Farsi    Arabic    English   

عجیب و مدهش

و. ای. لنین


دفتر منطقۀ مسکو حزب ما[١] در قطعنامۀ مصوبۀ ٢٤ فوریۀ سال ١٩١٨ خود نسبت به کمیتۀ مرکزی ابراز عدم اعتماد نموده، تبعیت از آن تصمیمات کمیتۀ مرکزی «که با اجرای شرایط قرارداد صلح با اتریش و آلمان ارتباط خواهند داشت» را قبول نکرده و در «توضیح‌نامه» ضمیمۀ این قطعنامه هم اظهار داشته است که «تصور نمی‌کند انشعاب قریب‌الوقوع حزب قابل اجتناب باشد.»*

در تمام این موضوع هیچ چیز مُدهش یا حتی عجیبی هم وجود ندارد. این یک امر کاملاً طبیعی است که رفقایی که در مسئلۀ صلح جداگانه اختلاف نظر شدیدی با کمیتۀ مرکزی دارند، کمیتۀ مرکزی را شدیداً سرزنش نمایند و در مورد ناگزیری انشعاب اظهار اطمینان کنند. همۀ اینها حق کاملاً قانونی اعضای حزب و کاملاً واضح است.

ولی چیزی که عجیب و مُدهش است اینجاست. «توضیح‌نامه‌ای» به قطعنامه ضمیمه شده است. متن کامل آن از این قرار است:

«دفتر منطقۀ مسکو تصور نمی‌کند انشعاب قریب‌الوقوع حزب قابل اجتناب باشد، و ضمناً این هدف را در برابر خود قرار‌ می‌دهد که تلاش خود را مصروف اتحاد تمام کمونیستهای انقلابی پیگیری بنماید که بطور یکسانی هم علیه هواداران انعقاد صلح جداگانه مبارزه‌ می‌کنند و هم علیه کلیۀ اپورتونیستهای میانه‌رو در حزب. از نظر مصالح انقلاب جهانی ما صلاح‌ می‌بینیم به امکان از دست رفتن قدرت شوروی، که اکنون دارد جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرد، تن دردهیم. ما مانند گذشته انتشار ایده‌های انقلاب سوسیالیستی را در کلیۀ کشورهای دیگر و به پیش بردن قاطعانۀ دیکتاتوری کارگری و سرکوب بی‌امان ضدانقلاب بورژوایی را در روسیه وظیفۀ اساسی خود‌ می‌دانیم.»

کلماتی که ما در این نقل قول روی آنها تکیه کردیم عجیب و مدهش هستند.

کُنه مطلب در این کلمات است.

این کلمات تمام خط مشی ارائه شده توسط نویسندگان قطعنامه را به یاوه‌ای مبدل‌ می‌سازند. این کلمات با وضوح خارق‌العاده‌ای ریشۀ اشتباه آنان را آشکار‌ می‌سازند.

«از نظر مصالح انقلاب جهانی صلاح است به امکان از دست رفتن قدرت شوروی تن درداده شود...» این عجیب است، زیرا حتی ارتباطی بین مفروضات و نتیجه وجود ندارد. «از نظر مصالح انقلاب جهانی صلاح است به شکست نظامی قدرت شوروی تن درداده شود» – ممکن است این عقیده صحیح یا ناصحیح باشد ولی نمی‌توان آنرا عجیب دانست، این اولین نکته است.

ثانیاً: قدرت شوروی «اکنون دارد جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرد.» این دیگر نه تنها عجیب بلکه حقیقتاً مُدهش است. واضح است که نویسندگان قطعنامه خودشان را در پیچ و خم کلاف سردرگمی گیر انداخته‌اند. ناچاریم آنرا باز کنیم.

در مورد مسئلۀ اول لابد منظور نویسندگان اینست که از نظر مصالح انقلاب بین جهانی تن در دادن به شکست احتمالی در جنگ، که به از دست رفتن قدرت شوروی یعنی پیروزی بورژوازی در روسیه منجر‌ می‌گردد، صلاح است. نویسندگان قطعنامه با بیان این فکر بطور غیرمستقیم صحت آنچه را که من در تزهای خود (مورخۀ ٨ ژانویۀ سال ١٩١٨ که در روزنامۀ پراودای ٢٤ فوریۀ ١٩١٨ درج شده است)* گفته‌ام مشعر بر اینکه نپذیرفتن شرایط صلح پیشنهادی آلمان منجر به شکست روسیه و سرنگونی قدرت شوروی خواهد شد، تصدیق‌ می‌کنند.

