کنگره اول انترناسيونال کمونيستی - ٢ تا ٦ مارس ١٩١٩
۲ تزها و گزارشی درباره دمکراسی بورژوایی و دیکتاتوری پرولتاریا چهارم مارس
۱- بورژوازی و عاملینش در سازمانهای کارگران در برخورد با رشد جنبش کارگران انقلابی در هر کشوری کوششهای جداگانهای مبذول می دارند تا برای دفاع از حاکمیت استثمارگران، دلایل ایدئولوژیک و سیاسی بیابند. محکوم کردن دیکتاتوری و دفاع از دمکراسی خصوصاً در میان این احتجاجات چشمگیر است. کذب و سالوس این احتجاج، که به هزار شکل مزورانه به وسیله مطبوعات سرمایه داری و در کنفرانس فوریه ۱۹۱۹ انترناسیونال زرد[۱] در برن تکرار شده است، برای تمام کسانی که نمی خواهند به اصول بنیانی سوسیالیسم خیانت کنند، واضح و بدیهی است.
۲- اولاً، این احتجاج، مفهوم «دموکراسی عام» و «دیکتاتوری عام» را بدون طرح مسئله طبقه مربوط به کار می برد. این نمایش غیرطبقاتی و مافوق طبقاتی، که به شکلی موهوم عامه پسند است، هجو کامل اصل اساسی سوسیالیسم یعنی تئوری مبارزه طبقاتی است که سوسیالیستهایی که در کنار بورژوازی قرار گرفتهاند، آنرا در حرف می پذیرند، اما در عمل آن را نادیده می گیرند. بدین علت که در هیچ یک از کشورهای سرمایه داری متمدن «دموکراسی عام» وجود ندارد؛ تمام آن چیزی که وجود دارد دموکراسی بورژوایی است، و از طرف دیگر مسئله «دیکتاتوری عام» نیز مطرح نیست، بلکه مسئله، مسئله دیکتاتوری طبقه ستمکش، یعنی پرولتاریاست بر ستمگران و استثمارگران، یعنی بورژوازی، برای فائق آمدن بر مقاومتی که استثمارگران در نبرد بخاطر حفظ حاکمیتشان انجام می دهند.
۳- تاریخ به ما می آموزد که هیچ طبقه ستمدیدهای تاکنون، بدون گذار از یک دوره دیکتاتوری قدرت را به دست نگرفته و نمی توانسته است که به دست بگیرد، یعنی به دست گرفتن قدرت سیاسی و سرکوب شدید مقاومتی که همیشه توسط استثمارگران انجام می شود – مقاومتی که از جان گذشته ترین، خشمگینانه ترین مقاومتهاست و در هیچ چیز متوقف نمی شود. بورژوازی که اکنون سوسیالیستها از حاکمیتش دفاع می کنند – سوسیالیستهایی که به تقبیح «دیکتاتوری عام» و ستایش «دموکراسی عام» می پردازند – در کشورهای پیشرفته از طریق یک سری قیامها، جنگهای داخلی و سرکوبهای شدید پادشاهان، لردهای فئودال و برده داران و همچنین کوششهایی که آنها برای استقرار مجدد خود انجام می دادند، قدرت را به دست آورد. سوسیالیستها در کتابها، مقالهها، مصوبات کنگرهها و نطقهای ترویجی خود در هر کجا، هزاران و میلیونها بار، ماهیت طبقاتی این انقلابات بورژوایی و این دیکتاتوری بورژوایی را به مردم توضیح دادهاند. به همین دلیل، دفاعی که در حال حاضر از دموکراسی بورژوایی، زیر لفافه صحبت از «دموکراسی عام» به عمل می آید و فریاد و زوزههای موجود علیه دیکتاتوری پرولتاریا، تحت پوششهای و هوی درباره «دیکتاتوری عام»، خیانت آشکار به سوسیالیسم است. آنها در چنین نقطه عطف تاریخی که رفرمیسم بورژوایی در سراسر دنیا در حال فرو ریختن است و جنگ موقعیتی انقلابی خلق کرده است، با زیر پا گذاشتن حقی که پرولتاریا بر آنها دارد، با پشت کردن به پرولتاریا و انقلاب و با دفاع از رفرمیسم بورژوایی، در واقع به خدمت بورژوازی درآمدند.
۴- در توضیح ماهیت طبقاتی تمدن بورژوایی، دموکراسی و سیستم پارلمانی بورژوایی، تمام سوسیالیستها ایدهای را که با بیشترین دقت علمی توسط مارکس و انگلس فرموله شده است بیان می دارند: دموکراتیک ترین جمهوری بورژوایی چیزی جز ماشین سرکوب طبقه کارگر به دست بورژوازی، چیزی جز ماشین سرکوب مردم زحمتکش به دست مشتی سرمایه دار نیست.[۲] در میان این فریاد کنندگان مخالف دیکتاتوری و موافق دموکراسی یک نفر انقلابی و یک نفر مارکسیست نیست که برای کارگران سوگند نخورده باشد و با آنها عهد نکرده باشد که این حقیقت اساسی سوسیالیسم را می پذیرد. اما اکنون، که پرولتاریای انقلابی در یک حالت مبارزه قرار دارد و می رود تا انهدام این ماشین سرکوب را به عمل درآورد و دیکتاتوری پرولتاریا را برپا دارد، این خائنین به سوسیالیسم ادعا می کنند که بورژوازی به مردم زحمتکش «دموکراسی ناب» بخشیده، مقاومت را رها نموده و آماده است تا به اکثریت مردم زحمتکش تسلیم شود. آنها ادعا می کنند که در یک جمهوری دموکراتیک چیزی به عنوان ماشین دولتی برای سرکوب نیروی کار به وسیله سرمایه نیست و هرگز نبوده است.
۵- کمون پاریس – که تمام آنهایی که به عنوان سوسیالیست خود نمایی می کنند به ستایش زبانیش همت گماردهاند (به این دلیل که می دانند کارگران با حرارت و صمیمیت نسبت به آن همدردی نشان می دهند)، ماهیت تاریخاً قراردادی و ارزش محدود سیستم پارلمانی بورژوازی و دموکراسی بورژوازی را – نهادهایی که اگر چه در مقایسه با دوران قرون وسطی به مقدار زیادی مترقی هستند، اما در عصر انقلاب پرولتری بطور اجتناب ناپذیری نیازمند یک دگرگونی بنیانی می باشند – به وضوح هر چه تمام تر نشان داد. این مارکس بود که به بهترین نحو اهمیت تاریخی کمون را ارزیابی کرد. او در تحلیل خود، از ماهیت استثمارگرانه دموکراسی بورژوایی و سیستم پارلمانی بورژوایی پرده برگرفت و نشان داد که تحت این سیستم چگونه طبقات ستمکش هر چند سال یکبار فقط این حق را دارند که تصمیم بگیرند کدام نماینده طبقات صاحب ثروت در پارلمان مردم را «نمایندگی و سرکوب» (Ver- und Zertreten) نماید.[۳] و اکنون هنگامی که جنبش شوروی دارد تمام دنیا را دربر می گیرد و کار کمون ادامه می یابد، خائنین به سوسیالیسم تجربه محقق و درسهای کمون پاریس را دارند فراموش می کنند و همان یاوههای قدیمی بورژوازی را درباره «دموکراسی عام» تکرار می کنند. کمون یک نهاد پارلمانی نبود.
