درسهاى انقلاب
لنين، ٦ سپتامبر ١٩١٧
هر انقلابى بمعناى يک تحول ناگهانى و شديد در زندگى تودههاى عظيم مردم است. اگر موجبات چنين تحولى فراهم نشده باشد وقوع انقلابِ حقيقى غير ممکن است. همان گونه که هر تحولى در زندگى يک فرد، بسى چيزها به او ميآموزد و وادارش ميسازد خيلى چيزها را ببيند و به چيزهايى پى ببرد، به همان گونه هم انقلاب در مدت کوتاهى پر معناترين و گرانبهاترين درسها را به تمام مردم ميآموزد.
در دوران انقلاب ميليونها و دهها ميليون تن از مردم در هر هفته بيش از يک سال زندگى عادى و خوابآلود چيز ميآموزند. زيرا هنگامى که تحول ناگهانى و شديد در زندگى تمامی مردم روى ميدهد، با وضوح خاصى معلوم ميشود که هر يک از طبقات مردم چه هدفى را تعقيب ميکند، چه نيرويى دارد و با چه روشهايى عمل ميکند.
هر کارگر بلحاظ طبقاتى آگاه، هر سرباز و هر دهقانى بايد بدقت در درسهاى انقلاب روسيه تعمق کند، بخصوص اکنون، يعنى در پايان ماه ژوئيه که ديگر صريحا معلوم شده که نخستين مرحله انقلاب ما ناموفق بوده است.
١
ببينيم در واقع هدف تودههاى کارگر و دهقان وقتی انقلاب ميکردند چه بود؟ چه انتظارى از انقلاب داشتند؟ همانطور که ميدانيم انتظار آنها آزادى، صلح، نان و زمين بود.
ولى حالا چه ميبينيم؟
به جاى آزادى، همان استبداد سابق دارد برميگردد. مجازات اعدام براى سربازان در جبههها مقرر شده است. دهقانان به جرم تصاحب خودسرانه املاک مالکانى که معلوم نيست خودشان کجا هستند تحت تعقيب قرار گرفتهاند، چاپخانههاى روزنامههاى کارگرى را تاراج ميکنند. روزنامههاى کارگرى را بدون محاکمه توقيف ميکنند. بلشويکها را بازداشت ميکنند، اغلب بدون هيچ اتهامى يا صرفا با اتهاماتى واهى.
شايد بعضىها بگويند که تعقيب و دستگيرى بلشويکها نقض آزادى نيست، زيرا فقط بعضى از افراد بدليل اتهامات معينى دستگير ميشوند و تحت تعقيب قرار ميگيرند. چنين ادعايى، به هر حال، دروغى غرضورزانه و کذب محض است؛ زيرا چگونه ميتوان بخاطر جرم اين يا آن فرد، حتى اگر در دادگاه به ثبوت رسيده باشند، چاپخانهها را داغان و روزنامهها را توقيف کرد؟ اگر دولت قانونا اعلام کرده بود که کل حزب بلشويک، با همه نظرات و عقايدش تماما مجرم است، قضيه فرق ميکرد. اما همه کس ميداند که دولت روسيه آزاد نه ميتوانسته است چنين حکمى صادر کند و نه عملا چنين کارى کرده است.
آنچه بيش از هر چيز ماهيت جعلى و افتراآميز اتهامات عليه بلشويکها را بيان ميکند اين است که روزنامههاى ملاکين و سرمايهداران با هارى تمام بلشويکها را به علت مبارزهشان عليه جنگ و عليه ملاکين و سرمايهداران به باد حمله و ناسزا گرفته و خواستار دستگيرى و تعقيب بلشويکها شدهاند، و همه اينها مربوط به زمانى است که حتى هيچ اتهامى هم عليه احدى از بلشويکها ساخته نشده بود.
مردم صلح ميخواهند. حال آنکه دولت انقلابى روسيه آزاد، بر اساس همان قراردهاى محرمانهاى که نيکلاى دوم تزار سابق با سرمايهداران انگليس و فرانسه بسته بود، جنگ غاصبانه را از سر گرفته است تا سرمايهداران روس هم امکان غارت ملل ديگر را بدست بياورند. آن قراردادهاى محرمانه همچنان مکتوم ماندهاند. دولت روسيه آزاد با توسل به بهانههاى گوناگون طفره رفته و تا همين امروز هم از پيشنهاد صلحى عادلانه به تمام ملل خوددارى کرده است.
نان نيست. قحطى دوباره فرا ميرسد. همه ميبينند که سرمايهداران و ثروتمندان خزانه دولت را در مقابل تحويل سيورسات جنگى بيشرمانه ميفريبند (اکنون جنگ هر روز براى مردم به بهاى ٥٠ ميليون روبل تمام ميشود) و سودهاى کلان بيسابقهاى در مقابل نرخهاى گزاف به جيب ميزنند و حال آنکه در زمينه برقرار کردن کنترل مؤثر کارگران بر توليد و توزيع محصولات مطلقا هيچ اقدامى به عمل نيامده است. سرمايهداران روز به روز گستاختر ميشوند، کارگران را بيرون ميکنند و به خيابان ميريزند، و آنهم در زمانى که مردم از قحطی ارزاق بشدت در مضيقهاند.
