لنين: دو تاکتيک سوسيال دمکراسى در انقلاب دمکراتيک
٦خطر اينکه پرولتاريا در مبارزه با بورژوازى ناپيگير آزادى عمل را از دست بدهد از کجاست؟
مارکسيستها مسلّما معتقدند که انقلاب روسيه جنبه بورژوايى دارد. اين يعنى چه؟ يعنى اينکه آن اصلاحات دمکراتيک در رژيم سياسى و آن اصلاحات اجتماعى و اقتصادى که براى روسيه جنبه ضرورى پيدا کردهاند، - بخودى خود نه تنها موجبات اضمحلال سرمايهدارى و سيادت بورژوازى را فراهم نميسازند، بلکه بعکس براى اولين بار زمينه را بطور واقعى براى تکامل وسيع و سريع اروپايى و نه آسيايى، سرمايهدارى آماده مينمايند و براى اولين بار سيادت بورژوازى را بمثابه يک طبقه ميسر ميسازند. سوسياليست-رولوسيونرها نميتوانند اين قضيه را درک کنند، زيرا آنها الفباى قوانين تکامل توليد کالايى و سرمايهدارى را نميدانند و به اين موضوع پى نميبرند که حتى موفقيت تام قيام دهقانان، حتى تجديد تقسيم کليه اراضى بنفع دهقانان و بر طبق تمايل آنان ("تقسيمبندى سياه" يا چيزى از اين قبيل) نيز ابدا باعث نابودى سرمايهدارى نميشود بلکه برعکس به تکامل آن کمک نموده و تقسيمبندى طبقاتى خود دهقانان را تسريع خواهد کرد. عدم فهم اين حقيقت است که سوسياليست-رولوسيونرها را بدل به ايدئولوگهاى غيرآگاه خرده بورژوازى ميکند. اصرار در روى اين حقيقت براى سوسيال دمکراسى نه تنها از لحاظ تئورى بلکه از لحاظ سياست عملى نيز حائز اهميت عظيمى است زيرا از اينجاست که حتمى بودن استقلال طبقاتى حزب پرولتاريا در نهضت =دمکراتيک همگانى" فعلى ناشى ميگردد.
ولى به هيچ رو از اينجا چنين بر نميآيد که انقلاب دمکراتيک (که از لحاظ مضمون اجتماعى و اقتصادى خود بورژوايى است) مورد علاقه عظيم پرولتاريا نيست. به هيچ رو از اينجا چنين برنميآيد که انقلاب دمکراتيک، نميتواند هم بشکلى بوقوع بپيوندد که بيشتر سودمندى آن متوجه سرمايهدار بزرگ، سلطان سرمايه مالى و مالک "منوّرالفکر" باشد و هم بشکلى که براى دهقان و کارگر سودمند باشد.
نوايسکرايىها مفهوم و اهميت مقوله انقلاب بورژوايى را از اساس غلط درک ميکنند. و دائما اين فکر از استدلالهاى آنها تراوش ميکند که گويا انقلاب بورژوايى انقلابى است که سودش فقط عايد بورژوازى خواهد شد. و حال آنکه هيچ چيزى خطاتر از اين انديشه نيست. انقلاب بورژوايى انقلابى است که از حدود رژيم اجتماعى و اقتصادى بورژوايى يعنى سرمايهدارى خارج نميشود. انقلاب بورژوايى مظهر تقاضاهاى تکامل سرمايهدارى است و نه فقط پايههاى سرمايهدارى را محو نميسازد بلکه برعکس آنها را وسعت داده و عميقتر ميکند. به اين جهت اين انقلاب تنها منافع طبقه کارگر را منعکس ننموده بلکه منافع تمام بورژوازى را نيز منعکس مينمايد. چون در رژيم سرمايهدارى سيادت بورژوازى بر طبقه کارگر امرى است ناگزير، لذا با حقانيت کامل ميتوان گفت که انقلاب بورژوايى آنقدر که به نفع بورژوازى است به نفع پرولتاريا نيست. ولى اين فکر که انقلاب بورژوايى ابدا منافع پرولتاريا را منعکس نمينمايد کاملا بى اساس است. اين فکر بى اساس يا به تئورى عهد عتيق نارودنيکى منجر ميشود که ميگويد انقلاب بورژوايى با منافع پرولتاريا متضاد است و يه اين جهت آزادى سياسى بورژوازى براى ما لازم نيست و يا به آنارشيسم که هرگونه شرکت پرولتاريا را در سياست بورژوازى و انقلاب بورژوايى و پارلمانتاريسم بورژوازى نفى ميکند. از لحاظ تئورى اين فکر حاکى از فراموشى اصول مقدماتى مارکسيسم درباره ناگزير بودن تکامل سرمايهدارى بر زمينه توليد کالايى ميباشد. مارکسيسم بما ميآموزد که جامعهاى که بناى آن بر توليد کالايى گذارده شده و در حال مبادله با ملل متمدنه سرمايهدارى است، در مرحله معيّنى از تکامل خود ناگزير خود نيز به راه سرمايهدارى ميافتد. مارکسيسم بطلان هذيانگويىهاى نارودنيکها و آنارشيستها را که تصور ميکردند مثلا روسيه ميتواند راه تکامل سرمايهدارى را نپيمايد و از راه ديگرى سواى مبارزه طبقاتى، که بر زمينه و در چهار ديوار همين سرمايهدارى انجام مييابد، از سرمايهدارى بيرون بجهد و يا اينکه از روى آن جهش نمايد، بطور تکذيب ناپذيرى به ثبوت رسانيد.
