نامه هايى از دور [١]
نامه نخست نخستين مرحله نخستين انقلاب
نخستين انقلاب که زائيده جنگ جهانگير امپرياليستى است، آغاز گرديد. اين نخستين انقلاب مسلما آخرين انقلاب نخواهد بود.
نخستين مرحله اين نخستين انقلاب، يعنى انقلاب اول مارس ١٩١٧ روسيه، چنانچه از روى مدارک قليل موجوده در سوئيس برميآيد، بپايان رسيده است. اين نخستين مرحله مسلما آخرين مرحله انقلاب ما نخواهد بود.
چگونه چنين معجزهاى توانست بوقوع بپيوندد که بساط سلطنتى که قرنها دوام آورده و در جريان سه سال يعنى از ١٩٠٥ تا ١٩٠٧ که طى آن بزرگترين نبردهاى طبقاتى تمام مردم بوقوع پيوست على رغم تمام مشکلات پا بر جا ماند، فقط در ظرف ٨ روز (يعنى در ظرف همان مدتى که آقاى ميليوکف ضمن تلگراف خود به کليه نمايندگان روسيه در خارجه با لاف و گزاف به آن اشاره نموده است) برچيده شود؟
در طبيعت و در تاريخ معجزه روى نميدهد، ولى هر پيچ شديد تاريخ و از آن جمله هر انقلابى چنان پر مضمون ميشود و با طرزى ناگهانى و مخصوص بخود شکلهايى از مبارزه را چنان با يکديگر توأم ميکند و بين نيروهاى مبارز چنان مناسباتى بوجود ميآورد که ناگزير خيلى چيزها بفکر يک شخص عامى معجزه ميآيد.
براى آنکه بساط سلطنت تزارى در ظرف چند روز برچيده شود، لازم بود يک سلسله شرايطى که داراى اهميت تاريخى- جهانى است با يکديگر توأم گردد. مهمترين آنها را ذکر مينمائيم.
بدون بزرگترين نبردهاى طبقاتى پرولتارياى روس و انرژى انقلابى وى طى سه سال ١٩٠٥ - ١٩٠٧، ممکن نبود انقلاب دوم با چنين سرعتى بوقوع بپيوندد، بدين معنى که مرحله ابتدائى آن در عرض چند روز به پايان رسد. نخستين انقلاب (١٩٠٥) زمين را عميقا شخم زد و ريشههاى خرافات کهن را بيرون کشيد و شور زندگى سياسى و مبارزه سياسى را در ميليونها کارگر و دهها ميليون دهقان برانگيخت و طبيعت واقعى تمام طبقات (و تمام احزاب عمده) جامعه روس، مناسبات واقعى بين منافع آنان، تناسب قواى آنان، شيوههاى عمل آنان و هدفهاى نزديک و دور آنان را به يکديگر و به تمام جهانيان نشان داد. نخستين انقلاب و دوران ضد انقلاب (١٩١٤-١٩٠٧) که از پى آن فرا رسيد، تمام ماهيت سلطنت تزارى را آشکار ساخت و آن را به سرحد نهايى خود رساند و تمام فساد، پليدى، وقاحت و هرزگى باند تزارى را که راسپوتين حيوان صفت بر رأس آنها قرار داشت و تمام درنده خويى خاندان رمانفها - اين تالانگرانى را که روسيه را در خون يهوديان، کارگران و انقلابيون غرقه ساختند، اين ملکان صاحب ميليونها دسياتين زمين را، که "بين برابرها اول بودند" و براى حفظ "مالکيت مقدس" خود و طبقه خود به هر سبعيت، جنايت، خانمان براندازى و اختناقى در مورد هر عدهاى از افراد کشور حاضر بودند - فاش نمود.
بدون انقلاب سالهاى ١٩٠٧-١٩٠٥ و بدون ضد انقلاب سالهاى ١٩١٤-١٩٠٧ يک چنين "تعيين سرنوشت خودى" که به نحو دقيقى به توسط کليه طبقات مردم روس و ملتهاى ساکن روسيه عملى شده، يعنى يک چنين تعيين روشى از طرف اين طبقات نسبت به يکديگر و نسبت به سلطنت تزارى - که طى هشت روز انقلاب فوريه-مارس ١٩١٧ به ظهور پيوست - غير ممکن بود. اين انقلاب هشت روزه، اگر چنين تشبيهى جايز باشد، گويى پس از ده تمرين اصلى و فرعى "بازى شد"؛ "بازيگران" يکديگر را ميشناختند و از نقش خود، جاهاى خود، طول و عرض صحنه خود و از کوچکترين سايه روشنهاى خط مشىهاى سياسى و شيوههاى عمل مطلع بودند.
