از دفتر يادداشتهای روزانۀ يک روزنامهنگار
و. ای. لنین(این فقط ترجمۀ قسمت اول مقاله است)
١- ریشۀ شر
احتمالاً همه با این مسئله موافقند که ن. سوخانف نویسندۀ نوایا ژیزن بجای اینکه یکی از بدترین نمایندگان دمکراسی خرده بورژوازی باشد، یکی از بهترین آنهاست. او خالصانه به انترناسیونالیسمی تکیه میکند که آن را در سختترین اوقات در اوج ارتجاع و شووینیسم تزاری به اثبات رسانده است. او معلومات و علاقه برای حل مستقلانۀ مسائل جدی دارد که آن را در طی سیر تکامل طولانی اش از سوسیالیست رولوسیونریسم تا مارکسیسم انقلابی به اثبات رسانده است. آنچه بیش از همه مشخص است این است که حتی چنین اشخاصی هنگامی که به موضوعات اساسی انقلاب در دورههای تعیین کنندۀ آن میپردازند، مستعدند که با خوانندگان خود به مباحث بی فکرانهای همچون بحث زیر بپردازند:
«این مهم نیست که ما در طی چند هفتۀ گذشته چه مقدار از دستاوردهای انقلابی را از دست دادهایم، تنها و شاید مهمترین چیزی که هنوز وجود دارد این است که: حکومت و سیاستهای آن تنها به لطف اکثریت شورایی میتوانند حفظ گردند. دمکراتهای انقلابی به میل خود از تمام نفوذی که اِعمال میکردند دست کشیدهاند؛ ارگانهای دمکراتیک هنوز میتوانند بسیار ساده آن را دوباره به دست آورند و درک صحیح از ضروریات کنونی میتواند بدون دردسر سیاستهای حکومت موقت انقلابی را به کانال صحیح هدایت نماید.» (نوایا ژیزن شمارۀ ١٠٦، ٢٠ اوت).
این کلمات شامل بی فکرانهترین و مخوفترین دروغها در رابطه با مهمترین مسئلۀ انقلاب هستند، دروغی که علاوه بر این در ممالک بسیار گوناگون در بین دمکراتهای خرده بورژوا به دفعات زیاد ابراز شده و تعداد بسیار زیادی از انقلابها را نابود ساخته است.
هنگامی که به مجموعه توهمات خرده بورژوایی که در بحث بالا نقل شد، میاندیشید نمیتوانید نیندیشید که این مسئله ابداً اتفاقی نیست که جماعت نوایا ژیزن در کنگرۀ «وحدت»[١] در کنار وزراء سوسیالیست واجد شرایط برای کابینه، در کنار تسره تلیها و اسکوبلف ها، در کنار اعضایی از کابینه که رفقای کرنسکی، کورنیلف و شرکاء هستند، مینشینند. آنها واقعاً یک زمینۀ ایدئولوژیک مشترک دارند، یعنی ساده لوحی بی خردانۀ عوام مآبانه که بطور غیرنقادانه از محیط خرده بورژوایی با نیات حسنه به عاریت گرفته شده است. چرا که این ساده لوحی، تمام استدلال سوخانف را اشائه میدهد همانطور که فعالیتهای منشویکهای دفاعطلب که با ایمان راسخ عمل میکنند را. این ساده لوحی خرده بورژوایی ریشۀ شر در انقلاب ماست.
سوخانف احتمالاً در تصدیق آنچه که مارکسیسم از تمام سیاستهای جدی میخواهد، شتاب خواهد کرد، یعنی آنچه که برمبنا و به گرد حقایقی قابل بررسی عینی و دقیق باشد. اجازه بدهید به اظهاراتی که سوخانف در عبارت بالا از نقطه نظر این درخواست ابراز میدارد بپردازیم.