پس La raison finit toujours par avoir raison – حقیقت همیشه پیروز است! مخالفین «تندرو»ی من یعنی مسکویی‌ها که تهدید به انشعاب‌ می‌کنند‌ می‌بایست – به همان علت که خود آنها کار را به صحبت علنی از انشعاب کشاندند – دربارۀ دلایل حقیقی خود، آن دلایلی که افرادی که خود را به عبارت‌پردازی کلی دربارۀ جنگ انقلابی محدود‌ می‌کنند ترجیح‌ می‌دهند با سکوت از کنارشان عبور نمایند، به همین اندازه رک و راست باشند. تمام ماهیّت تزها و براهین من (این موضوع را هر شخصی که بخواهد با دقت تزهای مورخۀ ٧ ژانویۀ ١٩١٨ من را بخواند متوجه خواهد شد) این است که ما باید صلحی بسیار ناگوار را الآن، بلافاصله بپذیریم در عین اینکه به تدارک جدّی و همزمان یک جنگ انقلابی‌ می‌پردازیم (و علاوه بر این، دقیقاً بخاطر مصالح این تدارکات جدّی). کسانی که به عبارت‌پردازی کلی دربارۀ جنگ انقلابی اکتفا‌ می‌ورزیدند، در مورد ماهیّت براهین من تماماً سکوت اختیار کرده‌اند یا اینکه متوجه آن نشده‌اند و یا نخواسته‌اند متوجه شوند. اینست که اکنون من باید از صمیم قلب از مخالفین «تندرو»ی خود یعنی مسکویی‌ها به مناسبت اینکه «توطئۀ سکوت» دربارۀ ماهیّت براهین من را شکستند تشکر کنم. مسکویی‌ها اولین کسانی بودند که به این براهین پاسخ دادند.

و پاسخ آنان چیست؟

این پاسخ اعتراف به صحت برهان مشخص من است. مسکویی‌ها تصدیق کردند که آری، اگر ما در حال حاضر به نبرد با آلمانیها تن دردهیم، حتماً با شکست مواجه خواهیم شد.** آری، شکست حتماً به سقوط قدرت شوروی منجر خواهد گردید.

باز و باز هم از صمیم قلب از مخالفین «تندرو»ی خود، مسکویی ها، تشکر‌ می‌کنم که به «توطئۀ سکوت» در مورد ماهیّت براهین من یعنی همانا در مقابل تذکر مشخص من راجع به اینکه شرایط جنگ در صورتی که ما فوراً به آن تن دردهیم، چگونه خواهند بود، خاتمه دادند و بدون هراس صحت تذکر مشخص مرا تصدیق نمودند.

بعلاوه، براهین من که مسکویی‌ها در ماهیّت امر مجبور شدند صحت آنها را تصدیق کنند، بر چه اساسی رد‌ می‌شوند؟

بر این اساس که از نظر مصالح انقلاب جهانی باید به از دست رفتن قدرت شوروی تن دردهیم.

چرا مصالح انقلاب بین‌المللی این را ایجاب‌ می‌نماید؟ اینجاست کُنه مطلب؛ این است جوهر استدلال کسانی که مایلند براهین مرا رد کنند. و در مورد این مهم‌ترین نکتۀ اصلی و ضروری، نه در قطعنامه و نه در توضیح‌نامه حتی یک کلمه هم گفته نشده است. تنظیم کنندگان قطعنامه برای آنچه که بر همه معلوم و مسلّم است – «سرکوب بی‌امان ضدانقلاب بورژوایی در روسیه» (با وسایل و شیوه‌های آنچنان سیاستی که به از دست رفتن قدرت شوروی منجر‌ می‌شود؟) و مبارزه بر ضد کلیۀ فرصت‌طلبان میانه‌رو حزب – هم وقت پیدا کردند و هم جای گفتن ولی دربارۀ آنچه که واقعاً جای بحث دارد و مربوط به جوهر خط مشی مخالفین صلح است، کلمه‌ای هم نگفته‌اند!