اکثريت عظيم دهقانان در تعداد زيادى از کنگرهها با صدايى رسا و بنحوى روشن اعلام داشتهاند مالکيت ملاکان را بر زمين بيعدالتى و دزدی ميدانند. و حال آنکه دولتى که خود را انقلابى و دمکراتيک مينامد ماههاست که دهقانان را سر ميداوند و با وعده و دفعالوقت فريبشان ميدهد. سرمايهداران ماهها به چرنفِ وزير اجازه نميدادند قانون منع خريد و فروش زمين را انتشار دهد. و وقتى هم که بالأخره اين قانون انتشار يافت، سرمايهداران بر ضد چرنف دست به تحريکات پليد افتراآميزى زدند و اکنون هم آن را ادامه ميدهند. گستاخى دولت در امر دفاع از ملاکين بجايى رسيده است که دهقانان را بجرم ضبط "خودسرانه" زمين به دادگاه ميکشانند.
دهقانان را سر ميداوانند و ميکوشند آنها را متقاعد کنند که تا تشکيل مجلس مؤسسان صبر داشته باشند. ولى تشکيل اين مجلس را سرمايهداران کماکان به تعويق مياندازند. اکنون که تحت فشار خواستهاى بلشويکها اين دعوت موکول به سىام سپتامبر شده است، سرمايهداران آشکارا فرياد ميزنند که اين مهلت بسيار کوتاه و "غيرعملى" است و خواستار تعويق دعوت مجلس مؤسسانند... متنفذترين اعضاء حزب سرمايهداران و ملاکين يعنى حزب "کادتها" يا حزب "آزادى مردم" از قبيل پانينا Panina علنا موعظه ميکنند که دعوت مجلس مؤسسان تا خاتمه جنگ بتعويق بيفتد.
براى دريافت زمين صبر کن تا مجلس مؤسسان تشکيل شود. براى تشکيل مجلس مؤسسان صبر کن تا جنگ تمام شود. براى تمام شدن جنگ صبر کن تا پيروزى کامل بدست آيد. همه حرفشان اين است. سرمايهداران و ملاکين که در دولت اکثريت دارند دهقانان را آشکارا به تمسخر گرفتهاند.
٢
اما در يک کشور آزاد، بعد از سرنگونی رژيم تزارى چطور چنين چيزی ممکن شده است؟
در کشور غير آزاد، تزار و عدهای انگشتشمار از ملاکين و سرمايهداران و بوروکراتها هستند که بر مردم حکومت ميکنند، کسانی که هيچکس انتخابشان نکرده است.
در کشور آزاد فقط کسانى بر مردم حکومت ميکنند که از طرف خود مردم براى اين کار انتخاب شدهاند. هنگام انتخابات، مردم به احزاب تقسيم ميشوند و علیالقاعده هر طبقه از اهالى حزب خودش را تشکيل ميدهد؛ مثلا ملاکين، سرمايهداران، دهقانان و کارگران هر کدام حزبى جداگانه تشکيل ميدهند. به اين ترتيب در کشورهاى آزاد حکومت بر مردم از طريق مبارزه علنى بين احزاب و توافقات آزاد آنها با همديگر عملى ميشود.
در حدود چهار ماه پس از سرنگونی رژيم تزارى در ٢٧ فوريه سال ١٩١٧، روسيه تقريبا مثل يک کشور آزاد اداره ميشد، يعنى از طريق مبارزه علنى احزابى که آزادانه تشکيل شده بودند و بر اساس توافقات آزاد آنها. بنابراين براى فهم تحول انقلاب روسيه بيش از همه لازم است که احزاب عمده را بشناسيم، و بدانيم از کدام منافع طبقاتى دفاع ميکردند و چه روابطی با هم داشتند.
٣
پس از سرنگونی رژيم تزارى قدرت دولتى بدست اولين حکومت موقت افتاد، که از نمايندگان بورژوازى يعنى سرمايهداران که ملاکين هم به آنان پيوسته بودند، تشکيل ميشد. حزب "کادت"، حزب عمده سرمايهداران، افتخار اين را داشت که حزب حاکم و حزب دولت بورژوازی باشد.
تصادفى نبود که قدرت تماما نصيب اين حزب شد، گرچه کسانى که بر ضد نيروهاى تزارى مبارزه کردند و در راه آزادى خون دادند، البته سرمايهداران نبودند بلکه کارگران و دهقانان، ملوانان و سربازان بودند. علت اين که قدرت بدست حزب سرمايهداران افتاد اين بود که اين طبقه صاحب نيروى ثروت، سازمان و دانش لازم بود. از سال ١٩٠٥ و بويژه در خلال جنگ، طبقه سرمايهداران، و ملاکين ملحق شده به آنان، در روسيه بزرگترين توفيقات را در امر تشکل خود بدست آوردند.