تمام اين اصول مارکسيسم با تفصيل کامل چه بطور عمومى و چه بطور خصوصى در مورد روسيه به ثبوت رسيده و حلاجى شده است. از اين اصول چنين مستقاد ميشود که فکر تجسس راه نجات براى طبقه کارگر در چيزى بجز ادامه تکامل سرمايهدارى، فکريست ارتجاعى. در کشورهايى مانند روسيه آنقدر که به طبقه کارگر از کافى نبودن تکامل سرمايهدارى آسيب ميرسد از خود سرمايهدارى نميرسد. از اينرو وسيعترين، آزادترين و سريعترين تکامل سرمايهدارى مورد علاقه مسّلم طبقه کارگر است. از بين بردن کليه بقاياى کهن، که بر پاى تکامل وسيع، آزاد و سريع سرمايهدارى بند نهاده است، مسلما به حال طبقه کارگر سودمند است. انقلاب بورژوايى همانا تحولى است که بقاياى کهن يا بقاياى سرواژ را (اين بقايا تنها شامل حکومت مطلقه نبود بلکه شامل سلطنت نيز ميشود) با قطعيت هر چه تمامتر از سر راه خود ميروبد و موجبات تکامل هر چه وسيعتر و هر چه آزادتر و هر چه سريعتر سرمايهدارى را به طرزى هر چه کاملتر فراهم مينمايد.
بدين سبب انقلاب بورژوازى به منتها درجه براى پرولتاريا سودمند است. انقلاب بورژوازى براى پرولتاريا مسّلما ضرورى است. هر چه انقلاب بورژوازى کاملتر و قطعىتر و هر چه پيگيرى آن بيشتر باشد، همانقدر هم مبارزه پرولتاريا با بورژوازى در راه نيل به سوسياليسم بيشتر تأمين خواهد بود. اين استنتاج فقط ممکن است براى اشخاصى که از الفباى سوسياليسم علمى بى اطلاع هستند تازه و عجيب و ضد و نقيض بنظر آيد. و در ضمن از اين استنتاج اين اصل نيز مستفاد ميگردد که انقلاب بورژوازى از لحاظ معيّنى براى پرولتاريا بيشتر سودمند است تا براى بورژوازى. اين اصل همانا از اين نقطه نظر مسّلم است که: نفع بورژوازى در اين است که بر ضد پرولتاريا، به بعضى از بقاياى کهن اتکاء نمايد؛ مثلا به رژيم سلطنت، به ارتش دائمى و غيره. نفع بورژوازى در اين است که انقلاب بورژوازى تمام بقاياى کهن را بطور قطعى معدوم نسازد و برخى از آنها را باقى بگذارد يعنى اين انقلاب کاملا پيگير نباشد، به هدف نهايى نرسد، قطعى و بيرحمانه نباشد. سوسيال دمکراتها غالبا اين فکر را کمى طرز ديگر بيان ميکنند و ميگويند که بورژوازى خودش به خودش خيانت مينمايد، بورژوازى به امر آزادى خيانت ميکند و براى دمکراتيسم پيگير مستعد نيست. نفع بورژوازى در اين است که اصلاحات لازمهاى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد کندتر، تدريجىتر، با احتياطتر، سستتر و از طريق رفرم باشد نه از طريق انقلاب، نفع وى در اين است که اين اصلاحات در مورد مؤسسات "محترم" دوران سرواژ (مثلا سلطنت) حتىالامکان با احتياط بيشترى بعمل آيد و هر قدر ممکن است فعاليت مستقل انقلابى و ابتکار و انرژى مردم عامى يعنى دهقانان و بخصوص کارگران را کمتر نشو و نما دهد، زيرا در غير اين صورت براى کارگران خيلى آسانتر خواهد بود که به اصطلاح فرانسويها "تفنگ را از دوشى به دوش ديگر اندازند" يعنى همان اسلحهاى را که انقلاب بورژوازى براى آنان مهيا خواهد نمود، همان آزادى را که اين انقلاب خواهد داد، همان مؤسسات دمکراتيکى را که بر زمينهاى بوجود خواهد آمد، که از سرواژ تصفيه شده است، بر ضد خود بورژوازى متوجه سازند.
براى کارگران، بعکس سودمندتر است که اصلاحات لازمهاى که در جهت دمکراسى بورژوازى بعمل ميآيد از طريق رفرم نبوده بلکه از طريق انقلاب باشد، زيرا راه رفرم راه تأخير است، رأى دفعالوقت است، راه زوال تدريجى و دردناک اعضايى از پيکر مردم است که در حال فساد ميباشد. از فاسد شدن اين اعضاء در درجه اول و بيش از همه پرولتاريا و دهقانان آسيب ميبينند. راه انقلابى عمل جراحى سريعى است که درد آن براى پرولتاريا از همه کمتر است، اين راه - راه قطع مستقيم اعضاى در حال فساد است، راه کمترين گذشت و کمترين احتياط نسبت به سلطنت و مؤسسات منفور و پليد وابسته به آن است که فساد آنها فضا را مسموم ميکند.
