ميليتاريسم جنگ طلبانه و تاکتيکهاى ضد ميليتاريستى سوسيال دمکراسى
لنين
١
ديپلماتها به سرگيجه افتادهاند. "يادداشت"، "گزارش" و "بيانيه" است که از زمين و آسمان ميبارد؛ وزراء، پشت سر عروسکهاى تاج به سرى که ليوان شامپاين بدست "براى صلح فعاليت ميکنند"، پچ پچ ميکنند، اما "رعاياى" اين عروسکان تاج به سر خوب ميدانند که پرواز دستهجمعى لاشخورها نشانه وجود مُردارى در آن حوالى است. اِرل کرومر (Earl Cromer) "محافظهکار" خطاب به پارلمان انگليس ميگويد که ما در دورانى بسر ميبريم که پاى منافع ملى (؟) در ميان است. احساسات به غليان آمده و بيم آن، و چيزى بيش از بيم آن، ميرود که عليرغم نيات آرامشطلبانه (!) حکّام، برخوردى روى دهد.
در دوران اخير، مواد قابل احتراق بسيارى روى هم انباشته شده و همچنان بيشتر و بيشتر ميشود. انقلاب ايران تمام حدود و ثغور يا "مناطق نفوذى" را قدرتهاى اروپايى در آنجا بوجود آوردهاند تهديد به بر هم خوردن ميکند. جنبش مشروطه در ترکيه تهديد ميکند که مِلک estate خصوصى را از چنگال گُرگان درنده سرمايهدارى اروپا در آورد؛ "مسائل" کهنه و قديمى که امروز حاد شدهاند - مسأله مقدونيه[١]، آسياى مرکزى، خاور دور، و غيره - هر روز ابعاد وسيعتر و صورت تهديد کنندهترى بخود ميگيرد.
اما با شبکه کنونى پيمانها، موافقتنامهها و غيره و ذالک مخفى و آشکار، کوچکترين تلنگر يکى از "قدرتها" کافى است تا "جرقه آتشى شود"؛ و دولتها، پا به پاى بالا گرفتن اصطکاکها و رجزخوانىهايشان براى يکديگر، جنبش ضد ميليتاريستى را در داخل کشور خود با بى رحمى بيشترى سرکوب ميکنند. پيگرد ضد ميليتاريستها هر روز وسيعتر و شديدتر ميشود. وزارت "راديکال- سوسياليست" کلمانسو-بريان با خشونتى کمتر از وزارت يونکر-محافظهکار بولو (Bülow) عمل نميکند. اعلام قانون اتحاديهها و اجتماعات، که حضور اشخاص کمتر از بيست سال را در ميتينگهاى سياسى ممنوع کرده است، و به دنبال آن انحلال "سازمانهاى جوانان"، کار تهييج ضد ميليتاريستى را در آلمان بى نهايت مشکل کرده است.
در نتيجه، بحث پيرامون تاکتيکهاى ضد ميليتاريستى سوسياليستها، بحثى که از زمان کنگره اشتوتگارت[٢] به خاموشى گراييده بود، بار ديگر در مطبوعات حزب جان ميگيرد.
اين در نظر اول عجيب مينمايد؛ در جايى که اهميت مسأله تا اين حد روشن است، در جايى که زيانبار بودن ميليتاريسم براى پرولتاريا تا اين حد آشکار و عيان است، مشکل ميتوان مسأله ديگرى يافت که درباره آن اينهمه ترديد و آشفتهفکرى، که در بحثهاى مختلف در باب تاکتيکهاى ضد ميليتاريستى در ميان سوسياليستهاى غربى حکمفرماست وجود داشته باشد.
