در مسير پا خورده! (حرفهاى کهنه شده منشويکى!)
و. ای. لنین
اکنون ارزيابى انقلاب روسيه، يا بهتر بگوييم ارزيابى سه سالِ اول آن موضوع روز است. تا ماهيت طبقاتى احزاب سياسى ما محرز نشود، تا منافع و روابط متقابل طبقاتِ درگير در انقلاب ما بررسى نشود، حتى يک گام در راه تعيين اهداف و تاکتيکهاى آنى پرولتاريا نميتوان برداشت. در اين مقاله قصد ما اين است که توجه خوانندگان را به تلاشى در جهت ارائه چنين ارزيابىهايى جلب نماييم.
در شماره سوم نشريه "گولوس سوتسيال دمکراتا"[١]، ف. دان (F. Dan) ارزيابى سيستماتيکى از نتايج انقلاب، و گ. پلخانف نتايج خلاصه شدهاى در باره تاکتيکهاى حزب کارگران، بدست دادهاند. ارزيابى "دان" در تحليل نهايى ما را به اين نتيجه ميرساند که اميد ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان، ناگزير اميدى واهى خواهد بود. "امکان اينکه پرولتاريا مجددا دست به عمل انقلابى تودهاى بزند... تا حد زيادى به موقعيت بورژوازى بستگى خواهد داشت". "در مراحل اوليه (چنين خيزشى)، تا زمانى که جنبش اوج گيرنده انقلابى طبقه کارگر، طبقه متوسط شهرى را به حرکت در نياورده و آتش اعتلاى انقلاب در شهرها به دهات سرايت نکرده است، پرولتاريا و بورژوازى تنها نيروهاى عمده سياسى خواهند بود".
ف. دان درباره نتايج تاکتيکى منتج از چنين "واقعيتى"، آشکارا سکوت اختيار ميکند. وى آشکارا از بزبان آوردن آنچه خود بخود از اظهاراتش نتيجه ميشود، از گفتن اينکه ميبايد به طبقه کارگر توصيه نمود تا تاکتيکهاى مشهور منشويکها يعنى طرفدارى از بورژوازى را در پيش گيرد، شرم دارد (تشکيل بلوک با کادتها، حمايت از شعار حزبى "کابينه کادتى"، دوماى با اختيارات تام پلخانف و غيره را بياد بياوريد). اما گفتههاى دان با اين گفته پلخانف - در خاتمه مقالهاش در شماره ٣ "گولوس سوسيال دمکراتا" - که: "اگر مارکسيتهاى روسيه در ١٩٠٦ - ١٩٠٥ توانسته بودند از اشتباهات مارکس و انگلس در آلمان نيم قرن پيش اجتناب کنند به حال روسيه بسيار مفيد ميبود!"، تکميل ميشود. (در اينجا اشاره او به کم بها دادن به ظرفيت رشد سرمايهدارى آن زمان و پر بها دادن به ظرفيت پرولتاريا براى عمل انقلابى است).
از اين روشنتر نميشود. دان و پلخانف با دقت تمام - اگر بخواهيم اسمش را دقت و نه آنچه که واقعا هست بگذاريم - سعى دارند سياست منشويکى وابستگى پرولتاريا به کادتها را توجيه کنند. بنابراين بياييم در اين "قضيه تئوريک" که اين دو سعى در اثباتش دارند دقيقتر شويم.
بحث دان اين اين است که "جنبش دهقانى" به "رشد و توسعه انقلاب در شهر و در کانالهاى بورژوايى و پرولترى آن" بستگى دارد؛ هم از اين رو بود که خيزش "انقلاب در شهر" خيزش جنبش دهقانى را در پى داشت، در حالى که پس از فروکش کردن آن، "تخاصمات داخلى روستا که خيزش انقلاب بر آنها مهار ميزد بار ديگر رو به حدت نهاد و مقدمات موفقيت نسبى سياست ارضى دولت، سياست تفرقهافکنى ميان دهقانان، و غيره، بار ديگر فراهم گرديد". و از اينجا دان همان نتيجهاى را ميگيرد که پيشتر نقل کرديم، يعنى اين نتيجه را که: در مراحل اوليه خيزش مجدد انقلابى، نيروهاى عمده سياسى پرولتاريا و بورژوازى خواهند بود. به گمان دان، "پرولتاريا ميتواند و ميبايد از اين شرايط استفاده کند و انقلاب را آنچنان اعتلا بخشد که انقلاب "نقطه آغاز" خيزش جديد خود را فرسنگها پشت سر نهاده و به دمکراتيزه شدن کامل جامعه، با مُهر و نشان (کذا!) راه حلى ريشهاى(!!) براى مسأله ارضى بيانجامد".
