نامههایی دربارۀ تاکتیکها[١]
و. اى. لنین
مقدمه
در ٤ آوریل ١٩١٧، فرصتی دست داد تا ابتدا، در گردهمآیی بلشویکها در پتروگراد، گزارشی دربارۀ موضوع فوق بدهم. این بلشویکها، نمایندگان کنفرانس شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان سراسر روسیه بودند که باید به خانههایشان میرفتند و در نتیجه من نمیتوانستم این گزارش را به تأخیر بیندازم. بعد از این گردهمآیی، رئیس جلسه، رفیق گ. زینوویف، از طرف تمامی مجمع از من خواست که گزارشم را بلافاصله در گردهمآیی مشترک نمایندگان بلشویکها و منشویکها[٢] تکرار کنم که در نظر داشتند دربارۀ مسألۀ متحد ساختن حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه بحث کنند.
اگر چه برای من مشکل بود که بلافاصله گزارشم را تکرار کنم، ولی حس کردم که خودداری از انجام این خواست درست نیست، زیرا این را رفقای همفکر من و همچنین منشویکها، که به علت عزیمت قریبالوقوعشان واقعاً نمیتوانستند به من اجازۀ تأخیر بدهند، از من خواسته بودند.
برای نوشتن این گزارش، تزهایی را که در شمارۀ ٢٦ پراودا[٣] در ٧ آوریل ١٩١٧{١} چاپ شده بود خواندم.
هم تزها و هم گزارش من باعث اختلاف نظرهایی در بین خود بلشویکها و سردبیران پراودا شد. بعد از مشورتهایی چند، ما متفقاً به این نتیجه رسیدیم که عاقلانه است که دربارۀ اختلافات خود آشکارا بحث کنیم، و از اینرو مواد لازم را برای کنفرانس سراسر روسیۀ حزب خود (حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه که تحت نظر کمیتۀ مرکزی متحد شده) فراهم کنیم، که قرار است در ٢٠ آوریل ١٩١٧ در پتروگراد جلسه داشته باشد.
من در حالی که با این تصمیم دربارۀ بحث موافقم، نامههای زیر را منتشر میکنم. در این نامهها، من ادعا ندارم که بررسی کاملی از این مسأله کرده باشم، ولی صرفاً امیدوارم که استدلالهای اصلی را که مخصوصاً برای وظایف عملی جنبش طبقۀ کارگر ضروری هستند، مطرح کرده باشم.
نامۀ اول
ارزیابی وضع فعلی
مارکسیسم از ما میخواهد که تجزیه و تحلیلی کاملاً دقیق و بطور عینی قابل تأیید از روابط طبقات و از ویژگیهای حقیقی مختص هر وضعیت تاریخی به عمل آوریم. ما بلشویکها همیشه کوشش کردهایم این خواست را، که برای تعیین یک بنیاد علمی برای سیاست ما مطلقاً ضروری است، برآورده سازیم.
«نظریۀ ما یک دگم نیست، بلکه راهنمای عمل است»[٤]، مارکس و انگلس همیشه این را میگفتند، و بدرستی از بر کردن و تکرار صِرف «فرمولها» را مسخره میکردند، فرمولهایی که در بهترین وضع فقط میتوانند وظایف کلی را مشخص کنند، وظایفی که به دلیل شرایط اقتصادی و سیاسی مشخص هر دورۀ خاص روند تاریخی، الزاماً قابل تغییرند.
پس آن حقایق عینی مسلّمی که حزب پرولتاریای انقلابی باید به وسیلۀ آنها برای مشخص کردن وظایف و اَشکال فعالیتهایش هدایت شود کدامند؟
هم در اولین «نامهای از دور» («اولین مرحلۀ اولین انقلاب») که در شمارههای ١٤ و ١٥ پراودا در ٢١ و ٢٢ مارس ١٩١٧ منتشر شد، هم در تزهایم، من «ویژگی خاص وضعیت فعلی روسیه» را به عنوان دورۀ انتقال از اولین مرحلۀ انقلاب به دومین مرحله تعریف کردهام. بنابراین، به نظر من شعار اصلی، «وظیفۀ روز» در این مرحله اینست: «کارگران، شما معجزات قهرمانیهای پرولتری، قهرمانیهای مردم را در جنگ داخلی علیه تزاریسم، از خود نشان دادهاید. حال باید معجزات سازماندهی، سازماندهی پرولتاریا و تمام مردم را بُروز دهید و بدین گونه راه را برای پیروزیتان در دومین مرحلۀ انقلاب آماده سازید.»(پراودا – شمارۀ ١٥){٢}.
پس اولین مرحله چیست؟
این، منتقل شدن قدرت دولتی به بورژوازی است.
قبل از انقلاب فوریه-مارس ١٩١٧، قدرت دولتی در روسیه در دست یک طبقۀ کهنه، یعنی اشرافیت زمیندار فئودال بود که نیکلای رومانف در رأسش بود.
بعد از انقلاب، قدرت در دست یک طبقۀ دیگر است، یک طبقۀ جدید، یعنی بورژوازی.
انتقال قدرت دولتی از یک طبقه به طبقۀ دیگر، اولین نشانۀ اصلی و اساسی یک انقلاب است، هم به معنای دقیقاً علمی کلمه و هم به معنای عملی سیاسی آن.
تا اینجا، انقلاب بورژوایی، یا انقلاب بورژوا-دمکراتیک در روسیه تکمیل شده است.
ولی در این نقطه، ما غریو اعتراض کسانی را میشنویم که با اشتیاق خودشان را «بلشویکهای قدیمی» مینامند. آنها میگویند، مگر ما همیشه معتقد نبودیم که انقلاب بورژوا-دمکراتیک فقط به وسیلۀ «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» تکمیل میشود؟ آیا انقلاب ارضی، که آن هم یک انقلاب بورژوا-دمکراتیک است، پایان یافته است؟ آیا واقعیت این نیست که درست برعکس، این انقلاب حتی شروع هم نشده است؟
جواب من اینست: شعارها و ایدههای بلشویکی در کل توسط تاریخ اثبات شدهاند؛ ولی بطور مشخص رویدادها به نحو متفاوتی رخ دادند؛ آنها بیشتر از آنچه که کسی میتوانست انتظارش را داشته باشد، اصیل، ویژه و متنوع هستند.