ولى براى اينکه نخستين انقلاب يعنى انقلاب کبير ١٩٠٥ که حضرات گوچکفها و ميليوکفها و کوچک ابدالهايشان آن را بمثابه يک "شورش بزرگ" تقبيح نمودهاند، پس از ١٢ سال به انقلاب "درخشان" "پرافتخار" سال ١٩١٧ منجر گردد که گوچکفها و ميليوکفها به علت اين که اين انقلاب قدرت را (عجالتا) بدست آنها داده است آن را "پر افتخار" ميخوانند، - يک "کارگردان" بزرگ و مقتدر و همه توان نيز لازم بود که از يک طرف بتواند جريان تاريخ جهانى را به ميزان فوقالعادهاى تسريع نمايد و از طرف ديگر بحرانهاى اقتصادى و سياسى، ملى و بينالمللى جهانگيرى بوجود آورد که داراى نيروى بيسابقهاى باشند. علاوه بر تسريع فوقالعاده سير تاريخ، پيچ و خمهاى تاريخى شديدى نيز لازم بود تا در سر يکى از اين پيچها ارابه خونين و چرکين سلطنت رومانفها فورا واژگون گردد.
اين "کارگردان" همه توان و اين مُسرع نيرومند، جنگ جهانگير امپرياليستى بود.
اکنون ديگر مسلّم است که اين جنگ، يک جنگ جهانى است زيرا ايالات متحده و چين نيز هم اکنون نيمه کاره در آن داخل شده و فردا کاملا در آن داخل خواهند شد.
اکنون ديگر مسلّم است که اين جنگ از هر دو جانب امپرياليستى است. فقط سرمايهداران و کوچک ابدالهاى آنان، يعنى سوسيال- ميهن پرستان و سوسيال- شووينيستها - يا اگر چه خواسته باشيم بجاى اين تعريفهاى نقادانه کلى اسامى سياسى آنان را که در روسيه همه ميشناسند ذکر نماييم - فقط گوچکفها و لووفها، ميليوکفها و شينگارفها از يک طرف و گوزدفها، پترسفها، چخنگلىها، کرنسکىها و چخيدزهها از طرف ديگر ممکن است اين حقيقت را انکار يا پردهپوشى نمايند. هم بورژوازى آلمان و هم بورژوازى انگليس و فرانسه هر دو براى غارت کشورهاى بيگانه، براى اختناق ملل کوچک، براى سيادت مالى بر جهان، براى تقسيم و تجديد تقسيم مستعمرات، براى نجات رژيم محتضر سرمايهدارى از طريق تحميق و ايجاد تفرقه در بين کارگران کشورهاى مختلف، ميجنگند.
جنگ امپرياليستى از نظر عينى ناگزير ميبايست موجب تسريع فوقالعاده وحدت بيسابقه مبارزه طبقاتى پرولتاريا بر ضد بورژوازى گردد و به جنگ داخلى بين طبقات متخاصم تبديل شود.
اين تبديل بوسيله انقلاب فوريه-مارس سال ١٩١٧ آغاز گرديده که نخستين مرحله آن اولا ضربه مشترکى را بر تزاريسم به ما نشان داد که از طرف دو نيرو وارد گرديد: يکى از طرف تمام روسيه بورژوازى و ملّاکى با تمام کوچک ابدالهاى غير آگاه و نيز تمام رهبران آگاه آن که عبارتند از سفرا و سرمايهداران انگليس و فرانسه و ديگرى از طرف شوراهاى نمايندگان کارگران که شروع به جلب نمايندگان سربازان و دهقانان بسوى خود کردهاند.
اين سه اردوگاه سياسى، اين سه نيروى اصلى سياسى يعنى: ١) سلطنت تزارى که بر رأس ملاکان فئودال و کارمندان قديمى و سران لشگر قرار دارد؛ ٢) روسيه بورژوازى و ملاکان و اکتيابريستها و کادتها که خرده بورژوازى (نماينده عمده آن کرنسکى و چخيدزه) از پى آن گام برميداشت؛ ٣) شوراى نمايندگان کارگران که در بين تمام پرولتاريا و تهىدستترين اهالى کشور براى خود در جستجوى متحد است، - اين سه نيروى اصلى سياسى ماهيت خود را حتى در ظرف ٨ روز "نخستين مرحله" و حتى براى ناظر دور افتاده از حوادث نظير نويسنده اين سطور که مجبور است فقط به اخبار تلگرافى قليل روزنامههاى خارجه اکتفا نمايد، - با حداکثر وضوح آشکار کردند.