به اين جهت اگر ما ميبينيم که مطبوعات بورژوا ليبرال ما در مقابل امکان راه انقلابى زارى و شيون مينمايند، از انقلاب ميترسند، تزار را از انقلاب ميترسانند، همّ خود را مصروف اين مينمايند که از انقلاب احتراز شود و بخاطر رفرمهاى ناچيزى که بمثابه گامهاى اوليهاى در راه رفرم هستند تن به فرومايگى و آستانبوسى ميدهند - علتش تنها ملاحظه از سانسور و فقط ترس از صاحبان قدرت نيست. نه فقط نشريات "روسيکه ودوموستى"، "سين آنچستوا"، "ناشا ژيزن" و "ناشى دنى" بلکه مجله غير علنى و آزاد آسواباژدنيه نيز از همين نقطه نظر پيروى مينمايد. خود موقعيت بورژوازى، بعنوان طبقهاى در جامعه سرمايهدارى، ناگزير موجب ناپيگيريش در انقلاب دمکراتيک ميگردد. خود موقعيت پرولتاريا، بعنوان يک طبقه، وى را مجبور ميسازد که دمکرات پيگير باشد. بورژوازى از ترس پيشرفت و ترقى دمکراسى، که خطر افزايش قدرت پرولتاريا را در بر دارد، همواره به عقب مينگرد. پرولتاريا جز زنجير خود چيزى ندارد از دست بدهد، ولى به کمک دمکراتيسم، تمام جهان را بدست خواهد آورد. لذا هر اندازه انقلاب بورژوازى در اجراى اصلاحات دمکراتيک خود پيگيرتر باشد به همان اندازه نيز امکان اينکه اين انقلاب به چيزى محدود گردد که فايده آن منحصر به بورژوازى است کمتر خواهد بود، هر اندازه انقلاب بورژوازى پيگيرتر باشد به همان اندازه منافع پرولتاريا و دهقانان را در انقلاب دمکراتيک بيشتر تأمين خواهد نمود.
مارکسيسم به پرولتاريا نميآموزد که از انقلاب بورژوايى دورى جويد، در آن شرکت نکند، رهبرى را در اين انقلاب به بورژوازى واگذار کند، بلکه بعکس ميآموزد که با انرژى هر چه بيشترى در آن شرکت ورزد و براى رسيدن به يک دمکراتيسم پرولتاريايى پيگير و رساندن انقلاب به هدف نهايى آن به قطعىترين وجهى مبارزه نمايد. ما نميتوانيم از چهار ديوار بورژوا دمکراتيک انقلاب روسيه يکباره بخارج آن جستن نماييم ولى ما ميتوانيم حدود اين چهار ديوار را به مقياس عظيمى وسعت دهيم، ما ميتوانيم و بايد در حدود اين چهار ديوار در راه منافع پرولتاريا و نيازمنديهاى مستقيم وى و در راه شرايطى که نيروهاى وى را براى پيروزى کامل آينده آماده ميسازد مبارزه کنيم. دمکراسى بورژوايى داريم تا دمکراسى بورژوايى. هم زمستوويست سلطنتطلب يا طرفدار مجلس اعيان که از حق انتخابات همگانى "دَم ميزند" ولى پنهانى و در پس پرده با تزاريسم در باره يک مشروطيت ناقص و سر و دُم بريده بند و بست ميکنند بورژوا دمکرات است و هم دهقانى که اسلحه بدست بر ضد ملاکان و مأمورين دولتى بپا ميخيزد و با "جمهوريخواهى سادهلوحانه" خود پيشنهاد "بيرون کردن تزار"[٩] را مينمايد. هم نظام آلمان را نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در انگلستان حکمفرماست؛ هم نظامى را که در اتريش است نظام بورژوا دمکراتيک ميگويند و هم نظامى را که در آمريکا يا سوئيس حکمفرماست. ولى هيهات مارکسيستى که در دوره انقلاب دمکراتيک متوجه اين فرق موجود بين مراحل مختلف دمکراتيسم و بين جنبههاى مختلف اَشکال گوناگون آن نشود و به "اظهار فضل" در باره اينکه به هر حال اين يک "انقلاب بورژوايى" و ميوههاى "انقلاب بورژوايى" است اکتفا ورزد.
نوايسکرايىهاى ما درست از نوع همين فضل فروشانى هستند که به نزديکبينى خود مباهات ميکنند. آنها در همانجا و هنگامى به چون و چرا در باره جنبه بورژوايى انقلاب اکتفا ميورزند که درست در همانجا و همان هنگام بايد قادر بود فرق ميان دو دمکراسى بورژوايى يعنى دمکراسى بورژوايى جمهورى-انقلابى و دمکراسى بورژوايى سلطنتى-ليبرالى را تميز داد. ما ديگر درباره تميز بين دمکراتيسم ناپيگير بورژوازى و دمکراتيسم پيگير پرولتاريايى چيزى نميگوييم. آنها که گويى در حقيقت به بيمارى "آدم توى غلاف"[١١٢] مبتلا شدهاند، به گفتگوهاى ماليخوليايى درباره "جريان مبارزه متقابل طبقات متضاد" اکتفا ميورزند و آنهم هنگامى که صحبت بر سر اين است که انقلاب فعلى از نقطه نظر دمکراتيک رهبرى شود، و اختلاف بين شعارهاى دمکراتيک پيشرو و شعارهاى خائنانه آقاى استرووه و همکارانش جدّاً توضيح داده شود و همچنين اختلاف بين نزديکترين وظايف مبارزه واقعا انقلابى پرولتاريا و دهقانان از يک طرف و دلّالمنشى ليبرالى ملاکين و کارخانهداران از طرف ديگر صريحا و دقيقا نشان داده شود. تمام مطلب اکنون در همين مسأله است که شما آقايان متوجه آن نشدهايد؛ مطلب در اين است که آيا انقلاب ما به پيروزى عظيم واقعى منجر خواهد شد يا اينکه فقطه به معامله ناچيزى ختم ميگردد، آيا اين انقلاب به ديکتاتورى انقلابى و دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان منجر خواهد شد يا اينکه بر سر مشروطيت شيپفمآبانه ليبرالى "زورش ته خواهد کشيد"!
