Farsi    Arabic    English   

بورژوازی چگونه از کسانی که از اين صف به جبهه آنان ميپيوندند
بهره‌برداری ميکند٭

و. اى. لنين


ایستگاههای بيسيم ما به پیامهایی که از کارنارون Carnarvon (بریتانیا)، پاریس و دیگر مراکز اروپايی مخابره ميشوند، گوش ميدهند. امروز پاریس مرکز ائتلاف امپریالیستی است و از اين رو شنود پیامهای بيسيمش از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. چند روز پیش، در ١٣ سپتامبر، ایستگاه بيسيم دولتی این مرکز امپریالیسم جهانی خبر انتشار یک کتاب جدید ضد بلشویکی کارل کائوتسکی، مرتد مشهور و رهبر انترناسیونال دوم را پخش کرد.

میلیونرها و مولتی میلیونرها بيجهت از ایستگاه بيسيم [فرستنده راديويی] دولتيشان استفاده نميکنند. اين از نظر آنها در اعلان جهاد تازۀ کائوتسکی ضروری است. در تلاش برای از ريشه کندن موج رو به رشد بلشویسم، مجبورند به هر چیزی چنگ بزنند – حتی به هر علفی، حتی به کتاب کائوتسکی. ما صميمانه از میلیونرهای فرانسوی متشکريم بخاطر کمکی اينچنين بيدريغ به تبليغات بلشويکی، و کمک به ما در اسباب خنده کردن ضد بلشویسم پُر بلاهت کائوتسکی.

امروز، ١٨ سپتامبر، نسخه مورخ ٧ سپتامبر Vorwärts[١]، روزنامه سوسیال-شوینیستهای آلمانی و قاتلان کارل لیبکنخت و روزا لوکزامبورگ، را دریافت کردم. در اين شماره مقاله‌ای هست از فریدریک استامپفر Friedrich Stampfer درباره کتاب جدید کائوتسکی (تروریسم و کمونیسم) و در آن چند بخش از کتاب نقل شده است. وقتی مقاله استامپفر و پیام بيسيم پاریس را مقایسه ميکنیم، متوجه ميشویم که دومی به احتمال قريب به يقين، مبتنی بر اولی است. کتاب کائوتسکی از طرف شیدمان‌ها و نوسکه‌ها یعنی محافظان بورژوازی آلمان و قاتلان کمونیستهای آلمانی، و از طرف آنهایی که به صف امپریالیستهای آنتانت پیوسته‌اند تا عليه کمونيسم بين‌المللی بجنگند، مورد ستايش قرار گرفته است. نمایشی خيره کننده از نهايت روشنگری! و وقتی من کائوتسکی را به عنوان چاکر بورژوازی خواندم (در کتابم انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد)، منشویکهای ما، آن نمایندگان تيپيک انترناسیونال (زرد) برن، کلمات به حد کفايت کوبنده برای بیان خشمشان کم آورند.

ولی، آقايان، این علیرغم عصبانيت‌تان یک واقعیت است. وقتی شیدمانهای روزنامه "به پيش" و میلیونرهای آنتانت کائوتسکی را ميستايند و او را همچون سلاحی در مبارزه علیه بلشویسم جهانی به دست ميگيرند، بخاطر توافقات پنهانی با من نيست. در رابطه با بورژوازی، کائوتسکی ثابت کرد – حتی اگر خودش نداند و نخواهد – که دقيقاً همان است که من درباره‌اش گفته بودم هست.

بعضی از مهيب‌ترين افتراهای او علیه بلشویکها نشان ميدهد که تا چه حد در پشت کردن به سوسیالیسم و انقلاب پیش رفته است، پشت کردنی که خودش را پشت نام مارکسیسم پنهان ميکند.

استامپفر مينویسد: "کائوتسکی به تفصیل توضیح ميدهد که چگونه بلشویکها همیشه آخر سر از نقطه مقابل اهداف قول داده شده خودشان سر در ميآورند: آنها با مجازات اعدام مخالفت ميکردند، ولی حالا به تيربارانهای دسته جمعی متوسل ميشوند...."

اولا، گفتن اینکه بلشویکها در زمان انقلاب با مجازات اعدام مخالف بودند، بکلی دروغ است. در دومین کنگره حزب در سال ١٩٠٣، وقتی بلشویسم برای اولین بار مطرح شد، پیشنهاد شد که الغای حکم اعدام به عنوان یکی از خواسته‌ها در برنامه حزب، که آنوقت در حال تدوين بود، گنجانده شود، ولی صورت جلسات نشان ميدهند که طرح موضوع، اين سؤال گزنده را پيش آورد: "برای نیکلای دوم هم نه؟". حتی منشویکها، در سال ١٩٠٣، جرأت نميکردند پیشنهاد لغو حکم اعدام برای تزار را به رأی بگذارند. و در ١٩١٧، در زمان دولت کرنسکی، من در پراودا نوشتم که هیچ حکومت انقلابيی نميتواند از مجازات اعدام معافيت بدهد؛ مسأله اینجا بود که علیه کدام طبقه یک حکومت خاص قرار است از آن استفاده کند. کائوتسکی تا اينجا فکر کردن منطبق با ملزومات انقلاب را فراموش کرده است و آنقدر در فرصت‌طلبی هرز فرو رفته که نميتواند یک حزب انقلابی پرولتری را تصور کند که مدتها پيش از پیروزيش، نياز به مجازات اعدام را در رابطه با ضدانقلابیون علناً به رسميت بشناسد. کائوتسکی "صديق"، که آدمی صديق و اپورتونیستی صديق است، کاملا بيشرمانه درباره مخالفانش دروغ مينویسد.