چه حقایقی در پس این گفتهها وجود دارند؟ چگونه سوخانف میتواند ثابت کند که حکومت «تنها به لطف» شوراها میتواند باقی بماند، و اینکه آنها میتوانند «بسیار ساده» «نفوذ خود را دوباره به دست آورند» یا اینکه آنها میتوانند «بدون دردسر» سیاستهای حکومت موقت را تغییر دهند؟
سوخانف ممکن است اولا به احساس کلی خود، به نیروی «آشکار» شوراها، به این حقیقت که کرنسکی به شورا آمد، به کلمات دلپذیر این یا آن وزیر و غیره رجوع کرده باشد. این مطمئناً دلیل ارزشمندی نمیتواند باشد – بهتر است بگوییم، تصدیقی است بر فقدان کامل دلیل و حقایق عینی.
ثانیاً سوخانف ممکن است به این حقیقت عینی رجوع کرده باشد که تاکنون اغلب قطعنامههایی که کارگران، دهقانان و سربازان صادر کردهاند شوراها را قویاً مورد حمایت قرار داده و در جهت پشتیبانی از آنها بودهاند. او ممکن بود بگوید این قطعنامهها، ارادۀ اکثریت مردم را نشان میدهند.
این نوع استدلال به همان اندازه بین مردم عامی مشترک است که نوع اول. اما این مطلقاً غیرقابل دفاع است.
در تمام انقلابات، ارادۀ اکثریت کارگران و دهقانان یعنی بدون شک ارادۀ اکثریت مردم در جهت دمکراسی بوده است. با این وجود، اکثریت قاطع انقلابات به شکست دمکراسی انجامیدهاند.
از نقطه نظر تجربۀ اکثر انقلابات، بویژه انقلاب ١٨٤٨ (که به انقلاب کنونی ما بیشترین شباهت را دارد)، مارکس بی رحمانه دمکراتهای خرده بورژوایی که میخواستند با قطعنامهها و ارجاعات به ارادۀ اکثریت مردم پیروز شوند را به سخره میگرفت.
تجربۀ خود ما این را حتی بهتر ثابت میکند. در بهار ١٩٠٦ اغلب قطعنامههایی که به تصویب کارگران و دهقانان میرسیدند، بدون تردید، در طرفداری از دومای اول بودند. اکثریت مردم بدون تردید بر له آن برخاستند. با وجود این تزار در انحلال آن موفق شد چرا که خیزش طبقات انقلابی (اعتصابات کارگران و آشوب دهقانی در بهار ١٩٠٦) برای یک انقلاب جدید بسیار ضعیف بود.
به تجربۀ انقلاب کنونی بیاندیشید. هم از مارس تا آوریل و هم از ژوئیه تا اوت ١٩١٧ اغلب قطعنامهها بر له شوراها بودند. اکثریت مردم طرفدار شوراها بودند. معهذا هر کسی میبیند، میداند و احساس میکند که از مارس تا آوریل انقلاب به پیش میرفت، حال آنکه از ژوئیه تا اوت انقلاب به عقب میرفت. در نتیجه رجوع کردن به اکثریت تودهها، تا آنجا که موضوعات ویژۀ انقلاب مورد نظر هستند هیچ چیز را مشخص نمیکند.
این رجوع، که با مدرک نیز انجام شده، خود یک نمونۀ توهم خرده بورژوایی است. این رجوع در قبول اینکه در یک انقلاب طبقات خصم باید شکست داده شوند، قدرت دولتی مدافع آنها باید سرنگون شود و اینکه «ارادۀ اکثریت مردم» برای انجام این کار کافی نیست، از خود بی میلی نشان میدهد. آنچه که مورد نیاز است نیروی طبقات انقلابی است که میخواهند و میتوانند بجنگند، نیرویی که در زمان و مکان تعیین کننده، نیروی دشمن را درهم خواهد کوبید.
چه بسیار اتفاق افتاده است که در طی انقلابات نیروی اندک اما خوب سازمان یافته، مسلح و متمرکز طبقات حاکم، زمینداران و بورژوازی، نیروی «اکثریت مردم» را که بد سازمان یافته و بد مسلح شده و فاقد وحدت بودهاند، بطور تدریجی درهم کوبیدهاند.