در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود که ما با طرح اين مسأله بکلى از موضوع اصلى منحرف ميشويم. ولى فقط در نظر اول ممکن است اينطور وانمود شود. در حقيقت امر ريشه اختلاف اصولى بين تاکتيک سوسيال دمکراتيک کنگره سوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه و تاکتيک کنفرانس نوايسکرايىها يعنى اختلافى که اکنون ديگر کاملا هويدا شده است، در همين مسأله است. نوايسکرايىها هنگامى که مسائل مربوط به تاکتيک حزب کارگر در لحظه انقلاب يعنى مسائلى را که براى حزب بمراتب بغرنجتر، مهمتر و حياتىتر است حل ميکردند اشتباهات اکونوميسم را احياء کرده و به اين طريق دو گام به پس را به سه گام تبديل کردند. به اين جهت است که ما بايد با منتهاى توجه روىِ تحليل مسأله مورد بحث مکث نماييم.
در آن قسمت از قطعنامه نوايسکرايىها، که ما آن را در اينجا ذکر کرديم به اين خطر اشاره شده است که مبادا سوسيال دمکراسى در مبارزه بر ضد سياست ناپيگير بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهد و مبادا در دمکراسى بورژوازى حل شود. تمام مطبوعات صرفا نوايسکرايى سرشار از انديشه اين خطر است، اين انديشه محور واقعى تمام آن خط مشى را تشکيل ميدهد که از لحاظ اصولى در انشعاب حزبى ما پيروى ميشد (از آن هنگامى که عوامل فتنه و جنجال در اين انشعاب کاملا تحتالشعاع عوامل بازگشت بسوى اکونوميسم قرار گرفت). و ما بدون ذرهاى پردهپوشى اعتراف ميکنيم که اين خطر حقيقتا وجود دارد و بخصوص اکنون در بحبوحه انقلاب روس اين خطر اهميت خاصى کسب کرده است. در برابر تمام ما تئوريسينها يا پوبليسيستهاى سوسيال دمکراسى - که من اطلاق دومى را بخود بر اولى ترجيح ميدهم - وظيفهاى تعويقناپذير و فوقالعاده پُر مسئوليت قرار دارد و آن اينکه معيّن کنيم تهديد اين خطر در حقيقت امر از کدام طرف است. زيرا منبع اختلاف نظر ما در مشاجره بر سر اين موضوع نيست که آيا چنين خطرى وجود دارد يا خير، بلکه بر سر اين است که آيا اين خطر را جريان به اصطلاح دنبالهروى "اقليت" ايجاد مينمايد يا به اصطلاح انقلابىگرى "اکثريت".
براى رفع هرگونه سوء تعبير و سوء تفاهمى قبل از همه متذکر ميشويم که خطرى که ما در باره آن صحبت ميکنيم مربوط به جنبه سوبژکتيف قضيه نبود، بلکه به جنبه ابژکتيف آن مربوط است يعنى اينکه اين خطر ناشى از آن خط مشى ظاهرى نيست که سوسيال دمکراسى در مبارزه خود تعقيب مينمايد بلکه ناشى از نتيجه نهايى مادى تمام مبارزه انقلابى است که اکنون انجام مييابد. مطلب در اين نيست که آيا اين و يا آن گروه سوسيال دمکرات ميخواهد در دمکراسى بورژوازى حل شود يا نه و آيا اين حل شدن را احساس ميکند يا نه، - از اين موضوع سخنى هم در ميان نيست. در اينکه هيچيک از سوسيال دمکراتها داراى چنين تمايلى نيستند ما هيچگونه شکى نداريم، بعلاوه اينجا به هيچ وجه صحبت بر سر تمايل نيست. و نيز مطلب در اين نيست که آيا اين يا آن گروه سوسيال دمکرات در طول تمام مدت انقلاب استقلال ظاهرى، خصوصيت و عدم وابستگى خود را در مقابل دمکراسى بورژوازى حفظ خواهد کرد يا نه. آنها ميتوانند نه تنها اين "استقلال" را اعلام نمايند، بلکه از نظر ظاهرى آن را حفظ هم بکنند، ولى با تمام اين احوال ممکن است جريان کار طورى بشود که آنها در مبارزه بر ضد ناپيگيرى بورژوازى آزادى عمل را از دست بدهند. نتيجه نهايى سياسى انقلاب ممکن است اينطور باشد که سوسيال دمکراسى با وجود "استقلال" ظاهرى و با وجود حفظ خصوصيت کامل حزبى و تشکيلاتى خود، در عمل استقلال خود را از دست بدهد، قادر نباشد مُهر و نشان استقلال پرولتاريايى خود را بر جريان حوادث بگذارد و آنقدر ضعيف از کار درآيد که دست آخر و در انتهاى کار رويهمرفته "حل شدن" آن در دمکراسى بورژوازى يک عمل انجام شده تاريخى گردد.
