احزاب سياسى در روسيه
و. اى. لنين
انتخابات دوماى دولتى تمام احزاب را مجبور ميکند بر شدت تبليغات خود بيفزايند و نيروهاى خود را متمرکز کنند تا هر چه بيشتز از حزب "خود" نماينده بدهند.
در اين مورد در کشور ما هم مانند کليه کشورهاى ديگر بى بند و بارترين آگهىهاى تبليغاتى دامنه وسيعى به خود گرفته است. تمام احزاب بورژوازى، يعنى تمام آنهايى که حافظ امتيازات اقتصادى سرمايهداران هستند، عينا نظير سرمايهدارى که در باره کالاهاى خود تبليغ ميکند از احزاب خود دم ميزنند. به آگهىهاى بازرگانى در هر روزنامهاى که نگاه کنيد ميبينيد سرمايهداران عناوين فوقالعاده "دلفريب" و باب روز و پر سر و صدايى را براى کالاهاى خود اختراع ميکنند و بدون احساس کمترين شرم و بى هيچ ابايى از دروغگويى کالاهاى خود را ميستايند.
مردم، و يا لااقل مردمى که در شهرهاى بزرگ و مراکز بازرگانى زندگى ميکنند، مدتهاست به اين آگهىهاى تجارتى عادت کردهاند و ارزش آن را ميدانند. متأسفانه تبليغات سياسى، مردم بمراتب بيشترى را در گمراهى مياندازد. پرده برداشتن از روى آن بسى دشوارتر است و فريب در اينجا بسى بيشتر دوام دارد. عناوين احزاب، چه در اروپا و چه در کشور ما، گاهى صرفا به منظور بازاريابى انتخاب ميشود، "برنامههاى" احزاب غالبا فقط براى خام کردن مردم نوشته ميشود. اکثرا هر چه آزادى سياسى در کشور سرمايهدارى بيشتر باشد و هر چه "دمکراتيسم" يعنى قدرت مردم و نمايندگان مردم بيشتر باشد به همان نسبت هم دامنه تبليغات بازاريابى حزبى را با بى ملاحظگى بيشتر توسعه ميدهند.
در يک چنين وضعى چگونه بايد به ماهيت مبارزه حزبى پى برد؟ آيا معناى اين مبارزه با وجود اين فريب و تبليغ تجارتى اين نيست که اصولا مؤسسات انتخابى، پارلمانها و مجلسهاى نمايندگان مردم بيفايده و حتى مضرند، همان چيزى که مرتجعين وحشى و دشمنان پارلمانتاريسم براى تأمين آن ميکوشند؟ خير. در صورت فقدان مؤسسات انتخابى، فريب و دروغهاى سياسى و انواع شياديها بمراتب بيشتر و وسايل لازم براى افشاى فريب و کشف حقيقت در دست مردم بمراتب کمتر خواهد شد. براى اينکه بتوان به ماهيت مبارزه حزبى پى برد نبايد به گفتار باور داشت بلکه بايد تاريخ واقعى احزاب را بررسى نمود، اين بررسى نبايد آنقدرها در پيرامون چيزى باشد که اين احزاب در باره خود ميگويند، بلکه بايد در اطراف آن چيزى باشد که اين احزاب به آن عمل ميکنند، و نيز در اطراف اين باشد که آنها مسائل مختلف سياسى را چگونه حل ميکنند و در امورى که پاى منافع حياتى طبقات مختلف جامعه يعنى ملاکين، سرمايهداران، دهقانان، کارگران و غيره به ميان ميآيد چگونه رفتار ميکنند.
هر چه آزادى سياسى در کشور بيشتر باشد، هر چه مؤسسات انتخابى آن با ثباتتر و دمکراتيکتر باشند، به همان نسبت براى تودههاى مردم پى بردن به ماهيّت مبارزه حزبى و آموختن سياست يعنى افشاى فريب و کشف حقيقت آسانتر خواهد بود.
تقسيم هر جامعهاى به احزاب سياسى هنگامى با وضوح تمام نمايان ميشود که بحرانهاى عميق تمام کشور را متشنج کرده باشد؛ در چنين مواقعى دولتها مجبور ميشوند در بين طبقات مختلف جامعه تکيهگاهى براى خود جستجو کنند؛ مبارزه جدى هر گونه عبارت پردازى و هر گونه ريزهکارى و هر گونه تظاهرى را از سر خود به کنارى ميافکند؛ احزاب تمام قواى خود را متمرکز ميکنند و تودههاى مردم را مخاطب ميسازند و تودهها هم که غريزه صحيح راهنماى آنهاست و تجربه مبارزه آشکار اذهان آنها را روشن کرده است، به دنبال احزابى ميروند که منافع فلان يا بهمان طبقه را بيان ميکنند.