ندیده گرفتن یا چشم پوشیدن از این واقعیت بدین معنی خواهد بود که از آن «بلشویکهای قدیمی» دنبالهروی کنیم که تا به حال بیش از یک بار نقشی بسیار تأسفبار در تاریخ حزب ما داشتهاند، از این رو که بجای مطالعۀ ویژگیهای مخصوص واقعیت جدید و زنده، فرمولهایی را که از روی عادت یاد گرفتهاند، تکرار میکنند. «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» هم اکنون در انقلاب روسیه واقعیتی شده است{٣}، زیرا این «فرمول» رابطۀ بین طبقات را در نظر دارد، و نه یک نهاد سیاسی مشخص که بتواند این رابطه، این همکاری را به مرحلۀ عمل درآورد. «شورای نمایندگان کارگران و سربازان» – آنجا، شما «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» را دارید که هم اکنون در واقعیت تحقق یافته است.
این فرمول دیگر کهنه شده است. وقایع آن را از حوزۀ فرمولها به حوزۀ واقعیت کشاندهاند، آن را با گوشت و استخوان پوشاندهاند، به آن تجسم بخشیدهاند، و در نتیجه آن را تغییر دادهاند.
حال وظیفۀ جدید و متفاوتی در برابر ما قرار دارد: ایجاد شکافی در این دیکتاتوری، بین عناصر پرولتری (عناصر ضد گرایش دفاعطلبانه، انترناسیونالیست، «کمونیست» که خواهان انتقال به کمون هستند) و عناصر خرده مالک یا خرده بورژوا (چخیدزه، تسرهتلی، استکلوف، سوسیالیست-رولوسیونرها[٥] و سایر دفاعطلبهای انقلابی دیگر، که مخالف حرکت به سمت کمون و موافق «حمایت» از بورژوازی و دولت بورژوایی هستند).
کسی که الآن فقط از «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» صحبت میکند، از زمان عقب است، و در نتیجه، علیه مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا به جبهۀ خرده بورژوازی رفته است؛ این فرد را باید به بایگانی «بلشویکی» پیش از انقلاب سپرد (به این بایگانی، بایگانی «بلشویکهای قدیمی» هم میتوان گفت).
«دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» هم اینک تحقق یافته است ولی به شیوهای بسیار اصیل، و با چندین تعدیل بینهایت مهم. من راجع به این تغییرات بطور جداگانه در یکی از نامههایم در آینده صحبت خواهم کرد. در حال حاضر، ضروری است که این حقیقت مسلّم را درک کنیم که یک مارکسیست باید از زندگی واقعی، فاکتهای حقیقی واقعیت آگاه شود و به تئوری دیروز نچسبد، که مثل تمام تئوریها، در بهترین حالت فقط میتواند مسائل عمده و کلی را مشخص کند و فقط تا آن حد نزدیک میآید که زندگی را در تمام پیچیدگیهایش در بر بگیرد.
«تئوری، دوست من، خاکستری است، ولی سبز، درخت جاویدان زندگی است»[٦].
اینکه با مسألۀ «تکمیل» انقلاب بورژوایی به شیوۀ قدیمی برخورد بکنیم، فدا کردن مارکسیسم زنده برای حرفهای مرده است.
بر طبق شیوۀ قدیمی تفکر، به دنبال حکمرانی بورژوازی، میتواند و باید حکومت پرولتاریا و دهقانان، و دیکتاتوری آنها بیاید.
ولی در زندگی واقعی، هم اکنون چیزها متفاوت درآمدهاند؛ در هم آمیختگی بغایت اصیل، جدید و بیسابقۀ یکی با دیگری اتفاق افتاده است. ما بطور هم زمان هم حکومت بورژوازی (دولت لووف و گوچکوف) و هم دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان را، که داوطلبانه قدرت را به بورژوازی واگذار میکند، که داوطلبانه خود را ضمیمۀ بورژوازی میسازد، در کنار یکدیگر داریم.
نباید فراموش کرد که در واقع در پتروگراد، قدرت در دست کارگران و سربازان است؛ دولت جدید بر علیه آنها خشونت به کار نمیبرد و نمیتواند ببرد، زیرا هیچ پلیسی، هیچ ارتشی نیست که در خارج از مردم قرار داشته باشد، هیچ دستگاه اداریی نیست که با قدرت در بالای سر مردم قرار داشته باشد. و این واقعیتی است، آن نوع واقعیت که ویژگی دولتی به سبک کمون پاریس[٧] است. این واقعیت با طرحهای قدیمی جور درنمیآید. آدم باید بداند که چگونه طرحها را با واقعیات وفق بدهد، بجای اینکه کلماتی که اکنون بیمعنی شدهاند دربارۀ یک «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان» بطور کلی را تکرار کند.
برای اینکه به این موضوع روشنی بیشتری ببخشیم، بیایید آن را از زاویۀ دیگری بررسی کنیم.
یک مارکسیست نباید زمینۀ تجزیه و تحلیل دقیق روابط طبقاتی را فراموش کند. بورژوازی در قدرت است. اما مگر تودۀ دهقانان هم یک بورژوازی، فقط از قشر اجتماعی متفاوت، از نوعی متفاوت، از کاراکتری متفاوت نیست؟ چطور میتوان از آن نتیجه گرفت که این قشر نمیتواند به قدرت برسد، و در نتیجه انقلاب بورژوا-دمکراتیک را «کامل» کند؟ چرا این باید غیرممکن باشد؟
این نحوهای است که اغلب «بلشویکهای قدیمی» به آن شیوه استدلال میکنند.
پاسخ من اینست که این کاملا ممکن است. ولی در ارزیابی یک موقعیت خاص، یک مارکسیست نباید از آنچه که ممکن است، بلکه باید از آنچه که واقعی است آغاز کند.