اين است آنچه که خطر واقعى را تشکيل ميدهد. حال ببينيم تهديد اين خطر از کدام طرف است: آيا از طرفى است که ما فکر ميکنيم يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود ايسکراى نو بطرف راست دارد يا از طرفى است که نوايسکرايىها فکر ميکنند يعنى از انحرافى است که سوسيال دمکراسى در وجود "اکثريت" و روزنامه "وپريود" و هکذا بطرف چپ دارد؟
حل اين مسأله، همانطور که ما متذکر شديم، منوط به اين است که عمليات نيروهاى مختلف اجتماعى بطور ابژکتيف چگونه با يکديگر ترکيب شود. از لحاظ تئورى خصلت اين نيروها را تجزيه و تحليل مارکسيستى اوضاع روسيه معيّن کرده است و حالا اين خصلت بوسيله اقدامات آشکار گروهها و طبقات در جريان انقلاب از لحاظ عملى معيّن ميگردد. تمام تجزيه و تحليلى که مارکسيستها از مدتها قبل از دوران حاضر از لحاظ تئورى نمودهاند و تمام مشاهداتى که از لحاظ عملى در مورد بسط حوادث انقلابى شده است به ما نشان ميدهد که از نقطه نظر شرايط ابژکتيف ممکن است جريان و نتيجه نهايى انقلاب روسيه دو جنبه پيدا کند. اصلاح رژيم اقتصادى و سياسى روسيه در جهت دمکراسى بورژوايى امرى است اجتناب ناپذير و غير قابل دفع. هيچ نيرويى در زمين يافت نميشود که بتواند از اين اصلاح ممانعت نمايد. ولى با ترکيب عمليات نيروهاى موجوده فعلى که موجِد اين اصلاح هستند ممکن است چنين حاصل شود که نتيجه و يا شکل اين اصلاح يکى از اين دو حال را پيدا کند: ١) يا کار به "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" خاتمه مييابد و يا اينکه ٢) براى پيروزى قطعى، قوا کافى نخواهد بود و در نتيجه کار به بند و بست تزاريسم با "ناپيگيرترين" و "خودغرضترين" عناصر بورژوازى خاتمه مييابد. تمام تنوعات بى حد و حصر در جزئيات و ترکيباتى که هيچکس قادر به پيشبينى آنها نيست رويهمرفته درست به يکى از اين دو نتيجه نهايى منجر ميگردد.
حال اين دو نتيجه را اولا از نقطه نظر اهميت اجتماعى آنها و ثانيا از نقطه نظر موقعيت سوسيال دمکراسى ("حل شدن" آن يا "آزادى عمل نداشتن" آن) در هر يک از اين دو مورد بررسى مينماييم.
معناى "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم" چيست؟ ما ديديم که نوايسکرايىها هنگام استفاده از اين عبارت حتى نزديکترين معناى سياسى آن را نيز درک نميکنند. در مورد مضمون طبقاتى اين مفهوم عدم درک آنها از اين هم بيشتر است. و حال آنکه ما مارکسيستها به هيچ عنوانى نبايد نظير بسيارى از دمکراتهاى انقلابى (از قبيل گاپون) فريفته کلماتى از قبيل "انقلاب"، يا "انقلاب کبير روسيه" گرديم. ما بايد اين موضوع را دقيقا پيش خود حلاجى نماييم که آن نيروهاى اجتماعى واقعا موجودى که در مقابل "تزاريسم" قرار گرفتهاند (تزاريسم نيروى کاملا موجودى است و براى همه کاملا قابل درک است) و به نيل "پيروزى قطعى" بر آن قادرند کدامند. چنين نيرويى نميتواند بورژوازى بزرگ، ملاکان، کارخانهداران و "انجمنى" که از پى هواداران آسواباژدنيه ميرود باشد. ما ميبينيم که آنها اساسا طالب پيروزى قطعى نيستند. ما ميدانيم که آنها بنا بر موقعيت طبقاتى خود قادر به مبارزه قطعى با تزاريسم نيستند؛ مالکيت خصوصى، سرمايه و زمين، بند گرانى است بر پاى آنها که اجازه نميدهد در راه مبارزه قطعى قدم بردارند. تزاريسم با دستگاه پليسى و بوروکراتيک و نيروهاى نظامى خود بر ضد پرولتاريا و دهقانان، به حدى براى آنها لازم است که نميتوانند خواهان محو تزاريسم باشند. خير، نيرويى که قادر است به "پيروزى قطعى بر تزاريسم" نائل گردد فقط ممکن است مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان باشند، در صورتى که نيروهاى اساسى و بزرگ در نظر گرفته شود و خرده بورژوازى ده و شهر (که ايضا از "مردم" هستند) بين اين و آن تقسيم گردد. "پيروزى قطعى انقلاب، بر تزاريسم" عبارت است از استقرار ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک کارگران و دهقانان. نوايسکرايىهاى ما در مقابل اين استنتاج که دير زمانى است "وپريود" به آن اشاره نموده است راه گريزى ندارند. جز اين نيرو، نيرويى نيست که بتواند به پيروزى قطعى بر تزاريسم نائل گردد.