ولى قبل از اين که با تفصيل بيشترى در اين باره صحبت شود، بايد به آن قسمت از نامه خود که به عامل داراى قدرت درجه اول يعنى جنگ جهانگير امپرياليستى اختصاص دارد، بازگردم.
جنگ دولتهاى محارب، گروههاى محارب سرمايهداران، "صاحبان" رژيم سرمايهدارى، بردهداران عالم بردگى سرمايهدارى را زنجيرهاى آهنينى به يکديگر مربوط نموده است. يک دنياى غرق خون - اين است تمام زندگى اجتماعى و سياسى لحظه تاريخى فعلى که ما در آن بسر ميبريم.
سوسياليستهايى که در آغاز جنگ به بورژوازى گرويدند، تمام اين داويدها و شيدمانها در آلمان، پلخانف و پوترسفها و گوزدفها و شرکاء در روسيه، مدتها با تمام قوا بر ضد "توهمات" انقلابيون، بر ضد "توهمات" مانيفست بال، بر ضد "تصور خام" تبديل جنگ امپرياليستى به جنگ داخلى نعره ميکشيدند و به الحان مختلف درباره جانسختى و قدرت دمسازى با محيط که گويى در سرمايهدارى نمايان شده نغمه سرايى ميکردند، - اينها همان کسانى هستند که به سرمايهداران کمک نمودند تا طبقات کارگر کشورهاى مختلف را "با محيط دمساز کنند"، رام نمايند، تحميق کنند و در بين آنها تفرقه اندازند.
ولى "خوش بخندد آنکه آخر خنده کرد". بورژوازى نتوانست مدت مديدى بحران انقلابى را که معلول جنگ است به تعويق اندازد. از آلمان گرفته، که به قول ناظرى که به تازگى از آنجا ديدن نموده در "قحطى بطور داهيانه متشکل شدهاى" بسر ميبرد، تا انگليس و فرانسه که در آنجا نيز قحطى فرا ميرسد ولى تشکيلاتش بمراتب کمتر "داهيانه" است.
اين طبيعى است که بحران انقلابى قبل از همه در روسيه تزارى، يعنى در جايى آغاز گرديد که بىنظمى فوقالعاده دهشتناکى در آن حکمفرما و پرولتارياى آن از همه جا انقلابىتر است (نه در پرتو سجاياى ويژه خود، بلکه به برکت شعائر زنده "سال پنج"). اين بحران، در نتيجه سنگينترين شکستهايى که به روسيه و متفقين وى وارد آمد، تسريع گرديد. اين شکستها تمام ارکان دستگاه دولتى کهنه و تمام نظم کهن را متزلزل ساخت، تمام طبقات اهالى را بر ضد آن برانگيخت، ارتش را بخشم آورد، قسمت مهمى از کادر فرماندهى قديمى اين ارتش را که از اشراف پوسيده و مأمورين فوقالعاده فاسد تشکيل ميشد معدوم نمود و عناصر جوان تازه نفَسى را که اکثرا بورژوا و رازنوچين[٢] و خرده بورژوا بودند جانشين آنها ساخت. چاکران آشکار درگاه بورژوازى يا سست عنصرانى که بر ضد باصطلاح "شکست طلبى" زوزه و فرياد ميکشيدند اکنون در مقابل واقعيتى قرار گرفتند که عبارت است از ارتباط تاريخى شکست عقبماندهترين و وحشىترين سلطنتها يعنى سلطنت تزارى با آغاز حريق انقلاب.
ولى اگر شکستها در آغاز جنگ نقش يک عامل منفى را بازى مينمود که موجب تسريع انفجار شد، ارتباط سرمايه مالى انگليس و فرانسه، يعنى امپرياليسم انگليس و فرانسه، با سرمايه اکتيابريستى و کادتى روسيه نيز عاملى بود که اين بحران را از طريق تشکيل توطئه مستقيم عليه نيکلا رومانف تسريع کرد.