هميشه در دوران چنين بحرانهايى است که گروهبندى حزبى نيروهاى اجتماعى براى سالهاى زياد و حتى براى دهها سال معيّن ميشود. مثلا در آلمان نمونه چنين بحرانى جنگهاى سالهاى ١٨٦٦ و ١٨٧٠ و در روسيه حوادث سال ١٩٠٥ بود. بدون مراجعه به حوادث نميتوان براى خود روشن کرد که فلان يا بهمان حزب در روسيه نماينده کداميک از طبقات است.
بگذاريد اين شرح مختصر را درباره احزاب سياسى روسيه، از احزاب افراطى راست شروع کنيم.
در منتهااليه جناح راست به سازمان اتحاد مردم روسيه برميخوريم.
برنامه اين حزب در روزنامه "روسکويه ازناميا" Russkoye Znamya ارگان سازمان "اتحاد مردم روسيه" که تحت نظر آ. اى. دوبرووين Dubrovin منتشر ميشود چنين بيان شده است:
"سازمان اتحاد مردم روسيه که تزار در تاريخ ٣ ژوئيه سال ١٩٠٧ از فراز کرسى سلطنت وى را به شرف اين دعوت مفتخر نموده است که تکيهگاه اميد بخشش باشد و براى همه و در هر موردى خود را نمونه قانونشناسى و حفظ نظم نشان دهد، بر آن است که اراده تزارى فقط در شرايط زيرين ميتواند جامه عمل پوشد: ١) در صورت بروز کامل قدرت حکومت مطلقه تزارى، قدرتى که با کليساى ارتدکس روسيه که بر طبق قوانين شرعى بر پا گرديده ارتباط ناگسستنى و حياتى دارد؛ ٢) سيادت مليت روس نه تنها در استانهاى داخلى بلکه همچنين در اکناف کشور؛ ٣) وجود يک دوماى دولتى که منحصرا از افراد روس تشکيل شده و در حل و فصل امور معضله مربوط به سازمان دولتى دستيار عمده ذات همايونى باشد؛ ٤) مراعات کامل اصول اساسى سازمان اتحاد مردم روس در مورد يهوديها؛ ٥) برکنارى کارمندان مخالف قدرت مطلقه تزارى، از خدمات دولتى."
ما اين بيانيه مطنطن =دست راستىها را عينا نقل کرديم و علت آن از يک طرف اين بود که خواننده مستقيما با متن اصلى آن آشنا شود و از طرف ديگر اين بود که نکات اساسى مشروحه در اين بيانيه در مورد کليه احزاب اکثريت دوماى سوم، يعنى هم در مورد "ناسيوناليستها" و هم در مورد اکتبريستها صدق مينمايد. اين مطلب از مراتب مشروحه بعدى روشن خواهد شد.
برنامه سازمان اتحاد مردم روسيه در حقيقت همان شعار قديمى دوران سرواژ را تکرار ميکند که عبارت است از مذهب ارتدکس، حکومت مطلقه و مليّت روس. در مورد مسألهاى که بنا بر آن معمولا بين سازمان اتحاد مردم روسيه و احزاب پيرو آن وجه تمايزى قائل ميشوند يعنى در مورد مسأله تصديق يا نفى وجود اصول "مشروطيت" در رژيم دولتى روسيه مخصوصا بايد اين موضوع را خاطر نشان نمود که سازمان اتحاد مردم روسيه =به هيچ وجه با هر نوع مؤسسه انتخابى مخالف نيست. از برنامه مذکور ديده ميشود که سازمان اتحاد مردم روسيه طرفدار وجود يک دوماى دولتى است که نقش "دستيار" را بازى کند.