و حقیقت این واقعیت را آشکار میکند که نمایندگان سربازان و دهقانان که آزادانه انتخاب شدهاند، دارند آزادانه به دولت دوم و موازی میپیوندند، آزادانه آن را تکمیل میکنند، رشد میبخشند و به کمال میرسانند. و درست به همان اندازه آزادانه، آنها دارند قدرت را به بورژوازی تسلیم میکنند، واقعیتی که سر سوزنی نظریۀ مارکسیسم را «نقض» نمیکند، زیرا ما همیشه میدانستیم و مکرراً نشان دادهایم که بورژوازی نه فقط به وسیلۀ زور، بلکه همچنین به اتکای فقدان آگاهی و سازماندهی طبقاتی، عادات و بیحقوقی تودهها خودش را در قدرت نگه میدارد.
با در نظر داشتن این حقیقت امروزی، دیگر صرفاً مضحک است که انسان به واقعیت پشت کند و دربارۀ «امکانات» صحبت کند.
احتمالاً دهقانان تمامی زمینها و تمامی قدرت را به دست خواهند گرفت. من بدون فراموش کردن این امکان، و بی آنکه خودم را محدود به زمان حال بکنم، بطور مشخص و روشن برنامۀ ارضی را تنظیم میکنم، در حالیکه پدیدۀ جدید، یعنی شکاف عمیقتر بین کارگران کشاورزی و دهقانان فقیر از یک طرف و دهقانان مرفه از طرف دیگر را از نظر دور نمیدارم.
ولی امکان دیگری هم هست؛ ممکن است که دهقانان نصیحت حزب خرده بورژوایی سوسیالیست-رولوسیونرها را بپذیرند، یعنی نصیحت حزبی را که تسلیم نفوذ بورژوازی شده، موضع دفاعطلبانه را پذیرفته، و نصیحت میکند که منتظر مجلس مؤسسان بشویم، اگر چه هنوز تاریخ تشکیل آن مشخص نشده است{٤}.
ممکن است که دهقانان معاملۀ خود را با بورژوازی نگهدارند و آن را تمدید کنند، معاملهای که آنها اکنون از طریق شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان، نه فقط در ظاهر، بلکه در واقع منعقد کردهاند.
خیلی چیزها ممکن است. اشتباه بزرگی است که جنبش برای زمین و برنامۀ ارضی را فراموش کنیم. و به همان اندازه اشتباه خواهد بود که حقیقت را فراموش کنیم که این واقعیت را آشکار میسازد که یک توافق یا – اگر بخواهیم عبارت دقیقتر، کمتر قانونی، و بیشتر طبقاتی-اقتصادی بکار ببریم – همکاری طبقاتی بین بورژوازی و دهقانان وجود دارد.
موقعی که این واقعیت دیگر واقعیت نباشد، موقعی که دهقانان از بورژوازی جُدا بشوند، زمین و قدرت را علیرغم بورژوازی قبضه کنند، این مرحلۀ جدیدی در انقلاب بورژوا-دمکراتیک خواهد بود؛ و این موضوع جداگانه بررسی خواهد شد.
مارکسیستی که بخاطر امکان چنین مرحلهای در آینده، وظایف خود را در حال حاضر فراموش کند، یعنی موقعی که دهقانان با بورژوازی در توافق به سر میبرند، به یک خرده بورژوا تبدیل خواهد شد. زیرا او در عمل به پرولتاریا وعظ میکند که به خرده بورژوازی اعتماد کند («این خرده بورژوازی، این دهقانان، در موقعی که انقلاب بورژوا-دمکراتیک هنوز در جریان است، باید از بورژوازی جدا شوند»). به علت «امکان» چنین آیندۀ دلپذیر و شیرینی که در آن دهقانان دنبالهروی بورژوازی نخواهند بود، که در آن سوسیالیست-رولوسیونرها، چخیدزهها، تسرهتلیها و استکلوفها ضمیمۀ دولت بورژوایی نخواهند بود – به علت «امکان» چنین آیندۀ دلپذیری، او حال حاضر نامطبوع را فراموش میکند، که در آن هنوز هم دهقانان دنبالهروی بورژوازی هستند، و در آن سوسیالیست-رولوسیونرها و سوسیال-دمکراتها هنوز نقش خود را به عنوان ضمیمۀ دولت بورژوایی، به عنوان «اپوزیسیون اعلیحضرت»[٨] لووف از دست ندادهاند.
این فرد خیالپرداز شبیه لوئی بلان نازکطبع یا یک کائوتسکیست شیرینزبان است، ولی قطعاً شباهتی با یک مارکسیست انقلابی ندارد!
ولی آیا ما در خطر سقوط به ذهنگرایی، توقّع نیل به انقلاب سوسیالیستی به وسیلۀ «پریدن» از روی انقلاب بورژوا-دمکراتیک نیستیم – که هنوز کامل نشده و هنوز جنبش دهقانی را به آخرش نرسانده است؟
ممکن بود که من متحمل این خطر میشدم، اگر میگفتم: «تزار نه، بلکه یک دولت کارگری»[٩]. ولی من این را نگفتم، من چیز دیگری گفتم. من گفتم که هیچ دولت دیگری (با حذف یک دولت بورژوایی) نمیتواند در روسیه وجود داشته باشد بجز دولت شوراهای نمایندگان کارگران، کارگران کشاورزی، سربازان و دهقانان. من گفتم که اینک قدرت در روسیه میتواند از گوچکوف و لووف فقط به این شوراها منتقل شود. و در این شوراها، چنانچه بخواهیم یک اصطلاح علمی، مارکسیستی، یک توصیف طبقاتی و نه یک توصیف عامیانه و سطحی را بکار ببریم، این دهقانان و سربازان و در واقع خرده بورژوازی است که مسلط است.