عجیب است و فوق العاده هم عجیب است. آیا علت سکوت نویسندگان قطعنامه در این باره این نبود که ضعف مخصوص خود را در این مورد احساس کردند؟ اظهار نظر واضح دربارۀ علت (مصالح انقلاب جهانی این را ایجاب‌ می‌نماید) چه بسا در حکم افشا نمودن خودشان‌ می‌بود....

علت‌شان هر چه باشد، ما ناچاریم براهینی را که نویسندگان قطعنامه ممکن است از آنها پیروی کرده باشند جستجو نماییم.

شاید نویسندگان باور دارند که مصالح انقلاب جهانی هر نوع صلحی را با امپریالیستها ممنوع‌ می‌سازد؟ این عقیده از طرف برخی از مخالفین صلح در یکی از گردهمایی‌ها در پتروگراد اظهار شده بود ولی اقلیت ناچیزی از معترضین به صلح جداگانه از آن پشتیبانی کردند[٢]. واضح است که این عقیده کار را به نفی صلاح بودن مذاکرات برِست و نفی صلح «حتی» به شرط بازگرداندن لهستان، لتونی و کورلاند‌ می‌رساند. نادرستی این عقیده (که فی‌المثل از طرف اکثریت مخالفین پتروگرادی صلح رد‌ می‌شود) کاملاً آشکار است. طبق این عقیده، یک جمهوری سوسیالیستی، که در احاطۀ قدرتهای امپریالیستی است، نمی‌تواند هیچ گونه قرارداد اقتصادی منعقد سازد و اصلاً نمی‌تواند وجود داشته باشد، مگر اینکه به کرۀ ماه پرواز کند.

شاید نویسندگان برآنند که مصالح انقلاب جهانی تازاندن این انقلاب را ایجاب‌ می‌نماید و چنین تازاندنی فقط از طریق جنگ ممکن است نه صلح که‌ می‌تواند در توده‌ها تأثیری نظیر «مشروع ساختن» امپریالیسم بخشد؟ یک چنین «تئوری» کار را به گسست کامل با مارکسیسم‌ می‌کشاند، زیرا مارکسیسم همیشه مخالف «تازاندن» انقلابها که به نسبت نضج حدت تضادهای طبقاتی مولّد انقلاب تکامل‌ می‌یابند بوده است. یک چنین تئوری برابر است با این نظریه که قیام مسلحانه شکلی از مبارزه است که همیشه و در هر شرایطی واجب است. در واقع مصالح انقلاب جهانی ایجاب‌ می‌نماید که قدرت شوروی که بورژوازی کشور را سرنگون ساخته است به این انقلاب کمک کند ولی باید شکل کمک را متناسب با توانایی خود انتخاب نماید. نظریۀ کمک به انقلاب سوسیالیستی در مقیاس بین‌المللی توسط تن دردادن به امکان شکست این انقلاب در کشور خودی نظریه‌ای است که حتی با «تئوری» تازاندن هم تطابق ندارد.

شاید نویسندگان برآنند که هم اکنون انقلاب در آلمان آغاز شده است و هم اکنون به مرحلۀ جنگ داخلی آشکار سراسری نیز رسیده است و به این جهت ما باید نیروهای خود را برای کمک به کارگران آلمانی اختصاص دهیم، باید خودمان را فدا کنیم («از دست رفتن قدرت شوروی») تا انقلاب آلمان را که هم اکنون نبرد قطعی خود را آغاز نهاده و تحت فشار شدیدی است نجات بخشیم؟ از این نقطه نظر ما با فدا کردن خود بخشی از نیروهای ضدانقلاب آلمان را به خویش مشغول‌ می‌داریم و بدین سان انقلاب آلمان را نجات‌ می‌بخشیم.

کاملاً ممکن است که با وجود چنین مفروضاتی، تن دردادن به امکان شکست و امکان از دست رفتن قدرت شوروی نه تنها «صلاح» (به قول نویسندگان قطعنامه) بلکه به تمام معنی یک وظیفه باشد. ولی واضح است که چنین مفروضاتی وجود ندارند. انقلاب آلمان در حال نضج است، ولی آشکار است که هنوز به نقطۀ انفجار یعنی جنگ داخلی در آلمان نرسیده است. اگر ما «به امکان از دست رفتن قدرت شوروی تن درمی‌دادیم» واضح است که به نضج انقلاب آلمان کمک نکرده بلکه مانع آن‌ می‌شدیم. ما با این عمل به ارتجاع آلمان کمک‌ می‌کردیم، به نفع وی عمل‌ می‌نمودیم، برای جنبش سوسیالیستی آلمان مانع‌تراشی‌ می‌کردیم و توده‌های وسیع پرولتارها و نیمه پرولتارهای آلمان را که هنوز به سوسیالیسم نپیوسته‌اند از سوسیالیسم‌ می‌ترساندیم، زیرا این توده‌ها از شکست روسیۀ شوروی به وحشت‌ می‌افتادند، همانطور که کارگران انگلیس از شکست کمون پاریس در سال ١٨٧١ به وحشت افتادند.