اشارات «کلی» به «ارادۀ مردم» کردن، به عوض در نظر گرفتن موضوعات مشخص مبارزۀ طبقاتی در زمانی که توسط انقلاب حاد شده، تنها برای احمقترین خرده بورژواها با ارزش است.
ثالثاً، در نظریهای که در بالا نقل شد، سوخانف «استدلال» دیگری را مطرح میکند که آن نیز نسبتاً در میان مردم عامی مشترک است. او میگوید «دمکراتهای انقلابی به میل خود از تمام نفوذی که اِعمال میکردند دست کشیدهاند». او از این امر نتیجه میگیرد که آنچه «به میل خودشان» تسلیم شده بآسانی میتواند بازگردانده شود.
بحثی کاملاً فاقد ارزش. اول از همه، پیش شرط بازگشت آنچه که باختیار از دست داده شده، «موافقت اختیاری» طرف ذینفع از امتیاز است. این امر تابع آنست که این قبول اختیاری، وجود داشته باشد. چه کسی «امتیاز» را دریافت کرده است؟ چه کسی از «نفوذ» تسلیم شدۀ دمکراتهای انقلابی سود برده است؟
این کاملاً عادی است که این مسئلهای که برای همه بجز یک سیاستمدار تهی مغز اساسی است، از طرف سوخانف کاملاً نادیده گرفته شده است. چرا که نکتۀ اصلی دقیقاً در این است که «دمکراتهای انقلابی[این بیان را ببخشید]» عملا خود را در دستهای چه کسی «به میل خود تسلیم کردهاند».
سوخانف نکتۀ اصلی مسئله را همچون تمام منشویکها و سوسیالیست رولوسیونرها، تمام دمکراتهای خرده بورژوا بطور کل، نادیده میگیرد.
بعلاوه در یک بازی بچگانۀ «بده بستان» ممکنست برخی چیزها بآسانی به عقب بازگردد: اگر کاتایا آزادانه بگذارد که ماشا توپش را داشته باشد، پس گرفتن آن ممکن است «بسیار ساده» باشد. اما صرف نظر از روشنفکران روسی، عدۀ کسانی که اقدام به وارد کردن این مفاهیم در سیاست و در مبارزۀ طبقاتی بکنند، زیاد نیست.
در سیاست، واگذاری «نفوذ» با ارادۀ آزاد یک نفر چنان ناتوانیای در آن طرف واگذار کننده، چنان سستی، چنان بی شخصیتی، چنان افتادگی را نشان میدهد که بطور کلی تنها چیزی که میتوان از آن نتیجه گرفت این است که کسی که از نفوذ خود به میل خویش دست میکشد، «سزاوار» آنست که از حق حیات همچون نفوذش محروم شود. به بیان دیگر حقیقت تسلیم اختیاری نفوذ بخودی خود تنها این را «اثبات میکند» که طرف ذینفع شده از تسلیم اختیاری نفوذ، بناچار کسی را که آن را تسلیم کرده، حتی از حقوق خویش نیز محروم میکند.
اگر «دمکراتهای انقلابی» بطور اختیاری نفوذ خود را واگذار کردهاند، بنابراین آنها نه دمکراتهای انقلابی بلکه دمکراتهای ترسو، بی فرهنگ و پستی هستند که هنوز در قید نوکری میباشند، دمکراتهایی که (پس از چنین تسلیمی) دشمنان آنها نیز میتوانند آنها را متفرق ساخته یا بسادگی به هیچ تنزل شان دهند و به آنها اجازه دهند همانگونه که «به میل خود» نفوذ خود را واگذار کردند، بمیرند.