احکام بنيادى براىحل صحيح اين مشکل مدتها پيش با قاطعيت تمام تثبيت شده و شک و سؤالى را بر نميانگيزد. ميليتاريسم جديد [مدرن] نتيجه سرمايهدارى است. ميليتاريسم جديد، در هر دو شکل خود، "تظاهر حيات" سرمايهدارى است: بعنوان نيرويى نظامى که از جانب دولتهاى سرمايهدارى در درگيريهاى خارجىشان (بقول آلمانىها Militarismus nach aussen) بکار گرفته ميشود؛ و بعنوان سلاحى در دست طبقات حاکم براى سرکوب هر نوع جنبش پرولتاريا، اعم از اقتصادى و سياسى ("Militarismus nach innen"). [تاکنون] چند "کنگره بينالمللى" (پاريس ١٨٨٩، بروکسل ١٨٩١، زوريخ ١٨٩٣، و بالأخره اشتوتگارت ١٩٠٢) بيان کاملى از اين دو نقطه نظر را در قطعنامههاى خود بدست دادهاند. قطعنامه اشتوتگارت اين رابطه بين ميليتاريسم و سرمايهدارى را با دقت تمام برقرار کرده است، هر چند که مطابق دستور جلسه ("برخوردهاى بينالمللى")، کنگره اشتوتگارت دغدغهاش بيشتر آن جنبه از ميليتاريسم بود که آلمانيها آن را "خارجى" (Militarismus nach aussen) مينامند. قسمتهاى مربوط اين قطعنامه از اين قرارند:
«جنگ بين دول سرمايهدارى معمولا نتيجه رقابت آنها در بازار جهانى است، چرا که هر يک از دول نه تنها براى تأمين يک حوزه صادراتى براى خود، بلکه همچنين براى تصرف مناطق جديد تلاش ميکند، که در اين زمينه به بند کشيدن ملتها و کشورهاى ديگر ايفاگر نقش اصلى است. لذا اين جنگها حاصل تسليحات مستمرى است که بوسيله ميليتاريسم، که ابزار اصلى سلطه طبقاتى بورژوازى و انقياد سياسى طبقه کارگر است، توليد ميگردد.
تعصبات ملى که بذر آن در کشورهاى متمدن بنا بر منافع طبقات حاکم منظما و با هدف انحراف تودههاى پرولتر از اهداف طبقاتى خود و وادار ساختن آنها به فراموش کردن وظيفه همبستگى طبقاتى بينالمللىشان کاشته ميشود، زمينه مساعدى براى [بوجود آمدن] جنگها است.
بدين ترتيب ريشه جنگ در خود ذات سرمايهدارى است؛ جنگ تنها زمانى خاتمه ميپذيرد که نظام سرمايهدارى ديگر در ميان نباشد، و يا زمانى که وسعت قربانيهاى انسانى و خسارات مالى حاصل از رشد تکنيکهاى نظامى، و خشمى که تسليحات در مردم بر ميانگيزد، به امحاى اين نظام بيانجامد.
طبقه کارگر، که منبع اصلى تأمين کننده سرباز بوده و شديدترين لطمات مادى را متحمل ميگردد، بالاخص دشمن طبيعى جنگ است، زيرا هدفى را که اين طبقه دنبال ميکند، يعنى ايجاد يک نظام اقتصادى مبتنى بر اصول سوسياليستى، که در عمل موجب همبستگى ملل ميگردد، نقض ميکند...»
٢
به اين ترتيب، اصلى که ميليتاريسم و سرمايهدارى را به يکديگر مربوط ميسازد، در ميان سوسياليستها اصلى استوار و تثبيت شده است. و در اين باره اختلاف [نظرى] وجود ندارد. ليکن برسميت شناختن اين رابطه بخودى خود تاکتيکهاى ضد ميليتاريستى سوسياليستها را بدرستى معيّن نميکند؛ [به عبارت ديگر] اين مسأله عملى که چگونه بايد با فشار ميليتاريسم مبارزه کرد و از بروز جنگ جلو گرفت را حل نميکند. و در پاسخ به اين سؤالات است که شاهد اختلاف نظر چشمگيرى در بين سوسياليستها هستيم. در کنگره اشتوتگارت اين اختلاف نظرها بسيار برجسته بود.