من در تزهایم، علیه پریدن از روی جنبش دهقانی، که هنوز عمرش به سر نیامده یا جنبش خرده بورژوایی بطور کلی، و علیه هر نوع بازی «قاپیدن قدرت» توسط یک دولت کارگری، علیه هر نوع ماجراجویی بلانکیستی[١٠]، مطلقاً از خودم مراقبت کردهام؛ زیرا من عمداً و بوضوع به تجربۀ کمون پاریس رجوع کردم. و این تجربه، همانطور که میدانیم، و همانطور که مارکس به تفصیل در ١٨٧١ و انگلس در ١٨٩١ ثابت کردهاند[١١]، بلانکیسم را مطلقاً رد میکند و حاکمیت مستقیم، بلاواسطه و بدون تردید اکثریت و فعالیت تودهها را، فقط تا آن حدی که اکثریت خودش آگاهانه عمل میکند، مطلقاً تضمین میکند.
من در این تزها، بنحوی بسیار مشخص مسأله را به همان یک مسألۀ مبارزه برای تأثیرگذاری در درون شوراهای نمایندگان کارگران، کارگران کشاورزی، دهقانان و سربازان، تقلیل دادم. به این منظور که هیچ سایۀ شکی در این باره باقی نماند، من دو بار در این تزها بر نیاز به کار «توضیحی» صبورانه و پیگیر که «با نیازهای عملی تودهها وفق داده شده باشد» تأکید کردم.
ممکن است افراد ناآگاه از مارکسیسم، یا مرتدان از مارکسیسم مثل آقای پلخانف دربارۀ آنارشیسم، بلانکیسم و غیره فریاد بزنند. ولی آنهایی که میخواهند فکر کنند و یاد بگیرند، نمیتوانند درک نکنند که بلانکیسم به معنی کسب قدرت توسط یک اقلیت است، در حالی که شوراها به تأیید همگان سازماندۀ مستقیم و بلاواسطۀ اکثریت مردم هستند. کاری که محدود به مبارزه برای نفوذ درون این شوراها باشد، بسادگی نمیتواند، به درون باتلاق بلانکیسم فرو رود. همچنین نمیتواند درون باتلاق آنارشیسم غرق شود، زیرا آنارشیسم نیاز به دولت و قدرت دولتی در دورۀ انتقال از حاکمیت بورژوازی به حاکمیت پرولتاریا را رد میکند، در حالی که من با دقتی که هر نوع امکان سوء تعبیر را از بین میبرد، از نیاز به دولت در این دوره دفاع میکنم، گرچه در انطباق با مارکس و درسهای کمون پاریس، من از نه دولت معمولی پارلمانی بورژوایی، بلکه از دولتی بدون ارتش ثابت، بدون پلیس مخالف با مردم، بدون یک سیستم اداری که در بالای سر مردم قرار داشته باشد، حمایت میکنم.
وقتی که آقای پلخانف در روزنامهاش یدینستوو[١٢]، با تمامی قدرتش فریاد میزند که این آنارشیسم است، او فقط دارد دلیل دیگری بر جُداییش از مارکسیسم ارائه میکند. آقای پلخانف، که من با او در پراودا (شمارۀ ٢٦) جدل داشتم که به ما بگوید مارکس و انگلس دربارۀ این موضوع در ١٨٧١، ١٨٧٢ و ١٨٧٥ چه تعالیمی داشتند{٥}، فقط میتواند در مورد مسألۀ مورد بحث سکوت کند و به شیوۀ بورژوازی خشمگین، دشنام بدهد.
آقای پلخانف، مارکسیست سابق، مطلقاً دکترین مارکسیستی دربارۀ دولت را نفهمیده است. تصادفاً، نطفههای عدم درک او در جزوۀ آلمانیش راجع به آنارشیسم هم یافت میشوند.[١٣]
* * *
حال بیایید ببینیم رفیق ی. کامنف در شمارۀ ٢٧ پراودا، «مخالفتش» را با تزهای من و نظراتی که در بالا مطرح شد، چگونه فرموله میکند. این به ما کمک میکند که آنها را با وضوح بیشتری درک کنیم.
رفیق کامنف مینویسد «در مورد نقشۀ کلی رفیق لنین، از آنجایی که از این فرض حرکت میکند که انقلاب بورژوا-دمکراتیک کامل شده و بر انتقال بلافاصلۀ این انقلاب به انقلاب سوسیالیستی اتکاء دارد، به نظر ما قابل پذیرش نیست».
دو اشتباه بزرگ در اینجا هست.
اول – مسألۀ «کامل شدن» انقلاب بورژوا-دمکراتیک به نحو غلطی مطرح شده است. مسأله به نحوی انتزاعی، ساده، و میشود گفت، تک رنگ مطرح شده که با واقعیت عینی تطبیق نمیکند. طرح سؤال به این نحو که در حال حاضر «آیا انقلاب بورژوا-دمکراتیک کامل شده» و هیچ چیز دیگری نگفتن، به این معنی است که مانع دیدن حقیقت بینهایت پیچیده شویم که اقلا دو رنگ است. این در عالم تئوری است. در عمل این به معنی تسلیم شدن ناگزیر به انقلابیگری خرده بورژوازی است.
در حقیقت، واقعیت به ما هم انتقال قدرت به دست بورژوازی (انقلاب «کامل شده» بورژوا-دمکراتیک از نوع معمولی) و هم دوشادوش دولت واقعی، وجود یک دولت موازی را نشان میدهد که نشان دهندۀ «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» است. این «دولت دوم» خودش قدرت را به بورژوازی واگذار کرده، خودش را با زنجیر به دولت بورژوایی بسته است.
آیا فرمول بلشویکی قدیمی رفیق کامنف که میگوید «انقلاب بورژوا-دمکراتیک کامل نشده است»، این واقعیت را در بر میگیرد؟
نه نمیگیرد. این فرمول کهنه است. اصلا خوب نیست. مرده است. و فایدهای ندارد که بکوشیم آن را احیا کنیم.
دوم – یک مسألۀ عملی. چه کسی میداند که آیا هنوز هم در حال حاضر ممکن است که یک «دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» ویژه که از دولت بورژوایی جُدا باشد، در روسیه ظاهر بشود؟ تاکتیکهای مارکسیستی نمیتوانند بر اساس نادانستهها استوار شوند.