در رابطه با اقدامات احزاب سیاسی، همانگونه که هوسها به معنای دست کشیدن از هر گونه مطالعۀ سیاسی است، برای اقدامی همچون «دست کشیدن از نفوذشان به میل خود»، توسط دو حزب بزرگ که مطابق تمام اطلاعات در دسترس و گزارشات و ارقام عینی انتخابات بر اکثریت مردم مسلط هستند، باید توضیحی وجود داشته باشد. این نمیتواند تصادفی باشد. این باید بخاطر یک موقعیت مشخص اقتصادی طبقۀ عظیمی از مردم باشد، و باید با تاریخ تکامل این احزاب مرتبط باشد.
استدلال سوخانف تا حد زیادی نمونهای از هزاران هزار استدلال مشابه عوامانه است، چرا که در اصل بر مفهوم حسن نیت («به میل خود») استوار است و تاریخ احزاب مورد نظر را نادیده میگیرد. سوخانف براحتی تاریخ آنها را از ارزیابی خود خارج ساخته است، او فراموش میکند که تسلیم داوطلبانۀ نفوذ، بطور دقیق از ٢٨ فوریه آغاز شد، یعنی هنگامی که شورا به کرنسکی ابراز اعتماد کرد و «موافقتنامه» با حکومت موقت را به تصویب رساند. و ٦ مه تسلیم نفوذ در مقیاسی حقیقتاً غول آسا بود. این بطور کلی تا بیشترین حد ممکن واضح است: احزاب اس. آر. و منشویک از همان ابتدا خود را در سراشیب قرار دادند و هر چه سریعتر و سریعتر سقوط نمودند. بعد از ٥-٣ ژوئیه آنها به پایینترین نقطه رسیدند.
آیا این کاملاً کوتهنظرانه نیست که اکنون بگوییم تسلیم داوطلبانه بود، «بسیار ساده» میتوان احزاب سیاسی را زیر و رو ساخت، و اینکه آنها «بدون دردسر» میتوانند وادار شوند تا جهتی مخالف آنچه برای سالها (و برای ماهها در طی انقلاب) دنبال میکردهاند اتخاذ نمایند، و اینکه بیرون آمدن از چاله و از سراشیب به سوی قله بالا رفتن «بسیار ساده» است؟
رابعاً و آخر از همه، سوخانف در دفاع از عقیدۀ خود میتوانست به این حقیقت رجوع کند که کارگران و سربازانی که به شورا ابراز تمایل کردند، مسلح هستند و بنابراین «بسیار ساده» میتوانند دوباره نفوذ خود را پس بگیرند. اما شاید درست در همین مهمترین نکته است که نظریۀ عوام مآبانۀ نویسندۀ نوایا ژیزن میلنگد.
برای اینکه مسئله تا حد امکان مشخص شود، بگذارید ٢١-٢٠ آوریل را با ٥-٣ ژوئیه مقایسه کنیم.
در ٢٠ آوریل خشم تودهای علیه حکومت شعله ور شد. یک هنگ مسلح به خیابانهای پتروگراد آمد، با این قصد که حکومت را دستگیر کند. دستگیری صورت نگرفت. با این حال حکومت بوضوح دید که کسی را برای تکیه کردن بر او ندارد. هیچ سربازی طرفدار آن نبود. سرنگون کردن چنین حکومتی واقعاً «بسیار ساده» بود، و حکومت با یک اولتیماتوم با شورا روبرو شد: یا شما از من پشتیبانی میکنید، یا من میروم.
در ٤ ژوئیه طغیان مشابهی از خشم تودهای درگرفت، طغیانی که تمام احزاب کوشیدند از آن ممانعت به عمل آورند، اما علیرغم همۀ ممانعتها، درگرفت. مانند قبل یک تظاهرات مسلحانۀ ضدحکومتی به وقوع پیوست. اما اختلاف بزرگ آن بود که رهبران اس. آر. و منشویک که خود را از مردم جدا کرده و سردرگم بودند، از همان ٣ ژوئیه با بورژوازی بر سر دعوت سربازان کالدین به پتروگراد موافقت کردند. این است اصل مطلب!