بعلاوه، خصوصيت ويژه مشروطيت روسيه را - اگر اطلاق نام مشروطيت در اين مورد جايز باشد - ارگان دوبرووين بيان کرده و صحيح يعنى مطابق با اوضاع و احوال واقعى بيان کرده است چه ناسيوناليستها و چه اکتبريستها در سيات واقعى خود طرفدار همين خط مشى هستند. قسمت اعظم مشاجره بين اين احزاب در مورد "مشروطيت" مشاجره بر سر کلمات است: "دست راستىها، با دوما مخالفتى ندارند و فقط با حرارت خاصى روى اين موضوع تکيه ميکنند که دوما بايد "دستيار" باشد و هيچگونه تعريفى براى حقوق و اختيارات آن نميکنند؛ ناسيوناليستها و اکتبريستها هم بنوبه خود روى هيچگونه حقوق کاملاً مشخصى براى دوما اصرار نميورزند و در مورد تضمينات واقعى اين حقوق حتى انديشهاى هم به خاطر خود خطور نميدهند. و اما "مشروطهطلبان" اکتيابريست به ازاء مشروطيت سوم ژوئن کاملاً با "مخالفين مشروطيت" آشتى ميکنند.
تحريکات بر ضد ملل غير روس عموما و يهوديها خصوصا بطور آشکار، واضح و صريح در برنامه سازمان باند سياه قيد شده است. آنچه را که بقيه احزاب دولتى با کم و بيش "شرم و حيا" يا ديپلوماسى پردهپوشى مينمايند، اينان مانند هميشه خشنتر و بى پردهتر و گستاخانهتر اظهار ميدارند.
در واقع همانگونه که بر تمام کسانى که کم و بيش با شيوه کار دوماى سوم و با مطبوعاتى از قبيل "نوويه ورميا" (عصر جديد)، "اسوت" (نور)، "گولوس ماسکوى" (صداى مسکو) و غيره آشنا هستند معلوم است هم ناسيوناليستها و هم اکتبريستها هر دو در تحريکات بر ضد ملتهاى غير روس شرکت دارند.
سؤال اين است: پايه اجتماعى حزب دست راستىها چيست؟ اين حزب نماينده کدام طبقه است؟ به کدام طبقه خدمت ميکند؟
بازگشت شعارهاى دوران سرواژ، دفاع از تمام نظامات کهنه قرون وسطايى زندگى روسيه، رضايت خاطر کامل از مشروطيت سوم ژوئن يعنى مشروطيت ملاکين، دفاع از امتيازات اشراف و مأمورين دولتى - همه اينها پاسخ روشنى است به پرسش ما. دست راستىها حزب ملاکان فئودال و شوراى متحده اشراف هستند. بيهوده نبود که همين شورا در مورد انحلال دوماى دوم و تغيير قانون انتخابات و کودتاى سوم ژوئن آن نقش برجسته و علاوه بر آن رهبرى کننده را بازى کرد.
براى توضيح نيروى اقتصادى اين طبقه در روسيه کافى است فاکتهاى ابتدايى زير را ذکر کنيم که مؤيد آن هم ارقام و آمار ارضى دولتى است که در سال ١٩٠٥ از طرف وزارت کشور منتشر شده است.
در روسيه اروپايى کمتر از ٣٠ هزار ملاک صاحب ٧٠ ميليون دسياتين [٧٦ ميليون هکتار] زمين هستند؛ ده ميليون خانوار از دهقانان بسيار کم زمين هم صاحب همين مقدار زمين هستند. به هر ملاک بزرگ طبقه اين حساب بطور متوسط ٢٣٠٠ دسياتين [٢٥٠٠ هکتار] زمين ميرسد و حال آنکه به هر نفر از تهيدستترين دهقانان با تمام خانوار و عائلهاش ٧ دسياتين ميرسد.
کاملا طبيعى و مسلّم است که دهقان با چنين "حصه"اى زندگى نميتواند بکند بلکه فقط ميتواند به آهستگى بميرد. قحطىهاى دائمى - نظير قحطى سال جارى - که ميليونها نفر را در بر ميگيرد و بعد از هر خشکسالى فرا ميرسد، به ويرانى اقتصاد دهقانى در روسيه ادامه ميدهد. دهقانان ناچار ميشوند با تقبل انواع بيگارى از مالک، زمين اجاره کنند. در ازاء اجاره زمين دهقان بايد با اسب و ابزار خود براى مالک کار کند. اين همان بيگارى سرواژ است فقط نام سرواژ بطور رسمى روى آن نيست. در قطعاتى از زمين به وسعت ٢٣٠٠ دسياتين غالبا ملاکان نميتوانند جز از طرق اسارتآميز و کار بى مزد، يعنى بيگارى، طور ديگرى بهره بردارى کنند. فقط قسمتى از اين املاک عظيم بدست کارگران روزمزد زراعت ميشود.