حزب کادت هميشه سلطنتطلب بوده است، هم در سال ١٩٠٥ و هم در فاصله ١٩٠٥ تا ١٩١٧. پس از پيروزى مردم بر استبداد تزارى، اين حزب خودش را جمهوريخواه اعلام کرد. تجربه تاريخ نشان ميدهد که احزاب کاپيتاليست هميشه هر وقت مردم بر سلطنت فائق آمدهاند با جمهوريخواه بودن رضايت دادهاند، مشروط بر آن که بتوانند از امتيازات سرمايهداران و فرمانروايى مطلق آنان بر مردم برخودار بمانند.
حزب کادت در حرف ستايشگر "آزادى مردم" است، ولى در عمل مدافع سرمايهداران. و به همين علت هم بلافاصله تمام ملاکين، سلطنتطلبان و باند سياه به پشتيبانیاش برخاستند. مطبوعات و انتخابات شهود اين ادعا هستند. پس از انقلاب تمام روزنامههاى بورژوازى و تمام مطبوعات باند سياه با کادتها همآواز شدند. تمام احزاب سلطنتطلب، که ديگر جرأت عرض اندام آشکار نداشتند، در انتخابات پشتيبان حزب کادت بودند، بعنوان مثال در پتروگراد.
کادتها پس از تصرف قدرت تمام همّ خود را مصروف ادامه جنگ غاصبانه و وحشيانهای کردند که تزار نيکلاى دوم، در پی عقد قراردادهاى سرى جانورصفتانه با سرمايهداران انگليس و فرانسه، آغاز کرده بود. بموجب اين قراردادها به سرمايهداران روس وعده داده شده است که در صورت پيروزى، قسطنطنيه، گاليسى، ارمنستان و غيره را به تصرف خود درآورند. و اما تا آنجا که به پاسخگويی به خواستهای مردم مربوط ميشد، دولت کادتها با توسل به بهانهها و وعده و وعيدهاى پوچ همه را بايگانی کرد و تصميمگيری در مورد هر مسألهای که براى کارگران و دهقانان مهم و ضرورى بود را به تشکيل مجلس مؤسسان حواله داد، بدون آنکه حتی موعدى براى اين مجلس تعيين کند.
با استفاده از آزادى، مردم مستقلانه به تشکل خود مشغول شدند، اصلیترين و مهمترين سازمان کارگران و دهقانان که اکثريت قاطع جمعيت روسيه را تشکيل ميدهند، شوراهاى (سوويتهای) نمايندگان کارگران، سربازان و دهقانان بود. شکلگيری اين شوراها از همان روزهاى انقلاب فوريه شروع شد و در خلال انقلاب در طی چند هفته، در اکثر شهرهاى بزرگ روسيه و در بسيارى شهرستانها همه افراد آگاه و پيشرو طبقه کارگر و دهقان در شوراها متحد شدند.
شوراها مطلقا بنحوی آزادانه انتخاب ميشدند. شوراها سازمانهاى خالص و اصيل مردم، کارگران و دهقانان بودند. شوراها سازمانهاى خالص و اصيل اکثريت عظيم مردم بودند. کارگران و دهقانانی که اونيفورم سربازى به تن داشتند، مسلح بودند.
لازم به گفتن نيست که شوراها ميتوانستند و ميبايست تمام قدرت دولتى را قبضه کنند. در دوره انتظار برای تشکيل مجلس مؤسسان هيچ قدرت ديگرى بجز شوراها نميبايست در کشور وجود داشته باشد. فقط در آن صورت انقلاب ما ميتوانست انقلابی واقعا مردمی و واقعا دمکراتيک باشد. فقط در آن صورت تودههاى زحمتکش، که واقعا در راه صلح ميکوشند و ابدا در جنگ اشغالگرانه ذينفع نيستند ميتوانستند بطور مصمم و استوار آنچنان سياستى را به اجرا درآورند که هم به جنگ غاصبانه پايان دهد و هم به صلح منجر شود. فقط در آن صورت کارگران و دهقانان ميتوانستند به سرمايهداران، که پولهاى هنگفتى "از قِبَل جنگ" بچنگ آورده و کشور را به ويرانى و قحطى کشيدهاند، لگام بزنند. ولى در شوراها فقط اقليتی از نمايندگان جانبدار حزب کارگران انقلابى يعنى سوسيال دمکراتهاى بلشويک بودند که خواستار واگذارى تمام قدرت دولتى به شوراها بود. اکثريت نمايندگان شوراها از احزاب سوسيال دمکراتهاى منشويک و "انقلابيون سوسياليست" پشتيبانى ميکردند که با واگذارى قدرت به شوراها مخالف بودند. اين احزاب بجاى برانداختن حکومت بورژوازى و تعويض آن با حکومت شوراها، در پشتيبانى از حکومت بورژوازى و سازش با آن و تشکيل يک ائتلافی با آن، اصرار داشتند. اين سياست سازشکارى با بورژوازى که از طرف احزاب منشويک و "انقلابيون سوسياليست" تعقيب ميشد، احزابى که از اعتماد اکثريت مردم هم برخوردار بودند، محتوای اصلى تمام سير تکامل انقلاب در عرض پنج ماه اول آن است.
٤
اجازه بدهيد اول ببينيم اين سازشکارىهاى "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها با بورژوازى به چه ترتيب انجام شد و بعد ببينيم چرا اکثريت مردم به آنها اعتماد کردند.