کالدین نیز با صراحت یک سرباز در گردهمایی مسکو گفت: «عاقبت، این شما وزرای سوسیالیست بودید که از ما خواستید در ٣ ژوئیه به کمک شما بیاییم!» هیچکس جرأت نکرد در گردهمایی مسکو گفتۀ کالدین را تکذیب کند چرا که او حقیقت را میگفت. کالدین منشویکها و اس. آر.هایی را که ناچار به سکوت بودند به سخره گرفت. ژنرال قزاق به صورتهای آنان تف کرد، اما آنها تنها آن را پاک کردند و گفتند «شبنم ایزدی»!
روزنامههای بورژوایی کلمات کالدین را گزارش کردند اما رابوچایا گازتای منشویک و دیلو نارودای اس. آر. آن اظهارات سیاسی را، مهمترین اظهاراتی را که در گردهمایی مسکو بیان شده بود، از خوانندگانشان مخفی کردند.
آنچه اتفاق افتاد این بود که حکومت برای اولین بار صریحاً به سربازان کالدین متوسل شد، در حالی که سربازان و کارگران مصمم و واقعاً انقلابی، مسلح نبودند. این آن حقیقت اساسی است که سوخانف «بسیار ساده» از آن طفره رفته و آن را فراموش کرده است. معهذا این به عنوان یک حقیقت باقی میماند. تا آنجا که به دورۀ کنونی انقلاب یعنی اولین انقلاب مربوط میشود این یک حقیقت تعیین کننده است.
قدرت در ابتدا در یک وضعیت تعیین کننده در جبهه و سپس در ارتش به دستهای کالدینها افتاده است. این یک واقعیت است. فعالترین سربازان که دشمن آنان بودند خلع سلاح شدهاند. این حقیقت که کالدینها بلاواسطه از قدرت خود برای ایجاد دیکتاتوری کاملشان استفاده نمیکنند، ابداً این را که آنها قدرت را در دست دارند رد نمیکند. آیا تزار بعد از دسامبر ١٩٠٥ در قدرت نبود؟ و آیا شرایط او را ناچار نکرد که از آن بسیار با احتیاط استفاده کند، تا آنجا که قبل از تصرف تمام قدرت یعنی قبل از اینکه کودتا[٢] کند، دو دوما دعوت کرد؟
قدرت بجای کلمات باید توسط اَعمال مورد ارزیابی قرار گیرد. اَعمال حکومت از ٥ ژوئیه نشان داده است که حکومت در دست کالدینهایی است که پیشرفتی کند اما مداوم کرده و روزانه «امتیازات» بزرگ و کوچکی به دست میآورند. امروز با استفاده از این جواز است که کادتهای ارتشی به دفاتر پراودا حمله کرده و اعضای تحریریۀ آن را میکشند و بازداشتهای دلخواه انجام میدهند؛ آنگاه قانونی برای بستن روزنامهها وضع شود و قوانین منع گردهماییها و کنفرانسها، بیرون کردن شهروندان از کشور بدون محاکمه و تحمیل احکام زندان بخاطر اهانت به «سفرای کشورهای دوست» به همراه مجازات کار اجباری برای حمله به حکومت و وضع کردن مجازات سنگین در جبهه و غیره و غیره.
کالدینها احمق نیستند. چرا باید آنها مستقیماً به پیش روند، راهشان را به زور بگشایند و خطر شکست را بپذیرند هنگامی که آنچه را که نیاز دارند ذره ذره، هر روزه به دست میآورند؟ در همین حال اسکوبلفها و تسره تلی ها، چرنفها و آوکسنتیف ها، دانها و لیبرهای احمق در هر گام کالدینها به پیش فریاد میزنند «پیروزی برای دمکراسی! پیروزی!» و این حقیقت را که کالدین ها، کورنیلوفها و کرنسکیها آنها را به یکباره نمیبلعند، یک «پیروزی» به حساب میآورند!!
