى ليبرالى اين مطلب را بطور نهايى جا ميزنند. مجلس مؤسسان را بايد کسى دعوت نمايد؛ آزادى و صحت انتخابات را بايد کسى تأمين نمايد؛ نيرو و قدرت را بايد کسى کلا تفويض مجلس نمايد؛ فقط حکومت انقلابى که ارگان قيام است ميتواند با کمال صداقت خواستار اين موضوع باشد و از عهده آنچه که براى اجراى آن لازم است برآيد. حکومت تزار ناگزير بر ضد اين کار اقدام خواهد نمود. دولت ليبرال که با تزار بند و بست کرده باشد و اتکاء کاملش به قيام مردم نباشد نميتواند نه از روى صداقت خواستار آن باشد و نه آن را بموقع اجرا گذارد، حتى اگر در اين مورد صادقانه تمايلات را داشته باشد. بنابراين قطعنامه کنگره يگانه شعار دمکراتيک صحيح و کاملا پيگير را بدست ميدهد.

ولى چنانچه جنبه طبقاتى تحول دمکراتيک از نظر دور گردد در اين صورت ارزيابى اهميت حکومت انقلابى موقت هم ناقص و نادرست خواهد بود. از اينرو در قطعنامه اضافه ميشود که انقلاب، سلطه بورژوازى را تقويت مينمايد. اين موضوع در رژيم اجتماعى و اقتصادى فعلى يعنى سرمايه‌دارى ناگزير است. و نتيجه قوّت يافتن سلطه بورژوازى بر پرولتاريايى که تا اندازه‌اى آزادى سياسى دارد، بنوبه خود بايد ناگزير عبارت باشد از مبارزه شديد بين آنان در راه بدست آوردن قدرت و نيز عبارت باشد از تلاشهاى شديد بورژوازى براى اينکه "پيروزيهاى دوره انقلاب را از چنگ پرولتاريا خارج سازد". لذا پرولتاريا، که پيشاپيش همه و در رأس همه براى دمکراسى مبارزه ميکند، حتى لحظه‌اى هم نبايد تضادهاى جديدى را که در درورن دمکراسى بورژوازى نهفته است و نيز مبارزه جديد را فراموش نمايد.

بنابراين اهميت حکومت انقلابى موقت چه از لحاظ روش آن نسبت به مبارزه در راه آزادى و جمهورى، چه از لحاظ روش آن نسبت به مجلس مؤسسان و چه از لحاظ روش آن نسبت به تحول دمکراتيک، که زمينه را براى مبارزه جديد طبقاتى حاضر مينمايد، در قسمتى از قطعنامه که هم اکنون آن را از نظر گذرانديم کاملا ارزيابى شده است.

سپس سؤال ميشود آيا خط مشى پرولتاريا نسبت به حکومت انقلابى موقت بطور کلى، بايد چگونه باشد؟ در پاسخ اين مطلب قطعنامه کنگره قبل از همه به حزب توصيه صريح ميکند که انديشه ضرورت ايجاد حکومت انقلابى موقت را در ميان طبقه کارگر اشاعه دهد. طبقه کارگر بايد اين ضرورت را درک نمايد. در همان حال که بورژوازى "دمکرات" درباره مسأله سرنگون ساختن حکومت تزارى سکوت اختيار مينمايد، ما بايد آن را در درجه اول اهميت قرار داده و در مورد لزوم تشکيل حکومت انقلابى موقت اصرار ورزيم. علاوه بر آن ما بايد برنامه عمل اين حکومت را بر طبق شرايط عينى لحظه تاريخى فعلى و طبق وظايف دمکراسى پرولتاريا معيّن نماييم. اين برنامه شامل تمام برنامه حداقل حزب ما يعنى برنامه اصلاحات فورى سياسى و اقتصادى است که از طرفى در شرايط مناسبات اجتماعى و اقتصادى فعلى کاملا قابل اجراست و از طرف ديگر براى برداشتن گام بعدى بجلو و عملى کردن سوسياليسم ضرورى است.

به اين طريق اين قطعنامه خصلت و هدف حکومت انقلابى موقت را روشن ميسازد. از لحاظ چگونگى و منشاء و خصلت اساسى خود اين حکومت بايد ارگان قيام مردم باشد. از لحاظ سَمت رسمى خود بايد سلاحى براى دعوت مجلس مؤسسان همگانى باشد. از لحاظ مضمون فعاليتش بايد برنامه حداقل دمکراسى پرولتاريايى را که يگانه تأمين کننده منافع مردمى است که بر ضد حکومت مطلقه قيام کرده‌اند، عملى کند.

ممکن است معترضانه بگويند حکومت موقت، به علت موقتى بودنش، حق ندارد برنامه مثبتى را که هنوز مورد تصويب تمام مردم قرار نگرفته است اجرا نمايد. يک چنين اعتراضى جز سفسطه جويى مرتجعين و "عُمّال استبداد" چيز ديگرى نيست. خوددارى از اجراى هرگونه برنامه مثبتى در حکم تحمل وجود نظامات فئودالى حکومت مطلقه فاسد است. چنين نظاماتى را فقط حکومت خائنين به انقلاب ميتواند تحمل نمايد نه حکومتى که ارگان قيام مردم باشد. مسخره بود اگر کسى پيشنهاد ميکرد، مادام که آزادى اجتماعات از طرف مجلس مؤسسان شناخته نشده است از عملى کردن آن امتناع شود، - به اين بهانه که ممکن است مجلس مؤسسان اساسا آزادى اجتماعات را به رسميت نشناسد! همينطور هم مسخره است اگر کسى بر ضد اين که حکومت موقت، بايد بيدرنگ برنامه حداقل را بموقع اجرا گذارد اعتراض کند.

بالأخره متذکر ميشويم که وقتى قطعنامه، حکومت انقلابى موقت را موظف به عملى ساختن برنامه حداقل مينمايد، بدين طريق افکار بيمعنى نيمه آنارشيستى را درباره اجراى بيدرنگ برنامه حداکثر و بدست آوردن قدرت براى انجام انقلاب سوسياليستى بدور مياندازد. سطح فعلى تکامل اقتصادى روسيه (شرط ابژکتيف) و سطح فعلى آگاهى و تشکل توده‌هاى وسيع پرولتاريا (شرط سوبژکتيف که ارتباط لاينفکى با شرط ابژکتيف دارد) آزادى تامّ و فورى طبقه کارگر را غير ممکن ميسازد. فقط اشخاص کاملا جاهل ممکن است جنبه بورژوايى تحول دمکراتيک را که در حال عملى شدن است از نظر دور دارند؛ - فقط خوش‌بينان کاملا ساده‌لوح ممکن است اين موضوع را فراموش کنند که درجه اطلاع توده کارگر از هدفهاى سوسياليسم و شيوه‌هاى اجراى آن هنوز تا چه اندازه کم است. ولى ما همه يقين داريم که آزادى کارگران فقط بدست خود کارگران ميتواند انجام گيرد؛ بدون آگاهى و تشکل توده‌ها، بدون آماده نمودن و پرورش آنها از راه مبارزه طبقاتى آشکار بر ضد تمام بورژوازى، کوچکترين سخنى درباره انقلاب سوسياليستى نميتواند در ميان باشد. و در پاسخ اعتراضات آنارشيستى مبنى بر اينکه گويا ما انقلاب سوسياليستى را بتعويق مياندازيم خواهيم گفت: ما آن را به تعويق نمياندازيم بلکه با يگانه وسيله ممکن و از يگانه راه صحيح، يعنى از همان راه جمهورى دمکراتيک، نخستين گام را بسوى آن برميداريم. کسى که بخواهد از راه ديگرى سواى دمکراتيسم سياسى بسوى سوسياليسم برود، مسلما چه از لحاظ اقتصادى و چه از لحاظ سياسى به نتايج بيمعنى و مرتجعانه‌اى خواهد رسيد. اگر کارگرانى در موقع خود از ما بپرسند: چرا ما نبايد برنامه حداکثر را اجرا نماييم ما در پاسخ، متذکر خواهيم شد توده‌هاى مردم، که داراى تمايلات دمکراتيک هستند، هنوز از سوسياليسم خيلى دورند، هنوز تضادهاى طبقاتى نضج نگرفته است و هنوز پرولتاريا متشکل نشده است. صدها هزار کارگر را در تمام روسيه متشکل کنيد ببينيم، حُسن نظر نسبت به برنامه خود را در بين ميليونها کارگر تعميم دهيد ببينيم! سعى کنيد اين کار را انجام دهيد و تنها به جملات پُر سرو صدا ولى توخالى آنارشيستى اکتفا نورزيد، - آنوقت فورا خواهيد ديد که عملى کردن اين تشکل و بسط اين فرهنگ سوسياليستى منوط است به اجراى هر چه کاملتر اصلاحات دمکراتيک.

و اما بعد. حال که اهميت حکومت انقلابى موقت و روش پرولتاريا نسبت به آن معلوم گرديد پرسش زير پيش ميآيد: آيا شرکت ما در آن (اِعمال نفوذ از بالا) مجاز است و در اين صورت شرايط آن چيست؟ اِعمال نفوذ ما از پايين چه شکلى بايد داشته باشد؟ قطعنامه به هر دو اين پرسشها دقيقا پاسخ ميدهد. قطعنامه بطور قطعى ميگويد شرکت سوسيال دمکراسى در حکومت انقلابى موقت (در دوره تحول دمکراتيک و مبارزه در راه جمهورى) از لحاظ اصولى مجاز است. با اين موضع، ما خود را هم از آنارشيستها که اين مسأله را از لحاظ اصولى نفى ميکنند و هم از دنباله‌روهاى سوسيال دمکراسى (از قبيل مارتينف و نوايسکرايى‌ها) که ما را از دورنماى وضعيتى که در آن ممکن است اين شرکت براى ما ضرورى بشود، ميترسانند بطور قطع مجزّا مينماييم. کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه با اين اظهار خود بر روى اين فکر نو ايسکرا که گويا شرکت سوسيال دمکراتها در حکومت انقلابى موقت نوعى از ميلِرانيسم است[١٠٩] و گويا اين عمل از لحاظ اصولى مجاز نيست، زيرا در حکم تجليل و تقديس رژيم بورژوازى است و قس‌عليهذا خط بطلان کشيد.

ولى بخودى خود معلوم است که مسأله مجاز بودن در اصول هنوز مسأله صلاح بودن در عمل را حل نميکند. در چه شرايطى اين شکل جديد مبارزه يعنى مبارزه "از بالا" که از طرف کنگره حزب قبول شده است صلاح است؟ بخودى خود واضح است که در حال حاضر ممکن نيست بتوان درباره شرايط مشخصى مانند تناسب قوا و غيره صحبت کرد و طبيعى است که قطعنامه نيز از تعريف پيشکى اين شرايط خوددارى مينمايد. هيچ شخص عاقلى به پيشگويى مسأله‌اى که در لحظه حاضر مورد توجه ماست اقدام نخواهد کرد. و اما چگونگى و هدف شرکت ما را ميتوان بايد و تعريف کرد. قطعنامه هم همين عمل را انجام ميدهد و به دو هدف اين شرکت اشاره ميکند: ١) مبارزه بيرحمانه با تلاشهاى ضدانقلابى و ٢) دفاع از منافع مستقل طبقه کارگر. در اين هنگام که بورژواهاى ليبرال با حرارت تمام درباره روحيه ارتجاع آغاز سخن ميکنند (رجوع شود به "نامه سرگشاده" کاملا آموزنده آقاى استرووه مندرج در شماره ٧١ آسواباژدنيه) و در ضمن آن ميکوشند مردم انقلابى را بترسانند و مجبور نمايند در مقابل حکومت مطلقه گذشت نمايند، - در اين هنگام بخصوص بجاست که حزب پرولتاريا وظيفه جنگ فعلى با ضد انقلاب را يادآورى نمايد. مسائل خطير آزادى سياسى و مبارزه طبقاتى را سرانجام فقط نيرو حل ميکند و ما بايد در آماده و متشکل ساختن اين نيرو و در استعمال مُجِدّانه آن که نه فقط دفاعى بلکه تعرضى هم باشد مراقبت ورزيم. دوران طولانى ارتجاع سياسى که از زمان کمون پاريس تقريبا لاينقطع در اروپا حکمفرما است بيش از حد ما را با انديشه فقط اِعمال نفوذ از پايين، مأنوس نموده است و بيش از حد ما را بمبارزه صِرفا تدافعى خو داده است، اکنون بدون شک ما وارد عصر جديدى شده‌ايم؛ دوران تلاطمات سياسى و انقلابها آغاز شده است. در اين دورانى که روسيه ميگذراند اکتفا به نمونه‌هاى قالبى کار گذشته جايز نيست. بايد انديشه اِعمال نفوذ از بالا را ترويج نمود. بايد براى جدى‌ترين عمليات تعرضى حاضر شد و بايد شرايط و اَشکال اين عمليات را بررسى نمود. از ميان اين شرايط قطعنامه کنگره دو شرط را در درجه اول اهميت قرار ميدهد: يکى مربوط است به جنبه صورى شرکت سوسيال دمکراسى در حکومت انقلابى موقت (نظارت شديد حزب بر نمايندگان خود) و ديگرى مربوط است به ماهيت اين شرکت (حتى لحظه‌اى هم نبايد هدف انقلاب سوسياليستى را از نظر دور داشت).

به اين طريق پس از آنکه قطعنامه سياست حزب را در شرايط اِعمال نفوذ "از بالا" يعنى شيوه جديد مبارزه که تقريبا تا کنون بيسابقه بوده است، از تمام جهات روشن مينمايد، آن موردى را هم که در آن اِعمال نفوذ از بالا براى ميسز نخواهد بود پيش‌بينى ميکند. اِعمال نفوذ بر حکومت انقلابى موقت از پايين در هر صورت وظيفه ماست. براى يک چنين فشارى از پايين، پرولتاريا بايد مسلّح باشد، - زيرا در لحظه انقلاب، کار با سرعت مخصوصى به جنگ آشکار داخلى کشيده ميشود - و نير پرولتاريا بايد به توسط سوسيال دمکراسى رهبرى شود. هدف اِعمال فشار مسلحانه وى "حفظ و تحکيم و بسط توسعه پيروزيهاى انقلاب، يعنى آن پيروزى‌هايى است که از نظر منافع پرولتاريا بايد شامل اجراى تمام برنامه حداقل ما باشد.

در اينجا بررسى مختصر قطعنامه کنگره سوم درباره حکومت انقلابى موقت را به پايان ميرسانيم. بطورى که خواننده مشاهده مينمايد، اين قطعنامه هم اهميت مسأله جديد و هم روش حزب پرولتاريا را نسبت ّ آن و هم سياست حزب را خواه در داخل حکومت انقلابى موقت و خواه در خارج آن روشن مينمايد.

حال نظرى به قطعنامه مربوطه "کنفرانس" بياندازيم.


توضيح هيأت تحريريه

[١٠٩] ميلِرانيسم - جريانى اپورتونيستى بود که بنام ميلران سوسيال-رفرميست فرانسوى ناميده ميشد. ميلران در سال ١٨٩٩ در کابينه ارتجاعى بورژوازى شرکت نمود و در آن با ژنرال گاليفه جلّاد سرکوب کننده کمون پاريس همکارى ميکرد.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٣

معناى پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم چيست؟


قطعنامه "کنفرانس" به مسأله "بکف آوردن قدرت و شرکت در حکومت موقت"[٣] اختصاص داده شده است. حتى در خود طرح مسأله به اين صورت، چنانچه ما اشاره کرده‌ايم، آشفته فکرى وجود دارد. از يکسو مسأله بطور محدود مطرح ميشود، زيرا فقط درباره شرکت ما در حکومت موقت صحبت ميشود نه درباره وظايف حزب نسبت به حکومت انقلابى موقت بطور کلى. از سوى ديگر دو مسأله کاملا ناهمگون با يکديگر مخلوط ميشوند: شرکت ما در يکى از مراحل انقلاب دمکراتيک از يک طرف، و انقلاب سوسياليستى از طرف ديگر. در حقيقت امر "بکف آوردن قدرت" از طرف سوسيال دمکراسى، همان انقلاب سوسياليستى است و هر گاه اين کلمات بمعناى صريح و عادى آن استعمال شود هيچ مفهوم ديگرى هم نميتواند داشته باشد. ولى هر گاه منظور از اين کلمات بکف آوردن قدرت براى انقلاب سوسياليستى نبوده بلکه براى انقلاب دمکراتيک باشد، در اين صورت ديگر چه معنايى دارد که علاوه بر شرکت در حکومت انقلابى موقت از "بکف آوردن قدرت" بطور کلى نيز صحبت شود؟ ظاهرا "کنفرانسچى‌هاى" ما خودشان هم بخوبى نميدانستند در اطراف چه موضوع بخصوصى بايد صحبت کنند. در اطراف انقلاب دمکراتيک يا سوسياليستى. کسى که در جريان نگارشهاى مربوط به اين مسأله بوده ميداند که مبناى اين آشفته فکرى را رفيق مارتينف در رساله "دو ديکتاتورى" مشهور خود بنا نهاده است: نوايسکرايى‌ها از شيوه طرح مسأله (هنوز قبل از نهم ژانويه)[١١٠] در اين اثرى که نمونه کامل دنباله‌روى است، با بيميلى ياد ميکنند ولى درباره نفوذ مسلکى اين مسأله در کنفرانس جاى هيچگونه ترديدى نيست.

بارى، عنوان قطعنامه را کنار بگذاريم. متن آن، اشتباهاتى را بما نشان ميدهد که بمراتب عميقتر و جدى‌تر است. اينک قسمت اول آن:

"پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم ممکن است يا با استقرار حکومت موقت که از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد مسجّل گردد و يا با اقدام انقلابى اين يا آن مؤسسه انتخابى که در زير فشار مستقيم انقلابى مردم تصميم به تشکيل مجلس مؤسسان همگانى ميگيرد".

پس بما ميگويند پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم ممکن است هم قيام پيروزمندانه باشد و هم... تصميم مؤسسه انتخابى انتخابى به تشکيل مجلس مؤسسان همگانى! يعنى چه؟ پيروزى قطعى ميتواند با "تصميم" به تشکيل مجلس مؤسسان مسجّل گردد؟؟ آنوقت يک چنين "پيروزى" با استقرار حکومت موقت که "از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد" در يک رديف قرار داده ميشود!! کنفرانس متوجه نشده است که قيام پيروزمندانه مردم و استقرار حکومت موقت معنايش پيروزى انقلاب در عمل است. و حال آنکه "تصميم" به تشکيل مجلس مؤسسان معنايش پيروزى انقلاب فقط در حرف است.

کنفرانس منشويکهاى نوايسکرايى دچار همان اشتباهاتى گرديده است که ليبرالها و هواداران آسواباژدنيه همواره بدان دچار ميگردند. هواداران آسواباژدنيه درباره مجلس "مؤسسان" عبارت‌پردازى مينمايند و از شدت شرم در مقابل اين حقيقت که نيرو و قدرت حاکمه در دست تزار باقى ميماند چشم فرو ميبندند و فراموش ميکنند که براى "استقرار" بايد نيروى مستقر کردن داشت. کنفرانس همچنين فراموش کرده است که از "تصميم" نمايندگان - اعم از اينکه اين نمايندگان هر که باشند - تا عملى کردن اين تصميم خيلى فاصله است. کنفرانس همچنين فراموش کرده است مادام که قدرت در دست تزار است هر تصميمى که از طرف هر نماينده‌اى گرفته شود همان ياوه‌سرايى پوچ و بيمقدارى خواهد بود که "تصميم" پارلمان فرانکفورت، که در تاريخ انقلاب سال ١٨٤٨ آلمان مشهور است، به آن چنان ياوه‌سرايى بدل گرديد. مارکس نماينده پرولتارياى انقلابى، در "روزنامه جديد راين" خود به همين جهت ليبرالهاى آسواباژدنيه‌مآب فرانکفورت را با تازيانه طعنه‌هاى بيرحمانه خود ميکوبيد که کلمات زيبا بکار ميبردند، انواع "تصميمات" دمکراتيک اتخاذ مينمودند، انواع آزاديها "وضع مينمودند"، ولى عملا قدرت را در دست شاه باقى ميگذاشتند و بر ضد نيروى نظامى که در اختيار شاه بود به مبارزه مسلحانه نميپرداختند ولى در همان هنگام که اين آسواباژدنيه‌مآب‌هاى فرانکفورت به پُر حرفى مشغول بودند، - شاه از فرصت استفاده کرد و نيروى نظامى خود را تقويت نمود و بالنتيجه ضدانقلاب، با اتکاء به يک نيروى واقعى، دمکراتها را با تمام "تصميمات" زيبايشان بکلى در هم شکست.

کنفرانس چيزى را با پيروزى قطعى برابر دانسته است که اتفاقا فاقد شرايط قطعى پيروزى است. چه شد که سوسيال دمکراتهايى که برنامه حزب ما را درباره جمهورى قبول دارند به چنين اشتباهى دچار گرديدند؟ براى فهم اين پديده عجيب لازم است به قطعنامه کنگره سوم درباره قسمت منشعب شده حزب مراجعه نمود[٤]. در اين قطعنامه به بقاياى جريانات گوناگونى در داخل حزب ما اشاره ميشود که "با اکونوميسم خويشاوندى دارند". "کنفرانس‌چى‌هاى" ما (که البته بيهوده تحت رهبرى مسلکى مارتينف قرار نگرفته‌اند) درباره انقلاب، کاملا با همان روحى استدلال مينمايند که اکونوميستها در باره مبارزه سياسى يا روزکار ٨ ساعته استدلال ميکردند. اکونوميستها تا از اين موضوع صحبت ميشد فورا "تئورى مراحل" را بميان ميکشيدند. ١) مبارزه در راه اِحراز حقوق حّقّه؛ ٢) تبليغات سياسى؛ ٣) مبارزه سياسى؛ - يا ١) روزکار ١٠ ساعته؛ ٢) ٩ ساعته؛ ٣) ٨ ساعته. نتايجى که از اين "تاکتيک پروسه" عايد ميشد به حد کافى بر همه معلوم است. اکنون به ما پيشنهاد مينمايند انقلاب را هم از پيش به طرزى پاک و پاکيزه به سه مرحله تقسيم کنيم: ١) تزار مجلس نمايندگى را دعوت مينمايد؛ ٢) اين مجلس نمايندگى زير فشار "مردم" "تصميم" به تشکيل مجلس مؤسسان ميگيرد؛ ٣) ... در خصوص مرحله سوم منشويکها هنوز همکلام نشده‌اند؛ آنها فراموش کرده‌اند که فشار انقلابى مردم با فشار ضدانقلابى تزاريسم مواجه ميشود و بدين سبب يا "تصميم" اجرا نشده باقى ميماند و يا اينکه باز هم مسأله را پيروزى يا شکست قيام مردم حل ميکند. قطعنامه کنفرانس عيناً به اين استدلال اکونوميستها شبيه است که: پيروزى قطعى کارگران ممکن است يا بوسيله اجراى انقلابى روزکار ٨ ساعته مسجّل گردد و يا بوسيله اعطاى روزکار ١٠ ساعته و اتخاذ "تصميم" براى برقرارى روزکار ٩ ساعته... هر دو عينا يکى است.

ممکن است بما اعتراض کنند که منظور نويسندگان قطعنامه اين نبود که پيروزى قيام را با "تصميم" مجلس مؤسسان که به توسط تزار دعوت ميشود برابر کنند و فقط ميخواستند تاکتيک حزب را براى هر يک از اين دو مورد پيش‌بينى نمايند. ما در پاسخ اين اعتراض خواهيم گفت: ١) متن قطعنامه بطور صريح و بدون هيچ ابهامى تصميم مجلس نمايندگان را "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" مينامد. شايد اين قضيه نتيجه غفلت در نگارش باشد، شايد بتوان آن را از روى صورت جلسه‌ها اصلاح کرد ولى مادام که اصلاح نشده است، اين نگارش فقط ممکن است يک مفهوم داشته باشد و آن هم کاملا مفهوم آسواباژدنيه‌مآبانه است. ٢) سير فکرى آسواباژدنيه‌مآبانه که نويسندگان قطعنامه به آن دچار شده‌اند در ساير آثار مطبوعاتى نوايسکرايى‌ها با برجستگى بمراتب بيشترى متظاهر ميگردد. مثلا روزنامه سوسيال دمکرات ارگان کميته تفليس (به زبان گرجى که ايسکرا ههم در شماره ١٠٠ از آن تمجيد کرده است)، در مقاله "زمسکى سابور و تاکتيکها" کار را بجايى ميکشاند که ميگويد "تاکتيکى" "که زمسکى سابور را براى مرکز عمليات ما انتخاب ميکند" (و ناگفته نماند که ما هنوز درباره دعوت آن هيچگونه اطلاع دقيقى نداريم!) از "تاکتيک قيام مسلحانه و استقرار حکومت موقت "براى ما با صرفه‌تر است". ما ذيلا بار ديگر به موضوع اين مقاله برميگرديم. ٣) نميتوان با اين موضوع مخالف بود که مقدمتا در اطراف تاکتيک حزب چه در مورد پيروزى انقلاب و چه در مورد شکست آن، خواه در مورد موفقيت قيام و خواه در مورد اينکه ممکن است آتش قيام کاملا برافروخته نشده و به يک نيروى جدى مبدل نگردد، بحث و مذاکره شود. شايد دولت تزارى موفق شود مجلس نمايندگان را به منظور بند و بست با بورژوازى ليبرال دعوت کند، - قطعنامه کنگره سوم، با پيش‌بينى اين مسأله، آشکارا از "سياست رياکارانه"، از "دمکراتيسم کاذب" و از "شکلهاى کاريکاتورى ارگان نمايندگى مردم از قبيل باصطلاح زمسکى سابور" صحبت ميکند[٥]. ولى تمام مطلب اينجاست که اين موضوع در قطعنامه مربوط به حکومت انقلابى موقت گفته نميشود، زيرا اين مسأله ربطى به حکومت انقلابى موقت ندارد. چنين مورد مسأله قيام و تأسيس حکومت انقلابى موقت را معوّق ميگذارد، شکل آن را تغيير ميدهد و قس‌عليهذا. ولى اکنون سخن بر سر اين نيست که ممکن است موارد و شقوق گوناگون پيش آيد و ممکن است هم پيروزى و هم شکست، هم از راه مستقيم و هم راههاى پر پيچ و خم در پيش باشد، - اکنون سخن بر سر اين است که يک سوسيال دمکرات مجاز نيست ذهن کارگران را در خصوص راه واقعا انقلابى مشوب سازد و مجاز نيست به شيوه آسواباژدنيه چيزى را پيروزى قطعى انقلاب بنامد که فاقد شرط اساسى پيروزى است. ممکن است روزکار ٨ ساعته را هم بلافاصله بدست نياوريم و براى تحصيل آن مجبور به پيمودن راه پر پيچ و خمى گرديم، ولى اگر کسى پيروزى کارگران را آن حالت ناتوانى و ضعف پرولتاريا بنامد که در آن پرولتاريا قادر نباشد از دفع‌الوقت‌ها، تعويق‌ها، چانه‌زدنها، خيانت و ارتجاع ممانعت نمايد، آنوقت شما در باره چنين کسى چه خواهيد گفت؟ ممکن است انقلاب روسيه همانطور که روزنامه "وپريود"[٦] گفته بود با يک "مشروطه سقط شده" خاتمه يابد، ولى آيا اين امر ميتواند سوسيال دمکراتى را که در آستان مبارزه قطعى بخواهد اين سقط جنين را "پيروزى قطعى بر تزاريسم" بنامد تبرئه نمايد؟ شايد هم، بفرض در نظر گرفتن بدترين شرايط ما نه فقط جمهورى بدست نياوريم بلکه مشروطه هم يک مشروطه مجازى "شيپف‌مآبانه"[١١١] از آب درآيد، ولى آيا پرده‌پوشى شعار ما درباره جمهورى از طرف يک سوسيال دمکرات قابل بخشايش خواهد بود؟

البته نوايسکرايى‌ها هنوز به مرحله پرده‌پوشى اين شعار نرسيده‌اند. ولى اين موضوع که تا چه درجه‌اى روح انقلابى از آنها دور شده است و تا چه درجه‌اى وظايف پيکارجويانه کنونى تحت‌الشعاع درازگويى خشک و بيروح قرار گرفته است با وضوح خاصى از اينجا پيداست که آنها در قطعنامه خود درست فراموش کرده‌اند از جمهورى سخن بميان آورند! گرچه اين موضوع باور نکردنى بنظر ميآيد ولى حقيقت است. تمام شعارهاى سوسيال دمکراسى در قطعنامه‌هاى مختلف کنفرانس، تأييد شده، تکرار گرديده، توضيح داده شده و جزئيات آن مورد تشريح قرار گرفته است و حتى اين موضوع هم فراموش نشده است که کارگران در مؤسسات خود ريش‌سفيد و نماينده انتخاب کنند، - ولى فقط در قطعنامه مربوط به حکومت انقلابى موقت براى يادآورى از جمهورى موردى پيدا نشده است. صحبت از "پيروزى" قيام مردم و از تشکيل حکومت انقلابى موقت و در عين حال اشاره نکردن به اين موضوع که آيا اين "اقدامات" و عمليات چه رابطه‌اى با بدست آوردن جمهورى خواهد داشت، معنايش نوشتن قطعنامه‌اى است که هدفش رهبرى مبارزه پرولتاريا نبوده بلکه لنگ لنگان از دنبال نهضت پرولتاريا روان شدن است.

نتيجه: قسمت اول قطعنامه: ١) اهميت حکومت انقلابى موقت را از نظر مبارزه در راه نيل به جمهورى و تأمين مجلسى که واقعا همگانى و مؤسسان باشد ابدا روشن نساخته است؛ ٢) درست آن وضعى را که در آن هنوز حتى شرط اساسى براى پيروزى واقعى موجود نيست با پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم برابر نموده و به اين وسيله ذهن دمکراتيک پرولتاريا را مشوب ساخته است.


زيرنويسها و توضيحات

[٣] متن کامل اين قطعنامه را خواننده ميتواند از نقل قولهايى که در صفحات بعدى همين رساله آمده است بيابد. (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧)

[٤] متن کامل اين قطعنامه را نقل مينماييم.

"کنگره تأييد ميکند که در حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه از هنگام مبارزه آن با اکونوميسم تاکنون به ميزان مختلف و در موارد گوناگون هنوز خرده اختلافهايى که با اکونوميسم خويشاوندى دارند باقى مانده است، و اين خرده اختلافها نشانه‌اى است از تمايل کلى به پايين آوردن اهميت عناصر آگاهى در مبارزه پرولتاريا و تابع نمودن اين عناصر به عناصر جريان خودبخودى. نمايندگان اين خرده اختلافها، در مسأله تشکيلات، از لحاظ تئورى، اصل تشکيلات-پروسه را پيش ميکشند که با کار منظم و از روى نقشه حزب مغايرت دارد و اما از لحاظ عملى، در موارد بسيارى، از سَبک انحراف از انضباط حزبى پيروى مينمايند و در ساير موارد، آن قسمتى از حزب را که آگاهيش از همه کمتر است مورد خطاب خود قرار داده استقاده وسيع از اصل انتخابى بودن را که با شرايط عينى واقعيت روس مطابقت ندارد، موعظه ميکنند و ميکوشند به يگانه پايه‌هاى ممکن ارتباط حزبى آسيب وارد آورند. در مسائل تاکتيکى، آنها با تاکتيک مکمّل و مستقل حزب نسبت به احزاب بورژوازى ليبرال، با امکان و مطلوب بودن اين موضوع که حزب ما در قيام توده‌اى نقش سازماندهى را بر عهده گيرد و نير، با شرکت حزب در حکومت انقلابى دمکراتيک موقت اعم از اينکه در هر شرايطى باشد، ابراز مخالفت مينمايند و بدين طريق نشان ميدهند که در محدود ساختن ميدان فعاليت حزب کوشا هستند.

کنگره تمام اعضاى حزب را دعوت مينمايد بر ضد چنين انحرافاتى که در پاره‌اى موارد بصورت انحراف از اصول سوسيال دمکراسى انقلابى درآمده است در همه جا به مبارزه مسلکى شديدى اقدام نمايند، ولى در عين حال عقيده دارد افرادى که تا درجه‌اى با اينگونه نظريات پيوستگى داشته باشند، به اين شرط حتمى که کنگره‌ها و آيين‌نامه حزبى را قبول داشته و کاملا مطيع انضباط حزبى باشند، شرکتشان در حزب مجاز است (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧).

[٥] - اينک متن اين قطعنامه که به روش حزب نسبت به تاکتيک دولت در آستان انقلاب مربوط است.

"کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه با عطف توجه به اين که دولت به منظور حفظ خود در دوره انقلابى کنونى بر شدت فشار معمولى خود که قسمت اعظم آن متوجه عناصر آگاه پرولتارياست ميافزايد و در عين حال ١) ميکوشد از طريق گذشتها و وعده اصلاحات ذهن سياسى طبقه کارگر را مشوب نمايد و به اين طريق توجه وى را از مبارزه سياسى منحرف سازد؛ ٢) به همين منظور سياست رياکارانه خود مبنى بر دادن گذشت، شکلهاى دمکراتيسم کاذب ميدهد که از دعوت کارگران به انتخاب نمايندگان خود براى کميسيونها و مجالس مشورت شروع شده و به ايجاد شکلهاى کاريکاتورى ارگان نمايندگى مردم از قبيل به اصلاح زمسکى سابور ختم ميشود؛ ٣) باندهاى سياه تشکيل ميدهد و بطور کلى تمام عناصر مرتجع غير آگاه و يا آنهايى که کينه نژادى و مذهبى کور ساخته بر ضد انقلاب برميانگيزد،

مقرر ميدارد به تمام سازمانهاى حزبى دستور داده شود:

الف) مقاصد ارتجاعى دولت را از دادن گذشت فاش نمايند و در کار ترويج و تبليغ خود، از طرفى خاطرنشان نمايند که اين گذشتها جنبه اجبار دارد و از طرف ديگر تأکيد کنند که براى حکومت مطلقه عملى نمودن رفرمهايى که بتواند پرولتاريا را قانع کند مطلقا امکان‌ناپذير است؛

ب) با استفاده از تبليغات پيش از انتخاباتى، مفهوم حقيقى اين نوع اقدامات دولت را براى کارگران توضيح بدهند و ثابت کنند که دعوت مجلس مؤسسان بر اساس حق انتخاب همگانى متساوى و مستقيم با اخذ رأى مخفى انتخاب شده باشد براى پرولتاريا يک امر ضرورى است؛

ج) پرولتاريا را براى عملى نمودن فورى و انقلابى روزکار ٨ ساعته و ديگر خواستهاى مطرح شده طبقه کارگر متشکل سازند؛

د) بر ضد تعرض باندهاى سياه و بطو کلى تمام عناصر مرتجعى که از طرف دولت هدايت ميشوند سازمان مقاومت مسلحانه تشکيل دهند". (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧)

[٦] روزنامه "وپريود" در ژنو در ژانويه سال ١٩٠٥ بعنوان ارگان قسمت بلشويکى حزب شروع به انتشار نمود. از ژانويه تا ماه مه ١٨ شماره آن منتشر شد. از ماه مه بنا بر تصميم کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه بجاى "وپريود"، روزنامه "پرولتاريا" بعنوان ارگان مرکزى حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه منتشر شد (کنگره سوم در ماه مه در لندن تشکيل شد، منشويکها در آن شرکت نکردند و در ژنو از خود "کنفرانسى" تشکيل دادند). (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧)

[١١٠] حوادث ٩ ژانويه ١٩٠٥ سرآغاز انقلاب سالهاى ١٩٠٥ تا ١٩٠٧ بود.

[١١١] لنين برنامه "مشروطيت" شيپف يکى از ليدرهاى جنبش ليبرال-زمستواى سالهاى ١٨٩٠-١٩٠٠ را در نظر دارد. هدف اين برنامه حفظ رژيم حکومت مطلقه تزارى بود که اندکى بوسيله قانون اساسى "اعطايى تزار" محدود ميشد.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٤

انحلال رژيم سلطنتى و مسأله جمهورى


حال به بررسى قسمت بعدى قطعنامه بپردازيم.

"... هم در اين و هم در آن صورت اين پيروزى آغاز مرحله جديدى از دوران انقلاب خواهد بود.

وظيفه‌اى که شرايط عينى تکامل اجتماعى بطور خودبخودى در برابر اين مرحله جديد قرار ميدهد عبارت است از برانداختن قطعى تمام رژيم صنفى سلطنتى در جريان مبارزه متقابله‌اى که فيمابين عناصر جامعه بورژوازى که از لحاظ سياسى آزاد شده است بر سر منافع اجتماعى آنان و بر سر تصرف مستقيم حکومت درميگيرد.

به همين سبب حکومت موقت هم که مأموريت اجراى وظايف اين انقلاب را، که از لحاظ ماهيت تاريخى خود بورژوايى است، بر عهده خواهد گرفت بايد با تنظيم مبارزه متقابل طبقات متضاد ملت آزاد شونده، نه تنها تکامل انقلاب را به جلو سوق دهد بلکه بر ضد عواملى از اين تکامل نيز که پايه‌هاى رژيم سرمايه‌دارى را تهديد مينمايند مبارزه کند".

روى اين قسمت، که بخش مستقلى از قطعنامه را تشکيل ميدهد، مکث کنيم. فکر اصلى استدلالهايى که ما نقل کرديم با آن فکرى که در ماده سوم قطعنامه کنگره بيان شده است تطبيق مينمايد. ولى در صورتى که اين قسمت از دو قطعنامه با يکديگر مقايسه شود بلافاصله فرق اساسى زير نمايان ميگردد. قطعنامه کنگره، ضمن اينکه پايه اجتماعى-اقتصادى انقلاب را در دو کلمه توصيف مينمايد، تمام توجه را بسوى مبارزه صريحا معيّن طبقات که براى نيل به پيروزيهاى معيّن بعمل ميآيد معطوف ميکند و وظايف پيکارجويانه پرولتاريا را در درجه اول اهميت قرار ميدهد. قطعنامه کنفرانس، ضمن اينکه پايه اجتماعى-اقتصادى انقلاب را با طول و تفصيل و بطور مبهم و سردرگم تشريح مينمايد در خصوص مبارزه براى نيل به پيروزيهاى معيّن بسيار غير واضح صحبت ميکند و درباره وظايف پيکارجويانه پرولتاريا مطلقا سکوت اختيار مينمايد. قطعنامه کنفرانس از برانداختن نظم کهن در جريان مبارزه متقابل بين عناصر جامعه، صحبت ميکند. ولى در قطعنامه کنگره گفته ميشود که ما، يعنى حزب پرولتاريا، بايد اين برانداختن را عملى سازيم؛ برانداختن واقعى فقط استقرار جمهورى دمکراتيک است. اين جمهورى را ما بايد بدست آوريم و ما براى نيل به آن و آزادى کامل نه تنها با حکومت مطلقه بلکه با بورژوازى هم، هنگامى که تلاش خواهد نمود (و حتما هم خواهد نمود) پيروزيهاى ما را از چنگ ما خارج سازد، مبارزه خواهيم کرد. قطعنامه کنگره طبقه معيّنى را براى هدف فورى و دقيقا معيّن به مبارزه دعوت مينمايد. ولى قطعنامه کنفرانس درباره مبارزه متقابل نيروهاى مختلف استدلال ميکند. يک قطعنامه حاکى از روحيه مبارزه فعال و ديگرى حاکى از روحيه تماشاگرى غير فعال است؛ يکى مُنادى فعاليت زنده و جاندار است و ديگرى سراپايش درازگويى پوچ و بيروح است. هر دو قطعنامه اظهار ميدارند انقلابى که در حال وقوع است براى ما فقط حکم نخستين گام را دارد که از پس آن دومى برداشته خواهد شد، ولى يکى از قطعنامه‌ها از اينجا اينطور استنتاج مينمايد که بايد هر چه زودتر اين گام را برداشت، هر چه زودتر آن را تمام کرد. جمهورى را بدست آورد. ضد انقلاب را بيرحمانه سرکوب کرد و زمينه را براى گام دوم مهيّا نمود. ولى قطعنامه ديگر در اطراف اين گام اول به اصطلاح به حاشيه‌روى و درازگويى پرداخته و در اطراف آن (از استعمال عبارت مبتذل معذرت ميخواهم) به مکيدن فکر مشغول ميگردد. قطعنامه کنگره براى نتيجه‌گيرى درباره وظايف مترقى طبقه پيشرو، که هم در راه انقلاب دمکراتيک مبارزه مينمايد و هم در راه انقلاب سوسياليستى. اصول قديمى و در عين حال هميشه تر و تازه مارکسيسم را (درباره ماهيت بورژوايى انقلاب دمکراتيک)، بعنوان مقدمه يا مَحمِل اول اختيار مينمايد. ولى قطعنامه کنفرانس همچنان در همان مقدمه باقى مانده آن را نشخوار ميکند و در اطراف آن اظهار فضل مينمايد.

اين تفاوت اتفاقا همان تفاوتى است که مدتهاست مارکسيستهاى روسيه را به دو جناح تقسيم ميکند: جناح درازگويان و جناح مجاهدان در دوره‌هاى سابق مارکسيسم علنى، جناح اقتصادى و جناح سياسى در عصرى که جنبش توده‌اى آغاز شده است. اکونوميست‌ها از مقدمات صحيح مارکسيسم درباره ريشه‌هاى عميق اقتصادى مبارزه طبقاتى عموما و بالاخص مبارزه سياسى اين نتيجه نوظهور را ميگرفتند که بايد از مبارزه سياسى روى برگرداند. از بسط و توسعه آن جلوگيرى نمود. ميدان عمل آن را محدود ساخت و وظايف آن را تقليل داد. سياسيون، برعکس، از همان مقدمات نتيجه ديگر ميگرفتند به اين قرار که: هر اندازه اکنون ريشه‌هاى مبارزه ما عميقتر باشد به همان اندازه ما بايد اين مبارزه را وسيعتر، متهورانه‌تر، قطعى‌تر و با ابتکار بيشتر انجام دهيم. اکنون هم ما با همين جدل روبرو هستيم منتها در يک محيط ديگر و به صورت ديگرى. از اين مقدمات که انقلاب دمکراتيک هنوز به هيچ وجه انقلاب سوسياليستى نيست و به هيچ وجه فقط طبقات ندار نيستند که به اين انقلاب "علاقمندند" و عميق‌ترين ريشه‌هاى آن در حوائج و تقاضاهاى غير قابل گذشت تمام جامعه بورژوازى من حيث‌المجموع قرار دارد، ما چنين نتيجه ميگيريم که بنابراين طبقه پيشرو بايد با تهور بيشترى وظايف دمکراتيک خود را مطرح کند، با صراحت بيشترى اين وظايف را تماما بيان کند، شعار مستقيم جمهورى را پيش بکشد و ايده لزوم حکومت انقلابى موقت و لزوم سرکوب بيرحمانه ضدانقلاب را ترويج نمايد. ولى مخالفين ما يعنى نوايسکرايى‌ها از همين مقدمات اينطور نتيجه ميگيرند که نبايد نتايج دمکراتيک را تماما بيان نمود، در بين شعارهاى عملى ميتوان جمهورى را هم قرار نداد، ترويج ننمودن ايده لزوم تشکيل حکومت انقلابى موقت مجاز است، تصميم به دعوت مجلس مؤسسان را نيز ميتوان پيروزى قطعى ناميد، وظيفه مبارزه با ضد انقلاب را ميتوان بمثابه يکى از وظايف مُجدّانه ما معيّن نکرد بلکه آن را در استناد مبهمى (و بطورى که ما اکنون خواهيم ديد استناد غلطى) به "جريان مبارزه متقابل" غرق نمود. اين، زبان مردان سياسى نيست، اين زبان مستوفيان ديوانى است!