در يک قطب سوسيال دمکراتهاى آلمانى از قبيل فولمار (Vollmar) قرار دارند. اينها چنين استدلال ميکنند که چون ميليتاريسم برخاسته از سرمايهدارى است، از آنجا که جنگ لازمه توسعه سرمايهدارى است، نيازى به هيچگونه کار ضد ميليتاريستى بخصوصى نيست. اينها دقيقا اظهارات فولمار در کنگره اِسِن (Essen) است. درباره اين مسأله که در صورت اعلان جنگ سوسيال دمکراتها چگونه مشيى بايد در پيش گيرند، اکثريت سوسيال دمکراتهاى آلمان، و در رأس آنها ببل و فولمار، سفت و سخت بر اين عقيده بودند که سوسيال دمکراتها بايد در برابر هجوم از کشورشان دفاع کنند، و ناچار بايد در جنگى "دفاعى" شرکت جويند. اين راى، فولمار را به آنجا کشاند که در اشتوتگارت اعلام کند: "همه عشق ما به بشريت نميتواند مانع از آن شود که ما آلمانىهاى خوبى باشيم". و نوسکه (Noske)، نماينده سوسيال دمکرات رايشتاک [پارلمان آلمان]، اعلام داشت که در صورت بروز جنگى عليه آلمان، "سوسيال دمکراتها عقب نخواهند انداخت و تفنگها را بدوش خواهند انداخت". از اينجا نوسکه لازم بود تا يک قدم ديگر بردارد و اعلام کند که "ما ميخواهيم آلمان تا سر حد امکان مسلّح شود".
در قطب ديگر گروه کوچک هواداران هروه (Hervé) جاى دارند. بحث آنها اين است که پرولتاريا ميهن ندارد. پس تمام جنگها بنا بر منافع و مصالح سرمايهداران است. پس پرولتاريا بايد با هر گونه جنگىبه مبارزه برخيزد. پرولتاريا بايد هر گونه اعلان جنگى را با ضربه نظامى و قيام پاسخ گويد. مقصود اصلى تهييج ضد ميليتاريستى بايد اين باشد. به اين ترتيب بود که در اشتوتگارت هروه طرح قطعنامه زير را پيشنهاد نمود: "کنگره خواستار آن است که هر گونه اعلان جنگى، از هر سو که باشد، با ضربه نظامى و با قيام پاسخ داده شود".
اينهاست آن دو موضع "افراطى"اى که در قبال اين مسأله در بين صفوف سوسيال دمکراتهاى غربى وجود دارد. "همچون انعکاس آفتاب در قطره آب"؛ در اين دو موضع انعکاس آن دو موضعى را ميتوان ديد که همچنان به کار پرولتارياى سوسياليست در غرب صدمه ميزند؛ گرايشات اپورتونيستى در يک طرف، و جملهپردازى آنارشيستى در طرف ديگر.
ابتدا چند نکته و تذکر درباره ميهن پرستى. اينکه "کارگران وطن ندارند" در مانيفست کمونيست واقعا گفته شده است. اين هم درست است که نظر فولمار، نوسکه، و شرکاء، ضربهاى است بر اين اصل پايهاى سوسياليسم بينالمللى. اما از اين، نتيجه نميشود که پس سخن هروه و پيروانش داير بر اين که براى پرولتاريا مهم نيست در چه کشورى - در آلمان پادشاهى، در فرانسه جمهورى يا در ترکيه استبدادى - زندگى ميکند، درست باشد. سرزمين پدرى، يعنى آن محيط سياسى، فرهنگى و اجتماعى معيّن، نيرومندترين عامل در مبارزه پرولتارياست؛ و اگر فولمار با بنا گذاشتن نوعى شيوه برخورد "واقعا آلمانىِ" پرولتاريا به "سرزمين پدرى" به خطا ميرود، هروه نيز در اتخاذ چنين برخوردى، برخوردى که به نحو غير قابل بخشايشى غير نقادانه است به چنين عامل مهمى در مبارزه پرولتاريا براى رهايى، دست به همان اندازه به خطا رفته است. پرولتاريا نميتواند نسبت به شرايط سياسى، اجتماعى و فرهنگى مبارزهاش بى تفاوت باشد؛ در نتيجه نميتواند نسبت به آنچه که بر سر کشورش ميآيد بى تفاوت باشد. اما مقدّرات کشور تا آن حد که بر مبارزه طبقاتيش اثر ميگذارد مورد توجه و علاقه اوست، و نه بخاطر "ميهن پرستى" بورژوايىاى که به زبان آوردنش هم براى يک سوسيال دمکرات زشت و موهن است.