۶- به علاوه اهمیت کمون در این واقعیت نهفته است که کمون به درهم شکستن و خرد کردن دستگاه دولتی، ماشین بوروکراسی، قضایی، نظامی و پلیسی بورژوازی و به جایگزین کردن یک حکومت مستقل، سازمان تودههای کارگر که در آن تفکیکی میان قوه مقننه و مجریه وجود نداشت، همت گمارد. تمام جمهوریهای بورژوا دموکراتیک معاصر، منجمله جمهوری آلمان، که خائنین به سوسیالیسم، با به ریشخند گرفتن واقعیت، آنرا بمثابه یک جمهوری پرولتری توصیف می کنند، این دستگاه دولتی را حفظ و نگهداری می کنند. لذا ما دوباره بر این نکته کاملاً واضح تأکید می کنیم که فریاد دفاع از «دموکراسی عام» در واقع دفاع از بورژوازی و دفاع از امتیازات استثمارگران است.
۷- «آزادی اجتماع» می تواند به عنوان نمونه لوازم «دموکراسی ناب» در نظر گرفته شود. هر کارگر دارای شعور طبقاتی که از طبقه خود نبریده باشد، پوچی وعده اعطای آزادی اجتماع به استثمارگران را در زمان و موقعیتی که استثمارگران در مقابل سرنگونی حاکمیتشان دارند مقاومت می کنند و برای حفظ امتیازاتشان در حال مبارزه هستند، به سادگی درک می کند. هنگامی که بورژوازی انقلابی بود، چه در انگلستان ۱۶۴۹ و چه در فرانسه ۱۷۹۳ به سلطنت طلبان و نجبایی که سربازان خارجی را فرا می خواندند و برای سازمان دادن کوششهایی جهت استقرار مجدد خود «جمع» می شدند، «آزادی اجتماع» اعطا نکرد. اگر بورژوازی کنونی، که مدتهاست ارتجاعی شده است، از پرولتاریا پیشاپیش تضمین «آزادی اجتماع» استثمارگران را تقاضا می کند، کارگران تنها به دورویی سرمایه دارانی که در مقابل سلب مالکیت مقاومت می کنند، خواهند خندید.
کارگران خیلی خوب می دانند که حتی در دموکراتیک ترین جمهوری بورژوایی، «آزادی اجتماع» یک عبارت توخالی است، زیرا ثروتمندان بهترین ساختمانهای عمومی و خصوصی را در اختیار خود دارند و برای جمع شدن در اجتماعاتی که به وسیله ماشین قدرت بورژوازی محافظت می شود، نیز فراغت کافی دارند. کارگران روستایی و شهری و دهقانان خرده پا – اکثریت قریب به اتفاق جمعیت – تمام این چیزها را رد می کنند. مادامی که وضعیت امور آنچنان است «برابری»، یعنی «دموکراسی ناب» خدعه و نیرنگ است. نخستین کاری که برای به دست آوردن برابری واقعی بایستی انجام داد تا توده زحمتکش قادر شود عملاً از دموکراسی بهره مند گردد، محروم ساختن استثمارگران از تمام عمارتهای عمومی و خصوصی مجلل، بخشیدن فراغت به توده زحمتکش و دیدن این است که آزادی اجتماعشان توسط کارگران مسلح محافظت می شود نه نوباوگان نجبا یا افسران سرمایه دار در رأس سربازان منکوب شده.
تنها هنگامی که آن دگرگونی صورت گرفت، می توانیم از آزادی اجتماع و برابری صحبت کنیم، بدون اینکه کارگران، تودههای زحمتکش و بطور کلی فقرا را به ریشخند گرفته باشیم. و این دگرگونی تنها توسط پیشاهنگ تودههای زحمتکش، یعنی پرولتاریا صورت می گیرد که استثمارگران و بورژوازی را سرنگون می کند.
۸- «آزادی مطبوعات» یکی دیگر از شعارهای اصولی «دموکراسی ناب» است. و در اینجا نیز کارگران می دانند – و سوسیالیستها در همه جا میلیونها بار آنرا تأیید کردهاند – که این آزادی، مادامی که بهترین دستگاههای چاپ و بزرگترین انبارهای کاغذ در تملک سرمایه داران است، مادامی که حاکمیت سرمایه داری بر مطبوعات باقی است، حاکمیتی که در سرتاسر جهان متجلی است (در کشورهایی که دموکراسی بیشتر و سیستم جمهوری پیشرفته است، مثل آمریکا این حاکمیت برجسته تر، زننده تر و مشکوک تر متجلی می گردد) فریبی بیش نیست. نخستین کاری که برای رسیدن به برابری واقعی و دموکراسی حقیقی برای تودهها زحمتکش، برای کارگران و دهقانان بایستی انجام داد، محروم کردن سرمایه از امکان اجیر کردن نویسندگان، خریدن دفترهای انتشاراتی و تطمیع روزنامههاست. و برای انجام این کار سرمایه داران و استثمارگران اجباراً می بایستی سرنگون گردیده و مقاومتشان درهم شکسته شود. سرمایه داران همیشه اصطلاح «آزادی» را به معنی آزادی ثروتمندان برای ثروتمندتر شدن و آزادی کارگران برای از گرسنگی مردن مورد استفاده قرار دادهاند. آزادی مطبوعات، طبق رسم سرمایه داری به معنی آزادی ثروتمندان برای تطمیع مطبوعات، آزادی برای استفاده از ثروتشان در جهت شکل دادن و قالب ریزی کردن به اصطلاح عقیده عامه است. از این لحاظ نیز مدافعین «دموکراسی ناب» ثابت کردند که مدافع سیستم کاملاً ناپاک و پستی هستند که کنترل رسانههای گروهی را به ثروتمندان می بخشد. آنها ثابت می کنند که با کمک عبارات ظاهر پسند و زیبا، اما سراپا دروغ مردم را می فریبند و آنها را از وظیفه تاریخی آزاد کردن مطبوعات از اسارت سرمایه داری منحرف می کنند. آزادی و برابری واقعی در سیستمی تحقق خواهد یافت که کمونیستها در حال ساختن آنند و در آن سیستم هیچ فرصتی برای اندوختن ثروت به حساب دیگران، هیچ فرصت عینی برای قراردادن مستقیم یا غیرمستقیم مطبوعات زیر سلطه پول، و هیچ مانعی در راه انسان زحمتکش (یا گروههای انسانهای زحمتکش در هر تعدادی) در بهره گیری و عملی ساختن حقوق برابر جهت استفاده از دستگاههای چاپ عمومی و ذخایر کاغذ عمومی وجود نخواهد داشت.