و هر اندازه شما جمله‌بندى‌هاى مختلف قطعنامه نوايسکرايى‌ها را با دقت بيشترى از نظر بگذرانيد خصوصيات اصلى آن، که بدانها اشاره شد، با وضوح بيشترى در مقابل شما نمايان خواهد گرديد. مثلا براى ما از "جريان مبارزه متقابل فيمابين عناصر جامعه بورژوازى که از لحاظ سياسى آزاد شده است" سخن ميگويند ما که همواره موضوع مورد بحث قطعنامه (حکومت انقلابى موقت) را بخاطر داريم با شگفتى سؤال مينماييم: در جايى که از جريان مبارزه صحبت ميشود چگونه ميتوان درباره عناصرى که از لحاظ سياسى جامعه بورژوازى را اسير ميسازند سکوت اختيار نمود؟ شايد کنفرانس‌چى‌ها تصور ميکنند که چون آنها پيروزى انقلاب را فرض کرده‌اند اين عناصر هم ديگر معدوم شده‌اند؟ چنين تصورى عموما نامعقول و بالاخص بزرگترين ساده‌لوحى و کوته‌بينى سياسى است. پس از اينکه انقلاب بر ضد انقلاب فائق آمد ضد انقلاب معدوم نشده بلکه بر عکس بطور ناگزير با ديوانه‌سرى بيشترى مبارزه جديدى را آغاز مينمايد. وقتى ما قطعنامه خود را به تحليل وظايفى که در صورت پيروزى انقلاب پيش ميآيد تخصيص ميدهيم، موظفيم به وظايفى که در مورد دفع فشار ضد انقلابى بر عهده داريم توجه عظيمى معطوف داريم، (همانطور که در قطعنامه کنگره نيز اين عمل شده است) نه اينکه اين وظايف سياسى عاجل، مبرم و آنى يک حزب مبارز را در لابلاى استدالهاى کلى غرق سازيم حاکى از اينکه پس از دوران انقلابى فعلى چه وضعى پيش خواهد آمد و هنگامى که "جامعه از لحاظ سياسى آزاد شده‌اى"، بوجود آمد وضعيت چگونه خواهد بود همانگونه که اکونوميستها، با استناداتى به حقايق کلى درباره تابعيت سياست از اقتصاد، جهل خود را در مورد وظايف سياسى آنى پرده‌پوشى مينمودند، همين گونه هم نوايسکرايى‌ها با استنادات خود به حقايق کلى درباره مبارزه در داخل جامعه از لحاظ سياسى آزاد شده، جهل خود را در مورد وظايف انقلابى آنى مربوط به آزادى سياسى اين جامعه پرده‌پوشى مينمايند.

عبارت "برانداختن قطعى تمام رژيم صنفى سلطنتى" را در نظر بگيريد. برانداختن قطعى سلطنت به زبان روسى استقرار جمهورى دمکراتيک ناميده ميشود. ولى اين عبارت بنظر مارتينف شريف ما و ستايشگران وى بيش از حد و ساده و روشن ميآيد. آنها حتما ميخواهند آن را "عميقتر" کنند و "مغزدارتر" بگويند. نتيجه‌اى که بدست ميآيد از يک طرف زورهاى مضحکى است که براى ژرف‌انديشى زده ميشود و از طرف ديگر بجاى شعار، شرح و بسط و بجاى دعوت پرشور به پيش رفتن، يک نظريه ماليخوليايى قهقرايى حاصل ميگردد. گويى ما با اشخاص زنده‌اى که هم اکنون و بدون تأخير ميخواهند براى رسيدن به جمهورى مبارزه نمايند روبرو نبوده بلکه با موميائى‌هاى محجّرى روبرو هستيم که sub specie aeternitaits [از ديد ابديت. مترجم] به مسأله‌اى plusquamperfectum [در گذشته دور، ماضى بعيد. مترجم] مينگرند.

ادامه ميدهيم: "... حکومت موقت... مأموريت اجراى وظايف اين... انقلاب بورژوايى را بر عهده خود خواهد گرفت"... همين جا است که فورا معلوم ميشود "کنفرانس‌چى‌هاى" ما مسأله مشخصى را، که در برابر رهبران سياسي پرولتاريا قرار گرفته است، از نظر انداخته‌اند. مسأله مشخص مربوط به حکومت انقلاب موقت تحت‌الشعاع مسأله مربوط به يک سلسله حکومتهاى آينده‌اى قرار گرفته است که بطور کلى وظايف انقلاب بورژوايى را انجام خواهند داد. اگر شما مايل باشيد مسأله را از لحاظ "تاريخى" مورد بررسى قرار دهيد، نمونه هر کشور اروپايى به شما خواهد داد که همانا يک سلسله از حکومتهايى که به هيچ وجه "موقتى" هم نبوده‌اند، وظايف تاريخى انقلاب بورژوايى را انجام داده‌اند و حتى حکومتهايى هم که بر انقلاب چيره شده‌اند باز مجبور شده‌اند وظايف تاريخى اين انقلاب مغلوب را انجام دهند ولى "حکومت انقلابى موقت" ابدا آن حکومتى نيست که شما درباره آن صحبت ميکنيد؛ اين حکومت از آنِ يک دوره انقلابى و حکومتى است که بلافاصله جايگزين حکومت سرنگون شده گرديده و متکى به قيام مردم است نه به فلان مؤسسه انتخابى که از ميان مردم بيرون آمده باشد. حکومت انقلابى موقت ارگان مبارزه در راه پيروزى بيدرنگ انقلاب و دفع بيدرنگ تلاشهاى ضدانقلابى است نه اينکه ارگان اجراى وظايف تاريخى انقلاب بورژوازى بطور کلى. بياييد، آقايان، قضاوت اين موضوع را که ما و شما و يا فلان يا بهمان حکومت، همانا کدام وظايف انقلاب بورژوازى را انجام داده‌ايم به مورّخين آينده و به "روسکايا استارينا"ى آتيه واگذار کنيم، - اين عمل را ٣٠ سال ديگر هم ميتوانند انجام دهند. ولى ما اکنون براى مبارزه در راه جمهورى و براى جدى‌ترين شرکت پرولتاريا در اين مبارزه بايد شعارها و دستورهاى عملى بدهيم.

به همين دلايل تزهاى آخر اين قسمت از قطعنامه که ما آن را نقل نموديم نيز رضايت‌بخش نيست. اين عبارت که حکومت موقت موظف خواهد بود مبارزه متقابل طبقات متضاد را "تنظيم نمايد" بينهايت نادرست يا حداقل ناشيانه است: استعمال اين فرمولبندى ليبرال-آسواباژدنيه‌مآبانه که موجب بروز اين فکر ميشود که گويا ممکن است حکومتهايى هم باشند که ارگان مبارزه طبقاتى نبوده بلکه "تنظيم کننده" آن باشند... برازنده مارکسيستها نيست. حکومت موظف خواهد بود "نه تنها تکامل انقلاب را بجلو سوق دهد، بلکه بر ضد عواملى از اين تکامل نيز که پايه‌هاى رژيم سرمايه‌دارى را تهديد مينمايند مبارزه کند" اين "عامل" اتفاقا همان پرولتاريايى است که قطعنامه از طرف وى سخن ميگويد! بجاى راهنمايى اين موضوع که پرولتاريا در لحظه فعلى چگونه بايد "تکامل انقلاب را بجلو سوق دهد" (آنرا بيشتر از آن که بورژوازى مشروطه‌طلب ميخواهد به جلو سوق دهد)، بجاى اين راهنمايى که وقتى بورژوازى بر ضد پيروزيهاى انقلاب دست بکار ميشود با چه وسيله معيّنى بايد خود را براى مبارزه با آن حاضر نمود، - بجاى تمام اينها يک توصيف کلى از جريان به ما عرضه ميدارند، که از وظايف مشخص فعاليت ما چيزى نميگويد. شيوه‌اى را که نوايسکرايى‌ها براى بيان افکار خود بکار ميبرند ما را بياد نظر مارکس (در تزهاى مشهور وى درباره فويرباخ) درباره ماترياليسم قديمى که از ديالکتيک عارى بود مياندازد. مارکس ميگويد فلاسفه فقط دنيا را به اَشکال گوناگون تعبير و تفسير ميکردند و حال آنکه مطلب بر سر تغيير دادن جهان است. نوايسکرايى‌ها هم ميتوانند جريان مبارزه‌اى را که اکنون در برابر چشم آنها بوقوع ميپيوندد نسبتا خوب توصيف نموده و توضيح دهند ولى به هيچ وجه قادر نيستند در اين مبارزه يک شعار صحيح بدهند. آنها با حرارت پا ميکوبند ولى بد رهبرى ميکنند و به اين طريق با عدم توجه خود به نقش مؤثر و رهبرى کننده و هدايت کننده‌اى که احزابى که به شرايط مادى انقلاب پى برده و در رأس طبقات پيشرو قرار دارند، ميتوانند و بايد در تاريخ بازى کنند، از اهميت درک مادى تاريخ ميکاهند.


  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٥

چگونه بايد "انقلاب را بجلو سوق داد"؟


اينک قسمت بعدى قطعنامه کنفرانس:

"در چنين شرايطى سوسيال دمکراسى بايد بکوشد در طول تمام مدت انقلاب وضعيتى را حفظ نمايد که به بهترين وجهى امکان پيشرَوى انقلاب را تأمين ميکند و در مبارزه با سياست خودغرضانه و ناپيگير احزاب بورژوازى به وى آزادى عمل ميدهد و از خطر حل شدن در دمکراسى بورژوازى مصونش ميدارد.

از اينرو سوسيال دمکراسى نبايد هدف خود را تصرف قدرت يا تقسيم آن در حکومت موقتى قرار دهد، بلکه بايد بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى باقى بماند."

توصيه براى حفظ وضعيتى که به بهترين وجهى بتواند امکان پيشروى انقلاب را تأمين نمايد بسيار و بسيار مورد پسند ماست. ولى ما فقط ميل داشتيم که، علاوه بر اين توصيه نيکو، دستور صريحى نيز وجود ميداشت که همانا اکنون در وضعيت سياسى فعلى، در عصر تفسيرات، فرضيات، گفتگوها و طرحهاى دعوت نمايندگان مردم، سوسيال دمکراسى چگونه بايد انقلاب را به جلو سوق دهد. آيا کسى که به خطر تئورى آسواباژدنيه‌مآبانه "سازش" ملت با تزار پى نميبرد، کسى که تنها "تصميم" به تشکيل دعوت مجلس مؤسسان را پيروزى مينامد، کسى که ترويج فعالانه ايده لزوم حکومت انقلابى موقت را وظيفه خود قرار نميدهد، کسى که شعار جمهورى دمکراتيک را در بوته اجمال ميگذارد، ميتواند اکنون انقلاب را به جلو سوق دهد؟ چنين کسى در حقيقت انقلاب را به عقب ميبرد، زيرا خط مشى عملى و سياسى وى با خط مشى آسواباژدنيه در يک تراز قرار دارد. وقتى که در قطعنامه تاکتيکى، که وظايف فعلى و فورى حزب را در لحظه انقلاب معيّن مينمايد، از شعار مبارزه براى جمهورى اثرى نيست، در اين صورت قبول برنامه‌اى که در آن تعويض حکومت مطلقه با جمهورى طلب ميشود از طرف آنها چه فايده‌اى دارد؟ در حقيقت اين همان خصوصيت کنونى خط مشى آسواباژدنيه يا خط مشى بورژوازى مشروطه‌طلب است که تصميم به دعوت مجلس مؤسسان را پيروزى قطعى ميداند ولى درباره حکومت انقلابى موقت و جمهورى مآل‌انديشانه سکوت اختيار مينمايد! براى اينکه بتوان انقلاب را بجلو سوق داد يعنى از آن حدى که بورژوازى سلطنت‌طلب آن را سوق ميدهد تجاوز کرد، بايد شعارهايى را که "ناپيگيرى" دمکراسى بورژوازى را خنثى مينمايد بطور فعال مطرح کرد، روى آن تکيه کرد و در درجه اول اهميت قرار داد. اين شعارها در لحظه فعلى فقط دو تا است: ١) حکومت انقلابى موقت و ٢) جمهورى، زيرا شعار مجلس مؤسسان همگانى را بورژوازى سلطنت‌طلب پذيرفته است (رجوع شود به برنامه "سايوز آسواباژدنيه") و به اين منظور پذيرفته است که در انقلاب تقلب نمايد، از پيروزى کامل انقلاب جلوگيرى کند و موجبات معامله سوداگرانه‌اى را بين بورژوازى بزرگ و تزاريسم فراهم سازد. و ما ميبينيم که کنفرانس از اين دو شعار که يگانه شعارهايى هستند که قادرند انقلاب را به جلو سوق دهند شعار جمهورى را تماما فراموش کرده است و شعار حکومت انقلابى موقت را مستقيما با شعار آسواباژدنيه‌مآبانه مربوط به مجلس مؤسسان همگانى همتراز نموده و هر دوى اينها را "پيروزى قطعى انقلاب" مينامد!!

آرى اين است آن واقعيت مسلّمى که ما مطمئنيم بعنوان راهنما مورد استفاده تاريخ‌نويس آتيه سوسيال دمکراسى روسيه قرار خواهد گرفت. کنفرانس سوسيال دمکراتها در ماه مه سال ١٩٠٥ قطعنامه‌اى را تصويب مينمايد که درباره لزوم سوق انقلاب دمکراتيک بجلو کلمات خوبى ادا ميکند ولى در عمل آن را بعقب ميکشد و از شعارهاى دمکراتيک بورژوازى سلطنت‌طلب گامى فراتر نمينهد.

نوايسکرايى‌ها دوست دارند ما را ملامت نمايند از اينکه ما به خطر حل شدن پرولتاريا در دمکراسى بورژوازى اعتنايى نداريم. ما خيلى مايل بوديم کسى را ببينيم که بتواند صحت اين ملامت را از روى متن قطعنامه‌هاى مصوبه در کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه ثابت کند. ما در پاسخ معارضين خود خواهيم گفت: سوسيال دمکراسى که زمينه عملش جامعه بورژوازى است، نميتواند بدون اينکه در بعضى موارد با دمکراسى بورژوازى همدوش گام بردارد در سياست شرکت نمايد. اختلافى که بين ما و شما در اين مورد وجود دارد اين است که ما همدوش بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه حرکت ميکنيم بدون اينکه با آن درآميزيم ولى شما با بورژوازى ليبرال و سلطنت‌طلب همدوشيد ايضا بدون اينکه با آن درآميزيد، جريان قضيه بر اين منوال است.

شعارهاى تاکتيکى شما بنام کنفرانس داده‌ايد با شعارهاى حزب "دمکرات مشروطه‌طلب، يعنى حزب بورژوازى سلطنت‌طلب مطابقت ميکند و حال آنکه شما متوجه اين مطابقت نشده و به آن پى نبرده‌ايد و به اين طريق عملا بدنبال آسواباژدنيه‌اى‌ها کشيده شده‌ايد.

شعارهاى تاکتيکى که ما به نام کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه داده‌ايم با شعارهاى بورژوازى دمکراتيک انقلابى و جمهوريخواه مطابقت مينمايد. چنين بورژوازى و خرده بورژوازى هنوز در روسيه بصورت يک حزب بزرگ توده‌اى در نيامده است[٧]. ولى در موجود بودن عناصر اوليه اين حزب فقط کسانى ميتوانند شک کنند که از جريان وقايع روسيه اطلاعى نداشته باشند. قصد ما آن است که نه فقط پرولتاريا را که بتوسط حزب سوسيال دمکرات متشکل شده است بلکه اين خرده بورژوازى را نيز که قادر است با ما همدوش گام بردارد رهبرى نماييم (در صورتى که انقلاب کبير روسيه با احراز موفقيت جريان يابد).

کنفرانس با قطعنامه خود بطور غير آگاهانه تا سطح بورژوازى ليبرال و سلطنت‌طلب تنزل مينمايد. ولى کنگره حزب با قطعنامه خود آگاهانه آن عناصر دمکراسى انقلابى را که قادر به مبارزه هستند نه دلّالى، تا سطح خود ارتقاء ميدهد.

چنين عناصرى بيش از همه در بين دهقانان يافت ميشوند. ما بدون اينکه اشتباه بزرگى مرتکب شده باشيم ميتوانيم، هنگامى که گروههاى اجتماعى بزرگ را بر حسب تمايلات سياسى آنان تقسيم مينماييم، دمکراسى انقلابى و جمهوريخواه را با توده دهقانان مطابق بدانيم - البته به همان معنى و با همان قيود و شرايط مستترى که ميتوان طبقه کارگر را با سوسيال دمکراسى مطابق دانست. به عبارت ديگر ما ميتوانيم نتيجه‌گيريهاى خود را با عبارت زيرين افاده نماييم: کنفرانس با شعارهاى سياسى خود که عموم ملت[٨] را در نظر دارد در لحظه انقلابى غير آگاهانه تا سطح توده ملاکين تنزل مينمايند. کنگره حزب با شعارهاى سياسى خود که عموم ملت را در نظر دارد توده دهقانان را تا سطح انقلابى ارتقاء ميدهد. ما به کسى که به سبب اين استنتاج نسبت تمايل به نقيض‌گويى بما بدهد اعلام ميداريم: بفرماييد اين اصل را تکذيب نماييد که هر آينه ما قدر نباشيم انقلاب را به پايان خود برسانيم، هر آينه انقلاب طبق نظر آسواباژدنيه يعنى فقط و فقط به شکل مجلس نمايندگانى که از طرف تزار دعوت شده باشد و فقط به عنوان مسخره ميتوان نام مؤسسان به آن داد به "پيروزى قطعى" منجر گردد، - در اين صورت اين انقلابى خواهد بود که در آن عنصر ملّاک و بورژوازى بزرگ تفوق خواهد داشت. بعکس اگر مُقدّر است که انقلاب واقعا کبيرى را بگذرانيم، اگر تاريخ اين بار اجازه "سقط جنين" ندهد، اگر ما قادر باشيم انقلاب را به پايان و به پيروزى قطعى آن برسانيم، ولى نه طبق مفهوم آسواباژدنيه و نوايسکرايى‌ها در اينصورت اين انقلابى خواهد بود که عنصر دهقانى و پرولتاريايى در آن تفوق خواهد داشت.

شايد اين موضوع که ما از چنين تفوقى صحبت ميکنيم به نظر بعضى‌ها عدول از اين عقيده بيايد که انقلاب قريب‌الوقوع جنبه بورژوايى دارد؟ با آن همه افراط در استعمال اين مفهوم که ما در ايسکرا ميبينيم، چنين چيزى بسيار ممکن است. به اين مناسبت مکث روى اين مسأله خيلى بمورد خواهد بود.


زيرنويسها

[٧] "سوسياليست رولوسيونرها" بيشتر به يک گروه روشنفکر تروريست شبيه هستند تا به نطفه يک چنين حزبى. گرچه فعاليت فعاليت اين گروه در ماهيت امر متوجه عملى نمودن وظايف مربوط به بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه است.

[٨] منظور ما شعارهاى مخصوص دهقانان نيست که قطعنامه‌هاى مخصوصى به آنها اختصاص داده شده است.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٦

خطر اينکه پرولتاريا در مبارزه با بورژوازى ناپيگير آزادى عمل را از دست بدهد از کجاست؟


مارکسيستها مسلّما معتقدند که انقلاب روسيه جنبه بورژوايى دارد. اين يعنى چه؟ يعنى اينکه آن اصلاحات دمکراتيک در رژيم سياسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى که براى روسيه جنبه ضرورى پيدا کرده‌اند، - بخودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمايه‌دارى و سيادت بورژوازى را فراهم نميسازند، بلکه بعکس براى اولين بار زمينه را بطور واقعى براى تکامل وسيع و سريع اروپايى و نه آسيايى، سرمايه‌دارى آماده مينمايند و براى اولين بار سيادت بورژوازى را بمثابه يک طبقه ميسر ميسازند. سوسياليست-رولوسيونرها نميتوانند اين قضيه را درک کنند، زيرا آنها الفباى قوانين تکامل توليد کالايى و سرمايه‌دارى را نميدانند و به اين موضوع پى نميبرند که حتى موفقيت تام قيام دهقانان، حتى تجديد تقسيم کليه اراضى بنفع دهقانان و بر طبق تمايل آنان ("تقسيم‌بندى سياه" يا چيزى از اين قبيل) نيز ابدا باعث نابودى سرمايه‌دارى نميشود بلکه برعکس به تکامل آن کمک نموده و تقسيم‌بندى طبقاتى خود دهقانان را تسريع خواهد کرد. عدم فهم اين حقيقت است که سوسياليست-رولوسيونرها را بدل به ايدئولوگ‌هاى غير‌آگاه خرده بورژوازى ميکند. اصرار در روى اين حقيقت براى سوسيال دمکراسى نه تنها از لحاظ تئورى بلکه از لحاظ سياست عملى نيز حائز اهميت عظيمى است زيرا از اينجاست که حتمى بودن استقلال طبقاتى حزب پرولتاريا در نهضت =دمکراتيک همگانى" فعلى ناشى ميگردد.

ولى به هيچ رو از اينجا چنين بر نميآيد که انقلاب دمکراتيک (که از لحاظ مضمون اجتماعى و اقتصادى خود بورژوايى است) مورد علاقه عظيم پرولتاريا نيست. به هيچ رو از اينجا چنين برنميآيد که انقلاب دمکراتيک، نميتواند هم بشکلى بوقوع بپيوندد که بيشتر سودمندى آن متوجه سرمايه‌دار بزرگ، سلطان سرمايه مالى و مالک "منوّرالفکر" باشد و هم بشکلى که براى دهقان و کارگر سودمند باشد.

نوايسکرايى‌ها مفهوم و اهميت مقوله انقلاب بورژوايى را از اساس غلط درک ميکنند. و دائما اين فکر از استدلالهاى آنها تراوش ميکند که گويا انقلاب بورژوايى انقلابى است که سودش فقط عايد بورژوازى خواهد شد. و حال آنکه هيچ چيزى خطاتر از اين انديشه نيست. انقلاب بورژوايى انقلابى است که از حدود رژيم اجتماعى و اقتصادى بورژوايى يعنى سرمايه‌دارى خارج نميشود. انقلاب بورژوايى مظهر تقاضاهاى تکامل سرمايه‌دارى است و نه فقط پايه‌هاى سرمايه‌دارى را محو نميسازد بلکه برعکس آنها را وسعت داده و عميقتر ميکند. به اين جهت اين انقلاب تنها منافع طبقه کارگر را منعکس ننموده بلکه منافع تمام بورژوازى را نيز منعکس مينمايد. چون در رژيم سرمايه‌دارى سيادت بورژوازى بر طبقه کارگر امرى است ناگزير، لذا با حقانيت کامل ميتوان گفت که انقلاب بورژوايى آنقدر که به نفع بورژوازى است به نفع پرولتاريا نيست. ولى اين فکر که انقلاب بورژوايى ابدا منافع پرولتاريا را منعکس نمينمايد کاملا بى اساس است. اين فکر بى اساس يا به تئورى عهد عتيق نارودنيکى منجر ميشود که ميگويد انقلاب بورژوايى با منافع پرولتاريا متضاد است و يه اين جهت آزادى سياسى بورژوازى براى ما لازم نيست و يا به آنارشيسم که هرگونه شرکت پرولتاريا را در سياست بورژوازى و انقلاب بورژوايى و پارلمانتاريسم بورژوازى نفى ميکند. از لحاظ تئورى اين فکر حاکى از فراموشى اصول مقدماتى مارکسيسم درباره ناگزير بودن تکامل سرمايه‌دارى بر زمينه توليد کالايى ميباشد. مارکسيسم بما ميآموزد که جامعه‌اى که بناى آن بر توليد کالايى گذارده شده و در حال مبادله با ملل متمدنه سرمايه‌دارى است، در مرحله معيّنى از تکامل خود ناگزير خود نيز به راه سرمايه‌دارى ميافتد. مارکسيسم بطلان هذيان‌گويى‌هاى نارودنيک‌ها و آنارشيستها را که تصور ميکردند مثلا روسيه ميتواند راه تکامل سرمايه‌دارى را نپيمايد و از راه ديگرى سواى مبارزه طبقاتى، که بر زمينه و در چهار ديوار همين سرمايه‌دارى انجام مييابد، از سرمايه‌دارى بيرون بجهد و يا اينکه از روى آن جهش نمايد، بطور تکذيب ناپذيرى به ثبوت رسانيد.

تمام اين اصول مارکسيسم با تفصيل کامل چه بطور عمومى و چه بطور خصوصى در مورد روسيه به ثبوت رسيده و حلاجى شده است. از اين اصول چنين مستقاد ميشود که فکر تجسس راه نجات براى طبقه کارگر در چيزى بجز ادامه تکامل سرمايه‌دارى، فکريست ارتجاعى. در کشورهايى مانند روسيه آنقدر که به طبقه کارگر از کافى نبودن تکامل سرمايه‌دارى آسيب ميرسد از خود سرمايه‌دارى نميرسد. از اينرو وسيعترين، آزادترين و سريعترين تکامل سرمايه‌دارى مورد علاقه مسّلم طبقه کارگر است. از بين بردن کليه بقاياى کهن، که بر پاى تکامل وسيع، آزاد و سريع سرمايه‌دارى بند نهاده است، مسلما به حال طبقه کارگر سودمند است. انقلاب بورژوايى همانا تحولى است که بقاياى کهن يا بقاياى سرواژ را (اين بقايا تنها شامل حکومت مطلقه نبود بلکه شامل سلطنت نيز ميشود) با قطعيت هر چه تمامتر از سر راه خود ميروبد و موجبات تکامل هر چه وسيعتر و هر چه آزادتر و هر چه سريعتر سرمايه‌دارى را به طرزى هر چه کاملتر فراهم مينمايد.

بدين سبب انقلاب بورژوازى به منتها درجه براى پرولتاريا سودمند است. انقلاب بورژوازى براى پرولتاريا مسّلما ضرورى است. هر چه انقلاب بورژوازى کاملتر و قطعى‌تر و هر چه پيگيرى آن بيشتر باشد، همانقدر هم مبارزه پرولتاريا با بورژوازى در راه نيل به سوسياليسم بيشتر تأمين خواهد بود. اين استنتاج فقط ممکن است براى اشخاصى که از الفباى سوسياليسم علمى بى اطلاع هستند تازه و عجيب و ضد و نقيض بنظر آيد. و در ضمن از اين استنتاج اين اصل نيز مستفاد ميگردد که انقلاب بورژوازى از لحاظ معيّنى براى پرولتاريا بيشتر سودمند است تا براى بورژوازى. اين اصل همانا از اين نقطه نظر مسّلم است که: نفع بورژوازى در اين است که بر ضد پرولتاريا، به بعضى از بقاياى کهن اتکاء نمايد؛ مثلا به رژيم سلطنت، به ارتش دائمى و غيره. نفع بورژوازى در اين است که انقلاب بورژوازى تمام بقاياى کهن را بطور قطعى معدوم نسازد و برخى از آنها را باقى بگذارد يعنى اين انقلاب کاملا پيگير نباشد، به هدف نهايى نرسد، قطعى و بيرحمانه نباشد. سوسيال دمکراتها غالبا اين فکر را کمى طرز ديگر بيان ميکنند و ميگويند که بورژوازى خودش به خودش خيانت مينمايد، بورژوازى به امر آزادى خيانت ميکند و براى دمکراتيسم پيگير مستعد نيست. نفع بورژوازى در اين است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد کندتر، تدريجى‌تر، با احتياط‌تر، سست‌تر و از طريق رفرم باشد نه از طريق انقلاب، نفع وى در اين است که اين اصلاحات در مورد مؤسسات "محترم" دوران سرواژ (مثلا سلطنت) حتى‌الامکان با احتياط بيشترى بعمل آيد و هر قدر ممکن است فعاليت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم عامى يعنى دهقانان و بخصوص کارگران را کمتر نشو و نما دهد، زيرا در غير اين صورت براى کارگران خيلى آسانتر خواهد بود که به اصطلاح فرانسويها "تفنگ را از دوشى به دوش ديگر اندازند" يعنى همان اسلحه‌اى را که انقلاب بورژوازى براى آنان مهيا خواهد نمود، همان آزادى را که اين انقلاب خواهد داد، همان مؤسسات دمکراتيکى را که بر زمينه‌اى بوجود خواهد آمد، که از سرواژ تصفيه شده است، بر ضد خود بورژوازى متوجه سازند.

براى کارگران، بعکس سودمندتر است که اصلاحات لازمه‌اى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد از طريق رفرم نبوده بلکه از طريق انقلاب باشد، زيرا راه رفرم راه تأخير است، رأى دفع‌الوقت است، راه زوال تدريجى و دردناک اعضايى از پيکر مردم است که در حال فساد ميباشد. از فاسد شدن اين اعضاء در درجه اول و بيش از همه پرولتاريا و دهقانان آسيب ميبينند. راه انقلابى عمل جراحى سريعى است که درد آن براى پرولتاريا از همه کمتر است، اين راه - راه قطع مستقيم اعضاى در حال فساد است، راه کمترين گذشت و کمترين احتياط نسبت به سلطنت و مؤسسات منفور و پليد وابسته به آن است که فساد آنها فضا را مسموم ميکند.

به اين جهت اگر ما ميبينيم که مطبوعات بورژوا ليبرال ما در مقابل امکان راه انقلابى زارى و شيون مينمايند، از انقلاب ميترسند، تزار را از انقلاب ميترسانند، همّ خود را مصروف اين مينمايند که از انقلاب احتراز شود و بخاطر رفرمهاى ناچيزى که بمثابه گامهاى اوليه‌اى در راه رفرم هستند تن به فرومايگى و آستان‌بوسى ميدهند - علتش تنها ملاحظه از سانسور و فقط ترس از صاحبان قدرت نيست. نه فقط نشريات "روسيکه ودوموستى"، "سين آنچستوا"، "ناشا ژيزن" و "ناشى دنى" بلکه مجله غير علنى و آزاد آسواباژدنيه نيز از همين نقطه نظر پيروى مينمايد. خود موقعيت بورژوازى، بعنوان طبقه‌اى در جامعه سرمايه‌دارى، ناگزير موجب ناپيگيريش در انقلاب دمکراتيک ميگردد. خود موقعيت پرولتاريا، بعنوان يک طبقه، وى را مجبور ميسازد که دمکرات پيگير باشد. بورژوازى از ترس پيشرفت و ترقى دمکراسى، که خطر افزايش قدرت پرولتاريا را در بر دارد، همواره به عقب مينگرد. پرولتاريا جز زنجير خود چيزى ندارد از دست بدهد، ولى به کمک دمکراتيسم، تمام جهان را بدست خواهد آورد. لذا هر اندازه انقلاب بورژوازى در اجراى اصلاحات دمکراتيک خود پيگيرتر باشد به همان اندازه نيز امکان اينکه اين انقلاب به چيزى محدود گردد که فايده آن منحصر به بورژوازى است کمتر خواهد بود، هر اندازه انقلاب بورژوازى پيگيرتر باشد به همان اندازه منافع پرولتاريا و دهقانان را در انقلاب دمکراتيک بيشتر تأمين خواهد نمود.

مارکسيسم به پرولتاريا نميآموزد که از انقلاب بورژوايى دورى جويد، در آن شرکت نکند، رهبرى را در اين انقلاب به بورژوازى واگذار کند، بلکه بعکس ميآموزد که با انرژى هر چه بيشترى در آن شرکت ورزد و براى رسيدن به يک دمکراتيسم پرولتاريايى پيگير و رساندن انقلاب به هدف نهايى آن به قطعى‌ترين وجهى مبارزه نمايد. ما نميتوانيم از چهار ديوار بورژوا دمکراتيک انقلاب روسيه يکباره بخارج آن جستن نماييم ولى ما ميتوانيم حدود اين چهار ديوار را به مقياس عظيمى وسعت دهيم، ما ميتوانيم و بايد در حدود اين چهار ديوار در راه منافع پرولتاريا و نيازمنديهاى مستقيم وى و در راه شرايطى که نيروهاى وى را براى پيروزى کامل آينده آماده ميسازد مبارزه کنيم. دمکراسى بورژوايى داريم تا دمکراسى بورژوايى. هم زمستوويست سلطنت‌طلب يا طرفدار مجلس اعيان که از حق انتخابات همگانى "دَم ميزند" ولى پنهانى و در پس پرده با تزاريسم در باره يک مشروطيت ناقص و سر و دُم بريده بند و بست ميکنند بورژوا دمکرات است و هم دهقانى که اسلحه بدست بر ضد ملاکان و مأمورين دولتى بپا ميخيزد و با "جمهوريخواهى ساده‌لوحانه" خود پيشنهاد "بيرون کردن تزار"[٩] را مينمايد. هم نظام آلمان را نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در انگلستان حکمفرماست؛ هم نظامى را که در اتريش است نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در آمريکا يا سوئيس حکمفرماست. ولى هيهات مارکسيستى که در دوره انقلاب دمکراتيک متوجه اين فرق موجود بين مراحل مختلف دمکراتيسم و بين جنبه‌هاى مختلف اَشکال گوناگون آن نشود و به "اظهار فضل" در باره اينکه به هر حال اين يک "انقلاب بورژوايى" و ميوه‌هاى "انقلاب بورژوايى" است اکتفا ورزد.

نوايسکرايى‌هاى ما درست از نوع همين فضل فروشانى هستند که به نزديک‌بينى خود مباهات ميکنند. آنها در همانجا و هنگامى به چون و چرا در باره جنبه بورژوايى انقلاب اکتفا ميورزند که درست در همانجا و همان هنگام بايد قادر بود فرق ميان دو دمکراسى بورژوايى يعنى دمکراسى بورژوايى جمهورى-انقلابى و دمکراسى بورژوايى سلطنتى-ليبرالى را تميز داد. ما ديگر درباره تميز بين دمکراتيسم ناپيگير بورژوازى و دمکراتيسم پيگير پرولتاريايى چيزى نميگوييم. آنها که گويى در حقيقت به بيمارى "آدم توى غلاف"[١١٢] مبتلا شده‌اند، به گفتگوهاى ماليخوليايى درباره "جريان مبارزه متقابل طبقات متضاد" اکتفا ميورزند و آنهم هنگامى که صحبت بر سر اين است که انقلاب فعلى از نقطه نظر دمکراتيک رهبرى شود، و اختلاف بين شعارهاى دمکراتيک پيشرو و شعارهاى خائنانه آقاى استرووه و همکارانش جدّاً توضيح داده شود و همچنين اختلاف بين نزديکترين وظايف مبارزه واقعا انقلابى پرولتاريا و دهقانان از يک طرف و دلّال‌منشى ليبرالى ملاکين و کارخانه‌داران از طرف ديگر صريحا و دقيقا نشان داده شود. تمام مطلب اکنون در همين مسأله است که شما آقايان متوجه آن نشده‌ايد؛ مطلب در اين است که آيا انقلاب ما به پيروزى عظيم واقعى منجر خواهد شد يا اينکه فقطه به معامله ناچيزى ختم ميگردد، آيا اين انقلاب به ديکتاتورى انقلابى و دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان منجر خواهد شد يا اينکه بر سر مشروطيت شيپف‌مآبانه ليبرالى "زورش ته خواهد کشيد"!

در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود که ما با طرح اين مسأله بکلى از موضوع اصلى منحرف ميشويم. ولى فقط در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود. در حقيقت امر ريشه اختلاف اصولى بين تاکتيک سوسيال دمکراتيک کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و تاکتيک کنفرانس نوايسکرايى‌ها يعنى اختلافى که اکنون ديگر کاملا هويدا شده است، در همين مسأله است. نوايسکرايى‌ها هنگامى که مسائل مربوط به تاکتيک حزب کارگر در لحظه انقلاب يعنى مسائلى را که براى حزب بمراتب بغرنج‌تر، مهمتر و حياتى‌تر است حل ميکردند اشتباهات اکونوميسم را احياء کرده و به اين طريق دو گام به پس را به سه گام تبديل کردند. به اين جهت است که ما بايد با منتهاى توجه روىِ تحليل مسأله مورد بحث مکث نماييم.

در آن قسمت از قطعنامه نوايسکرايى‌ها، که ما آن را در اينجا ذکر کرديم به اين خطر اشاره شده است که مبادا سوسيال دمکراسى در مبارزه بر ضد سياست ناپيگير بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهد و مبادا در دمکراسى بورژوازى حل شود. تمام مطبوعات صرفا نوايسکرايى سرشار از انديشه اين خطر است، اين انديشه محور واقعى تمام آن خط مشى را تشکيل ميدهد که از لحاظ اصولى در انشعاب حزبى ما پيروى ميشد (از آن هنگامى که عوامل فتنه و جنجال در اين انشعاب کاملا تحت‌الشعاع عوامل بازگشت بسوى اکونوميسم قرار گرفت). و ما بدون ذره‌اى پرده‌پوشى اعتراف ميکنيم که اين خطر حقيقتا وجود دارد و بخصوص اکنون در بحبوحه انقلاب روس اين خطر اهميت خاصى کسب کرده است. در برابر تمام ما تئوريسين‌ها يا پوبليسيستهاى سوسيال دمکراسى - که من اطلاق دومى را بخود بر اولى ترجيح ميدهم - وظيفه‌اى تعويق‌ناپذير و فوق‌العاده پُر مسئوليت قرار دارد و آن اينکه معيّن کنيم تهديد اين خطر در حقيقت امر از کدام طرف است. زيرا منبع اختلاف نظر ما در مشاجره بر سر اين موضوع نيست که آيا چنين خطرى وجود دارد يا خير، بلکه بر سر اين است که آيا اين خطر را جريان به اصطلاح دنباله‌روى "اقليت" ايجاد مينمايد يا به اصطلاح انقلابى‌گرى "اکثريت".

براى رفع هرگونه سوء تعبير و سوء تفاهمى قبل از همه متذکر ميشويم که خطرى که ما در باره آن صحبت ميکنيم مربوط به جنبه سوبژکتيف قضيه نبود، بلکه به جنبه ابژکتيف آن مربوط است يعنى اينکه اين خطر ناشى از آن خط مشى ظاهرى نيست که سوسيال دمکراسى در مبارزه خود تعقيب مينمايد بلکه ناشى از نتيجه نهايى مادى تمام مبارزه انقلابى است که اکنون انجام مييابد. مطلب در اين نيست که آيا اين و يا آن گروه سوسيال دمکرات ميخواهد در دمکراسى بورژوازى حل شود يا نه و آيا اين حل شدن را احساس ميکند يا نه، - از اين موضوع سخنى هم در ميان نيست. در اينکه هيچيک از سوسيال دمکراتها داراى چنين تمايلى نيستند ما هيچگونه شکى نداريم، بعلاوه اينجا به هيچ وجه صحبت بر سر تمايل نيست. و نيز مطلب در اين نيست که آيا اين يا آن گروه سوسيال دمکرات در طول تمام مدت انقلاب استقلال ظاهرى، خصوصيت و عدم وابستگى خود را در مقابل دمکراسى بورژوازى حفظ خواهد کرد يا نه. آنها ميتوانند نه تنها اين "استقلال" را اعلام نمايند، بلکه از نظر ظاهرى آن را حفظ هم بکنند، ولى با تمام اين احوال ممکن است جريان کار طورى بشود که آنها در مبارزه بر ضد ناپيگيرى بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهند. نتيجه نهايى سياسى انقلاب ممکن است اينطور باشد که سوسيال دمکراسى با وجود "استقلال" ظاهرى و با وجود حفظ خصوصيت کامل حزبى و تشکيلاتى خود، در عمل استقلال خود را از دست بدهد، قادر نباشد مُهر و نشان استقلال پرولتاريايى خود را بر جريان حوادث بگذارد و آنقدر ضعيف از کار درآيد که دست آخر و در انتهاى کار رويهمرفته "حل شدن" آن در دمکراسى بورژوازى يک عمل انجام شده تاريخى گردد.

اين است آنچه که خطر واقعى را تشکيل ميدهد. حال ببينيم تهديد اين خطر از کدام طرف است: آيا از طرفى است که ما فکر ميکنيم يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود ايسکراى نو بطرف راست دارد يا از طرفى است که نوايسکرايى‌ها فکر ميکنند يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود "اکثريت" و روزنامه "وپريود" و هکذا بطرف چپ دارد؟

حل اين مسأله، همانطور که ما متذکر شديم، منوط به اين است که عمليات نيروهاى مختلف اجتماعى بطور ابژکتيف چگونه با يکديگر ترکيب شود. از لحاظ تئورى خصلت اين نيروها را تجزيه و تحليل مارکسيستى اوضاع روسيه معيّن کرده است و حالا اين خصلت بوسيله اقدامات آشکار گروهها و طبقات در جريان انقلاب از لحاظ عملى معيّن ميگردد. تمام تجزيه و تحليلى که مارکسيستها از مدتها قبل از دوران حاضر از لحاظ تئورى نموده‌اند و تمام مشاهداتى که از لحاظ عملى در مورد بسط حوادث انقلابى شده است به ما نشان ميدهد که از نقطه نظر شرايط ابژکتيف ممکن است جريان و نتيجه نهايى انقلاب روسيه دو جنبه پيدا کند. اصلاح رژيم اقتصادى و سياسى روسيه در جهت دمکراسى بورژوايى امرى است اجتناب ناپذير و غير قابل دفع. هيچ نيرويى در زمين يافت نميشود که بتواند از اين اصلاح ممانعت نمايد. ولى با ترکيب عمليات نيروهاى موجوده فعلى که موجِد اين اصلاح هستند ممکن است چنين حاصل شود که نتيجه و يا شکل اين اصلاح يکى از اين دو حال را پيدا کند: ١) يا کار به "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" خاتمه مييابد و يا اينکه ٢) براى پيروزى قطعى، قوا کافى نخواهد بود و در نتيجه کار به بند و بست تزاريسم با "ناپيگيرترين" و "خودغرض‌ترين" عناصر بورژوازى خاتمه مييابد. تمام تنوعات بى حد و حصر در جزئيات و ترکيباتى که هيچکس قادر به پيش‌بينى آنها نيست رويهمرفته درست به يکى از اين دو نتيجه نهايى منجر ميگردد.

حال اين دو نتيجه را اولا از نقطه نظر اهميت اجتماعى آنها و ثانيا از نقطه نظر موقعيت سوسيال دمکراسى ("حل شدن" آن يا "آزادى عمل نداشتن" آن) در هر يک از اين دو مورد بررسى مينماييم.