ولی اگر این هنوز هم ممکن باشد، آنگاه یک راه، و فقط یک راه به سوی آن وجود دارد، یعنی جدایی بلافاصله، قاطع و برگشت ناپذیر عناصر کمونیست پرولتری از عناصر خرده بورژوا.
چرا؟
زیرا تمامی خرده بورژوازی، نه بطور اتفاقی، بلکه از روی ضرورت به طرف شووینیسم (= دفاعطلبی) گرویده است، به طرف «حمایت» از بورژوازی، به طرف وابستگی به آن، به طرف ترس از اینکه مجبور شود بدون آن کاری بکند، و غیره و غیره.
چگونه میتوان خرده بورژوازی را، اگر حتی هم اکنون بتواند قدرت را در دست گیرد، ولی این را نخواهد، به طرف قدرت «هل» داد؟
این را فقط میتوان از طریق جُدا کردن حزب پرولتری کمونیستی، از طریق انجام مبارزۀ طبقاتی پرولتری فارغ از ترسویی این خرده بورژواها انجام داد. فقط از راه استحکام پرولترهایی که از نفوذ خرده بورژوازی، در عمل و نه فقط در حرف، آزاد هستند، میتوان زمین را زیر پای خرده بورژوازی آنقدر داغ کرد که مجبور شود تحت شرایط معیّنی قدرت را بگیرد؛ حتی این هم امکان دارد که گوچکوف و میلیوکوف – همانطور که گفته شد تحت شرایط خاصی – موافق باشند که قدرت کامل و واحد را به چخیدزه، تسرهتلی، اس.آرها و استکلوف بدهند، زیرا بالأخره اینها «دفاعطلب» هستند.
جُدا کردن عناصر پرولتری شوراها (یعنی حزب پرولتری کمونیستی) از عناصر خرده بورژوا هم اکنون، بلافاصله و بطور بازگشت ناپذیر، به معنی اظهار صحیح منافع جنبش در هر کدام از دو صورت ممکن است: در صورتی که روسیه هنوز هم «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان» ویژهای را مستقل از بورژوازی تجربه بکند، و در صورتی که خرده بورژوازی قادر نباشد که خود را از بورژوازی جُدا کند و تا ابد (یعنی تا موقعی که سوسیالیسم برقرار شود) بین ما و بورژوازی نوسان کند.
اینکه فرد در فعالیتهایش فقط با این فرمول ساده که «انقلاب بورژوا-دمکراتیک کامل نشده است» راهنمایی شود، مثل این است که آدم ضمانت این را به عهده بگیرد که خرده بورژوازی قطعاً قادر به مستقل بودن از بورژوازی است. این کار یعنی اینکه در این لحظه آدم خود را در اختیار خرده بورژوازی قرار بدهد.
اتفاقاً، در رابطه با «فرمول» دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان، قابل ذکر است که در «دو تاکتیک» (ژوئیۀ ١٩٠٥)، من نکتهای را با تأکید مطرح کردم (١٢ سال – ص ٤٣٥[١٤]):
«مثل هر چیز دیگری در دنیا، دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان، گذشته و آیندهای دارد. گذشتهاش حکومت مطلقه، سرواژ، سلطنت و امتیاز انحصاری است... آیندهاش مبارزه علیه ملک خصوصی، مبارزۀ کارگر مزدی علیه کارفرما، مبارزه برای سوسیالیسم است...»{٦}.
اشتباه رفیق کامنف در این است که حتی در سال ١٩١٧ او فقط گذشتۀ دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان را میبیند. در واقع آیندهاش هم اکنون شروع شده است، زیرا منافع و خط مشیهای کارگر مزدی و خرده مالک، حتی در مورد چنین مسألۀ مهمی مثل «دفاعطلبی» و نحوۀ برخورد نسبت به جنگ امپریالیستی، هم اینک در واقع از یکدیگر جُدا شدهاند.
این مرا به دومین اشتباه استدلال رفیق کامنف که در بالا ذکر شد، میکشاند. او از من انتقاد میکند، میگوید که «اتکاء» نقشۀ من بر «انتقال فوری این انقلاب {بورژوا-دمکراتیک} به انقلاب سوسیالیستی» است.
این صحیح نیست. من نه فقط بر «انتقال فوری» انقلابمان به انقلاب سوسیالیستی «اتکاء» نمیکنم، بلکه وقتی که در تز شمارۀ ٨ اعلام میکنم که: «وظیفۀ فوری ما این نیست که سوسیالیسم را 'برپا' کنیم ...»{٧} عملاً علیه آن اعلام خطر میکنم.
آیا این بدیهی نیست که هیچ کسی که بنایش را بر تبدیل فوری انقلاب ما به یک انقلاب سوسیالیستی ساخته باشد، نمیتواند مخالف وظیفۀ فوری برقرار کردن سوسیالیسم باشد؟
به علاوه، حتی یک «دولت کمون» (یعنی دولتی که بر اساس خطوط کمون پاریس سازمان یافته باشد) نمیتواند در روسیه «فوراً» برپا شود، زیرا برای انجام این کار لازم است که اکثریت نمایندگان در همه (یا در اکثر) شوراها تمامی اشتباهات و ضررهای تاکتیکها و سیاستی که توسط سوسیالیست-رولوسیونرها، چخیدزه، تسرهتلی، استکلوف و غیره دنبال شده را بوضوح تشخیص دهند. و اما در مورد خودم، بدون اینکه جای اشتباهی باقی بماند، اعلام کردم که در این باره «اتکاء» من فقط بر توضیح «صبورانه» است (آیا آدم برای ایجاد تغییری که میتواند «فوراً» عملی شود مجبور است صبور باشد؟).