٥
منشويکها و "انقلابيون سوسياليست" در تمام مراحل انقلاب روسيه با سرمايهداران به اَشکال مختلف سازش کردهاند.
در همان نزديکهای فوريه سال ١٩١٧، همينکه مردم به پيروزى رسيدند و حکومت تزارى سرنگون شد حکومت موقت کاپيتاليستى، کرِنسکى Kerensky را بعنوان "سوسياليست" بداخل خود پذيرفت. در حقيقت کرِنسکى هيچوقت سوسياليست نبود. او ترودوويک[١] بود و فقط از مارس سال ١٩١٧ "سوسيال رولوسيونر" شد و اين وقتی بود که ديگر اين امر نه فقط خطرى نداشت، بلکه پر منفعت هم بود. حکومت موقت سرمايهداری بلافاصله کوشيد تا بتوسط کرِنسکى که معاونت صدر شوراى پتروگراد را به عهده داشت، اين شورا را به کنترل درآورد و رام کند. شورا هم، يعنى سازمانى که "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها در آن تفوق داشتند، اجازه داد که رامش کنند، و بلافاصله پس از تشکيل حکومت موقت سرمايهداری، موافقت کرد که "از آن پشتيبانى کند" - 'تا آنجا که" اين حکومت به وعدههاى خود عمل بکند.
شورا خود را بازرس و کنترل کننده اَعمال حکومت موقت فرض ميکرد. سران شورا، کميسيونى بنام "کميسيون تماس"[٢] تشکيل دادند تا با دولت در تماس و ارتباط باشند. در اين کميسيون تماس، سران اس.آرها ("انقلابيون سوسياليست") و منشويکها دائما با دولت سرمايهدارى در مذاکره بودند و به بيان صحيحتر، مقام وزراى بدون وزارتخانه، يا وزارى غيررسمى را داشتند.
در تمام ماه مارس و تقريبا در تمام آوريل جريان امور به همين منوال بود. سرمايهداران کار را به دفع الوقت و بهانهتراشى ميگذراندند تا به اين وسيله فرصت بخرند. حتى يک قدم هم که در بسط انقلاب اهميتى داشته باشد در اين دوره توسط دولت سرمايهدارى برداشته نشد. دولت مطلقا کارى هم در رابطه با انجام وظيفه عاجل خودش هم يعنى فراخواندن مجلس مؤسسان انجام نداد؛ اين موضوع را نه به سازمانهاى محلى سپرد و نه حتى براى تهيه مقدمات آن يک کميسيون مرکزى تشکيل داد. همّ و غمّ دولت فقط يک چيز بود، آنهم اينکه در خفا قراردادهاى بينالمللى ددمنشانهاى را که تزار با سرمايهداران انگليس و فرانسه بسته بود تجديد کند. سير انقلاب را به حد امکان با احتياط و بى سر و صدا متوقف کند، همه چيز را وعده بدهد ولى هيچيک را عملى نکند. اس.آرها و منشويکها در "کميسيون تماس" بسان احمقانى عمل ميکردند که گويى خوراکشان حرفهاى خيالپردازانه است و وعده و باز هم وعده. اس.آرها و منشويکها مثل کلاغ قصه کليله و دمنه به چاپلوسى از خودشان معتاد شدند و گفتههاى سرمايهداران را که از قرار شوراها را روى تخم چمشان ميگذارند وبدون تأييد آنها قدم از قدم برنميدارند با کِيف گوش ميدادند و نشئه ميشدند.
اما زمان ميگذشت و دولت سرمايهداری براى انقلاب مطلقا هيچ کار انجام نميداد. درست برعکس، در طى اين مدت دولت فرصت کرد و توانست تا درست عليه انقلاب، قراردادهاى سرى وحشيانه را از طريق مذاکرات تکميلى به همان درجه سرى با ديپلماتهاى امپرياليست انگليس و فرانسه، تجديد يا به عبارت صحيحتر، تحکيم کند و به آنها "جان تازهاى بدهد". دولت در اين مدت فرصت کرد و توانست درست عليه انقلاب، يک سازمان ضد انقلابى از (و يا حداقل همبستگى در بين) ژنرالها و افسران ارتش درگير در عمليات جنگى پىريزى کند. دولت فرصت کرد و توانست درست عليه انقلاب، کار متشکل کردن صاحبان صنايع و صاحبان کارخانهها را شروع کند، يعنى متشکل کردن کسانى که در زير فشار کارگران بارها مجبور به عقب نشينى شده بودند اما در همان حال مشغول آسيب زدن و خرابکارى در توليد بودند و در تدارک اين که در اولين فرصت مناسب توليد را کاملا متوقف کنند.
با اين حال سازمانيابى کارگران و دهقانان پيشرو در شوراها پيوسته پيش ميرفت. پيشروترين نمايندگان طبقات ستمکش، عليرغم توافق فىمابين دولت و شوراى پتروگراد، عليرغم نطقهاى غرّاى کرِنسکى، عليرغم "کميسيون تماس"، احساس ميکردند دولت درست مثل سابق دشمن مردم و انقلاب باقى مانده است. تودهها احساس ميکردند که امر صلح، آزادى و انقلاب ناگزير به هيچ جا نخواهد رسيد، مگر آن که مقاومت سرمايهداران در هم شکسته شود. عدم تحمل و خشم تودهها اوج ميگرفت.