معناى "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" چيست؟ ما ديديم که نوايسکرايى‌ها هنگام استفاده از اين عبارت حتى نزديکترين معناى سياسى آن را نيز درک نميکنند. در مورد مضمون طبقاتى اين مفهوم عدم درک آنها از اين هم بيشتر است. و حال آنکه ما مارکسيستها به هيچ عنوانى نبايد نظير بسيارى از دمکراتهاى انقلابى (از قبيل گاپون) فريفته کلماتى از قبيل "انقلاب"، يا "انقلاب کبير روسيه" گرديم. ما بايد اين موضوع را دقيقا پيش خود حلاجى نماييم که آن نيروهاى اجتماعى واقعا موجودى که در مقابل "تزاريسم" قرار گرفته‌اند (تزاريسم نيروى کاملا موجودى است و براى همه کاملا قابل درک است) و به نيل "پيروزى قطعى" بر آن قادرند کدامند. چنين نيرويى نميتواند بورژوازى بزرگ، ملاکان، کارخانه‌داران و "انجمنى" که از پى هواداران آسواباژدنيه ميرود باشد. ما ميبينيم که آنها اساسا طالب پيروزى قطعى نيستند. ما ميدانيم که آنها بنا بر موقعيت طبقاتى خود قادر به مبارزه قطعى با تزاريسم نيستند؛ مالکيت خصوصى، سرمايه و زمين، بند گرانى است بر پاى آنها که اجازه نميدهد در راه مبارزه قطعى قدم بردارند. تزاريسم با دستگاه پليسى و بوروکراتيک و نيروهاى نظامى خود بر ضد پرولتاريا و دهقانان، به حدى براى آنها لازم است که نميتوانند خواهان محو تزاريسم باشند. خير، نيرويى که قادر است به "پيروزى قطعى بر تزاريسم" نائل گردد فقط ممکن است مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان باشند، در صورتى که نيروهاى اساسى و بزرگ در نظر گرفته شود و خرده بورژوازى ده و شهر (که ايضا از "مردم" هستند) بين اين و آن تقسيم گردد. "پيروزى قطعى انقلاب، بر تزاريسم" عبارت است از استقرار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک کارگران و دهقانان. نوايسکرايى‌هاى ما در مقابل اين استنتاج که دير زمانى است "وپريود" به آن اشاره نموده است راه گريزى ندارند. جز اين نيرو، نيرويى نيست که بتواند به پيروزى قطعى بر تزاريسم نائل گردد.

و اين پيروزى همان ديکتاتورى خواهد بود، يعنى ناگزير بايد به نيروى جنگى، به مسلح ساختن توده و قيام اتکاء نمايد و نه اينکه به ارگانهاى مختلفى که از "طرق علنى" و "مسالمت‌آميز" ايجاد شده است. اين بجز ديکتاتورى چيزى ديگرى نميتواند باشد زيرا اجراى اصلاحاتى که براى پرولتاريا و دهقانان ضرورت فورى و حتمى دارد موجب مقاومت شديد ملاکان، بورژوازى بزرگ و تزاريسم خواهد شد. بدون ديکتاتورى در هم شکستن اين مقاومت و دفع تلاشهاى ضد انقلابى غير ممکن است. ولى واضح است که اين ديکتاتورى يک ديکتاتورى سوسياليستى نبوده بلکه ديکتاتورى دمکراتيک است. اين ديکتاتورى نميتواند (بدون طى يک سلسله مراحل بينابينى تکامل انقلاب) به پايه‌هاى سرمايه‌دارى گزندى وارد سازد. اين ديکتاتورى در بهترين حالات ميتواند تقسيم‌بندى اساسى جديدى را در مالکيت ارضى بنفع دهقانان عملى نمايد، دمکراتيسم پيگير و کامل و حتى جمهورى را عملى سازد، تمام خصوصيات اسارت‌آور آسيايى را نه فقط از زندگى دهات بلکه از زندگى کارخانه‌ها ريشه‌کن کند، به بهبود جدى وضعيت کارگران و ارتقاء سطح رفاه مادى آنان بپردازد و بالاخره اينکه شعله انقلاب را به اروپا سرايت دهد. يک چنين پيروزى هنوز به هيچ وجه انقلاب بورژوايى ما را به انقلاب سوسياليستى نخواهد رساند؛ انقلاب دمکراتيک مستقيما از قالب مناسبات اجتماعى-اقتصادى بورژوايى خارج نخواهد شد، ولى مع‌الوصف اين پيروزى خواه براى تکامل بعدى روسيه و خواه براى تمام جهان حائز اهميت شگرفى خواهد بود. هيچ چيز مانند اين پيروزى قطعى انقلابى که در روسيه آغاز گرديده است نميتواند انرژى انقلابى پرولتارياى تمام جهان را تا اين حد بالا ببرد و راهى را که به پيروزى کامل منتهى ميشود تا اين درجه کوتاه نمايد.

حال احتمال اين پيروزى تا چه درجه‌اى است، مسأله‌اى است جداگانه. در اين مورد ما به هيچ وجه طرفدار خوشبينى غير عُقلايى نيستيم، ما به هيچ وجه دشوارى عظيم اين وظيفه را فراموش نميکنيم. ولى وقتى به مبارزه اقدام مينماييم بايد خواهان پيروزى باشيم و بتوانيم راه واقعى وصول به آنان را نشان بدهيم. تمايلاتى که بتوانند ما را به اين پيروزى برسانند بدون شک موجود است. راست است که نفوذ ما يعنى نفوذ سوسيال دمکراسى بر توده پرولتاريا هنوز خيلى خيلى کم است؛ اِعمال نفوذ انقلابى در توده دهقانان بکلى ناچيز است؛ پراکندگى، بى‌فرهنگى، و جهل پرولتاريا و بالاخص دهقانان هنوز بى اندازه عظيم است، ولى انقلاب بسرعت مجتمع مينمايد و بسرعت اذهان را روشن ميسازد. هر گامى که انقلاب بسوى تکامل برميدارد توده را بيدار ميکند و با نيروى غير قابل دفعى او را بطرف برنامه انقلابى، يعنى يگانه چيزى که بطور پيگير و به نحو جامعى منافع واقعى و حياتى وى را منعکس ميکند، ميکشاند.

به موجب قانون مکانيک، کُنِش مساوى است با واکنش. در تاريخ هم شدت نيروى مخرب انقلاب تا درجه زيادى مربوط به اين است که تا چه اندازه سرکوبى تمايلات آزادى‌طلبى شديد و مداوم و تا چه اندازه تضاد بين "روبناى" عهد عتيق و نيروهاى فعال زمان معيّن عميق بوده است. و اما موقعيت سياسى بين‌المللى از بسيارى لحاظ صورتى بخود ميگيرد که براى انقلاب روسيه ديگر مساعدتر از اين ممکن نيست. قيام کارگران و دهقانان، هم اکنون آغاز شده است. اين قيام پراکنده و خودبخودى و ضعيف است ولى وجود نيروهايى را که قادر به مبارزه قطعى هستند و بسوى پيروزى قطعى ميروند بطور قطعى مسلّم ثابت مينمايد.

اگر اين نيروها کفايت نکرد، در اين صورت تزاريسم موفق به بند و بست خواهد شد. بند و بستى که هم حضرات بوليگين‌ها و هم حضرات استرووه‌ها از دو طرف زمينه آن را آماده ميسازند. در چنين صورتى کار به مشروطه ناقص و سر و دُم بريده و يا حتى - در بدترين حالات - به مسخره مشروطه ختم خواهد شد. اين نيز انقلاب بورژوايى خواهد بود، منتها يک انقلاب سِقط شده و يک مولود نارس و حرامزاده. سوسيال دمکراسى تخيلات واهى نميکند، از طبيعت خيانتکار بورژوازى آگاه است، روحيه خود را از دست نميدهد و از ثبات قدم، شکيبايى و متانت خود در کار پرورش طبقاتى پرولتاريا حتى در عادى‌ترين و يکنواخت‌ترين روزهاى رونق و رفاه "شيپف‌مآبانه" مشروطيت بوروژوازى دست برنخواهد داشت. چنين نتيجه‌اى کم و بيش شبيه به نتيجه تقريبا تمام انقلابهاى دمکراتيک اروپا در قرن نوزدهم خواهد بود و در اين صورت تکامل حزب ما از راهى دشوار، صَعب، طولانى ولى آشنا و کوبيده شده انجام خواهد گرفت.

حال سؤال ميشود که آيا سوسيال دمکراسى در کداميک از اين دو حالت ممکنه در مقابل بورژوازى ناپيگير و خودغرض واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد؟ در کداميک از اين دو حالت ممکنه سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى عملا و يا تقريبا "حل ميشود"؟

کافى است اين سؤال واضح مطرح گردد تا بدون ذره‌اى دشوارى به آن جواب داده شود.

هرآينه بورژوازى موفق شود بوسيله بند و بست با تزار انقلاب روسيه را عقيم گذارد در اين صورت سوسيال دمکراسى در مقابل بورژوازى ناپيگير واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد، - در اين صورت سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى "حل ميشود" به اين معنى، که پرولتاريا موفق نخواهد شد مُهر و نشان روشنى از خود بر انقلاب بگذارد، موفق نخواهد شد پرولتاريا‌منشانه يا چنانچه وقتى مارکس ميگفت "پِلِب‌منشانه" حساب خود را با تزاريسم يکسره سازد.

هر آينه انقلاب به پيروزى قطعى برسد، - آنوقت ما طبق روش ژاکوبن‌ها يا اگر مايل باشيد به شيوه پِلِب‌ها حساب خود را با تزاريسم يکسره خواهيم ساخت. مارکس در جريده مشهور "روزنامه جديد راين"، در سال ١٨٤٨ مينويسد: "تروريسم فرانسه تماما همان تسويه حساب با دشمنان بورژوازى، با حکومت مطلقه، با فئوداليسم و با خرده بورژوازى، بشيوه پِلِب‌ها است" (مراجعه شود به کتاب Nachlass Marx منتشره از طرف مِرينگ، جلد سوم صفحه ٢١١). آيا آن کسانى که کارگران سوسيال دمکرات روسيه را در عصر انقلاب دمکراتيک از مترسک "ژاکوبينيسم" ميترسانند هيچگاه درباره معناى اين کلمات مارکس فکر کرده‌اند؟

ژيروندن‌هاى سوسيال دمکراسى معاصر روس يعنى نوايسکرايى‌ها با هواداران آسواباژدنيه در هم نميآميزند ولى به حکم ماهيت شعارهاى خود عملا در دُم آنها قرار ميگيرند. و اما هواداران آسواباژدنيه يعنى نمايندگان بورژوازى ليبرال ميخواهند با تزاريسم از راه ملايمت يعنى به شيوه اصلاح‌طلبى، از راه گذشت، يعنى بدون اينکه اشراف، نجباء و دربار را برنجانند، - با احتياط يعنى بدون هيچ عمل قاطع، - با ملاطفت و ادب، آقامنشانه، دستکش سفيد بر دست (شبيه آن دستکشى که آقاى پترونکويچ در موقع شرفيابى "نمايندگان مردم"(؟؟) به حضور نيکلاى سفّاک از يکى از گردن‌کلفت‌ها عاريه گرفته بود. مراجعه شود به شماره ٥ "پرولتارى") تسويه حساب نمايند.

ژاکوبن‌هاى سوسيال دمکراسى معاصر يعنى بلشويکها، وپريوديست‌ها، کنگره‌اى‌ها و يا پرولتاريست‌ها[١١٣] - نميدانم چه نام بگذارم - ميخواهند با شعارهاى خود، خرده بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه و بخصوص دهقانان را به سطح دمکراتيسم پيگير پرولتاريا، که خصوصيت کامل طبقاتى خود را حفظ ميکند، ارتقاء دهند. آنها ميخواهند مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان با سلطنت و اشراف "پِلِب‌منشانه" تسويه حساب نمايند، دشمنان آزادى را بيرحمانه نابود سازند، نيروى مقاومت آنان را با زور سرکوب نمايند، و نسبت به ميراث لعنتى سرواژ و آسيا منشى و تحقير نسبت به بشر، کوچکترين گذشتى روا ندارند.

البته معنى اين آن نيست که ما ميخواهيم حتما از ژاکوبن‌هاى سال ١٧٩٣ تقليد نماييم و نظريات، برنامه، شعارها و شيوه کار آنها را بپذيريم. ابدا چنين قصدى نداريم. ما داراى برنامه جديد هستيم نه قديم، و آن برنامه حداقل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه است. ما داراى شعار جديد هستيم؛ ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان. هر آينه عمر ما تا پيروزى واقعى انقلاب کفاف دهد شيوه‌هاى عمل جديدى هم خواهيم داشت که متناسب خواهد بود با چگونگى و هدفهاى حزب طبقه کارگر که انقلاب کامل سوسياليستى را نصب‌العين خود قرار داده است. منظور ما از اين مقايسه فقط توضيح اين مطلب است که نمايندگان طبقه مترقى قرن بيستم، که پرولتاريا باشد، يعنى سوسيال دمکراتها نيز به همان دو جناحى (جناح اپورتونيستى و جناح انقلابى) تقسيم ميشوند که نمايندگان طبقه مترقى قرن هژدهم، که بورژوازى بود به آن تقسيم ميشدند، يعنى به ژيروندن‌ها و ژاکوبن‌ها.

فقط در صورتى که انقلاب دمکراتيک به پيروزى کامل برسد، پرولتاريا در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير آزادى عمل خواهد داشت، فقط در اين صورت وى در دمکراسى بورژوايى "حل نخواهد شد" و مُهر و نشان پرولتاريايى يا بعبارت صحيح‌تر پرولتاريايى و دهقانى خود را بر تمام انقلاب خواهد گذارد.

خلاصه: براى اينکه پرولتاريا در مبارزه بر ضد دمکراسى بورژوازى ناپيگير آزادى عمل داشته باشد بايد بقدر کافى آگاه و نيرومند باشد تا بتواند آگاهى دهقانان را به سطح خودآگاهى انقلابى ارتقاء دهد و تعرض آنها را هدايت نمايد و به اين طريق بالاستقلال به عملى نمودن يک دمکراتيسم پيگير پرولتارياى موفق گردد.

چنين است مسأله خطر فقدان آزادى عمل در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير که نوايسکرايى‌ها آن را تا اين اندازه ناشيانه حل کرده‌اند. بورژوازى هميشه ناپيگير خواهد بود. هيچ چيز ساده‌لوحانه‌تر و بى‌ثمرتر از اين اين نيست که سعى شود شرايط يا موادى[١٠] که با وجود اجراى آنها ممکن باشد دمکراسى بورژوازى را دوست بى‌رياى مردم محسوب نمود. تنها پرولتارياست که ميتواند مبارز پيگير راه دمکراتيسم باشد. او تنها وقتى ميتواند مبارز پيروزمند دمکراتيسم باشد که توده دهقانى نيز به مبارزه انقلابى وى بپيوندد. اگر نيروى پرولتاريا براى اين کار کفايت نکند آنگاه بورژوازى در رأس انقلاب دمکراتيک قرار خواهد گرفت و جنبه ناپيگير و خودغرضانه‌اى به آن خواهد داد. براى جلوگيرى از اين امر بوسيله ديگرى جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان وجود ندارد.

به اين طريق ما به اين نتيجه مسلّم ميرسيم که تاکتيک نوايسکرايى‌ها، چنانچه مفهوم عينى آن را در نظر گيريم، مطابق دلخواه دمکراسى بورژوازى است. تبليغ آشفتگى سازمانى که حتى به مرحله مراجعه به افکار عمومى و اصل سازش و جدايى مطبوعات حزبى از حزب ميرسد، - کاهش اهميت وظايف قيام مسلحانه، - اختلاط شعارهاى سياسى همگانى پرولتارياى انقلابى با شعارهاى بورژوازى سلطنت‌طلب، - تحريف عمدى در شرايط "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم"، - حاصل جمع تمام اينها درست همان سياست دنباله‌روى در لحظه انقلاب است که، بجاى اينکه يگانه راه رسيدن به پيروزى را نشان بدهد و تمام عناصر انقلابى و جمهوريخواه توده مردم را در پيرامون شعار پرولتاريا گِرد آورد، برعکس پرولتاريا را از راه منحرف ميکند، نظم تشکيلاتى وى را بر هم ميزند، ذهنش را مشوب ميسازد و از اهميت تاکتيک سوسيال دمکراسى ميکاهد.

براى اثبات صحت اين نتيجه که ما از راه تجزيه و تحليل قطعنامه به آن رسيديم، همان مسأله را از جهات ديگر مورد بررسى قرار ميدهيم. اولا ببينيم يک منشويک صاف و ساده و رُک‌گو در روزنامه "سوسيال دمکرات" گرجستان تاکتيک ايسکراى نو را چگونه تصوير مينمايد. ثانيا ببينيم در شرايط سياسى حاضر چه کسى عملا از شعارهاى "ايسکراى نو" استفاده ميکند.


زيرنويسها و توضيحات

[٩] مراجعه شود به شماره ٧١ آسواباژدنيه، صفحه ٣٣٧، تبصره ٢.

[١٠] همان کارى که استاروور سعى داشت در قطعنامه خود که از طرف کنگره سوم[١١٤] لغو شد بکند و همان کارى که کنفرانس کوشيده است در قطعنامه‌اى که از آن هم بدتر از آب در آمده است بکند.

[١١٢] "آدم توى غلاف" - قهرمان يکى از داستانهاى چخوف است. نام خود اين داستان هم "آدم توى غلاف" است. منظور از اين اصطلاح، عاميان کوته‌فکرى هستند که از هر گونه نوآورى و ابتکار در هراسند.

[١١٣] وپريوديستها، کنگره‌اى‌ها، پرولتاريست‌ها - اسامى مختلف بلشويکهاست. منظور از کنگره‌اى‌ها شرکت کنندگان در کنگره سوم حزب است. وپريوديست‌ها و پرولتاريست‌ها، از نامه روزنامه‌هاى "وپريود" و "پرولتارى" مشتق شده است که از سوى بلشويکها منتشر ميگرديد.

[١١٤] منظور قطعنامه استاروور (نام مستعار آ.ن. پوترسف) درباره روش حزب نسبت به ليبرالها است که در کنگره دوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه صادر شده بود. لنين در مقاله "دمکراسى کارگرى و دمکراسى بورژوايى" نيز اين قطعنامه را مورد انتقاد قرار داده است.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٧

تاکتيک "برکنارى محافظه‌کارانه از حکومت"


مقاله نامبرده که در ارگان "کميته" منشويکى تفليس (شماره ١ "سوسيال دمکرات") درج شده، عنوانش "زمسکى سابور و تاکتيک ما" است. نويسنده آن هنوز کاملا برنامه ما را فراموش نکرده است. او شعار جمهورى ميدهد ولى در خصوص تاکتيک چنين استدلال مينمايد: "براى حصول اين مقصود (جمهورى) دو راه ميتوان نشان داد: يا بايد به زمسکى سابور که از طرف دولت دعوت شده است هيچگونه توجهى نکرد و بوسيله اسلحه دولت را شکست داد و دولتى انقلابى تشکيل داد و مجلس مؤسسان را دعوت نمود، يا آنکه بايد اعلام داشت که زمسکى سابور مرکز عمليات ماست و اسلحه بدست نسبت به اعضاى آن و فعاليت آن اِعمال نفوذ نمود و به قوه جبريه آن را وادار کرد که خود را مجلس مؤسسان اعلام نمايد و يا توسط آن، مجلس مؤسسان را دعوت کرد. اين دو تاکتيک با يکديگر بسيار متفاوتند. حال ببينيم کداميک از آنها بيشتر براى ما سودمند است."

اينست طرزى که نوايسکرايى‌هاى روسيه ايده‌هايى را که بعدا در قطعنامه‌اى که ما آن را تجزيه و تحليل کرديم منعکس شده است بيان مينمايد. توجه کنيد که اين مقاله قبل از حوادث تسوسيما و وقتى نوشته شده است که "لايحه" بوليگين هنوز پا به عرصه وجود نگذاشته بود. حتى طاقت ليبرالها طاق شد و بارها در صفحات جرايد علنى اظهار عدم اعتماد کردند، ولى سوسيال دمکرات نوايسکرايى از ليبرالها خوش‌باورتر در آمده است. او اعلام ميکند که زمسکى سابور "در حال تشکيل است" و به اندازه‌اى به قول تزار باور دارد که هنوز مجلس زمسکى سابور (شايد مجلس دوماى دولتى" و يا "مجلس مشاوره قانونگذارى"؟) بوجود نيامده پيشنهاد ميکند آن را مرکز عمليات خود قرار دهيم. اين تفليسى ما، که رُک‌گوتر و صاف و ساده jر از مصنفين قطعنامه مصوبه کنفرانس است، هر دو "تاکتيک" را (که با ساده‌لوحى بى نظيرى تشريح کرده است) در يک سطح قرار نميدهد و ميگويد که دومى "سودمندتر است". گوش کنيد:

"تاکتيک اول. چنانچه ميدانيد انقلابى که در پيش است انقلابى بورژوايى يعنى هدفش آنچنان در رژيم کنونى است که نه فقط پرولتاريا بلکه تمام جامعه بورژوازى نيز نسبت به آن (يعنى نسبت به اين تغيير) علاقمند است. تمام طبقات حتى خود سرمايه‌داران نيز مخالف دولتند. پرولتارياى مبارز و بورژوازى مبارز در حدود معيّنى دوش بدوش هم ميروند و متفقا از دو جهت مختلف بر حکومت مطلقه حمله ميکنند. دولت در اينجا بکلى تنها بوده و از همدردى جامعه محروم است. بدين سبب برانداختن دولت کارى است بس آسان. پرولتارياى روسيه من حيث‌المجموع هنوز آنقدرها آگاه و متشکل نيست که خودش به تنهايى بتواند انقلاب کند. وانگهى اگر پرولتاريا قادر به انجام اين کار بود، انقلاب پرولتاريايى (سوسياليستى) ميکرد، نه انقلاب بورژوايى. پس صلاح و صرفه ما در اين است که دولت بدون متحد مانده نتواند در صفوف اپوزيسيون جدايى افکند، يعنى بورژوازى را بخود ملحق کند و پرولتاريا را منفرد سازد"...

پس صلاح و صرفه پرولتاريا در اين است که دولت تزارى نتواند بورژوازى و پرولتاريا را از هم جدا کند! شايد ارگان گرجستان بجاى اينکه آسواباژدنيه ناميده شود اشتباها "سوسيال دمکرات" ناميده شده است! ببينيد چه فلسفه بيمانندى در مورد انقلاب دمکراتيک ميبافد! مگر ما اينجا به رأى‌العين نميبينيم که تفليسى بيچاره با اين تعبير و تفسير درازگويانه آميخته با دنباله‌رَوى خود درباره مفهوم "انقلاب بورژوازى" چگونه سر در گم شده است؟ اين شخص از موضوع احتمال منفرد ماندن پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک بحث مينمايد و يک موضوع را فراموش ميکند. يک موضوع بى اهميت... يعنى دهقانان را! از متحدين ممکنه پرولتاريا او زمستوويست‌هاى ملّاک را ميشناسد و باب طبع خود ميداند و از دهقانان اطلاعى ندارد و آنهم در جايى مانند قفقاز! با اين موضوع آيا ما حق نداشتيم از اينکه گفتيم ايسکراى نو با استدلالهاى خود به عوض اينکه دهقانان انقلابى را بالا بکشد و متفق خود سازد، خود تا سطح بورژوازى سلطنت‌طلب تنزل مينمايد؟

"... در صورت عکس، شکست پرولتاريا و پيروزى دولت ناگزير است. و حکومت مطلقه هم هدفش همين است. بدون ترديد حکومت مطلقه در زمسکى سابور خود، نمايندگان اشراف زمستواها، شهرها، دانشگاهها و ساير مؤسسات بورژوازى را بسوى خويش جلب خواهد نمود. اين حکومت خواهد کوشيد آنان را با گذشتهاى ناچيز اغفال نمايد و به اين طريق با خود آشتى دهد. و پس از اينکه به اين طريق موقعيت خود را مستحکم کرد تمام ضربات خود را متوجه مردم کارگرى که تنها مانده‌اند خواهد نمود. وظيفه ما اين است که از چنين عاقبت فلاکتبارى جلوگيرى کنيم. ولى آيا ميتوان اين عمل را از راه اول انجام داد؟ فرض کنيم که ما هيچ توجهى به زمسکى سابور نکرديم و خودمان شروع به آماده شدن براى قيام نموديم و در يکى از روزها سلاح بدست براى مبارزه به خيابان رفتيم و ديديم که در برابر ما يک دشمن نايستاده، بلکه دو دشمن ايستاده است؛ دولت و زمسکى سابور. طى مدتى که ما خود را آماده ميکرديم آنها فرصت کرده با هم کنار آمدند و بين خود سازش کردند، قانون مشروطيتى بنفع خود وضع کردند و حکومت را بين خود تقسيم نمودند. اين تاکتيکى است که نفعش مستقيما عايد دولت ميشود و ما بايد با شدتى هر چه تمامتر از آن احتراز جوييم"...

چقدر رُک و راست گفته شده! بايد از "تاکتيک" تهيه قيام احتراز جوييم زيرا "در طى اين مدت" دولت با بورژوازى داخل بند و بست ميشود! آيا ميتوان حتى در مطبوعات قديمى "اکونوميسم" کاملا دوآتشه نيز چنين چيزى يافت که اينگونه سوسيال دمکراسى انقلابى را لکه‌دار و مفتضح کرده باشد؟ قيامها و طغيانهاى کارگران و دهقانان که آتش آن گاه اينجا و گاه آنجا مشتعل ميشود - واقعيت است، ولى زمسکى سابور جز وعده و نويد بوليگينى چيزى نيست و آنوقت "سوسيال دمکرات" شهر تفليس مقرر ميدارد که: از تاکتيک تهيه و تدارک براى قيام احتراز جوييم و در انتظار تشکيل "مرکز اِعمال نفوذ" يعنى زمسکى سابور دست روى دست بگذاريم...

"... تاکتيک دوم، بعکس، عبارت از اين است که زمسکى سابور را تحت نظارت خود قرار دهيم و به آن امکان ندهيم طبق اراده خود عمل نمايد و با دولت کنار بيايد[١١].

ما از زمسکى سابور تا آنجايى پشتيبانى خواهيم کرد که بر ضد حکومت مطلقه مبارزه مينمايد و در مواردى که با حکومت مطلقه از در آشتى درآيد با آن مبارزه خواهيم کرد. ما با مداخله جدى و با زور بين نمايندگان جدايى مياندازيم[١٢] راديکالها را بسوى خود جلب ميکنيم، محافظه‌کاران را از حکومت برکنار مينماييم و به اين طريق تمام زمسکى سابور را به راه انقلاب وارد ميکنيم. در سايه چنين تاکتيکى دولت همواره تنها و اپوزيسيون همواره نيرومند خواهد بود و به اين طريق استقرار رژيم دمکراسى آسان خواهد شد."

بله، بله! حال بگذار بگويند که ما در مورد روآور شدن نوايسکرايى‌ها بسوى مبتذل‌ترين شبه اکونوميسم، مبالغه ميکنيم. اين درست قضيه همان گرد مشهور ضد مگس است که بنا بر آن بايد اول مگس را گرفت و از آن گرد رويش پاشيد تا بميرد. با زور جدا کردن نمايندگان زمسکى سابور از يکديگر، "برکنار نمودن محافظه‌کاران از حکومت" - و انداختن تمام زمسکى سابور به مجراى انقلابى... بدون هيچ قيام مسلحانه "ژاکوبينى"، بلکه همينطورى، نجيبانه، تقريبا با روش پارلمانى و "اِعمال نفوذ" نسبت به اعضاى زمسکى سابور.

بيچاره روسيه! ميگفتند که روسيه هميشه کلاههاى از مد افتاده و منسوخ اروپا را به سر ميگذارد. هنوز پارلمانش را نداريم و حتى بوليگين هم وعده‌اش را نداده است، ولى کرتينيسم پارلمانى[١١٥] تا دلتان بخواهد داريم.

"... اين مداخله چگونه بايد صورت گيرد؟ قبل از همه ما طلب خواهيم کرد که زمسکى سابور از راه انتخاب همگانى، متساوى، مستقيم با اخذ رأى مخفى تشکيل گردد. با اعلام {در ايسکرا؟} اين طرز انتخابات بايد آزادى تام تبليغات پيش از انتخاباتى يعنى آزادى اجتماعات، آزادى بيان، آزادى قلم، مصونيت انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان و آزادى کليه مجرمين سياسى بوسيله قانون مسجّل گردد {بوسيله تزار نيکلا؟} . خود انتخابات هم بايد هر قدر ممکن است به تعويق افتد تا ما براى آشنا کردن و آماده نمودن مردم وقت کافى داشته باشيم. و چون وضع مقررات مربوط به دعوت مجلس سابور به کميسيون تحت رياست بوليگين وزير کشور واگذار شده است ما بايد نسبت به اين کميسيون و اعضاى آن نيز اِعمال نفوذ نماييم {اين است معنى تاکتيک "برکنار کردن محافظه‌کاران از حکومت"!}. اگر کميسيون بوليگين از برآوردن تقاضاى ما امتناع ورزد {با يک چنين تاکتيک صحيح و عميقى از طرف ما، ديگر چنين چيزى ممکن نيست!} و حق انتخاب نمايندگان را فقط به توانگران بدهد، آنوقت ما بايد در امور اين انتخابات مداخله نماييم و از طريق انقلابى انتخاب کنندگان را وادار سازيم کانديدهاى مترقى انتخاب نمايند و در زمسکى سابور طلب کنيم که مجلس مؤسسان تشکيل گردد. بالأخره با کليه وسائل ممکنه، دمونستراسيون، اعتصاب و در صورت لزوم قيام، زمسکى سابور را وادار کنيم مجلس مؤسسان را دعوت نمايد و يا اينکه خود را يک چنين مجلسى اعلام کند. مدافع مجلس مؤسسان بايد پرولتارياى مسلح باشد و هر دو بالاتفاق {هم پرولتارياى مسلح و هم محافظه‌کارانى که "از حکومت برکنار شده‌اند"؟} بسوى جمهورى دمکراتيک رهسپار خواهند شد.

اين است تاکتيک سويال دمکراسى و فقط اين تاکتيک پيروزى را براى ما تأمين خواهد کرد."

خواننده تصور نکند که اين اراجيف غير قابل تصور قلمفرسايى يک نوايسکرايى بى‌نفوذ و غير مسئول است. خير، اين در ارگان کميته مرکزى نوايسکرايى‌ها يعنى کميته تفليس گفته ميشود. از اين گذشته، اين اراجيف صريحا مورد تصويب ايسکرا قرار گرفته است، که در شماره صدم آن در خصوص اين شماره "سوسيال دمکرات" چنين ميخوانيم:

"شماره اول با روح و ذوقى سرشار نگاشته شده است. آزمودگى و قابليت نگارنده سطور کاملا مشهور است... با اطمينان ميتوان گفت که روزنامه وظيفه‌اى را که براى خود تعيين کرده است به وجه درخشانى انجام خواهد داد."

آرى! اگر اين وظيفه عبارت از اين است که فساد کامل مسلکى ايسکراى نو آشکارا به همه و هر کس نشان داده شود بايد گفت که اين وظيفه واقعا به وجه "درخشانى" انجام يافته است. هيچکس ديگر نميتوانست تنزل نوايسکرايى‌ها را تا سطح اپورتونيسم بورژوا ليبرال "با روح و ذوق و قابليتى" بيش از اين بيان نمايد.


زيرنويسها و توضيحات

[١١] - ولى براى اينکه آزادى اراده را از اعضاى زمستو سلب کنيد چه وسيله‌اى در دست داريد؟ شايد نوع مخصوصى از کاغذ تورنسل؟

[١٢] - جلّ‌الخالق! به اين ميگويند تاکتيک "بسط و تکامل داده شده"! براى مبارزه در خيابان زور نيست، ولى ميتوان "نمايندگان را با زور جدا کرد". رفيق تفليسى، گوش کنيد، آخر دروغ گفتن هم حدى دارد...

[١١٥] "کرتينيسم پارلمانى" - اپورتونيستها معتقد بودند که سيستم پارلمانى کشوردارى سيستمى از هر جهت نيرومند و مبارزه پارلمانى يگانه شکل مبارزه سياسى و يا در هر شرايطى شکل عمده مبارزه سياسى است. لنين اين ايمان اپورتونيستها را کرتينيسم پارلمانى ميناميد. کرتينيسم نام بيمارى مخصوصى است که با اختلال دِماغ توأم است.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٨

خط مشى آسواباژدنيه و ايسکراى نو


اکنون به مطلب ديگرى که آشکارا مؤيّد اهميت سياسى خط مشى ايسکراى نو است بپردازيم.

آقاى استرووه در مقاله شايان توجه و بسيار اعلى و فوق‌العاده آموزنده‌اى تحت عنوان "چگونه بايد خود را يافت" (شماره ٧١ آسواباژدنيه) بر ضد "انقلابيگرى برنامه" احزاب افراطى ما به جنگ ميپردازد. آقاى استرووه بخصوص از شخص من ناراضى است[١٣]. اما من از طرف خودم آنقدر از آقاى استرووه راضى هستم که حدى بر آن متصور نيست؛ من در مبارزه بر ضد اکونوميسم احيا شونده نوايسکرايى‌ها و بر ضد بى‌پرنسيپى کامل "سوسياليست رولوسيونرها" آرزوى متفقى از اين بهتر را هم نميتوانستم بکنم. ذکر اين موضوع که چگونه آقاى استرووه و آسواباژدنيه تمام جنبه ارتجاعى "اصلاحاتى" را که در طرح برنامه سوسيال رولوسيونرها در مارکسيسم شده است عملا به ثبوت رسانده‌اند ما براى بار ديگر ميگذاريم. در خصوص اينکه چگونه آقاى استرووه هر وقت از لحاظ اصولى نوايسکرايى‌ها را مورد تحسين قرار داده خدمتى صادقانه و شرافتمندانه و حقيقى به من کرده کى و کجا فيمابين من از يک طرف و ببل و کائوتسکى از طرف ديگر اختلاف نظرى به ظهور پيوسته است که از لحاظ جدى بودن ولو اندک شباهتى با اختلاف نظر بين ببل و کائوتسکى داشته و مثلا شبيه اختلاف نظرى باشد که در مورد مسأله ارضى در برسلو[١١٦] بين آنها وجود داشت؟ بگذار آقاى استرووه براى آزمايش هم شده به اين سه پرسش پاسخ بدهد.

ولى ما به خوانندگان ميگوييم: بورژوازى ليبرال همه جا و هميشه شيوه‌اش اين است که همفکران خود را در کشور معيّن متقاعد کند که سوسيال دمکراتهاى اين کشور نامعقول‌تر از همه، ولى رفقايشان در کشور همسايه "بچه‌هاى عاقلى" هستند. بورژوازى آلمان صدها بار سوسياليستهاى فرانسه را بعنوان "بچه‌هاى عاقل" به رخ ببل‌ها و کائوتسکى‌ها کشيده است. بورژوازى فرانسه همين چندى پيش ببل را بعنوان "بچه عاقل" به رخ سوسياليستهاى فرانسه ميکشيد. اين شيوه ديگر کهنه شده است، آقاى استرووه! شما فقط بچه‌ها و ابلهان را ميتوانيد به اين دام بياندازيد. همبستگى کامل سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى در تمام مسائل مهم برنامه و تاکتيک حقيقتى است غير قابل انکار، ما تاکنون به کرّات صحبت کرده‌ايم[١٤] و اکنون يکبار ديگر هم صحبت خواهيم کرد.

مقاله آقاى استرووه حاوى يک سلسله اظهارات کاملا جالب توجه است ولى ما به اين اظهارات در اينجا فقط ميتوانيم عبوراً اشاره‌اى بنماييم. او ميخواهد "دمکراسى روسيه را با اتکاء به همکارى طبقات ايجاد کند نه با اتکاء به مبارزه بين آنان" و در ضمن "روشنفکران داراى امتيازات اجتماعى" (از قبيل "اشراف متمدن" که آقاى استرووه با خضوع و خشوع يک ... پيشخدمت واقعى مجالس بزرگان در برابرشان جبهه به زمين ميسايد) "وزن و اعتبار مربوط به موقعيت اجتماعى خود (يعنى وزن کيسه پول) را به اين حزب "غير طبقاتى" وارد خواهند کرد. آقاى استرووه ابراز تمايل ميکند جوانان را با اين نکته آشنا سازد که "عبارت قالبى راديکالى حاکى از اينکه بورژوازى به وحشت افتاده و پرولتاريا و امر آزادى را به معرض خريد و فروش گذارده است" بيهوده و بيمصرف است. (ما از صميم قلب به اين ابراز تمايل شادباش ميگوييم. هيچ چيزى بهتر از جنگى که آقاى استرووه بر ضد اين "عبارات قالبى" مارکسيستى مينمايد صحت آن را ثابت نخواهد کرد. بفرماييد، آقاى استرووه، و اجراى نقشه درخشان خود را به آينده دور و دراز موکول نکنيد!)

از نظر مبحث ما، ذکر اين موضوع حائز اهميت است که اين نماينده بورژوازى روس که داراى شمّ سياسى است و در مقابل کوچکترين تغيير هوا حساس است در لحظه فعلى عليه چه شعارهاى عملى ميجنگد. اولا عليه شعار جمهوريت. آقاى استرووه اطمينان راسخ دارد به اينکه اين شعار "براى توده مردم نامفهوم و بيگانه است" (او فراموش ميکند اضافه نمايد: مفهوم است ولى بصرفه بورژوازى نيست!) ما خيلى مايل بوديم ببينيم آقاى استرووه در حوزه‌ها و مجامع ما چه پاسخى از کارگران دريافت ميکرد. شايد کارگران جزو مردم نيستند؟ ولى دهقانان چطور؟ طبق گفته آقاى استرووه آنها گاه از "جمهوريخواهى ساده‌لوحانه"‌اى پيروى ميکنند ("بيرون کردن تزار") - ولى بورژوازى ليبرال مطمئن است که بجاى جمهوريخواهى ساده‌لوحانه سلطنت‌طلبى آگاهانه خواهد آمد نه جمهوريخواهى آگاهانه! آقاى استرووه ça dépend، اين موضوع هنوز مربوط است به کيفيت اوضاع، نه تزاريسم و نه بورژوازى هيچيک نميتوانند از بهبود اساسى وضعيت دهقانان که بايد به حساب زمينهاى اربابى انجام گيرد جلوگيرى نکنند و طبقه کارگر هم نميتواند در اين کار به دهقانان کمک نکند.

ثانيا، آقاى استرووه تأکيد ميکند که "در جنگ داخلى همواره مهاجم حق بجانب نخواهد بود". اين ايده کاملا با همان تمايلات نوايسکرايى‌ها که ما فوقا تشريح کرديم مطابقت دارد. ما البته نميگوييم که در جنگ داخلى هجوم همواره بصرفه است؛ خير. گاهى هم تاکتيک تدافعى موقتا لزوم حتمى دارد، ولى بکار بردن اصلى که آقاى استرووه وضع کرده است در مورد روسيه سال ١٩٠٥، اتفاقا معنايش نشان دادن گوشه‌اى از مفهوم "عبارت قالبى راديکالى" است ("بورژوازى به وحشت ميافتد و امر آزادى را به معرض خريد و فروش ميگذارد"). کسى که در لحظه کنونى نميخواهد به حکومت مطلقه و به ارتجاع حمله کند، کسى که خود را براى اين حمله حاضر نميکند، کسى که اين حمله را تبليغ نميکند - آن کس بيهوده نام طرفدار انقلاب روى خود ميگذارد.

آقاى استرووه شعار "پنهانکارى" و شعار "شورش" را تقبيح مينمايد (شورش را "قيام مينياتور" ميداند). آقاى استرووه هم به اين و هم به آن - از لحاظ "راه يابى به توده‌ها" - با نظر حقارت مينگرد! ما ميخواستيم از آقاى استرووه سؤال کنيم که آيا ميتواند مثلا در "چه بايد کرد؟" که آن را اثر يک نفر انقلابى افراطى ميداند، جايى را نشان بدهد که شورش تبليغ شده باشد؟ مگر در خصوص "پنهانکارى" مثلا بين ما و آقاى استرووه اختلاف عظيمى وجود دارد؟ مگر ما هر دو در روزنامه "غير علنى" که "پنهانى" به روسيه وارد ميشود و مورد استفاده گروه‌هاى "پنهانى" "سايوز آسواباژدنيه" و حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه قرار ميگيرد کار نميکنيم؟ مجامع توده‌اى کارگرى ما اغلب "به حالت پنهانى" تشکيل ميشود - ما اين معصيت را مرتکب ميشويم. ولى جلسات آقايان هوادار آسواباژدنيه چطور؟ آيا شما چيزى داريد که بتوانيد در مقابل اين طرفداران منفور پنهانکارى منفور به آن مباهات کنيد؟

راست است، لازمه رساندن اسلحه به کارگران رعايت پنهانکارى شديد است. اينجا ديگر آقاى استرووه با صراحت بيشترى سخن ميگويد. گوش کنيد: "اما در خصوص قيام مسلحانه و يا انقلاب به معنى فنى آن بايد گفت که فقط ترويج توده‌اى برنامه دمکراتيک قادر به ايجاد شرايط اجتماعى و روحى لازم براى قيام مسلحانه همگانى است. به اين طريق حتى از آن نقطه نظرى هم که من با آن شريک نيستم و بنابرآن قيام مسلحانه پايان ناگزير مبارزه فعلى در راه رهايى است، - اشباع توده از ايده‌هاى اصلاحات دمکراتيک، اساسى‌ترين و ضرورى‌ترين کارها محسوب ميشود".