ثانیاً، هر کسی با حداقل درک از انقلاب اين را ميفهمد که در اینجا انقلاب بطور کلی موضوع بحث ما نيست، بلکه بحث بر سر انقلابی است از درون کشتار و قصابیِ عظيم امپریالیستیِ مردمان سر بلند ميکند. آیا ميتوان تصور کرد که یک انقلاب پرولتری که در درون چنین جنگی رشد ميکند از گزند توطئه‌های ضدانقلابی و حملات صدها هزار افسر و مأمور متعلق به طبقات زمیندار و سرمایه‌دار مبرّا باشد؟ آیا ميتوان یک حزب انقلابی طبقه کارگر را تصور کرد که برای چنین حملاتی در حین یک جنگ داخلی بغايت خشن مجازات مرگ قائل نباشد، در حالی که بورژوازی برای آوردن نیروهای بیگانه به قصد سرنگونی حکومت کارگران در حال توطئه است؟ هر کسی بايد، ملانقطی‌های هپروتی و لاعلاج به کنار، به این سؤالات پاسخ منفی بدهد. اما کائوتسکی دیگر قادر نیست این مسائل را از درون صحنۀ تاریخی کنکرتشان ببيند، آنطور که قبلا ميتوانست.

ثالثاً. اگر کائوتسکی دیگر از تجزیه و تحلیل ناتوان است و درباره بلشویکها دروغ مينويسد، اگر نميتواند فکر کند، یا حتی نميتواند مسأله خصوصيات متمایز یک انقلاب برخاسته از چهار سال جنگ را ارائه کند - دستکم ميتوانست نگاهی دقیقتر به آنچه که در حول و حوش او ميگذرد داشته باشد. قتل کارل لیبکنخت و رُزا لوکزامبورگ توسط افسران ارتش در جمهوری دمکراتیک آلمان چه چیزی را ثابت ميکند؟ فرار این افسران از زندان، که به مجازاتهای از فرط ملايمت مضحکی محکوم شده بودند، چه چیزی را ثابت ميکند؟ آقای کائوتسکی و کل حزب "مستقل" ايشان (مستقل از پرولتاریا اما بسيار وابسته به تعصبات خرده بورژوايی) از این موضوعات طفره ميروند، هق‌هق‌کنان محکوم ميکنند و به شيون‌ و زاری ابلهانه پناه ميبرند. دقيقاً به همين خاطر است که کارگران انقلابی بیش از پیش در سراسر جهان از کائوتسکی‌ها، لونژه‌ها، مک‌دونالدها و توراتی‌ها روی برگردانده و به کمونیستها ميپیوندند، چون پرولتاریای انقلابی به پيروزی بر ضدانقلاب نیاز دارد نه "محکوم کردن" آن از سر عجز.

رابعاً. واضح است که مسأله "تروریسم" برای کتاب کائوتسکی نقش پايه‌ای دارد. این هم از عنوان کتاب پيداست، و هم از اين تذکر استامپفر که "بدون تردید، کائوتسکی در این حکم که اصل اساسی کمون نه تروریسم، بلکه حق انتخاب همگانی بود، محقّ است". در "انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد" من مدارک مفصلی را نقل کردم تا نشان بدهم که تمام این صحبتها درباره "اصل اساسی"، جعل تمام عيار مارکسیسم است. هدف من اینجا چیز دیگری است. به منظور نشان دادن این که نوشته‌های مفصل کائوتسکی در باب "تروریسم" چه ارزشی دارند، به کی، به کدام طبقه، خدمت ميکنند، بايد مقاله کوتاهی از یک نویسنده لیبرال را تمام و کمال نقل کنم. نامه‌ای است به "جمهوری نوين" The New Republic (٢٥ ژوئن ١٩١٩)، یک روزنامه لیبرال آمریکايی که مجموعاً بیانگر نقطه نظرات خرده بورژوايی است. به هر حال، از اين جهت که آن نقطه نظرات را به عنوان سوسیالیسم انقلابی یا مارکسیسم عرضه نميکند، بر نوشته‌های کائوتسکی رجحان دارد.

این است متن کامل نامه:

مانرهایم و کولچاک

آقای محترم: دول مؤتلفه از به رسمیت شناختن حکومت شورايی روسیه امتناع کرده‌اند چون، آن طور که خودشان اظهار ميدارند:

١- حکومت شوروی پرو-آلمان است - یا بود.

٢- حکومت شوروی مبتنی بر تروریسم است.

٣- حکومت شوروی غیر دمکراتیک است و نماینده مردم روسیه نيست.

در عين حال دول مؤتلفه از خیلی وقت پیش حکومت گارد سفیدی فعلی فنلاند، تحت دیکتاتوری ژنرال مانرهایم Mannerheim را به رسمیت شناخته‌اند، گرچه عيان است:

١. که قوای آلمانی به گارد سفید در منهدم کردن جمهوری سوسیالیستی فنلاند کمک کردند، و ژنرال مانرهایم هم تلگرامهای متعددی حاکی از طرفداری و تمجيد به قیصر فرستاد. در همين حال حکومت شوروی بی وقفه با تبلیغات خود در میان سپاهیان جبهه روسیه مشغول تضعیف حکومت آلمان بود. حکومت فنلاند بينهايت بیشتر از حکومت روسیه پرو-آلمان بود.

٢. که حکومت فعلی فنلاند با تصرف قدرت، با خونسردی تمام در عرض چند روز ١٦٫٧٠٠ نفر از اعضای جمهوری سوسیالیستی پیشین را اعدام و بیش از ٧٠٫٠٠٠ نفر را در اردوگاههای گرسنگی حبس کرد. در همين حال کل اعدامهای انجام شده در روسیه در يک سال منتهی به اول نوامبر ١٩١٨، رسماً ٣٫٨٠٠ تن اعلام شده‌اند، شامل بسیاری از مقامات فاسد شوروی و نیز ضدانقلابیون. حکومت فنلاند بينهايت تروریستی‌تر از حکومت روسیه بود.