٦
اين غده در ٢٠ و ٢١ آوريل ترکيد. جنبش بطور خودبخود و بى آنکه کسى آن را تدارک ببيند شعلهور شد. اين جنبش با چنان وضوحى دولت را هدف گرفته بود که حتى يک هنگ تا دندان مسلح در اطراف قصر مارينسکى Marinsky حاضر شد تا وزراء دستگير کند. همه به چشم خود ديدند که حکومت نميتواند در قدرت بماند. شوراها ميتوانستند (و ميبايست) قدرت را قبضه کنند بى آنکه با کوچکترين مقاومتى روبرو شوند. "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها بجاى اين کار، از دولت سرمايهدارى در حال فروپاشى حمايت کردند و با سازشهاى باز هم بيشتر، سرنوشت خودشان را بيش از پيش به آن گره زدند و قدمهايى برداشتند که براى انقلاب کشندهتر بود و آن را به سوى نابودى قطعى ميکشاند.
انقلاب، تمام طبقات را با چنان سرعت و عمقى آگاه ميکند که در روزگار عادى و صلحآميز در عقل نميگنجد. سرمايهداران که از هر کس ديگر در امر مبارزه طبقاتى و سياست متشکلتر و پرتجربهترند، درسهايشان را هم سريعتر از بقيه آموختند. آنها وقتى وضع دولت را نااميد کننده تشخيص دادند، به روشى متوسل شدند که سرمايهداران ساير کشورها دهها سال، از سال ١٨٤٨ به بعد، پراتيک کردهاند. اين روش به "دولت ائتلافى" معروف است، يعنى کابينه مشترکى متشکل از اعضايى از بورژوازى و اعضايى از سوسياليسم که خوب رنگ عوض ميکنند.
در کشورهايى که آزادى و دمکراسى مدتهاى مديد در کنار جنبش انقلابى کارگرى وجود داشته است، در انگلستان و فرانسه، سرمايهداران بارها با توفيق به اين روش متوسل شدهاند. تجربه نشان داده است که وقتى رهبران "سوسياليست" وارد کابينه بورژوايى ميشوند، ديگر مقاماتى بىخاصيت هستند، عروسکاند، حائلهايى براى سرمايهداران، آلتهايى براى فريب دادن کارگران.
سرمايهداران "دمکرات و جمهوريخواه" روسيه هم به همين شيوه پناه بردند. "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها فىالفور به تحميق تن دادند، و کابينه "ائتلافى" با شرکت چرنف Chernov، تسهرهتلى Tsereteli و شرکاء در روز ششم ماه مه متولد شد.
ابلهان احزاب "انقلابيون سوسياليست" و منشويک، از خود بيخود و مسرور در باران جلال و شکوه رهبران بوزرات رسيده خود، از شادى در پوست نميگنجيدند. سرمايهداران دست شعف بهم ميسائيدند چرا که توانسته بودند در وجود "رهبران شوراها" براى خود مددکارانى در ضديت با مردم پيدا کنند، چرا که توانسته بودند از آنها قولهاى تضميمن شده بگيرند که از "عمليات تعرضى در جبهه" يعنى از براه اندازى دوباره جنگ سبعانه امپرياليستى که مدتى متوقف مانده بود، پشتيبانى ميکنند. سرمايهداران بخوبى از عقدههاى ناتوانى اين رهبران آگاه بودند، و خوب ميدانستند که قولهاى بورژوازى - در مورد کنترل توليد و حتى سازمان دادن به توليد و در مورد سياست صلح و غيره - هرگز جامعه عمل بخود نخواهد پوشيد.
همينطور هم شد. مرحله دوم تکامل انقلاب از ششم ماه مه تا ٩ يا تا ١٨ ژوئن، هم بر صحت انتظارات سرمايهداران مهر تأييد کوبيد و هم بر بر اين که اس.آرها و منشويکها را چه آسان ميتوان تحميق کرد.
طى مدتى که پهشهخف Peshekhonov و اسکوبِلُف Skobelev با نطقهاى سرخ شبرنگشان، که از جمله صد در صد سودهاى سرمايهداران از آنها گرفته خواهد شد و اين که ديگر "مقاومت آنان در هم شکسته شده" و قسعليهذا مشغول فريب خود و مردم بودند، سرمايهداران مواضع خودشان را تحکيم ميکردند. هيچ چيز، مطلقا هيچ کارى در اين طى اين مدت، در رابطه با لگام زدن به سرمايهداران صورت نگرفت. معلوم شد که جماعت خوشرقص از سوسياليسم به وزرات رسيده، چيزى جز ماشينهاى حرّافى نيستند، ماشينهايى که کارشان منحرف کردن توجه طبقات ستمکش است، در حالى که تمام دستگاه ادارى عملا در دست بوروکراسى (مقامات رسمى) و بورژوازى باقى مانده بود. پالچينسکى Palchinsky بدنام معاون وزارت صنايع نماينده خصلتنماى اين دم و دستگاه بود که هر اقدامى بر ضد سرمايهداران را بلوکه ميکرد. طى مدتى که وزراء به ورّاجى مشغول بودند همه چيز به همان صورت سابق ماند.