اين جنبه مسأله را، که فوقالعاده مهم است، جرايد انگليس و فرانسه، به دلائل معلومى، مسکوت ميگذارند و جرايد آلمان با شادى خصمانهاى روى آن تکيه ميکنند. ما مارکسيستها بايد هشيارانه به چهره حقيقت بنگريم، بدون اينکه در مقابل اکاذيب رسمى يعنى دروغبافىهاى ديپلماتيک سياستمداران شيرين زبان و وزيران نخستين گروه محارب امپرياليستها و يا در مقابل چشمکها و زهرخندهاى رقباى مالى و نظامى دومين گروه محارب امپرياليستها خود را ببازيم. تمام سير حوادث انقلاب فوريه-مارس به روشنى نشان ميدهد که سفارتخانههاى انگليس و فرانسه با عمال و "ارتباطهاى" خود مدتهاى مديد آنچه در قوه داشتند بکار ميبردند تا از سازش "جداگانه" و صلح جداگانه نيکلاى دوم (ما اميدواريم و خواهيم کوشيد اين آخرين نيکلا باشد) با ويلهلم دوم جلوگيرى کنند و به اتفاق اکتيابريستها و کادتها و قسمتى از سران لشگر و افسران ارتش و پادگان پترزبورگ مستقيما براى خلع نيکلا رومانف توطئه ميچيدند.
خود را دچار توهمات نسازيم. دچار اشتباه کسانى نشويم که اکنون آمادهاند - همانند بعضى از "اعضاى کميته تشکيلات" يعنى "منشويکها" که بين خط مشى گوزدف- پوترسف و انترناسيوناليسم در نوسانند و غالبا به پاسيفيسم خرده بورژوايى دچار ميشوند - نغمه "سازش" حزب کارگر را با کادتها و "پشتيبانى" اولى را از دومىها ساز کنند. اين اشخاص بخاطر آيين قديمى از بر شده (و کاملا غير مارکسيستى) خويش، توطئه امپرياليستهاى انگليس و فرانسه با گوچکفها و ميليوکفها را که هدف آن خلع "سر کرده اعظم" نيکلا رومانف و نشاندن سرکردگان با انرژىتر، تازهنفَستر و با قابليتترى بجاى او بود - پرده پوشى ميکنند.
اگر انقلاب با اين سرعت و - از لحاظ ظاهر و در نخستين نظر سطحى - با اين طرز راديکال پيروز گرديد، علتش فقط اين بود که بحکم يک موقعيت تاريخى فوقالعاده خود ويژهاى جريانهاى بکلى گوناگون، منافع طبقاتى بکلى ناهمگون و تمايلات سياسى و اجتماعى کاملا متناقضى با هم در آميختند و بطرزى شگرف با يکديگر "هم آواز" شدند. بدين معنى که از يک طرف امپرياليستهاى انگليس و فرانسه با توطئه چينى خود ميليوکف و گوچکف و شرکاء را بمنظور ادامه جنگ امپرياليستى با سرسختى و عنادى بيش از پيش و بمنظور کشتار ميليونها کارگر و دهقان ديگر در روسيه - به تصرف حکومت ترغيب مينمودند تا بدين طريق قسطنطنيه را... گوچکفها، سوريه را... سرمايهداران فرانسه و بينالنهرين را... سرمايهداران انگليس و فلان را فلانىها بچنگ آرند و از طرف ديگر جنبش انقلابى عميق پرولتاريايى و تودهاى مردم (شامل تمام اهالى تهيدست شهر و ده) وجود داشت که هدفش نان و صلح و آزادى واقعى بود.
سفاهت صِرف بود اگر کسى درباره "پشتيبانى" پرولتارياى انقلابى روسيه از امپرياليسم کادتها و اکتيابريستها - امپرياليسمى که با پول انگليسها "سرهمبندى شده" و از لحاظ پليدى از امپرياليسم تزارى دست کمى ندارد - سخنى بميان ميآورد. کارگران انقلابى، براى انهدام سلطنت پليد تزارى کوشيده و بميزان قابل ملاحظهاى آن را منهدم نموده و تا آخرين خشت منهدمش خواهند کرد، بدون اينکه شعف يا شرمى به آنان دست دهد که در لحظات تاريخى معين و کوتاهى که از لحاظ اوضاع و احوال خود جنبه استثنائى دارد کسانى نظير، بيوکنن، گوچکف، ميليوکف و شرکاء با مبارزه خود در راه تعويض سلطانى با سلطان ديگر (که ترجيح ميدهند از همان رومانفها باشد) - به کمک آنها ميآيند!