۹- تاریخ قرن نوزده و بیست، حتی قبل از جنگ، ماهیت واقعی این «دموکراسی ناب» مقدس را در جامعه سرمایه داری نشان داد. مارکسیستها همیشه گفتهاند که هر چه دموکراسی پیشرفته تر و «ناب تر» باشد، مبارزه طبقاتی عریان تر، حادتر و بیرحمانه تر و ستم سرمایه داری و دیکتاتوری بورژوازی «ناب تر» می شود. قضیه دریفوس[۴] در فرانسه جمهوری، قتل عام اعتصابیون به وسیله گروههای مزدور مسلح شده توسط سرمایه داران در جمهوری آزاد و دموکراتیک آمریکا – اینها و هزاران مورد مشابه، این واقعیت را تصویر می کند که بورژوازی در پی پنهان کردن این مسئله است که در واقع ترور و دیکتاتوری بورژوایی بر دموکراتیک ترین جمهوریها غالب است و هر بار که استثمارگران گمان می کنند قدرت سرمایه در حال لرزش است خود را نشان می دهد.
۱۰- جنگ امپریالیستی ۱۸-۱۹۱۴، حتی به کارگران عقب مانده، ماهیت واقعی دموکراسی بورژوایی را قاطعانه نشان داد، نشان داد که حتی در آزادترین جمهوریها، چیزی نیست مگر همان دیکتاتوری بورژوازی. دهها میلیون نفر بخاطر غنی شدن گروه میلیونرها و مولتی میلیونرهای آلمانی یا انگلیسی به قتل رسیدند و دیکتاتوریهای نظامی بورژوایی در آزادترین جمهوریها به وجود آمد. این دیکتاتوری نظامی حتی بعد از شکست آلمان نیز در کشورهای متفق به حیات خود ادامه می دهد. بیش از هر چیز این جنگ بود که دموکراسی بورژوایی را در برابر چشمان تودههای زحمتکش برهنه ساخت و ماهیت سوداگری و سودجویی را که در خلال جنگ و به دلیل آن به وجود آمده بود، به مردم نشان داد. تحت نام «آزادی و برابری» بود که بورژوازی به جنگ مبادرت نمود و به نام «آزادی و برابری» بود که کارخانههای جنگ افزارهای نظامی ثروتهای افسانهای اندوختند. انترناسیونال زرد برن هر کاری که انجام دهد نمی تواند سرشت استثماری آزادی بورژوایی، برابری بورژوایی و دموکراسی بورژوایی را که اکنون کاملاً افشاء شده است از مردم پنهان کند.
۱۱- آلمان، این پیشرفته ترین کشور سرمایه داری قارهای اروپا، در همان نخستین ماههای آزادی کامل جمهوریخواهانه که در نتیجه شکست آلمان امپریالیست به وجود آمده بود جوهر واقعی طبقاتی جمهوری بورژوا دموکراتیک را به کارگران آلمان و تمام دنیا نشان داد. قتل کارل لیبکنخت و رزا لوگزمبورگ حادثهای است که نه تنها بخاطر مرگ تراژیک این بهترین انسانها و رهبران انترناسیونال واقعی کارگری و کمونیستی، بلکه به دلیل اینکه ماهیت طبقاتی یک دولت پیشرفته اروپایی – شاید بدون اغراق بتوان گفت یک دولت پیشرفته در سطح جهانی – را قاطعانه افشاء نمود، از اهمیت دوران سازی برخوردار است. اگر آنها دستگیر شدند، یعنی در پناه دولت قرار گرفتند و اگر افسران و سرمایه داران بدون ترس از هیچگونه مجازاتی توانستند آنها را در حکومتی که در رأسش سوسیال میهن پرستان قرار داشتند به قتل برسانند، جمهوری دموکراتیکی که یک چنین چیزی در آن امکان پذیر باشد، چیزی نیست مگر دیکتاتوری بورژوایی. هستند کسانی که بر قتل کارل لیبکنخت و رزا لوگزمبورگ فریاد خشم برمی آورند، اما از درک واقعیت قاصرند و این یا نشان دهنده حماقت آنهاست یا دورویی و سالوسشان. «آزادی» در جمهوری آلمان، یعنی در یکی از آزادترین و پیشرفته ترین جمهوریهای دنیا، آزادی به قتل رساندن رهبران دستگیر شده پرولتاریاست، بدون آنکه عقوبتی دربر داشته باشد. تا زمانی که سرمایه داری باقی است، طور دیگری نمی تواند باشد، زیرا پیشرفت دموکراسی به شکرانه تمام نتایج و آثار جنگ و به شکرانه تمام پی آمدهایش به جای آنکه مبارزه طبقاتی را از حدت بیاندازد آن را حادتر می کند تا به نقطه جوش برسد.
ما شاهدیم که در سرتاسر دنیای متمدن بلشویکها را تبعید می کنند، آزار می دهند و به زندان می اندازند. این موردی است، که برای مثال در سوئیس، یکی از آزادترین جمهوریهای بورژوایی و در آمریکا، جاییکه قتل عامهای ضد بلشویکی رایج است و در سایر کشورها وجود دارد. از نقطه نظر «دموکراسی عام» یا «دموکراسی ناب»، در واقع مضحک است که کشورهای پیشرفته، متمدن و دموکراتیک، که تا دندان مسلح اند، می بایستی از حضور چند نفر آدمی که از روسیه عقب مانده، قحطی زده و ویران آمدهاند، آنقدر بترسند که روزنامههای بورژوایی در دهها میلیون نسخه آنها را وحشی، جنایتکار و غیره توصیف کنند. بدیهی است که در واقع، این وضعیت اجتماعی دیکتاتوری بورژوایی است که می تواند چنین تضادهای آشکاری را به وجود آورد.
۱۲- تحت چنین شرایطی دیکتاتوری پرولتاریا نه فقط یک وسیله مطلقاً مشروع فائق آمدن بر استثمارگران و سرکوب مقاومتشان است، بلکه به عنوان تنها وسیله دفاعی همه تودههای زحمتکش در مقابل دیکتاتوری بورژوایی که به جنگ انجامید و در حال آماده شدن برای جنگهای جدید است، مطلقاً ضروری می باشد.
مسئله عمدهای که سوسیالیستها قادر به درک آن نیستند و این نمایشگر کوته بینی آنها در مسائل تئوریک، خوش خدمتیشان در طرفداری از بورژوازی و خیانت سیاسی آنها نسبت به پرولتاریا است، این است که هر گاه تضاد طبقاتی ذاتی در جامعه سرمایه داری، به صورت جدی تشدید شود، هیچ بدیل دیگری به جز دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری پرولتاریا نمی ماند. رؤیاهای یک راه سوم، ارتجاعی و مرثیههای خرده بورژوازی هستند. این امر زاده بیش از یک قرن پیشرفت دموکراسی بورژوازی و جنبش طبقه کارگر در تمام کشورهای پیشرفته و به ویژه تجربه پنج سال گذشته است. نیز این زاده علم اقتصاد سیاسی و محتوای کامل مارکسیسم است که نشان داد هر جا اقتصاد کالایی حاکم است، دیکتاتوری بورژوازی از نظر اقتصادی اجتناب ناپذیر است و تنها آن طبقهای که رشد سرمایه داری خود آن را تکامل بخشیده، گسترش داده و منسجم و قدرتمند کرده است، یعنی طبقه پرولتاریا، می تواند جانشین آن شود.