بوضوح ميتوان ديد که تمامى اين بحث بر پايه عجزى ريشهاى از درک مسأله ارضى در انقلاب ما قرار دارد؛ و اين عدم درک را پرده بيقوارهاى از حرفهاى توخالى و مبتذل در باره "دمکراتيزه شدن کامل" با "مُهر و نشان" "راه حلى" براى مسأله مورد نظر ميپوشاند.
به خيال ف. دان "اميد ديکتاتورى پرولتاريا و دهقانان" متکى بر تعصبات نارودنيکى، متکى بر نديدن تخاصمات داخلى روستا و خصلت فردگرايانه جنبش دهقانى بوده و هست. اينها نظريات معمول و شناخته شده منشويکى است. ولى مشکل که کسى تاکنون توانسته باشد همچون ف. دان هجو بودن اين نظريات را چنين صريح و بىپرده برملا کند. مبلغ گرانقدر ما شگردى زده است تا به اين موضوع توجه نکند که هيچيک از دو "راه حل" مسأله ارضى، که او آنها را در مقابل يکديگر مطرح ميکند، با "خصلت فردگرايانه جنبش دهقانى" منافاتى ندارد! چرا که راه حل استوليپينى، که به اعقتاد دان در حال حاضر از "موفقيتى نسبى" برخوردار است، در حقيقت بر پايه فردگرايى دهقانان بنا شده است. در اين چون و چرايى نيست. خوب، راه حل ديگر، راه حلى که ف. دان آن را "ريشهاى" و متضمن "دمکراتيزه شدن کامل جامعه" ميخواند چطور؟ آيا دان گرانقدر ما جداً تصور ميکند که اين راه حل دوم بر پايه فردگرايى دهقانان بنا نشده است؟
مشکل اينجاست که جمله توخالى دان درباره "دمکراتيزه شدن کامل جامعه با مُهر و نشان راه حلى ريشهاى براى مسأله ارضى" کارش پرده کشيدن روى نمونهاى ريشهاى از حماقت است. دان بدون تعمق، مانند نابينايى که چيزى را جستجو ميکند در دو "راه حل " براى مسأله ارضى، که از نظر عينى هر دو ممکن است و از نظر تاريخى هنوز هيچيک بطور قطعى و نهايى اتخاذ نشده است، چنگ مياندازد، بدون آنکه قادر باشد به روشنى و دقت ماهيت هيچيک و شرايط عملى شدن هر يک از آنها را دريابد.
چرا سياست استوليپين ميتواند از يک "موفقيت نسبى" برخوردار باشد؟ به اين علت که توسعه سرمايهدارى مدتها پيش دو طبقه متخاصم بورژوازى و پرولتارياى روستا را در ميان دهقانان بوجود آورده است. آيا موفقيت کامل سياسى ارضى استوليپين ممکن است؟ و اگر هست به چه معناست؟ اين موفقيت کامل در صورتى ممکن است که اوضاع کاملا بر وفق مراد استوليپين پيش برود؛ و به معناى "حل" مسأله ارضى در روسيه بورژوا، به مفهوم تثبيت نهايى (تا انقلاب پرولترى) مالکيت خصوصى در تمام اراضى، هم اراضى ملاکين و هم اراضى دهقانان، خواهد بود. اين يک راه حل از نوع پروسى خواهد بود که بيشک توسعه سرمايهدارى روسيه را تأمين خواهد کرد، ليکن توسعهاى بينهايت کُند، همراه با دادن سالها اقتدار به يونکر، و براى پرولتاريا و دهقانان هزار بار دردناکتر از "راه حل" ديگر مسأله ارضى که از نظر عينى ممکن و نيز کاپيتاليستى است.
اين راه حل ديگر را دان "ريشهاى" خوانده است، بى آنکه در باره آنچه اين راه حل ايجاب ميکند، بيانديشد. اين شعارى مبتذل و بى ارزش است که سر سوزنى انديشه در آن نيست. راه حل استوليپينى هم بسيار ريشهاى است زيرا که بنحوى ريشهاى در حال از هم پاشيدن کمون قديمى روستا و نظام کهنه فلاحت در روسيه است. تفاوت حقيقى راه حل دهقانى مسأله ارضى در انقلاب بورژوايى روسيه و راه حل استوليپين-کادتى آن در اين است که اولى بيشک مالکيت ارضى ملاکين را، و به احتمال زياد مالکيت دهقانى را، از ميان خواهد برد (ما در اينجا به مسأله خاص سهم دهقانان از زمين نميپردازيم چون تمام بحثهاى دان از زاويه برنامه ارضى ما يعنى "مونيسيپاليزاسيون"[٢] هم غلط است).