هر چه بکاوی منطقی در مباحثات نویسنده نخواهی یافت. براهین معقولی به نفع این دیدگاه که «از نظر مصالح انقلاب جهانی تن دردادن به امکان از دست رفتن قدرت شوروی صلاح است» وجود ندارد.

«قدرت شوروی اکنون دارد جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرد» – همانطور که دیدیم، این آن دیدگاه مُدهشی است که نویسندگان قطعنامۀ مسکو آن را اعلام کرده‌اند.

از آنجا که امپریالیستهای آلمان قرار است از ما غرامت بگیرند، وقتی که ترویج و تبلیغ علیه آلمان را برای ما ممنوع سازند، در آن صورت قدرت شوروی تمام اهمیّت خود را از دست داده و «جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرد» – احتمالاً سیر «استدلال» نویسندگان قطعنامه چنین است.‌ می‌گوییم «احتمالاً»، زیرا نویسندگان قطعنامه هیچ چیز روشن و دقیقی برای تأیید تز خود به دست نداده‌اند.

روحیۀ بدبینی کاملاً عمیق و چاره‌ناپذیر و یأس مطلق – این است آنچه که مضمون و چکیدۀ «تئوری» مربوط به جنبۀ کاملاً تشریفاتی داشتن قدرت شوروی و جایز بودن آن تاکتیکی را تشکیل‌ می‌دهد که به امکان از دست رفتن قدرت شوروی منجر‌ می‌گردد. چون راه نجاتی وجود ندارد، پس بگذار حتی قدرت شوروی هم نابود گردد – این است آن حسی که این قطعنامۀ مُدهش را تقریر کرده است. براهین باصطلاح «اقتصادی» هم، که گاهی این قبیل افکار را در لفافۀ آنها‌ می‌پیچند، همان یأس چاره‌ناپذیر را آشکار‌ می‌سازند:‌ می‌گویند آخر این چه جمهوری شوروی است که‌ می‌توانند از آن باج بگیرند، آن هم باجی عظیم؟

جز یأس چیزی وجود ندارد: به هر حال نابود خواهیم شد!

با وضع بسیار بدی که روسیه دارد علت بروز این حس قابل درک است. ولی در بین انقلابیون آگاه، دیگر «قابل درک» نیست. این حس بویژه از آن لحاظ که نظریات مسکویی‌ها را تا سطح یاوۀ گویی تنزل‌ می‌دهد جنبۀ شاخص دارد. فرانسویان سال ١٧٩٣ هرگز ممکن نبود بگویند فتوحات آنان – جمهوری و دمکراسی – جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرند و باید به امکان از دست رفتن جمهوری تن دردهند. سراپای وجود آنان را ایمان به پیروزی فرا گرفته بود نه یأس. ولی دعوت به جنگ انقلابی کردن و در عین حال در یک قطعنامۀ رسمی رشتۀ سخن را به «تن دردادن به امکان از دست رفتن قدرت شوروی» کشاندن، معنایش افشاء کامل خویش است.