٣. که پس از کشتن و زندان کردن قريب ٩٠٫٠٠٠ سوسیالیست و فراری دادن بیش از ٥٠٫٠٠٠ نفر به آنسوی مرز روسیه - و فنلاند کشور کوچکی است که فقط حدود ٤٠٠ هزار رأی دهنده دارد - حکومت گارد سفید شرایط را به اندازه کافی مناسب برای برگزاری انتخابات تشخيص داد. علیرغم تمام پيشگيری‌ها، اکثریتی از سوسیالیستها انتخاب شدند، ولی ژنرال مانرهایم همانند مؤتلفين بعد از انتخابات ولادی‌وستُک، به هیچکدامشان اجازه نداد که در کرسی نمايندگی قرار بگیرند. در همين حال حکومت شوروی تمام کسانی را که هیچ کار مفیدی برای تأمين زندگی انجام نميدادند، از حق رأی دادن محروم کرده بود. حکومت فنلاند بطور قابل ملاحظه‌ای کمتر از حکومت روسیه دمکراتیک بود.

و کمابيش همين داستان را درباره آن قهرمان بزرگ دمکراسی و نظم نوین، درياسالار کولچاک Kolchak از اُمسک Omsk ميشود تکرار کرد، همان کس که حکومتهای مؤتلفه او را حمایت، تدارک و تجهيز کردند و حالا در شُرف رسماً به رسميت شناختنش هستند.

پس هر استدلالی که مؤتلفين بر ضد به رسميت شناسی شورویها دارند ميتواند با قدرت و صحت بیشتری علیه مانرهایم و کولچاک به کار برود. با اين حال اینها به رسمیت شناخته شده‌اند، و در مقابل محاصره روسیه گرسنه و قحطی‌زده بيش از پيش تشديد ميشود.

استوارت چیس Stuart Chase
واشينگتن، دی سی.

این نامه که یک بورژوا لیبرال آن را نوشته، بنحوی مؤثر تمام پَستی‌های کائوتسکی‌ها، مارتف‌ها، چرنف‌ها، برانتینگ‌ها و دیگر قهرمانان انترناسیونال زرد بِرن و خیانت آنها را به سوسیالیسم، فاش ميکند.

برای اینکه اولا، کائوتسکی و همه این قهرمانان، درباره روسیه شوروی در باب مسأله تروریسم و دمکراسی، دروغ ميگويند. ثانیاً، آنها تحولات را نه از نقطه نظر مبارزه طبقاتی، آنچنان که عملاً در مقیاس جهانی و در حادترین شکل ممکن خود در تحول اند، بلکه از موضع يک خرده بورژوا ارزیابی ميکنند، از موضع کوته‌فکری که در آرزوی چيزی است که ممکن بود بشود اگر هيچ پیوند تنگاتنگی بین دمکراسی بورژوايی و سرمایه‌داری وجود نميداشت، اگر در دنیا هیچ گارد سفیدی وجود نميداشت، اگر بورژوازی جهانی از آنها پشتیبانی نميکرد و قس‌عليهذا. ثالثاً، مقایسه نامه اين آمریکايی با نوشته‌های کائوتسکی و شرکاء، آشکارا نشان خواهد داد که نقش عینی و واقعی کائوتسکی خدمتگزاری چاکرانه به بورژوازی است.

بورژوازی جهانی در تلاش برای نابودی قدرت شوروی، از مانرهایم‌ها و کولچاک‌ها حمايت ميکند، با این ادعا که اين حکومتی تروریستی و غیر دمکراتیک است. اينچنين‌اند حقايق. و کائوتسکی، مارتف، چرنف و شرکاء هم فقط همراه با بورژوازی دَم گرفته و درباره تروریسم و دمکراسی آواز ميخوانند، چرا که هدف بورژوازی جهانی از این نغمه‌خوانی چیزی جز فریب کارگران و در هم کوبیدن انقلاب کارگری نيست. صداقت شخصی آن "سوسیالیستهایی" که "صميمانه"، يعنی از روی نهايت حماقت، با آنها همآواز شده‌اند، به هیچ وجه ماهیّت عينی نقش اين آواز را عوض نميکند. "اپورتونیستهای صديق"، کائوتسکی‌ها، مارتف‌ها، لونژه‌ها و شرکاء، (در وادادگی بيمثالشان) ضدانقلابیون "صديقی" شده‌اند.

اينچنين‌اند حقايق.

یک لیبرال آمریکايی درک ميکند – نه به اين دلیل که به لحاظ تئوریک برای اين کار مجهزتر است، بلکه خيلی ساده به اين دليل که او ناظری است که با حواس جمع تحولات را در پرتو نوری به اندازه کافی گسترده، در يک مقياس جهانی، ميبيند - که بورژوازی جهانی یک جنگ داخلی علیه پرولتاریای انقلابی سازمان داده و به پيش ميبرد، و بنابراین از کولچاک و دنیکین در روسیه، از مانرهایم در فنلاند، از منشويکهای گرجستان، از خادمان بورژوازی، در قفقاز، امپریالیستهای لهستانی و کرنسکی‌های لهستانی در لهستان، شیدمان‌ها در آلمان، ضدانقلابیون (منشویکها و سرمایه‌داران) در مجارستان و امثالهم حمایت ميکند.

ولی کائوتسکی، همچون کوته‌فکر تا مغز استخوان مرتجعی که او هست، روضه‌خوانيها و شيونهايش را درباره ترسها و فجايع جنگ داخلی دنبال ميکند! ديگر از درک انقلابی، از واقعيت‌گرايی تاریخی (چون ديگر وقتش رسيده است که اجتناب ناپذیری تبدیل شدن جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی فهميده شود) هيچ اثری به جا نمانده است. بعلاوه، این تأييد و تشويق بورژوازی است، اين کمک کردن به آنهاست، و کائوتسکی در جنگ داخليی که به پيش بُرده ميشود، يا آشکارا در سراسر جهان در کار تدارک آنند، عملاً در کنار بورژوازی است.