ضمنا اکثريت مطلق کليه کارمندان عاليرتبه و متوسط دولت از همين طبقه ملاکان و اشراف هستند. امتيازات کارمندان دولتى در روسيه جانب ديگر امتيازات و قدرت ارضى اشراف و ملاکان است. از اينجا واضح ميشود که شوراى متحده اشراف و احزاب "دست راستى" بطور ناگزير و در نتيجه فشار منافع طبقهاى کاملا مقتدر است که از سياست مربوط به سنن کهنه سرواژ دفاع مينمايد نه بر حسب تصادف و يا در اثر "سوء نيت" بعضى افراد. طبقه حاکمه قديم، يعنى ملکان پس مانده، در حالى که کمافىالسابق طبقه حاکمه است، حزبى هم مناسب وضع خود تشکيل داده است. اين حزب همان "سازمان اتحاد مردم روس" يا "دست راستىها"ى دوماى دولتى و شوراى دولتى است.
ولى چون مؤسسات انتخابى وجود دارند و چون تودهها، مثل سال ١٩٠٥ در کشور ما، ديگر آشکارا وارد عرصه سياست شدهاند، لذا هر يک از احزاب ناچار است در حدود معيّنى به مردم متوسل شود. آيا احزاب دست راست با چه چيزى ميتوانند به مردم توسل جويند و آنان را مخاطب قرار دهند؟
بديهى است که علنا نميتوان از منافع ملکان دفاع نمود. به اين جهت از لزوم حفظ بساط کهن بطور کلى صحبت ميشود. با تمام قوا کوشش بعمل ميآيد تا حس عدم اعتماد نسبت به افراد ملتهاى غير، مخصوصا نسبت به يهوديها برانگيخته شود و مردم کاملا عقب مانده و مطلقا جاهل به تالان و ايذاء "جهودها" سرگرم شوند. ميکوشند امتيازات اشراف، کارمندان دولت و ملاکان را با نطقهايى درباره "ظلم و ستم" افراد مليتهاى غيره نسبت به روسها پرده پوشى نمايند.
چنين است وضع حزب "دست راستىها". پوريشکوويچ يکى از اعضاى اين حزب که برجستهترين ناطق دست راستىها در دوماى سوم است بکرّات و با موفقيت کوشيده است به مردم نشان بدهد دست راستىها چه ميخواند، چگونه عمل ميکنند و به چه کسى خدمت مينمايند. پوريشکوويچ مبلّغ با قريحهاى است.
در همسايگى "دست راستىها" که تعداد آنها در دوماى سوم به ٤٦ نماينده ميرسيد، "ناسيوناليستها" قرار دارند که تعدادشان ٩١ نفر است. وجه تمايز آنها با دست راستىها بکلى ناچيز است: در ماهيت امر اينها دو حزب نيستند بلکه يک حزبند که "زحمت" تحريکات بر ضد ملتهاى غير روس و "کادت" (ليبرال) و دمکرات و غيره را بين خود تقسيم کردهاند. همان عملى را يکى خشنتر و ديگر ظريفتر انجام ميدهد. براى دولت هم با صرفه است دست راستىهاى "افراطى" که از عهده هر جار و جنجال و تالان و قتلى مانند قتل گرتسنشتينها، يولوسها، کاراوايفها بر ميآيند کمى کنار بمانند تا چنين بنظر آيد که آنها دولت را از طرف راست "انتقاد ميکنند"... وجه تمايز بين دست راستىها و ناسيوناليستها اهميت جدى نميتواند داشته باشد.
تعداد اکتبريستها در دوماى سوم ١٣١ نفر است، البته با "اکتبريستهاى دست راست". اکتيابريستها که در سيات فعلى هيچ فرق اساسى با دست راستىها ندارند فرقشان بطور کلى با آنها اين است که اين حزب بغير از ملاک به سرمايهدار بزرگ و تاجر کهنهپرست و بورژوازى هم خدمت ميکند. همان بورژوازى که بطورى از بر انگيخته شدن کارگران و از پى آنها دهقانان براى نيل به يک زندگى مستقل ترسيد که بکلى از آنها روى برگرداند و به دفاع از نظام کهن پرداخت. در روسيه سرمايهداران زيادى وجود دارند که طرز رفتارشان نسبت به کارگران ذرهاى بهتر از رفتار ملاکين با سرفهاى سابق نيست؛ کارگران و شاگردان براى آنها حکم همان نوکر و پيشخدمت را دارند. هيچکس بهتر از احزاب دست راست، ناسيوناليستها و اکتبريستها نميتواند از اين نظام کهن دفاع کند. سرمايهدارانى هم وجود دارند که در کنگرههاى زمستواها و کنگرههاى شهرى سالهاى ١٩٠٤-١٩٠٥ خواستار "مشروطيت" بودند ولى بر ضد کارگران حاضرند کاملا با مشروطيت سوم ژوئن بسازند.