و اما مسأله دوم، مسأله شيوه برخورد به ميليتاريسم و جنگ، مسأله پيچيدهترى است. در همان نظر اول پيداست که هروه به نحو غير قابل بخشايشى اين دو مسأله را خلط ميکند، و رابطه عِلّى موجود مابين جنگ و سرمايهدارى را از ياد ميبرد. با اتخاذ تاکتيکهاى هروه، پرولتاريا خود را محکوم به کارى بى حاصل خواهد نمود: پرولتاريا همه آمادگى جنگيش (منظور از جنگى، قيام است) را صَرف مبارزه با معلوم (جنگ) خواهد کرد؛ و اجازه خواهد داد تا علت (سرمايهدارى) باقى بماند.
اين نمايشِ تمام و کمالِ شيوه تفکر آنارشيستى است. در اينجا ايمان کور به نيروى کارآيى معجزهآساى هر گونه عمل مستقيمى[٣]؛ جُدا کردن اين "عمل مستقيم" از زمينههاى اجتماعى و سياسى آن، و بدون کوچکترين تحليلى از اين يک؛ و خلاصله (بقول کارل ليبکنخت) "تفسير مکانيکى و دلبخواه پديدههاى اجتماعى" را بوضوح مشاهده ميکنيم.
نقشه هروه "بسيار ساده" است: در همان روز اعلان جنگ، سربازان سوسياليست تَرک خدمت ميکنند، سربازان احتياط هم دست به اعتصاب زده در خانه ميمانند. اما "اعتصاب سربازان احتياط مقاومت منفى نيست: طبقه کارگر خيلى زود دست به مقاومت علنى، دست به قيام خواهد زد، و اين دومى شانس بسيار بيشترى براى دستيابى به پيروزى خواهد داشت، چرا که [در آن موقع] ارتش حاضر بخدمت، در مرزها خواهد بود". (گ. هروه، "حزب آنها" Leur Patrie).
چنين است آن "نقشه مؤثر، مستقيم و عملى"؛ و چنين است که هروه، با اطمينان به موفقيت آن، نظر ميدهد که ضربه نظامى و قيام بايد پاسخ هر گونه اعلان جنگى باشد.
از اين [سخن] به روشنى پيداست که در اينجا مسأله اين نيست که آيا پرولتاريا، در صورتى که چنين مسيرى را دلخواه خود بيابد، ميتواند پاسخ اعلان جنگ را با اعتصاب و قيام بدهد يا نه. نکته مورد بحث آن است که آيا پرولتاريا ناچار است به حکم اجبار پاسخ هر جنگى را با قيام بدهد يا نه. و حل مسأله، به اين معناى دوم، معنايش محروم ساختن پرولتاريا از حق انتخاب لحظه نبرد مرگ و زندگى، و دادن اين حق انتخاب به دشمنان اوست. اين پرولتاريا نيست که لحظه نبرد را مطابق با منافع و مصالح خود، در صورتى که آگاهى سوسياليستىاش در سطح بالايى باشد، در صورتى که تشکيلاتش قوى باشد، در صورتى که موقعيت مقتضى باشد، و غيره، انتخاب ميکند. خير. دولتهاى بورژوايى قادرند پرولتاريا را حتى وقتى شرايط براى او نامطلوب است به قيام برانگيزند، مثلا از طريق اعلان جنگى بخصوص و حساب شده براى تحريک احساسات ميهن پرستانه و شووينيستى در ميان بخشهاى وسيعى از اهالى، و به اين ترتيب منزوى ساختن پرولتارياى بپا خاسته. بعلاوه، بايد بخاطر داشت که بورژوازى، از آلمان پادشاهى گرفته تا فرانسه جمهورى تا سوئيس دمکراتيک، که در زمان صلح فعاليت ضد ميليتاريستى را با چنين بيرحمى مورد پيگرد قرار ميدهد، در صورت وقوع جنگ، يعنى زمانى که قوانين زمان جنگ، اعلاميههاى حکومت نظامى، دادگاههاى نظامى و غيره معمول و لازمالاجرا است، با منتهاى خشونت به سرکوبى هر گونه تلاشى در جهت ضربه نظامى دست خواهد زد.