ریشۀ شر در اینجاست که همین موقعیت اقتصادی تودههای خرده بورژوازی آنها را به نحو شگفت آوری ساده لوح و نادان میکند، و اینکه آنها هنوز نیمه خواب هستند و خواب آلوده زیر لب غرغر میکنند «این «بسیار ساده» است که آنچه با ارادۀ آزاد خود تسلیم کردهایم به دست آوریم!» [را باید اینطور پاسخ داد که] بکوشید و کالدینها و کورنیلوفها را وادار کنید که با ارادۀ آزاد خود چیزی را پس دهند!
ریشۀ شر در این است که ژورنالیسم «دمکراتیک» بجای جنگیدن با این توهم عواممآبانه، احمقانه و بندهوار بر سر آن باقی میماند.
اگر ما به طریقی که شایستۀ یک تاریخ شناس سیاسی بطور عام و یک مارکسیست بطور خاص است به قضایا نظر بیفکنیم، یعنی اگر ما آنها را به عنوان یک کل ملاحظه کنیم، این کاملاً روشن است که یک چرخش تعیین کننده در حال حاضر بسیار از «ساده» بودن به دور است، برعکس، بدون یک انقلاب نوین مطلقاً غیرممکن میباشد.
من در اینجا ابداً به این مسئله برخورد نمیکنم که آیا این انقلاب مطلوب است. من ابداً این مسئله را که آیا میتواند مسالمتآمیز و قانونی صورت پذیرد (بطور کلی مثالهایی از انقلابهای مسالمتآمیز و قانونی در تاریخ وجود دارد)، مورد بررسی قرار نمیدهم. من تنها اظهار میکنم که این از نظر تاریخی غیرممکن است که چرخش تعیین کنندهای بدون یک انقلاب جدید صورت پذیرد. چرا که قدرت هم اکنون در دستان دیگری است. قدرت دیگر در اختیار «دمکراتهای انقلابی» نیست. قدرت هم اکنون تصرف و تحکیم شده است. رفتار احزاب منشویک و اس. آر. تصادفی نیست؛ این محصولی از موقعیت اقتصادی خرده بورژوازی، و نتیجۀ یک سری طولانی از حوادث سیاسی – از ٢٨ فوریه تا ٦ مه، از ٦ مه تا ٩ ژوئن، از ٩ ژوئن تا ١٨ و ١٩ ژوئن (حمله) – میباشد. ضرورت تغییراتی در موقعیت قدرت، در ترکیب آن، در شرایط فعالیت احزاب بزرگ، در «تمایلات» طبقهای که از آنها حمایت میکند وجود دارد، این تغییرات از نظر تاریخی بدون یک انقلاب جدید تصور ناپذیرند.
سوخانف و یک دسته از دمکراتهای خرده بورژوا، بجای توضیح شرایط عمدۀ تاریخی انقلاب جدید، ملزومات سیاسی و اقتصادی آن، اهداف سیاسی آن، روابط داخلی طبقاتی که با آن مربوط اند، مردم را با اظهار نمودن خودپسندانۀ «ما هر چیزی را بدون دردسر دوباره به دست خواهیم آورد»، «بسیار ساده»، اینکه «مهم ترین» دستاورد انقلابی ما «هنوز وجود دارد» و مزخرفات مشابه کوته فکرانه، جاهلانه و کاملاً جنایت کارانه، به خواب میبرند.
علائمی از یک تغییر رادیکال اجتماعی وجود دارد. آنها سمت و سوی کاری را که باید انجام پذیرد به وضوح نشان میدهند. نفوذ منشویکها و اس. آر.ها آشکارا در میان پرولتاریا تضعیف میشود، در حالی که نفوذ بلشویکها آشکارا رشد میکند. ضمناً، حتی انتخابات ٢٠ اوت در مقایسه با انتخابات شوراهای ناحیهای پتروگراد[٣]، افزایشی را در مورد بلشویکها نشان داد و این علیرغم آوردن «سربازان کالدین به پتروگراد» است!