حال ميتوان پرسيد که آيا اين راه حل دوم از نظر عينى ممکن است؟ بدون شک. مارکسيستهاى فکور همگى در اين باره توافق دارند، چه در غير اينصورت پشتيبانى پرولتاريا از تلاش ملاکين خردهپا براى خارج کردن زمين از چنگ ملاکين بزرگ نمونهاى از شارلاتانبازى و ارتجاعى ميبود. در هيچ کشور سرمايهدارى ديگرى هيچ مارکسيستى پيدا نخواهد شد که برنامهاى بمنظور پشتيبانى از اين آرزوى دهقانان براى مصادره زمينهاى ملاکين بزرگ طرح نمايد. در روسيه، هم بلشويکها و هم منشويکها در لزوم چنين پشتيبانى اى توافق دارند. چرا؟ زيرا از نظر عينى براى کشاورزى روسيه راه رشد کاپيتاليستى ديگرى ممکن است: نه راه "پروسى"، بلکه راه "آمريکايى"، نه راه ملاک-بورژوا (يا يونکر)، بلکه راه دهقان-بورژوا.
استوليپين و کادتها، استبداد و بورژوازى، نيکلاى دوم و پيوتر استروه، همگى در لزوم "پاکسازى" کاپيتاليستى نظام پوسيده کشاورزى در روسيه از طريق ابقاى مالکيت ارضى مالکين، توافق دارند. اختلافشان تنها بر سر اين است که چگونه به بهترين وجهى، و چه مقدار از، اين مالکيت را ابقاء کنند.
کارگران و دهقانان، سوسيال دمکراتها و نارودنيکها (منجمله ترودوويکها، سوسياليستهاى خلقى و انقلابيون سوسياليست) همگى در لزوم "پاکسازى" کاپيتاليستى نظام پوسيده کشاورزى در روسيه از طريق امحاى مالکيت ارضى به زور، توافق دارند. تفاوتشان در اين است که سوسيال دمکراتها خصلت کاپيتاليستى هرگونه انقلاب ارضى در جامعه کنونى - مونيسيپاليزاسيون و ملى کردن، اجتماعى کردن و تقسيم - را، هر قدر هم آن انقلاب مافوق راديکال باشد، درک ميکنند، در حالى که نارودنيکها اين را نميفهمند و مبارزهشان براى صورتبندى دهقان- بورژوا در مقابل ملاک-بورژوا را در لفاف جملهپردازيهاى بيمايه و تخيلى در باره برابرى در نظام ارضى عرضه ميدارند.
برخورد سطحى و سر در گم ف. دان تماما ناشى از آن است که او به نحوى ريشهاى از درک پايه اقتصادى انقلاب بورژوايى روسيه عاجز است. اختلافات موجود بين سوسياليسم مارکسيستى و خرده بورژوايى روسيه بر سر مسأله محتوا و اهميت اقتصادى مبارزه دهقانان براى زمين در اين انقلاب، چنان بى تناسب در نظرش بزرگ شده که او از در نظر گرفتن مبارزه نيروهاى واقعى جامعه، مبارزهاى براى اين يا آن راه حل از نظر عينى ممکن تکامل سرمايهدارى در کشاورزى، غافل مانده است. و اين عدم درک مطلق را با عبارتپردازىهايى در باره "موفقيت نسبى" استوليپين و "دمکراتيزه شدن کامل جامعه، با مُهر و نشان راه حل ريشهاى براى مسأله ارضى" پرده بوشى ميکند.