کائوتسکى حق داشت وقتى درباره ايده هروه گفت: "ايده ضربه نظامى برخاسته از انگيزههاى "خير" است، ايدهاى بديع و سرشار از قهرمانى است، لکن قهرمانى در بلاهت".
پرولتاريا، چنانچه مقتضى و مناسب بداند، ممکن است پاسخ يک اعلان جنگ را با يک ضربه نظامى بدهد. [پرولتاريا] ممکن است، از ميان ديگر ابزارهاى دستيابى به يک انقلاب اجتماعى، به ضربه نظامى هم توسل جويد. لکن مقيّد ساختن او به اين "نسخه تاکتيکى"، به نفع پرولتاريا نيست.
و اين دقيقا جوابى بود که از طرف کنگره بينالمللى به اين سؤال قابل بحث داده شد.
٣
اما اگر نظرات هروهايستها "قهرمانى در بلاهت" است، شيوه برخورد فولمار، نوسکه و آنهايى که در "جناح راست" مثل آنها فکر ميکنند، جُبن اپورتونيستى است. بحث آنها، در اشتوتگارت و باز در اِسِن، اين بود که چون ميليتاريسم ناشى از سرمايهدارى است و با آن از بين ميرود، بنابراين نياز به هيچگونه تهييج ضد ميليتاريستى نيست؛ چنين تهييجى نبايد وجود داشته باشد. اما حل ريشهاى مسأله کار [مزدى] و مسأله زنان نيز، بعنوان مثال - اين دقيقا جوابى بود که در اشتوتگارت به آنها داده شد - مادام که نظام سرمايهدارى وجود دارد، غير ممکن است؛ اما عليرغم اين، ما براى قوانين کار، گسترش حقوق مدنى زنان، و غيره، مبارزه ميکنيم. يک تهييج ضد ميليتاريستى خاص بايد با قدرت و توان هر چه بيشترى انجام گيرد، زيرا که موارد دخالت در مبارزه بين کار و سرمايه از جانب نيروهاى نظامى، [هر روز] بيشتر و بيشتر ميشود؛ و به اين خاطر که اهميت ميليتاريسم، نه تنها در مبارزه کنونى پرولتاريا، بلکه همچنين در آينده، در هنگام انقلاب اجتماعى، واضحتر و واضحتر ميگردد. تهييج ضد ميليتاريستى ويژه، در پشت سر خود نه تنها گواه پرنسيپ را، بلکه تجربه وسيع تاريخى را نيز دارد. در اين زمينه بلژيک از ديگر کشورها جلوتر است. "حزب کارگر بلژيک"، گذشته از تبليغ عام ايدههاى ضد ميليتاريستى، گروههاى از جوانان سوسياليست را تحت عنوان گاردهاى جوان (Jeunes Gardes) سازمان داده است. گروههاى موجود در يک ناحيه معيّن، تشکيل "فدراسيونهاى ناحيهاى"، و کليه فدراسيونهاى ناحيهاى به نوبه خود تشکيل "فدراسيون ملى"، که يک "شوراى سرپرستى" در رأس آن قرار دارد را ميدهند. روزنامههاى "گاردهاى جوان" ("جوان- آينده است" (La jeunesse—c'est l'avenir)، "پادگان" (De Caserne)، "سرباز وظيفه" (De Loteling)، و غيره) در دهها هزار نسخه منتشر ميشوند! قويترين فدراسيون، "فدراسيون والون" (Walloon Federation) است که ٦٢ گروه محلى با ده هزار عضو دارد؛ در حال حاضر رويهم ١٢١ گروه محلى از "گاردهاى جوان" وجود دارد.