حزب اکتبريستها حزب عمده ضد انقلابى ملاکان و سرمايهداران است. اين حزب، حزب رهبرى کننده دوماى سوم است: ١٣١ اکتيابريست با ١٣٧ دست راستى و ناسيوناليست، اکثريت وزينى را در دوماى سوم تشکيل ميدهند.
قانون انتخابات سوم ژوئن سال ١٩٠٧ براى ملاکان و سرمايهداران بزرگ اکثريت را تأمين کرد؛ در تمام جلسات انتخاباتى ايالات که نماينده به دوما ميفرستند اکثريت از آن ملاکان و انتخاب کنندگان است که جزو زمره اول شهر (يعنى سرمايهداران بزرگ) هستند. در ٢٨ جلسه ايالتى اکثريت حتى صرفاً با انتخاب کنندگان صاحب زمين است. تمام سياست دولت سوم ژوئن، به کمک حزب اکتيابريست اجرا شده است. مسئوليت کليه گناهان و جنايات دوماى سوم به گردن آنهاست.
اکتبريستها در برنامه خود در گفتار پشتيبان "مشروطيت" و حتى... آزادى هستند! ولى در کردار اين حزب از تمام اقداماتى که بر ضد کارگران (مثلا لايحه قانونى بيمه، در اين مورد بارون تيسنهاوزن رئيس کميسيون مجلس دوما مأمور رسيدگى به موضع کارگران بخاطر بياوريد!)، بر ضد دهقانان، بر ضد محدود ساختن فعالمايشائى و بيدادگرى بعمل آمده پشتيبانى نموده است. اکتبريستها هم مثل ناسيوناليستها يک حزب دولتى هستند. اين کيفيت از اين که اکتيابريستها گاه به گاه - و بخصوص پيش از انتخابات! - نطقهاى "مخالف دولت" ايراد مينمايند تغيير نميکند. در هر جا پارلمان وجود دارند دير زمانى است اين اپوزيسيون بازى احزاب بورژوازى مشاهده شده و دائم هم مشاهده ميشود. اين بازى براى آنها هيچگونه ضررى در بر ندارد زيرا هيچ دولتى آن را جدى نميگيرد و گاهى هم انجام آن در مقابل انتخاب کنندهاى که بايد با نطقهاى اپوزيسيونمآبانه "دلش را بدست آورد"، خالى از فايده نيست.
ولى حزبى که در اپوزيسيون بازى متخصص و زبر دست است، حزب عمده اپوزيسيون دوماى سوم يعنى حزب کادتها، دمکراتهاى مشروطهطلب حزب "آزادى مردم" است.
همان عنوان اين حزب يک نوع بازى است زيرا در حقيقت اين به هيچ وجه حزب دمکرات نيست، مطلقا حزب مردم نيست. حزب آزادى نيست بلکه حزب نيمه آزادى و شايد هم ربع آزادى است.
در واقع اين حزب حزب بورژوازى ليبرال سلطنتطلب است که از جنبش بمراتب بيشتر ميترسد تا از ارتجاع.
دمکرات کسى است که به مردم ايمان دارد، به جنبش تودهها ايمان دارد و با اينکه اغلب در مورد اهميتى که اين جنبش در قالب رژيم سرمايهدارى دارد داراى نظريه اشتباهآميز است (مثل دمکراتهاى بورژوا و ترودوويکها) باز با تمام وسائل به آن کمک ميکند. دمکرات با صداقت بيشترى براى قطع علاقه با کليه نظم و نسق قرون وسطايى ميکوشد.
ليبرال از جنبش تودهها ميترسد، جلوى آن را سد ميکند و عامدانه از بعضى مؤسسات قرون وسطايى و آن هم از عمدهترين آنها دفاع ميکند، براى اينکه بر ضد توده و بويژه بر ضد کارگران تکيهگاهى داشته باشد. آنچه که ليبرالها براى رسيدن به آن ميکوشند تقسيم قدرت با پوريشکويچها است، نه نابود ساختن کليه پايههاى قدرت پوريشکوويچها. خرده بورژوازى دمکرات (دهقان و از آن جمله ترودوويک) ميگويد - همه چيز براى مردم و همه چيز از طريق مردم و در عين حال براى انهدام کليه پايههاى نظام پوريشکوويچى صادقانه ميکوشد، بدون اينکه به معناى مبارزه کارگران مزدى عليه سرمايه پى ببرد. برعکس - هدف واقعى بورژوازى ليبرال سلطنتطلب اين است که حکومت بر کارگران و بر صاحبکاران کوچک را با پوريشکوويچ تقسيم کند.