رفیق کامنف تا حدی از هول حلیم توی دیگ افتاده و پیشداوری بورژوایی را نسبت به کمون پاریس تکرار میکند که گویا میخواسته سوسیالیسم را «فوراً» برپا کند. ولی قضیه اینطور نیست. متأسفانه کمون در برپا کردن سوسیالیسم بسیار کُند بود. جوهر حقیقی کمون در آنجایی نیست که بورژوازی معمولاً به دنبالش میگردد، بلکه جوهرش در ایجاد و خلق نوع ویژهای از دولت است. چنین دولتی هم اکنون در روسیه به وجود آمده، این دولت شوراهای نمایندگان کارگران و سربازان است!
رفیق کامنف بر این واقعیت، بر اهمیت شوراهای موجود، یکی بودنشان از نظر نوع و خصلت اجتماعی-سیاسی با دولت کمون تأمل نکرده است، و بجای بررسی واقعیت، شروع به صحبت راجع به چیزی کرده که گویا من برای آیندۀ «بلافاصله» بر آن «اتکاء» نمودهام. نتیجه، متأسفانه، تکرار روشی است که خیلی از بورژواها آن را بکار میبرند: از این نوع سؤالات که شوراها چیستند؟ آیا آنها نوع بالاتری از جمهوری پارلمانی هستند؟ آیا آنها برای مردم مفیدترند؟ دمکراتیک ترند؟ برای مبارزه، جنگ، یا مثلاً برای کمبود غلات و غیره مناسبترند؟ و غیره و غیره. توجه از این مسألۀ واقعی، فوری و حیاتی، به مسألۀ پوچ، به اصطلاح علمی، ولی در واقع میانتهی، استادمآبانه و مردۀ «اتکاء بر یک انتقال فوری» منحرف میشود.
یک مسألۀ بیهوده بغلط مطرح شده است. من فقط بر این، منحصراً بر این «اتکاء» میکنم که کارگران، سربازان و دهقانان بهتر از مأمورین اداری، بهتر از پلیس، مسائل سخت عملی تولید بیشتر غلات، توزیع بهتر آن و تهیه و تدارک بهتر برای سربازان، و غیره و غیره را حل میکنند.
من عمیقاً معتقدم که شوراها فعالیت مستقل تودهها را سریعتر و مؤثرتر از یک جمهوری پارلمانی به حقیقت بدل خواهند کرد (من این دو نوع دولت را با دقت و با تفصیل بیشتری در یک نامۀ دیگر مقایسه خواهم کرد). آنها مؤثرتر، عملیتر و صحیحتر تصمیم خواهند گرفت که چه قدمهایی را میتوان به سوی سوسیالیسم برداشت و اینکه این قدمها را چگونه باید برداشت. کنترل یک بانک، ادغام شدن تمام بانکها در یک بانک، هنوز سوسیالیسم نیست، ولی قدمی به سوی سوسیالیسم است. امروز چنین قدمهایی در آلمان توسط یونکرها و بورژوازی علیه مردم برداشته میشود. فردا شورا، اگر تمام قدرت دولتی در دستش قرار داشته باشد، قادر خواهد بود که این قدمها را به نحوی مؤثرتر به سود مردم بردارد.
چه چیزی این قدمها را اجباری میکند؟
قحطی. بی سامانی اقتصادی. ورشکستگی قریبالوقوع. وحشت از جنگ. وحشت از زخمهایی که بر اثر جنگ بر بشریت وارد شده است.
رفیق کامنف مقالهاش را با این اظهارنظر تمام میکند که: «او امیدوار است که در یک بحث وسیع نقطه نظرش پذیرفته شود، که تنها نقطه نظر ممکن برای سوسیال دمکراسی انقلابی است چنانچه بخواهد که تا به آخر حزب تودههای انقلابی پرولتاریا باقی بماند، و باید بماند، و نخواهد که به گروهی از مروجین کمونیست تبدیل بشود».
به نظر من این عبارات ارزیابی خیلی غلطی را از وضعیت نشان میدهد. رفیق کامنف «حزب تودهها» را در مقابل «گروه مروج» قرار میدهد. ولی «تودهها» اینک به دیوانگی دفاعطلبی «انقلابی» تسلیم شدهاند. آیا برای انترناسیونالیستها برازندهتر نیست که در این لحظه نشان بدهند که آنها میتوانند بجای اینکه «بخواهند که با تودهها باقی بمانند»، یعنی به مستی «تودهای» تسلیم شوند، در مقابل این بیماری همهگیر مقاومت کنند؟ آیا ما در تمامی کشورهای متحارب اروپایی ندیدهایم که شووینیستها کوشیدهاند بر این اساس که خواستهاند «با تودهها باقی بمانند» خود را توجیه کنند؟ آیا ما نباید قادر باشیم که برای مدتی علیه مستی «تودهای» در اقلیت بمانیم؟ آیا در حال حاضر نکتۀ اصلی کار مروجین نیست که مشی پرولتری را از مستی «تودهای» دفاعطلبانه و خرده بورژوایی خلاص کنند؟ این اختلاط تودهها، پرولتری و غیرپرولتری، بدون توجه به تفاوتهای طبقاتی درون تودهها بود که یکی از شرایط پیدایی بیماری همهگیر دفاعطلبی را فراهم ساخت. صحبت کردن از یک «گروه مروج» که از یک مشی پرولتری دفاع میکند، به نحوی تحقیرآمیز، به نظر نمیرسد که خیلی زیبنده باشد.
نوشته شده بین ٨ و ١٣ (٢١ و ٢٦) آوریل ١٩١٧
در آوریل ١٩١٧، در جزوهای توسط انتشارات Priboi پتروگراد منتشر شد.
مجموعه آثار لنین، جلد ٢٤، ص ٥٤-٤٢
زیرنویسهای ویراستار
{١}
من دوباره این تزها را همراه با تفسیر کوتاهی از همین شمارۀ پراودا، به عنوان ضمیمۀ این نامه، چاپ میکنم (رجوع شود به لنین، جلد ٢٤ مجموعه آثار، «وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر»، ص ٢٤-٢١ – ویراستار).
{٢}
نگاه کنید به لنین، مجموعه آثار، جلد ٢٣، ص ٣٠٧-٣٠٦ – ویراستار.