و اين پيروزى همان ديکتاتورى خواهد بود، يعنى ناگزير بايد به نيروى جنگى، به مسلح ساختن توده و قيام اتکاء نمايد و نه اينکه به ارگانهاى مختلفى که از "طرق علنى" و "مسالمتآميز" ايجاد شده است. اين بجز ديکتاتورى چيزى ديگرى نميتواند باشد زيرا اجراى اصلاحاتى که براى پرولتاريا و دهقانان ضرورت فورى و حتمى دارد موجب مقاومت شديد ملاکان، بورژوازى بزرگ و تزاريسم خواهد شد. بدون ديکتاتورى در هم شکستن اين مقاومت و دفع تلاشهاى ضد انقلابى غير ممکن است. ولى واضح است که اين ديکتاتورى يک ديکتاتورى سوسياليستى نبوده بلکه ديکتاتورى دمکراتيک است. اين ديکتاتورى نميتواند (بدون طى يک سلسله مراحل بينابينى تکامل انقلاب) به پايههاى سرمايهدارى گزندى وارد سازد. اين ديکتاتورى در بهترين حالات ميتواند تقسيمبندى اساسى جديدى را در مالکيت ارضى بنفع دهقانان عملى نمايد، دمکراتيسم پيگير و کامل و حتى جمهورى را عملى سازد، تمام خصوصيات اسارتآور آسيايى را نه فقط از زندگى دهات بلکه از زندگى کارخانهها ريشهکن کند، به بهبود جدى وضعيت کارگران و ارتقاء سطح رفاه مادى آنان بپردازد و بالاخره اينکه شعله انقلاب را به اروپا سرايت دهد. يک چنين پيروزى هنوز به هيچ وجه انقلاب بورژوايى ما را به انقلاب سوسياليستى نخواهد رساند؛ انقلاب دمکراتيک مستقيما از قالب مناسبات اجتماعى-اقتصادى بورژوايى خارج نخواهد شد، ولى معالوصف اين پيروزى خواه براى تکامل بعدى روسيه و خواه براى تمام جهان حائز اهميت شگرفى خواهد بود. هيچ چيز مانند اين پيروزى قطعى انقلابى که در روسيه آغاز گرديده است نميتواند انرژى انقلابى پرولتارياى تمام جهان را تا اين حد بالا ببرد و راهى را که به پيروزى کامل منتهى ميشود تا اين درجه کوتاه نمايد.
حال احتمال اين پيروزى تا چه درجهاى است، مسألهاى است جداگانه. در اين مورد ما به هيچ وجه طرفدار خوشبينى غير عُقلايى نيستيم، ما به هيچ وجه دشوارى عظيم اين وظيفه را فراموش نميکنيم. ولى وقتى به مبارزه اقدام مينماييم بايد خواهان پيروزى باشيم و بتوانيم راه واقعى وصول به آنان را نشان بدهيم. تمايلاتى که بتوانند ما را به اين پيروزى برسانند بدون شک موجود است. راست است که نفوذ ما يعنى نفوذ سوسيال دمکراسى بر توده پرولتاريا هنوز خيلى خيلى کم است؛ اِعمال نفوذ انقلابى در توده دهقانان بکلى ناچيز است؛ پراکندگى، بىفرهنگى، و جهل پرولتاريا و بالاخص دهقانان هنوز بى اندازه عظيم است، ولى انقلاب بسرعت مجتمع مينمايد و بسرعت اذهان را روشن ميسازد. هر گامى که انقلاب بسوى تکامل برميدارد توده را بيدار ميکند و با نيروى غير قابل دفعى او را بطرف برنامه انقلابى، يعنى يگانه چيزى که بطور پيگير و به نحو جامعى منافع واقعى و حياتى وى را منعکس ميکند، ميکشاند.
به موجب قانون مکانيک، کُنِش مساوى است با واکنش. در تاريخ هم شدت نيروى مخرب انقلاب تا درجه زيادى مربوط به اين است که تا چه اندازه سرکوبى تمايلات آزادىطلبى شديد و مداوم و تا چه اندازه تضاد بين "روبناى" عهد عتيق و نيروهاى فعال زمان معيّن عميق بوده است. و اما موقعيت سياسى بينالمللى از بسيارى لحاظ صورتى بخود ميگيرد که براى انقلاب روسيه ديگر مساعدتر از اين ممکن نيست. قيام کارگران و دهقانان، هم اکنون آغاز شده است. اين قيام پراکنده و خودبخودى و ضعيف است ولى وجود نيروهايى را که قادر به مبارزه قطعى هستند و بسوى پيروزى قطعى ميروند بطور قطعى مسلّم ثابت مينمايد.
اگر اين نيروها کفايت نکرد، در اين صورت تزاريسم موفق به بند و بست خواهد شد. بند و بستى که هم حضرات بوليگينها و هم حضرات استرووهها از دو طرف زمينه آن را آماده ميسازند. در چنين صورتى کار به مشروطه ناقص و سر و دُم بريده و يا حتى - در بدترين حالات - به مسخره مشروطه ختم خواهد شد. اين نيز انقلاب بورژوايى خواهد بود، منتها يک انقلاب سِقط شده و يک مولود نارس و حرامزاده. سوسيال دمکراسى تخيلات واهى نميکند، از طبيعت خيانتکار بورژوازى آگاه است، روحيه خود را از دست نميدهد و از ثبات قدم، شکيبايى و متانت خود در کار پرورش طبقاتى پرولتاريا حتى در عادىترين و يکنواختترين روزهاى رونق و رفاه "شيپفمآبانه" مشروطيت بوروژوازى دست برنخواهد داشت. چنين نتيجهاى کم و بيش شبيه به نتيجه تقريبا تمام انقلابهاى دمکراتيک اروپا در قرن نوزدهم خواهد بود و در اين صورت تکامل حزب ما از راهى دشوار، صَعب، طولانى ولى آشنا و کوبيده شده انجام خواهد گرفت.