پروس و تعدادی از کشورهای دیگر در آغاز قرن نوزدهم به هنگام جنگهای ناپلئون به مراتب و بطور قیاس‌ناپذیری بیش از روسیۀ سال ١٩١٨ دچار ناملایمات و مشقات شکست، به زیر سلطه درآمدن، اهانت و ستمگری استیلاگر بودند. معهذا بهترین افراد پروس، هنگامی که ناپلئون آنها را با چکمۀ نظامی خود صد بار شدیدتر از آن‌ می‌کوبید که اکنون ما را‌ می‌کوبند، گرفتار یأس نمی‌شدند و نمی‌گفتند مؤسسات سیاسی ملی «صرفاً تشریفاتی» هستند. آنها مأیوس نشدند و تسلیم حس «به هر حال نابود‌ می‌شویم» نگشتند. آنها قراردادهای صلحی را امضاء‌ می‌کردند که بینهایت از قرارداد برِست ناگوارتر، وحشیانه‌تر، ننگین‌تر و ظالمانه‌تر بود و‌ می‌دانستند که چطور منتظر بمانند؛ یوغ استیلاگر را با پایداری تحمل نمودند، باز جنگیدند، باز دچار یوغ استیلاگر شدند، باز قراردادهای شرم‌آورتری را امضاء کردند، و باز هم بپاخاستند تا در پایان خود را رها ساختند (و این بدون استفاده از اختلافات بین استیلاگران نیرومندتر در حال رقابت نبود).

چرا نباید چنین چیزی در تاریخ ما تکرار شود؟

چرا ما دچار یأس شویم و قطعنامه‌هایی بنویسیم – که حقیقتاً ننگین‌تر از ننگین‌ترین صلح هستند – مبنی بر اینکه «قدرت شوروی دارد جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود‌ می‌گیرد»؟

چرا شکستهای جنگی بسیار سخت در مبارزۀ بر ضد هیولاهای امپریالیسم مدرن نباید در روسیه نیز روحیۀ ملی را قوی کند، خود-انضباطی را محکم کند، به خودستایی و عبارت‌پردازی پایان دهد، درس استقامت بدهد و توده‌ها را به تاکتیک صحیح پروسی‌ها، که ناپلئون تار و مارشان ساخته بود، برساند – تاکتیک امضاء کردن شرم‌آورترین قراردادهای صلح هنگامی که ارتشی نداریم، سپس جمع‌آوری نیروها و بپاخاستن دوباره و دوباره؟

چرا ما باید از همان نخستین قرارداد صلح، هر چقدر هم که ناگوار باشد، دچار یأس شویم، در حالی که ملل دیگر توانسته‌اند حتی مصائب تلخ‌تر از آن را نیز با پایداری تحمل نمایند؟

آیا استقامت پرولتاری که‌ می‌داند در صورت نبودن قوا باید اطاعت نمود و قادر است با تمام این اوصاف بعداً به هر قیمتی شده دوباره و دوباره به پا خیزد و تحت هر شرایطی نیرو گِرد آورد با این تاکتیک مبتنی بر یأس یا بهتر است گفته شود سست عنصری خرده بورژوایی، که در کشور ما در شکل حزب سوسیالیست رولوسیونر چپ حد نصاب عبارت‌پردازی دربارۀ یک جنگ انقلابی را شکسته است، مطابقت دارد؟

نه رفقای عزیز «تندرو»ی مسکویی، هر روز امتحان، همانا آگاه‌ترین و با استقامت‌ترین کارگران را بیشتر از شما زده خواهد کرد. آنها خواهند گفت که قدرت شوروی نه تنها هنگامی که استیلاگر در پسکوف است و ما را مجبور به پرداخت یک باج ١٠ میلیارد روبلی به صورت غله، مواد معدنی و پول‌ می‌کند، بلکه حتی آن وقتی هم که دشمن به نیژنی-نووگورود و رستف کنار دُن برسد و ما را مجبور به پرداخت باج ٢٠ میلیارد روبلی کند، جنبۀ صرفاً تشریفاتی به خود نگرفته و نخواهد گرفت.

هیچگاه هیچ استیلای بیگانه‌ای مؤسسۀ سیاسی مردم را یک مؤسسۀ «صرفاً تشریفاتی» نخواهد ساخت (و قدرت شوروی تنها یک مؤسسۀ سیاسی به مراتب عالی‌تر از آنچه که تاریخ زمانی به خود دیده است نمی‌باشد). برعکس استیلای بیگانه فقط باعث استحکام علاقۀ مردم نسبت به قدرت شوروی خواهد شد، هر آینه ... هر آینه این حکومت دست به حماقتهای بی پروایانه نزند.

و مادام که ارتشی نداریم امتناع از امضای حتی ننگین‌ترین قرارداد صلح قماربازی بی پروایانه است و مردم حق دارند دولتی را که از این کار امتناع ورزیده مقصر بشمارند.