جريان اوضاع بر اين منوال و فقط بر اين منوال بوده است. سياستمدارى که از حقيقت نميترسد، تناسب نيروهاى اجتماعى را در انقلاب هشيارانه مورد سنجش قرار ميدهد و هر "لحظه معين" را نه تنها از نقطه نظر خود ويژگى[*] آن لحظه و آن روز، بلکه از نقطه نظر نيروهاى محرکه عميقتر يعنى از نقطه نظر مناسبات متقابل عميقتر منافع پرولتاريا و بورژوازى خواه در روسيه و خواه در سراسر جهان ارزيابى ميکند، - نظرش نسبت به اين قضيه ميتواند اينطور و تنها اينطور باشد.
کارگران پتروگراد، و نيز کارگران سراسر روسيه در راه آزادى و زمين براى دهقانان عليه سلطنت تزارى و در راه صلح عليه کشتار امپرياليستى با از خود گذشتگى مبارزه کردند. سرمايه امپرياليستى انگليس و فرانسه، بمنظور ادامه و تشديد اين کشتار به دسيسههاى دربارى ميپرداخت، به اتفاق افسران گارد توطئه بر پا ميکرد، گوچکفها و ميليوکفها را تحريک مينمود و به آنها اميد ميداد و مقدمات تشکيل دولت جديد کاملا حاضر و آماده اى را فراهم ميکرد که پس از وارد آمدن نخستين ضربات مبارزه پرولتاريا بر پيکر تزاريسم بلافاصله قدرت را بدست گرفت.
اين دولت جديد که در آن لووف و گوچکف، يعنى اکتيابريستها و "تجدد طلبان مسالمتجو"، اين دستياران ديروزى استوليپين ميرغضب پستهاى واقعا مهم، پستهاى حساس، پستهاى مؤثر ارتش و دستگاه ادارى را در دست دارند، - اين دولت که ميليوکف و کادتهاى ديگر بيشتر براى زينت، براى عنوان و بمنظور ايراد نطقهاى مليح پروفسور مآبانه در آن وارد شدهاند و کرنسکى "ترودويک" هم براى فريب کارگران و دهقانان نقش گيتار را در آن بازى ميکند، - اين دولت يک اجتماع تصادفى از افراد نيست.
اينها نمايندگان طبقه جديدى هستند که در روسيه بقدرت سياسى رسيده است، اينها نماينده طبقه ملّاکان سرمايهدار و بورژوازى هستند که مدتهاست از لحاظ اقتصادى بر کشور ما حکومت ميکند و طبقهاى است که چه در دوران انقلاب سالهاى ١٩٠٧-١٩٠٥ و چه در دوران ضد انقلاب ١٩١٤-١٩٠٧ و چه در دوران جنگ ١٩١٧-١٩١٤ از لحاظ سياسى بسرعت فوقالعادهاى متشکل شده (ضمنا اين تشکل در دوران جنگ بخصوص سريع بوده است) هم اداره امور محلى، هم امور مربوط به آموزش ملى و هم امور مربوط به انواع مختلف کنگرهها و دوما و کميتههاى صنايع جنگى و غيره را در دست خود قبضه کرده است. اين طبقه جديد مقارن سال ١٩١٧ ديگر "تقريبا بطور کامل" بر سر حکومت بود؛ به همين جهت هم نخستين ضرباتى که بر پيکر تزاريسم وارد آمد کافى بود براى اين که تزاريسم سرنگون شود و جاى خود را به بورژوازى واگذار نمايد. جنگ امپرياليستى که صَرف قواى غير قابل تصورى را ايجاب ميکرد سير تکامل روسيه عقبمانده را چنان تسريع نمود که ما "ناگهان" (در حقيقت اينطور بنظر ميرسيد که ناگهانى است) بر ايتاليا، انگليس و تقريبا فرانسه سبقت جستيم و يک حکومت "ائتلافى" و "ملى" (يعنى قادر به ادامه کشتار امپرياليستى و اغفال مردم) و "پارلمانى" بدست آورديم.
در کنار اين حکومت، که از نظر جنگ حاضر در ماهيت امر فرمانبردار ساده "شرکتهاى" ميلياردر يعنى "انگليس و فرانسه" است، يک حکومت غير رسمى تازه و تکامل نيافتهاى که هنوز نسبتا ضعيف است يعنى يک حکومت کارگرى بوجود آمده که نماينده منافع پرولتاريا و کليه اهالى تهيدست شهر و ده است. اين حکومت شوراهاى نمايندگان کارگران پتربورگ است که در تکاپوى برقرارى ارتباط با سربازان و دهقانان و همچنين کارگران روستا است، و البته براى برقرارى ارتباط با کارگران روستا بخصوص ميکوشد و مقدم بر همه و بيش از برقرارى ارتباط با دهقانان هم ميکوشد.