فریادها، ناله‌ها، زاری‌ها و هيستری کائوتسکی در مورد جنگ داخلی همگی در خدمت پوشاندن شکست مفتضحانۀ او به عنوان یک تئوریسین است. برای اینکه معلوم شد که بلشویکها حق داشتند؛ در پائیز ١٩١٤ به دنیا اعلام داشتند که جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی مبدل ميشود. مرتجعان رنگارنگ به خشم آمدند يا خنديدند؛ اما بلشویکها درست ميگفتند. به قصد مخفی کردن باخت کاملشان، حماقت‌شان و کوته‌بینی‌شان، مرتجعين باید تلاش ميکردند تا خرده بورژوازی را با نشان دادن فجایع جنگ داخلی مرعوب کنند. این دقیقاً همان کاری است که کائوتسکی به عنوان یک سياستمدار دارد انجام ميدهد.

اينکه او تا چه حد مسخره‌ای در این کار پیش رفته است را ميتوان در اين جملات ديد. او با ايقان ادعا ميکند هیچ امیدی به یک انقلاب جهانی نيست – و فکر ميکنید از چه استدلالی برای اين ادعايش استفاده ميکند؟ انقلاب در اروپا با الگوی روسی معنايش "باز کردن افسار (Entfessellung) جنگ داخلی در سراسر دنیا برای يک نسل کامل" است، و بعلاوه نه بسادگی باز کردن افسار یک جنگ طبقاتی واقعی، بلکه یک "جنگ برادرکشی بين پرولترها". خط تأکيد زير کلمات از کائوتسکی است - که البته بشکلی تحسين‌آميز - توسط استامپفر عيناً نقل شده‌اند.

بله، اشرار و جلادان شیدمان دلیل خوبی برای تحسين آنها دارند! اینجا یک "رهبر سوسیالیست" هست که مردم را از شبح انقلاب ميترساند و از انقلاب فراری ميدهد! اما، شگفت اين که، کائوتسکی يک موضوع را مسکوت ميگذارد؛ تقریباً دو سال است همه آنتانت قدرتمند مشغول مبارزه علیه روسیه و لذا مشغول به تحريک انقلاب در کشورهای آنتانت است. اگر انقلاب قرار باشد همین حالا هم شروع بشود، اگر حتی فقط در سطح پايينی از نظر کيفی و فقط در یک يا دو کشور قدرتمند از آنتانت، این بلافاصله به جنگ داخلی در روسیه پایان خواهد داد، و بلافاصله صدها میلیون نفر را در مستعمرات، آنجا که خشم و عصيان مردم به جوش آمده و مردم تنها با اِعمال قهر و خشونت کشورهای اروپايی مهار شده‌اند، آزاد خواهد ساخت.

حالا کائوتسکی برای اَعمالش، علاوه بر زشتی روح چاکريش که در طی جنگ امپریالیستی بروز داد، آشکارا انگیزه دیگری دارد – او از جنگ داخلی دنباله‌دار در روسیه ميترسد. و ترس او را از دیدن مبارزه بورژوازی کل جهان با روسیه، باز ميدارد. یک انقلاب در یک یا دو کشور پُر قدرت اروپايی سلطه بورژوازی جهانی را کاملاً تضعيف ميکند، خودِ پايه‌های تسلطش را نابود ميکند و در هیچ کجا مأمنی برايش باقی نميگذارد.

جنگ دو ساله بورژوازی جهان علیه پرولتاریای انقلابی روسیه عملاً در همه جا به انقلابيون روحيه ميدهد، چون ثابت ميکند که پیروزی در یک مقیاس جهانی خیلی نزدیک و آسان است.

تا آنجا که به جنگ داخلی "بین پرولترها" مربوط ميشود، ما آن استدلال را از چرنف‌ها و مارتف‌ها هم شنیده‌ایم. برای تشخیص تقلبی بودن کامل آن، مثال ساده‌ای را در نظر ميگیریم. طی انقلاب کبیر فرانسه، بخشی از دهقانان، دهقانان ونده Vendée، برای پادشاه و علیه جمهوری جنگیدند. در ژوئن ١٨٤٨ و مه ١٨٧١، بخشی از کارگران در ارتشهای کاوانياک Cavaignac و گالیفه Galliffet خدمت کردند، ارتشهايی که انقلاب را ميکوبيدند و خفه ميکردند. شما درباره کسی که ميگويد: "من از جنگ داخلی بين دهقانان در فرانسه سال ١٧٩٢ و بين کارگران در ١٨٤٨ و ١٨٧١" متأسفم"، چه ميگفتید؟ حتماً ميگفتيد که این شخص یک آدم ریاکار و مدافع ارتجاع، مدافع سلطنت و کاوانياک‌ها است.

و حق هم با شما بود.

امروز تنها یک مجنون لاعلاج از درک این موضوع عاجز است که آنچه در روسیه روی داده (و در بقیه جهان در حال شروع یا در حال بلوغ است) جنگ داخلی پرولتاریا است علیه بورژوازی. هرگز نشده است، و هرگز نميتواند چنين بشود، که مبارزه‌ای طبقاتی روی دهد که در آن بخشی از طبقه پیشرو در کنار نیروهای ارتجاعی باقی نماند. این در مورد جنگ داخلی هم صدق ميکند. بخشی از کارگران عقب مانده در کمک به بورژوازی مصمم هستند - برای دوره‌ای بلندتر یا کوتاه‌تر. ولی تنها اشرار ميتوانند از این برای توجيه ملحق شدنشان به بورژوازی استفاده کنند.