کادتها در دوماى اول و دوم داراى اکثريت يا موقعيت سرکردگى بودند. و از اين موقعيت خود براى يک بازى مهمل و ننگين استفاده کردند: از طرف راست خود را نسبت به حکومت وفادار و شايسته کرسى وزارت نشان دادند (يعنى اينکه ما ميتوانيم تمام تضادها را از طريق مسالمتآميز حل کنيم بطورى که نه موژيک را فاسد کنيم و نه پوريشکوويچ را برنجانيم) و از چپ طرفدار دمکراسى. از طرف راست در نتيجه اين بازى سرانجام نوک چکمه عايدشان شد و از چپ هم بحق لقب خائنين به آزادى مردم را دريافت کردند. در هر دو دوماى اوليه، آنها دائما نه تنها با دمکراسى کارگرى بلکه با ترودوويکها هم ميجنگيدند. کافى است يادآور شويم که کادتها نقشه کميتههاى محلى ارضى را که از طرف ترودوويکها پيشنهاد شده بود (در دوماى اول) و در واقع يک نقشه دمکراتيک بدوى و جزو الفباى دمکراسى بود رد کردند و در آن واحد در کميسيونهاى ارضى از تسلط ملاک و مأمور دولت بر دهقان دفاع نمودند!
در دوماى سوم کادتها رل "اپوزيسيون مسئوليتدار" يا اپوزيسيون اعليحضرت[١] را بازى کردند. آنها به اين نام کراراً به بودجه دولت رأى دادند (آقايان دمکراتند!). آنها به اکتبريستها توضيح ميدادند که اصل بازخريد "اجبارى" (براى دهقانان اجبارى) که آنها وضع نمودهاند بى خطر و بى آزار است - برزوفسکى نمره يک را بخاطر بياوريد! آنها کارائولف را پشت تريبون ميفرستادند تا نطقهاى "پارسامآبانه" ايراد کند، آنها از جنبش تودهها روى بر ميگرداندند و به "بالا" روى ميآوردند. آنها صداى پايين را خفه ميکردند (مبارزه کادتها بر ضد نمايندگان کارگران در مورد مسأله بيمه کارگران) و غيره و غيره.
کادتها، حزب ليبراليسم ضد انقلابى هستند. کادتها، با ادعاى خود در مورد ايفاى نقش "اپوزيسيون مسئوليتدار" يعى اپوزيسيون مورد قبول و قانونى و مجاز براى رقابت با اکتبريستها، که اپوزيسيون ضد رژيم سوم ژوئن نيست بلکه اپوزيسيون سوم ژوئن است، - بطور قطعى "دمکرات" بودن خود را به خاک سپردند. موعظه بيشرمانه اصول وخى Vekhi از طرف ايدئولوگهاى کادت يعنى آقايان استرووه، ايزگويف و شرکاء، که روزانف و آنتونى ولينسکى آنها را ميستايند و نيز ايفاى نقش اپوزيسيون "مسئوليتدار" در دوماى سوم - اينها، دو طرف يک مدال است. بورژوازى ليبرال سلطنتطلب که براى پروشکوويچها قابل تحمل است ميخواهد در کنار پوريشکوويچ براى خود جا بگيرد.
بلوک فعلى کادتها با "پروگرسيستها" در انتخابات دوماى چهارم يک بار ديگر شيوه ضد انقلابى عميق کادتها را تأييد کرد. پروگرسيستها کوچکترين ادعايى در باره دمکراتيسم ندارند، کوچکترين حرفى از مبارزه با رژيم سوم ژوئن نميزنند و فکر هيچگونه "حق انتخابات همگانى" را هم به مخيله خود خطور نميدهند. اينها ليبرالهاى معتدلى هستند که خويشاوندى خود را با اکتبريستها مکتوم نميدارند. اتحاد کادتها با پروگرسيستها بايد حتى ديدگان نابيناترين، "بلهگويان کادتها" را هم در مورد ماهيت واقعى حزب کادت باز کند.