اين است آن وضع واقعى سياسى که ما آن را بايد مقّدم بر هر چيز با حد اکثر دقت ممکنه و با در نظر گرفتن واقعيت عينى روشن سازيم تا بتوانيم تاکتيک مارکسيستى را بر پايه استوارى که اين تاکتيک بايد بر آن قرار گيرد، يعنى بر پايه واقعيات متکى سازيم.
سلطنت تزارى در هم شکسته شده ولى هنوز از پا در نيامده است. حکومت بورژوازى اکتيابريستها و کادتها که خواهان ادامه جنگ امپرياليستى تا "آخرين لحظه" و عملا فرمانبردار شرکتهاى مالى "انگليس و فرانسه" است مجبور است حد اکثر آزاديها و صدقاتى را که به ابقاء تسلطش بر مردم و امکان ادامه کشتار امپرياليستى موافق باشد به مردم نويد دهد.
شوراى نمايندگان کاراگران، سازمانى است متعلق به کارگران؛ اين شورا نطفه دولت کارگرى و نماينده منافع قاطبه تودههاى تهيدست اهالى يعنى نه دهم جمعيت کشور است و در راه صلح، نان و آزادى ميکوشد.
مبارزه اين سه نيرو مشخص کننده وضعيتى است که اکنون ايجاد شده و انتقالى است از مرحله اول انقلاب به مرحله دوم آن.
تضاد ميان نيروى اول و دوم عميق نيست، جنبه موفقت دارد و فقط معلول اوضاع و احوال زمان و چرخش شديد حوادث در جنگ امپرياليستى است. تمام اعضاى دولت جديد - سلطنت طلبند، زيرا جمهوريخواهى لفظى کرنسکى يک موضوع بکلى غير جدى است که برازنده يک مرد سياسى نبوده و از نظر ابژکتيف سياست بازى است. دولت جديد هنوز سلطنت تزارى را از پاى در نياورده دست بکار بند و بست با سلسله رومانفهاى ملّاک شده است. بورژوازى نوع اکتيابريست- کادت، سلطنت را بعنوان سرکرده دستگاه ادارى و ارتش براى حفظ مزاياى سرمايه عليه زحمتکشان لازم دارد.
هر کس بگويد کارگران، به منظور مبارزه با ارتجاع تزاريسم، بايد از دولت جديد پشتيبانى کنند (ضمنا اين همان چيزى است که ظاهرا پوترسفها، گوزدفها، چخنکلىها ميگويند، چخيدزه نيز با وجود تمام طفرهزنىها همين را ميگويد) آن کس به کارگران و راه پرولتاريا و امر صلح و آزادى خيانت ورزيده است. زيرا همين دولت جديد است که عملا هم اکنون دست و پايش به سرمايه امپرياليستى و سياست جنگى و غارتگرانه امپرياليستى بسته است و هم اکنون (بدون کسب تکليف از مردم!) شروع به بند و بست با خاندان سلطنت کرده، هم اکنون براى احياى سلطنت تزارى کار ميکند، هم اکنون در کار دعوت ميشل رمانف است و ميخواهد او را بعنوان يک تزار کوچولوى جديد به تخت سلطنت بنشاند و هم اکنون در تلاش تحکيم تاج و تخت او و تبديل سلطنت موروثى (اين سلطنت قانونى که متکى به قوانين کهن است) به سلطنت بناپارتى، انتخابى (متکى به اخذ رأى قلابى از مردم) است.
خير، براى مبارزه واقعى بر ضد سلطنت تزارى، براى تأمين واقعى آزادى، که فقط در گفتار و فقط منحصر به مواعيد و شيرين زبانىهاى ميليوکف و کرنسکى نباشد، دولت جديد بايد از کارگران "پشتيبانى کند" نه کارگران از دولت جديد! زيرا يگانه تضمين آزادى و نابودى قطعى تزاريسم تسليح پرولتاريا و تقويت، بسط و توسعه نقش، اهميت و نيروى شوراى نمايندگان کارگران است.
مابقى - همه عبارت پردازى و دروغ و خودفريبى سياستبازان اردوگاه ليبرال و راديکال و نيرنگ شيادانه است.