از لحاظ تئوریک، این امتناعی است از درک آن چیزهایی که فاکتهای مربوط به انکشاف جنبش کارگری جهانی از ١٩١٤ تاکنون درباره‌شان با صدای بلند فرياد ميزده است. جدايی اقشار بالايی طبقه کارگر که به وسیله شيوه زندگی طبقه متوسط و اپورتونيسم فاسد شده، و با "مشاغل راحت" و ديگر راحت‌الحلقوم‌های ديگر بورژوايی رشوه‌شان ميدهند، در پايیز سال ١٩١٤ در مقیاسی جهانی شروع به شکلگیری کرد و بین سالهای ١٩١٥ و ١٩١٨ به بلوغ کامل خود رسید. با نديدن این واقعیت تاریخی، و شکاف در جنبش را به گردن کمونيستها انداختن، کائوتسکی فقط نقش خودش را، برای هزارمین بار، به عنوان چاکر بورژوازی نشان ميدهد.

در طی چهل سال، از ١٨٥٢ تا ١٨٩٢، مارکس و انگلس از بخشی از (یعنی اقشار بالايی، رهبران و "آریستوکراسی") طبقه کارگر در بریتانیا حرف زدند که، از قِبَلِ امتیازات و انحصارات استعماری آن کشور[٢]، بنحو فزاينده‌ای بورژوا ميشود. مثل روز روشن است که انحصارات امپریالیستی قرن بیستم در تعدادی از کشورهای دیگر ناگزير همان پدیده‌‌ را به وجود ميآورند که در بريتانيا به وجود آمد. در تمام کشورهای پیشرفته شاهد فساد، رشوه‌خواری، و پیوستن رهبران طبقه کارگر و اقشار فوقانی آن به بورژوازی هستیم که نتیجه صدقاتی است که توسط بورژوازی داده ميشود، که برای این رهبران "مشاغل راحت" تأمین ميکند، از منافعش خُرده‌ای به اين اقشار بالايی ميدهد، بار دريافت بدترین دستمزدها و شاقترین کارها را به دوش کارگران عقب مانده وارداتی تحمیل ميکند و امتیازات "اشرافیت کارگری" را در مقايسه با اکثریت طبقه کارگر افزایش ميدهد.

جنگ ١٩١٤-١٩١٨ برای اثباتِ به سوسياليسم خیانت کردن و به بورژوازی پيوستنِ رهبران و اقشار فوقانی پرولتاریا اسناد و شواهد غير قابل ترديدی ارائه کرده است، توسط همۀ آن سوسیال–شووینیستها، گومپرزها Gompers، برانتینگ‌ها Branting، رنودل‌ها Renaudel، مک‌دونالدها MacDonald، شیدمان‌ها Scheidemann و امثالهم. و لازم به گفتن نيست که برای مدتی بخشی از کارگران با سنگينی تمام به دنبال این اراذل بورژوا کشیده ميشود.

انترناسیونال برنِ هویس‌مانس‌ها، واندرولدها و شیدمان‌ها اکنون ديگر کاملاً به شکل انترناسیونال زرد این خائنین به سوسیالیسم در آمده است. اگر با آنها مبارزه نشود، اگر جدايی از آنها به وقوع نپيوندند، دیگر هيچ صحبتی از سوسیالیسم واقعی و هيچ کار صادقانه‌ای به نفع انقلاب اجتماعی نميتواند در ميان باشد.

بگذار مستقل‌های آلمانی برای نشستن بین دو صندلی تقلا بکنند – سرنوشت آنها چیزی بیش از این نخواهد بود. شیدمانها، کائوتسکی را به عنوان "مرد خودشان" در آغوش کشیده و استامپفر هم این را تبلیغ ميکند. در حقیقت، کائوتسکی رفیق با ارزشی برای شیدمانها محسوب ميشود. وقتی هیلفردینگ، "مستقل" دیگر و دوست کائوتسکی، در لوسرن Lucerne پیشنهاد کرد که شیدمان از انترناسیونال اخراج شود، رهبران واقعی انترناسیونال زرد فقط به او خندیدند. پیشنهاد او یا نمونه‌ای از حماقت مفرط یا نمونه‌ای از سالوسی مفرط بود؛ او ميخواست به عنوان یک چپی در میان توده‌های کارگر خودنمايی کند و در همان حال، جای خود را در انترناسیونال خادمان بورژوازی حفظ کرده باشد! صرفنظر از هر چه که انگیزه این رهبر (هیلفردینگ) بود، آنچه در پی ميآيد مسلّم است – طرفدار باد بودن "مستقل‌ها" و خيانت‌پيشگی شیدمانها، برانتیگ‌ها و واندرولدها ناگزير به یک جنبش نیرومندتر توده‌های پرولتری، مستقل و جدا از این رهبران خائن منجر ميشود. در بعضی از کشورها، امپریالیسم ميتواند به تفرقه انداختن در بين کارگران تا مدتی مديد ادامه بدهد. نمونه بریتانیا شاهد اين مدعا است، ولی اتحاد انقلابیون و متحد کردن توده‌ها با انقلابیون و طرد عناصر زرد، در یک مقیاس جهانی، با ثبات و اطمينان به پیشروی ادامه ميدهند. موفقیت عظیم انترناسیونال کمونیست شاهد اين مدعا است: در آمریکا، فی‌الحال یک حزب کمونیست تشکیل شده است[٣]، در پاریس، کمیته بازسازی تماسهای بین‌المللی[٤] و کمیته دفاع سندیکاليستی[٥] به نفع انترناسیونال سوم، پا به میدان گذارده‌اند، و علاوه بر این دو روزنامه چاپ پاریس از انترناسیونال سوم حمایت ميکنند: روزنامه ریموند پريکا، انترناسیونال[٦] و روزنامه ژرژ انکتيل، تيتر سانسوره[٧] (بلشویک؟). در بریتانیا، ما در آستانه تشکیل یک حزب کمونیست هستیم که با آن بهترین عناصر حزب سوسیالیست بریتانیا، کميته‌های نمايندگان کارگران در محل کار (شاپ استواردها)[٨]، فعالين انقلابی جنبش اتحاديه‌‌‌ای و غيره، در همبستگی هستند. چپ‌های سوئد، سوسیال-دمکراتهای نروژ، کمونیستهای هلند، احزاب سوسیالیست ایتالیا و سوئیس محکم در کنار اسپارتاکیست‌های آلمان[٩] و بلشویکهای روسیه قرار ايستاده‌اند.