۱۳- اشتباه دیگر تئوریکی و سیاسی سوسیالیستها عدم درک این مسئله است که نخستین مراحل دموکراسی نخست در روزگار باستان به منصه ظهور رسید، و اشکال آن بطور اجتناب ناپذیری طی قرون، همچنان که یک طبقه جانشین طبقه دیگر می شد تغییر یافت. دموکراسی اشکال متفاوتی به خود گرفت و در درجات مختلف در جمهوریهای یونان، شهرهای قرون وسطی و کشورهای سرمایه داری پیشرفته بکار رفت. از این رو، این فکر به کلی بی معنی خواهد بود که عمیق ترین انقلاب در تاریخ بشری، نخستین مورد در جهان که انتقال قدرت از اقلیت استثمارگر به اکثریت استثمار شونده صورت می گیرد بتواند در چارچوب منسوخ دموکراسی کهن، دموکراسی بورژوایی و پارلمانی بدون تغییرات مؤثر، بدون خلق اشکال نوین دموکراسی و نهادهای جدیدی که شرایط جدیدی را برای کاربرد دموکراسی و غیره تجسم می بخشد، رخ دهد.
۱۴- دیکتاتوری پرولتاریا از این جهت مشابه دیکتاتوری دیگر طبقات است که از نیاز به سرکوب مقاومت طبقهای که می رود تا حاکمیت سیاسی خود را از دست بدهد بر می خیزد، همانطور که هر دیکتاتوری دیگری چنین می کند. تمایز اساسی میان دیکتاتوری پرولتاریا و دیکتاتوری سایر طبقات – دیکتاتوری زمین داران در قرون وسطی و دیکتاتوری بورژوازی در تمام کشورهای متمدن سرمایه داری – در این واقعیت نهفته است که دیکتاتوری زمین داران و بورژوازی بر سرکوب شدید مقاومتی که از طرف اکثریت عظیم جمعیت، یعنی زحمتکشان به عمل می آمد استوار بود، در حالیکه دیکتاتوری پرولتاریا برعکس، سرکوب شدید مقاومت استثمارگران، یعنی یک اقلیت ناچیز جمعیت، زمین داران و سرمایه داران است. در نتیجه، دیکتاتوری پرولتاریا ناگزیر باید نه فقط متضمن دگرگونی در اشکال و نهادهای دموکراتیک بطور کلی باشد، بلکه این دگرگونی دقیقاً بایستی در برخورداری مردم تحت ستم سرمایه داری – طبقات زحمتکش – از دموکراسی، گسترش بی سابقهای به وجود آورد.
و به راستی که بنای دیکتاتوری پرولتاریا که هم اکنون نیز در قدرت شورایی روسیه، در Rate system آلمان، در کمیتههای Shop Stewards انگلستان و نهادهای شورایی مشابه در دیگر کشورها شکل گرفته است به طبقات زحمتکش، یعنی اکثریت عظیم جمعیت فرصتهای عملی بیشتری را در برخورداری از حقوق دموکراتیک و آزادیها، نسبت به آنچه که تاکنون حتی در بهترین و دموکراتیک ترین جمهوریهای بورژوایی وجود داشته است، عرضه داشته و ارائه می دهد.
جوهر حکومت شوروی که شالوده ثابت و تنها بنیان قدرت دولتی ماشین تمام عیار دولتی است، سازمان توده گیر طبقات تحت ستم سرمایه داری، یعنی کارگران و نیمه پرولترها (دهقانانی که کار دیگران را استثمار نمی کنند و منظماً به فروش حداقل یک بخش از نیروی کار خود متوسل می شوند) است. این مردمی که حتی در دموکراتیک ترین جمهوریهای بورژوایی، در حالیکه طبق قانون دارای حقوق برابر بودند، اما در واقع با هزاران تمهید و بهانه از شرکت در زندگی سیاسی و برخورداری از حقوق و آزادیهای دموکراتیک منع می شدند، همین مردم هستند که اکنون به شرکت پایدار، همیشگی و به علاوه تعیین کننده در اداره دموکراتیک دولت کشیده می شوند.
۱۵- برابری شهروندان قطع نظر از جنس، مذهب، نژاد یا ملیت، که دموکراسی بورژوایی همیشه و در همه جا وعده داده است اما هرگز به دلیل حاکمیت سرمایه به مرحله اجرا درنیامده و هرگز نتوانسته است که به مرحله اجرا درآید، به فوریت و بطور کامل توسط سیستم شوروی یا دیکتاتوری پرولتاریا اجرا می شود. در واقع این امر فقط به وسیله حکومتی از کارگران که به تصاحب خصوصی وسایل تولید، و به جنگ بخاطر تقسیم یا تجدید تقسیمشان علاقه مند نیستند می تواند عملی شود.
۱۶- دموکراسی کهن، یعنی دموکراسی بورژوایی و سیستم پارلمانی چنان سازمان یافته بود که توده مردم زحمتکش تا حد ممکن از ماشین حکومتی دور نگاهداشته شوند. از طرف دیگر نیروی شوروی، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا آنچنان سازمان می یابد که مردم زحمتکش را به ماشین حکومتی نزدیک کند. این است منظور از ترکیب قوه مقننه و مجریه تحت سازمان دولت شوروی و این است منظور از قرار دادن واحدهای تولید – کارخانه – بجای حوزههای محلی.
۱۷- ارتش، نه تنها در حکومت سلطنتی ماشین سرکوب بود، بلکه در تمام جمهوریهای بورژوایی، حتی دموکراتیک ترینشان نیز چنین بوده است. تنها شوراها، یعنی سازمانهای دائمی قدرت حکومت طبقاتی که تحت ستم سرمایه داری بودهاند، در موقعیتی هستند که می توانند تبعیت ارتش از سرکردگان بورژوا را از میان ببرند و پرولتاریا را با ارتش واقعاً یکی کنند؛ تنها شوراها می توانند به شکلی مؤثر پرولتاریا را مسلح و بورژوازی را خلع سلاح کنند. بدون انجام این مهم، پیروزی سوسیالیسم ناممکن است.
۱۸- سازمان شورایی دولت متناسب است با نقش رهبری پرولتاریا بمثابه طبقهای که به دست سرمایه داری بیشترین تمرکز و آگاهی را به دست آورده است.
تجربه تمام انقلابات و تمام جنبشهای طبقات تحت ستم و تجربه جنبش جهانی سوسیالیستی به ما می آموزد که تنها پرولتاریا در موقعیت وحدت بخشیدن و رهبری کردن بخشهای متفرق و عقب مانده جمعیت زحمتکش و استثمار شده است.
۱۹- تنها سازمان شورایی دولت می تواند واقعاً انحلال فوری و انهدام کامل ماشین کهن، یعنی ماشین بورژوایی، بوروکراتیک و قضایی را که وجود آن تحت سیستم سرمایه داری، حتی در دموکراتیک ترین جمهوریها اجتناب ناپذیر بوده است، انجام دهد و در واقع بزرگترین مانع در راه اجرای عملی دموکراسی برای عموم کارگران و زحمتکشان را از بین ببرد. کمون پاریس نخستین گام دوران ساز را در این راه گذاشت و سیستم شوروی دومین گام را نهاده است.