بورژوازى بخصوص از تسهرهتلى وزير براى مبارزه بر ضد انقلاب استفاده کرد. وقتى که انقلابيونِ محل بخود جرأت دادند و کميسر منصوب شده را برکنار کردند، تسهرهتلى براى "برقرارى آرامش" به کرونشتات اعزام شد. بورژوازى در روزنامههاى خود عليه کرونشتات جنجالى پر سر و صدا، خشن و کينهتوزانه براه انداخت، کمپينى وسيع از دروغ و لجنپراکنى و افترائات تهديدآميز، کرونشتات را متهم کردند که "ميخواهد از روسيه جدا شود"، اين دروغها و مهملات نظير آن را به هزار زبان تکرار کردند تا خرده بورژوازى و ابلهان را به بترسانند. يکى از بهترين نمونهها از لحاظ حماقت و وحشتزدگى از فرط بلاهت، تسهرهتلى بود که در قورت دادن لجن و کثافتى که بورژوازى ميپراکند هيچکس به گردش نميرسيد، او در "سرکوب و به اطاعت واداشتن" کرونشتات از همه کس پرحرارتتر و سختکوشتر بود، بى آنکه حتى بفهمد که دارد نقش نوکر بورژوازى ضدانقلابى را بازى ميکند. معلوم شد که تسهرهتلى عامل "مصالحه" با کرونشتات انقلابى بوده است، مصالحهاى که طى آن کميسار کرونشتات ديگر همينطورى از طرف دولت منصوب نميشد بلکه او را اول در محل انتخاب ميکردند و و بعد از جانب دولت "تأييد" ميشد. وقت وزرايى که جبهه سوسياليسم را بخاطر بورژوازى رها کرده بودند صرف رسيدن به اين قبيل مصالحههاى رقتآور ميشد.
هر جا وزير بورژوا نميتوانست براى دفاع از دولت در برابر کارگران انقلابى يا در شوراها ظاهر شود، سر و کله وزيرى "سوسياليست" مثل اسکوبلف، تسهرهتلى، چرنف و غيره پيدا ميشد (يا بعبارت صحيحتر، بورژوازى اعزامشان ميکرد) و با کمال وفادارى اين مأموريت را انجام ميداد؛ به بهترين نحوى که توانش را داشت از کابينه دفاع ميکرد، سرمايهداران را تبرئه ميکرد و با قول و وعده و وعيد مردم را فريب ميداد تا صبر داشته باشند، صبر و باز هم صبر.
چرنف وزير بالاخص درگير چانه زدن با همپالکىهاى بورژوايش بود؛ تا همان ماه ژوئيه يعنى تا "بحران حکومتى" جديد که پس از جنبش سوم چهارم ژوئيه آغاز شد، تا زمان خروج کادتها از کابينه، چرنف وزير بطور دائم مشغول يک کار مفيد و بسيار جالب بود، کارى به نهايت درجه مفيد بحال مردم، و آن عبارت بود از "متقاعد ساختن" همکاران بورژواى خودش، تشويق و ترغيب آنان به اينکه دستکم با منع معاملات خريد و فروش زمين موافقت کنند. اين ممنوعيت بشکلى بسيار جدى به کنگره سراسر روسيهاى نمايندگان دهقانان در پتروگراد قول شده بود. ولى اين وعده هم همچنان وعده باقى مانده بود. چرنف نه در ماه مه و نه در ماه ژوئن نتوانست اين وعده را عملى کند تا آنکه بالاخره برآمد انقلابى، شورش خودبخودى سوم و چهارم ژوئيه که با خروج کادتها ازکابينه همزمان شد، امکان اجراى اين اقدام را فراهم کرد. حتى آن موقع هم معلوم شد که اين اقدام به هر حال مستثنى از قاعده، نميتواند به مبارزهاى که دهقانان عليه ملاکين بر سر زمين ميکردند بشکلى محسوس خدمتى بکند.
در اين ميان، در جبهه جنگ، وظيفه امپرياليستى و ضدانقلابى از سر گيرى جنگ سبعانه امپرياليستى، يعنى کارى که گوچکفِ منفورِ مردم نتوانسته بود انجام دهد را، کرِنسکى "دمکرات انقلابى"، عضو تر و تازه حزب "سوسياليست-انقلابى" با موفقيت و بنحوى درخشان به انجام ميرساند. او سرمست فصاحت خود و بوى عود و اسفندى بود که امپرياليستها برايش دود ميکردند، امپرياليستهايى که از او مثل پياده در بازى شطرنجشان استفاده ميکردند، مجيزش را ميگفتند و تصدقش ميرفتند - چرا که او با نهايت وفادارى و ايمان به سرمايهداران خدمت ميکرد، ميکوشيد با استدلال رضايت "ارتش انقلابى" را در از سر گيرى جنگ جلب کند، همان جنگى که هدفش برآوردن مقاصد قراردادهاى بين تزار نيکلاى دوم و سرمايهداران انگليس و فرانسه بود، همان جنگى که قند تصرف قسطنطنيه و لووف و ارزروم و طرابوزان را در دل سرمايهداران روس آب ميکرد.