انترناسیونال کمونیستی در طی چند ماه پس از تشکیلش در اوایل امسال، مبدل به یک سازمان جهانی شده که توده‌ها را رهبری ميکند و خصومتی بی قید و شرط نسبت به خائنان به سوسیالیسم در انترناسیونال زرد برن و انجمن اخوّت لوسرن دارد.

در پایان خبر بسيار آموزنده‌ای ميخوانیم که روشنگر نقشی است که رهبران اپورتونیست ايفا کردند. روزنامه فويل[١٠] چاپ ژنو در یک ضمیمه ویژه به چند زبان مختلف، کنفرانس ماه اوت سوسیالیستهای زرد در لوسرن را در ماه اوت گزارش کرد. در چاپ انگلیسی این روزنامه (شماره ٤، چهارشنبه ٦ اوت) مصاحبه‌ای هست با ترولسترا Troelstra، رهبر معروف حزب اپورتونیست هلند.

ترولسترا گفت که انقلاب نهم نوامبر آلمان باعث هيجان زیادی در بين رهبران سیاسی و صنفی هلند شد. برای چند روز، گروههای حاکم در هلند در حالت پنيک بودند بخصوص اینکه در ارتش هم عملاً ناآرامی همگانی برقرار بود.

او در ادامه ميگوید که شهرداران رتردام و لاهه در پی ایجاد سازمانهای خودشان بمثابه یک نیروی کمکی ضدانقلاب، بودند. کمیته‌ای متشکل از ژنرالهای پیشین – يکی از آنها افسر پیری بود که به شرکت در سرکوبی شورش بوکسرها در چین مباهات ميکرد – تلاش ميکردند تا با فريب برخی از رفقای ما را به اقدام مسلحانه عليه انقلاب بکشانند. طبیعتاً تلاشهای آنها در این مورد نتیجه معکوس داشت و در رتردام چيزی نمانده بود که یک شورای کارگری برپا شود. اما رهبران سیاسی و اتحاديه‌ای بر اين باور بودند که این روشها زودرس است و به فرموله کردن برنامه حداقل کارگری و انتشار یک فراخوان پرحرارت خطاب به توده‌ها قناعت کردند.

این است آن چیزی که ترولسترا ميگفت. او با توصيف اين که چه سخنرانی‌های آتشین انقلابی کرده است که در آنها حتی دعوت به تصرف قدرت هم بوده، اين که او به عدم کفایت نفس پارلمان و دمکراسی سیاسی هم پی بُرده بوده، اين که او مبارزه با "روشهای غیرقانونی" و "دیکتاتوری پرولتاریا" را در دوران گذار را قبول داشته و غيره و غيره، لافزنی‌های زیادی هم ميکرد.

ترولسترا نمونۀ تيپيک رهبری فرومایه و اپورتونیست است که به بورژوازی خدمت ميکند و کارگران را فریب ميدهد. در حرف، او همه چیز را قبول ميکند – شوراهای کارگری، دیکتاتوری پرولتری و هر چیزی ديگری که دلتان بخواهد. ولی در عمل او خائنی پَست است نسبت به کارگران، يک مأمور بورژوازی. او رهبر آن "رهبران سیاسی و صنفی" است که درست در لحظۀ سرنوشت‌ساز بورژوازی هلند را نجات دادند از طريق ملحق کردن نیروهايشان به آنها.

زيرا آن فاکتهای برملا شده به وسیله ترولسترا به حد کمال واضح اند و یک جهتگيری بسیار مشخصی را نشان ميدهند. ارتش هلند بسیج شده بود، پرولتاریا در ارتش، به همراه بخشهای فقیر مردم، مسلح و متحد شده بود. انقلاب آلمان به کارگران برای قيام شوق و انگيزه داده بود و "عملاً ناآرامی عمومی در ارتش" وجود داشت. وظیفه رهبران انقلابی بوضوح اين بود که توده‌ها را به سوی انقلاب رهبری کنند، نه اينکه لحظه مناسب را از دست بدهند، درست وقتی که مسلح بودن کارگران و تأثیر انقلاب آلمان ميتوانست تکليف مسأله را يک‌ضرب تعيين کند.

ولی رهبران خیانت‌پیشه که ترولسترا در رأسشان بود، نیروهايشان را به بورژوازی ملحق کردند. کارگران را با رفرمها و حتی بيش از آن، با وعده‌های رفرم از حرکت بازداشتند. "فراخوانهای آتشين" و عبارات انقلابی برای آرام کردن – و فریب دادن – کارگران مورد استفاده قرار گرفت. همین ترولستراها و "رهبرانی" مشابه او، انترناسیونال دوم برن و لوسرن را تشکیل ميدهند، انترناسيونالی که سرمايه‌داران را از طريق کمک کردن به بورژوازی در آرام کردن ارتش نجات داد.