در واقع، امروز اوضاع از نظر مسأله ارضى در روسيه از اين قرار است. موفقيت سياست استوليپين متضمن سالها سرکوب و قلع و قمع قهر آميز آن تودهاى از دهقانان خواهد بود که تن به گرسنگى و رانده شدن از دهاتشان را ندهند. تاريخ نمونههايى از "موفقيت" اينگونه سياستها را تجربه کرده است. جملهپردازى توخالى و احمقانه و دمکراتمنشانهاى بيش نخواهد بود اگر بگوييم: موفقيت چنين سياستى در روسيه "غير ممکن" است. خير، ممکن است! ولى وظيفه ما اين است که به مردم بفهمانيم که اين موفقيت به چه قيمتى حاصل خواهد شد، و اين که با تمام نيرو براى راه حل کوتاهتر و سريعتر توسعه سرمايهدارى در کشاورزى از طريق يک انقلاب دهقانى بجنگيم. در يک کشور سرمايهدارى، انقلاب دهقانى تحت رهبرى پرولتاريا مشکل و بسيار هم مشکل است، ليکن ممکن است، و ما بايد براى آن مبارزه کنيم. سه سال انقلاب به ما و تمام مردم نه تنها آموخت که بايد براى آن جنگيد، بلکه اين را نيز آموخت که چگونه بايد جنگيد. هيچيک از "شيوههاى روى آوردن" منشويکها به سياست پشتيبانى از کادتها قادر نخواهد بود اين درسهاى انقلاب را از ذهن کارگران بزدايد.
به بحث خود بازگرديم. اگر به رغم مبارزه تودهها سياست استوليپين بتواند آنقدر دوام بياورد که موفقيت راه "پروسى" را تأمين کند، آنوقت چه؟ آنوقت نظام ارضى در روسيه کاملا بورژوايى خواهد شد، دهقانان بزرگ تقريبا تمام سهم زمين را خواهند قاپيد، کشاورزى سرمايهدارى خواهد شد و ديگر هيچگونه "حلى" براى مسأله زمين تحت نظام سرمايهدارى - خواه راه حلى ريشهاى باشد، خواه غير ريشهاى - ممکن نخواهد بود. آنوقت ديگر مارکسيستهايى که با خود صادقند همه "برنامههاى ارضى" را يکجا به زبالهدان ريخته و به تودهها خواهند گفت: "کارگران هر چه از دستشان ساخته بود انجام دادند تا نه يک يونکر بلکه يک سرمايهدارى آمريکايى نصيب روسيه سازند. کارگران اکنون شما را به پيوستن به انقلاب اجتماعى پرولتاريا فراميخوانند، چرا که پس از "حل" استوليپينى مسأله ارضى هيچ انقلاب ديگرى که قادر باشد دگرگونى جدىاى را در شرايط اقتصادى زندگى تودههاى دهقانى سبب شود، نميتواند وجود داشته باشد".
امروز مسأله بين انقلاب بورژوايى و انقلاب سوسياليستى در روسيه، اينطور مطرح است نه آنطور که بالاخص دان، در ترجمه آلمانى مقالهاش (نويه زايت، شماره ٢٧)[٣]، آن را مغشوش و سرهمبندى کرده است.
انقلابهاى بورژوايى بر اساس سياستهاى ارضى استوليپين- کادتى در روسيه نيز ممکن و حتى ناگزيرند. ليکن در چنين انقلابهايى، مانند انقلابهاى فرانسه در ١٨٣٠ و ١٨٤٨ از "دمکراتيزه شدن کامل جامعه، با مُهر و نشان راه حلى ريشهاى براى مسأله ارضى" سخنى هم بميان نميتواند در بين باشد. يا دقيقتر بگوييم، در اينگونه انقلابها تنها خرده بورژواهاى شِبه سوسياليست هستند که همچنان درباره "حل" (و آنهم حل "ريشهاى") مسأله ارضى، مسألهاى که هم اکنون در کشورهاى پيشرفته سرمايهدارى حل شده است، ياوه سرايى ميکنند.
اما نظام ارضى کاپيتاليستى روسيه هنوز از مرحله توسعه يافتگى فرسنگها فاصله دارد. اين نه تنها بر ما، يعنى بلشويکها و منشويکها هر دو، نه تنها بر تمام آنها که هواخواه انقلاباند و به برآمد مجدد آن اميد دارند، بلکه حتى بر دشمنان پيگير، آگاه و آشکار انقلاب، بر دوستان استبداد باند سياهى مثل جناب پيوتر استروه هم روشن است. اگر او "با صداى بلند فرياد بزند" که ما به يک بيسمارک محتاجيم، ما به تبديل ارتجاع به انقلاب از بالا نياز داريم، اين بدان علت است که استروه در روسيه نه بيسمارکى ميبيند و نه انقلاب از بالايى؛ استروه اين را ميبيند که ارتجاع استوليپينى و هزاران چوبه دار به تنهايى براى ساختن يک روسيه ملّاک- بورژوا که در آن رعايا[٤] در امينت کامل بسر برند، کافى نخواهد بود.