در میان دمکراتهای خرده بورژوا که نمیتوانند تزلزل بین بورژوازی و پرولتاریا را چاره کنند، چرخش از روی تقویت، استحکام و توسعۀ جریانات انترناسیونالیستی انقلابی، بطور عینی مشهود است:
مارتف و دیگران در میان منشویکها، اسپریدونوا، کامکوف و دیگران از بین اس. آر.ها. احتیاجی به گفتن نیست که قحطی فرا روی، نابسامانی اقتصادی و شکستهای نظامی ممکن است این چرخش به سوی انتقال قدرت به پرولتاریایی که توسط دهقانان فقیر حمایت میشود را به مقدار زیاد تسریع کند.
٢- بیگاری اجباری و سوسیالیسم
(این بخش مقاله ترجمه نشده است.)
رابوچی شمارۀ ١٠، ١٤(١) سپتامبر ١٩١٧
امضاء: ن. لنین
مطابق نسخۀ رابوچی منتشر شد
مجموعه آثار لنین، جلد ٢٥
توضیحات
[١] کنگرۀ وحدت منشویکها در پتروگراد از ٢٦-١٩(٨-١ سپتامبر) ١٩١٧. هدف این کنگره متحد ساختن گروههای پراکندۀ منشویک در یک حزب بود. کنگره توسط دفاعطلبان (آنها که از پلخانف و پوترسف حمایت میکردند)، انترناسیونالیستها (پیروان مارتف) و نمایندگان نوایا ژیزن که نقش فعالی در احضار کنگره بازی کردند، برگزار شد. کنگره قطعنامهای در مورد ادامۀ جنگ تا «نتیجۀ پیروزمند» تصویب کرد. قطعنامۀ دیگری این حقیقت را که سوسیالیستها عضو حکومت موقت بودند موجه دانست و به حکومت ابراز اعتماد نمود. کمیتۀ مرکزی که در کنگره انتخاب شد، شامل پ.ب. آکسلرد، ف.ی. دان، ل. مارتف، ی.ج. تسره تلی و ن.س. چخیدزه بود. به هر حال، در اثنای برگزاری کنگره، معلوم شد که در میان نمایندگان قویاً اختلاف وجود دارد، و نتیجه این شد که تلاش برای اتحاد منشویکها واقعاً شکست خورد.
[٢] اشاره به کودتای ٣ ژوئن است که خبر از دورۀ ارتجاع استولیپینی میداد.
در ٣(١٦) ژوئن ١٩٠٧، تزار بیانیهای انتشار داد که حاکی از انحلال دومای دوم و تجدیدنظر در قانون انتخابات بود. قانون جدید نمایندگان دوما از زمینداران و بورژوازی تجاری و صنعتی را به مقدار زیادی افزایش داد و قویاً از سهم اندک نمایندگان کارگران و دهقانان کاست. این تخلف بزرگی از بیانیۀ ١٧ اکتبر ١٩٠٥ و قانون اساسی ١٩٠٦ بود که هر دو آنها قانونگذاری را مشروط به تأیید دوما مینمودند. دومای سوم تحت قانون جدید انتخاب و در ١(١٤) نوامبر ١٩٠٧ تشکیل شد، که عمدتاً صدسیاهان و اکتبریستها آن را تشکیل میدادند.
[٣] در انتخابات شوراهای محلی پتروگراد که در آخر مه و آغاز ژوئن ١٩١٧ برگزار شد بلشویکها ٢٠ درصد آراء را به دست آوردند. انتخابات شورای شهر پتروگراد در ٢٠ اوت (٢ سپتامبر) برای بلشویکها ٣٣ درصد آراء را به همراه داشت.
- از گزیدۀ مقالات لنین در برخورد به خردهبورژوازی، ترجمۀ احمد صادقی. نشر گزیده، تهران ۱۳۶۰
- بازنویسی: جواد راستیپور
- انتشار بدون مقابله و تغییر ۲۰۱۳/۳/۲۹
lenin.public-archive.net #L2596fa.html
|