علاوه بر تهييج کتبى، تهييج شفاهى شديدى نيز انجام ميگيرد. در ژانويه و سپتامبر (ماههاى احظار به خدمت) ميتينگهاى عمومى و راهپيمايى در شهرهاى عمده بلژيک برگذار ميشود. سخنرانان سوسياليست در مقابل تالار شهر، در هواى آزاد، معناى ميليتاريسم را براى سربازان وظيفه تشريح ميکنند. "شوراى سرپرستى" گاردهاى جوان يک "کميته شکايات" دارد که وظيفهاش جمعآورى اطلاعات درباره هر گونه بيعدالتى است که در پادگانها رخ ميدهد. اين اطلاعات هر روزه تحت عنوان "از ارتش" در روزنامه مردم (Le Peuple) ارگان مرکزى حزب، به چاپ ميرسد. تهييج ضد ميليتاريستى در آستان پادگانها متوقف نميشود و سربازان سوسياليست در درون ارتش گروههاى تهييج تشکيل ميدهند. در حال حاضر، در حدود ١٥ گروه از اين گروهها ("اتحاديه سربازان") وجود دارد.
به پيروى از مدل بلژيک، تهييج ضد ميليتاريستى در فرانسه[٭]، سوئيس، اتريش و ساير کشورها، با شدتهاى مختلف و در اَشکال متنوع، جريان دارد.
به اين ترتيب تهييج ضد ميليتاريستى خاص نه تنها بويژه لازم، بلکه عملا مقتضى و ثمربخش است. اما از آنجا که فولمار، با اشاره به شرايط پليسى و غير ممکن کار در آلمان و خطر آنکه [اين نوع تهييج] به تلاشى سازمانهاى حزب بيانجامد، با آن مخالفت ميکرد، مسأله به تحليل واقعيت شرايط موجود در اين کشور خاص تنزل يافت. اما اين ديگر مسألهاى مربوط به واقعيت موجود بود و نه مسألهاى بر سر اصول. اگر چه در مورد اين مسأله هم ژوره (Jaurès) بدرست متذکر شد که سوسيال دمکراتهاى آلمان که در جوانى، در سالهاى سخت "قوانين ضد سوسياليستى"، در مقابل مشت آهنين پرنس بيسمارک Bismarck ايستادگى کردند، اکنون، با کميّت و قدرت بمراتب بيشتر امروزىشان، نبايد از پيگرد حکام کنونى ترسى به دل راه دهند. لکن اشتباه بسيار بزرگتر فولمار در آن است که ميکوشد بر اين استدلال تکيه کند که تهييج ضد ميليتاريستى خاص علىالاصول نا مقتضى است.
[اما] اپورتونيسمِ اين اعتقاد فولمار و آنها که مثل او فکر ميکنند که سوسيال دمکراتها ناگزيرند در يک جنگ تدافعى شرکت جويند نيز کم از آن يکى نيست. نقد درخشان کائوتسکى پنبه اين نظرات را زده است. کائوتسکى نشان داد که غالبا تشخيص اين که آيا يک جنگ خاص ناشى از اهداف تدافعى بوده است يا تهاجمى - بخصوص در زمان غليان احساسات ميهن پرستانه - غير ممکن است (مثال کائوتسکى: در ابتداى جنگ روسيه و ژاپن، آيا ژاپن مهاجم بود يا از خودش دفاع ميکرد؟). چنانچه سوسيال دمکراتها باورشان شود که چگونگى برخورد خود را با يک جنگ با اين معيار تعيين کنند، خود را در [دام] تارهاى مذاکرات ديپلماتيک گرفتار ساختهاند. سوسيال دمکراتها ممکن است خود را حتى در موقعيتى بيابند که خواستار جنگهاى تهاجمى شوند. مارکس و انگلس در ١٨٤٨ (براى هروهايستها ضررى ندارى که اين را هم بخاطر داشته باشند) چنين فکر ميکردند که جنگ آلمان عليه روسيه لازم باشد. [چندى] بعد تلاش کردند تا در افکار عمومى انگلستان به نفع جنگى با روسيه نفوذ کنند. ضمنا کائوتسکى اين مثال فرضى را هم مطرح ميکند: "فرض کنيم جنبش انقلابى در روسيه پيروز شود و اثرات اين پيروزى، در فرانسه، منجر به آن شود که قدرت بدست پرولتاريا بيفتد؛ از سوى ديگر، فرض کنيم که ائتلافى از پادشاهان اروپا عليه روسيه نوين شکل بگيرد. آنگاه اگر جمهورى فرانسه به يارى روسيه بيايد آيا سوسيال دمکراسى بينالمللى اعتراض خواهد کرد؟" (ک. کائوتسکى، "نظرات ما درباره ميهن پرستى و جنگ")
واضح است که مورد اين مسأله (درست همانگونه که در بحث "ميهن پرستى" نيز)، اين نه خصلت تدافعى يا تهاجمى جنگ، بلکه مصالح مبارزه طبقاتى پرولتاريا، يا بهتر بگوييم، مصالح جنبش بينالمللى پرولتاريا است که يگانه معيار را براى بررسى و تعيين چگونگى برخورد سوسيال دمکراتها به هر واقعه خاص در مناسبات بينالمللى، عرضه ميدارد.