چيز ديگرى هم لازم است، چيزى مثل انجامِ (ولو انجام بيسمارکگونه) وظايف تاريخى ملت، مثل وحدت آلمان و يا دادن حق رأى به مردم. در حالى که استوليپين تنها قادر است "دومبادزه" را با قهرمانان "موزه ريگا"[٥] وحدت دهد! استوليپين حتى مجبور است حق رأيى را که "ويت" طبق قانون ١١ دسامبر ١٩٠٥[٦] به مردم داد ملغى کند! استوليپين مجبور است بجاى دهقانان قانع به "موفقيت نسبى" سياست ارضى دان به خواستهاى "ترودويکها"، خواستهايى که حتى نمايندگان دهقانان در دوماى سوم مطرح ميکنند، گوش فرا دهد!
پس پيوتر استروه وقتى بروشنى ميبيند که کارها از پيش نميرود - هنوز چيزى شبيه به يک "مشروطه" با نظم و قاعده، معتدل، ميانه رو و دقيق، دُم بريده ولى با ثبات هم نصيب ما نشده است - چطور ميتواند "با صداى بلند" فرياد نزند و ناله و زارى براه نياندازد؟
استروه خوب ميداند به کدام طرف ميرود. ولى دان در دوران سه ساله انقلاب نه چيزى ياد گرفته و نه چيزى از ياد بُرده. هنوز هم کور است و در پى کشيدن پرولتاريا به زير بال استروهها. هنوز هم همان حرفهاى ارتجاعى منشويکى را مبنى بر اينکه پرولتاريا و بورژوازى قادرند بعنوان "نيروهاى عمده سياسى" ظاهر شوند غرغره ميکند... عليه چه کسى ظاهر شوند؟ عليه دان گرانقدر ما؟ عليه گاچکف يا عليه سلطنت؟
اين که دان در رنگ و روغن زدن به چهره ليبرالها از هيچ کارى رويگردان نيست از مقاله آلمانيش پيداست. او حتى شرم نميکند که به مردم آلمان بگويد: براى دوماى دوم خرده بورژوازى شهرى "نمايندگان مترقى" (يعنى کادتها) را برگزيد، در حاليکه دهقانان ٤٠ درصد از نمايندگان ارتجاعى مجلس را انتخاب کردند! زنده باد ميليوکفها و استروههاى مترقى که براى استوليپين کف ميزنند! برقرار باد اتحاد دان ها و ميليوکفها عليه دهقانان "ارتجاعى" که در دوماى سوم ذات ترودويکى خود را نشان دادند!
و اما پلخانف. در مورد او بايد گفت که وى براى خدمت به همان تئورىهاى ارتجاعى منشويکى به تحريف انگلس دست ميزند. انگلس ميگفت تاکتيکهاى مارکس در ١٨٤٨ درست بود؛ انگلس ميگفت که تنها و تنها اين تاکتيکها بود که درسهايى معتبر، مطمئن و فراموش نشدنى به پرولتاريا آموخت؛ انگلس ميگفت که اين تاکتيکها عليرغم ناموفق بودنشان تنها تاکتيکهاى درست بود؛ تاکتيکهاى ناموفقى بود به اين خاطر که پرولتاريا بقدر کافى آمادگى نداشت و سرمايهدارى بقدر کافى توسعه نيافته بود[٧]. حال آنکه پلخانف، انگار که در پى مضحکه انگلس باشد، انگار که بخواهد قلب برنشتاينها و استرلتسفها[٨] را شاد کند، حرف انگلس را طورى تفسير ميکند که گويى او از تاکتيکهاى مارکس "متأسف و پشيمان" بوده، که گويى وى بعدها اشتباه بودن آنها را پذيرفته و اعلام داشته که تاکتيکهاى پشتيبانى از کادتهاى آلمان را ترجيح ميداده است!
آيا پلخانف فردا بما نخواهد گفت که در مورد قيامهاى ١٨٤٩ انگلس به اين نتيجه رسيده بود که "نبايد دست به اسلحه ميبردند"؟
مارکس و انگلس تاکتيکهاى انقلابى، تاکتيکهاى ارتقاى مبارزه به بالاترين اَشکال آن را به پرولتاريا ميآموختند، تاکتيکهايى که دهقانان را بدنبال پرولتاريا بسيج کند و نه پرولتاريا را بدنبال ليبرالهاى خائن.