نمايندگان بورژوازى دمکراتيک در روسيه عبارتند از الوان مختلف نارودنيکها - از چپترين اس.آرها گرفته تا سوسيال-نارودنيکها و ترودوويکها آنها همه با کمال ميل عبارات "سوسياليستى" بکار ميبرند ولى براى يک کارگر آگاه در مورد اهميت اين عبارات، خودفريبى به هيچ وجه مجاز نيست. در حقيقت امر نه "حق بر زمين"، نه "توزيع بالتساوى" زمين و نه "اجتماعى کردن زمين" هيچيک از اينها ذرهاى از سوسياليسم در خود ندارند. تمام کسانى که به اين موضوع پى ميبرند که با لغو مالکيت خصوصى بر زمين و توزيع مجدد آن، ولو "عادلانه"ترين توزيعها هم باشد، نه فقط به توليد کالايى و قدرت بازار و پول و سرمايه لطمهاى وارد نميشود بلکه برعکس بر وسعت دامنه آن افزوده ميگردد،- بايد اين نکته را دريابند.
ولى عبارات مربوط به "اصل کار" و "سوسياليسم نارودنيکى" حاکى از ايمان عميق (و اشتياق صادقانه) فرد دمکرات به امکان محو و لزوم محو کليه نظامات قرون وسطايى در مورد مالکيت بر زمين و در عين حال در مورد رژيم سياسى است. ليبرالها (کادتها) ميکوشند قدرت سياسى و امتيازات سياسى را با پروشکوويچها تقسيم نمايند، و حال آنکه نارودنيکها دمکرات هستند و علت آن هم اين است که در لحظه فعلى ميکوشند و بايد هم بکوشند، تا کليه امتيازات مربوط به مالکيت بر زمين و کليه امتيازات مربوط به سياست از بين بروند.
موقعيت اکثريت عظيم دهقان روسيه طورى است که فکر هيچ گونه صلح و مصالحهاى را هم با پوريشکوويچها (که براى ليبرالها کاملا ممکن، قابل وصول و در دسترس نزديک است) در مخيله خود نميتوانند خطور دهند. به اين جهت است که دمکراتيسم خردهبورژوازى در روسيه هنوز براى مدتها ريشههاى تودهاى دارد و رفرم ارضى استوليپينى، اين سياست بورژوايى پوريشکوويچها بر ضد موژيک، تاکنون هيچ ثمره پابرجايى ببار نياورده است، مگر... قحطى براى سى ميليون نفر!
ميليونها زارع کوچکى که در گرسنگى بسر ميبرند نميتوانند در راه رفرم ارضى از نوع ديگر يعنى رفرم دمکراتيک نکوشند. اين رفرم گرچه نميتواند از چهارديوار سرمايهدارى خارج شود و بردگى مزدى را از بين ببرد ولى قادر است نظامات قرون وسطايى را از سرزمين روسيه بر اندازد.
ترودوويکها در دوماى سوم فوقالعاده ضعيفند ولى آنها نماينده تودهها هستند. تزلزل ترودوويکها بين کادتها و دمکراسى کارگرى امرى است ناگزير که ناشى از موقعيت طبقاتى دهقانان خردهپا است و ضمنا دشوارى مخصوصى که در راه بهم پيوستن، متشکل نمودن و روشن ساختن افکار آنها وجود دارد موجب ميشود که ترودوويکها از لحاظ حزبى جنبه بينهايت نامشخص و بى شکلى داشته باشند. به همين جهت است که ترودوويکها با کمک "آتزوويسم" otzovism سفيهانه نارودنيکهاى چپ، قيافه اسفانگيز يک حزب منحله را بخود گرفتهاند.
فرق ترودوويکها با انحلالطلبان يا باصطلاح، تقريبا مارکسيستهاى ما، اين است که اوليها از لحاظ ضعف خود انحلالطلب هستند و دوميها از لحاظ سوء نيّت خود. وظيفه دمکراسى کارگرى اين است که به دمکراتهاى ضعيف خردهبورژوا کمک کند و آنها را از زير نفوذ ليبرالها خلاص نمايد و اردوگاه دمکراسى را نه تنها بر ضد دست راستىها بلکه بر ضد کادتهاى ضد انقلابى نيز با فشردگى هر چه بيشتر متحد سازد.
در خصوص دمکراسى کارگرى که در دوماى سوم از خود فراکسيون داشت ما در اينجا فقط مختصرى ميتوانيم صحبت کنيم.