به تسليح کارگران کمک کنيد و يا لااقل مانع اين عمل نشويد - در اين صورت آزادى در روسيه مغلوب ناشدنى و سلطنت غير قابل احياء و جمهورى تأمين خواهد بود.
در غير اين صورت گوچکفها و ميليوکفها سلطنت را احياء نموده و مطلقا هيچيک از آزاديهاى موعود را اجرا نخواهند کرد. تمام سياستبازان بورژوازى در کليه انقلابهاى بورژوازى، وعده و وعيد به مردم "خورانده" و کارگران را تحميق نمودهاند.
انقلاب ما بورژوايى است و به اين جهت کارگران بايد از بورژوازى پشتيبانى کنند - اين است آنچه پترسفها، گوزدفها و چخيدزهها ميگويند و اين است آنچه پلخانف ديروز ميگفت.
ما مارکسيستها ميگوييم - انقلاب ما بورژوايى است و به اين جهت کارگران بايد چشم و گوش مردم را در مقابل فريب سياستبازان بورژوازى باز کنند، به مردم بياموزند که به حرف باور نکنند و فقط به نيروى خود، به تشکيلات خود و به تسليح خود متکى باشند.
حکومت اکتيابريستها و کادتها، گوچکفها و ميليوکفها ولو صادقانه هم خواسته باشد (فقط کودکان ممکن است به صداقت گوچکف و لووف باورى داشته باشند) - باز نميتواند به مردم نه صلح بدهد نه نان و نه آزادى.
صلح - زيرا اين حکومت، حکومت جنگ، حکومت ادامه کشتار امپرياليستى و حکومت غارت است و ميخواهد ارمنستان، گاليسى، ترکيه را غارت کند، قسطنطنيه را غصب نمايد، از نو لهستان، کورلاند و ليتوانى و غيره را مسخّر سازد. سرمايه امپرياليستى انگليس و فرانسه دست و پاى اين دولت را به هم بسته است. سرمايه روس فقط شعبهاى از آن "شرکت" جهانى است که با صدها ميليارد روبل سر و کار دارد و نامش "انگليس و فرانسه" است.
نان - زيرا اين حکومت، حکومت بورژوازى است. در بهترين شرايط، اين حکومت به مردم همان چيزى را خواهد داد که آلمان داده است يعنى "قحطى بطور داهيانه متشکل". ولى مردم به گرسنگى تن در نخواهند داد. مردم خواهند دانست و يقينا بزودى خواهند دانست که نان وجود دارد و ميتوان آن را بدست آورد ولى فقط از طريق اقداماتى که در برابر مقدس بودن سرمايه و مالکيت سر تعظيم فرود نياورد.
آزادى - زيرا اين حکومت، حکومت ملاکان و سرمايهداران است که از مردم ميترسد و هم اکنون دست بکار بند و بست با خاندان رومانفها شده است.
ما درباره وظايف تاکتيکى روش آتى خود نسبت به اين حکومت در مقاله ديگرى صحبت خواهيم کرد. آنجا ما نشان خواهيم داد که خود ويژگى لحظه فعلى که انتقال از نخستين مرحله انقلاب به دومين مرحله آن است در چيست و چرا شعار، "وظيفه روز" در اين لحظه بايد چنين باشد: کارگران، شما در جنگ داخلى بر ضد تزاريسم معجزاتى از قهرمانى پرولتارى و تودهاى از خود نشان داديد، بايد در کار متشکل ساختن پرولتاريا و مردم نيز از خود معجزه نشان دهيد تا موجبات پيروى خود را در دومين مرحله انقلاب فراهم سازيد.