{٣}
به شکل معینی و تا حدود معینی.
{٤}
برای اینکه مبادا گفتۀ من سوء تعبیر شود، بلافاصله میگویم که من بطور مسلم طرفدار شوراهای کارگران کشاورزی و دهقانان هستم که بلافاصله تمامی زمینها را در دست بگیرند، ولی آنها خودشان باید شدیدترین نظم و انضباط را رعایت کنند، کوچکترین لطمهای را به ماشینها، بناها یا دامها اجازه ندهند، و به هیچ عنوان کشاورزی و تولید غلات را بی سامان نکنند، بلکه آن را رشد دهند، زیرا سربازان به دو برابر نان احتیاج دارند و نباید اجازه داد که مردم گرسنگی بکشند.
{٥}
نگاه کنید به لنین، مجموعه آثار، جلد ٢٤، «وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» – ویراستار.
{٦}
نگاه کنید به مجموعه آثار لنین، جلد ٩، ص ٨٥-٨٤ – ویراستار.
{٧}
لنین، مجموعه آثار، جلد ٢٤، «وظایف پرولتاریا در انقلاب حاضر» – ویراستار.
توضیحات ناشر (انتشارات پروگرس)
[١]
نخستین نامه از جزوۀ «نامههایی دربارۀ تاکتیکها» به قلم لنین، در سال ١٩١٧ در پتروگراد توسط چاپخانۀ بلشویکی Priboi و در سه ویرایش منتشر شد. «تزهای آوریل» مکمل این اثر میباشد.
[٢]
منشویکها – گرایش اپورتونیستی در بین سوسیال-دمکراتهای روسی. در ١٩٠٣ در دومین کنگرۀ حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه، سوسیال-دمکراتهای انقلابی تحت رهبری لنین در انتخابات برای ارگانهای مرکزی حزب اکثریت به دست آوردند. کلمۀ روسی برای اکثریت bolshinstvo است و از اینروست اسم بلشویکها. اپورتونیستهایی که در اقلیت (menshinstvo) بودند، اسم منشویکها را دریافت کردند.
در طول انقلاب ٧-١٩٠٥ منشویکها مخالف نقش رهبری طبقۀ کارگر در انقلاب و اتحاد طبقۀ کارگر با دهقانان بودند. آنها خواستار مصالحه با بورژوازی لیبرال بودند که فکر میکردند باید انقلاب را رهبری کند. در سالهای ارتجاع که به دنبال شکست انقلاب ٧-١٩٠٥ آمد، بیشتر منشویکها انحلالطلب شدند: آنها میخواستند که حزب غیرقانونی انقلابی طبقۀ کارگر منحل شود. بعد از انقلاب بورژوا-دمکراتیک در فوریۀ ١٩١٧، منشویکها وارد دولت موقت بورژوایی شدند، از سیاست امپریالیستیش حمایت کردند و برعلیه انقلاب سوسیالیستی قریبالوقوع جنگیدند. پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر ١٩١٧، منشویکها آشکارا یک حزب ضدانقلابی شدند که توطئهها و شورشهایی را سازمان میداد و در آنها شرکت میکرد که هدف آنها سرنگونی قدرت شوروی بود.
[٣]
پراودا (حقیقت) – روزنامۀ بلشویکی که ابتدا در سن پترزبورگ به تاریخ ٢٢ آوریل (٥ مه) ١٩١٢ انتشار یافت.
تصمیم دربارۀ انتشار یک روزنامۀ انقلابی تودهای در ششمین کنفرانس سراسری روسیۀ حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه (پراگ) اتخاذ شد.
لنین که از نظر ایدئولوژیکی پراودا را راهنمایی میکرد، تقریباً هر روز به روزنامه کمک میکرد. او به ناشرین روزنامه توصیه میکرد که روزنامه را به یک روزنامۀ انقلابی مبارز بدل سازند. قسمت زیادی از کار سازماندهی حزب از طریق پراودا انجام گرفت. کنفرانسهایی با نمایندگان سازمانهای محلی حزبی در دفاتر این روزنامه برگزار میشد، که همچنین اطلاعاتی دربارۀ کار حزبی در کارخانهها دریافت میکرد و دستوراتی به کمیتههای مرکزی و سنت پترزبورگ حزب میفرستاد. پلیس به نحو پستی پراودا را تعقیب و آزار میکرد و در ٨ (٢١) ژوئیۀ ١٩١٤ پراودا بسته شد.
این روزنامه دوباره پس از انقلاب بورژوا-دمکراتیک فوریۀ ١٩١٧ منتشر شد. از ٥ (١٨) مارس ١٩١٧ به بعد به عنوان روزنامۀ کمیتۀ مرکزی سنت پترزبورگ حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه منتشر شد.
از ژوئیه تا اکتبر ١٩١٧ در نتیجۀ تعقیب و آزار دولت موقت ضدانقلابی، روزنامه مجبور شد که نامش را بارها عوض کند و تحت عناوین لیستوک پراودی، پرولتاری، رابوچی و رابوچیپوت منتشر شود. از ٢٧ اکتبر (٩ نوامبر) ١٩١٧، پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی کبیر اکتبر، تحت عنوان اصلیش پراودا چاپ شد.
[٤]
مراجعه کنید به نامه انگلس به ف. ا. سورژه به تاریخ ٢٩ نوامبر ١٨٨٦ (مارکس و انگلس، «مکاتبات منتخب»، مسکو، ١٩٥٥، ص ٧٣-٤٦٩).
[٥]
سوسیالیست-رولوسیونرها (اس.آرها) – حزب خرده بورژوایی که در اواخر ١٩٠١ و اوائل ١٩٠٢ از ترکیب گروهها و حلقههای نارودنیکی مختلف در روسیه تشکیل شد. نظرات اس.آرها التقاطی از نارودنیسم و رویزیونیسم بود. بیشتر اس.آرها در طی جنگ جهانی اول موضع سوسیال-شووینیستی اتخاذ کردند.