جنبش کارگری با طرد این خائنان و امانت‌فروشان، ترولستراها و کائوتسکی‌ها، با خلاص کردن خود از شرّ آن قشر فوقانی که بورژوا شده، توده‌ها را ميفريبد و به دنبال سیاستهای کاپيتاليستی ميکشاند، به پيش گام بر خواهد داشت.
ن. لنین
٢٠ سپتامبر ١٩١٩

بعد‌التحریر - اگر مقاله استامپفر مبنای قضاوت باشد، حالا ديگر کائوتسکی در مورد نظام سیاسی شورايی سکوت کرده است. آیا او در قبال این مسأله تعيين کننده تسليم شده است؟ آیا او ديگر حاضر نيست از خزعبلاتی که در جزوه‌اش برعلیه دیکتاتوری پرولتاریا مطرح کرده دفاع کند؟ آیا او ترجیح ميدهد که از این موضوع اصلی بگذرد و به موضوعات فرعی بپردازد؟ پاسخ همه این سؤالات باید تا محک خوردن جزوه کائوتسکی در انتظار بماند.

اولين انتشار سپتامبر ١٩١٩ در شماره پنجم مجله انترناسیونال کمونیست، با امضاى ن. لنین


توضیحات

[٭] اين مقاله قبلاً با عنوان "چگونه بورژوازى از مرتدّين استفاده ميکند" منتشر شده است. اينجا ترجيح داده‌ايم لغت "مرتدّ" را - لااقل در عنوان - بکار نبريم: مرتد معادل renegade است. اين هر دو لغتهايى با ريشه مذهبى هستند به معنى کسى که "منکر است"، ايمان و اعتقادش را ترک کرده، کافر و زنديق شده يا به خدا و مذهب ديگرى ايمان آورده. اما در زبانهاى اروپايى اين لغت قديمى لاتين از ريشه مذهبيش فاصله گرفته. آنها به هر سربازى هم که سپاه خودش را ترک کند و به صف دشمن بپيوندند renegade ميگويند. اين لغت به معنى "ياغى" هم بکار ميرود. بکار بردن "مرتد" بعنوان معادل renegade در مقاله‌اى که لنين نوشته است اين شبهه را به وجود ميآورد که گويا کمونيستها هم مثل فرقه‌هاى مذهبى کافر و زنديق دارند و "منکران" را "تکفير" ميکنند. اين نه درست است نه خوشايند. لنين انترناسيونال دومى‌ها را - همانطور که در مقاله ميخوانيد - نه بخاطر ارتداد و ترک ايمانشان، بلکه به اين دليل که عملاً "به پرولتاريا پشت کرده و به صف بورژوازى پيوسته‌اند" renegade خطاب ميکند.-آرشيو عمومى لنين

[١] فورورتس Vorwärts (به پيش) روزنامه ارگان مرکزی حزب سوسيال-دمکرات آلمان. اين حزب در کنگره هال Halle تصميم گرفت اين روزنامه از سال ١٨٩١ در برلين با نام "به پيش مردم‌نامه برلين" بعنوان تداوم روزنامه "مردم‌نامۀ برلين" که از سال ١٨٨٤ منتشر ميشد، منتشر شود. انگلس از ستونهای اين روزنامه برای مبارزه با بروز همه اَشکال اپورتونيسم استفاده کرد. در اواخر دهه ١٨٩٠، بعد از مرگ انگلس، "به‌پيش" توسط جناح راست حزب کنترل ميشد و مرتباً مقالات اپورتونيستها را منتشر ميکرد. در خلال جنگ اول جهانی، "به‌پيش" موضعی سوسيال-شووينيستی گرفت؛ بعد از انقلاب کبير سوسياليستی اکتبر کار اين روزنامه پروپاگاند ضد شوروی بود. اين روزنامه تا سال ١٩٣٣ در برلين منتشر ميشد.

[٢] نگاه کنيد به يادداشت مارکس از سخنرانی بری منديت Barry Mandate در کنگره هاگ:
Minutes of the Hague Congress of 1872 , Madison, 1958؛
پيشگفتار انگلس به چاپ انگليسی "وضع طبقه کارگر در انگلستان"؛
پيشگفتار انگلس به دومين چاپ آلمانی "وضع طبقه کارگر در انگلستان"؛ نامه‌های مورّخ ١٤ سپتامبر ١٨٥٢ و ٧ اکتبر ١٨٥٨ انگلس به مارکس؛ نامه‌های مورّخ ٢١ سپتامبر و ٥ اکتبر ١٨٧٢ انگلس به Sorge؛
نامه مورّخ ٤ اوت ١٨٧٤ مارکس به Sorge؛ نامه انگلس به مارکس به تاريخ ١١ اوت ١٨٨١؛ نامه‌های انگلس به کائوتسکی ١٢ سپتامبر ١٨٨٢ و به Sorge در ٧ دسامبر ١٨٨٩.
٤- اشاره‌ای است به تشکیلات احزاب سوسیال – شووینیستی و سانتریستی که در کنفرانسی در برن به تاریخ فوریه ١٩١٩ با هدف احیاء انترناسیونال دوم به وجود آمد.

[٣] در ١٩١٩ دو حزب کمونيست در آمريکا تأسيس شد. جناح چپ حزب سوسياليست هسته اصلی هر دو بود. در رأس حزب کارگر کمونيست CLP جان ريد John Reed، جيمز کانون James P. Cannon قرار داشتند. پايه و موضوع کار اين حزب کارگران بومی متولد آمريکا، اکثريت طبقه کارگر آمريکا بودند. بعلاوه فدراسيون يهوديهای حزب سوسياليست هم از آن حمايت ميکرد که بعداً به CLP ملحق شد. حزب کمونيست آمريکا حزب ديگری بود که چارلز راتنبرگ Charles Ruthenberg و لويی فريانا Louis Friana در رأسش بودند و از جانب اکثريت فدراسيون کارگران خارجی حزب سوسياليست مثل ايتاليايی‌ها، فنلاندی‌ها و روسها حمايت ميشد. اين دو حزب هيچ اختلاف برنامه‌ای جدی با هم نداشتند. هر دو آنها در کنگره‌های مؤسسشان پيوند با انترناسيونال سوم را تصويب کردند. در ماه مه ١٩٢١ اين دو به هم پيوستند و حزب کمونيست آمريکا را تشکيل دادند.