احزاب طبقه کارگر همه جا در اروپا به اين طريق صورت حزب به خود گرفتهاند که خود را از زير نفوذ ايدئولوژى دمکراسى همگانى خلاص نموده و آموختهاند که چگونه بايد مبارزه کارگران مزدى بر ضد سرمايه را از مبارزه بر ضد فئوداليسم جدا کرد و ضمنا همانا به اين جهت، به اين عمل دست زدهاند که مبارزه با فئوداليسم را تقويت کنند و اين مبارزه را از هر گونه هراس و تزلزلى مبرا سازند. در روسيه هم دمکراسى کارگرى خود را هم از ليبراليسم و هم از دمکراسى بورژوايى (تمايلات ترودوويکى) کاملا جدا کرده و اين عمل نفع عظيمى عايد دمکراسى بطور کلى نموده است.
جريان انحلالطلبى موجود در دمکراسى کارگرى هم ("ناشا زاريا" و ژيويه دولو") از لحاظ ضعف با ترودوويکها سهيم است، بى شکلى را ميستايد، بسوى موقعيت اپوزيسيون "قابل تحمل" گرايش دارد، از سلطه کارگران گريزان است، در فعاليت خود به حرف زدن درباره تشکيلات "علنى" (و ناسزاگويى به تشکيلات مخفى) اکتفا ميکند و سياست کارگرى ليبرال را موعظه مينمايد. رابطه اين جريان با از هم پاشيدگى و انحطاط دوره ضد انقلاب عيان است و جدا شدنش از دمکراسى کارگرى آشکار ميگردد.
کارگران آگاه بدون اينکه در صدد انحلال چيزى باشند صفوف خود را بر ضد نفوذىهاى ليبرالى به هم فشرده، بمثابه يک طبقه، متشکل ميشوند و انواع مختلف اتحادهاى حرفهاى و غيره را بسط و توسعه ميدهند و ضمنا هم بعنوان نماينده کار مزدى، بر ضد سرمايه مبارزه ميکنند و هم بعنوان نمايندگان دمکراسى پيگير، بر ضد تمام رژيم کهن در روسيه و بر ضد هر گونه گذشتى نسبت به آن بپا ميخيزند.
٭ ٭ ٭
براى تصوير گروهبندىهاى حزبى سومين دوماى دولتى آمار مربوطه آن را، که از "تعرفه" رسمى دوما در سال ١٩١٢ اقتباس کردهايم، در اينجا نقل ميکنيم:
گروهبندىهاى حزبى سومين دوماى دولتى
ملاکان: |
دست راستىها | ٤٦ |
ناسيوناليستها | ٧٤ |
ناسيوناليستهاى مستقل | ١٧ |
اکتبريستهاى دست راستى | ١١ |
اکتبريستها | ١٢٠ |
جمع نمايندگان احزاب دولتى | ٢٦٧ |
بورژوازى: |
پروگرسيستها | ٣٦ |
کادتها | ٥٢ |
فراکسيون لهستانىها | ١١ |
گروه لهستانىها-ليتوانىها- بلوروسها | ٧ |
گروه مسلمانها | ٩ |
جمع ليبرالها | ١١٥ |
دمکراسى بورژوازى: |
گروه ترودوويکها | ١٤ |
دمکراسى کارگرى: |
سوسيال دمکراتها | ١٣ |
جمع دمکراتها | ٢٧ |
جمع کل | ٤٣٧ |
در سومين دوماى دولتى دو اکثريت وجود داشت: ١) دست راستىها و اکتبريستها جمعا ٢٦٨ نفر از کل ٤٣٧ نفر؛ ٢) اکتبريستها و ليبرالها ٢٣٥=١١٥+١٢٠ از کل ٤٣٧ نفر. هر دو اين اکثريتها ضد انقلابى هستند.
در تاريخ ١٠ ماه مه سال ١٩١٢ در شماره ٥ روزنامه "نفسکايا ازوزدا" به امضاء و. ايلين بچاپ رسيد.
[١]
اپوزيسيون اعليحضرت - اين اصطلاح را ميليوکف، ليدر کادتهاى روس، ضمن سخنرانى خود در ضيافت ناهارى که از طرف شهردار لندن در ژوئن ١٩٠٩ هنگام اقامت هيأت نمايندگى سومين دوماى دولتى - و شوراى دولتى انگلستان ترتيب داده شده بود، بکار برد. ميليوکف مراتب وفادارى کادتها را نسبت به حکومت مطلقه تزارى اظهار داشت و گفت مادام که دوما در روسيه موجود است، "اپوزيسيون روس بر ضد اعليحضرت نيست، بلکه اپوزيسيون شخص اعليحضرت است".
منتخب يکجلدى آثار لنين بفارسى صفحه ٣٣٧ تا ٣٤١
lenin.public-archive.net #L1897fa.html
|