آقاى استرووه سعى دارد از موضوع طفره رود. او بجاى اينکه از لزوم قيام به منظور پيروزى انقلاب صحبت کند از ناگزير بودن آن صحبت ميکند. قيام آماده نشده يا قيام خودبخودى و پراکنده هم اکنون آغاز گرديده است. شکى نيست که هيچ کس تضمين نخواهد کرد که اين قيام به يک قيام مسلحانه تمام و کمال مردم منتج گردد، زيرا اين موضوع هم به وضعيت نيروهاى انقلابى مربوط است (که سنجش کامل آن، فقط طى خود مبارزه ميسّر است) و هم بطرز رفتار دولت و بورژوازى و هم يک سلسله کيفيات ديگرى که دز نظر گرفتن دقيق آن غير ممکن است. درباره ناگزير بودن، يعنى اطمينان قطعى به يک حادثه مشخص، که آقاى استرووه سخن را به آنجا ميکشاند حاجتى به گفتار نيست. اگر شما ميخواهيد طرفدار انقلاب باشيد بايد درباره اين موضوع صحبت کنيد که آيا قيام براى پيروزى انقلاب لازم است؟ آيا لازمست موضوع قيام را فعالانه مطرح نمود، درباره آن تبليغ کرد و مجدّانه زمينه آن را بيدرنگ و با انرژى تمام فراهم ساخت يا خير؟ آقاى استرووه نميتواند معنى اين اختلاف را نفهمد؛ مثلا او که مسأله لزوم حق انتخاب همگانى را، که براى هر دمکرات مسأله‌اى مسلّم و قطعى است، بوسيله بميان کشيدن مسأله غير مسلّم ناگزير بودن تحصيل آن در جريان انقلاب حاضر، يعنى مسأله‌اى که براى يک نفر سياستمدار داراى جنبه مبرم نيست، پرده‌پوشى نميکند. آقاى استرووه، با طفره خود در مورد مسأله لزوم قيام، تمام کُنهِ ماهيت مکتوم خط مشى سياسى بورژوازى ليبرال را بيان ميکند. اولا بورژوازى معامله با حکومت مطلقه را بر قلع و قمع آن ترجيح ميدهد؛ بورژوازى در هر حال تمام بار مبارزه مسلحانه را بدوش کارگران مياندازد (اين ثانيا). اين است معناى واقعى طفره‌روى آقاى استرووه از مطلب. به همين جهت است که او در مورد مسأله لزوم قيام راه قهقرا اختيار کرده و به مسأله شرايط "اجتماعى و روحى قيام" و "تبليغات" مقدماتى درباره آن متوسل ميشود. درست همانطور که بورژواهاى ياوه‌گو در سال ١٨٤٨ در پارلمان فرانکفورت، هنگامى که جريان اوضاع دفع نيروى مسلح حکومت را ايجاب ميکرد، هنگامى که جنبش "منجر به لزوم" مبارزه مسلحانه شده بود، هنگامى که اِعمال نفوذى که فقط از راه تبليغات انجام ميگرفت (و در دوره تهيه و تدارک قيام درجه لزوم آن صد برابر است) بدل به خمودگى و جُبن رذيلانه و بورژوامآبانه گشته بود، وقت خود را صَرف قطعنامه‌نويسى، تهيه بيانيه‌ها و تصميم‌نامه‌ها و "ترويج توده‌اى" و آماده کردن "شرايط اجتماعى و روحى" مينمودند، درست همينطور هم آقاى استرووه خود را در پس جملات پنهان کردن از مسأله قيام طفره ميرود. آقاى استرووه آنچه را که عده زيادى از سوسيال دمکراتها اصرار دارند نبينند، با وضوح کامل به ما نشان ميدهد و آن اينکه: وجه تمايز لحظه انقلاب با لحظات تهيه و تدارک معمولى و عادى تاريخى همين است که در اين لحظه حالت روحى، هيجان و اعتقاد توده بايد در عمل متظاهر گردد و متظاهر هم ميگردد.

انقلابيگرى مبتذل نميفهمد که حرف هم عمل است؛ اين اصل در مورد تاريخ بطور کلى و يا در مورد آن عصرهايى از تاريخ که برآمد سياسى آشکارى از طرف توده‌ها وجود ندارد و هيچ کودتايى نميتواند جايگزين آن شود يا مصنوعا آن را بوجود آورد، مسّلما صدق مينمايد. انقلابيونِ دنباله‌رو نميفهمند که وقتى لحظه انقلاب فرا رسيد، وقتى "روبناى کهنه" جامعه از هر طرف شکاف برداشت، وقتى که برآمد سياسى آشکار طبقات و توده‌ها که در کار ايجاد روبناى جديدى براى خود هستند صورت واقعيت بخود گرفت، هنگامى که جنگ داخلى آغاز شد، - آنوقت بشيوه گذشته به "حرف" اکتفا نمودن و در عين حال براى پرداختن به "عمل" شعار صريح ندادن و شانه خالى کردن از عمل با استناد به "شرايط روحى" و "تبليغات" بطور کلى، معنايش جُمود فکرى، رخوت و درازگويى يا به عبارت ديگر خيانت به انقلاب و غدر ورزى در آن است. ياوه‌سرايان بورژوا دمکرات فرانکفورت، - نمونه تاريخى فراموش نشدنى يک چنين خيانت يا کُندذهنى آميخته با درازگويى هستند.

آيا ميخواهيد فرق بين انقلابيگرى مبتذل و دنباله‌روى انقلابى‌ها، از روى تاريخ جنبش سوسيال دمکراتيک روسيه براى شما توضيح داده شود؟ ما آن را براى شما چنين توضيح ميدهيم: سالهاى ١٩٠١ و ١٩٠٢ را که تازه گذشته ولى بنظر ما اکنون بمثابه روايات باستانى است بياد بياوريد. در آن موقع تظاهرات آغاز شد. انقلابيگرى مبتذل قيل و قالى درباره "هجوم" راه انداخت ("رابوچيه دلو")[١١٧] پخش "شبنامه‌هاى خونين" شروع شد (که اگر حافظه‌ام خطا نکند منشاء آن در برلين بود) و به "مطبوعات‌بازى" و به ايده‌اى که حاکى بود بايد به وسيله يک روزنامه در سراسر روسيه دست به تبليغات زد حمله آغاز گرديد و گفته شد که اين ايده ثمره خيالبافى کابينه‌نشينان است (نادژدين)[١١٨]. دنباله‌روى انقلابى‌ها در آنوقت، برعکس به تبليغ اين موضوع پرداخت که "بهترين" وسيله براى تبليغات سياسى "مبارزه اقتصادى" است. ولى سوسيال دمکراسى انقلابى چه روشى در پيش گرفته بود؟ سوسيال دمکراسى انقلابى به هر دوى اين جريانها حمله ميکرد. آشوب‌اندازى و قيل و قال درباره هجوم را سرزنش مينمود زيرا همه آشکارا ميديدند و يا ميبايستى ميديدند که قيام آشکار توده کار فردا است. سوسيال دمکراسى دنباله‌روى را هم تقبيح مينمود و حتى شعار قيام مسلحانه همگانى را هم مستقيما به ميان ميکشيد ولى نه به مفهوم دعوت آشکار (آقاى استرووه آن زمان نميتوانست دعوت به "شورش" را بين ما بيابد) بلکه به مفهوم يک استنتاج ناگزير، به مفهوم "تبليغات" (که آقاى استرووه فقط اکنون به ياد آن افتاده است، - آقاى استرووه محترم ما اصول هميشه چند سال عقب است)، به مفهوم فراهم کردن همان "شرايط اجتماعى و روحى" که نمايندگان دستپاچه بورژوازى معامله‌گر اکنون درباره آن "با حالتى اندوهبار و بيموقع" قلمفرسايى مينمايند. آن موقع ترويج (پروپاگاند) و تبليغ (آژيتاسيون) و تبليغ و ترويج به حکم شرايط عينى زمان واقعا جاى اول را احراز نميکرد. آن موقع موضوع تأسيس يک روزنامه سياسى براى سراسر روسيه را، که انتشار هفتگى آن يک ايده‌آل محسوب ميشد، ممکن بود بعنوان سنگِ مَحَکى براى تهيه و تدارک قيام مطرح کرد (و در رساله "چه بايد کرد؟" هم اين موضوع مطرح شده بود) آن موقع شعار تبليغات توده‌اى بجاى قيامهاى مسلحانه مستقيم و شعار فراهم نمودن شرايط اجتماعى و روحى قيام بجاى آشوب اندازى يگانه شعارهاى صحيح سوسيال دمکراسى انقلابى بودند. اکنون حوادث بر اين شعارها پيشى گرفته است، جنبش به جلو رفته و اين شعارها ديگر کهنه و منسوخ شده‌اند و فقط به درد پرده‌پوشى رياکارى آسواباژدنيه و نيز دنباله‌روى ايسکراى نو ميخورند!

يا شايد من اشتباه ميکنم؟ شايد انقلاب هنوز آغاز نشده است؟ شايد لحظه برآمد آشکار سياسى طبقات هنوز فرا نرسيده است؟‌ شايد جنگ داخلى هنوز وجود ندارد و انتقاد سلاح را نبايد هم‌اکنون جانشين، وارث، وصىّ و متمِّم ناگزير و حتمى سلاح انتقاد نمود؟

به اطراف خود نگاه کنيد، سر خود را از پنجره کابينه کار خود بيرون بياوريد تا بتوانيد به اين سؤالات پاسخ بدهيد. مگر خود حکومت اکنون با تيرباران‌هاى دسته‌جمعى افراد مسالمت‌جو و بى‌اسلحه در همه جا، جنگ داخلى را شروع نکرده است؟ مگر باندهاى مسلح سياه بمثابه "بُرهان" حکومت مطلقه مشغول عمليات نيستند؟ مگر بورژوازى - حتى بورژوازى - به لزوم ايجاد ميليس کشورى پى نبرده است؟ مگر خود آقاى استرووه که منتها درجه معتدل و محتاط است نميگويد (افسوس که فقط ميگويد براى اينکه چيزى گفته باشد!) "آشکار بودن عمليات انقلابى" (ببينيد امروز ما با چه زبانى صحبت ميکنيم!) "اکنون يکى از مهمترين شرايط نفوذ تربيتى در توده‌هاى مردم است"؟

کسى که داراى چشم بينا است ممکن نيست در اين باره شکى داشته باشد که امروز طرفداران انقلاب مسأله قيام مسلحانه را چگونه بايد مطرح کنند. اينک نظرى به سه طرز طرح اين مسأله بيفکنيد که در ارگانهاى مطبوعات آزاد، که کم يا بيش قادرند در توده‌ها نفوذ داشته باشند، تشريح شده است.

طرح اول. قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه است[١٥] در اين قطعنامه تصديق و با بانگى رسا اظهار شده است که جنبش عمومى انقلابى دمکراتيک ديگر به مرحله ضرورت قيام مسلحانه رسيده است. متشکل کردن پرولتاريا براى قيام، يکى از وظايف حياتى، مهم و ضرورى حزب محسوب گرديده و به عنوان مسأله روز مطرح شده است. در آن دستور داده شده است که براى تسليح پرولتاريا و تأمين امکان رهبرى مستيم قيام، جدى‌ترين اقدامات بعمل آيد.

طرح دوم. مقاله‌اى است اصولى که "پيشواى مشروطه‌طلبان روسيه" (اين عنوانى است که "روزنامه فرانکفورت" ارگان کاملا متنفذ بورژوازى اروپا چندى پيش به آقاى استرووه داده است) يا پيشواى بورژوازى مترقى روس در آسواباژدنيه نوشته است. او با عقيده ناگزير بودن قيام شريک نيست. پنهانکارى و شورش - شيوه‌هاى خاص انقلابيگرى نامعقول است. جمهوريخواهى شيوه تخدير اعصاب است. قيام مسلحانه مسأله‌اى است که در واقع جنبه فنى دارد و حال آنکه ترويج توده‌اى و فراهم ساختن شرايط اجتماعى و روحى "اساسى‌ترين و ضرورى‌ترين مسائل" است.

طرح سوم. قطعنامه کنفرانس نوايسکرايى‌ها است. بموجب آن وظيفه ما - تهيه و تدارک قيام است. قيام از روى نقشه غير ممکن شمرده ميشود. آنچه شرايط مساعدى را براى قيام فراهم ميسازد عبارت است از ايجاد نظمى در دستگاه دولت و اقدام به تبليغات و تشکيلات از طرف ما، فقط در آن موقع است که "تدارکات جنگى و فنى ميتواند اهميت کم و بيش جدّى احراز نمايد".

همين؟ آرى همين. ولى اين که آيا قيام لزوم پيدا کرده است يا نه موضوعى ايت که رهبران نوايسکرايى پرولتاريا هنوز از آن اطلاع ندارند. اين که آيا متشکل ساختن پرولتاريا براى مبارزه مستقيم يک وظيفه فورى و فوتى است يا نه موضوعى است که براى آنها هنوز روشن نيست. به عقيده آنها دعوت به عملى نمودن جدى‌ترين اقدامات لزومى ندارد و چيزى که به مراتب مهمتر است (در سال ١٩٠٥ نه در سال ١٩٠٢) اين است که اجمالاً توضيح داده شود در چه شرايطى اين اقدامات "ممکن است" اهميت "کم و بيش جدى" احراز نمايد...

رفقاى نوايسکرايى حال ملاحظه ميکنيد، رو آور شدن به سوى خط مشى مارتينفى شما را به کجا رسانده است؟ آيا ميفهميد که فلسفه سياسى شما بمثابه برگردان فلسفه هواداران آسواباژدنيه و شما (عليرغم اراده خود و مستقل از شعور خود) به دنبال بورژوازى سلطنت‌طلب افتاده‌ايد؟ آيا اکنون ديگر برايتان واضح است که، شما ضمن تکرار بديهيات و تکميل شدن در درازگويى، اين نکته را از نظر دور داشته‌ايد که بنا بر سخنان فراموش نشدنى مقاله فراموش نشدنى پتر استرووه - "آشکار بودن عمليات انقلابى اکنون يکى از مهمترين شرايط نفوذ تربيتى در توده‌هاى مردم است"؟


زيرنويسها و توضيحات

[١٣] "انقلابيگرى سوسيال دمکراسى اروپاى باخترى يعنى ببل و حتى کائوتسکى در مقابل آقاى لنين و رفقايشان اپورتونيسم است، ولى امواج تاريخ، ارکان اصولى اين انقلابيگرى ملايم شده را هم سائيده و در هم فرو ريخته است". تعرض خشماگينى است. ولى آقاى استرووه بيهوده تصور ميکند من حاضرم هر چه او ميگويد را بى چون و چرا گوش کنم. کافى است من آقاى استرووه را به ميدان بطلبم تا وى هرگز قادر به پذيرفتن آن نباشد. کى و کجا من انقلابيگرى ببل و کائوتسکى‌را "اپورتونيسم" ناميده‌ام؟ کى و کجا من ادعاى ايجاد خط مشى مخصوصى را در سوسيال دمکراسى بين‌المللى کرده‌ام که با خط مشى ببل و کائوتسکى يکى نبوده است؟

[١٤] - به خواننده يادآور ميشويم که آسواباژدنيه به مقاله "چه نبايد کرد؟" (شماره ٥٢ ايسکرا) با هياهو و سر و صدا تهنيت و شادباش گفت و آن را "يک چرخش بسيار مهم" بسوى گذشت نسبت به اپورتونيست‌ها دانست. آسواباژدنيه تمايلات اصولى نوايسکرايى‌ها را بطرز خاصى در مقاله مربوط به انشعاب در بين سوسيال دمکراتهاى روسيه مورد تحسين قرار داده بود. آسواباژدنيه در خصوص جزوه تروتسکى موسوم به "وظايف سياسى ما" به همگون بودن افکار اين نويسنده با آنچه که يک وقتى "رابوچيه دليست‌ها" يعنى کريچفسکى، مارتينف، آکيمف مينوشتند و ميگفتند (رجوع شود به ورقه تحت عنوان "ليبرال حاضر بخدمت" منتشره از طرف روزنامه "وپريود") اشاره کرده بود. آسواباژدنيه به جزوه مارتينف درباره ديکتاتورى تهنيت گفت (مراجعه شود به مقاله "وپريود" شماره ٩). بالأخره شکايتهاى تأخير شده استرووه در خصوص شعار قديمى ايسکراى قديم يعنى شعار "ابتدا مرزبندى و بعد اتحاد" با اظهار همدردى خاصى از طرف آسواباژدنيه مواجه گرديد.

[١٥] - اينک متن کامل قطعنامه کنگره سوم حزب:

"نظر به اينکه:

١) پرولتاريا که به حکم موقعيت خود پيشروترين طبقات و يگانه طبقه انقلابى پيگير است، مأموريت ايفاى نقش رهبرى جنبش دمکراتيک عمومى انقلابى روسيه را بر عهده دارد؛

٢) اين جنبش در لحظه کنونى ديگر به مرحله لزوم قيام مسلحانه رسيده است؛

٣) پرولتاريا ناگزير در اين قيام به جدى‌ترين طرزى شرکت ميکند و اين شرکت است که سرنوشت انقلاب روسيه را معيّن مينمايد؛

٤) پرولتاريا نقش رهبرى را در اين انقلاب فقط در صورتى ميتواند ايفا کند که به شکل نيروى سياسى واحد و مستقلى زير پرچم حزب کارگر سوسيال دمکرات، که علاوه بر رهبرى مسلکى از لحاظ عملى نيز مبارزه وى را رهبرى مينمايد، گرد آيد؛

٥) فقط ايفاى چنين نقشى ميتواند براى مبارزه پرولتاريا در راه سوسياليسم و عليه طبقات ثروتمند بورژوا-دمکرات روسيه، مساعدترين شرايط را فراهم سازد،...

سومين کنگره حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه تصديق مينمايد که وظيفه متشکل ساختن پرولتاريا براى مبارزه مستقيم عليه حکومت مطلقه از طريق قيام مسلحانه، يکى از مهمترين و فوتى‌ترين وظايف حزب در لحظه انقلابى کنونى است.

بنابراين کنگره به عموم سازمانهاى حزبى دستور ميدهد:

الف) از راه ترويج و تبليغ نه فقط معناى سياسى قيام مسلحانه‌اى را که در پيش است بلکه جنبه تشکيلاتى و عملى آن نيز براى پرولتاريا توضيح داده شود.

ب) به وسيله اين ترويج و تبليغ نقش اعتصابات سياسى توده‌اى، که در آغاز و در خود جريان قيام ميتواند داراى اهميت اساسى باشد، توضيح داده شود.

ج) براى تسليح پرولتاريا و همچنين براى تنظيم نقشه قيام مسلحانه و رهبرى مستقيم اين قيام، جدى‌ترين اقدامات بعمل آيد و براى اين منظور، به حد لزوم دسته‌هاى مخصوصى از کارکنان حزبى تشکيل گردد". (تبصره لنين در چاپ سال ١٩٠٧)

[١١٦] منظور اختلاف نظرى است که در سال ١٨٩٥ هنگام بحث در اطراف طرح برنامه ارضى در کنگره حزب سوسيال دمکرات آلمان در برسلاو بروز نموده بود.

[١١٧] "رابوچيه دلو" - نام مجله "اکونوميستها" ارگان "سازمان سوسيال دمکراتهاى روسيه در خارجه" بود که در سالهاى ١٨٩٩ تا ١٩٠٢ بطور غير منظّم در ژنو انتشار مييافت. لنين نظرات اعضاى "رابوچيه دلو" را در کتاب "چه بايد کرد؟" مورد انتقاد قرار داده است.

[١١٨] منظور مقاله‌اى است که نادژدين (نام مستعار اى.او. زلنسکى) بر ضد نقشه ايسکراى لنينى در جرايد منتشر ساخته بود. اين مقاله را لنين در سال ١٩٠٢ در کتاب خود موسوم به "چه بايد کرد؟" مورد انتقاد قرار داد.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

٩

معناى حزب اپوزيسيون افراطى بودن در هنگام انقلاب چيست؟


حال به قطعنامه مربوط به حکومت موقت برگرديم. ما نشان داديم که تاکتيک نو ايسکرايى‌ها انقلاب را به جلو سوق نداده (اين همان چيزى است که آنها ميخواستند با قطعنامه خود موجبات آن را فراهم سازند) بلکه به عقب ميبرد. ما نشان داديم که همانا اين تاکتيک است که در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير آزادى عمل را از سوسيال دمکراسى سلب مينمايند و آن را از حل شدن در دمکراسى بورژوايى مصون نميدارد. بديهى است که از مقدمات نادرست قطعنامه نتيجه نادرست حاصل ميشود. "از اين رو سوسيال دمکراسى نبايد هدف خود را تصرف قدرت يا تقسيم آن در حکومت موقت قرار دهد بلکه بايد بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى باقى بماند". به نيمه اول اين استنتاج که مربوط به طرح هدفهاست نظرى بيفکنيد. آيا نوايسکرايى‌ها هدف فعاليت سوسيال دمکراتيک را پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم قرار ميدهند؟‌ آرى قرار ميدهند. آنها شرايط پيروزى قطعى را نميتوانند صحيحا فرمولبندى کنند و فرمولبندى آنها با فرمولبندى آسواباژدنيه شباهت پيدا ميکند، ولى هدف نامبرده را در برابر خود قرار ميدهند. و بعد، آيا آنها موضوع حکومت موقت را با مسأله قيام مربوط ميسازند؟ آرى مستقيما مربوط ميسازند و ميگويند که حکومت موقت "از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد". بالأخره، آيا آنها رهبرى قيام را هدف خود قرار ميدهند؟ - بله، آنها گرچه مانند آقاى استرووه از اعتراف به لزوم و فوريت قيام شانه خالى ميکنند ولى فرقشان با آقاى استرووه اين است که در عين حال ميگويند "سوسيال دمکراسى ميکوشد آن را (قيام را) تابع نفوذ و رهبرى خود نمايند و از آن به نفع طبقه کارگر استفاده کند".

خيلى منطقى و با يکديگر مربوط است، اينطور نيست؟ ما هدف خود را اين قرار ميدهيم که قيام توده‌ها را اعم از پرولتاريا و غير پرولتاريا تابع نفوذ و رهبرى خود نماييم و از آن، به نفع خود استفاده کنيم. و لذا ما هدف خود را اين قرار ميدهيم که در موقع قيام هم پرولتاريا و هم بورژوازى انقلابى و هم خرده بورژوازى ("گروههاى غير پرولتاريايى") را رهبرى نماييم يعنى رهبرى قيام را بين سوسيال دمکراسى و بورژوازى انقلابى "تقسيم کنيم". ما هدف خود را پيروزى قيام قرار ميدهيم که بايد به استقرار حکومت موقت ("که از قيام پيروزمندانه مردم برون ميآيد") منجر گردد. به اين جهت... ما نبايد منظور خود را تصرف قدرت يا تقسيم در حکومت انقلابى موقت قرار دهيم!!

دوستان ما به هيچ وجه نميتوانند سر و ته موضوع را به هم وصل کنند. آنها بين نظر استرووه که از قيام احتراز ميجويد و نظر سوسيال دمکراسى انقلابى، که دعوت ميکند انجام اين وظيفه فورى بر عهده گرفته شود، مردّد مانده‌اند. آنها بين آنارشيسم که هر گونه شرکتى را در حکومت انقلابى موقت از لحاظ اصولى بمثابه خيانت نسبت به پرولتاريا تقبيح مينمايد و مارکسيسم، که در صورت وجود نفوذ رهبرى کننده سوسيال دمکراسى در قيام[١٦] چنين شرکتى را طلب ميکند مردّد مانده‌اند. آنها داراى هيچگونه خط مشى مستقلى نيستند؛ نه داراى خط مشى آقاى استرووه، که در صدد معامله با تزاريسم است و به اين جهت هم در مورد مسأله قيام بايد از مطلب بگريزد و راه طفره در پيش گيرد؛ نه داراى خط مشى آنارشيستها که هر گونه اِعمال نفوذ "از بالا" و هر گونه شرکتى را در انقلاب بورژوازى تقبيح مينمايند، نوايسکرايى‌ها معامله با تزاريسم و پيروزى بر تزاريسم را با يکديگر مخلوط مينمايند. آنها ميخواهند در انقلاب بورژوايى شرکت نمايند. آنها از "دو ديکتاتورى" مارتينف کمى گام فراتر گذارده‌اند. آنها حتى حاضرند قيام مردم را رهبرى نمايند - به منظور آنکه بلافاصله پس از پيروزى (يا شايد درست در آستان پيروزى؟) از اين رهبرى صرفنظر کنند، يعنى بمنظور آنکه از ثمره‌هاى پيروزى استفاده نکنند و تمام ثمره‌هاى آن را کلا به بورژوازى واگذار نمايند. اين موضوع را آنها "استفاده از قيام به نفع طبقه کارگر"... مينامند.

بيش از اين به مکث روى اين آشفته‌فکرى حاجتى نيست. بهتر است منشاء اين آشفته‌فکرى را ضمن فرمولبندى آن که حاکيست "بايد بصورت يک حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى باقى ماند" بررسى نماييم.

اين يکى از اصول سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى است که ما با آن آشنا هستيم. اين يک اصل کاملا صحيحى است. اين اصل براى تمام مخالفين رويزيونيسم يا اپورتونيسم در کشورهاى پارلمانى جزو اصول بديهى شده است. اين اصل، بمثابه يک ردّيه ضرورى و مشروع عليه "کرتينيسم پارلمانى"، ميلرانيسم، برنشتينيسم[١١٩] و رفرميسم ايتاليايى به شيوه توراتى، حق اهليت يافته است. نوايسکرايى‌هاى شريف ما اين اصل نيکو را از بَر کرده و با پشتکار تمام بکار ميبرند... ولى کاملا بيجا. مقوله‌هايى از مبارزه پارلمانى در قطعنامه‌هايى گنجانده شده که براى شرايطى که در آن هيچگونه پارلمانى وجود ندارد نوشته شده است. مفهوم "اپوزيسيون" که منعکس کننده و مبيّن آن وضعيت سياسى است که در آن هيچکس بطور جدى از قيام صحبت نميکند، به طرزى بى معنى در مورد وضعيتى بکار برده ميشود که در آن قيام شروع شده و تمام طرفداران انقلاب درباره رهبرى آن فکر و صحبت ميکنند. تمايل به "باقى ماندن" در همان وضعيت سابق، يعنى در شرايطى که منحصرا بايد "از پايين" اِعمال نفوذ نمود، درست در آن هنگامى با طمطراق تمام اظهار ميشود که انقلاب مسأله لزوم اِعمال نفوذ از بالا را در صورت پيروزى قيام در دستور روز قرار داده است.

خير، بخت و اقبال کاملا از نوايسکرايى‌هاى ما روى برتافته است! حتى وقتى هم که آنها يک اصل صحيح سوسيال دمکراسى را بيان ميکنند از بکار بردن صحيح آن عاجزند. آنها فکر نکرده‌اند در عصرى که انقلاب آغاز شده است و در آن پارلمان وجود ندارد و جنگ داخلى جريان داشته و شعله‌هاى قيام زبانه ميگيرد چگونه مفهوم‌ها و اصلاحات مبارزه پارلمانى تغيير کرده و به نقيض خود مبدل ميشوند. آنها فکر نکرده‌اند که در شرايطى که مورد بحث ماست اصلاح و تصحيح، از طريق تظاهرات خيابانى پيشنهاد ميشود و استيضاح از طريق عمليات تعرضى افراد مسلح صورت ميگيرد و اپوزيسيون بر ضد حکومت از طريق واژگون ساختن جبرى حکومت بعمل ميآيد.

همانطور که قهرمان نامى يکى از داستانهاى ملى ما اندرزهاى نيک را وقتى تکرار ميکرد که اتفاقا موقع آنها گذشته بود، همانطور هم مداحّان مارتينف ما، درسهاى پارلمانتاريسم زمان صلح را درست موقعى تکرار ميکنند که خودشان آغاز عمليات آشکار جنگى را تأييد مينمايند. هيچ چيز از اين شعار "اپوزيسيون افراطى" مضحک‌تر نيست که با تبختر تمام در قطعنامه‌اى ذکر ميشود که با اشاره به "پيروزى قطعى انقلاب" و "قيام مردم" آغاز ميگردد! درست فکر کنيد آقايان، و ببينيد معناى داشتن خط مشى "اپوزيسيون افراطى" در دوره قيام چيست؟ آيا معناى آن افشا نمودن دولت است يا سرنگون ساختن آن؟ آيا معناى آن رأى مخالف دادن به دولت است يا شکست وارد ساختن به نيروهاى جنگى آن در نبرد آشکار؟ آيا معناى آن امتناع از پُر کردن خزانه دولت است يا تصرف اين خزانه از راه انقلاب به منظور مصرف آن براى حوائج قيام و مسلح نمودن کارگران و دهقانان و دعوت مجلس مؤسسان؟ آقايان آيا بالأخره نميخواهيد بفهميد که مفهوم "اپوزيسيون افراطى" فقط عبارت از عمليات منفى يعنى افشا نمودن، رأى مخالف دادن و امتناع کردن است؟ به چه دليل؟ به اين دليل که اين مفهوم فقط مربوط است به مبارزه پارلمانى و آن هم مربوط به عصرى که هيچکس هدف مستقيم مبارزه را "پيروزى قطعى" قرار نميدهد. آيا بالأخره نميخواهيد بفهميد از آن لحظه‌اى که توده مورد زجر و ستم سياسى به منظور مبارزه حيات و ممات براى نيل به پيروزى هجوم قطعى خود را از هر سو آغاز مينمايد جريان کار از اساس دگرگون ميگردد؟

کارگران از ما ميپرسند، آيا لازم است براى عمل تأخير ناپذير قيام جداً دست بکار شد؟ چه بايد کرد که قيام آغاز شده پيروز گردد؟ چگونه بايد از پيروزى استفاده کرد؟ چه برنامه‌اى را ميتوان و بايد در آن موقع عملى کرد؟ نوايسکرايى‌ها که در کار عميق ساختن مارکسيسم هستند، جواب ميدهند: بايد بصورت حزب اپوزيسيون افراطى باقى ماند... با اين حال آيا ما حق نداشتيم وقتى اين پهلوانان را استادان شيرينکار کوته‌فکرى ناميديم؟


زيرنويسها و توضيحات

[١٦] رجوع شود به روزنامه "پرولتارى" شماره سوم "درباره حکومت انقلابى موقت"، مقاله دوم. (رجوع شود به جلد هشتم کليات، صفحه ٤٤٠-٤٤٧. هـ.ت.)

[١١٩] "برنشتينيسم" - جريانى ضد مارکسيستى در سوسيال دمکراسى بين‌المللى بود که در اواخر قرن ١٩ در آلمان پديد آمد و بنام ادوارد برنشتين سوسيال دمکرات آلمانى ناميده ميشد. برنشتين آموزش انقلابى مارکس را مطابق با روح ليبراليسم بورژوايى مورد تجديد نظر قرار داده بود. طرفداران برنشتين در روسيه "مارکسيستهاى علنى"، "اکونوميستها"، بونديست‌ها و منشويک‌ها بودند.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

١٠

"کمونهاى انقلابى" و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان


کنفرانس نوايسکرايى‌ها نتوانست در موضع آنارشيستى که ايسکراى نو به آن رسيده بود (فقط اِعمال نفوذ "از پايين" نه اينکه "هم از پايين و هم از بالا") پايدار بماند. بطلان تجويز قيام و در عين حال عدم تجويز پيروزى و شرکت در حکومت انقلابى موقت بيش از حد واضح بود. به اين جهت قطعنامه در مورد راه حلى که مارتينف و مارتف براى اين مسأله پيشنهاد کرده بودند قيود و محدوديتهايى قائل گرديد. حال اين قيود را که در قسمت بعدى قطعنامه بيان شده مورد بررسى قرار ميدهيم: "البته اين تاکتيک ("باقى ماندن بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى") به هيچ وجه صلاح بودن تصرف جزئى و اپيزوديک حکومت و تشکيل کمونهاى انقلابى در فلان و بهمان شهر يا فلان و بهمان استان را که منظور از آن فقط و فقط کمک به توسعه قيام و ايجاد بى‌نظمى در دستگاه دولت باشد، نفى نميکند."

اگر اينطور است پس معلوم ميشود که از لحاظ اصولى نه تنها اِعمال نفوذ از پايين بلکه اِعمال نفوذ از بالا هم مجاز شمرده شده است. معلوم ميشود آن تزى که مارتف در مقاله مشهور مندرجه در ايسکرا (شماره ٩٣) مطرح کرده است بطلانش ثابت و تاکتيک روزنامه "وپريود" که اضافه بر اِعمال نفوذ "از پايين" اِعمال نفوذ "از بالا" را نيز توصيه مينمايد صحتش مورد اذعان است.

وانگهى، واضح است که منظور از تصرف حکومت (ولو بطور جزئى، اپيزوديک و هکذا) منحصر به شرکت سوسيال دمکراسى فقط و پرولتارياى فقط نيست. زيرا فقط پرولتاريا نيست که در انقلاب دمکراتيک ذينفع است و بطرز مؤثرى در آن شرکت ميکند. زيرا قيام، همانطور که در آغاز قطعنامه مورد بحث گفته ميشود، مربوط به تمام "مردم" است و "گروههاى غير پرولتاريايى" (اصطلاح قطعنامه کنفرانس‌چى‌ها در مورد قيام) يعنى گروههاى بورژوايى هم در آن شرکت مينمايند. پس اصلى که هر گونه شرکت سوسياليستها را با خرده بورژوازى در حکومت موقت خيانتى نسبت به طبقه کارگر ميدانست، از طرف کنفرانس بدور انداخته شد و همان شد که منظور "وپريود" بود. "خيانت" به صِرف اينکه در مورد جزئى از کل انجام گرفته و اپيزوديک و محلى و غيره باشد جنبه خيانت بودن خود را از دست نميدهد. پس اصلى که شرکت در حکومت انقلابى موقت را با ژورسيسم مبتذل همتراز ميدانست از طرف کنفرانس بدور انداخته شد و همان شد که منظور "وپريود" بود. حکومت، به استناد اينکه قدرتش در بسيارى از شهرها بسط نداشته و منحصر به يک شهر باشد، در بسيار از استانها بسط نداشته و منحصر به يک استان باشد و همچنين از اينکه داراى اين نام يا آن نام باشد، جنبه حکومت بودن خود را از دست نميدهد. به اين طريق کنفرانس از آن شيوه طرح اصولى که ايسکراى نو سعى ميکرد به اين مسأله بدهد سر باز زد.

حال ببينيم آن محدوديتهايى که کنفرانس براى تشکيل حکومتهاى انقلابى - که اکنون از نظر اصولى جايز است - و براى شرکت در آنها قائل ميشود عُقَلايى است يا خير. ما نميفهميم چه فرقى بين مفهوم "اپيزوديک" و "موقتى" وجود دارد. ميترسيم که منظور از استعمال اين کلمه خارجى و "نو" فقط استتارى براى فقدان صراحت فکر باشد. اين کلمه در ظاهر "عميقتر" بنظر ميآيد ولى در حقيقت فقط موضوع را تاريکتر و پيچيده‌تر ميکند. چه فرقى است بين "صلاح بودن" "تصرف حکومت" بطور جزئى، در يک شهر يا استان از يک طرف و شرکت در حکومت انقلابى موقت تمام کشور از طرف ديگر؟ مگر ميان "شهرها" شهرى مانند پترزبورگ نيست که جريان نهم ژانويه در آنجا اتفاق افتاد؟ مگر قفقاز، که از بسيارى کشورها بزرگتر است، جزو استانها نيست؟ مگر در موقع "تصرف حکومت" نه تنها در استان بلکه حتى در يک شهر هم وظايفى (که سابقا موجب نگرانى ايسکراى نو بود) از قبيل طرز رفتار با زندانها، پليس، خزانه‌دارى و غيره در مقابل ما عرض اندام نميکند؟ البته هيچکس منکر اين نيست که در صورت عدم تکافوى قوا، در صورت موفقيت ناقص قيام، در صورت عدم قطعيت پيروزى آن، تشکيل حکومتهاى انقلابى موقت بطور جزئى يعنى در بعضى شهرها و غيره ممکن است. ولى اين چه دخلى به مطلب دارد، آقايان؟ مگر خود شما در ابتداى قطعنامه از "پيروزى قطعى انقلاب" و از "قيام پيروزمندانه مردم" صحبت نميکنيد؟؟ از چه وقت سوسيال دمکراتها کار آنارشيست‌ها يعنى پراکندگى توجه و هدفهاى پرولتاريا را پيش گرفته‌اند و بجاى هدايت وى بسوى يک هدف همگانى، واحد، جامع و کامل، بسوى هدفهاى "جزئى" هدايتش ميکنند؟ خود شما ضمن فرض "تصرف حکومت" در يک شهر از "بسط و توسعه قيام" صحبت ميکنيد - آيا جسارتاً ممکن است فکر کنيم که اينجا منظور بسط و توسعه آن به شهر ديگر است؟ اجازه ميفرماييد اميدوار شويم که اينجا منظور بسط و توسعه آن در همه شهرها است؟‌ آقايان نتيجه‌گيرى‌هاى شما هم درست مثل مقدماتتان بى پَر و پا، تصادفى، ضد و نقيض و در هم و بر هم است. کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه به مسأله مربوط به حکومت انقلابى موقت بطور کلى پاسخ جامع و واضحى داده است. اين پاسخ شامل تمام حکومتهاى موقتى هم که بطور جزئى تشکيل شده باشند ميشود. ولى کنفرانس که در پاسخ خود بطور مصنوعى و خودسرانه جزئى از مسأله را از کل مجزا ميکند فقط از پاسخ به اين مسأله من حيث‌المجموع طفره ميرود (ولى بدون موفقيت) و توليد درهم و برهمى ميکند.

معنى "کمونهاى انقلابى" چيست؟ آيا فرقى ميان اين مفهوم و "حکومت انقلابى موقت" هست و اگر هست در چيست؟ آقايان کنفرانس‌چى‌ها خودشان هم اين موضوع را نميدانند. آشفته‌فکرى انقلابى بطورى که اغلب ديده ميشود آنها را به مرحله جمله‌بافى انقلابى ميکشاند. آرى، استعمال کلمه "کمون انقلابى" در قطعنامه نمايندگان سوسيال دمکراسى فقط يک جمله‌بافى انقلابى است و لاغير. مارکس به کرّات اين قبيل جمله‌بافى‌ها را، که به وسيله آنها با اصطلاحات "فريبنده و جذاب" مربوط به دوران سپرى شده، به روى وظايف آينده پرده ميکشند تقبيح نموده است. فريبندگى و جذابيت يک اصطلاح که نقش خود را در تاريخ بازى کرده است، در چنين مواردى جنبه زينت‌آلات بدلى پُر زرق و برق را پيدا ميکند که زيب پيکر عروسک پر سر و صدايى کرده باشند. ما بايد به کارگران و به تمام مردم با صراحت و بدون ذره‌اى ابهام بفهمانيم براى چه ما ميخواهيم حکومت انقلابى موقت تشکيل دهيم، و اگر فردا قيام مردم که اکنون آغاز گرديده پيروزمندانه خاتمه پذيرد و ما به قطعى‌ترين طرزى در حکومت نفوذ داشته باشيم چه اصلاحات بخصوصى را عملى خواهيم نمود. اين است پرسشهايى که در برابر رهبران سياسى قرار دارد.

کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه در کمال وضوح به اين پرسشها پاسخ ميدهد و برنامه کامل اين اصلاحات را که عبارت است از برنامه حداقل حزب ما تعيين مينمايد. ولى کلمه "کمون" هيچ پاسخى به اين پرسش‌ها نداده فقط مغز را با آوازى دور دست... يا آواز دُهُل مانندى آکنده مينمايد. به همان نسبتى که فرضا کمون سال ١٨٧١ پاريس در نزد ما عزيز و گرامى است به همان اندازه هم ما کمتر مجازيم، بدون تجزيه و تحليل اشتباهات و شرايط مخصوص آن، به آن استناد ورزيم. استناد به کمون بدون تجزيه و تحليل اشتباهات و شرايط مخصوص آن، تکرار عمل نابخردانه بلانکيست‌ها است که از هر عمل کمون (در "بيانيه سال ١٨٧٤ خود) ستايش ميکردند[١٢٠] و به همين جهت هم انگلس آنها را مورد استهزاء قرار ميداد. اگر کارگرى از يکى از کنفرانس‌چى‌ها بپرسد اين "کمون انقلابى" که در قطعنامه از آن يادآورى ميشود چيست او چه جواب خواهد داد؟ او تنها جوابى که ميتواند بدهد اين است که در تاريخ، يک حکومت کارگرى به اين نام معروف است که دانايى و توانايى تشخيص بين عوامل دمکراتيک و سوسياليستى را نداشت، وظايف مبارزه در راه جمهورى و مبارزه در راه سوسياليسم را با يکديگر مخلوط مينمود، از عهده حل مسأله تعرض جدّى جنگى بر ضد ورساى بر نيامد، در مورد بانک فرانسه مرتکب اشتباه شد و آن را ضبط نکرد و قس‌عليهذا. خلاصه اعم از اينکه شما در پاسخ خود به کمون پاريس استناد جوييد يا به کمون ديگر، ناچار بايد بگوييد: اين حکومتى بود که حکومت ما نبايد مثل آن باشد. جوابى بسيار عالى است و جاى حرف هم نيست! ولى آيا سکوت در مورد برنامه عملى حزب و تدريس بيجاى تاريخ در يک قطعنامه گواه بر درازگويى اشخاص مُلّانُقَطى و عجز و زبونى فرد انقلابى نيست؟ آيا اين نشانه اشتباهى نيست که بيهوده ميکوشيدند آن را به ما نسبت دهند؛ يعنى مخلوط نمودن انقلاب دمکراتيک با انقلاب سوسياليستى که هيچيک از "کمون‌ها" تفاوت بين اين دو را تشخيص نميدادند؟

هدف حکومت موقت (که آنقدر بيجا نام کمون به آن داده شده است) "منحصرا" بسط و توسعه قيام و ايجاد بينظمى در دستگاه حکومت معيّن شده است. اين کلمه "منحصرا" که بمثابه بخارى است که از منجلاب همان تئورى مُهمَل اِعمال نفوذ "فقط از پايين" متصاعد شده است بر حسب معنى لغوى خود، هرگونه وظايف ديگرى را نفى ميکند. ولى نفى وظايف ديگر با اين طريق و اين نحوه، اثبات ديگرى است بر کوته‌بينى و عدم تعقّل. "کمون انقلابى" يا به عبارت ديگر حکومت انقلابى، ولو در يک شهر هم که باشد، ناگزير مجبور خواهد بود کليه امور دولتى را (ولو بطور موقت و "جزئى و اپيزوديک") انجام دهد و سر زير برف کردن در اينجا منتهاى نابخردى است. اين حکومت بايد هم به روزکار ٨ ساعته صورت قانونى بدهد، هم بازرسى کارگرى را در کارخانه‌ها برقرار سازد، هم آموزش مجانى همگانى را اجرا نمايد، هم انتخابى بودن قضات را معمول دارد، هم کميته‌هاى دهقانى را تشکيل دهد، و هم غيره و غيره - مختصر کلام اين حکومت حتما بايد يک سلسله رفرمهايى را به موقع اجرا گذارد. خلاصه کردن اين رفرمها در مفهوم "کمک به بسط و توسعه قيام" معنايش بازى با الفاظ و تشديد عمدى ابهام در آن جايى است که احتياج به وضوح کامل دارد.


قسمت آخر قطعنامه نوايسکرايى‌ها موضوع جديدى براى انتقاد از تمايلات اصولى "اکونوميسم" که در حزب ما احيا شده بدست نميدهد ولى مطالب فوق‌الذکر را اندکى به شکل ديگر تصوير مينمايد.

اينک آن قسمت:

"فقط در يک صورت سوسيال دمکراسى بنا به ابتکار خود بايد هدف مساعى خويش را اين موضوع قرار دهد که قدرت را بکف آوَرَد و حتى‌الامکان آن را مدت زيادترى در دست خود نگاه دارد و اين همانا در صورتى است که دامنه انقلاب به کشورهاى مترقى اروپاى باخترى که در آنجا شرايط لازم براى عملى نمودن سوسياليسم به نضج معيّنى(؟) رسيده است، بسط يابد. در اين صورت است که حدود محدود تاريخى انقلاب روسيه را ميتوان بطور قابل ملاحظه‌اى وسعت داد و در اين صورت است که اقدام به اصلاحات سوسياليستى امکانپذير خواهد بود.

سوسيال دمکراسى با مبتنى نمودن تاکتيک خود بر روى اين حساب که حزب سوسيال دمکرات را در طول تمام دوره انقلاب نسبت به تمام دولتهايى که در جريان انقلاب پى در پى روى کار ميآيند در موقعيت اپوزيسيون افراطى انقلابى نگهدارد، در عين حال به بهترين طرزى ميتواند خود را براى استفاده از قدرت حکومت در صورتى که بدستش بيفتد(؟؟) آماده نمايد".