دومين مرحله انقلاب روسيه، ششم مه تا ٩ ژوئن، هم به همين منوال سپرى شد. بورژوازى ضدانقلابى در پناه و در حمايت وزراى "سوسياليست" قوت گرفت، مواضعش را تحکيم کرد و براى تعرض آماده شد، تعرض هم بر ضد دشمن خارجى و هم بر ضد دشمن داخلى يعنى کارگران انقلابى.
٧
روز نهم ژوئن حزب کارگران انقلابى، بلشويکها، در پتروگراد در کار تدارک تظاهراتى بود که بيان سازمانيافته نارضايى و خشم روزافزون عمومى باشد. رهبران "انقلابيون سوسياليست" و منشويک که سازشهايشان با بورژوازى دست و پايشان را بکلى بسته بود و به سياست امپرياليستى تعرض مقيّد شده بودند، به وحشت افتادند و احساس کردند نفوذشان در بين تودهها در حال نابودى است. زوزه و عربدهاى همگانى عليه تظاهرات براه افتاد و کادتهاى ضدانقلابى هم به آن ملحق شدند، اينبار به همراه "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها. تحت رهبرى آنها و بعنوان نتيجه سياست سازش آنها با سرمايهداران، چرخش تودههاى خرده بورژوازى بجانب ائتلاف با بورژوازى ضدانقلابى کاملا قطعى و با وضوح تمام عيان شد. اهميت و جايگاه تاريخى بحران ٩ ژوئن و معناى طبقاتى آن، همين اتفاق است.
بلشويکها برگزارى تظاهرات را لغو کردند، چرا که به هيچ وجه نميخواستند کارگران را در آن لحظه به نبردى محکوم به شکست در مقابل نيروهاى متحد کادتها، "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها بکشانند. ولى اس.آرها و منشويکها، با اين قصد که دستکم تهماندهاى از اعتماد تودهها را حفظ کنند مجبور شدند يک تظاهرات عمومى را براى روز ١٨ ژوئن فرا بخوانند. بورژوازى بشدت بخشم آمد چرا که بدرست از اين حرکت دريافته بود که دمکراتهاى خرده بورژوا دارند بجانب پرولتاريا ميچرخند و به همين دليل تصميم گرفت اين آکسيون دمکراتها را با تعرضى در جبهه فلج کند.
در واقع ١٨ ژوئن پيروزى درخشانی از رواج شعارهاى پرولتارياى انقلابى، شعارهاى بلشويسم، در بين مردم پتروگراد بود. و در روز ١٩ ژوئن بورژوازى و کرِنسکى بناپارتيست[٣] با جديت اعلام کردند که تعرض در جبهه در همان روز ١٨ ژوئن آغاز شده است.
اين تعرض در عمل، از سر گيرى همان جنگ سبعانه بود، جنگى به نفع سرمايهداران و کاملا بر ضد خواست اکثريت عظيم زحمتکشان. بهمين دليل اين تهاجم جنگى ناگزير از يک سو با رشد بى حد و حصر شووينيسم و انتقال قدرت نظامى (و نتيجتا قدرت دولتى) به دار و دستهاى نظامى از بناپارتيستها همراه بود، و از سوى ديگر، با موجى از قهر و خشونت عليه تودهها، پيگرد انترناسيوناليستها، منع آزادى تبليغات، و دستگيرى و تيرباران مخالفين جنگ.
اگر ششم ماه مه، "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها را با طنابى به ارابه پيروزى بورژوازى گره زده بود، ١٩ ژوئن آنها را با قلاده و زنجير به غلامى سرمايهداران بست.
٨
در اثر از سر گيرى جنگ آدمکشانه، طبعا خشم و نفرت تودهها با سرعت و حدت بيشترى بالا گرفت. سوم و چهارم ژوئيه روزهاى فوران خشمى بود که بلشويکها تلاش ميکردند کنترل شده باشد، خشمى که صد البته بايد زحمت ميکشيدند تا به حد ممکن سازمانيافته بروز کند.
"انقلابيون سوسياليست" و منشويکها، غلامان بورژوازى، در قلاده و زنجير ارباب، با همه چيز موافقت کردند: اعزام نيروهاى نظامى ارتجاعى به پتروگراد، برقرارى مجدد مجازات اعدام، خلع سلاح کارگران و سپاهيان انقلابى، دستگيرى و پيگرد، و توقيف بدون محاکمه روزنامهها. قدرتى که بورژوازى و دولتش نميتوانست بطور تام و تمام قبضه کند و شوراها هم آن را نميخواستند، به دست دار و دستهاى از نظاميان افتاد، بناپارتيستها، کسانى که البته بطور کامل مورد پشتيبانى کادتها، باندهاى سياه، زمينداران و سرمايهداران بودند.