حال سؤال ميشود که آيا سوسيال دمکراسى در کداميک از اين دو حالت ممکنه در مقابل بورژوازى ناپيگير و خودغرض واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد؟ در کداميک از اين دو حالت ممکنه سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى عملا و يا تقريبا "حل ميشود"؟
کافى است اين سؤال واضح مطرح گردد تا بدون ذرهاى دشوارى به آن جواب داده شود.
هرآينه بورژوازى موفق شود بوسيله بند و بست با تزار انقلاب روسيه را عقيم گذارد در اين صورت سوسيال دمکراسى در مقابل بورژوازى ناپيگير واقعا آزادى عمل خود را از دست خواهد داد، - در اين صورت سوسيال دمکراسى در دمکراسى بورژوايى "حل ميشود" به اين معنى، که پرولتاريا موفق نخواهد شد مُهر و نشان روشنى از خود بر انقلاب بگذارد، موفق نخواهد شد پرولتاريامنشانه يا چنانچه وقتى مارکس ميگفت "پِلِبمنشانه" حساب خود را با تزاريسم يکسره سازد.
هر آينه انقلاب به پيروزى قطعى برسد، - آنوقت ما طبق روش ژاکوبنها يا اگر مايل باشيد به شيوه پِلِبها حساب خود را با تزاريسم يکسره خواهيم ساخت. مارکس در جريده مشهور "روزنامه جديد راين"، در سال ١٨٤٨ مينويسد: "تروريسم فرانسه تماما همان تسويه حساب با دشمنان بورژوازى، با حکومت مطلقه، با فئوداليسم و با خرده بورژوازى، بشيوه پِلِبها است" (مراجعه شود به کتاب Nachlass Marx منتشره از طرف مِرينگ، جلد سوم صفحه ٢١١). آيا آن کسانى که کارگران سوسيال دمکرات روسيه را در عصر انقلاب دمکراتيک از مترسک "ژاکوبينيسم" ميترسانند هيچگاه درباره معناى اين کلمات مارکس فکر کردهاند؟
ژيروندنهاى سوسيال دمکراسى معاصر روس يعنى نوايسکرايىها با هواداران آسواباژدنيه در هم نميآميزند ولى به حکم ماهيت شعارهاى خود عملا در دُم آنها قرار ميگيرند. و اما هواداران آسواباژدنيه يعنى نمايندگان بورژوازى ليبرال ميخواهند با تزاريسم از راه ملايمت يعنى به شيوه اصلاحطلبى، از راه گذشت، يعنى بدون اينکه اشراف، نجباء و دربار را برنجانند، - با احتياط يعنى بدون هيچ عمل قاطع، - با ملاطفت و ادب، آقامنشانه، دستکش سفيد بر دست (شبيه آن دستکشى که آقاى پترونکويچ در موقع شرفيابى "نمايندگان مردم"(؟؟) به حضور نيکلاى سفّاک از يکى از گردنکلفتها عاريه گرفته بود. مراجعه شود به شماره ٥ "پرولتارى") تسويه حساب نمايند.
ژاکوبنهاى سوسيال دمکراسى معاصر يعنى بلشويکها، وپريوديستها، کنگرهاىها و يا پرولتاريستها[١١٣] - نميدانم چه نام بگذارم - ميخواهند با شعارهاى خود، خرده بورژوازى انقلابى و جمهوريخواه و بخصوص دهقانان را به سطح دمکراتيسم پيگير پرولتاريا، که خصوصيت کامل طبقاتى خود را حفظ ميکند، ارتقاء دهند. آنها ميخواهند مردم يعنى پرولتاريا و دهقانان با سلطنت و اشراف "پِلِبمنشانه" تسويه حساب نمايند، دشمنان آزادى را بيرحمانه نابود سازند، نيروى مقاومت آنان را با زور سرکوب نمايند، و نسبت به ميراث لعنتى سرواژ و آسيا منشى و تحقير نسبت به بشر، کوچکترين گذشتى روا ندارند.
البته معنى اين آن نيست که ما ميخواهيم حتما از ژاکوبنهاى سال ١٧٩٣ تقليد نماييم و نظريات، برنامه، شعارها و شيوه کار آنها را بپذيريم. ابدا چنين قصدى نداريم. ما داراى برنامه جديد هستيم نه قديم، و آن برنامه حداقل حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه است. ما داراى شعار جديد هستيم؛ ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان. هر آينه عمر ما تا پيروزى واقعى انقلاب کفاف دهد شيوههاى عمل جديدى هم خواهيم داشت که متناسب خواهد بود با چگونگى و هدفهاى حزب طبقه کارگر که انقلاب کامل سوسياليستى را نصبالعين خود قرار داده است. منظور ما از اين مقايسه فقط توضيح اين مطلب است که نمايندگان طبقه مترقى قرن بيستم، که پرولتاريا باشد، يعنى سوسيال دمکراتها نيز به همان دو جناحى (جناح اپورتونيستى و جناح انقلابى) تقسيم ميشوند که نمايندگان طبقه مترقى قرن هژدهم، که بورژوازى بود به آن تقسيم ميشدند، يعنى به ژيروندنها و ژاکوبنها.