فکر اصلى در اينجا همان است که "وپريود" بکرّات اظهار کرده است: ما نبايد از پيروزى کامل سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک يعنى از ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان بترسيم (نظير مارتينف) زيرا اين پيروزى به ما امکان خواهد داد اروپا را برانگيزيم و پرولتارياى سوسياليست اروپا هم پس از اينکه يوغ بورژوازى را از گردن خود بدور افکند به نوبه خود در انجام انقلاب سوسياليستى به ما کمک خواهد کرد. ولى ببينيد اين فکر در بيان نوايسکرايى‌ها چقدر ضايع شده است. ما روى جزئيات مسأله از قبيل اين فکر مُهمَل که بموجب آن گويى ممکن است قدرت بدست حزب آگاهى که تاکتيک تصرف قدرت را مضر ميداند "بيفتد" و نيز روى اين موضوع که در اروپا شرايط براى سوسياليسم تنها به نضج معيّن نرسيده بلکه بطور کلى نضج يافته است، - روى اين موضوع که برنامه حزبى ما معتقد به هيچگونه اصلاحات سوسياليستى نيست مگر به انقلاب سوسياليستى - مکث نميکنيم. ما فقط فرق عمده و اساسى موجوده بين ايده "وپريود" و قطعنامه را در نظر ميگيريم. وظيفه‌اى که "وپريود" در مقابل پرولتارياى انقلابى قرار داده است وظيفه‌اى است داراى جنبه فعال و آن عبارت است از پيروزى در مبارزه براى دمکراسى و استفاده از اين پيروزى براى بسط دامنه انقلاب به اروپا. ولى قطعنامه به ارتباطى که بين "پيروزى قطعى" ما (نه به آن مفهومى که نوايسکرايى‌ها قائلند) و انقلاب اروپا موجود است پى نميبرد و به اين جهت از وظايف پرولتاريا و دورنماى پيروزى وى صحبتى نميکند، بلکه يکى از امکانات را بطور کلى مورد بحث قرار ميدهد: "در صورتى که دامنه انقلاب بسط يابد"... "وپريود" صريح و آشکار معيّن کرده است - و اين مراتب در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه هم قيد شده است که - بويژه چگونه ميتوان و بايد به نفع پرولتاريا از "قدرت حکومت استفاده کرد" و در عين حال اين موضوع را در نظر گرفت که در مرحله کنونى تکامل اجتماعى، چه کارى را ميتوان بلافاصله انجام داد و چه کارى را لازم است بَدواً به مثابه تهيه مقدمات دمکراتيک مبارزه در راه سوسياليسم انجام داد. قطعنامه در اينجا هم نوميدانه دنبال جريان را گرفته و ميگويد: "ميتواند خود را براى استفاده آماده نمايد"، ولى نميتواند بگويد که چگونه ميتواند و چگونه خود را آماده نمايد. براى چه استفاده‌اى ما شکى نداريم که مثلا نوايسکرايى‌ها "ميتوانند خود را براى استفاده" از مقام رهبرى در حزب "آماده نمايند" ولى تمام مطلب اينجاست که تاکنون تجربه آنها در مورد اين استفاده و نيز آمادگى آنها جاى اميدى را باقى نميگذارد که آنها بتوانند امکان را به واقعيت مبدل سازند...

"وپريود" اين موضوع را به دقت متذکر گرديده است که "امکان" واقعى "در دست نگاه داشتن حکومت" در چيست، - اين امکان در ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان است، در نيروى مشترک و توده‌اى آنها است که قادر است بر تمام نيروهاى ضد انقلاب فائق آيد، و نيز در تطابق ناگزير منافع آنها در مورد اصلاحات دمکراتيک است. قطعنامه کنفرانس در اينجا نيز هيچ چيز مثبتى نداده و فقط از موضوع طفره ميرود. مگر نه اين است که امکان نگهدارى حکومت در روسيه مشروط به چگونگى ترکيب نيروهاى اجتماعى خود روسيه و شرايط انقلاب دمکراتيکى است که هم اکنون در کشور ما به وقوع ميپيوندد؟ مگر نه اين است که پيروزى پرولتاريا در اروپا (از بسط دامنه انقلاب به اروپا تا پيروزى پرولتاريا هنوز مقدارى فاصله است) موجب بروز مبارزه شديد ضد انقلابى بورژوازى روس خواهد شد؟ - قطعنامه نوايسکرايى‌ها درباره اين نيروى ضد انقلابى که اهميت آن در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه مورد سنجش قرار گرفته است کلمه‌اى هم سخن نميگويد. اگر ما در مبارزه براى جمهورى و دمکراسى امکان اين را نداشتيم که به غير از پرولتاريا به دهقانان نيز اتکاء نماييم در اين صورت "نگهدارى قدرت" اقدام نوميدانه‌اى بود. ولى وقتى چنين اقدامى نوميدانه نيست و وقتى پيروزى قطعى بر تزاريسم چنين امکانى را براى ما ميسّر ميسازد، - در اين صورت ما بايد به آن اشاره کنيم، ما بايد مُجدّانه دعوت نماييم که اين امکان را به واقعيت بدل سازند، ما بايد نه فقط در صورت بسط دامنه انقلاب به اروپا بلکه براى بسط دامنه آن به اروپا نيز شعارهاى عملى بدهيم. استناد دنباله‌روهاى سوسيال دمکراسى به "مرزهاى محدود تاريخى انقلاب روسيه" فقط پرده‌اى است براى استتار محدوديت فهم آنها در مورد وظايف اين انقلاب دمکراتيک و نقش پيشرو پرولتاريا در آن!

يکى از اعتراضاتى که بر ضد شعار "ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان" ميشود اين است که اين ديکتاتورى لازمه‌اش "اراده واحد" است (ايسکرا شماره ٩٥) در حالى که پرولتاريا نميتواند با خرده بورژوازى اراده واحد داشته باشد. اين اعتراض بى پايه است زيرا بناى آن بر تفسير مجرّد و "متافيزيکى" مفهوم "اراده واحد" گذاشته شده است. اراده ممکن است در موردى واحد باشد و در مورد ديگر نباشد. فقدان وحدت در مسائل سوسياليسم و در مبارزه براى سوسياليسم مانع وحدت اراده در مسائل دمکراتيسم و مبارزه در راه جمهورى نميگردد. فراموش کردن اين موضوع به معناى فراموش کردن فرق منطقى و تاريخى ميان انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى است. فراموش کردن اين موضوع يعنى فراموش نمودن جنبه همگانى انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى است. فراموش کردن اين موضوع يعنى فراموش نمودن جنبه همگانى انقلاب دمکراتيک زيرا: وقتى اين انقلاب "همگانى" بود در اين صورت در همان حدودى که اين انقلاب حوائج و تقاضاهاى همگانى را برآورده مينمايد در همان حدود هم در آن وحدت اراده وجود دارد. در خارج از حدود دمکراتيسم از وحدت اراده بين پرولتاريا و بورژوازى دهقانى جاى سخنى هم نميتواند باشد. مبارزه طبقاتى بين آنها امرى است ناگزير، ولى در زمينه جمهورى دمکراتيک اين مبارزه عميق‌ترين و وسيع‌ترين مبارزه مردم در راه سوسياليسم خواهد بود. ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان هم مانند هر پديده‌اى در عالَم داراى يک گذشته و يک آينده است. گذشته آن - حکومت مطلقه، سرواژ، سلطنت و ممتازيت است. در مبارزه با اين گذشته، در مبارزه با ضد انقلاب "وحدت اراده" پرولتاريا و دهقانان ممکن است زيرا وحدت منافع وجود دارد.

آينده آن - مبارزه با مالکيت خصوصى، مبارزه کارگر روزمزد با صاحبکار و مبارزه در راه سوسياليسم است. اينجا وحدت اراده غير ممکن است[١٧]. در اينجا راهى که در برابر ما قرار دارد راهى نيست که از حکومت مطلقه به جمهورى ميرود بلکه راهى است که از جمهورى دمکراتيک خرده بورژوازى بسوى سوسياليسم ميرود.

البته در شرايط تاريخى مشخص عناصر گذشته و آينده در هم آميخته و دو راه با هم مخلوط ميشوند. کار روزمزدى و مبارزه آن عليه مالکيت خصوصى در زمان حکومت مطلقه نيز وجود دارد و حتى نطفه آن در رژيم سرواژ بسته ميشود. ولى اين موضوع به هيچ وجه مانع آن نيست که ما از نظر منطق و از لحاظ تاريخى مراحل بزرگ تکامل را از يکديگر تفکيک نماييم. ما همه انقلاب بورژوايى و سوسياليستى را در نقطه مقابل هم قرار ميدهيم، ما همه بدون چون و چرا روى لزوم تفکيک کامل آنها از يکديگر اصرار ميورزيم، ولى آيا ميتوان منکر اين شد که عناصر خاص و جداگانه‌اى از اين دو انقلاب در در تاريخ با يکديگر در ميآميزند؟ مگر عصر انقلابهاى دمکراتيک اروپا شاهد يک سلسله نهضت‌هاى سوسياليستى و تلاشهاى سوسياليستى نبوده است؟ و مگر انقلاب سوسياليستى اروپا در آينده هنوز کارهاى بسيار فراوانى که بايد در رشته دمکراتيسم به انجام برساند در پيش ندارد؟

يک سوسيال دمکرات هرگز و حتى يک لحظه هم نبايد مبارزه ناگزير طبقاتى پرولتاريا را در راه سوسياليسم بر ضد دمکراتيک‌ترين و جمهوريخواه‌ترين بورژوازى و خرده بورژوازى از ياد ببرد. در اين مسأله چون و چرا نيست. از اينجا نتيجه ميشود که سوسيال دمکراسى بايد حتما و بدون چون و چرا حزبى جداگانه و مستقل و داراى جنبه شديد طبقاتى باشد. از اينجا چنين بر ميآيد که تز ما حاکى از اين که به اتفاق بورژوازى "بايد با هم کوبيد" داراى جنبه موقتى است و ما موظفيم "متفق را مانند يک دشمن" شديدا تحت مراقبت قرار دهيم و الخ. در تمام اينها هم جاى کوچکترين چون و چرا نيست. ولى خيلى مضحک و ارتجاعى ميبود اگر از اينجا چنين استنباط ميشد که بايد وظايف حياتى مربوط به لحظه فعلى را، ولو اين وظايف گذرنده و موقتى هم باشند، فراموش کرد و به آنها اعتنايى ننمود و يا به نظر حقارت به آنها نگريست. مبارزه با حکومت مطلقه وظيفه گذرنده و موقتى سوسياليست‌ها است، ولى هرگونه بى اعتنايى نسبت به اين وظيفه يا حقير شمردن آن مساوى است با خيانت به سوسياليسم و خدمت به ارتجاع. ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان البته فقط يک وظيفه گذرنده و موقتى سوسياليست‌ها است ولى بى اعتنايى به اين وظيفه در عصر انقلاب دمکراتيک - ارتجاع محض است.

وظايف سياسى مشخص را بايد در شرايط مشخص مطرح نمود. همه چيز نسبى است، همه چيز گذرنده است، همه چيز متغير است. سوسيال دمکراسى آلمان در برنامه خود خواستِ جمهورى را مطرح نميکند. در آنجا وضعيت طورى است که مشکل بتوان اين مسأله را در عمل از مسأله سوسياليسم تفکيک نمود (گو اينکه انگلس در مورد آلمان هم در سال ١٨٩١ در خصوص طرح برنامه ارفورت بر حذر ميدارد از اينکه به نقش جمهورى و مبارزه در راه جمهورى کم بها داده شود!)[١٢١]. در سوسيال دمکراسى روسيه حتى صحبتى هم از اين که خواست جمهورى از برنامه و تبليغات حذف شود بميان نيامده است، زيرا در کشور ما درباره ارتباط لاينفک مسأله جمهورى با مسأله سوسياليسم جاى سخنى هم نميتواند باشد. سوسيال دمکراسى آلمان که در سال ١٨٩٨ مسأله بخصوص جمهورى را در درجه اول اهميت قرار نميدهد پديده‌اى است طبيعى که موجب هيچگونه حيرت يا تقبيحى نيست. اگر يک سوسيال دمکرات آلمانى در سال ١٨٤٨ مسأله جمهورى را ناديده ميگرفت آشکارا به انقلاب خيانت کرده بود. حقيقت مجرّد وجود ندارد. حقيقت هميشه مشخص است.

زمانى ميرسد - که مبارزه، عليه حکومت مطلقه روسيه به پايان ميرسد - دوره انقلاب دمکراتيک در روسيه سپرى ميشود - آنوقت ديگر حتى صحبت درباره "وحدت اراده" پرولتاريا و دهقانان و درباره ديکتاتورى دمکراتيک و غيره مضحک خواهد بود. آنوقت ما مستقيما درباره ديکتاتورى سوسياليستى پرولتاريا فکر کرده با تفصيل بيشترى از آن سخن خواهيم گفت. ولى در حال حاضر حزب طبقه پيشرو نميتواند با تمام قوا براى پيروزى قطعى انقلاب دمکراتيک بر تزاريسم نکوشد. و اما پيروزى قطعى چيز ديگرى نيست جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان.

تبصره[١٢٢]

- به خواننده يادآورى مينماييم که ايسکرا در جريان جرّ و بحث با "وپريود" ضمنا به نامه انگلس به توراتى استناد ميکرد که انگلس در آن پيشواى (آينده) رفرميست‌هاى ايتاليا را از اختلاط دو مفهوم انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى بر حذر ميداشت. انگلس درباره وضعيت سياسى ايتاليا در سال ١٨٩٤ نوشت که انقلابى که در ايتاليا در پيش است انقلاب سوسياليستى نبوده بلکه انقلاب خرده بورژوايى و دمکراتيک است. ايسکرا "وپريود" را سرزنش ميکرد که از اصلى که انگلس مقرر داشته منحرف شده است. اين سرزنش صحيح نيست، زيرا "وپريود" (شماره ١٤) به صحت کليات تئورى مارکس درباره وجود اختلاف سه نيروى عمده انقلاب قرن نوزدهم کاملا اذعان داشت. به موجب اين اين تئورى نيروهايى که بر ضد نظام کهن يعنى حکومت مطلقه فئوداليسم و سرواژ بپا ميخيزند عبارتند از ١) بورژوازى بزرگ ليبرال؛ ٢) خرده بورژوازى راديکال؛ ٣) پرولتاريا.

اولى مبارزه‌اش از حدود سلطنت مشروطه تجاوز نميکند؛ دومى براى نيل به استقرار جمهورى دمکراتيک مبارزه ميکند و سومى در راه انقلاب سوسياليستى. مخلوط نمودن مفهوم مبارزه خرده بورژوازى که هدف آن انقلاب کامل دمکراتيک است با مبارزه پرولتاريايى که هدف آن انقلاب سوسياليستى است - سوسياليست را به ورشکستگى سياسى تهديد مينمايد، اين بر حذر داشتن مارکس کاملا صحيح است. ولى درست به همين علت شعار "کمونهاى انقلابى" اشتباه است، زيرا کمونهايى که در تاريخ مشهورند درست همين انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى را با هم مخلوط ميکردند. برعکس شعار ما يعنى ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان کاملا ما را از اين اشتباه مصون ميدارد. شعار ما با تصديق اين موضوع که اين انقلاب جنبه مسّلما بورژوايى دارد و قادر نيست مستقيما از حدود انقلاب صِرفاً دمکراتيک خارج شود، اين انقلاب معيّن را بجلو سوق ميدهد، - بالنتيجه ميکوشد از انقلاب دمکراتيک به منظور موفقيت‌آميزترين مبارزه پرولتاريا در راه سوسياليسم حداکثر استفاده را بنمايد.


زيرنويسها و توضيحات

[١٧] تکامل سرمايه‌دارى که وسعت و سرعت آن در دوره آزادى بيشتر است ناگزير وحدت اراده را بسرعت خاتمه خواهد داد - و اين سرعت به همان نسبتى که ضد انقلاب و ارتجاع سريعتر سرکوب شود، زيادتر خواهد بود.

[١٢٠] منظور لنين برنامه‌اى است که در سال ١٨٧٤ از طرف گروه بلانکيست‌هاى لندن، اعضاى سابق کمون پاريس صادر شده بود.
بلانکيست‌ها - طرفداران لويى اوگوست بلانکى - انقلابى فرانسوى (١٨٠٥-١٨٨١) هستند. کلاسيکهاى مارکسيسم-لنينيسم در عين حال که بلانکى را بمثابه يک انقلابى برجسته و طرفدار سوسياليسم توصيف کرده‌اند، به علت شيوه سکتاريستى و اسلوبهاى توطئه‌گرانه وى او را مورد انتقاد قرار داده‌اند. بلانکيسم مبارزه طبقاتى را نفى ميکرد و راه خلاصى بشر را از قيد بردگى مزدورى، مبارزه طبقاتى پرولتاريا ندانسته بلکه توطئه اقليت کوچکى از روشنفکران ميدانست.

[١٢١] برنامه ارفورت اين برنامه متعلق به سوسيال دمکراسى آلمان بود که در اکتبر سال ١٨٩١ در کنگره ارفورت بجاى برنامه سال ١٨٧٥ يعنى برنامه گتا پذيرفته شد. انگلس اشتباهات برنامه ارفورت را در کتاب خود تحت عنوان "راجع به انتقاد از طرح برنامه سوسيال دمکراتيک سال ١٨٩١" مورد انتقاد قرار داده است.

[١٢٢] لنين در ژوئيه سال ١٩٠٥ براى فصل دهم کتاب "دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک" تبصره‌اى نوشت. اين تبصره در چاپ اول طبع نشد. اولين بار در سال ١٩٢٦ در جلد پنجم مجموعه آثار لنين بچاپ رسيد.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

١١

يک مقايسه اجمالى بين برخى از قطعنامه‌هاى
کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و "کنفرانس"


مسأله حکومت انقلابى موقت، در لحظه فعلى محور مسائل تاکتيکى سوسيال دمکراسى را تشکيل ميدهد. مکث روى ساير قطعنامه‌هاى کنفرانس به همان تفصيل نه ممکن است و نه لزومى دارد. ما فقط به چند نکته‌اى که مؤيد وجه تمايز اصولى خط مشى تاکتيکى قطعنامه‌هاى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و قطعنامه‌هاى کنفرانس است و فوقا آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داديم مختصر اشاره‌اى خواهيم نمود.

مثلا موضوع چگونگى طرز رفتار نسبت به تاکتيک دولت در آستان انقلاب را در نظر بگيريد. در اينجا هم پاسخ کامل را در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات خواهيد يافت. قطعنامه تمام شرايط گوناگون و وظايف لحظه مخصوص را در نظر ميگيرد: هم فاش نمودن جنبه رياکارانه گذشتهاى دولت، هم استفاده از "شکلهاى کاريکاتورى ارگان نمايندگى مردم"، هم اجراى انقلابى خواستهاى مبرم طبقه کارگر (و در درجه اول روزکار ٨ ساعته) و هم، بالأخره، دفع باندهاى سياه. در قطعنامه‌هاى کنفرانس مسأله در چند قسمت پخش شده است: "دفع حمله نيروهاى سياه ارتجاع" فقط در بَراهين قطعنامه مربوط به چگونگى طرز رفتار نسبت به ساير احزاب ذکر گرديده است. شرکت در انتخابات مؤسسات انتخابى مجزا از "صلح و مصالحه‌هاى" تزاريسم با بورژوازى مورد بررسى قرار ميگيرد. بجاى دعوت براى عملى ساختن روزکار ٨ ساعته از طريق انقلابى، قطعنامه مخصوصى با عنوان پُر آب و تاب "درباره مبارزه اقتصادى" صادر ميشود که فقط شعار قديمى تبليغات بر لَهِ "برقرارى روزکار ٨ ساعته بوسيله وضع قانون" را تکرار مينمايد (پس از استعمال کلمات پُر سر و صدا و بسيار نابخردانه درباره "جاى مهمى که مسأله کارگر در زندگى اجتماعى روسيه اشغال مينمايد"). عدم کفايت و عقب ماندگى اين شعار در لحظه فعلى بقدرى واضح است که براى اثبات آن حاجتى به مکث نيست.

و اما مسأله برآمد سياسى آشکار. کنگره سوم تغييرات اساسى را که براى آينده نزديک در فعاليت ما رخ خواهد داد در نظر ميگيرد. از فعاليت مخفى و توسعه دستگاه مخفى به هيچ وجه نميتوان چشم پوشيد زيرا اين عمل به نفع پليس بوده و بينهايت براى دولت سودمند است. ولى اکنون ديگر نميتوان درباره برآمد آشکار نيز فکر نکرد. بايد فورا شکلهاى مصلحت‌آميز اين برآمد و بنابراين دستگاههاى مخصوصى را که پنهانکارى آنها کمتر باشد براى اين مقصود تهيه نمود. بايد از جمعيت‌هاى علنى و نيمه علنى استفاده نمود تا بتوان حتى‌الامکان آنها را به تکيه‌گاههاى حزب آشکار کارگر سوسيال دمکرات آينده روسيه بدل ساخت.

کنفرانس در اينجا نيز مسأله را در چند قسمت پخش ميکند و هيچ شعار جامع نميدهد. مخصوصا توصيه خنده‌آورى که به کميسون تشکيلات راجع به بذل مراقبت در "نقل و انتقال" ادباء علنى شده است به چشم ميزند. قرار مربوط به "تحت نفوذ درآوردن روزنامه‌هاى دمکراتيکى که هدف و منظور خود را کمک به جنبش کارگرى قرار ميدهند" بکلى بيمعنى است. اين موضوع را تمام جرايد علنى ليبرال ما، که از لحاظ خط مشى تقريبا سراپا "آسواباژدنيه‌اى" هستند، هدف خود قرار داده‌اند. چه ميشود اگر هيأت تحريريه ايسکرا خودش توصيه خود را اجرا کند و به ما نمونه‌اى نشان بدهد که چگونه آسواباژدنيه را تابع نفوذ سوسيال دمکراتيک نمود؟ بجاى اين که شعار داده شود که از اتحاديه‌هاى علنى به منظور ايجاد تکيه‌گاههايى براى حزب استفاده شود، اولا به ما درباره اتحاديه‌هاى فقط "حرفه‌اى" (با شرکت حتى اعضاى حزب در آنها)، توصيه خصوصى ميشود و ثانيا توصيه رهبرى بر "سازمانهاى انقلابى کارگران" = "سازمانهايى که صورت رسميت بخود نگرفته‌اند" = "کلوبهاى انقلابى کارگران" ميشود. چگونه اين "کلوبها" جزو سازمانهايى که صورت رسميت بخود نگرفته‌اند شدند و اينها چگونه "کلوبهايى" هستند - خدا ميداند. ما بجاى دستورالعمل‌هاى دقيق و واضح يک ارگان عالى حزبى با طرحهاى درهم و برهمى از افکار مشتى اديب و چرکنويسهاى ناخوانايى از نوشته‌هاى آنان روبر هستيم. اينجا هيچ منظره کامل و جامعى بدست نميآيد که نشان دهد حزب بناى تمام فعاليت خود را بر روى اساس کاملا جديدى ميگذارد.

کنگره حزب و کنفرانس "مسأله دهقانان" را به دو طريق کاملا مختلف طرح کرده‌اند. کنگره درباره "روش برخورد به جنبش دهقانان" و کنفرانس - درباره "کار در ميان دهقانان" قطعنامه تنظيم نموده است. در يک مورد، آنچه در درجه اول قرار داده شده، وظايف رهبرى تمام جنبش وسيع انقلابى دمکراتيک به نفع مبارزه تمام مردم بر ضد تزاريسم است. در مورد ديگر موضوع فقط منحصر است به "کار" در ميان يک قشر مخصوص. در يک مورد مهمترين شعار عملى تبليغات يعنى تشکيل فورى کميته‌هاى انقلابى دهقانان به منظور عملى نمودن کليه اصلاحات دمکراتيک، بميان کشيده ميشود. در مورد ديگر گفته ميشود "خواست تشکيل کميته‌ها" بايد به مجلس مؤسسان تسليم شود. چرا ما حتما بايد منتظر مجلس مؤسسان باشيم؟ آيا اين مجلس عملا مؤسسان خواهد شد؟ آيا اين مجلس بدون تأسيس قبلى و يا همزمان کميته‌هاى انقلابى دهقانان ثباتى خواهد داشت؟ - تمام اين مسائل را کنفرانس از نظر دور نموده است. در تمام تصميمات کنفرانس اين فکر عمومى که ما آن را مورد بررسى قرار داديم و حاکى از اين است که در انقلاب بورژوايى ما بايد بکار ويژه خود مشغول باشيم و موضوع رهبرى تمام جنبش دمکراتيک و عملى نمودن بالاستقلال اين رهبرى را منظور نظر خود قرار ندهيم، نقش خود را باقى گذارده است. همانطور که اکونوميست‌ها هميشه به اينجا ميرسيدند که مبارزه اقتصادى، مال سوسيال دمکراتها و مبارزه سياسى، مال ليبرالها است، همينطور هم نوايسکرايى‌ها طى تمام جريان قضاوتهاى خود به اينجا ميرسند که گوشه محقّرى دور از انقلاب بورژوايى از آنِ ما و اجراى فعالانه اين انقلاب از آنِ بورژوازى است.

بالأخره درباره قطعنامه‌هاى مربوط به طرز رفتار نسبت به احزاب ديگر نيز نميتوان سکوت اختيار کرد. قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه از افشاى هرگونه محدوديت و نقائص جنبش آزادى‌طلبانه بورژوازى سخن ميگويد و به دنبال اين فکر ساده‌لوحانه نميرود که تمام حالات ممکنه اين محدوديت را در فاصله بين دو کنگره ذکر نمايد و بين بورژواهاى خوب و بد حد فاصلى معيّن کند. کنفرانس با تکرار اشتباه استرووه، لجوجانه در جستجوى چنين حد فاصلى است و به اين طريق تئورى مشهور "کاغذ تورنسل" را تکميل ميکند. فکر استاروور از يک انديشه نيکو سرچشمه ميگرفت و آن تحميل شرايط هر چه سخت‌تر به بورژوازى بود. او فقط فراموش ميکرد که هر گونه کوششى براى تميز از-پيشىِ بورژوا-دمکراتهاى سزاوار پشتيبانى و در خورِ سازش و غيره از بورژواهاى ديگر، منجر به "فرمولى" ميشود که سير پيشرفت حوادث بلافاصله آن را بدور خواهد انداخت و هيچ نتيجه‌اى جز مشوب ساختن ذهن طبقاتى پرولتاريا نخواهد داشت. در اينجا مرکز ثقل، از وحدت عملى و واقعى در مبارزه به حرف و وعده و شعار منتقل ميگردد. چنين شعار اساسى بنظر استاروور "حق انتخاب همگانى، متساوى، مستقيم و مخفى" بود. دو سال هم نگذشت که تئورى "کاغذ تورنسل" بى پَر و پايى خود را به ثبوت رساند، شعار حق انتخاب همگانى را آسواباژدنيه‌اى‌ها اقتباس کردند و در نتيجه، تنها يک گام هم به سوسيال دمکراسى نزديک نشدند بلکه بعکس بوسيله همين شعار سعى کردند کارگران را گمراه سازند و آنان را از سوسياليسم منصرف سازند.

اکنون نوايسکرايى‌ها "شرايط" باز هم "سخت‌ترى" را بميان ميکشند و از دشمنان تزاريسم "طلب ميکنند" "از هر گونه عمليات قطعى پرولتارياى متشکل با کمال جديّت و بدون ابهام (!؟) پشتيبانى نمايند و قس‌عليهذا تا جايى که از آنها حتى خواهان "شرکت مؤثر در کار مسلح ساختن مردم" هستند. حد فاصل خيلى دورتر بُرده شده است ولى مع‌الوصف، اين حد فاصل هم کهنه شده و فورا بيمصرفى آن معلوم گرديد. چرا مثلا شعار جمهورى وجود ندارد؟ چگونه است که سوسيال دمکراتها از بورژوا-دمکراتها براى يک "جنگ انقلابى بيرحمانه بر ضد تمام ارکان رژيم صنفى سلطنت" هر چيزى را که بخواهيد "طلب ميکند"، مگر مبارزه براى جمهورى را؟

شاهد اين که اين موضوع ايرادگيرى نيست و اشتباه نوايسکرايى‌ها يک اهميت سياسى کاملا حياتى دارد - "اتحاديه آزاديخواه روسيه" است (رجوع شود به شماره ٤ "پرولتارى")[١٨]. اين "دشمنانان تزاريسم" با تمام "خواستهاى" نوايسکرايى‌ها کاملا جور درميآيند. ولى ما نشان داديم که روح آسواباژدنيه‌اى در برنامه (و يا در بى‌برنامگى) اين "اتحاديه آزاديخواه روسيه" حکمفرماست و پيروان آسواباژدنيه به آسانى ميتوانند آن را به دنبال خود يدک بکشند. معهذا کنفرانس در پايان قطعنامه اظهار ميکند که "سوسيال دمکراسى کمافى‌السابق مبارزه خود را عليه کليه آن احزاب سياسى که در زير لواى ليبراليسم و دمکراسى از پشتيبانى واقعى مبارزه انقلابى پرولتاريا خوددارى مينمايند و همانند دوستان رياکار مردم هستند ادامه خواهد داد". "اتحاديه آزاديخواه روسيه" نه تنها از اين پشتيبانى خوددارى نميکند بلکه جدّا آن را پيشنهاد مينمايد. ولى آيا اين موضوع ضمانتى هست به اين که پيشوايان اين اتحاديه ولو نام آزاديخواه هم داشته باشند "دوستان رياکار مردم" نيستند؟

ميبينيد که نوايسکرايى‌ها با سرِهم بندى قبلى "شرايط" و ارائه "خواستهايى" که ضعف پُر صُولت آن خنده‌آور است، فورا خود را به وضعيت مضحکى مياندازند. شرايط و خواستهاى آنها فورا عدم کفايت خود را در مورد بحساب آوردن واقعيت زنده نشان ميدهند. تشبّث آنها به فرمولها نوميدانه است زيرا هيچ فرمولى نيست که با آن بتوان صُوَرِ گوناگون رياکارى، ناپيگيرى و محدوديت دمکراسى بورژوايى را معلوم کرد. مطلب بر سر "کاغذ تورنسل"، صورتِ ظاهر، خواستهاى نوشته شده و چاپ شده و تعيين قبلى حد فاصل بين "دوستان" رياکار و بى‌رياى "مردم" نيست، بلکه بر سرِ وحدت عملى و واقعى مبارزه بر سر انتقاد لاينقطعى است که سوسيال دمکراتها بايد از هر قدم "متزلزل" دمکراسى بورژوايى بنمايند. آنچه براى "متحد ساختن واقعى تمام نيروهاى اجتماعىِ ذيعلاقه به تغييرات دمکراتيک" لازم است، "موادى" نيست که کنفرانس با آن جديت بيهوده روى آنها زحمت کشيده است بلکه عِلم به اين موضوع است که چه شعارهاى واقعا انقلابى را بايد بميان کشيد. براى حصول اين مقصود شعارهايى لازم است که بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه را به سطح پرولتاريا ارتقاء دهد نه اينکه وظايف پرولتاريا را تا سطح بورژوازى سلطنت‌طلب تنزل دهد. براى حصول اين مقصود بايد با جدّيت در قيام شرکت ورزيد نه اينکه با درازگويى از زيرِ بارِ وظايف غير قابل تعويق قيام مسلحانه شانه خالى کرد.


زيرنويسها و توضيحات

[١٨] در شماره چهارم "پرولتارى" منتشره در ٤ ژوئن سال ١٩٠٥ مقاله مفصلى تحت عنوان "اتحاديه جديد انقلابى کارگرى" درج شده بود. در اين مقاله مضمون بيانيه‌هاى اين اتحاديه که عنوان "اتحاديه آزاديخواه روسيه" بخود گرفته و هدف خود را دعوت مجلس مؤسسان بوسيله قيام مسلحانه قرار داده بود درج است. سپس در مقاله، روش سوسيال دمکراسى نسبت به اين گونه اتحاديه‌هاى غير حزبى تعيين ميشود. اين موضوع که تا چه اندازه اين اتحاديه صورت واقعيت داشت و سرنوشت آن در انقلاب چه شد کاملا بر ما مجهول است. (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧ - هـ.ت.)

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

١٢

آيا اگر بورژوازى از انقلاب دمکراتيک برَمَد دامنه انقلاب نقصان ميپذيرد؟


در سطور پيشين نوشته شده بود که قطعنامه‌هاى کنفرانس نوايسکرايى‌هاى قفقاز که به توسط ايسکرا منتشر شده است بدست ما رسيد. Pour la bonne bouche (براى حُسن ختام) مدرکى بهتر از اين حتى به فکر ما هم خطور نميکرد.

هيأت تحريريه ايسکرا بدرست خاطرنشان ميکند که "کنفرانس قفقاز نيز در مسأله اصلى تاکتيک عينا (واقعا هم!) به همان قرارى رسيد که در کنفرانس سرتاسرى روسيه (يعنى در کنفرانس نوايسکرايى‌ها) "به تصويب رسيده است". "رفقاى قفقازى مسأله مربوط به روش سوسيال دمکراسى نسبت به حکومت انقلابى موقت را به مفهومى حل کردند که حاکى از اتخاذ روش کاملا منفى نسبت به اسلوب جديدى است که از طرف گروه "وپريود" و نمايندگان باصطلاح کنگره که به اين گروه گرويده‌اند ترويج ميشود". "بايد تصديق کرد که کنفرانس در فرمولبندى تاکتيک حزب پرولتاريايى در انقلاب بورژوايى توفيق فراوان داشته است".

حرف حق، حق است. هيچکس نميتوانست با "توفيقى" بيش از اين اشتباهات اساسى نوايسکرايى‌ها را فرمولبندى نمايد. ما اين فرمول را تماما در اينجا نقل ميکنيم به اين طريق که قبلا، در پرانتز شکوفه‌ها و سپس ميوه‌هايى را که در پايان تقديم شده است قيد مينماييم.

قطعنامه کنفرانس نوايسکرايى‌هاى قفقاز درباره حکومت موقت:

"کنفرانس که وظيفه خود را استفاده از اين لحظه انقلابى براى عميق ساختن (البته! بايد اضافه ميشد: براى عميق ساختن بشيوه مارتينف!) "آگاهى سوسيال دمکراتيک پرولتاريا ميداند" (آيا فقط براى عميق ساختن آگاهى ولى براى بکف آوردن جمهورى نه؟ چقدر انقلاب "عميق" درک شده است!)، "به منظور اينکه براى حزب آزادى کامل انتقاد از نظام دولتى بورژوايى را که در شرُف بوجود آمدن است تأمين نمايد" (تأمين جمهورى کار ما نيست! کار ما فقط تأمين آزادى انتقاد است. ايده‌هاى آنارشيستى زبان آنارشيستى هم بوجود ميآورد: نظام "دولتى بورژوايى"!)، "با تشکيل حکومت موقت سوسيال دمکراتيک و ورود در آن ابراز مخالفت مينمايد" (بخاطر بياوريد قطعنامه‌اى را که باکونينيست‌ها ده ماه پيش از انقلاب اسپانيا صادر کرده و انگلس بعنوان شاهد مثال ذکر نموده است: مراجعه شود به شماره سوم "پرولتارى")[١٢٣] "و اِعمال فشار از خارج" (از پايين، ولى نه از بالا) "بر حکومت موقت بورژوازى را براى دمکراسى کردن حتى‌الامکان (؟!) بيشتر نظام دولتى بيشتر صلاح ميبيند. کنفرانس بر آن است که تشکيل حکومت موقت سوسيال دمکراتيک يا شرکت در آن، از يک طرف نتيجه‌اش اين است که توده‌هاى وسيع پرولتاريا که از حزب سوسيال دمکراتيک مأيوس خواهند شد، از آن جدا ميگردند زيرا سوسيال دمکراسى با وجود تصرف قدرت نيز مادام که سوسياليسم را عملى ننموده است نميتواند نيازمندى‌هاى حياتى طبقه کارگر را برآورده نمايد" (جمهورى نيازمندى حياتى نيست! تنظيم کنندگان قطعنامه در عالَم ساده‌دلى خود متوجه نيستند که با زبان صرفا آنارشيستى صحبت ميکنند. گويى آنها شرکت در انقلابهاى بورژوايى را اساسا نفى کرده‌اند!) "و از طرف ديگر اين امر طبقات بورژوازى را از انقلاب رَم ميدهد و به اين وسيله دامنه عمل انقلاب نقصان ميپذيرد".

اينجاست تمام اصل مطلب. اينجاست که افکار آنارشيستى با اپورتونيسم تمام عيار آميخته ميشود (همانطور که اين موضوع هميشه بين برنشتينى‌هاى اروپاى غربى هم اتفاق ميافتد). درست فکر کنيد: در حکومت موقت شرکت نبايد کرد، زيرا اين موضوع بورژوازى را از انقلاب رَم ميدهد و بدينوسيله دامنه عمل انقلاب نقصان ميپذيرد! اينجاست که ديگر آن فلسفه نوايسکرايى‌ها که ميگويد چون انقلاب بورژوايى است به اين جهت ما بايد در مقابل رذائل بورژوازى سر تعظيم فرود آورده و از سر راهش کنار برويم، تماما و بصورت ناب و پيگير خود در مقابل ما متظاهر ميگردد. اگر ما، ولو در موارد جزئى و ولو براى يک دقيقه، از اين نظر پيروى نماييم که شرکت ما ممکن است بورژوازى را از انقلاب رَم دهد در اين صورت سرکردگى انقلاب را تماما به طبقه بورژوازى واگذار خواهيم کرد. به اين طريق ما پرولتاريا را کاملا تحت قيمومت بورژوازى در ميآوريم (در حالى که کاملا "آزادى انتقاد" را حفظ کرده‌ايم!!) و پرولتاريا را مجبور ميکنيم، معتدل و ملايم باشد تا مبادا بورژوازى رَم کند. ما روى حياتى‌ترين نيازمنديهاى پرولتاريا يعنى نيازمندى‌هاى سياسى وى، که اکونوميست‌ها و مريدان آنها هيچگاه درست نميفهميدند سايه ميافکنيم و اين کار را به آن سبب ميکنيم که بورژوازى رَم نکند. ما کاملا از شيوه مبارزه انقلابى در راه عملى نمودن دمکراتيسم، در حدودى که مورد لزوم پرولتارياست، عدول کرده و شيوه معامله با بورژوازى را در پيش ميگيريم و به بهاى خيانت به اصول و خيانت به انقلاب، موافقت داوطلبانه بورژوازى را خريدارى مينماييم ("براى اينکه رم نکند").

نوايسکرايى‌هاى قفقاز توانسته‌اند تمام ماهيت تاکتيک خيانت به انقلاب و تبديل پرولتاريا به زائده ناچيز طبقات بورژوازى را در دو سطر کوچک بيان نمايند. آنچه را که ما فوقا از اشتباهات نوايسکرايى‌ها بعنوان يک تمايل معيّن نموديم اکنون بصورت يک اصل واضح و مشخص در برابر ما جلوه‌گرى مينمايد: بدنبال بورژوازى سلطنت‌طلب افتادن. از آنجا که عملى کردن جمهورى ممکن است بورژوازى را وادار به رميدن نمايد (و هم اکنون وادار نموده است و مثال آن هم آقاى استرووه است) پس مرده باد مبارزه در راه جمهورى. از آنجا که هرگونه درخواست جدى دمکراتيک پرولتاريا که به هدف نهايى منجر شود هميشه و در تمام جهان بورژوازى را وادار به رميدن مينمايد، - پس رفقاى کارگر توى سوراخها پنهان شويد، فقط از خارج اِعمال نفوذ بکنيد، به فکر اين نباشيد که از اسلحه و وسائل نظام "دولتى بورژوازى" براى انقلاب استفاده کنيد، "آزادى انتقاد" را براى خود حفظ نماييد.

مهمترين جعلى که در خود مفهوم کلمه "انقلاب بورژوايى" ميشود در اينجا آشکار گرديده است. "درک" اين کلمه بشيوه مارتينف يا ايسکراى نو مستقيما کار را به رها نمودن پرولتاريا در کام بورژوازى منجر ميسازد.

براى کسى که اکونوميسم قديمى را فراموش کرده است، براى کسى که آن را مورد بررسى قرار نميدهد و بياد نميآورد - پى بردن به ماهيت اين بروز فعلى اکونوميسم هم دشوار است. "Credo" برنشتينى[١٢٤] را بخاطر بياوريد. اشخاص از نظريات و برنامه‌هاى "صرفا پرولتاريايى" اينطور استنتاج ميکردند: اقتصاد، اشتغال به امور واقعى کارگرى، آزاد بودن در انتقاد از هر گونه سياست‌بافى، عميق ساختن واقعى فعاليت سوسيال دمکراتيک - کار ما سوسيال دمکراتهاست و سياست کار ليبرالها. زنهار از اينکه دچار "انقلابيگرى" شويد! اين امر بورژوازى را رَم خواهد داد. کسى که "Credo" يا ضميمه جداگانه شماره "نهم رابوچايا ميسل" (مورّخه سپتامبر ١٨٩٩) را از نو بخواند، جريان اين استدلال تماما از برابر نظرش خواهد گذشت.

حالا هم همانست، منتها در يک مقياس بزرگ يعنى در مورد ارزيابى تمام انقلاب "کبير" روسيه، - که افسوس تئوريسين‌هاى مکتب کوته‌نظرى ارتدکسال از پيش آن را مبتذل مينمايند و تا حد يک کاريکاتور تنزل ميدهند! آزادى انتقاد، عميق ساختن آگاهى، اِعمال نفوذ از خارج کار ما سوسيال دمکراتها و آزادى عمل، آزادى ميدان براى رهبرى انقلابى (بخوان ليبرالى)، آزادى اجراى "رفرم" از بالا، کار آنها يعنى طبقات بورژوازى است.

اين مبتذل کنندگان مارکسيسم هيچگاه کوچکترين تفکرى درباره گفته‌هاى مارکس راجع به لزوم تبديل سلاح انتقاد به انتقاد سلاح نکرده‌اند. اينان، که بيهوده بنام مارکس متوسل ميشوند، در عمل قطعنامه‌هايى تاکتيکى تدوين ميکنند که کاملا مطابق روح پُرگويان بورژوامآب فرانکفورت يعنى کسانى است که آزادانه از حکومت مطلقه انتقاد ميکردند و آگاهى دمکراتيک را عميق ميساختند و به اين موضوع پى نميبردند که زمان انقلاب زمان عمل است، و آن هم عملى که هم از بالا و هم از پايين انجام گيرد. آنها مارکسيسم را به درازگويى بدل نموده‌اند، از ايدئولوژى مصمم‌ترين و با انرژى‌ترين طبقه انقلابى پيشرو، يک نوع ايدئولوژى خاصى درست کرده‌اند که متعلق به عقب مانده‌ترين قشرهاى اين طبقه يعنى قشرهايى است که از وظايف دشوار انقلابى دمکراتيک احتراز ميجويند و انجام اين وظايف را بعهده امثال آقاى استرووه واگذار ميکنند.

اگر طبقات بورژوازى در نتيجه شرکت سوسيال دمکراتيک در حکومت انقلابى رميده شوند در اين صورت "دامنه عمل آن را نقصان خواهند داد".