امضاء قراردادهای صلح فوق‌العاده ناگوارتر و ننگین‌تر از صلح برِست در تاریخ دیده شده است (نمونه‌های آن در بالا ذکر شد) ولی به از بین رفتن حیثیت حکومت منجر نگردیده یا به آن جنبۀ تشریفاتی نداده؛ نه حکومت و نه مردم را نابود ننموده، بلکه به عکس مردم را آبدیده ساخته و به آنها علم صعب و دشوار چگونگی ساختن ارتشی کارآمد حتی در یأس‌آورترین شرایط و زیر چکمۀ استیلاگر را آموخته است.

روسیه به سوی یک جنگ میهنی جدید و حقیقی‌ می‌رود، جنگی در راه صیانت و تحکیم قدرت شوروی. ممکن است دوران دیگر – نظیر دوران جنگهای ناپلئونی – دوران جنگهای (همانا جنگها و نه یک جنگ) رهایی‌بخشی باشد که استیلاگران به روسیۀ شوروی تحمیل نمایند. این ممکن است.

و به این جهت ننگین‌تر از هر صلح ناگوار و حتی بسیار ناگوار که به علت نداشتن ارتش تحمیل گردد – ننگین‌تر از هر صلح ننگینی، یأس ننگین است. اگر ما قیام و جنگ را جدّی بگیریم حتی از ده قرارداد صلح زیان‌آور نیز نابود نخواهیم شد. اگر ما خود را با یأس و عبارت‌پردازی نابود نسازیم، استیلاگران نمی‌توانند ما را نابود کنند.

مندرج در شماره‌های ٣٧ و ٣٨
روزنامۀ پراودا مورخۀ ٢٨ فوریه و اول مارس سال ١٩١٨
امضاء : ن. لنین
مجموعه آثار لنین، جلد ٢٧


توضیحات

[١] دفتر منطقۀ مسکو حزب کارگری سوسیال دمکرات (بلشویک) روسیه در سال ١٩١٧ و در آغاز سال ١٩١٨ سازمانهای حزبی ناحیۀ صنعتی مرکز یعنی استانهای مسکو، یاروسلاول، ته ورسک، کاستروما، ولادیمیرسک، اسمولنسک، نیژنی نوگورود، تولا، تامبف، کالوژسکایا و ارلف را در یک سازمان متحد نمود. در دوران مبارزۀ حزب برای صلح برِست، رهبری دفتر منطقۀ مسکو موقتاً به دست «کمونیستهای چپ» (بوخارین، اوسینسکی، لومف، استوکف، ساپرونف، مانتسف، یاکوفلف و سایرین) افتاده بود. مقارن با پاییز سال ١٩١٨ دفتر منطقۀ مسکو عملاً نقش مرکز فراکسیونی ضد حزبی «کمونیستهای چپ» را ایفا‌ می‌کرد.

قطعنامۀ انشعاب‌گرایانۀ ضد شوروی که لنین دربارۀ آن سخن‌ می‌گوید، بعد از آنکه شرایط جدید صلح به تصویب کمیتۀ مرکزی رسیده بود در جلسۀ محدود دفتر منطقۀ مسکو صادر گردید.

[٢] اشاره است به رأی‌گیری دربارۀ مسئلۀ صلح با آلمان در گردهمایی کمیتۀ مرکزی حزب در ٢١ ژانویۀ (٣ فوریه) ١٩١٨ که گرایشات متفاوتی در آن حضور داشتند. دو «کمونیست چپ» با نامهای اوسینسکی (اوبولنسکی) و استوکف برعلیه هر نوع صلح بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی رأی دادند. با این حال اکثریت «کمونیستهای چپ» موضعی دوپهلو گرفتند. با اینکه‌ می‌پذیرفتند ممکن است صلح بین کشورهای سوسیالیستی و امپریالیستی منعقد شود، اما برعلیه انعقاد قرارداد صلحی فوری با آلمان رأی دادند (به «صورتجلسات کمیتۀ مرکزی ح.ک.س.د.ر.(ب.) از اوت ١٩١٧ تا فوریۀ ١٩١٨»، ١٩٥٨، صفحات ٩١-١٩٠، مراجعه نمایید).

متن فارسی، عین ترجمه‌ای است که رفیقی با نام "دوست شما" برای این سایت فرستاده‌اند.-آرشیو عمومی ١٥ نوامبر ٢٠١٥


lenin.public-archive.net #L2723fa.html