۲۰- انهدام نیروی دولتی هدفی است که توسط تمام سوسیالیستها و پیش از همه خود مارکس مطرح شده است. قبل از رسیدن به این هدف دموکراسی واقعی، یعنی تحقق آزادی و برابری غیرممکن است. اما تحصیل عملی آن تنها از طریق دموکراسی شورایی یا پرولتری امکان پذیر است، زیرا با بکار گرفتن سازمانهای تودهای زحمتکشان جهت شرکت ثابت و بی وقفه در اداره دولت، امر تدارک زوال هر گونه دولتی بی درنگ آغاز می شود.
۲۱- ورشکستگی کامل سوسیالیستهایی که در برن گرد آمدهاند و عجز کاملشان از فهم این دموکراسی جدید، یعنی دموکراسی پرولتری، از شرح ذیل پیداست. در ۱۰ فوریه ۱۹۱۹ برانتینگ Branting نطق پایانی را در کنفرانس انترناسیونال زرد در برن ایراد کرد. در ۱۱ فوریه ۱۹۱۹ در برلین[۵]، Die Freiheit، روزنامه وابسته به انترناسیونال، از حزب «مستقلان»[۶] تقاضایی را برای پرولتاریا منتشر کرد. در این درخواست به سرشت بورژوایی حکومت شیدمان اعتراف شده بود و به دلیل اینکه او می خواست شوراها را، که بمثابه Trager und Schutzer der Revolution – ناقلین و محافظین انقلاب – توصیف می شدند، منحل کند، مورد سرزنش قرار داده و نیز پیشنهاد شده بود که شوراها اعتبار قانونی بیابند، در قدرت حکومتی سهیم شوند و این حق را به آنها بدهند که عملکرد تصمیمات مجلس ملی را تا زمان یک رفراندوم عمومی معوق بگذارند.
این پیشنهاد نشان دهنده ورشکستگی کامل ایدئولوژیکی تئوریسینهایی بود که از دموکراسی دفاع می کردند، ولی قادر نبودند سرشت بورژوایی آن را ببینند. این کوشش مضحک برای پیوند سیستم شورایی، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا با مجلس ملی، یعنی دیکتاتوری بورژوایی، بی خردی سوسیالیستها و سوسیال دموکراتهای زرد، جهان بینی سیاسی خرده بورژوایی و ارتجاعی آنها و تسلیم بزدلانه شان را در مقابل قدرت مقاومت ناپذیر و رشد یابنده دموکراسی جدید، یعنی دموکراسی پرولتاریایی، کاملاً افشا می کند.
۲۲- از نقطه نظر طبقاتی، اکثریت انترناسیونال زرد برن، که از ترس توده کارگران جرأت اتخاذ یک راه حل رسمی را نداشت، حق داشت که بلشویسم را محکوم نماید. این اکثریت با منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرهای روسیه و شیدمانهای آلمان توافق کامل دارند. منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرهای روسی با شکایت از زجر و آزاری که از سوی بلشویکها متحمل می شوند، می کوشند تا بر این واقعیت که آنها برای شرکت در جنگ داخلی به نفع بورژوازی علیه پرولتاریا زجر و آزار می بینند، سرپوش بگذارند. به همین نحو شیدمانها و حزبشان تقریباً نشان دادهاند که آنها نیز در جنگ داخلی کنار بورژوازی و علیه کارگران شرکت می کنند.
از اینرو کاملاً طبیعی است که انترناسیونال زرد برن مشتاق محکوم کردن بلشویکها باشد. این تجلی دفاع از «دموکراسی ناب» نیست، بلکه تجلی دفاع از خود مردمی است که خودشان می دانند و احساس می کنند که در جنگ داخلی در کنار بورژوازی و در مقابل پرولتاریا قرار دارند.
به همین علت است که از نقطه نظر طبقاتی، تصمیم گیری اکثریت انترناسیونال زرد را می بایستی صحیح تشخیص داد. پرولتاریا نباید از واقعیت بترسد، پرولتاریا باید منظماً با آن روبرو شود و تمام نتایج سیاسی ضروری را بیرون بکشد.
رفقا! می خواهم یکی دو کلمهای به دو نکته اخیر اضافه نمایم. من فکر می کنم رفقایی که باید درباره کنفرانس برن به ما گزارش بدهند، با تفصیل بیشتری اقدام خواهند نمود.
در کنفرانس برن یک کلمه هم درباره اهمیت قدرت شورایی صحبت نشد. اکنون دو سال است که ما در روسیه درباره این مسئله بحث می کنیم. در آوریل ۱۹۱۷ در کنفرانس حزبمان، ما از لحاظ تئوریکی و سیاسی این سؤال را مطرح کردیم:«قدرت شورایی، جوهر و اهمیت تاریخی آن چیست؟» تقریباً دو سال می شود که ما بر روی این مسئله بحث می کنیم. در کنفرانس [هفتم] حزبمان راه حلی را در مورد آن تصویب کردهایم.[۷]
در ۱۱ فوریه Die Freiheit برلین تقاضایی را برای پرولتاریای آلمان چاپ کرد که نه فقط توسط رهبران حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان، بلکه توسط تمام اعضای گروه مستقل سوسیال دموکرات در رایشتاگ نیز امضاء شده بود. در اوت ۱۹۱۸ کائوتسکی، یکی از تئوریسینهای رهبری مستقلها مقالهای نوشت تحت عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا»، که در آن اعلام داشت که او مدافع دموکراسی و هیئتهای شورایی است، اما این شوراها بایستی هیئتهایی با سرشتی صرفاً اقتصادی باشند، و به هیچ وجه نباید آنها را سازمانهایی دولتی دانست. کائوتسکی در Die Freiheit ۱۱ نوامبر و ۱۲ ژانویه نیز عین همان چیزها را تکرار کرد. در ۹ فوریه مقالهای از رودولف هلفردینگ، یکی از تئوریسینهای رهبری و یکی از عناصر مقتدر انترناسیونال دوم، بیرون آمد که در آن مقاله او پیشنهاد می کند سیستم شورایی توسط قوانین دولتی از لحاظ حقوقی با مجلس ملی یکی شود. این ۹ فوریه بود. روز ۱۱ فوریه این پیشنهاد به وسیله تمام حزب مستقل به تصویب رسید و به شکل یک تقاضا منتشر شد.