کارگران روسيه ميشنويد؟ اگر انقلاب را آقايان استرووه‌ها که سوسيال دمکراتها آنها را رَم نداده باشند، انجام دهند، يعنى کسانى انجام دهند که منظورشان پيروزى بر تزاريسم نبوده بلکه معامله با آن است، در اين صورت دامنه انقلاب وسيعتر خواهد شد. اگر از دو نتيجه ممکنه انقلاب که ما فوقا توصيف نموديم نتيجه اولى حاصل شود، يعنى اگر بورژوازى سلطنت‌طلب با حکومت مطلقه بر سر يک "مشروطيت" شيپف‌مآبانه معامله کنند دامنه انقلاب وسيعتر خواهد شد!

سوسيال دمکراتهايى که براى رهبرى تمام حزب اين مطالب افتضاح‌آور را در قطعنامه‌ها مينويسند يا اين قطعنامه‌هاى "توفيق‌آميز" را تصويب مينمايند بقدرى در نتيجه درازگويى‌هايى که تمام شيوه حياتى مارکسيسم را کشيده است چشم بصيرتشان کور شده که نميبينند چگونه اين قطعنامه‌ها تمام گفته‌هاى خوب آنها را هم به جمله‌پردازى مبدل مينمايد. هر مقاله آنها را که ميخواهيد از ايسکرا برداريد، حتى جزوه مشهور مارتينف شهير ما را در نظر گيريد، - ميبينيد که در تمام آنها از قيام مردم، رساندن انقلاب به پايان خود و کوشش براى اتکاء به قشرهاى پايينى مردم در مبارزه با بورژوازى ناپيگير، صحبت ميشود. ولى از همان لحظه‌اى که شما انديشه "نقصان پذيرفتن دامنه انقلاب" در نتيجه دورى جُستن بورژوازى را قبول کرده يا مورد تأييد قرار ميدهيد تمام اين گفته‌هاى نيکو بدل به يک عبارت‌پردازى حقير ميشود. از دو حال خارج نيست آقايان؛ يا ما بايد عليرغم بورژوازى ناپيگير و خودغرض و جبون به اتفاق مردم در راه عملى نمودن انقلاب کوشش نماييم و به پيروزى کامل بر تزاريسم نائل آييم يا اينکه اين "عليرغم" را مجاز ندانيم و بترسيم از اينکه مبادا بورژوازى "برَمَد" و آنوقت است که ما پرولتاريا و مردم را تسليم بورژوازى، تسليم بورژوازى ناپيگير و خودغرض و جبون کرده‌ايم.

بفکر اين نيفتيد که گفته‌هاى مرا بغلط تفسير کنيد. فرياد نکنيد که شما را به خيانت آگاهانه متهم مينمايند. خير شما هم نظير اکونوميست‌هاى سابق که بدون قدرت مقاومت و بدون بازگشت آنقدر در سراشيب "عميق ساختن" مارکسيسم درغلطيدند تا به "فضل فروشى" ضد انقلابى و بى روح رسيدند - بدون آگاهى آنقدر رفتيد تا در منجلاب غوطه‌ور شديد.

آيا شما آقايان هيچ فکر کرده‌ايد که "دامنه انقلاب" به کداميک از نيروهاى واقعا موجود اجتماعى وابسته است؟ نيروهاى سياست خارجى و بند و بست‌هاى بين‌المللى را کنار ميگذاريم، که اکنون بصورتى بسيار مساعد بحال ما، ترکيب يافته‌اند ولى ما آنها را هيچگاه در نظر نميگيريم و بحق هم در نظر نميگيريم زيرا صحبت بر سر نيروهاى داخلى روسيه است. نگاهى به اين نيروهاى اجتماعى داخلى بيفکنيد. نيروهاى ضد انقلاب عبارتند از حکومت مطلقه، دربار، پليس، مأمورين دولتى، ارتش و يک مشت اعيان و اشراف. هر قدر حس خشم و تنفر مردم عميقتر باشد همانقدر اطمينان به ارتش کمتر و تزلزل مأمورين دولتى بيشتر ميشود. وانگهى بورژوازى اکنون من حيث‌المجموع طرفدار طرفدار انقلاب است و درباره آزادى داد سخن ميدهد و روز بروز بيشتر بنام مردم و حتى انقلاب صحبت ميکند[١٩]. ولى ما مارکسيست‌ها همه از روى تئورى ميدانيم و در زندگى روزانه هم هر روز و هر ساعت نمونه آن را در ليبرالها، زمستوايى‌ها و آسواباژدنيه‌اى‌هاى خود مشاهده مينماييم که بورژوازى طرفدار ناپيگير و خودغرض و جبون انقلاب است. بورژوازى، همينکه تمايلات خودغرضانه و محدودش برآورده شد و همينکه از دمکراتيسم پيگير "رميد" (و هم اکنون در حال رميدن است!) من حيث‌المجموع بسوى ضد انقلاب، بسوى حکومت مطلقه روى خواهد آورد و عليه انقلاب و عليه مردم دست به عمل خواهد زد. باقى ميماند "مردم" يعنى پرولتاريا و دهقانان؛ پرولتاريا تنها طبقه‌اى است که قادر است با اطمينان تا هدف نهايى پيش رود زيرا راهى که در پيش دارد بمراتب از انقلاب دمکراتيک فراتر ميرود. از اينرو است که پرولتاريا در مبارزه براى جمهورى در نخستين صفوف پيکار ميکند و اندرزهاى سفيهانه‌اى را که ميگويد بايد دقت کرد تا مبادا بورژوازى برَمَد و به هيچ وجه درخور پرولتاريا نيست، با اشمئزاز تمام رد ميکند. دهقانان، شامل توده‌اى از عناصر نيمه پرولتر و عناصر خرده بورژوا است. اين امر آنها را نيز بى‌ثبات ميسازد و پرولتاريا را مجبور ميکند در يک حزب کاملا طبقاتى متحد گردد. ولى بى‌ثباتى دهقانان با بى‌ثباتى بورژوازى فرق اساسى دارد، زيرا دهقانان در لحظه فعلى آنقدر به حفظ حتمى مالکيت خصوصى علاقمند نيستند که به ضبط املاک اربابى که يکى از صُوَرِ عمده اين مالکيت است علاقمندند. دهقانان ميتوانند طرفدار کامل و اساسى انقلاب دمکراتيک باشند، بدون اينکه اين موضوع آنها را سوسياليست بکند و بدون اينکه جنبه خرده بورژوايى خود را از دست بدهند. دهقانان ناگزير اينطور هم خواهند شد، بشرط اينکه سير حوادث انقلابى که باعث تنوير افکار آنها است، در اثر خيانت بورژوازى و شکست پرولتاريا، خيلى زود قطع نگردد. با اين شرط دهقانان مسّلما تکيه‌گاه انقلاب و جمهورى خواهند بود، زيرا فقط در صورت پيروزى کامل انقلاب است که براى دهقانان در زمينه رفرمهاى ارضى تحصيل همه چيز، ميسّر خواهد شد، يعنى تحصيل تمام آن چيزهايى ميسّر خواهد شد که مورد تمايل آنان است و آرزوى آن را دارند و واقعا لازم دارند (ولى نه براى محو سرمايه‌دارى که "سوسياليست رولوسيونرها" تصور ميکنند، بلکه) براى اينکه از منجلاب اصول سرواژ، و از ظلمت، خوارى و مذلّت و چاکرى خلاص شوند و شرايط زندگى خود را تا حدودى که در شرايط اقتصادى کالايى ممکن است بهبود بخشند.

علاوه بر اين، نه فقط اصلاحات اساسى ارضى بلکه کليه منافع مشترک و دائمى دهقانان نيز آنها را به انقلاب دلبسته ميکند. دهقانان حتى در مبارزه عليه پرولتاريا نيز احتياج به دمکراتيسم دارند زيرا فقط رژيم دمکراتيک است که ميتواند بطور دقيق مبيّن منابع آنان باشد و به آنها، بمنزله توده و اکثريت، تفوق بدهد. هر چه ذهن دهقانان روشنتر باشد (و از هنگام جنگ با ژاپن هم ذهن آنها با چنان سرعتى روشن ميشود که حتى به خاطر بسيارى از کسانى که عادت کرده‌اند درجه روشنى ذهن را با معيارهاى دبستانى بسنجند خطور هم نميکند) به همان نسبت آنها پيگيرتر و با عزمى راسختر، از انقلاب کامل دمکراتيک طرفدارى خواهند کرد. زيرا برخلاف بورژوازى براى آنها حاکميت مردم وحشت‌آور نبوده بلکه سودمند است. همينکه دهقانان خود را از قيد سلطنت‌طلبى ساده‌لوحانه آزاد نمايند، جمهورى دمکراتيک آمال و آرزوى آنها خواهد شد زيرا سلطنت‌طلبى آگاهانه بورژوازى دلّال‌مَنِش (با مجلس اعيان و غيره) براى دهقانان در حکم همان رُقيّت، همان خوارى و مذلت و ظلمت پيشين است که فقط کمى رنگ و روغن مشروطه اروپايى روى آن زده‌اند.

به اين علت است که بورژوازى، بمثابه يک طبقه، به حکم طبيعت و اجبار به زير بال حزب ليبرال سلطنت‌طلب پناه ميبرد ولى دهقانان بمثابه توده - به رهبرى حزب انقلابى و جمهوريخواه ملتجى ميگردند. به اين علت است که بورژوازى قادر نيست انقلاب دمکراتيک را به پايان خود برساند ولى دهقانان استعداد اين کار را دارند و ما بايد با تمام قواى خود در راه حصول اين مقصود به آنها کمک کنيم.

معترضانه به من خواهند گفت: اين موضوع محتاج اثبات نيست، اين حکم الفباء را دارد و تمام سوسيال دمکراتها آن را بسيار خوب ميفهمند. خير، آنهايى که ميگويند در نتيجه کنار رفتن بورژوازى "دامنه" انقلاب "نقصان ميپذيرد"، اين موضوع را نميفهمند. اين قبيل اشخاص کلماتى را که از برنامه ارضى ما آموخته‌اند تکرار ميکنند، ولى به معنى آنها پى نميبرند زيرا در غير اين صورت آنها از مفهوم ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان که بطور ناگزير از تمام جهان‌بينى مارکسيستى و برنامه ما ناشى ميشود، نميترسيدند و دامنه انقلاب کبير روسيه را به دامنه عمل بورژوازى محدود نمينمودند. اين اشخاص با قطعنامه‌هاى صريحا ضد مارکسيستى و ضد انقلابى خود اثر عبارات مجرّد انقلابى مارکسيستى خود را بين ميبرند.

کسى که واقعا به اهميت نقش دهقانان در انقلاب پيروزمندانه روسيه پى ببرد ممکن نيست بتواند بگويد در صورتى که بورژوازى از انقلاب برَمَد دامنه انقلاب نقصان ميپذيرد. زيرا در حقيقت فقط وقتى دامنه انقلاب روسيه واقعا رو به وسعت ميگذارد، فقط وقتى اين دامنه انقلاب واقعا از آنچه در عصر انقلاب بورژوا-دمکراتيک ممکن است وسيعتر خواهد بود که بورژوازى از آن برَمَد و توده دهقانان همدوش با پرولتاريا نقش يک انقلابى فعال را بعهده بگيرند. براى اينکه انقلاب دمکراتيک ما بتواند بطرز پيگيرى به پايان خود برسد بايد به نيروهايى اتکاء نمايد که قادر باشند ناپيگيرى اجتناب ناپذير بورژوازى را فلج سازند (يعنى همانا قادر باشند "آن را وادار به رميدن نمايند"، همان چيزى که طرفداران قفقازى ايسکرا به علت نابخردى از آن ميترسند).

پرولتاريا بايد انقلاب دمکراتيک را به آخر برساند به اين طريق که توده دهقانان را بخود ملحق نمايد تا بتواند نيروى مقاومت حکومت مطلقه را جبراً منکوب و ناپيگيرى بورژوازى را فلج سازد. پرولتاريا بايد انقلاب سوسياليستى را به انجام برساند به اين طريق که توده عناصر نيمه پرولتر اهالى را بخود ملحق کند تا بتواند نيروى مقاومت بورژوازى را جبراً در هم شکند و ناپيگيرى دهقان و خرده بورژوازى را فلج سازد. اينها هستند آن وظايف پرولتاريا که نوايسکرايى‌ها در تمام استدلالها و قطعنامه‌هاى خويش درباره دامنه انقلاب با آن محدوديت از آن سخن ميگويند.

ولى يک نکته را که چه بسا هنگام استدلال درباره اين "دامنه" از نظر ميافتد، نبايد فراموش کرد. نبايد فراموش کرد که در اين مورد سخن بر سر دشوار بودن قضيه نيست بلکه بر سر اين است که از چه راهى بايد به جستجو و نيل به راه حل پرداخت. سخن بر سر اين نيست که آيا نيرومند نمودن و شکست ناپذير کردن وسعت دامنه انقلاب آسان يا دشوار است بلکه بر سر اين است که براى وسعت دادن به اين دامنه چگونه بايد اقدام نمود. اختلاف همانا بر سر جنبه اساسى فعاليت و جهت حرکت آن است. ما روى اين موضوع تکيه ميکنيم، زيرا چه بسا اشخاص بى‌توجه و نادرست دو مسأله مختلف را با يکديگر مخلوط مينمايند. يکى مسأله سَمتِ حرکت يا به عبارت ديگر انتخاب يکى از دو راه مختلف است و ديگرى مسأله مربوط به سهولت رسيدن به هدف و يا نزديکى اجراى آن در راه انتخاب شده.

ما در گفته‌هاى سابق به هيچ وجه به مسأله اخير نپرداختيم زيرا اين مسأله گفتگوها و اختلاف نظرهايى در داخل حزب ايجاد نکرده است. ولى بديهى است که اين مسأله بخودى خود بى اندازه شايان اهميت بوده و شايسته آن است که تمام سوسيال دمکراتها آن را بطور کاملا جدّى مورد توجه قرار دهند. خوشبينى غير مجازى ميبود هر آينه دشواريهايى که در راه جلب توده‌ها به نهضت وجود دارد و اين دشواريها تنها شامل طبقه کارگر نبوده بلکه شامل دهقانان نيز هست، فراموش ميشد. همين دشواريها است که بارها مجاهداتى را که براى رساندن انقلاب دمکراتيک به هدف نهايى شده است عقيم گذارده و ضمنا در اين جريان بورژوازى ناپيگير و خودغرض که در عين حال هم از راه مدافعه از دستگاه سلطنت در مقابل مردم "سرمايه تحصيل نموده است" و هم "قيافه معصوم" ليبراليسم... يا "خط مشى آسواباژدنيه" را، "حفظ کرده است" - بيش از همه به کاميابى رسيده است! ولى دشوارى معنايش عدم امکان نيست. آنچه مهم است اطمينان در انتخاب صحيح راه است و اين اطمينان است که انرژى و شور انقلابى قادر به معجزه را صد بار افزايش ميدهد.

با مقايسه بين قطعنامه نوايسکرايى‌هاى قفقاز و قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه فورا ديده ميشود که ميان سوسيال دمکراتهاى امروزى از لحاظ انتخاب راه، چه اختلاف عميقى وجود دارد. قطعنامه کنگره ميگويد: بورژوازى ناپيگير است، بورژوازى حتما سعى خواهد کرد پيروزيهاى انقلاب را از چنگ ما خارج کند. پس، رفقاى کارگر، با انرژى بيشترى خود را براى مبارزه حاضر کنيد، مسلح شويد، دهقانان را بسوى خود جلب کنيد. ما پيروزيهاى انقلاب را بدون پيکار، به بورژوازى خودغرض نخواهيم داد. قطعنامه نوايسکرايى‌هاى قفقاز ميگويد: بورژوازى ناپيگير است، بورژوازى ممکن است از انقلاب برَمَد. پس، رفقاى کارگر، مبادا فکر شرکت در حکومت موقت بنماييد زيرا در اين صورت بورژوازى محققا خواهد رميد و در نتيجه دامنه انقلاب نقصان خواهد پذيرفت!

يک دسته ميگويد: عليرغم مقاومت يا عدم فعاليت بورژوازى ناپيگير، انقلاب را تا نيل به هدف نهايى بجلو سوق دهيد.

دسته ديگر ميگويد: اين فکر را نکنيد که انقلاب مستقلا به هدف نهايى برسانيد زيرا در آن صورت بورژوازى ناپيگير خواهد رميد.

مگر ما با دو راهى که کاملا در دو قطب مخالف قرار دارند روبرو نيستيم؟ مگر واضح نيست که اين دو تاکتيک بکلّى ناسخ يکديگرند؟ مگر واضح نيست که تاکتيک اول يگانه تاکتيک صحيح سوسيال دمکراسى انقلابى و تاکتيک دوم در ماهيت امر تاکتيک صرفا آسواباژدنيه‌مآبانه است؟


زيرنويسها و توضيحات

[١٩] در اين زمينه نامه سرگشاده آقاى استرووه به ژورس که اخيرا ژورس آن را در روزنامه اومانيته L'Humanité و آقاى استرووه در شماره ٧٢ آسواباژدنيه درج نموده‌اند، شايان توجه است.

[١٢٣] لنين مقاله خود را تحت عنوان "درباره حکومت انقلابى موقت" که در سال ١٩٠٥ در شماره ٣ روزنامه "پرولتارى" منتشر شده بود و نيز مقاله انگلس را تحت عنوان "باکونينيست‌ها گرم کارند - يادداشتهايى درباره قيام اسپانيا در تابستان سال ١٨٧٣" در نظر دارد. انگلس در اين مقاله خود قطعنامه باکونينيست‌ها را که لنين اينجا از آن نام ميبرد مورد انتقاد قرار ميدهد.

[١٢٤] Credo يعنى اصول دين، برنامه، شرح جهان‌بينى. گروه "اکونوميست‌ها" (س. ن. پروکوپوويچ، اى. د. کوسکوا و ديگران که بعدها کادت شدند) در سال ١٨٩٩ بيانيه‌اى انتشار دادند که بنام Credo مشهور شد. اين بيانيه نشانه بارزى از اپورتونيسم "اکونوميسم" روسيه بود. لنين بر ضد نظريات "اکونوميستها" اعتراض‌نامه شديد و افشا کننده‌اى تحت عنوان "اعتراض به سوسيال دمکراتهاى روسيه" نوشت.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

١٣

حرف آخر

آيا جرأت پيروز شدن داريم؟

اشخاصى که با اوضاع و احوال سوسيال دمکراسى روسيه آشنايى سطحى دارند و يا از کنار قضاوت ميکنند و از تاريخچه تمام مبارزه داخلى حزب ما از هنگام پيدايش اکونوميسم به بعد اطلاعى ندارند، چه بسا به اختلاف نظرهاى تاکتيکى فعلى هم که بخصوص بعد از کنگره سوم مشخص شده است با بى‌اعتنايى نگريسته و آن را صرفا دو تمايلى ميدانند که براى هر جنبش سوسيال دمکراتيک طبيعى، ناگزير و با يکديگر آشتى‌پذيرند. بنظر آنها يکى از اين دو طرف به اصطلاح روى فعاليت معمولى جارى و روزانه و روى لزوم بسط دامنه ترويج و تبليغ، روى تهيه و تدارک قوا، عميق ساختن جنبش و قس‌عليهذا بطور خاصى تکيه مينمايد و طرف ديگر به وظايف جنگى و به وظايف عمومى سياسى و انقلابى جنبش بيشتر عطف توجه ميکند، و لزوم قيام مسلحانه و دادن شعارهاى حاکى از ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک و حکومت موقت انقلابى موقت را خاطرنشان ميسازد. ولى هيچيک از دو طرف، نه در اين مورد و نه در مورد ديگر (و اصولا در هيچ مورد در دنيا) نبايد راه مبالغه بپيمايد، افراط و تفريط خوب نيست و قس‌عليهذا.

حقايق پيش پا افتاده‌اى از حکمت زندگى (و باصطلاح "سياسى") که در اين قبيل اظهارنظرها بدون شک وجود دارد غالبا روى عدم درک احتياجات حياتى و روزمره حزب پرده ميافکند. مثلا اختلافاتى را که امروز از لحاظ تاکتيک بين سوسيال دمکراتهاى روسيه وجود دارد در نظر بگيريد. بديهى است که تکيه مخصوصى روى جنبه روزمره و عادى فعاليت که ما در استدلالهاى تاکتيکى نوايسکرايى‌ها مشاهده مينماييم بخودى خود هيچ خطرى در بر ندارد و هيچگونه اختلافى را در شعارهاى تاکتيکى بوجود نميآورد. ولى کافى است قطعنامه‌هاى کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه با قطعنامه‌هاى کنفرانس مقايسه شود تا اين اختلاف فورا معلوم گردد.

و اما مطلب بر سر چيست؟ اولا مطلب بر سر اين است که تنها يک اشاره کلى و مجرّد به وجود دو جريان در جنبش و به مَضرات افراطى بودن کافى نيست. بايد بطور مشخص دانست در زمان حال چه چيزى به جنبش آسيب ميرساند و خطر واقعى سياسى براى حزب اکنون در چيست. ثانيا، بايد دانست که آيا اين يا آن شعار تاکتيکى و يا شايد فقدان يکى از شعارها - آب در آسياب کداميک از نيروهاى واقعى سياسى خواهد ريخت. اگر به گفته‌هاى نوايسکرايى‌ها گوش فرا دهيد به اين نتيجه ميرسيد که حزب سوسيال دمکرات را خطر دست برداشتن از ترويج و تبليغ و از مبارزه اقتصادى و انتقاد از دمکراسى بورژوايى و نيز سرگرمى زياده از حد به تدارکات جنگى و حمله مسلحانه و کوشش براى بدست آوردن قدرت و نظاير آن تهديد مينمايد. ولى در حقيقت امر، آن خطرى که واقعا حزب را تهديد ميکند بکلى از جانب ديگر است. هر کس کمى از نزديک با اوضاع جنبش آشنايى دارد، هر کس بطور دقيق و عميق جريان آن را تعقيب ميکند ممکن نيست به جنبه مسخره‌آميز خوف و وحشت نوايسکرايى‌ها پى نبَرد. تمام فعاليت حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه اکنون ديگر شکل محکم و ثابتى بخود گرفته است که بدون شک تمرکز قوا را در ترويج و تبليغ، در ميتينگ‌هاى سيّار و اجتماعات بزرگ، در پخش اوراق و جزوه‌ها و کمک به مبارزه اقتصادى و شعارهاى آن تأمين مينمايد. هيچ کميته حزبى، هيچ کميته محلى، هيچ جلسه فعالين و هيچ گروه وابسته به کارخانه‌اى نيست که در آن ٩٩ درصد توجه و نيرو و وقت پيوسته و هميشه صَرف تمام اين کارها که از همان نيمه دوم سالهاى ٩٠ جداً بموقع اجرا گذارده ميشود، نشده باشد. فقط اشخاصى که هيچگونه آشنايى با جنبش ندارند از اين حقايق بى اطلاعند. فقط اشخاص بسيار ساده لوح يا بى اطلاع ممکن است براى اين تکرار مکررات نوايسکرايى‌ها که با تبختر خاصى ادا ميشود ارزش واقعى قائل گردند.

حقيقت آن است که ما نه تنها زياده از حد سرگرم وظايف قيام، شعارهاى عمومى سياسى و مسأله مربوط به رهبرى تمام انقلاب توده‌اى نيستيم، بلکه بعکس بويژه عقب‌ماندگى در اين مورد است که بطور زننده‌اى توجه را بخود جلب ميکند و دردناکترين مسائل را تشکيل ميدهد و براى جنبش، خطر واقعى در بر دارد، زيرا ممکن است جنبش در کردار انقلابى به جنبش در گفتار انقلابى مبدّل شود و در پاره‌اى نقاط هم اکنون مبدّل هم ميشود. از صدها و صدها سازمان، گروه و محفلى که به انجام امور حزبى مشغولند حتى يکى را هم نمييابيد که از آغاز پيدايش خود کار روزانه‌اش همان فعاليتى نباشد که فضلاى ايسکراى نو با قيافه کسانى که حقايق جديدى کشف کرده‌اند از آن دَم ميزنند. ولى بر عکس شما چند درصد ناچيزى از گروهها و محفلها را مييابيد که از وظايف قيام مسلحانه آگاه و دست‌بکار اجراى آن شده و به اين موضوع پى برده باشند که بايد تمام انقلاب توده‌اى را عليه تزاريسم رهبرى نمود و براى حصول اين مقصود بايد بويژه فلان شعار پيش‌آهنگ بخصوص را اعلام نمود نه شعار پيش‌آهنگ ديگرى را.

ما از اجراى وظايف پيشرو و واقعا انقلابى خود بطور غير قابل تصورى عقب مانده‌ايم، ما هنوز در موارد بسيارى به اين وظايف پى نبرده‌ايم، ما در اثر عقب‌ماندگى خود در اين قسمت در هر موردى از تقويت دمکراسى انقلابى بورژوايى غفلت ورزيده‌ايم. با اين حال نويسندگان ايسکراى نو که به جريان حوادث و تقاضاهاى زمان پشت کرده‌اند با لجاجت تکرار مينمايند: گذشته را فراموش نکنيد! سرگرم نو نشويد! اين، بُرهان اصلى و ثابت تمام قطعنامه‌هاى مهم کنفرانس است و حال آنکه شما در قطعنامه‌هاى کنگره همواره چنين ميخوانيد: ما در عين حال که گذشته را تأييد ميکنيم (و بويژه بعلت اينکه گذشته است و بوسيله مطبوعات و قطعنامه‌ها و تجربه حل و فصل شده و مسجّل گرديده است روى تکرار مکرر آن مکث نميکنيم) - وظيفه جديدى اعلام مينماييم و توجه عموم را به آن معطوف ميداريم، شعار جديدى ميدهيم و از سوسيال دمکراتهاى واقعا انقلابى ميخواهيم که بيدرنگ براى اجراى آن دست بکار شوند.

اين است حقيقت موضوع دو جريان در تاکتيک سوسيال دمکراسى. عصر انقلابى وظايف جديدى را به ميان آورده است که تنها نابينايان قادر به ديدن آن نيستند. يک دسته از سوسيال دمکراتها اين وظايف را بطور قطع قبول دارند و در دستور روز ميگذارند و ميگويند: قيام مسلحانه امرى است تأخير ناپذير، بيدرنگ، با انرژى تمام، خود را براى آن آماده نماييد، بخاطر داشته باشيد که اين قيام براى حصول پيروزى قطعى ضرورى است، شعارهاى جمهورى، حکومت موقت و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان را بميان بکشيد. ولى دسته ديگر به قهقرا ميروند، درجا ميزنند، بجاى تنظيم شعار ديباچه مينويسند، بجاى اينکه وظايف جديد را در عين تأييد وظايف قديم تعيين نمايند، با طول تفصيل و بطور خسته کننده‌اى به نشخوار وظايف قديم مشغولند و بدون اينکه قادر به تعيين شرايط پيروزى قطعى باشند، بدون اينکه قادر باشند يگانه شعارهايى را که با کوشش براى نيل به پيروزى نهايى مطابقت داشته باشد تنظيم نمايند درباره شانه خالى کردن از وظايف جديد عبارت پردازى ميکنند.

نتيجه سياسى اين دنباله‌روى آشکار است. افسانه نزديک شدن "اکثريت" حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه به دمکراسى انقلابى بورژوايى همچنان افسانه ميماند و هيچيک از واقعيتهاى سياسى، هيچيک از قطعنامه‌هاى با نفوذ "بلشويکها"، هيچيک از اقدامات کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه صحت آن را تأييد نمينمايد. و حال آنکه بورژوازى اپورتونيست و سلطنت‌طلب مدتها است که در وجود آسواباژدنيه از تمايلات "اصولى" نوايسکرايى‌ها حسن استقبال ميکند و اکنون ديگر مستقيما از آنها به نفع خود استفاده مينمايد، و تمام گفته‌ها و "ايده‌هاى" آنها را بر ضد "پنهانکارى" و "شورش"، بر ضد پُر بها دادن به جنبه "فنى" انقلاب، بر ضد اعلام مستقيم شعار قيام مسلحانه، بر ضد روح "انقلابيگرى" خواستهاى افراطى و غيره و غيره با حُسن نظر تلقى ميکند. قطعنامه مصوبه از طرف تمام کنفرانس "منشويکهاى" سوسيال دمکرات قفقاز و تصويب اين قطعنامه از طرف هيأت تحريريه ايسکراى نو کليه اين نکات را از نظر سياسى بدون ابهام به اين نحور ترازبندى مينمايد: مبادا بورژوازى در صورت شرکت پرولتاريا در ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک برَمَد! با اين جمله تمام گفتنى‌ها گفته شده است. با اين جمله تبديل پرولتاريا به زائده بورژوازى سلطنت‌طلب بطور قطعى مسجّل گرديده است. با اين جمله اهميت سياسى دنباله‌روى ايسکراى نو نه بوسيله اظهارات تصادفى يک شخص بلکه با قطعنامه‌اى که مورد موافقت يک جريان تمام و کمال واقع شده، عملا مدلل گرديده است.

هر کس در اين حقايق تأمل ورزد به معناى واقعى نظريات رايجى که در مورد دو جنبه و دو تمايل در جنبش سوسيال دمکراتيک وجود دارد پى خواهد برد. براى مثال اصول عقايد برنشتين را در نظر بگيريد تا بتوانيد اين تمايلات را در مقياس وسيعى بررسى نماييد. برنشتينى‌ها هم عينا بدينسان مصرانه ادعا ميکردند و ميکنند که فقط آنها هستند که به نيازمنديهاى واقعى پرولتاريا يعنى به ضرورت رشد قواى وى، عميق نمودن کليه فعاليت وى، فراهم ساختن موجبات پيدايش عناصر جامعه نوين، و همچنين به ضرورت ترويج و تبليغ پى ميبرند. برنشتين ميگويد ما خواستار تصديق و قبول آشکار آن چيزى هستيم که وجود دارد! و با اين گفته خود اصل "جنبش" بدون "هدف نهايى" و تاکتيک منحصرا تدافعى را تقديس نموده تاکتيک ترس را حاکى از اينکه "مبادا بورژوازى برَمَد" موعظه ميکنند. برنشتينى‌ها هم درباره "ژاکوبينيسم" سوسيال دمکراتهاى انقلابى و درباره "ادبايى" که به "فعاليت مبتکرانه کارگران" پى نميبرند و غيره و قيل و قال ميکردند. و حال آنکه در حقيقت امر همه ميدانند که سوسيال دمکراتهاى انقلابى حتى فکر اين را هم نکرده بودند که از کارهاى جزئى و روزمره تهيه قوا و غيره و غيره دست بکشند. آنها فقط خواستار اين بودند که هدف نهايى بطور روشن درک شود، وظايف انقلابى بطور روشن معيّن گردد، آنها ميخواستند قشرهاى نيمه پرولتر و نيمه خرده بورژوا را تا مقام پرولتارياى انقلابى ارتقاء دهند نه اينکه فکر پرولتارياى انقلابى را تا نظريات اپورتونيستى تنزل دهند که "مبادا بورژوازى برَمَد". ميتوان گفت تقريبا برجسته‌ترين نمودار اين اختلاف ميان جناح اپورتونيستى روشنفکرى و جناح انقلابى پرولتاريايى اين مسأله است که ?Pürfen Wir siegen يعنى "آيا ما توانايى پيروز شدن داريم؟" آيا پيروز شدن ما مجاز است؟ آيا پيروزى براى ما خطرناک نيست؟ آيا ما بايد پيروز شويم؟ با اينکه اين مسأله در همان نظر اول عجيب بنظر ميآيد، مع‌الوصف مورد طرح قرار گرفت و بايستى هم مورد طرح قرار گيرد، زيرا اپورتونيست‌ها از پيروزى ميترسيدند و پرولتاريا را از آن ميترساندند، نتايج شومى را از اين پيروزى پيشگويى مينمودند و شعارهايى را که در آنها آشکارا به اين پيروزى دعوت ميشد مورد استهزاء قرار ميدادند.

عين همين تقسيم‌بندى اساسى به تمايل اپورتونيستى روشنفکرى و تمايل انقلابى پرولتاريايى ميان ما هم وجود دارد منتها با اين فرق کاملا اساسى که صحبت بر سر انقلاب سوسياليستى نبوده بلکه بر سر انقلاب دمکراتيک است. در بين ما هم مسأله "آيا ما توانايى پيروز شدن داريم؟" که بيمعنى بودن آن از همان نظر اول معلوم است مطرح گرديده است. اين مسأله را مارتينف در "دو ديکتاتورى" خود طرح کرده و در آن از قيامى که مقدماتش را هم بسيار خوب تهيه نموده باشيم و کاملا هم با موفقيت آن را به انجام رسانده باشيم نتايج شومى را پيشگويى مينمايد. اين مسأله در تمام مطبوعاتى که نوايسکرايى‌ها در مورد حکومت انقلابى موقت منتشر کرده‌اند مطرح گرديده است و ضمنا در آن با جديت ولى بدون موفقيت هميشه سعى شده است شرکت ميلران در دولت اپورتونيستى بورژوازى با شرکت وارلن[١٢٥] در دولت انقلابى خرده بورژوازى مخلوط گردد. اين موضوع در قطعنامه‌اى که حاکى است "مبادا بورژوازى برَمَد" تحکيم گرديده است. و گرچه حالا کائوتسکى سعى دارد ما را مورد استهزاء قرار داده مشاجرات ما را در موضوع حکومت انقلابى موقت به دعواى بر سر تقسيم پوست خرس شکار نشده تشبيه کند، ولى اين استهزاء فقط نشان ميدهد که چگونه حتى سوسيال دمکراتهاى خردمند و انقلابى هم وقتى درباره موضوعى صحبت ميکنند که فقط افواهاً آن را شنيده‌اند دچار وضع نامناسبى ميشوند. سوسيال دمکراسى آلمان هنوز چندان به شکار خرس (يعنى انجام انقلاب سوسياليستى) نزديک نيست ولى بحث بر سر اينکه آيا ما "توانايى" شکار را داريم يا نه يک اهميت اصولى عظيم و يک اهميت سياسى-عملى داشت. سوسيال دمکراتهاى روس هنوز چندان به اين موضوع نزديک نيستند که بتوانند "خرس خود را شکار کنند" (يعنى انقلاب دمکراتيک را انجام دهند) ولى اين مسأله که آيا ما "توانايى" شکار آن را داريم براى تمام آينده روسيه و براى آينده سوسيال دمکراسى روسيه داراى اهميت بينهايت جدّى است. بدون اطمينان به اينکه ما "توانايى" پيروز شدن را داريم نميتوان سخنى هم از گردآورى جدّى و با احراز موفقيت سپاه و رهبرى آن، بميان آورد.

اکونوميست‌هاى سابق ما را در نظر بگيريد. آنها هم فرياد ميکردند که مخالفينشان توطئه‌گر و ژاکوبن هستند (مراجعه شود به "رابوچيه دلو" بخصوص شماره دهم و نطق مارتينف هنگام مذاکرات کنگره دوم در اطراف برنامه) و با پرداختن به سياست از توده جدا ميشوند، اصول جنبش کارگرى را فراموش ميکنند، فعاليت مبتکرانه کارگران را بحساب نميآورند و غيره و غيره. ولى در حقيقت امر اين طرفداران "فعاليت مبتکرانه کارگران" عبارت از روشنفکران اپورتونيستى بودند که عقايد محدود و کوته‌فکرانه خود را در مورد وظايف پرولتاريا به کارگران تحميل مينمودند در حقيقت امر مخالفين اکونوميسم، به شهادت ايسکراى قديم که هر کس ميتواند به آن مراجعه نمايد حتى يکى از جوانب فعاليت سوسيال دمکراتيک را نيز ناديده نگرفتند، از آن دست نکشيدند، مبارزه اقتصادى را به هيچ وجه فراموش نکردند و در عين حال قادر بودند مسائل سياسى فورى و ضرورى را در مقياسى بس وسيع بميان بکشند و مانع تبديل حزب کارگر به زائده "اقتصادى" بورژوازى ليبرال بشوند.

اکونوميست‌ها اين موضوع را از بَر کرده‌اند که اقتصاد پايه سياست است ولى آن را اينطور "فهميده‌اند" که بايد مبارزه سياسى را تا سطح مبارزه اقتصادى تنزل داد. نوايسکرايى‌ها اين موضوع را از بَر کرده‌اند که انقلاب بورژوايى پايه اقتصادى انقلاب دمکراتيک است ولى آن را اينطور "فهميده‌اند" که بايد وظايف دمکراتيک پرولتاريا را تا سطح اعتدال و ميانه‌روى بورژوازى و تا حدى که "بورژوازى نرَمَد" تنزل داد. اکونوميست‌ها به بهانه عميق ساختن فعاليت، به بهانه فعاليت مبتکرانه کارگران و سياست صرفا طبقاتى، - عملا طبقه کارگر را تسليم سياستمداران بورژوا ليبرال مينمودند يعنى حزب را از راهى ميبردند که معناى واقعى آن چنين بود. نوايسکرايى‌ها نيز به همان بهانه‌ها منافع پرولتاريا را در انقلاب دمکراتيک عملا تسليم بورژوازى ميکنند يعنى حزب را از راهى ميبرند که معناى واقعى آن چنين است. اکونوميست‌ها خيال ميکردند که رهبرى در مبارزه سياسى کار سوسيال دمکراتها نبوده و مختص ليبرالها است. نوايسکرايى‌ها خيال ميکنند که عملى نمودن فعالانه انقلاب دمکراتيک کار سوسيال دمکراتها نبوده و مختص بورژوازى دمکرات است، زيرا رهبرى پرولتاريا بر انقلاب و شرکتش در آن با حفظ اولويت، "دامنه" انقلاب را "نقصان ميدهد".

خلاصه کلام آنکه نوايسکرايى‌ها نه تنها از لحاظ منشاء پيدايش خود در کنگره دوم حزب بلکه بنا بر چگونگى طرح کنونى وظايف تاکتيکى پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيز از مريدان اکونوميسم هستند. اين نيز جناح اپورتونيستى روشنفکرى حزب است. در قسمت تشکيلات، اين جناح، کار را از انفرادمنشى آنارشيستى روشنفکران شروع نمود و به "سازمان‌شکنى يک پروسه خودبخودى است" خاتمه داد، به اين ترتيب که در "آيين‌نامه" مصوبه کنفرانس، گسيختگى پيوند مطبوعات را با تشکيلات حزبى، انتخابات غير مستقيم را که دستکمى از انتخابات چهار درجه‌اى ندارد، سيستم مراجعه به افکار عمومى بشيوه بناپارتيستى را بجاى انتخابات دمکراتيک و بالأخره اصل "سازش" بين جزء و کل را تثبيت نمود. در مورد تاکتيک حزبى نيز آنها در همين سراشيب غلطيدند. در "نقشه فعاليت تبليغاتى زمستوا" اعلام نمودند که "بالاترين نوع دمونستراسيون" نطق کردن در مقابل زمستويست‌ها است و در صحنه سياست (در آستانه نهم ژانويه!)، فقط دو نيروى فعال ميديدند: دولت و دمکراسى بورژوايى. آنها مسأله حياتى مسلح شدن را "عميق ميساختند" به اين طريق که بجاى دادن شعار عملى و صريح پرولتاريا را دعوت ميکردند که خود را با تمايل سوزانى براى مسلح شدن مجهز نمايد. وظايف قيام مسلحانه، حکومت موقت و ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک در قطعنامه‌هاى رسمى آنان مورد تحريف قرار گرفته و از حدت آن کاسته شده است. "مبادا بورژوازى برَمَد" - اين بار پسين آهنگ آخرين قطعنامه آنها با درخشندگى تمام پايان راهى را روشن ميسازد که آنها حزب را در آن سير ميدهند.

تحول دمکراتيک در روسيه، انقلابى است که از لحاظ ماهيت اجتماعى و اقتصادى خود بورژوايى است. اين يک اصل صحيح مارکسيستى است که تنها تکرار ساده آن کافى نيست. بايد آن را فهميد و چگونگى تطبيق آن را با شعارهاى سياسى دانست. بطور کلى آزادى سياسى، در زمينه مناسبات توليدى معاصر يعنى سرمايه‌دارى تماما آزادى بورژوايى است. خواست آزادى قبل از همه مبيّن منافع بورژوازى است. نمايندگان آن اولين کسانى هستند که اين خواست را بميان آوردند. طرفداران آن در همه جا از آزادى حاصله بعنوان صاحب آن بهره‌مند شدند در حالى که آن را به حد اعتدال و احتياط بورژوازى ميرساندند و با سرکوبى پرولتارياى انقلابى توأم ميساختند و اين عمل را در مواقع آرامش خيلى دقيق و ظريف و در مواقع طوفانى با خشونت سبعانه‌اى انجام ميدادند.

ولى فقط ناردنيک‌هاى شورش‌طلب و آنارشيست‌ها و "اکونوميست‌ها" ميتوانستند از اينجا چنين استنتاج نمايند که مبارزه براى آزادى بايد نفى شده يا تخفيف يابد. تحميل اين آيين کوته‌نظرانه روشنفکرى به پرولتاريا هميشه فقط بطور موقت و فقط عليرغم برخورد به مقاومت وى ميسّر شده است. پرولتاريا هميشه بطور غريزى دريافته است که آزادى سياسى با وجود اينکه مستقيما بورژوازى را مستحکم و متشکل خواهد ساخت، مع‌هذا براى او لازم است و بيش از همه هم لازم است. پرولتاريا در راه نجات خود را در سرپيچى از مبارزه طبقاتى ندانسته بلکه در تکامل اين مبارزه، بسط دامنه آن، بالا بردن سطح آگاهى و تشکل و قطعيت آن ميداند. کسى که از اهميت وظايف مبارزه سياسى ميکاهد سوسيال دمکرات را از جايگاه يک سخنور خلقى به مقام يک منشى تريديونيون تنزل ميدهد. کسى که از اهميت وظايف پرولتاريا در انقلاب بورژوا دمکراتيک ميکاهد، سوسيال دمکرات را از مقام پيشواى انقلاب مردم به سردمدار يک اتحاديه آزاد کارگرى تنزل ميدهد.

آرى، انقلاب مردم. سوسيال دمکراسى با حقانيت کامل بر ضد سوء استفاده دمکراسى بورژوايى از کلمه مردم مبارزه کرده و ميکند. سوسيال دمکراسى خواستار اين است که با اين کلمه تضادهاى طبقاتى موجود ميان طبقات مختلف مردم پرده‌پوشى نشود، سوسيال دمکراسى بدون چون و چرا در لزوم استقلال کامل طبقاتى حزب پرولتاريا اصرار ميورزد. ولى اگر سوسيال دمکراسى "مردم" را به "طبقات" تجزيه ميکند براى اين نيست که طبقه پيشرو دور خود بتند، حدود خود را تنگ کند و از ترس اينکه مبادا خداوندان اقتصاد دنيا برَمَند فعاليت خود را قطع کند، بلکه براى اين است که طبقه پيشرو بدون آسيب از تزلزل و ناپايدارى و بى‌تصميمى طبقات بينابينى بتواند با انرژى بيشتر و با شور بيشترى در راه آرمان تمام مردم و در رأس تمام مردم مبارزه کند.