اين را که اپورتونيسم در اين قبيل مسائل نيز تا کجا ميتواند به پيش برود، بيانيه تازهاى از ژوره نشان ميدهد. او در يک روزنامه بورژوا- ليبرال آلمانى ضمن بيان نقطه نظراتش در باب اوضاع بينالمللى، از اتحاد فرانسه و انگليس با روسيه، عليه خطر مقاصد غير صلحجويانه، دفاع ميکند و اين اتحاد را "تضمينى براى صلح" به حساب ميآورد؛ او از اين واقعيت ابراز خرسندى ميکند که "اکنون ما شاهد اتحاد انگستان و روسيه، اين دو دشمن ديرينه، هستيم".
روزا لوگزامبورگ در "نامه سرگشاده"اش، در شماره آخر "نويه زايت"، ارزيابىاى بسيار عالى از اينچنين ديدگاهى بدست داده و جواب دندانشکنى نيز به ژوره داده است.
روزا لوگزامبورگ از تذکر اين نکته آغاز ميکند که حرف از اتحادى بين "روسيه" و "انگليس" زدن يعنى "سخن گفتن به زبان سياستمداران بورژوا": چرا که در سياست خارجى، منافع دول سرمايهدارى و منافع پرولتاريا در مقابل يکديگر قرار دارد و از هماهنگى منافع در زمينه سياست خارجى سخنى نميتواند در ميان باشد. اگر ميليتاريسم ناشى از سرمايهدارى است، پس جنگ را نميتوان با دوز و کلکهاى حُکّام و ديپلماتها از بين برد؛ و وظيفه سوسياليستها آن نيست که به هيچگونه توهّمى در اين زمينه دامن بزنند، بلکه بر عکس وظيفهشان آن است که تزوير و عجز "تدابير صلحجويانه" ديپلماتيک را بى وقفه افشا کنند.
اما نکته اصلى "نامه سرگشاده" ارزيابىاى است که از اتحاد انگلستان و فرانسه با روسيه بدست داده است، اتحادى که ژوره آنهمه مورد ستايش قرار ميدهد. بورژوازى اروپا تزاريسم را در دفع يورش انقلابى يارى کرده است. "رژيم خودکامه روسيه، در تلاش خويش براى تبديل پيروزى موقتش بر انقلاب به يک پيروزى نهايى، اينک بيش از هر چيز به شيوه آزمايششده همه رژيمهاى استبدادى، يعنى به موفقيت در سياست خارجى متوسل ميشود".
اکنون هر گونه اتحادى با روسيه به معناى "اتحاد مقدسى است بين بورژوازى اروپاى غربى و ضد انقلاب روسيه، سرکوبگران و جلادان رزمندگان روسى و لهستانى که براى آزادى ميجنگند. اين گونه اتحادها معنايى جز تقويت خونينترين ارتجاع، آنهم نه تنها در داخل روسيه بلکه همچنين در روابط بينالمللى، نخواهد داشت... به اين ترتيب ابتدايىترين و پايهاىترين تعهد سوسياليستها و پرولترهاى همه کشورها آنست که عليه هر گونه اتحادى با ضد انقلاب روسيه با تمام قدرت به مقابله برخيزند".