در اینجا یک تردید و دودلی وجود دارد؛ علیرغم این واقعیت که مجلس ملی به هستی خود ادامه می دهد، حتی بعد از اینکه «دموکراسی ناب» در واقعیت تجسم پیدا کرده است، در پی آن تئوریسینهای رهبری حزب مستقل سوسیال دموکرات اعلام کردهاند که سازمانهای شورایی نباید سازمانهای دولتی باشند! این امر ثابت می کند که این آقایان در واقع هیچ چیز درباره جنبش جدید و شرایط مبارزه اش درک نکردهاند. اما این مسئله منجر به اثبات مسئله دیگری می شود، یعنی اینکه شرایط و عللی برای این تردید و نوسان بایستی وجود داشته باشد! هنگامی که، بعد از تمام این حوادث، بعد از قریب به دو سال از انقلاب پیروزمند در روسیه، راه حلهایی نظیر مصوبات کنفرانس برن به ما می رسد، که هیچ چیز درباره شوراها و اهمیتشان، حتی یک کلمه توسط یکی از نمایندگان آن گفته نمی شود، ما کاملاً محقیم بگوییم که تمام این آقایان، به عنوان سوسیالیست و تئوریسین برای ما مردهاند.
رفقا با وجود این، از جنبه عملی، از نقطه نظر سیاسی، این واقعیت که «مستقلهایی» که در تئوری و در اصول با این سازمانهای دولتی مخالفت نمودهاند، به ناگهان پیشنهاد احمقانه وحدت «صلح آمیز» مجلس ملی با سیستم شورایی، یعنی وحدت دیکتاتوری بورژوازی با دیکتاتوری پرولتاریا را ارائه می دهند، نشان می دهد که دگرگونی عظیمی در میان تودهها در حال روی دادن است. ما می بینیم که مستقلها تماماً در مفهوم سوسیالیستی و تئوریکی ورشکستهاند و می بینیم که دگرگونی عظیمی در میان تودهها در حال روی دادن است. تودههای عقب مانده از میان کارگران آلمان به سمت ما می آیند، به سمت ما آمدهاند! بنابراین قدر و اهمیت حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان، بهترین بخش کنفرانس برن، از نقطه نظر تئوریکی و سوسیالیستی صفر است. معذلک، چیزی که تا اندازهای اهمیت دارد این است که این تزلزلها به عنوان یک علامت راهنما، وضعیت بخشهای عقب مانده پرولتاریا را به ما نشان می دهند. به عقیده من اهمیت عظیم تاریخی این کنفرانس در همین است. ما چیزی نظیر این را در انقلاب خودمان تجربه کردیم. منشویکهای ما تقریباً تمام آن راهی را که تئوریسینهای مستقلهای آلمان می روند، طی کردند. در وهله اول، هنگامی که آنها در شوراها اکثریت داشتند موافق شوراها بودند. چیزی که آن زمان می شنیدیم چنین بود:«زنده باد شورا!»، «همه قدرت به شوراها!»، «شوراها دموکراسی انقلابی هستند!». هر چند هنگامی که ما بلشویکها اکثریت را به دست آوردیم آنها لحن خود را عوض کردند، و می گفتند: شوراها نباید در کنار مجلس مؤسسان وجود داشته باشند. و یک دوجین تئوریسین منشویک عملاً همان پیشنهادها را، نظیر وحدت سیستم شوروی با مجلس مؤسسان و همکاری شوراها در ساخت دولت را مطرح کردند. در اینجا یک بار دیگر آشکار شد که جریان عمومی انقلاب پرولتری در سراسر دنیا یک چیز است. نخست شکل گیری خودانگیخته شوراها، سپس بسط و گسترششان و بعد ظهور مسئله عملی: شوراها، یا مجلس ملی، یا مجلس مؤسسان، یا سیستم پارلمانی بورژوایی؛ سردرگمی به تمام معنی در میان رهبران و بالاخره – انقلاب پرولتری. اما من فکر می کنم بعد از قریب به دو سال که از انقلاب می گذرد نباید مسئله بدین گونه مطرح شود؛ ما باید، به خاطر خودمان و به ویژه به خاطر اکثریت کشورهای غربی، به بسط سیستم شورایی که مهم ترین وظیفه مان است بپردازیم نه تصویب تصمیمات مشخص.
مایلم در اینجا یک راه حل منشویکی را نقل نمایم. از رفیق اوبولنسکی Obolensky خواهش کردم تا آنرا به آلمانی ترجمه کند. او قول داد که چنین کند، اما متأسفانه در اینجا حضور ندارد. سعی خواهم کرد با کمک گرفتن از حافظه ام آن را ترجمه کنم، اگر چه متن کامل آن به خاطرم نمانده است.
برای یک خارجی که هیچ چیز در مورد بلشویسم نشنیده است مشکل است که نسبت به مسائل جدلی ما، به نظر مستقلی دست پیدا کند. هر چیزی که بلشویکها مطرح می کنند، مورد مجادله منشویکها واقع می شود و بالعکس. البته در گرماگرم مبارزه طور دیگری نمی تواند باشد و به همین دلیل این مسئله آنقدر مهم است که آخرین کنفرانس حزب منشویک که در دسامبر ۱۹۱۸ برگذار شد، راه حل طولانی و مفصلی را که بطور کامل در گازتا پچاتنیکف[۸] منشویکی به چاپ رسیده بود، تصویب کرد. در این تصویبنامه خود منشویکها مختصراً تاریخ مبارزه طبقاتی و جنگ داخلی را مطرح می کنند. در تصویبنامه مطرح شده بود که منشویکها آن گروههایی را که در حزبشان عضویت دارند و متحد طبقات متمکن اورال، جنوب، کریمه و گرجستان هستند – تمام این مناطق را برشمرده بودند – محکوم می کنند. آن گروههایی از حزب منشویک که هم پیمان با طبقات ثروتمند علیه شوراها جنگیده بودند، اکنون در تصویبنامه محکوم می شدند، اما قسمت آخر تصویبنامه کسانی را محکوم می کند که به کمونیستها پیوستند. مسئله چنین ادامه می یابد که منشویکها مجبورند بپذیرند که هیچ وحدتی در حزبشان وجود ندارد و اینکه اعضای آن یا در سمت بورژوازی هستند یا در سمت پرولتاریا. اکثر منشویکها در جریان جنگ داخلی به جبهه بورژوازی پیوسته و علیه ما جنگیدند. البته هنگامی که منشویکها علیه ما مبادرت به جنگ نمودند و علیه ارتش سرخ جنگیدند و فرماندهان سرخ ما را تیرباران کردند، ما نیز آنها را آزار می دهیم و حتی اعدام می کنیم. ما به جنگ بورژوایی با جنگ پرولتری پاسخ گفتیم – راه دیگری نمی توانست وجود داشته باشد. لذا از نقطه نظر سیاسی تمام اینها دورویی منشویکی محض است. از لحاظ تاریخی غیرقابل درک است که چگونه کسانی که رسماً به عنوان دیوانه مورد تأیید قرار نگرفتهاند، توانستند در کنفرانس برن درباره آموزشهای منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرها و مبارزه بلشویکها علیه آنها صحبت کنند، در حالیکه درباره مبارزه خودشان در اتحاد با بورژوازی علیه پرولتاریا، سکوت اختیار کردند.