اين است آنچه نوايسکرايى‌هاى کنونى غالبا نميفهمند و کلمه "طبقاتى" را در تمام حالات صَرف و نحو آن سفسطه‌‌جويانه تکرار ميکنند و آن را جايگزين شعارهاى مؤثر سياسى در انقلاب دمکراتيک ميسازند.

انقلاب دمکراتيک يک انقلاب بورژوايى است. شعار تجديد تقسيم زمين (چرنى پرِدِل Черный передел) يا شعار زمين آزادى - يعنى رايجترين شعار توده دهقانان، که جورکش و جاهل ولى در عين حال شيفته‌وار جوياى روشنايى و نيکبختى هستند - شعار بورژوازى است ولى ما مارکسيستها بايد بدانيم که براى نيل به آزادى واقعى پرولتاريا و دهقانان هيچ راهى بجز راه آزادى به شيوه بورژوازى و ترقى به شيوه بورژوازى موجود نبوده و نميتواند باشد. ما بايد فراموش نکنيم که در حال حاضر براى نزديک کردن سوسياليسم سواى آزادى کامل سياسى، سواى جمهورى دمکراتيک و سواى ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان وسيله ديگرى موجود نيست و نميتواند هم باشد. ما که نماينده طبقه پيشرو و نماينده يگانه طبقه انقلابى هستيم که بى چون و چرا عارى از هر گونه شک و شبهه و بدون نگاه به پشت سر خويش انقلابى است، بايد در مقياس هر چه وسيعتر و با شجاعت و ابتکار هر چه بيشترى وظايف انقلاب دمکراتيک را در برابر تمام توده مردم قرار دهيم. کاستن از اهميت اين وظايف از لحاظ تئورى به معناى مسخره مارکسيسم و تحريف کوته‌نظرانه آن و از لحاظ عملى و سياسى خيانت به انقلاب به نفع بورژوازى يعنى طبقه‌اى است که ناگزير از عملى نمودن پيگير انقلاب خواهد رميد. مشکلاتى که در سر راه پيروزى کامل انقلاب وجود دارد بس عظيم است. اگر نمايندگان پرولتاريا تمام آنچه را که در قوّه دارند بکار برند و با اين حال تمام مساعى آنها در مقابل مقاومت ارتجاع و خيانت بورژوازى و جهالت توده بيهوده مانَد، هيچکس نميتواند آنها را مورد تقبيح قرار دهد. ولى اگر سوسيال دمکراسى انرژى انقلابى تحول دمکراتيک را کاهش دهد و از شور انقلابى بوسيله ترس از پيروزى و ملاحظه از اينکه مبادا بورژوازى برَمَد بکاهد همه و هر کس و در درجه اول پرولتارياى انقلابى آگاه وى را مورد تقبيح قرار خواهد داد.

مارکس ميگويد انقلاب لوکوموتيو تاريخ است. انقلاب جشن ستمکشان و استثمار شوندگان است. توده مردم هيچگاه نميتوانند مانند زمان انقلاب آفريننده فعال نظامات اجتماعى نوين باشند. در اين مواقع، چنانچه بخواهيم با معيار محدودى که خرده بورژواها در مورد ترقيات کُند و تدريجى بکار ميبرند بسنجيم، مردم قادر به اعجازند. ولى رهبران احزاب انقلابى نيز در چنين مواقعى بايد وظايف خود را در مقياس وسيعتر و با تهورى بيشتر طرح کنند. بايد شعارهاى آنها هميشه پيشاپيش ابتکار انقلابى توده حرکت کند، ديده‌بان و راهنماى وى باشد. آرمان دمکراتيک و سوسياليستى ما را با تمام عظمت و جلال آن جلوه‌گر سازد و کوتاه‌ترين و سرراست‌ترين راه رسيدن به پيروزى کامل، مسّلم و قطعى را نشان بدهد. بگذار اپورتونيست‌هاى بورژواى آسواباژدنيه‌مآب از خوف انقلاب و از خوف راه مستقيم، راههاى غير مستقيم، پُر پيچ و خم و راه صلح و مصالحه را اختراع نمايند. اگر با زور هم ما را مجبور به غلطيدن در اين راهها بنمايند باز ما در کار کوچک روزمره هم قادر به انجام وظايف خود خواهيم بود. ولى بگذار ابتدا مبارزه بيرحمانه، مسأله انتخاب راه را حل نمايد. ما خائن و غدر ورز در انقلاب خواهيم بود اگر از اين انرژى مخصوص به جشن توده‌ها و از اين شور انقلابى آنان براى يک مبارزه بيرحمانه و فداکارانه به منظور دسترسى به راه مستقيم و قطعى استفاده ننماييم. بگذار اپورتونيست‌هاى بورژوا جبونانه در فکر ارتجاع آينده باشند. کارگران را نه وحشتى است از اينکه ارتجاع، خود را براى اَعمال موحش مجهز مينمايد و نه از اينکه بورژوازى در حال رميدن است. کارگران در انتظار معامله نخواهند نشست و صدقه نميخواهند، آنها تمام مساعى خود را در راه قلع و قمع بيرحمانه نيروهاى ارتجاع يعنى در راه استقرار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان بکار ميبرند.

شکى نيست که هنگام توفان کشتى حزب ما را مخاطرات بيشترى تهديد ميکند تا هنگام "دريانوردى" آرام ترقى ليبرالى که در آن استثمار کنندگان با تأنّى دردناکى خون طبقه کارگر را ميمکند. شکى نيست که وظايف ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک هزار بار از وظايف "اپوزيسيون افراطى" و تنها يک مبارزه پارلمانى دشوارتر و پيچيده‌تر است. ولى کسى که در اين لحظه انقلابى، استعداد اين را دارد که آگاهانه براى دريانوردى آرام و راه "اپوزيسيون" بدون خطر رجحان قائل شود - همان به که خود را موقتا از فعاليت سوسيال دمکراتيک کنار بکشد و منتظر پايان انقلاب يعنى زمانى باشد که دوران جشن سپرى شده و مجددا روزهاى عادى آغاز شده باشد و به اين طريق ديگر آن معيار محدودى که او در روزهاى عادى بکار ميبرد، اين ناهماهنگى مشمئز کننده را نداشته باشد و وظايف طبقه پيشاهنگ را با چنين زشتى تحريف ننمايد.

در رأس تمام مردم بويژه دهقانان - در راه آزادى کامل، در راه انقلاب پيگير دمکراتيک، در راه جمهورى به پيش! در رأس تمام زحمتکشان و استثمار شوندگان - در راه سوسياليسم به پيش! اين است آن سياستى که پرولتارياى انقلابى بايد در عمل داشته باشد، اين است آن شعار طبقاتى که بايد در حل هر مسأله تاکتيکى و هر گام عملى حزب کارگر به هنگام انقلاب رخنه کرده و معيّن کننده آن باشد.


توضيحات

[١٢٥] وارلن، لويى-اوژن (١٨٣٩ - ١٨٧١) کارگر فرانسوى، شخصيت برجسته انترناسيونال اول، عضو کميته مرکزى گارد ملى و عضو کمون سال ١٨٧١ پاريس بود.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک

پسگفتار


باز هم خط مشى آسواباژدنيه باز هم خط مشى ايسکراى نو

شماره‌هاى ٧١ و ٧٢ آسواباژدنيه و شماره‌هاى ١٠٢ و ١٠٣ ايسکرا مدارک جديد و فوق‌العاده پُرارزشى در مورد مسأله‌اى که ما فصل هشتم جزوه خود را به آن اختصاص داده‌ايم در اختيار ما ميگذارد. نظر به اينکه در اينجا استفاده از تمام اين مدارک پُرارزش به هيچ وجه ممکن نيست لذا ما فقط روى عمده‌ترين نکات آن مکث مينماييم: اولا روى اين موضوع که آسواباژدنيه چه نوع "رآليسم" را در سوسيال دمکراسى ميستايد و چرا بايد آن را بستايد؛ ثانيا روى تناسب دو مفهوم: انقلاب و ديکتاتورى.

* * *

١- چرا واقع‌بين‌هاى بورژوا ليبرال "واقع‌بين‌هاى" سوسيال دمکرات را ميستايند؟

نمايندگان بورژوازى ليبرال ضمن مقاله‌هايى تحت عنوان "انشعاب در سوسيال دمکراسى روسيه" و "غلبه عقل سليم" (شماره ٧٢ آسواباژدنيه) درباره سوسيال دمکراسى قضاوتى مينمايند که براى پرولترهاى آگاه داراى ارزش بس شگرفى است. هر قدر در مورد آشنايى با متن کامل اين مقالات و تعمّق در هر جمله آن به سوسيال دمکراتها توصيه شود باز هم کم است. ما ابتدا احکام عمده اين دو مقاله را در اينجا نقل مينماييم:

آسواباژدنيه چنين ميگويد:

"براى کسى که از کنار ناظر جريان امور است درک مفهوم واقعى سياسى اختلافى که سوسيال دمکراسى را به دو فراکسيون منشعب نموده است بسيار دشوار است. اين تعريف که فراکسيون "اکثريت" راديکال‌تر و داراى خط مشى سرراست‌ترى است و "اقليت" بر خلاف آن براى پيشرفت کار، بعضى صلح و مصالحه‌ها را جايز ميداند، چندان دقيق نبوده و در هر صورت توصيف جامعى نيست. به هر حال احکام سستى مکتب ارتدکسال مارکسيستى را شايد فراکسيون اقليت از فراکسيون لنين هم بيشتر مراعات ميکند. توصيف ذيل به نظر ما دقيق‌تر ميرسد: روحيه سياسى عمده "اکثريت" عبارت است از انقلابيگرى مجرّد، شورش‌طلبى، کوشش براى برپا کردن قيام در بين توده مردم به هر وسيله‌اى که شده و تصرف بيدرنگ قدرت بنام اين توده! اين موضوع "لنينيست‌ها" را تا درجه معيّنى به سوسياليست-رولوسيونرها نزديک مينمايد و بوسيله ايده انقلاب همگانى روسيه در ذهن آنها پرده‌اى بروى ايده مبارزه طبقاتى ميکشاند. "لنينيست‌ها" که در کارهاى عملى از بسيارى از محدوديت‌هاى آيين سوسيال دمکراتيک دست شسته‌اند از طرف ديگر سر تا پا در محدوديت انقلابيگرى فرو رفته‌اند، بجز تهيه و تدارک قيام فورى از هرگونه فعاليت عملى ديگرى امتناع ميورزند. از لحاظ اصولى به تمام شکلهاى تبليغات علنى و نيمه علنى و هر گونه صلح و مصالحه عملا مفيدى با ديگر جريانهاى اپوزيسيون با نظر حقارت مينگرند. ولى اقليت، برعکس، در عين اينکه محکم به شريعت مارکسيسم پايبند است، عناصر واقع‌بين جهان‌بينى مارکسيسم را نيز حفظ ميکند. ايده اساسى اين فراکسيون اين است که منافع "پرولتاريا" را در نقطه مقابل منافع بورژوازى قرار ميدهد. ولى از طرف ديگر مبارزه پرولتاريا را با واقع‌بينى هشيارانه و با معرفت صريح به تمام شرايط و وظايف مشخص اين مبارزه درک مينمايد - البته در حدود معيّنى که اصول لايتغير شريعت سوسيال دمکراسى حکم ميکند. هيچيک از اين دو فراکسيون در اجراى نقطه نظر اساسى خود بطور کامل پيگير نيستند، زيرا در کار خلاقانه مسلکى و سياسى خود پايبند احکام اکيد شريعت سوسيال دمکراتيک هستند و اين قضيه مانع اين ميشود که "لنينيست‌ها" لااقل مثل بعضى سوسيال رولوسيونرها مستقيما شورش‌طلب و "ايسکرايى‌ها" رهبران عملى جنبش سياسى واقعا موجود طبقه کارگر بشوند".

و سپس نويسنده آسواباژدنيه متن قطعنامه‌هاى عمده را نقل مينمايد و با چند تذکر مشخصى که درباره آنها ميدهد به توضيح "افکار" کلى خود ميپردازد و ميگويد در مقايسه با کنگره سوم "کنفرانس اقليت در مورد قيام مسلحانه بکلى روش ديگرى دارد". اختلافى که در قطعنامه‌هاى صادره درباره حکومت موقت وجود دارد "مربوط به قيام مسلحانه است". "يک چنين اختلاف نظرى هم در مورد اتحاديه‌هاى حرفه‌اى کارگرى مشاهده ميشود. "لنينيست‌ها" در قطعنامه‌هاى خود کلمه‌اى هم در خصوص اين مهمترين مبناى تربيت سياسى و تشکل طبقه کارگر دم نزده‌اند. ولى اقليت برعکس در اين مورد يک قطعنامه بسيار جدى تنظيم نموده است". در مورد ليبرالها گويى هر دو فراکسيون متفق‌الرأى هستند. لکن کنگره سوم "متن قطعنامه پلخانف در مورد ليبرالها مصوبه کنگره دوم را تقريبا کلمه به کلمه تکرار مينمايد و قطعنامه استاروور را که مورد تصويب همان کنگره قرار گرفته بود و نسبت به ليبرالها حُسن نظر بيشترى داشت رد ميکند". قطعنامه‌هاى کنگره و کنفرانس در مورد جنبش دهقانان تقريبا بطور کلى همگون هستند ولى "اکثريت" بيشتر روى ايده ضبط انقلابى اراضى ملاکين و غيره تکيه مينمايد و حال آنکه "اقليت" ميخواهد مطالبه رفرمهاى دمکراتيک دولتى و ادارى را پايه تبليغات خود قرار دهد".

سرانجام آسواباژدنيه متن يکى از قطعنامه‌هاى منشويکى را از شماره ١٠٠ ايسکرا نقل مينمايد که ماده عمده آن اين است: "نظر به اينکه در زمان حاضر کار مخفى به تنهايى، شرکت توده را در زندگى حزبى بحد کافى تأمين نميکند و تا اندازه‌اى هم خود توده را در نقطه مقابل حزب، که يک تشکيلات مخفى است، قرار ميدهد لذا اين سازمان بايد هدايت مبارزه حرفه‌اى کارگرى را بر زمينه علنى بعهده بگيرد و اين مبارزه را کاملا با وظايف سوسيال دمکراتيک مرتبط سازد". درباره اين قطعنامه آسواباژدنيه اعلام ميدارد که: "ما به اين قطعنامه بعنوان غلبه عقل سليم و بعنوان روشن شدن موضوع تاکتيک براى قسمت معيّنى از حزب سوسيال دمکرات صميمانه شادباش ميگوييم".

اکنون خواننده با تمام نکات اصلى قضاوتهاى آسواباژدنيه آشنايى دارد. البته اشتباه عظيمى بود اگر تصور ميرفت قضاوتها درست است يعنى اينکه با حقيقت عينى مطابقت دارد. هر سوسيال دمکرات در هر قدم بسهولت اشتباهات آن را مييابد. ساده لوحى بود اگر فراموش ميشد که اين قضاوتها سراپا با منافع و نظريات بورژوازى آغشته شده و از اين لحاظ کاملا مغرضانه بوده و از تمايلات خاصى ناشى ميشود. اين قضاوتها نظريات سوسيال دمکراسى را همانگونه منعکس ميسازند که آئينه مقعر يا محدّب اشياء را منعکس ميسازد. ولى اشتباهى عظيمتر بود اگر فراموش ميشد که بالأخره اين قضاوتهايى که بورژوامآبانه تحريف شده انعکاسى است از منافع واقعى بورژوازى که بدون شک بمثابه يک طبقه بخوبى ميفهمد چه تمايلاتى در داخل سوسيال دمکراسى بحال وى يعنى بورژوازى سودمند و نزديک و آشنا و خوشايند است و چه تمايلاتى زيان‌بخش و دور و بيگانه و ناخوشايند. فيلسوف يا نويسنده بورژوازى هيچگاه نظريات سوسيال دمکراسى را، خواه منشويکى باشد و خواه بلشويکى صحيحا درک نخواهد کرد. ولى اگر اين نويسنده ولو اندکى فهيم باشد آنوقت غريزه طبقاتيش او را فريب نخواهد داد و ماهيت اهميتى را که اين يا آن جريان در داخل سوسيال دمکراسى براى بورژوازى دارد، ولو آن را تحريف هم بکند، هميشه صحيح درک خواهد نمود. به اين مناسبت شايسته است که غريزه طبقاتى دشمن ما و قضاوت طبقاتى وى هميشه مورد توجه کاملا جدّى هر پرولتر آگاه قرار گيرد.

حال ببينيم غريزه طبقاتى بورژوازى روس با زبان آسواباژدنيه‌اى‌ها به ما چه ميگويد؟

اين غريزه در کمال صراحت رضايت خود را از تمايلات ايسکراى نو اظهار ميدارد و آن را بمناسبت واقع‌بينى (رآليسم)، هشيارى، غلبه عقل سليم، جدّى بودن قطعنامه‌ها، روشن شدن تاکتيک، عملى بودن و غيره ميستايد، - و از تمايلات کنگره سوم اظهار عدم رضايت نموده و آن را بمناسبت محدوديت، انقلابيگرى، شورش‌طلبى، نفى صلح و مصالحه‌هاى عملا مفيد و غيره تقبيح مينمايد، غريزه طبقاتى بورژوازى اتفاقا آن چيزى را به وى تلقين ميکند که بکرّات با دقيقترين مدارک در مطبوعات ما به ثبوت رسيده است و آن اينکه: نوايسکرايى‌ها جناح اپورتونيست و مخالفين آنها جناح انقلابى سوسيال دمکراسى معاصر روسيه را تشکيل ميدهند. ليبرالها نميتوانند از تمايلات اولى تمجيد و تمايلات دومى را تقبيح نکنند. ليبرالها، که ايدئولوگ‌هاى بورژوازى هستند، بخوبى ميفهمند که "عملى بودن، هشيارى و جدّى بودن" طبقه کارگر، يعنى محدود بودن عملى ميدان فعاليت وى در چهار ديوار سرمايه‌دارى و رفرم و مبارزه حرفه‌اى و غيره بحال بورژوازى سودمند است. چيزى که براى بورژوازى خطرناک و وحشت‌آور است "محدوديت انقلابى" پرولتاريا و کوششى است که پرولتاريا به مقتضاى وظايف طبقاتى خود براى ايفاى نقش رهبرى در انقلاب همگانى روسيه بعمل ميآورد.

اين که معنى کلمه "واقع‌بينى" از نقطه نظر آسواباژدنيه واقعا چنين است موضوعى است که در ضمن از طرزى که سابقاً آسواباژدنيه و آقاى استرووه آن را استعمال ميکردند مشهود ميگردد. خود ايسکرا نتوانست اعتراف نکند که از نظر آسواباژدنيه معنى "واقع‌بينى" چنين است. مثلا مقاله‌اى را که تحت عنوان "وقت است!" در ضميمه شماره ٧٣-٧٤ ايسکرا درج شده بود بخاطر آوريد. نويسنده اين مقاله (نماينده پيگير نظريات "منجلاب" در کنگره دوم حزب کارگرى سوسيال دمکرات روسيه) صاف و پوست‌کنده عقيده خود را اظهار ميکند و ميگويد: "آکيمف در کنگره بيشتر نقش شبح اپورتونيسم را بازى کرد تا نماينده واقعى آن را". و هيأت تحريريه ايسکرا فورا مجبور شد گفته نويسنده مقاله "وقت است!" را اصلاح کند و تبصره‌اى به اين مضمون بنويسد:

"با اين عقيده نميشود موافقت نمود. در نظريات رفيق آکيمف راجع به مسائل برنامه نقش اپورتونيسم آشکارا ديده ميشود و اين موضوع را منقّد آسواباژدنيه نيز تصديق مينمايد، به اين طريق که در يکى از شماره‌هاى اخير خود متذکر ميگردد که رفيق آکيمف به خط مشى "واقع‌بينانه" - بخوان رويزيونيستى - گرويده است".

پس ايسکرا خود بخوبى ميداند که "واقع‌بينى" از نظر آسواباژدنيه همان اپورتونيسم است و لاغير. حال اگر ايسکرا که به "واقع‌بينى ليبرالى" حمله ميکند (شماره ١٠٢ ايسکرا) اکنون درباره اين موضوع سکوت اختيار مينمايد که چگونه ليبرالها وى را بخاطر واقع‌بينى‌اش ستوده‌اند، همانا علت اين سکوت اين است که اين ستودن‌ها تلخ‌تر از هر مذمتى است. اين ستودن‌ها (که تصادفا و براى اولين بار از طرف آسواباژدنيه اظهار نشده است) در حقيقت اثباتى است بر خويشاوندى واقع‌بينى ليبرالى با آن تمايلات موجوده در "واقع‌بينى" (بخوان اپورتونيسم) سوسيال دمکراتيک که در تمام قطعنامه‌هاى نوايسکرايى‌ها بعلت اشتباه‌آميز بودن سراپاى خط مشى تاکتيکى آنان رسوخ نموده است.

در حقيقت امر اکنون ديگر بورژوازى روسيه ناپيگيرى و خودغرضيش را در انقلاب "همگانى" چه بوسيله استدلالهاى آقاى استرووه، چه بوسيله سراپاى لحن و کليه مضامين همه جرايد ليبرالى و چه بوسيله چگونگى اقدامات سياسى جميع زمستوويست‌ها و روشنفکران و بطور کلى انواع طرفداران آقايان تروبتسکوى، پترونکوويچ، روديچف و شرکاء کاملا آشکار نموده است. البته بورژوازى هميشه بطور دقيق قضايا را درک نميکند، ولى به حکم غريزه طبقاتى بطور کلى به اين موضوع بسيار خوب پى ميبرد که گرچه پرولتاريا و "مردم" از يک طرف براى انقلاب وى بمثابه طعمه توپ و همچون پتکى بر ضد حکومت مطلقه مفيدند ولى از طرف ديگر پرولتاريا و دهقانان انقلابى در صورت نيل به "پيروزى قطعى بر تزاريسم" و بپايان رساندن انقلاب دمکراتيک بينهايت براى وى خطرناکند. از اينرو بورژوازى تمام قوا و تلاشش متوجه آن است که پرولتاريا به ايفاى نقش "محجوبانه‌اى" در انقلاب اکتفا نمايد و با احتياط‌تر، عملى‌تر و واقع‌بين‌تر باشد و فعاليتش از اين اصل ناشى شود که: "مبادا بورژوازى برَمَد".

روشنفکران بورژوا بخوبى ميدانند قادر به معدوم ساختن جنبش کارگرى نيستند و به اين جهت هم به هيچ وجه به مخالفت با جنبش کارگرى و مبارزه طبقاتى پرولتاريا برنميخيزند، - خير آنها حتى انواع و اقسام آزادى اعتصاب و مبارزه مؤدبانه طبقاتى را ميستايند ولى جنبش کارگرى و مبارزه طبقاتى را بشيوه برنتانف يا هيرش-دونکر[١٢٦] درک ميکنند. به عبارت ديگر آنها کاملا حاضرند حق آزادى اعتصاب و تشکيل اتحاديه را (که اکنون عملا خود کارگران تقريبا آن را بدست آورده‌اند) بعنوان "گذشت" به کارگران بدهند فقط بشرط اينکه کارگران از "شورش‌طلبى" از "انقلابيگرى محدود"، از خصومت نسبت به "صلح و مصالحه‌هاى مفيد"، از ادعا و کوشش براى اينکه نقش مبارزه طبقاتى خود يعنى نقش پيگيرى پرولتاريايى و قطعيت پرولتاريايى و "ژاکوبينيسم پِلِب‌منشانه" را بر چهره "انقلاب همگانى روسيه" بگذارند صرفنظر نمايند. به اين جهت روشنفکران بورژوا در سراسر روسيه به هزاران شيوه و تمهيد - بوسيله کتب (مراجعه شود به کتاب پروکوپوويچ: "مسأله کارگر در روسيه")، سخنرانى‌ها، نطقها، مصاحبه‌ها و غيره و غيره - با تمام قوا ميکوشند انديشه هشيارى محتاطانه (بورژوازى)، عملى بودن (ليبرالى)، واقع‌بينى (اپورتونيستى) مبارزه طبقاتى (بشيوه برنتانف)، اتحاديه‌هاى کارگرى (بشيوه هيرش-دونکر) و غيره را به کارگران تلقين نمايند. اين دو شعار اخير بخصوص براى بورژواهاى حزب "دمکرات مشروطه‌طلب" يا آسواباژدنيه مساعد است زيرا صورت ظاهر آنها با شعارهاى مارکسيستى جور ميآيد و با اندکى مسکوت گذاردن و کمى تحريف بسهولت ميتوان آنها را با شعارهاى سوسيال دمکراتيک مخلوط نموده و حتى گاهى بجاى شعارهاى سوسيال دمکراتيک جا زد. مثلا روزنامه علنى ليبرالى "راس وت" (که ما سعى ميکنيم در موقع مقتضى مفصلا با خوانندگان روزنامه "پرولتارى" درباره آن صحبت کنيم) اغلب چنان مطالب "شجاعانه‌اى" درباره مبارزه طبقاتى، امکان فريب پرولتاريا توسط بورژوازى، جنبش کارگرى، فعاليت مبتکرانه پرولتاريا و غيره و غيره ميگويد که خواننده بى‌دقت و کارگر رشد نيافته بسهولت ممکن است "سوسيال دمکراتيسم" آن را سکه کامل‌عيار حساب کند. حال آنکه در حقيقت اين چيزى نيست جز نسخه بدل بورژوايى سوسيال دمکراتيسم و تحريف و تخطئه اپورتونيستى مفهوم مبارزه طبقاتى.

اساس تمام اين تقلب عظيم بورژوايى را (عظيم از لحاظ وسعت تأثير در توده‌ها) تمايلى تشکيل ميدهد که هدف آن اين است که جنبش کارگرى را تا درجه جنبشى که بيشتر اتحاديه‌اى باشد تنزل دهد، آن را از سياست مستقل (يعنى سياست انقلابى که هدف آن ديکتاتورى دمکراتيک است) دور نگاه دارد و "بوسيله ايده مبارزه طبقاتى در ذهن آنها، يعنى کارگران پرده‌اى به روى ايده انقلاب همگانى روسيه بکشد".

بطورى که خواننده مشاهده مينمايد ما فرمول آسواباژدنيه را وارونه کرديم. اين فرمول درخشانى است که بطرز درخشانى دو نظر يعنى نظر بورژوازى و نظر سوسيال دمکراتيک را درباره نقش پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک، بيان مينمايد. بورژوازى ميخواهد جنبش پرولتاريا را فقط به جنبش حرفه‌اى منحصر نمايد و از اين راه بوسيله "ايده مبارزه طبقاتى (بشيوه برنتانف) در ذهن وى پرده‌اى به روى ايده انقلاب همگانى روسيه بکشد" يعنى کاملا مطابق با روح نويسندگان برنشتينى Credo رفتار کند که بوسيله ايده جنبش "صرفا کارگرى" در ذهن کارگران پرده‌اى به روى ايده مبارزه سياسى ميکشيدند. ولى سوسيال دمکراسى بر عکس ميخواهد مبارزه طبقاتى پرولتاريا را تا نيل به شرکت رهبرى کننده وى در انقلاب همگانى روسيه تکامل دهد يعنى اين انقلاب را به ديکتاتورى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان برساند.

بورژوازى به پرولتاريا ميگويد: انقلاب ما همگانى است. به اين جهت تو بمثابه طبقه خاص بايد به مبارزه طبقاتى خود اکتفا کنى، بايد بنام "عقل سليم" عمده توجه خود را به اتحاديه‌هاى حرفه‌اى و علنى نمودن آنان معطوف دارى - بايد همانا اين اتحاديه‌هاى حرفه‌اى را "مهمترين مبناى تربيت سياسى و تشکل خود" محسوب دارى، - بايد در لحظه انقلابى اکثر قطعنامه‌هاى "جدى" از قبيل قطعنامه‌هاى ايسکراى نو تنظيم نمايى، بايد رفتارت در مورد قطعنامه‌هايى که "نسبت به ليبرالها حُسن نظر بيشترى دارد" با احتياط باشد، - بايد رهبرانى را ترجيح دهى که ميخواهند "رهبران عملى جنبش سياسى واقعا موجود طبقه کارگر باشند"، - بايد "عناصر واقع‌بين جهان‌بينى مارکسيسم را حفظ کنى" (اگر، متأسفانه، "احکام اکيد" اين شريعت "غير علمى" در تو سرايت کرده باشد).

سوسيال دمکراسى به پرولتاريا ميگويد: انقلاب ما همگانى است - به اين جهت تو بايد بمثابه پيشروترين طبقات و يگانه طبقه تا آخر انقلابى مساعى خود را صَرف آن نمايى که نه تنها به جدّى‌ترين طرزى در آن شرکت ورزى بلکه رهبرى آن را نيز به عهده خود بگيرى. به اين جهت تو نبايد خود را در چهار ديوار مبارزه طبقاتى به مفهوم محدود آن و بخصوص به مفهوم يک جنبش حرفه‌اى محدود نمايى، بلکه برعکس بايد بکوشى که حدود و مضمون مبارزه طبقاتى خود را به حدى وسعت دهى که نه فقط تمام وظايف انقلاب فعلى دمکراتيک و همگانى روسيه، بلکه وظايف انقلاب سوسياليستى آتى را نيز در بر گيرد. به اين جهت تو بدون اينکه جنبش حرفه‌اى را ناديده بگيرى و بدون اينکه از استفاده از کوچکترين ميدان فعاليت علنى امتناع نمايى، بايد در عصر انقلاب - وظايف قيام مسلحانه، تشکيل ارتش انقلابى و حکومت انقلابى را بمثابه يگانه طرق نيل به پيروزى کامل مردم بر تزاريسم و بکف آوردن جمهورى دمکراتيک و آزادى واقعى سياسى و در درجه اول اهميت قرار دهى.

ذکر اين موضوع ديگر زائد است که قطعنامه‌هاى نوايسکرايى‌ها در نتيجه "خط مشى" غلط خود چه روش نيمه‌کاره و ناپيگير و طبعا مورد پسند بورژوازى در مورد اين مسأله اتخاذ کرده است.


زيرنويسها و توضيحات

[١٢٦] اتحاديه‌هاى کارگرى هيرش-دونکر (Hirsch-Duncker) - اين اتحاديه‌ها در سال ١٨٦٨ به توسط دو تن از بورژوا-ليبرالها بنام هيرش و دونکر در آلمان تأسيس شده بود، اينها نيز مانند برنتانوى (Brentano) بورژوا-اکونوميست "هماهنگى منافع طبقاتى" را موعظه ميکردند، کارگران را از مبارزه انقلابى و طبقاتى بر ضد بورژوازى منصرف ميساختند و وظايف جنبش اتحاديه‌اى را در چهار ديوار صندوقهاى تعاون متقابل و سازمانهاى فرهنگى و مدنى محدود مينمودند.

  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک - پسگفتار

٢- "عميق کردن" جديد مسأله بوسيله رفيق مارتينف


حال به مقالاتى که مارتينف در شماره‌هاى ١٠٢ و ١٠٣ ايسکرا نوشته است بپردازيم. بخودى خود واضح است که ما به تلاشهايى که مارتينف بعمل ميآورد براى اينکه ثابت کند تفسير ما درباره يک سلسله از گفته‌هاى مارکس نادرست و تفسير او درست است پاسخى نخواهيم داد. اين تلاشها بقدرى غير جدّى، طفره‌هاى مارتينف آنقدر آشکار و مسأله بقدرى واضح است که مکث روى آنها براى يکبار ديگر خالى از لطف است. هر خواننده فکورى خود از نيرنگهاى ناشيانه‌اى که مارتينف درتمام جريان بحث براى استتار عقب‌نشينى خود بکار برده است بسهولت سر در ميآورد، بخصوص پس از اينکه ترجمه متن کامل جزوه انگلس موسوم به "باکونينيست‌ها گرم کارند" و ترجمه متن کامل جزوه مارکس موسوم به "پيام هيأت مديره اتحاديه کمونيستها" مورّخه مارس ١٨٥٠ که توسط عده‌اى از کارکنان روزنامه "پرولتارى" تهيه شده است منتشر گردد. تنها يک نقل قول از مقاله مارتينف کافى است تا عقب‌نشينى وى را براى خواننده آشکار سازد.

مارتينف در شماره ١٠٣ مينويسد: ايسکرا "تصديق ميکند" که "استقرار حکومت موقت يکى از طرق ممکن و صلاح تکامل انقلاب است ولى صلاح بودن شرکت سوسيال دمکراتها را در حکومت موقت بورژوازى نفى ميکند تا بعدا تمام دستگاه دولتى را بمنظور انقلاب سوسيال دمکراتيک بکف آورد". به ديگر سخن: ايسکرا اکنون به بيمعنى بودن کليه ترس و وحشت خود درباره مسئوليت حکومت موقت در قسمت خزانه‌دارى و بانکها و درباره خطر و عدم امکان در دست گرفتن امور "زندانها" و غيره اعتراف نموده است. ولى ايسکرا کمافى‌السابق دچار آشفته فکرى است زيرا ديکتاتورى دمکراتيک را با ديکتاتورى سوسياليستى مخلوط ميکند. اين يک آشفته فکرى ناگزير است که براى پوشش هنگام عقب‌نشينى بکار ميرود.

ولى مارتينف در بين آشفته فکران ايسکراى نو داراى اين وجه تمايز است که در آشفته فکرى مقام اول را احراز مينمايد و اگر چنين اصطلاحى جايز باشد آشفته‌فکر با قريحه است. او در نتيجه جوش و تقلاهاى خود براى "عميق کردن" مسأله، دچار آشفته فکرى ميگردد و تقريبا هميشه در جريان "تعقل" خود به فرمولبندى‌هاى تازه‌اى ميرسد که تمام کذب خط مشى مورد پيروى او را بطرز شگرفى روشن ميسازد. بياد بياوريد که چگونه او در دوره اکونوميسم گفته‌هاى پلخانف را "عميق کرد" و فرمول "مبارزه اقتصادى عليه کارفرمايان و حکومت" را کشف نمود. مشکل بتوان در تمام مطبوعات اکونوميست‌ها عبارتى را پيدا کرد که بهتر از اين بتواند تمام جنبه قلّابى اين خط مشى را بيان کند. اکنون نيز همينطور است مارتينف مجدّانه به ايسکراى نو خدمت ميکند و تقريبا هر بار که قلم بدست ميگيرد مدرک جديد و شگرفى براى اثبات قلّابى بودن خط مشى ايسکراى نو در اختيار ما ميگذارد. در شماره ١٠٢ ميگويد که لنين "به طرز نامشهودى مفهوم ديکتاتورى ديکتاتورى و انقلاب را با يکديگر جا زده است" (صفحه ٣، ستون ٢).

در حقيقت تمام اتهامات نوايسکرايى‌ها بر ضد ما در اتهام مزبور خلاصه ميشود. و چقدر ما از مارتينف بخاطر اين اتهام متشکريم! او با اين فرمول اتهامى خود چه خدمت پُر ارزشى در مبارزه با خط مشى ايسکراى نو به ما ميکند! واقعا هم که ما بايد از هيأت تحريريه ايسکرا خواهش کنيم که براى "عميق کردن" حملات عليه "پرولتارى" و بيان "واقعا اصولى" اين حملات مارتينف را بيشتر بر ضد ما به ميدان بفرستد. زيرا هر چه مارتينف براى اصولى بودن استدلال خود بيشتر بکوشد به همان نسبت نتيجه‌اى که ميگيرد بدتر است، به همان نسبت نواقص خط مشى ايسکراى نو را واضحتر نشان ميدهد و به همان نسبت بيشتر موفق به عملى نمودن شيوه تعليم و تربيتى مفيدى در مورد خود و رفقاى خود ميگردد: reductio ad absurdum (اصول ايسکراى نو را به مهملات ميرساند).

"وپريود" و "پرولتارى" مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را با يکديگر "جا ميزنند". ايسکرا مايل به چنين "جا زدنى" نيست. درست همينطور است، رفيق مارتينف محترم! شما سهواً حقيقت بزرگى را بيان کرديد. شما با فرمول تازه خود اين تز ما را تأييد کرديد که ايسکرا در انقلاب نقش دنباله روى را بازى ميکند و در مورد فرمولبندى وظايف انقلاب بسوى آسواباژدنيه انحراف مييابد ولى "وپريود" و "پرولتارى" شعارهايى ميدهند که انقلاب دمکراتيک را بجلو سوق ميدهد.

رفيق مارتينف، آيا اين موضوع براى شما قابل درک نيست؟ نظر به اهميت مسأله ما سعى ميکنيم آن را به تفصيل براى شما توضيح دهيم.

يکى از نمودارهاى جنبه بورژوايى انقلاب دمکراتيک آن است که يک سلسله از طبقات، گروهها و قشرهاى اجتماعى که کاملا طرفدار مالکيت خصوصى و اقتصاد کالايى هستند و توانايى خروج از اين چهار ديوار را ندارند، به حکم شرايط محيط به بيهودگى حکومت مطلقه و بطور کلى تمام رژيم سرواژ معترف شده و به شعار آزادى ميپيوندند. در جريان اين عمل جنبه بورژوايى اين آزادى که مورد مطالبه "جامعه" بوده و مالکين و سرمايه‌داران بوسيله سيلى از سخن (و فقط سخن!) از آن مدافعه مينمايند با وضوحى هر چه بيشتر آشکار ميشود. در عين حال اختلاف اساسى بين مبارزه کارگرى و مبارزه بورژوازى در راه آزادى و بين دمکراتيسم پرولتاريايى و ليبرالى نيز روز به روز نمايانگر ميگردد. طبقه کارگر و نمايندگان آگاه آن به پيش ميروند و اين مبارزه را نيز به پيش ميبرند و نه فقط از سرانجام دادن به آن ترسى ندارند بلکه ميکوشند آن را از آخرين حد انقلاب دمکراتيک نيز دورتر برند. بورژوازى که ناپيگير و خودغرض است شعارهاى آزادى را فقط بطور ناقص و از روى ريا ميپذيرد. هر گونه کوششى که هدفش اين باشد که بوسيله يک حد فاصل خاص و يا تنظيم "مواد" مخصوصى (از قبيل مواد قطعنامه استاروور يا کنفرانس چپها) حدودى را تعيين کند که از پس آن ديگر اين رياکارى دوستان بورژوازى آزادى و يا اگر بهتر بخواهيد خيانت دوستان بورژوا به آزادى شروع ميشود، ناگزير محکوم به عدم موفقيت است. زيرا بورژوازى، که بين دو آتش (حکومت مطلقه و پرولتاريا) قرار گرفته، قادر است به هزاران شيوه و تمهيد خط مشى و شعارهاى خود را عوض کند، گاه يک گز به راست و گاه يک گز به چپ برود. چانه بزند و دلّالى کند. وظيفه دمکراتيسم پرولتاريايى اختراع اينگونه "مواد" بيروح و بيجان نيست بلکه عبارت است از انتقاد خستگى ناپذير از اوضاع سياسى تکامل يابنده و افشاى ناپيگيرى و آن خيانتهاى تازه به تازه بورژوازى که پيش‌بينى آنها قبلا ممکن نيست.

چنانچه با تاريخ نوشته‌هاى سياسى آقاى استرووه در مطبوعات غير علنى و به تاريخ جنگ سوسيال دمکراسى با وى نظرى بيفکنيد آشکارا خواهيد ديد که سوسيال دمکراسى، اين مدافع آتشين دمکراتيسم پرولتاريايى، وظايف نامبرده را انجام داده است. آقاى استرووه کار را از شعار صد در صد شيپف‌مآبانه يعنى از شعار "حقوق و زمستواى پُرقدرت" شروع کرد (رجوع شود به مقاله من در "زاريا" تحت عنوان "تعقيب کنندگان زمستوا و هانيبالهاى ضد ليبراليسم"[رجوع شود به جلد پنجم کليات آثار لنين، چاپ چهارم روسى، صفحه ١٩ تا ٦٥. هـ.ت.]. سوسيال دمکراسى او را افشاء ساخت و بسوى برنامه مشخص مشروطه‌خواهانه راند. وقتى که اين "راندن‌ها" در نتيجه سير بويژه سريع حوادث انقلابى مؤثر واقع شد، آنوقت سَمتِ مبارزه متوجه مسأله بعدى دمکراتيسم گرديد و آن اينکه مشروطيت بطور کلى، کافى نيست و حتما بايد با حق انتخاب همگانى، مستقيم و متساوى و رأى مخفى توأم باشد. وقتى ما اين موضع جديد "دشمن" (يعنى قبول حق انتخاب همگانى از طرف انجمن آسواباژدنيه) را نيز "تصرف کرديم" به يورش خود ادامه داده و شروع به افشاى رياکارى و کذب سيستم دو مجلسى نموديم و به اثبات اين موضوع پرداختيم که آسواباژدنيه‌اى‌ها حق انتخاب همگانى را بطور ناقصى قبول دارند و همچنين از روى سلطنت‌طلبى آنان نشان داديم که دمکراتيسم آنها جنبه دلّال‌منشانه دارند و اين اعضاى آسواباژدنيه، اين قهرمانان کيسه پول، منافع انقلاب کبير روسيه را به معرض خريد و فروش گذارده‌اند.

سرانجام، سرسختى وحشيانه حکومت مطلقه، پيشرفت عظيم جنگ داخلى و لاعلاجى آن موقعيتى که سلطنت‌طلبان، روسيه را بدان کشانده‌اند، جامدترين مغزها را نيز به حرکت آورد. انقلاب يک واقعيت مسّلم ميشد ديگر لازم نبود شخص انقلابى باشد تا وجود انقلاب را تصديق نمايد. حکومت مطلقه عملا در برابر انظار همه متلاشى شده و ميشود. همانطور که يک ليبرال (آقاى گره دسکول) در مطبوعات علنى صحيحا متذکر گرديد در مقابل اين حکومت عملا يک محيط نافرمانى بوجود آمده است. حکومت مطلقه با وجود تمام قدرت ظاهريش ناتوان از کار در آمد، حوادث انقلاب تکامل يابنده، صاف و ساده به کنار افکندن اين پيکر طفيلى که زنده زنده در حال فساد و گنديدن بود پرداخت. بورژوا ليبرالها که مجبور بودند شالوده فعاليت خود را (يا به عبارت صحيحتر سوداگرى سياسى خود را) بر زمينه يک چنين مناسباتى که عملا در حال بوجود آمدن است بگذارند، شروع به درک ضرورت تصديق انقلاب نمودند. آنها نه براى آنکه انقلابى هستند بلکه با وجود انقلابى نبودن اين کار ميکنند. آنها به حکم ضرورت و بر خلاف اراده خود اين کار را ميکنند، در حالى که با قلبى آکنده از خشم و کين ناظر کاميابيهاى انقلاب هستند و حکومت مطلقه را که مايل به معامله نبوده و خواهان مبارزه حياتى و مماتى است به انقلابيگرى متهم مينمايند. اين سوداگران فطرى از مبارزه و انقلاب نفرت دارند ولى جريان اوضاع آنها را وادار ميکنند بر موضع انقلاب تکيه نمايند زيرا موضع ديگرى براى اتکاء ندارند.