پس از انقلاب بورژوا-دمکراتیک فوریۀ ١٩١٧، اس.آرها همراه با منشویکها و کادتها تکیهگاه اصلی دولت موقت ضدانقلابی بورژوازی و زمینداران بودند، و رهبران حزب اس.آر (کرنسکی، آوکسنتیف، چرنف) اعضای دولت بودند. این حزب از حمایت خواستههای دهقانان مبنی بر الغای مالکیت ارضی امتناع کرد و از منافع زمینداران حمایت نمود. وزرای اس.آر در دولت موقت، علیه دهقانانی که املاک زمینداران را گرفته بودند، دستههای مجازات کننده فرستادند. در شرف قیام مسلحانۀ اکتبر، این حزب در دفاع از نظام سرمایهداری آشکارا با بورژوازی ضدانقلابی همراه شد و از تودههای انقلابی منفرد گشت.
در پایان نوامبر ١٩١٧، جناح چپ حزب، حزب مستقل سوسیالیست-رولوسیونرهای چپ را تشکیل داد. اس.آرها در تلاششان برای نگهداری نفوذشان در میان دهقانان، رسماً دولت شوروی را به رسمیت شناختند و با بلشویکها به توافق رسیدند، ولی خیلی زود، برعلیه قدرت شوروی گشتند.
در طول سالهای مداخلۀ نظامی خارجی و جنگ داخلی، اس.آرها به فعالیتهای ضدانقلابی سرکوبگرانه مشغول بودند، با شوق و ذوق از مداخلهگران و گاردهای سفید حمایت میکردند، در توطئههای ضدانقلابی شرکت میکردند و تروریسم را علیه رهبران دولت شوروی و حزب کمونیست سازمان میدادند. بعد از جنگ داخلی آنها به فعالیتهای ضد شوروی در درون کشور و به عنوان مهاجر گارد سفید در خارج از کشور ادامه دادند.
[٦]
لنین دارد حرف مفیستوفلس را از تراژدی «فاوست» گوته تکرار میکند.
[٧]
کمون پاریس ١٨٧١ – دولت انقلابی طبقۀ کارگر، که ٧٢ روز از ١٨ مارس تا ٢٨ ماه مه ١٨٧١ ادامه داشت و توسط انقلاب پرولتری در پاریس تشکیل شده بود. کمون اولین دولت دیکتاتوری پرولتاریا بود.
[٨]
عبارت «اپوزیسیون اعلیحضرت» به پ.ن. میلیوکف، رهبر حزب کادت تعلق دارد. در سخنرانی که توسط لرد شهردار لندن در ١٩ ژوئن (٢ ژوئیه) ١٩٠٩ در سر ضیافت ناهار ایراد شد، میلیوکف گفت: «مادام که در روسیه مجلس مقننهای وجود دارد که بودجه را کنترل میکند، اپوزیسیون روسی، اپوزیسیون اعلیحضرت، و نه اپوزیسیون در مقابل اعلیحضرت باقی خواهد ماند.»(رچ، شماره ١٦٧، ٢١ ژوئن (٤ ژوئیه) ١٩٠٩).
[٩]
«تزار نه ، بلکه یک دولت کارگری» – شعار ضد بلشویکی که اولین بار پارووس و تروتسکی در ١٩٠٥ آن را به پیش کشیدند. این شعار انقلاب بدون دهقانان که یکی از فرضیات اصلی تئوری ضدانقلابی تروتسکیسم را تشکیل میداد، با انتقاد شدید لنین مواجه شد.
[١٠]
بلانکیستها – حامیان گرایشی در جنبش سوسیالیستی فرانسه، تحت رهبری لویی آگوست بلانکی (١٨٨١-١٨٠٥)، انقلابی برجسته و کمونیست تخیلی فرانسوی. بلانکیستها فکر میکردند که «بشریت از بندگی مزد نه به وسیلۀ مبارزۀ طبقاتی پرولتری، بلکه توسط توطئۀ اقلیت کوچکی از روشنفکران آزاد خواهد شد»(لنین). آنها به علت جانشین کردن اَعمال یک گروه کوچک توطئهگر بجای اَعمال یک حزب انقلابی، از پیششرطهای لازم برای یک طغیان موفق چشم پوشی و تماس با تودهها را رد میکردند.
[١١]
مراجعه کنید به مارکس و انگلس، آثار منتخب، جلد ١، مسکو، ١٩٦٢، ص ٧٤-٤٧٣ و ٣٠-٥١٦.
[١٢]
یدینستوو Yedinstvo (اتحاد) – روزنامهای که در پتروگراد منتشر میشد، ارگان گروه جناح راست افراطی منشویکهای دفاعطلب تحت رهبری پلخانف. در مه - ژوئن ١٩١٢ چهار نسخه از این روزنامه منتشر شد. از مارس تا نوامبر ١٩١٧ روزانه منتشر میشد. از دسامبر ١٩١٧ تا ژانویۀ ١٩١٨ تحت عنوان ناشه یدینستوو منتشر شد. این روزنامه از دولت موقت حمایت میکرد، مصالحه با بورژوازی و «مقامات مُحکمه» را تبلیغ میکرد و به مبارزهای علیه بلشویکها دست زد. این نشریه اغلب به روشهای مطبوعاتی پَست و مبتذل متوسل میشد.
[١٣]
لنین در اینجا به جزوۀ پلخانف با عنوان «آنارشیسم و سوسیالیسم» که برای اولین بار در ١٨٩٤ به زبان آلمانی منتشر شد اشاره دارد.
[١٤]
لنین در اینجا به جلدی از نوشتههایش که در اواخر سال ١٩٠٧ در سن پترزبورگ منتشر شد با عنوان «دوازده سال. مجموعهای از مقالات. جلد ١. دو گرایش در مارکسیسم روسی و سوسیال دمکراسی روسی» اشاره دارد.
- اصل ترجمه فارسی این مقاله لنین را رفیقی با نام "دوست شما" برای این سایت فرستادهاند. در آن متن، پیش از انتشار در این سایت تغییراتی داده شده است.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L2377fa.html
|