"پرولتارى" شماره ٢٩، شانزدهم آوريل ١٩٠٨
زيرنويسها
[١]
Golos Sotsial Demokrata (صداى سوسيال دمکرات) - روزنامه ارگان منشويکهاى انحلالطلب که از فوريه ١٩٠٨ تا دسامبر ١٩١١، نخست در ژنو و سپس در پاريس، انتشار مييافت.
[٢]
Municipalisation - "واگذارى زمين به ارگانهاى خودمختار محلى"، لنين - مجموعه آثار فارسى، صفحه ٦٦٠.
[٣]
Die Neue Zeit (زمان نو) - نشريه تئوريک حزب سوسيال دمکرات آلمان که از ١٨٨٣ تا ١٩٢٣ در اشتوتگارت انتشار مييافت. تا اکتبر ١٩١٧ کارل کائوتسکى و سپس هاينريش کوناو (Heinrich Cunow) سردبيرى آن را بر عهده داشتند. چندين اثر مارکس و انگلس، از جمله "نقد برنامه گوتا" از مارکس، و "نقد پيش نويس برنامه ١٨٩١ سوسيال دمکراسى" از انگلس براى نخستين بار در اين نشريه بچاپ رسيد. انگلس غالبا به سردبيران "دى نويه زايت" تذکراتى ميداد و از آنها بخاطر انحرافاتشان از مارکسيسم انتقاد مينمود. رهبران برجسته جنبش کارگرى آلمان و جنبش بينالمللى در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم با نشريه همکارى داشتند، رهبرانى از قبيل: اگوست ببل، ويلهلم ليبکنخت، روزا لوکزامبورگ، فرانتس مرينگ، کلارا زتکين، پل لافارگ، و گ.و. پلخانف. در اواسط سالهاى نود قرن نوزدهم، پس از مرگ انگلس، اين نشريه منظما مقالات رويزيونيستها را منتشر ميکرد، از جمله سرى مقالاتى به قلم ادوارد برنشتاين و با عنوان "مسائل سوسياليسم"، و به اين ترتيب راهگشاى مبارزه رويزيونيستها عليه مارکسيسم شد. نشريه در سالهاى جنگ جهانى اول موضع "مرکز" را اتخاذ کرد و عملا از سوسيال- شووينيستها حمايت کرد.
[٤]
Knecht - واژه آلمانى به معناى رعيت، و در اينجا بر تمام مردم دلالت دارد (رعاياى سلطان) نه بر "دهقانان" در نظام فئودالى. (زيرنويس ترجمه فارسى)
[٥]
I. A. Dumbadze - اى. ا. دومبادزه - ژنرال باند سياهى ارتش تزارى بود که در مقام فرماندار نظامى شهر يالتا بخاط رفتار بيرحمانهاش با مردم بيگناه مشهور بود.
موزه ريگا - اتاق شکنجه دايره بازپرسى شهربانى ريگا که زندانيان تحت بازجويى در آن وحشيانه شکنجه ميشدند. هنگاميکه اين اَعمال پليس در مطبوعات افشاء شد دولت تزارى کوشيد اتهامات وارده را با اعلام اينکه ابزار شکنجه "براى موزه" جمع آورى شده است، انکار نمايد. پس از اين "توضيح"، اتاق شکنجه به "موزه ريگا" معروف شد.
[٦]
قانون ١١ (٢٤) دسامبر ١٩٠٥ - قانون انتخاباتى دوماى اول. طبق اين قانون انتخاب کنندگان به چهار زُمره تقسيم ميشدند که عبارت بود از: زراعى (ملاکين)، شهرى (بورژوازى)، دهقانى، و کارگرى. رأى يک ملاک معادل ٣ رأى بورژوازى شهرى، ١٥ رأى دهقانى و ٤٥ رأى کارگرى به حساب ميآمد. اين قانون سبب شد که مشتى ملاک و سرمايهدار سلطه مطلقى بر دوما بيابند.
[٧]
اشاره است به مقدمه انگلس بر جزوه "مبارزه طبقاتى در فرانسه" نوشته مارکس.
[٨]
B. V. Streltsov - نام يکىاز سوسيال دمکراتهاى رويزيونيست.
مقاله هفتم از "هفت مقاله درباره مسأله ارضى و جنبش دهقانى"، لنين - انتشارات "اتحاد مبارزان کمونيست" (سهند)، آذر ١٣٥٨
در اين دفتر، عنوان مقاله «حرفهاى کهنه شده منشويکى» ترجمه شده است.
lenin.public-archive.net #L1684fa.html
|