ما ناظر يک صحنه فوق‌العاده عبرت‌انگيز و فوق‌العاده مضحکى هستيم. روسپيان ليبراليسم بورژوايى ميکوشند خود را با کسوت انقلابيگرى بيارايند. کارکنان آسواباژدنيه هم - Risum teneatis, amici! [دوستان خنده خود را نگهداريد!] - ديگر شروع کرده‌اند بنام انقلاب صحبت کنند! اينها اطمينان ميدهند که "از انقلاب نميترسند" (آقاى استرووه در شماره ٧٢ آسواباژدنيه)!!! کارکنان آسواباژدنيه مدعى آن هستند که "در رأس انقلاب قرار گيرند"!!!

اين يک پديده فوق‌العاده پرمعنايى است که تنها نشانه پيشرفت ليبراليسم بورژوازى نبوده بلکه بيشتر پيشرفت و موفقيتهاى واقعى و عيان جنبش انقلابى را نشان ميدهد که وادار کرده است به وجودش معترف شوند. حتى بورژوازى نيز شروع به احساس اين موضوع کرده است که طرفدارى از انقلاب با صرفه‌تر است و اين نشان ميدهد که تا چه حدى موقعيت حکومت مطلقه متزلزل شده است. ولى از طرف ديگر، اين پديده نشانه‌اى است از ارتقاء تمامى جنبش به مدارج جديد و عاليتر در عين حال وظايف جديد و عاليترى را نيز در مقابل ما ميگذارد. تصديق انقلاب از طرف بورژوازى، اعم از اينکه فلان يا بهمان ايدئولوگ بورژوازى شخصا هم با وجدان باشد، نميتواند صادقانه باشد. بورژوازى نميتواند خودغرضى ناپيگرى، سوداگرى و نيرنگهاى پَست ارتجاعى خود را در اين عاليترين مرحله جنبش نيز وارد نکند. ما اکنون بايد نزديکترين وظايف مشخص انقلاب را از نقطه نظر برنامه و بمنظور تکامل برنامه خود بنحو ديگرى تنظيم نماييم. آنچه ديروز کافى بود امروز کافى نيست. شايد ديروز مطالبه تصديق انقلاب بعنوان يک شعار پيشرو دمکراتيک کافى بود. ولى اکنون ديگر اين کافى نيست. انقلاب حتى آقاى استرووه را وادار کرده است آن را برسميت بشناسد. اکنون از طبقه پيشرو خواسته ميشود که مضمون واقعى وظايف مبرم و تأخير ناپذير اين انقلاب را دقيقا معيّن نمايد. آقايان استرووه‌ها در همان حال که انقلاب را برسميت ميشناسند باز و باز مانند الاغ گوشهاى خود را تيز ميکنند و همان نغمه قديمى را درباره اينکه ممکن است از طريق مسالمت‌آميز کار را به سرانجام خود رساند و درباره اينکه تزار نيکلا آقايان کارکنان آسواباژدنيه را به حکومت دعوت کند و غيره و غيره ساز مينمايند. آقايان کارکنان آسواباژدنيه انقلاب را برسميت ميشناسند تا به اين وسيله با خطر کمترى، از اين انقلاب به نفع خود استفاده نمايند و به آن خيانت ورزند. وظيفه ما اکنون اين است که به پرولتاريا و به تمام مردم نشان دهيم که شعار "انقلاب" کافى نيست و بايد مضمون واقعى انقلاب بطور روشن، صريح، پيگير و قطعى تعريف شود. و اما اين تعريف شامل يگانه شعارى است که ميتواند "پيروزى قطعى" انقلاب را بطرز صحيحى بيان کند و آن - شعار ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان است.

سوء استفاده از کلمات در سياست، عادى‌ترين پديده‌هاست. مثلا هم طرفداران بورژوازى انگلستان بارها خود را "سوسياليست" ناميده‌اند. (هارکوت گفت که "ما اکنون همه سوسياليست هستيم" - "We all are socialists now") و هم طرفداران بيسمارک و هم انصار پاپ لئون سيزدهم. کلمه "انقلاب" هم کاملا براى سوء استفاده مناسب است و در مرحله معيّنى از تکامل جنبش اين سوء استفاده ناگزير است. هنگامى که آقاى استرووه شروع کرد بنام انقلاب سخن بگويد ما بى اختيار بياد تييِر افتاديم. چند روز قبل از انقلاب فوريه اين ناقص‌الخلقه مهيب، اين کاملترين مظهر خيانت‌پيشگى سياسى بورژوازى نزديکى توفان خلق را احساس نمود. آنگاه از تريبون پارلمان اعلام داشت که من متعلق به حزب انقلابم! (رجوع کنيد به کتاب مارکس "جنگ داخلى در فرانسه"). معناى سياسى گرويدن آسواباژدنيه به حزب انقلاب تمام و کمال با اين گرويدن تييِر همانند است. هنگامى که تييِرهاى روسيه تعلق خود را به حزب انقلاب اعلام داشتند اين به آن معنا بود که شعار انقلاب ديگر کافى نيست و از هيچ چيز معيّنى سخن نميگويد و هيچ وظيفه‌اى را معيّن نميکند، زيرا انقلاب صورت واقعيت يافته و ناهمگون‌ترين عناصر بسوى آن روآور شده‌اند.

در حقيقت ببينيم که انقلاب از نقطه نظر مارکسيسم يعنى چه؟ از نقطه نظر مارکسيسم انقلاب يعنى در هم شکستن جبرى روبناى سياسى کهنه‌اى که تضاد آن با مناسبات توليدى نوين در لحظه معيّنى موجب ورشکستگى آن شده است. تضاد حکومت مطلقه با تمام نظام روسيه سرمايه‌دارى و با تمام نيازمنديهاى رشد بورژوا دمکراتيک آن، حکومت مطلقه را اکنون با ورشکستگى شديدى مواجه نموده و به نسبت زمانى که اين تضاد مصنوعاً بر پاى مانده بر شدت اين ورشکستگى هم افزوده شده است. روبنا از هر طرف شکاف برداشته، تاب مقاومت را از دست داده و دچار ضعف گرديده است. مردم خودشان به توسط نمايندگان طبقات و گروههاى گوناگون به ساختن روبناى جديدى براى خود پرداخته‌اند. در لحظه معيّنى از تکامل، بيهوده بودن روبناى قديمى بر همگان معلوم ميشود. انقلاب را همه به رسميت ميشناسند. اکنون وظيفه اين است که تصريح شود چه طبقات بخصوصى بايد روبناى جديد را بسازند و همانا چگونه بسازند. بدون چنين تصريحى، شعار انقلاب در لحظه فعلى شعارى پوچ و بى مضمون خواهد بود، زيرا ضعف حکومت مطلقه، هم شاهزادگان بزرگ را "انقلابى" ميکند و هم روزنامه "مُسکوفسکايه وِدوموستى" را! بدون چنين تصريحى درباره وظايف پيشرو دمکراتيک طبقه پيشرو جاى سخنى هم نخواهد بود. و اما اين تصريح عبارت است از شعار ديکتاتورى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان. اين شعار، هم طبقاتى را معيّن ميکند که "سازندگان" جديد روبناى جديد ميتواند و بايد به آنها اتکاء نمايند، و هم خصلت اين روبنا را (ديکتاتورى "دمکراتيک" که از ديکتاتورى سوسياليستى متمايز است) و هم شيوه ساختن آن را (به شيوه ديکتاتورى يعنى سرکوب قهرى مقاومت قهرى و نيز مسلح ساختن طبقات انقلابى مردم). هر کس که اکنون اين شعار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک يعنى شعار ارتش انقلابى و دولت انقلابى و کميته‌هاى انقلابى دهقانان را به رسميت نشناسد، - يا وظايف انقلاب را مطلقا درک نميکند و قادر نيست وظايف جديد و عاليتر آن را که ناشى از مقتضيات لحظه فعلى است تعيين کند و يا اينکه مردم را ميفريبد، به انقلاب خيانت ميکند و شعار "انقلاب" را مورد سوء استفاده قرار ميدهد.

مورد اول - رفيق مارتينف و دوستان او. مورد دوم - آقاى استرووه و تمام حزب زمستوايى "دمکرات مشروطه‌طلب".

رفيق مارتينف بقدرى سريع‌الانتقال و باهوش بود که اتهام مربوط به "جا زدن" مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را درست هنگامى بميان آورد که تکامل انقلاب ايجاب ميکرد بوسيله شعار ديکتاتورى وظايف آن تعيين گردد! باز هم بدبختى گريبانگير رفيق مارتينف شد و دچار دنباله‌روى گرديد، در اين پله ماقبل آخر گير کرد و با کارکنان آسواباژدنيه در يک سطح قرار گرفت، زيرا اين موضع که انقلاب را به رسميت ميشناسد (در گفتار) و در عين حال نميخواهد ديکتاتورى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان (يعنى انقلاب در کردار) را به رسميت بشناسد، اکنون درست با خط مشى سياسى آسواباژدنيه يعنى با منافع بورژوازى ليبرال سلطنت‌طلب مطابقت دارد. بورژوازى ليبرال اکنون به توسط آقاى استرووه بر له انقلاب اظهار نظر ميکند. پرولتارياى آگاه به توسط سوسيال دمکراتهاى انقلابى ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان را طلب ميکند. آنوقت در اينجا خردمندى از ايسکراى نو خود را داخل بحث ميکند و فرياد ميزند: بخود اجازه ندهيد مفهوم انقلاب و ديکتاتورى را با يکديگر "جا بزنيد"! خوب مگر اين صحيح نيست که قلابى بودن خط مشى نو ايسکرايى‌ها آنها را محکوم ميکند دائما بدنبال خط مشى آسواباژدنيه روان باشند.

ما نشان داديم که اعضاى آسواباژدنيه پله به پله از نردبان شناسايى دمکراتيسم بالا ميروند (البته در نتيجه راندنهاى سوسيال دمکراسى که محرّک آنها بود). مسأله مورد مشاجره ما با آنها ابتدا اين بود: اصل شيپفى (حقوق و زمستواى پرقدرت) يا اينکه مشروطه‌طلبى؟ سپس اين بود: انتخابات محدود يا حق انتخاب همگانى؟ پس از چنين بود: تصديق انقلاب يا معامله دلّالانه با حکومت مطلقه؟ و بالأخره اکنون اين است: تصديق انقلاب بدون ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان يا اينکه تصديق خواست ديکتاتورى اين طبقات در انقلاب دمکراتيک؟ ممکن و محتمل است که آقايان کارکنان آسواباژدنيه (اعم از اينکه امروزى‌ها باشند يا اخلاف آنها در جناح چپ دمکراسى بورژوازى) يک پله ديگر هم بالا بروند يعنى به مرور زمان (شايد تا موقعى که رفيق مارتينف باز يک پله بالا برود) شعار ديکتاتورى را نيز به رسميت بشناسند. اگر انقلاب روسيه با احراز موفقيت به پيش برود و به پيروزى قطعى منجر گردد ناگزير همينطور هم خواهد شد. آيا در اين صورت خط مشى سوسيال دمکراسى چگونه خواهد بود؟ پيروزى کامل انقلاب فعلى پايان انقلاب دمکراتيک و آغاز مبارزه قطعى در راه انقلاب سوسياليستى خواهد بود. اجراى خواستهاى دهقانان معاصر، قلع و قمع کامل ارتجاع، بکف آوردن جمهورى دمکراتيک نيز پايان قطعى انقلابى بودن بورژوازى و حتى خرده بورژوازى و آغاز مبارزه واقعى پرولتاريا در راه سوسياليسم خواهد بود. هر چه انقلاب دمکراتيک کاملتر باشد، به همان نسبت اين مبارزه جديد با سرعت، وسعت، پاکيزگى و قطعيت بيشترى گسترش خواهد يافت. شعار ديکتاتورى "دمکراتيک" خود مبيّن جنبه محدودى تاريخى انقلاب فعلى و ضرورت مبارزه جديدى است که بايد بر زمينه نظامات جديد بمنظور رهايى کامل طبقه کارگر از قيد هر گونه ستم و استثمار بعمل آيد. به ديگر سخن: وقتى بورژوازى دمکرات يا خرده بورژوازى يک پله ديگر بالا برود، وقتى که نه تنها انقلاب بلکه پيروزى کامل انقلاب واقعيتى گردد، - آنوقت ما (شايد با فريادهاى موحشى از طرف مارتينف‌هاى جديد آينده) شعار ديکتاتورى دمکراتيک را با شعار ديکتاتورى سوسياليستى پرولتاريا، يعنى انقلاب کامل سوسياليستى، "جا خواهيم زد".


  
لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک - پسگفتار

٣- تصوير عوامانه و بورژوامآبانه ديکتاتورى و نظر مارکس نسبت به آن


مرينگ در توضيحات خود درباره مجموعه مقالاتى که مارکس در سال ١٨٤٨ در "روزنامه جديد راين" نوشته و او آنها را استخراج و منتشر نموده است ميگويد مطبوعات بورژوازى "روزنامه جديد راين" را مورد اين سرزنش قرار ميدادند که گويا خواستار "اعلام فورى ديکتاتورى است و آن را بمثابه يگانه وسيله عملى کردن دمکراسى ميداند" (Nachlass, Marx، جلد سوم، صفحه ٥٣). از نقطه نظر عوامانه و بورژوامآبانه، مفهوم ديکتاتورى و مفهوم دمکراسى يکديگر را نفى ميکنند. بورژوا که معناى تئورى مبارزه طبقاتى را نميفهمد و در صحنه سياست هميشه ناظر زد و خوردهاى کوچک دستجات و فرقه‌هاى مختلف بورژوازى بوده است - ديکتاتورى را بمعناى الغاى کليه آزاديها و تضمينات دمکراسى، بمعناى انواع خودسرى‌ها و سوء استفاده از قدرت به نفع شخص ديکتاتور تعبير مينمايد. در حقيقت امر همين نظر عوامانه و بورژوامآبانه در مارتينف ما هم مشاهده ميشود. او در پايان "لشگرکشى جديد" خود در ايسکراى نو، تمايل شديد "وپريود" و "پرولتارى" را به شعار ديکتاتورى اينطور تعبير ميکند که لنين "علاقه مفرطى به آزمايش بخت خود دارد" (ايسکرا شماره ١٠٣ صفحه ٣ ستون دوم). براى اينکه فرق ميان مفهوم ديکتاتورى طبقه و ديکتاتورى فردى و فرق ميان وظيفه ديکتاتورى دمکراتيک و ديکتاتورى سوسياليستى را براى مارتينف توضيح دهيم مکث در روى نظرات "روزنامه جديد راين" خالى از فايده نخواهد بود. "روزنامه جديد راين" در ١٤ سپتامبر ١٨٤٨ چنين نوشته است: "هرگونه سازمان دولتى موقت" بعد از انقلاب احتياج به ديکتاتورى و آنهم ديکتاتورى با انرژى دارد. ما از همان آغاز امر کمپ هوزن (رئيس شوراى وزيران پس از ١٨ مارس ١٨٤٨) را سرزنش کرديم که چرا مانند يک ديکتاتور رفتار ننموده و چرا بلافاصله بقاياى مؤسسات قديم را در هم نشکست و بر نيانداخت. نتيجه اين شد که در آن حينى که آقاى کمپ هوزن، با توهّمات مشروطه‌طلبانه، براى خود لالايى ميگفت حزب شکست خورده (يعنى حزب ارتجاع) مواضع خود را در دستگاه ادارى و ارتش مستحکم نمود و حتى جرأت يافت که گاه اينجا و گاه آنجا به مبارزه آشکار دست بزند".

مرينگ بجا و بمورد ميگويد که در اين کلمات بصورت چند تز مختصر تمام آنچه که "روزنامه جديد راين" ضمن يک رشته مقالات طويل درباره وزارت کمپ هوزن مفصلا شرح و بسط داده بود خلاصه شده است. آيا اين کلمات مارکس به ما چه ميگويد؟ ميگويد حکومت انقلابى موقت بايد رفتارش ديکتاتورمنشانه باشد (اين اصل را ايسکراى نو که از شعار ديکتاتورى حذر دارد، هرگز نتوانسته است درک کند)؛ - ميگويد وظيفه اين ديکتاتورى محو بقاياى مؤسسات قديمى است (همان چيزى که در قطعنامه کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه درباره مبارزه با ضد انقلاب تأکيد شده ولى در قطعنامه کنفرانس چنانچه فوقا نشان داديم حذف شده است). ثالثا اين کلمات ميرساند که مارکس دمکراتهاى بورژوا را بمناسبت "توهّمات مشروطه‌طلبانه" آنها در عصر انقلاب و جنگ آشکار داخلى ميکوبيد. معنى اين کلمات را مقاله "روزنامه جديد راين" مورّخه ٦ ژوئن سال ١٨٤٨ با وضوح خاصى نشان ميدهد. مارکس در آن چنين نوشته است: "مجلس مؤسسان توده‌اى بايد قبل از همه يک مجلس فعال و آنهم مجلس فعال انقلابى باشد. و حال آنکه مجلس فرانکفورت به تمرينهاى دبستانى پارلمانتاريسم مشغول است و دولت را در عمليات خود آزاد گذارده است. فرض کنيم که اين انجمن دانشوران پس از شُور و مشورت کامل بتواند بهترين دستور روز و بهترين قوانين اساسى را تنظيم نمايد. چه فايده‌اى از اين بهترين دستور روز و بهترين قوانين اساسى متصور خواهد بود وقتى که دولتهاى آلمان اکنون ديگر سرنيزه را در دستور روز گذارده‌اند؟"

اين است مفهوم شعار ديکتاتورى. از اينجا ميتوان فهميد که مارکس نسبت به قطعنامه‌هايى که "تصميم به تشکيل مجلس مؤسسان" را پيروزى قطعى مينامند و يا دعوت به "باقى ماندن بحالت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى" مينمايند، چه نظرى ميتوانست داشته باشد!

مسائل عظيم زندگى ملتها فقط با نيرو حل ميشود. طبقات مرتجع خودشان قبل از همه معمولا متوسل به قوه قهريه يعنى جنگ داخلى ميشوند و "سرنيره را در دستور روز ميگذارند"، همانگونه که حکومت مطلقه روسيه اينکار را کرده است و از ٩ ژانويه به بعد مرتبا و پيوسته در همه جا به آن ادامه ميدهد. و وقتى که چنين وضعيتى ايجاد شد و سرنيزه واقعا در صدر دستور سياسى روز قرار گرفت، و قيام يک امر ضرورى و تأخير ناپذير گرديد، - آنوقت ديگر توهّمات مشروطه‌طلبانه و تمرينهاى دبستانى پارلمانتاريسم فقط به وسيله‌اى براى استتار خيانت بورژوازى به انقلاب و به وسيله‌اى براى استتار چگونگى "رميدن" بورژوازى از انقلاب مبدّل ميشود. در آن موقع طبقه واقعا انقلابى بايد همان شعار ديکتاتورى را بميان بکشد.

مارکس در مورد وظايف اين ديکتاتورى، در "روزنامه جديد راين" علاوه بر مطلب فوق چنين نوشته است: "مجلس ملى ميبايستى در مقابل سوء قصدهاى ارتجاعى حکومتهايى که دورانشان سپرى شده است ديکتاتورمنشانه عمل مينمود و در اين صورت در افکار عمومى مردم به تحصيل آنچنان نيرويى توفيق مييافت که در مقابله با آن تمام سرنيزه‌ها خُرد ميشدند... ولى اين مجلس با گفته‌هاى ملال‌انگيز خود ملت آلمان را بجاى اينکه به دنبال خود بکشد يا خود به دنبال آن برود فرسوده ميکند". طبق نظر مارکس مجلس ملى ميبايستى "تمام آنچه را که با اصل حکومت مطلقه مردم متضاد بود از نظام عملا موجود آلمان بيرون ميريخت" و سپس "آن زمينه انقلابى را که مورد اتکاء اين حکومت است مستحکم مينمود و حکومت مطلقه مردم را که از فتوحات انقلاب است، از هر حمله‌اى مصون ميداشت".

بنابراين مضمون اصلى وظايفى که مارکس در سال ١٨٤٨ در مقابل حکومت انقلابى يا ديکتاتورى قرار داده بود قبل از هر چيز حاکى از انقلاب دمکراتيک بود: دفاع در مقابل ضد انقلاب و برانداختن عملى کليه آنچه که با حکومت مطلقه مردم منافات دارد. اين هم چيزى نيست مگر ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک.

و اما بعد: بعقيده مارکس چه طبقاتى ميتوانستند و ميبايستى اين وظيفه را انجام دهند (يعنى اصل حکومت مطلقه مردم را عملى نموده به هدف نهايى خود برسانند و حملات ضد انقلاب را دفع نمايند؟). مارکس از "مردم" صحبت ميکند. ولى ما ميدانيم که او هميشه بر ضد توهّمات خرده بورژوازى درباره وحدت "مردم" و درباره فقدان مبارزه طبقاتى در درون مردم، بيرحمانه مبارزه ميکرد. مارکس با استعمال کلمه "مردم" اختلاف طبقات را روپوشى نميکرد بلکه عناصر معيّنى را که ميتوانند انقلاب را به آخر برسانند متحد مينمود.

"روزنامه جديد راين" نوشته بود که - پس از پيروزى پرولتارياى برلين در هژدهم مارس، از انقلاب نتيجه دوگانه‌اى بدست آمد: "از يک طرف تسليح مردم، حق تشکيل اتحاديه‌ها و حکومت مطلقه مردم که عملا بوجود آمده بود و از طرف ديگر ابقاى سلطنت و وزارت کمپ هوزن - هانسمان يا بعبارت ديگر حکومت نمايندگان بورژوازى بزرگ. به اين طريق انقلاب داراى نتيجه دوگانه‌اى بود که ناگزير ميبايستى به گسيختگى منجر گردد. مردم پيروز شدند؛ مردم آزاديهايى را که جنبه دمکراتيک قطعى داشت بدست آوردند ولى سلطه مستقيم بدست مردم نيفتاد بلکه بدست بورژوازى بزرگ افتاد. مختصر آنکه انقلاب را به آخر نرساندند. مردم تشکيل هيأت وزيران را به نمايندگان بورژوازى بزرگ واگذار کردند و اين نمايندگان هم فورا به اشراف قديمى پروس و بوروکراسى پيشنهاد اتحاد عمل نمودند و به اين طريق تمايلات خود را به ثبوت رساندند. آرنيم، گايتس و شورين در جرگه وزراء وارد شدند.

"بورژوازى بزرگ که از همان آغاز ضد انقلابى بود، از خوف مردم يعنى کارگران و بورژوازى دمکرات با ارتجاع داخل در يک اتحاد تدافعى و تعرضى گرديد" (تکيه روى کلمات از ماست).

بنابراين نه تنها "تصميم به تشکيل مجلس مؤسسان، بلکه حتى دعوت واقعى آن هم هنوز براى پيروزى کامل انقلاب کافى نيست! حتى پس از حصول جزئى از پيروزى در مبارزه مسلحانه هم (پيروزى کارگران برلين بر ارتش در ١٨ مارس ١٨٤٨) ممکن است انقلاب "ناقص بماند" و "به آخر نرسد". پس به آخر رساندن آن منوط به چيست؟ منوط به آن است که سلطه مستقيم بدست کى ميافتد: بدست پترونکوويچ‌ها، روديچف‌ها يعنى همان کمپ هوزن‌ها و هانسمان‌ها يا بدست مردم يعنى کارگران و بورژوازى دمکرات. در صورت نخست بورژوازى داراى قدرت خواهد بود و پرولتاريا داراى "آزادى انتقاد" و آزادى "باقى ماندن بصورت حزب اپوزيسيون افراطى انقلابى". بورژوازى، بلافاصله پس از پيروزى، با ارتجاع عقد اتحاد ميبندد (در روسيه نيز وقوع اين امر حتمى خواهد بود هرآينه مثلا کارگران پترزبورگ، در نبرد خيابانى خود با ارتش، فقط به جزئى از پيروزى نائل گردند و تشکيل دولت را به آقايان پترونکوويچ‌ها و شرکاء واگذار نمايند). در صورت دوم استقرار ديکتاتورى دمکراتيک انقلابى يعنى پيروزى کامل انقلاب امکانپذير است.

آنچه براى ما باقى ميماند اين است که مفهوم خاصى را که مارکس براى کلمه "بورژوازى دمکرات" (demokratische Bürgerschaft) قائل بود و آن را به اتفاق کارگران رويهمرفته مردم ميناميد و در نقطه مقابل بورژوازى بزرگ قرار ميداد با دقت بيشترى تعريف نماييم.

قسمت زير از مقاله "روزنامه جديد راين" منتشره در تاريخ ٢٩ ژوئيه سال ١٨٤٨ پاسخ روشنى است به اين مسأله:

"... انقلاب سال ١٨٤٨ آلمان تکرار مسخره انقلاب ١٧٨٩ فرانسه است.

چهارم اوت ١٧٨٩، سه هفته پس از تسخير باستيل، مردم فرانسه در عرض يک روز بر تمام قيود و رسوم فئودالى فائق آمدند.

يازدهم ژوئيه ١٧٨٩، چهار ماه پس از باريکادهاى ماه مارس قيود و رسوم فئودالى بر مردم آلمان فائق آمد Teste Gierke cum Hansemanno[٢٠]

بورژوازى فرانسه در سال ١٧٨٩، حتى براى لحظه‌اى هم متفقين خود دهقانان را ترک نميکرد و ميدانست که اساس سلطه وى محو فئوداليسم در دهات و بوجود آوردن طبقه آزاد دهقانان صاحب زمين (grundbesitzenden) است.

بورژوازى آلمان در سال ١٨٤٨ بدون هيچگونه دغدغه خاطر به طبيعى‌ترين متفقين خود يعنى دهقانان، که با وى ارتباط حياتى دارند و بدون آنان در مقابل اشراف ناتوان است، خيانت مينمايد.

ابقاء حقوق فئودالى و مجاز نمودن اين حقوق به شکل پرداخت عوض (موهوم) نتيجه‌اى است که از انقلاب سال ١٨٤٨ آلمان بدست آمد. کوه موش زاييد."

اين يک قسمت بسيار آموزنده‌اى است که چهار اصل مهم به ما ميدهد: ١) وجه تمايز انقلاب ناتمام آلمان با انقلاب تمام شده فرانسه اين است که در اين انقلاب بورژوازى نه تنها به دمکراتيسم بطور اعم بلکه به دهقانان بطور اخص نيز خيانت نمود. ٢) اساس عملى نمودن کامل انقلاب دمکراتيک بوجود آوردن طبقه آزاد دهقانان است. ٣) بوجود آوردن چنين طبقه‌اى مشروط است به الغاء قيود و رسوم فئودالى و انهدام فئوداليسم. ولى اين هنوز به هيچ وجه انقلاب سوسياليستى نيست. ٤) دهقانان - "طبيعى‌ترين" متفق بورژوازى بويژه بورژوازى دمکرات هستند و بدون آنها بورژوازى در مقابل ارتجاع "ناتوان" است.

تمام اين اصول با در نظر گرفتن تغييرات مربوط به خصوصيات مشخص ملى و قرار دادن سرواژ بجاى فئوداليسم، کاملا در مورد روسيه سال ١٩٠٥ نيز صدق ميکند. شکى نيست که ما با درس گرفتن از تجربه آلمان که مارکس آن را واضح ساخته است در مورد پيروزى قطعى انقلاب به هيچ شعار ديگرى نميتوانيم برسيم مگر: شعار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان. شکى نيست که جزء مهم آن "مردمى" که مارکس در سال ١٨٤٨ آنان را در نقطه مقابل ارتجاع مقاومت کننده و بورژوازى خيانت کننده قرار ميداد پرولتاريا و دهقانان ميباشند. شکى نيست که در روسيه ما هم بورژوازى ليبرال و حضرات کارکنان آسواباژدنيه به دهقانان خيانت ميکنند و خواهند کرد به اين معنى که با رفرمهاى دروغين گريبان خود را خلاص خواهند نمود و در مبارزه قطعى ميان ملاکان و دهقانان جانب اوليها را خواهند گرفت. فقط پرولتاريا قادر است در اين مبارزه تا آخر از دهقانان پشتيبانى کند. بالأخره شکى نيست که در روسيه ما هم موفقيت مبارزه دهقانان يعنى انتقال تمام اراضى بدست دهقانان، معنايش انقلاب کامل دمکراتيک و ايجاد يک تکيه‌گاه اجتماعى براى اين انقلاب پايان يافته خواهد بود. ولى اين به هيچ وجه يک انقلاب سوسياليستى يا "سوسياليزاسيون" که سوسياليست-رولوسيونرها، اين ايدئولوگهاى خرده بورژوازى، از آن دم ميزنند، نيست. موفقيت قيام دهقانان و پيروزى انقلاب دمکراتيک فقط راه را براى مبارزه واقعى و قطعى در راه سوسياليسم، در شرايط استقرار جمهورى دمکراتيک هموار خواهد نمود. دهقانان بمثابه يک طبقه صاحب زمين در اين مبارزه همان نقش خيانت‌کارانه و بى‌ثباتى را بازى خواهند کرد که بورژوازى اکنون در مبارزه در راه دمکراتيسم بازى ميکند. فراموشى اين نکته به معناى فراموشى سوسياليسم و به معناى خودفريبى و فريب ديگران در مورد منافع حقيقى و وظايف پرولتاريا است.

براى اينکه در مورد تصوير نظريات مارکس در سال ١٨٤٨ هيچ جايى باقى نماند لازم است فرق اساسى سوسيال دمکراسى آنموقع آلمان (يا به زبان آنروزى: حزب کمونيست پرولتاريا) را با سوسيال دمکراسى امروز روسيه قيد نمود. رشته سخن را به مرينگ واگذار ميکنيم:

"روزنامه جديد راين" بمثابه "ارگان دمکراسى" قدم به عرصه سياست گذارد. نميتوان ايده‌اى را که آثار آن همچون خط سرخ رنگى در تمام مقالات اين روزنامه مشهود است ناديده انگاشت. ولى اين روزنامه بيشتر مدافع مستقيم منافع انقلاب بورژوازى بر ضد حکومت مطلقه و فئوداليسم بود تا مدافع منافع پرولتاريا در مقابل منافع بورژوازى. شما در ستونهاى آن از جنبش مخصوص کارگرى به هنگام انقلاب مطالب زيادى نمييابيد، گرچه نبايد فراموش کرد که علاوه بر اين روزنامه، روزنامه ارگان مخصوص اتحاديه کارگران کلن نيز هفته‌اى دوبار زير نظر مول و شاپر منتشر ميشد. به هر حال امروز اين نکته جلب نظر خواننده را ميکند که "روزنامه جديد راين" چه توجه کمى صَرف جنبش کارگرى آنروز آلمان کرده است با وجود آنکه استفان بورن لايقترين رهبر آن، در پاريس و بروکسل نزد مارکس و انگلس تعليم يافته و در سال ١٨٤٨ در برلين براى روزنامه آنها خبرنگارى ميکرد. بورن در کتاب "خاطرات" خود نقل ميکند که مارکس و انگلس هيچگاه حتى کلمه‌اى هم از تبليغات کارگرى وى اظهار عدم رضايت ننمودند ولى اظهارات بعدى انگلس اين تصور را محتمل مينمايد که آنها لااقل از شيوه‌هاى اين تبليغات ناراضى بودند. در حدودى که بورن مجبور بود در مقابل آگاهى طبقاتى پرولتاريا که سطح آن در قسمت اعظم آلمان هنوز فوق‌العاده پايين بود گذشتهاى فراوانى بنمايد که از نظر "مانيفست کمونيست" درخور انتقاد بود، عدم رضايت آنها مَحمِل اساسى داشت؛ - ولى در حدودى که بورن با وجود تمام اين احوال باز هم توانست اداره امور تبليغاتى را در سطح نسبتا بالايى نگاهدارد... عدم رضايت آنها بى اساس بود. مارکس و انگلس بدون شک از لحاظ تاريخى و سياسى حق داشتند وقتى مهمترين مصالح طبقه کارگر را قبل از همه در اين ميدانستند که انقلاب بورژوازى حتى‌المقدور بيشتر بجلو سوق داده شود... با اين همه، بهترين اثبات اينکه چگونه غريزه ابتدايى جنبش کارگرى قادر است طرز تفکر نابغه‌ترين متفکرين را تصحيح نمايد اين واقعيت است که آنها در آوريل ١٨٤٩ با تشکيلات صرفا کارگرى اظهار موافقت نمودند و تصميم گرفتند در کنگره کارگرى که بخصوص به توسط پرولتارياى پروس شرقى (Ost-Elbe) تشکيل شده بود شرکت نمايند."

پس فقط در آوريل سال ١٨٤٩، يعنى تقريبا يک سال پس از انتشار روزنامه انقلابى ("روزنامه جديد راين" از اول ژوئن سال ١٨٤٨ شروع به انتشار نمود) مارکس و انگلس با تشکيلات صرفا کارگرى اظهار موافقت نمودند! تا آن موقع آنها فقط يک "ارگان دمکراسى" را اداره ميکردند که بوسيله هيچگونه رشته‌هاى تشکيلاتى با حزب مستقل کارگرى بستگى نداشت! اين واقعيت که امروز بنظر ما غريب و غير قابل تصور ميآيد بطرز روشنى بما نشان ميدهد که چه تفاوت عظيمى بين حزب سوسيال دمکرات آنروزى آلمان و حزب کارگر سوسيال دمکرات امروزى روسيه وجود دارد. اين واقعيت به ما نشان ميدهد که در انقلاب دمکراتيک آلمان (به علت عقب‌ماندگى آلمان در سال ١٨٤٨ خواه از لحاظ اقتصادى و خواه از لحاظ سياسى يعنى تفرقه دولتى آن) تا چه درجه‌اى خصوصيات پرولترى جنبش و نيز جريان پرولترى در آن کمتر از روسيه متظاهر بود. هنگام ارزيابى اظهارات مکررى که مارکس در آن زمان و کمى بعد از آن درباره ضرورت وجود تشکيلات مستقل حزب پرولتاريا نموده است اين موضوع را نبايد فراموش کرد. مارکس تقريبا پس از يک سال، فقط ار روى تجربه انقلاب دمکراتيک از لحاظ کار عملى به اين نتيجه رسيد و اين موضوع نشان ميدهد که در آن موقع تا چه اندازه تمام محيط آلمان عامى و خرده بورژوايى بود. براى ما اين نتيجه، فراآورده ديرين و ثابت تجربياتى است که سوسيال دمکراسى جهانى در خلال نيم قرن بدست آورده است و ما در شروع تشکيل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه همين نتيجه را مِلاک عمل خود قرار داديم. براى ما جاى سخنى هم وجود ندارد که مثلا جرايد انقلابى پرولتاريا از حزب سوسيال دمکرات پرولتاريا جدا باشند يا آنکه ولو براى يک لحظه هم شده بتوانند فقط به مثابه "ارگان دمکراسى" عمل نمايند.

ولى آن تباين نظرى که تازه ميخواست بين مارکس و استفان بورن پيدا شود اکنون در بين ما به شکل رشد يافته‌ترى وجود دارد و هر چه جريان پرولتارى با قدرت بيشترى به سيلاب دمکراتيک انقلاب ما ميريزد، شدت اين تباين هم بيشتر ميشود. وقتى مرينگ درباره عدم رضايت احتمالى مارس و انگلس از تبليغات استفان بورن سخن ميراند بيانش بسيار نرم و دوپهلو است. اين است آنچه که انگلس در سال ١٨٨٥ درباره بورن نوشته است [در پيشگفتار جزوه "افشاى جريان محاکمه کمونيستهاى کلن"، زوريخ ١٨٨٥، هـ.ت].

اعضاى "اتحاديه کمونيستها"[١٢٧] همه جا در رأس جنبش منتها درجه دمکراتيک قرار گرفتند و به اين وسيله ثابت کردند که اين اتحاديه عاليترين مکتب فعاليت انقلابى بود. "استفان بورن حروفچين، که عضو فعال اين اتحاديه در بروکسل و پاريس بود، در برلين جمعيتى بنام "اخوت کارگران" (Arbeiterverbrüderung) تشکيل داد که وسعت فوق‌العاده‌اى يافت و تا سال ١٨٥٠ باقى بود. گرچه بورن جوانِ با قريحه و استعدادى بود، ولى در شروع فعاليت خود بعنوان يک رجل سياسى بيش از حد عجله کرد. او با مشتى از ناجورترين اجامر و اوباش (Kreti und Plethi) "عهد اخوّت بست" فقط براى اينکه جماعتى را بدور خود گرد آورده باشد. او به هيچ وجه از آن اشخاصى نبود که بتواند در تمايلات متضاد - وحدت و در ظلمت - روشنى وارد کند. به اين جهت است که در انتشارات رسمى جمعيت اخوت وى هميشه در هم فکرى ديده ميشود و نظريات "مانيفست کمونيست" با خاطره‌ها و تمايلات صنفى و قطعاتى از نظريات لويى بلان و پرودن و دفاع از شيوه حمايت از سرمايه داخلى و غيره مخلوط ميگردد. خلاصه اين اشخاص ميخواستند همه را راضى نگاهدارند (Allen alles sein). آنها اکثرا به برپا نمودن اعتصابات، تشکيل اتحاديه‌هاى حرفه‌اى و شرکتهاى توليدى مشغول بودند و فراموش ميکردند که وظيفه آنها مقدّم بر همه عبارت از اين بود که ابتدا از طريق پيروزى سياسى صحنه‌اى براى عمل بدست آورند، صحنه‌اى که فقط در آن ميتوان اين قبيل کارها را بنحو اساسى و اميدبخش انجام داد (تکيه روى کلمات از ماست). اين بود که وقتى پيروزيهاى ارتجاع سران اين اخوت را به لزوم شرکت در مبارزه انقلابى مجبور نمود، - آنوقت همانطور که طبيعتا هم انتظار ميرفت توده عقب‌مانده‌اى که در پيرامون آنان جمع شده بود آنها را ترک کرد. بورن در سال ١٨٤٩ در قيام درِسدِن شرکت کرد و فقط در اثر يک حُسن تصادف نجات يافت. و اما جمعيت اخوت کارگران، بمثابه يک اتحاديه مجزا و منفردى که بيشتر موجوديت آن روى کاغذ بود از جريان جنبش عظيم سياسى پرولتاريا برکنار ماند و نقشى که بازى ميکرد بقدرى فرعى بود که ارتجاع آن را فقط در سال ١٨٥٠ و شعبات آن را فقط چندين سال بعد منحل کرد. بورن که اصولا او را بايد شير ترش (Buttermilch)[٢١] ناميد همچنان موفق نشد يک رجل سياسى بشود و يک پروفسور کوچک سوئيسى از کار درآمد که اکنون ديگر کارش ترجمه آثار مارکس به زبان پيشه‌وران نبوده، بلکه آثار زنان ملايم طبع را با زبان نرم و ملايمى به آلمانى ترجمه ميکند".

اين است قضاوت انگلس درباره دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک!

نوايسکرايى‌هاى ما نيز با چنان جدّ و جهد نابخردانه‌اى بسوى "اکونوميسم" ميتازند که بورژوازى سلطنت‌طلب آنها را بپاس "روشن شدن"شان مورد ستايش قرار داده است. آنها نيز ناجورترين افراد را دور خود جمع ميکنند، از "اکونوميستها" تملّق ميگويند و توده عقب مانده را مردم‌فريبانه بسوى شعارهاى "فعاليت مبتکرانه"، "دمکراتيسم"، "خودمختارى" و قس‌عليهذا ميکشانند. اتحاديه‌هاى کارگرى آنان نيز غالبا موجوديتش فقط در صفحات روزنامه خلِستاکف‌مآب[١٢٨] ايسکراى نو است. از شعارها و قطعنامه‌هاى آنها نيز همين عدم درک وظايف "جنبش عظيم سياسى پرولتاريا" نمايان است.



زيرنويسها و توضيحات

[٢٠] "شهود: آقاى گيرکه و آقاى هانسمان". هانسمان - وزير حزب بورژوازى بزرگ (نمونه روسى وى: تروبتسکوى و يا روديچف و غيره هستند). گيرکه - وزير کشاورزى کابينه هانسمان بود که طرح "شجاعانه‌اى" براى "الغاء" باصطلاح "بلاعوض"، "قيود و رسوم فئودالى" تهيه نمود، که در حقيقت امر قيود و رسوم جزئى و بى اهميت را ملغى ميکرد ولى قيود و رسوم مهمتر را باقى ميگذاشت و يا الغاء آن را منوط به پرداخت مبلغ معيّنى بعنوان بازخريد مينمود. نمونه روسى آقاى گيرکه - آقايان کابلوکف‌ها، مانوئيلف‌ها و هرزنشتين‌ها و ساير دوستان بورژوا ليبرال موژيک هستند که مايلند "زمينهاى دهقانان وسعت يابد" ولى ملاکان هم آزرده خاطر نشوند.

[٢١] شير ترش (Buttermilch) - من در چاپ اول ضمن ترجمه اين قسمت از گفته‌هاى انگلس بجاى اينکه ‌Buttermilch را بعنوان يک اسم خاص بگيرم اشتباها بعنوان يک اسم عام گرفتم (Buttermilch در زبان آلمانى يعنى شير ترش يا ماست. مترجم). البته اين اشتباه موجب مسرّت فوق‌العاده منشويکها گرديد. کلتسف نوشت که "گفته انگلس را عميق ساخته‌ام" (اقتبال از مجموعه موسوم به "در مدت دو سال")، پلخانف هنوز هم اين اشتباه را در مجله "تاواريش" يادآورى مينمايد. مختصر اينکه بهانه خوبى پيدا شد براى اينکه موضوع وجود دو گرايش در جبش کارگرى آلمان در سال ١٨٤٨ ماستمالى شود: يکى گرايش بورن (که با اکونوميست‌هاى ما خويشاوندى دارد) و ديگر گرايش مارکسيستى استفاده از اشتباه حريف، ولو در مورد نام خانوادگى بورن هم باشد، امرى است کاملا طبيعى ولى ماستمالى اصل قضيه دو تاکتيک از راه تصحيح در ترجمه، معنايش نشان دادن زبونى خود در مورد اصل مطلب است. (توضيح لنين در چاپ سال ١٩٠٧. هـ.ت)

[١٢٧] اتحاديه کمونيستها Communist League - نخستين سازمان بين‌المللى پرولتارياى انقلابى است که در تابستان سال ١٨٤٧ در لندن در کنگره نمايندگان سازمانهاى پرولتارى انقلابى تأسيس گرديد. سازمانده و رهبر "اتحاديه کمونيستها" مارکس و انگلس بودند که بنا به توصيه اين سازمان "مانيفست حزب کمونيست" را نوشتند. "اتحاديه کمونيستها" تا سال ١٨٥٢ وجود داشت. فعالين برجسته "اتحاديه کمونيستها" بعدها در انترناسيونال اول نقش رهبرى کننده‌اى بازى ميکردند.

[١٢٨] خلستاکف Khlestakov قهرمان کمدى بازرس اثر گوگول است که نمونه‌اى از لافزنان لجام گسيخته و دروغ پردازى باشد.

* * * * *

آرشيو عمومى لنين ٢٢ آوريل ٢٠٠٧: بازنويسى با اندکى تغييرات از روى منتخب يکجلدى آثار لنين (انتشارات سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج کشور، چاپ ١٣٥٣)، صفحات ٢٤٢ - ٢٨٨

lenin.public-archive.net #L1333fa.html