فقط در صورتى که انقلاب دمکراتيک به پيروزى کامل برسد، پرولتاريا در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير آزادى عمل خواهد داشت، فقط در اين صورت وى در دمکراسى بورژوايى "حل نخواهد شد" و مُهر و نشان پرولتاريايى يا بعبارت صحيحتر پرولتاريايى و دهقانى خود را بر تمام انقلاب خواهد گذارد.
خلاصه: براى اينکه پرولتاريا در مبارزه بر ضد دمکراسى بورژوازى ناپيگير آزادى عمل داشته باشد بايد بقدر کافى آگاه و نيرومند باشد تا بتواند آگاهى دهقانان را به سطح خودآگاهى انقلابى ارتقاء دهد و تعرض آنها را هدايت نمايد و به اين طريق بالاستقلال به عملى نمودن يک دمکراتيسم پيگير پرولتارياى موفق گردد.
چنين است مسأله خطر فقدان آزادى عمل در مبارزه بر ضد بورژوازى ناپيگير که نوايسکرايىها آن را تا اين اندازه ناشيانه حل کردهاند. بورژوازى هميشه ناپيگير خواهد بود. هيچ چيز سادهلوحانهتر و بىثمرتر از اين اين نيست که سعى شود شرايط يا موادى[١٠] که با وجود اجراى آنها ممکن باشد دمکراسى بورژوازى را دوست بىرياى مردم محسوب نمود. تنها پرولتارياست که ميتواند مبارز پيگير راه دمکراتيسم باشد. او تنها وقتى ميتواند مبارز پيروزمند دمکراتيسم باشد که توده دهقانى نيز به مبارزه انقلابى وى بپيوندد. اگر نيروى پرولتاريا براى اين کار کفايت نکند آنگاه بورژوازى در رأس انقلاب دمکراتيک قرار خواهد گرفت و جنبه ناپيگير و خودغرضانهاى به آن خواهد داد. براى جلوگيرى از اين امر بوسيله ديگرى جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان وجود ندارد.
به اين طريق ما به اين نتيجه مسلّم ميرسيم که تاکتيک نوايسکرايىها، چنانچه مفهوم عينى آن را در نظر گيريم، مطابق دلخواه دمکراسى بورژوازى است. تبليغ آشفتگى سازمانى که حتى به مرحله مراجعه به افکار عمومى و اصل سازش و جدايى مطبوعات حزبى از حزب ميرسد، - کاهش اهميت وظايف قيام مسلحانه، - اختلاط شعارهاى سياسى همگانى پرولتارياى انقلابى با شعارهاى بورژوازى سلطنتطلب، - تحريف عمدى در شرايط "پيروزى قطعى انقلاب بر تزاريسم"، - حاصل جمع تمام اينها درست همان سياست دنبالهروى در لحظه انقلاب است که، بجاى اينکه يگانه راه رسيدن به پيروزى را نشان بدهد و تمام عناصر انقلابى و جمهوريخواه توده مردم را در پيرامون شعار پرولتاريا گِرد آورد، برعکس پرولتاريا را از راه منحرف ميکند، نظم تشکيلاتى وى را بر هم ميزند، ذهنش را مشوب ميسازد و از اهميت تاکتيک سوسيال دمکراسى ميکاهد.
براى اثبات صحت اين نتيجه که ما از راه تجزيه و تحليل قطعنامه به آن رسيديم، همان مسأله را از جهات ديگر مورد بررسى قرار ميدهيم. اولا ببينيم يک منشويک صاف و ساده و رُکگو در روزنامه "سوسيال دمکرات" گرجستان تاکتيک ايسکراى نو را چگونه تصوير مينمايد. ثانيا ببينيم در شرايط سياسى حاضر چه کسى عملا از شعارهاى "ايسکراى نو" استفاده ميکند.
زيرنويسها و توضيحات
[٩]
مراجعه شود به شماره ٧١ آسواباژدنيه، صفحه ٣٣٧، تبصره ٢.
[١٠]
همان کارى که استاروور سعى داشت در قطعنامه خود که از طرف کنگره سوم[١١٤] لغو شد بکند و همان کارى که کنفرانس کوشيده است در قطعنامهاى که از آن هم بدتر از آب در آمده است بکند.
[١١٢]
"آدم توى غلاف" - قهرمان يکى از داستانهاى چخوف است. نام خود اين داستان هم "آدم توى غلاف" است. منظور از اين اصطلاح، عاميان کوتهفکرى هستند که از هر گونه نوآورى و ابتکار در هراسند.
[١١٣]
وپريوديستها، کنگرهاىها، پرولتاريستها - اسامى مختلف بلشويکهاست. منظور از کنگرهاىها شرکت کنندگان در کنگره سوم حزب است. وپريوديستها و پرولتاريستها، از نامه روزنامههاى "وپريود" و "پرولتارى" مشتق شده است که از سوى بلشويکها منتشر ميگرديد.
[١١٤]
منظور قطعنامه استاروور (نام مستعار آ.ن. پوترسف) درباره روش حزب نسبت به ليبرالها است که در کنگره دوم حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه صادر شده بود. لنين در مقاله "دمکراسى کارگرى و دمکراسى بورژوايى" نيز اين قطعنامه را مورد انتقاد قرار داده است.
|