تمامشان بخاطر آزار آنها خشمگینانه به ما حمله می کنند. این درست است. اما آنها درباره نقشی که خودشان در جریان جنگ داخلی بازی کردند حتی کلمهای هم حرف نمی زنند! من فکر می کنم که مجبور خواهم شد متن کامل تصویبنامه را برای بایگانی در صورتجلسه فراهم کنم، و من از رفقای خارجی خواهم خواست که آن را مطالعه نمایند، زیرا سندی تاریخی است که نتیجه بحث بطور صحیحی بر آن قرار می گیرد و مواد جالبی را برای ارزیابی ستیز میان گرایشهای «سوسیالیستی» در روسیه، فراهم می سازد. در میان پرولتاریا و بورژوازی طبقه دیگری از مردم هستند که نخست بدین سمت و بعد بدان سمت متمایل می گردند. این موردی است که همیشه در تمام انقلابها وجود داشته است، و در جامعه سرمایه داری، که در آن پرولتاریا و بورژوازی دو اردوگاه متخاصم را تشکیل می دهند، مطلقاً غیرممکن است که بخشهای واسط در میان آنها وجود نداشته باشد. وجود این متزلزلها از لحاظ تاریخی اجتناب ناپذیر است و متأسفانه این عناصر که خودشان هم نمی دانند فردا در سمت چه کسی مبارزه خواهند کرد، برای یک دوره کامل وجود خواهند داشت.
می خواهم یک پیشنهاد عملی مطرح کنم: راه حلی که مورد تصویب قرار می گیرد، باید بخصوص بر سه نکته اشاره داشته باشد.
اول: یکی از مهم ترین وظایفی که در مقابل رفقای اروپای غربی قرار دارد این است که به مردم مفهوم، اهمیت و ضرورت سیستم شوروری را توضیح دهند. در مورد این مسئله نوعی سوء تفاهم وجود دارد. کائوتسکی و هلفردینگ اگر چه به عنوان تئوریسین ورشکستهاند، مقالات اخیرشان در Die Freiheit نشان می دهد که آنها به درستی وضعیت بخشهای عقب مانده پرولتاریای آلمان را منعکس می کنند. مسئله مشابهی در کشور خودمان اتفاق افتاد: در خلال نخستین هشت ماهه انقلاب روسیه مسئله سازمان شورایی بسیار مورد بحث قرار گرفت و کارگران درک نمی کردند که سیستم شوروی چه سیستمی است و اینکه آیا شوراها می توانند به ماشین دولتی بدل شوند یا نه. در انقلاب، ما در مسیر پراتیک پیش رفتیم، نه تئوری. فی المثل قبلاً ما مسئله مجلس مؤسسان را، از جنبه تئوریکی روشن نساختیم و نگفتیم که مجلس مؤسسان مورد تأیید ما نیست. تنها بعدها، هنگامی که سازمانهای شورایی در سراسر کشور گسترش یافتند و قدرت سیاسی را فراچنگ آوردند، ما تصمیم گرفتیم که مجلس مؤسسان را منحل کنیم. اکنون می بینیم که مسئله در مجارستان و سوئیس حادتر شده است. از یک طرف خیلی خوب است: به ما اطمینان کامل می بخشد که در دولتهای اروپای غربی، انقلاب با سرعت هر چه تمامتر در حال پیشرفت است و پیروزیهای بزرگی به دست خواهد آورد. از طرف دیگر، خطری مسلم در آن پنهان است، یعنی اینکه مبارزه آنچنان شتابناک است که ذهن توده کارگر با این پیشرفت همگام نخواهد بود. حتی اکنون اهمیت سیستم شورایی برای توده کثیری از کارگران آلمانی نیز که از لحاظ سیاسی آموزش دیدهاند روشن نیست، زیرا آنها با روح سیستم پارلمانی و در میان تعصبات بورژوایی تربیت شدهاند.
دوم: درباره بسط سیستم شورایی. هنگامی که می شنویم ایده شوراها چقدر سریع در آلمان و حتی در انگلستان گسترش می یابد، دلیل با اهمیتی است که انقلاب پرولتری پیروزمند خواهد بود. پیشرفت آن تنها می تواند برای زمان کوتاهی به تعویق بیفتد. هر چند هنگامی که رفقا آلبرت Albert و پلاتن Platten به ما می گویند که در نواحی روستایی کشور آنها وجود هر گونه شورایی در میان کارگران زراعی و دهقانان فقیر نادر است، این چیز دیگری است. در Die Rote Fahne مقالهای خواندم که با شوراهای دهقانی مخالفت می کرد، اما به شکل کاملاً مناسبی از شوراهای کارگران زراعی و دهقانان فقیر پشتیبانی می کرد.[۹] بورژوازی و نوکرانشان، نظیر شیدمان و شرکاء شعار شوراهای دهقانی را مطرح می کنند. تمام آن چیزی که ما احتیاج داریم شوراهای کارگران زراعی و دهقانان فقیر است. از روی گزارشهای رفقا آلبرت، پلاتن و دیگران می بینیم که به استثنای مجارستان، برای بسط سیستم شوروی در روستا متأسفانه کار بسیار کمی انجام می شود. شاید خطر واقعی و کاملاً جدی که دست آورد پیروزی مسلم پرولتاریای آلمان را تهدید می کند در همین امر قرار دارد. پیروزی تنها هنگامی می تواند تضمین شود که نه تنها کارگران شهری، بلکه پرولتاریای روستایی نیز سازمان یابد و آن هم نه در اشکال پیشین – در اتحادیهها و جماعتهای تعاونی – بلکه در شوراها. پیروزی ما با توجه به این واقعیت تسهیل شد که در اکتبر ۱۹۱۷ ما با دهقانها، با تمام دهقانها، حرکت کردیم. بدین مفهوم انقلاب ما در آن زمان یک انقلاب بورژوایی بود. نخستین گامی که توسط حکومت پرولتری ما برداشته شد در قانون منتشره در ۲۶ اکتبر (به تاریخ قدیم) ۱۹۱۷، روز بعد از انقلاب، درخواستهای قدیمی تمام دهقانها که در دوره کرنسکی شوراهای دهقانی و انجمنهایی روستایی مطرح کرده بودند، تجسم یافت. آنجاست که قدرت ما قرار می گیرد؛ به این دلیل است که ما می توانیم به سادگی اکثریت قریب به اتفاق را به خود جلب نماییم. تا آنجا که به روستا مربوط بود، انقلاب ما به بورژوایی بودن خود ادامه می داد، و تنها بعداً، بعد از یک دوره شش ماهه بود که ما مجبور شدیم در چارچوب سازمان دولتی مبارزه طبقاتی را در روستا آغاز نماییم و کمیتههای دهقانان فقیر[۱۰] و نیمه پرولترها را در هر دهکده برپا داریم و مبارزه منظمی را علیه بورژوازی روستایی به انجام برسانیم. این مسئله در روسیه، به علت عقب ماندگی کشور اجتناب ناپذیر بود. در اروپای غربی مسائل به شکل متفاوتی جریان خواهند یافت، و به این دلیل است که ما باید بر ضرورت مطلق بسط و توسعه سیستم شوروی برای اهالی روستایی، در اشکال مناسب و شاید جدید آن هم تأکید نماییم.