ما، در عين اينکه اکنون به تجزيه و تحليل مبارزه طبقاتى و تناسب قواى طبقاتى در مرحله فعلى انقلاب اکتفا ميکنيم، بايد اين مسأله را نيز طرح نمائيم: متفقين پرولتاريا در انقلاب حاضر کىها هستند؟
پرولتاريا دو متفق دارد: اولا توده وسيع چندين ده ميليونى، يعنى اکثريت عظيم اهالى، که عبارتند از توده نيمه پرولتار و تا اندازهاى دهقانان خرده پاى روسيه. چيزى که براى اين توده بسيار ضرورى است صلح، نان، آزادى و زمين است. اين توده ناگزير تا حدود معينى در زير نفوذ بورژوازى و بخصوص خرده بورژوازى، که از لحاظ شرايط معيشتى خود بيش از همه با آن مشابهت دارد قرار خواهد گرفت و بين بورژوازى و پرولتاريا نوسان خواهد کرد. درسهاى تلخ جنگ، که هر چه گوچکف، لووف، ميليوکف و شرکاء آن را با جديت بيشترى ادامه دهند تلختر خواهد شد، اين توده را ناگزير به جانب پرولتاريا خواهد کشيد و وى را مجبور خواهد کرد بدنبال پرولتاريا برود. ما بايد اکنون با استفاده از آزادى نسبى نظم نوين و وجود شوراهاى نمايندگان کارگران، بکوشيم قبل از هر چيز و بيش از هر چيز ذهن اين توده را روشن کنيم و متشکلش سازيم. تشکيل شوراهاى نمايندگان دهقانان و شوراهاى کارگران روستا - يکى از حتمىترين وظايف ما است. کوششهاى ما در اين باره فقط مصروف اين نخواهد بود که کارگران روستا از خود شوراهاى مخصوص تشکيل دهند، بلکه همچنين مصروف اين خواهد بود که دهقانان ندار و تهيدست نيز مجزا از دهقانان غنى متشکل شوند. درباره وظائف ويژه و شکلهاى ويژه اين تشکيلات، که اکنون ضرورت حياتى دارد، در نامه آتى صحبت خواهد شد.
ثانيا، متفق پرولتارياى روس پرولتارياى کليه کشورهاى محارب و بطور کلى تمام کشورهاست. اين متفق اکنون در اثر جنگ به ميزان قابل ملاحظهاى کوفته شده و در اروپا اغلب سوسيال شووينيستهايى بنام او سخن ميگويند که نظير پلخانف، گوزدف و پوترسف در روسيه، به جانب بورژوازى گرويدهاند. ولى رهايى پرولتاريا از زير نفوذ آنها در هر ماهى از جنگ امپرياليستى گامى به پيش برداشته است و انقلاب روس ناگزير اين جريان را به ميزان عظيمى تسريع خواهد نمود.
پرولتاريا به اتفاق اين دو متفق، با استفاده از خصوصيات لحظه انتقالى فعلى ميتواند ابتدا در راه نيل به جمهورى دمکراتيک و پيروزى کامل دهقانان بر ملاکان و سرنگون ساختن نيمه سلطنت گوچکف-ميليوکف و سپس در راه نيل به سوسياليسم، يعنى يگانه وسيلهاى که ميتواند به ملل رنج ديده از جنگ، صلح، نان و آزادى بدهد، گام بردارد و گام برخواهد داشت.
ن. لنين
در ٧ (٢٠) مارس سال ١٩١٧ به رشته تحرير در آمد. در تاريخ ٢١ و ٢٢ مارس سال ١٩١٧ در شماره هاى ١٤ و ١٥ روزنامه پراودا بچاپ رسيد.
[١]
نامههايى از دور - منظور پنج نامهاى است که لنين در پايان ماه مارس و آغاز آوريل سال ١٩١٧ از سوئيس براى روزنامه بلشويکى "پراودا" که پس از انقلاب فوريه مجددا در پتربورگ انتشار مييافت فرستاده است.
"نامه نخست: نخستين مرحله نخستين انقلاب" در ٢١ و ٢٢ ماه مارس سال ١٩١٧ در شمارههاى ١٤ و ١٥ روزنامه "پراودا" با اختصار زياد و اصلاحاتى بچاپ رسيد. اين نامه در چاپهاى دوم و سوم کليات لنين از روى متن مندرجه در روزنامه "پروادا" بچاپ رسيد. در چاپ چهارم کليات، اين نامه از روى متن کپيه ماشين شده، که با متن مندرجه در روزنامه "پراودا" تطبيق داده شده بود، به چاپ رسيد. چهار نامه ديگر در سال ١٩٢٤ منتشر گرديد.
[٢]
رازنوچين - در قرن نوزدهم، در روسيه، روشنفکران بورژوا ليبرال و دمکراتى که به طبقه اشراف متعلق نبودند و از بين روحانيون و کارمندان دولت و کسبه يا دهقانان بيرون آمده بودند، رازنوچينتس (разночинец) ميناميدند. هـ.ت.
[*]
خود ويژگى معادليست که براى واژه روسى своебразие انتخاب شده و در موارد خاصى با واژه originalité معادل است. مترجم.
باز نويسى از روى ترجمه فارسى منتشر شده در آثار منتخبه لنين در يک جلد، چاپ ١٣٥٣، انتشارات سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج کشور صفحات ٤٤٦ تا ٤٥٠
lenin.public-archive.net #L2360fa.html
|