[٤] کمیته بازسازی تماسهای بین‌المللی توسط نمایندگان فرانسوی کنفرانس سوسیالیستی بین‌المللی زیمر والد (سپتامبر ١٩١٥) در ژانویه ١٩١٦ در پاریس تشکیل شد. این کمیته فعالیت ترویجی را علیه جنگ امپریالیستی رهبری کرده و تعداد زیادی جزوات و اعلامیه‌های افشاگرانه درباره اهداف غارتگرانه امپریالیست‌ها و خیانت سوسیال-شووینیستها به منافع طبقه کارگر نشر و پخش ميکرد. تحت تأثیر انقلاب اکتبر روسیه و اعتلای جنبش کارگری در فرانسه، این کمیته به مرکز فعالیت عناصر انقلابی و انترناسیونالیست مبدل گشت. در سال ١٩٢٠، این کمیته در حزب کمونیست فرانسه ادغام شد.

[٥] کمیته دفاع سندیکالیستی در پايیز سال ١٩١٦ توسط گروهی از اتحادیه‌گرایانی که از کمیته بازسازی تماسهای بین المللی فاصله گرفته بودند به وجود آمد. افراد سندیکالیست فعالیت پارلمانی را رد ميکردند. در ماه مه ١٩١٩، کمیته دفاع سندیکالیستی تصمیم گرفت که به انترناسیونال کمونیستی بپیوندند؛ انقلابی‌ترین عناصر آن وارد کمیته انترناسیونال سوم شدند.

[٦] L’Internationale – روزنامه هفتگی اتحادیه کارگران فرانسوی و ارگان کمیته دفاع سندیکالیستی، که از فوریه تا ژوئيه ١٩١٩ در پاریس با سردبيری ريموند پريکا Raymond Péricat منتشر ميشد.

[٧] Le Titre censuré – روزنامه‌ای یومیه با تمایلات کمونیستی که از آوریل تا ژوئن ١٩١٩ در پاریس منتشر ميشد.

[٨] Shop steward به آن عضو اتحاديه‌ گفته ميشود که در محل کار (کارگاه، کارخانه و غيره) از طرف کارگران همکارش انتخاب ميشود تا آنها را در مذاکرات با کارفرمای مشترک نمايندگی کند.
کمیته‌های شاپ استواردها (کميته‌های نمايندگان کارگران در محل کار) – نهادهای انتخابی کارگران در صنايع مختلف بودند که در دورۀ جنگ اول جهانی تقريباً در همه جای انگلستان تشکيل شده بودند. بر خلاف خود اتحاديه‌ها که سياست سازش و مصالحه را در خلال سالهای جنگ دنبال ميکردند و مخالف تاکتيک اعتصاب از جانب کارگران بودند، کميته‌های نمايندگان کارگران در محل کار، از کوتاه آمدن و سازش بر سر تاکتيکها و اصول طبقه کارگر امتناع ميکردند، و هم اعتصابات و هم تبليغات عليه جنگ را به پيش ميبرند. در ١٩١٦ اين کميته‌ها با کميته‌های کارگری در سطح کل کشور متحد شدند. بعد از انقلاب اکتبر و در خلال جنگ داخلی در روسيه، اين کميته‌ها بطور فعال از روسيه شورايی حمايت کردند. عده‌ای از رهبران اين کميته‌ها (ويليام گلاچر، هری پوليت، آرتور مک‌مانوس و ديگران) به حزب کمونيست پيوستند.

[٩] ليگ اسپارتاکوس (اسپارتاکیست‌ها) – سازمان انقلابی جناح چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان، که توسط کارل لیبکنشت، روزا لوکزامبورگ، فرانتس مِرینگ و کلارا زتکین، ويلهلم پييِک،
اوگوست تالهايمر و عده‌ای ديگر در شروع جنگ اول جهانی تشکيل شد. اسپارتاکیست‌ها ترویج انقلابی را در بین توده‌ها هدایت کرده، دمونستراسیون های توده‌ای ضد جنگ را سازمان داده، اعتصابات را رهبری کرده و بالاخره خصلت امپریالیستی جنگ جهانی و خیانت رهبران اپورتونیست سوسیال دمکراسی را افشا ميکردند. در نوامبر ١٩١٨، در طی انقلاب آلمان، اسپارتاکیست ها اتحادیه اسپارتاکوس را تشکیل دادند. در کنگره گشایشی ٣٠ دسامبر ١٩١٨ تا اول ژانویه ١٩١٩، آنها حزب کمونیست آلمان را تشکیل دادند.

[١٠] La Feuille – روزنامه‌ای یومیه که از اوت ١٩١٧ تا سال ١٩٢٠ در ژنو منتشر ميشد. سردبيرش ژان دبری Jean Debrit بود. این روزنامه بطور رسمی به هیچ حزبی تعلق نداشت، ولی در واقع از مواضع انترناسیونال دوم جانبداری ميکرد.


کلیات آثار لنين به زبان انگليسی، چاپ چهارم، انتشارات پروگرس مسکو ١٩٦٥ جلد ٣٠ صفحات ٢٧ تا ٣٧
بازنويسی همراه با پاره‌ای تغييرات از روی ترجمه منتشر شده توسط کمونیستهای انقلابی


lenin.public-archive.net #L2925fa.html