سوم: باید بگوییم که به دست آوردن یک اکثریت کمونیستی در شوراها وظیفه اساسی در تمام کشورهایی است که در آن هنوز حکومت شورایی پیروز نشده است. کمیسیون راه حل دیروز درباره این مسئله به بحث پرداخت. شاید رفقای دیگر هم عقیده شان را در این باره بیان کنند؛ اما مایلم پیشنهاد کنم که این سه نکته به عنوان راه حلی ویژه به تصویب برسد. البته ما در موقعیتی قرار نداریم که راه پیشرفت و تکامل را تعیین و تجویز نماییم. کاملاً محتمل است که انقلاب خیلی زود در بسیاری از کشورهای اروپای غربی فرا رسد، اما ما، به عنوان بخش سازمان یافته طبقه کارگر، به عنوان یک حزب، می کوشیم و باید بکوشیم تا در شوراها به اکثریت دست یابیم. و آنگاه است که پیروزی ما تضمین خواهد بود و هیچ نیرویی بر روی کره زمین قادر نخواهد بود علیه انقلاب کمونیستی عملی انجام دهد. اگر ما چنین نکنیم پیروزی به سادگی تأمین نخواهد شد و دیرپا نخواهد بود. و چنین است که مایلم پیشنهاد کنم این سه نکته به عنوان راه حلی ویژه مورد قبول واقع شود.
مجموعه آثار، جلد ۲۸
صفحات ۷۴-۴۵۷
تزها در ۶ مارس ۱۹۱۹ در شماره ۵۱ پراودا به چاپ رسید؛ گزارش، نخست در ۱۹۲۰ در آلمان و سپس در ۱۹۲۱ در چاپ روسی صورت جلسههای اولین کنگره انترناسیونال کمونیستی به چاپ رسید.
توضیحات
[۱] انترناسیونال برن توسط رهبران احزاب سوسیالیست اروپای غربی در کنفرانسی از احزاب سوسیالیست در برن در فوریه ۱۹۱۹ تشکیل شد تا بجای انترناسیونال دوم که بعد از شیوع جنگ جهانی اول متلاشی شده بود قرار بگیرد. انترناسیونال برن در واقع نقش نوکری بورژوازی جهانی را بازی کرد. لنین نوشت:«به راستی که یک انترناسیونال زرد است.» (نگاه کنید به مجموعه آثار، جلد ۲۹، ص ۳۱۱).
[۲] مقدمه انگلس بر جنگ داخلی در فرانسۀ مارکس (مارکس و انگلس، منتخب آثار، مسکو، ۱۹۶۲، صفحه ۴۸۵).
[۳] مارکس، جنگ داخلی در فرانسه (مارکس و انگلس، منتخب آثار، مسکو، ۱۹۶۲، جلد اول، صفحه ۵۲۰).
[۴] در سال ۱۸۹۴ محافل سلطنت طلب ارتجاعی در فرانسه علیه دریفوس یهودی، افسر ستاد کل ارتش، در مورد اتهام واهی جاسوسی و خیانت به دولت، جریاناتی ترتیب دادند. قضیه دریفوس، که به حبس ابد محکوم شد، برای محافل ارتجاعی فرانسه بهانهای شد تا به مبارزات آنتی سمیستی (ضد سامی گری) دامن زده و علیه نظام جمهوری و آزادیهای دموکراتیک به مبارزه برخیزند. در سال ۱۸۹۸، دموکراتهای سوسیالیست و بورژوا دموکراتهای مترقی (امیل زولا، جین ژوارس، آناتول فرانس و دیگران) برای تجدید نظر در قضیه دریفوس شروع به مبارزه کردند. این موضوع رنگی سیاسی به مسئله داد و کشور به دو اردوگاه تقسیم شد: جمهوریخواهان و دموکراتها در یک سمت و بلوک سلطنت طلبان، روحانیون، آنتی سمیستها و ناسیونالیستها در طرف دیگر. در ۱۸۹۹ زیر فشار افکار عمومی دریفوس مورد عفو قرار گرفت و در سال ۱۹۰۶ دادگاه استیناف او را تبرئه کرد و دوباره در ارتش در مقام خویش ابقا نمود.
[۵] Die Freiheit (آزادی) روزنامه یومیه، ارگان حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان، که از ۱۵ نوامبر ۱۹۱۸ تا ۳۰ سپتامبر ۱۹۲۲ در برلین انتشار می یافت.
[۶] حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان – حزب سانتریستی که در کنگره افتتاحیه در گوتا، در آوریل ۱۹۱۷ تأسیس گشت. تحت پوشش ایدئولوژی سانتریستی مستقلها وحدت با سوسیال شوونیستها را موعظه و مبارزه طبقاتی را انکار می نمودند.
در کنگره هال در اکتبر ۱۹۲۰ حزب به دو نیم شد. بسیاری از مستقلها در دسامبر ۱۹۲۰ به حزب کمونیست پیوستند، و جناح راست حزب مستقلی به همان نام – حزب مستقل سوسیال دموکرات آلمان – تأسیس کرد و تا ۱۹۲۲ وجود داشت.
[۷] اشاره به راه حل هفتمین کنگره حزب کمونیست روسیه R.C.P. (بلشویک) درباره تغییر نام و برنامه حزب (مجموعه آثار، جلد ۲۷، صفحات ۴۱-۱۴۰).
[۸] Gazeta Pechatnikov (روزنامه چاپخانه دارها) – ارگان اتحادیه چاپخانه دارهای مسکو که در آن موقع تحت تأثیر منشویکها بود. روزنامه در ۸ دسامبر ۱۹۱۸ به وجود آمد و در مارس ۱۹۱۹ تعطیل شد.
[۹] اشاره به مقاله رزا لوگزمبورگ Der Anfang («آغاز») می باشد که در شماره سوم Die Rote Fahne در ۱۸ نوامبر ۱۹۱۸ به چاپ رسید.
[۱۰] کمیتههای دهقانان فقیر، با حکم کمیته اجرایی مرکزی سراسر روسیه در ۱۱ ژوئن ۱۹۱۸ تحت عنوان «درباره تشکیلات فقرای روستایی و تدارک غله، ضروریات اولیه و افزار کشاورزی برای آنها» به وجود آمد. این قانون کمیته را مسئول صورت برداشتن از موجودی مزارع دهقانی، تعیین منابع تغذیه کولاکها و کمک به هیئتهای تدارکاتی شوروی در مصادره مازادها، تأمین خوراک دهقانان فقیر به حساب کولاکها، توزیع لوازم کشت و کالاهای صنعتی و غیره، می کرد. فعالیت کمیتههای دهقانان فقیر تمام جوانب کار در روستا را دربر می گرفت؛ آنها بمثابه دژ و ارگانهای دیکتاتوری پرولتاریا در روستا عمل می کردند. تأسیس آنها مشخصه پیشرفت بیشتر انقلاب سوسیالیستی در روستا می باشد. در پایان ۱۹۱۸ کمیتههای دهقانان فقیر، که وظیفه خود را به انجام رسانیده بودند، با ولوست و شوراهای ده یکی شدند.
- ترجمه خلیل عباسی، دریافت شده از جواد راستیپور
- انتشار بدون مقابله و تغییر ۲۰۲۱/۱۰/۱۹
|