روزا لوگزامبورگ از ژوره ميپرسد: "اين را چگونه بايد پيش خود توضيح داد که شما، شمايى که يک بار عليه وام به روسيه چنان نطق درخشانى در پارلمان فرانسه ايراد کرديد، شمايى که همين چند هفته پيش در روزنامه "اومانيته"تان در مقابل جنايات دادگاههاى نظامى لهستان روسيه افکار عمومى را خشمگينانه به استمداد طلبيديد، اکنون "با تمام توان" خواهيد کوشيد حکومت جلادان انقلاب روسيه و قيام ايران را به عاملى مؤثر در سياست اروپا بدل سازيد، چوبههاى دار در روسيه را، ارکان صلح بينالمللى قرار دهيد؟ چگونه ميتوان طرحهاى شما را براى صلح، طرحهايى که بر پايه اتحادهايى چون روسيه-فرانسه و روسيه-انگلستان استوار است، با اعتراض اخير "حزب سوسياليست پارلمانى فرانسه" و کميسيون ادارى "شوراى ملى" "حزب سوسياليست" عليه ديدار رئيس جمهورى فاليهره (Fallières) از روسيه - اعتراضى که شما آن را امضاء کرديد، اعتراضى که با کلمات گرم و آتشين از منافع انقلاب روسيه دفاع ميکند - آشتى داد؟ چنانچه رئيس جمهور فرانسه به خود زحمت دهد تا برداشتهاى شما را از اوضاع بينالمللى بيرون بکشد، آنگاه در پاسخ اعتراض شما خواهد گفت: آن کس که هدف را تأييد ميکند وسيله را نيز بايد تأييد کند؛ آن کس که اتحاد با روسيه تزارى را هماهنگى در صلح بينالمللى ميداند بايد تمام آنچه را که موجب تقويت اين اتحاد ميگردد و به دوستى ميانجامد، پذيرا شود".
"اگر روزى روزگارى در آلمان، در روسيه يا در انگلستان سوسياليستها و انقلابيونى پيدا شده بودند که بنا بر 'مصالح صلح' اتحاد با حکومت 'دوران بازگشت'[٥]، يا حکومت تىير (Thiers) و 'ژول فاور' (Jules Favre) را توصيه ميکردند، و مرجعيت اخلاقى خود را وثيقه چنين اتحادى قرار ميدادند - شما به آنها چه ميگفتيد؟!"...
اين نامه خود بقدر کافى گوياست و از سوسيال دمکراتهاى روسيه تنها همين ساخته است که بخاطر اين اعتراض رفيق روزا لوگزامبورگ و بخاطر دفاع او از انقلاب روسيه در پيشگاه پرولتارياى جهانى، درودهاى خويش را نثارش کنند.
پرولتارى، شماره ٣٣، ٢٣ ژوئيه (٥ اوت) ١٩٠٨
کليات آثار لنين (انگليسى)، جلد ١٥، صفحات ١٩١ تا ٢٠١
اولين ترجمه و نشر فارسى: بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست، شماره ٤ - بهمن ١٣٥٩.
زيرنويسها و توضيحات
[١]
مقدونيه - Macedonia - سرزمينهاى شبه جزيره بالکان که پس از جنگ جهانى اول از زير قرنها سلطه امپراتورى عثمانى بيرون آمد و بين کشورهاى يوگسلاوى، رومانى، بلغارستان و يونان تقسيم شد.—م.
[٢]
نگاه کنيد به مقاله لنين "کنگره سوسياليستى بينالمللى اشتوتگارت" (جلد ١٣، صفحات ٧٥-٨١ و ٨١-٩٣)
[٣]
"عمل مستقيم" action directé - اين کلمات در متن اصلى (روسى) عينا به فرانسه آمده است. —هيأت تحريريه متن اصلى
[٭]
يکى از برجستگىهاى جالب تهييج در فرانسه کارى است که "ده شاهىِ سرباز" نام دارد. هر کارگر در هفته يک سو sou دبير اتحاديه خود ميپردازد. پولى که از اين طريق جمعآورى ميگردد، براى سربازان فرستاده ميشود. "بعنوان آنکه ياد آورى باشد براى سربازان که [آنها]، حتى در لباس سربازى، متعلق به طبقه تحت استثمار بوده و اين را تحت هيچ شرايطى نبايد از ياد ببرند".—لنين
lenin.public-archive.net #L1693fa.html
|