نزول از نردبان، پله به پله. "انقلابيون سوسياليست" و منشويکها که از نردبان سازش با بورژوازى بالا رفته بودند، لاجرم به پايين سُر خوردند، به سياهترين روزهاى عمرشان. ٢٨ فوريه در شوراى پتروگراد قول دادند بطور مشروط از دولت بورژوايى پشتيبانى کنند؛ در ششم مه اين دولت را از فروپاشى نجات دادند و با موافقت خود با تعرض نظامى اجازه دادند دولت آنها را به غلامان و محافظان خود تبديل کند. در ٩ ژوئن با بورژوازى ضدانقلابى در کمپينى از خشم لجام گسيخته، دروغ، افتراء و لجن پراکنى عليه پرولتارياى انقلابى متحد شدند. در ١٩ ژوئن به از سر گيرى جنگ جنايتکارانه صحه گذاشتند. در ٣ ژوئيه با بسيج نيروهاى نظامى مرتجع موافقت کردند، که خود آغاز تسليم کامل آنان به قدرت بناپارتيستها بود. نزول از نردبان، پله به پله.
اين سرانجام ننگين احزاب "سوسياليست-انقلابى" و منشويکها تصادفى نيست، بلکه نتيجه موقعيت اقتصادى مالکان خُردهپا يعنى خرده بورژوازى است، چيزى که تجربه اروپا بارها و بارها آن را نشان داده است.
٩
همه کس ديده است که چگونه مالک خردهپا خودش را به آب و آتش ميزند و به هر ريسمانى ميآويزد تا "بجايى برسد"، آقايى بشود، به جرگه کارفرمايان قدرتمند بپيوندند و بورژوا بشود. تا وقتى سرمايهدارى حکم ميراند، مالک خردهپا چارهاى جز اين ندارد که يا به جايگاه سرمايهدار صعود کند (کارى که در بهترين حالت براى صد يکشان ميسر است) يا اينکه به پايين سقوط کند، نيمه پرولتر و نهايتا پرولتر بشود. اين در سياست هم صادق است: دمکراتهاى خرده بورژوا، بخصوص رهبرانشان، گرايش به اين دارند که دنبالهرو بورژوازى باشند. رهبران دمکراتهاى خرده بورژوا پيروانشان را با قول و وعده و ضمانت درباره امکان رسيدن به توافق با سرمايهداران بزرگ اميدوار نگهميدارند؛ در بهترين حالت و براى دورهاى بسيار کوتاه، از سرمايهداران حقوقى جزئى براى قشرى کوچک از بخش بالاى طبقه کارگر کسب ميکنند؛ اما در قبال هر موضوع تعيين کننده ديگر، در مورد هر مسأله مهم، دمکراتهاى خرده بورژوا هميشه دنبالهرو بورژوازى و زائده بىاختيار آن شدهاند، همچون ابزارى مطيع در دستهاى سلاطين مالى. تجربه انگلستان و فرانسه بارها و بارها اين را بثبوت رسانده است.
تجربه انقلاب روسيه از فوريه تا ژوئيه ١٩١٧ در زمانى که اتفاقات بويژه تحت تأثير جنگ امپرياليستى و بحران عميق ناشى از آن با سرعتى فوقالعاده روى ميدادند، اين واقعيت کهنه مارکسيستى را به قطعىترين و ملموسترين شکل ممکن تأييد کرد که موضع خرده بورژوازى ناپايدار و متزلزل است.
درس انقلاب روسيه اين است که کارگران براى نجات از چنگال آهنين جنگ، فلاکت، و اسارت ملاکين و سرمايهداران جز اين که با احزاب "سوسياليست-انقلابى" و منشويک بکلى قطع رابطه کنند و به روشنى از نقش خائنانه آنها آگاه باشند، جز اينکه به هر سازشى با بورژوازى دست رد بکوبند و مصممانه جانب کارگران انقلابى را بگيرند، راه نجات ديگرى ندارند. تنها کارگران انقلابى، وقتى که از پشتيبانى دهقانان فقير بهرهمند باشند، ميتوانند مقاومت سرمايهداران را در هم بکوبند، مردم را به زمين، آزادى کامل و پيروزى بر قحطى و فلاکت و جنگ، و به صلحى پايدار برسانند.
پسگفتار
اين مقاله همانطور که از متن آن معلوم است در پايان ژوئيه نوشته شده است.
سير انقلاب در ماه اوت آنچه در اين مقاله گفته شده را کاملا تأييدکرد. در پايان ماه اوت شورش کورنيلف[٤] موجب چرخش جديدى در انقلاب شد، چرا که آشکارا به تمام مردم نشان داد که کادتها به اتفاق ژنرالهاى ضدانقلابى ميکوشند شوراها را منحل و رژيم سلطنت را احيا کنند. اينکه اين چرخش جديد انقلاب تا چه حد نيرومند است و اينکه آيا موفق ميشود به سياست هلاکتبار سازش با بورژوازى پايان دهد يا نه، موضوعى است که آينده نزديک نشان خواهد داد.
ن. لنين
٦ سپتامبر ١٩١٧
پسگفتار در تاريخ ٦ (١٩) سپتامبر ١٩١٧ نوشته شده است. اصل مقاله اولين بار در ١٢ و ١٣ سپتامبر (٣٠ و ٣١ اوت) ١٩١٧ در روزنامه "کارگر" (رابوچی) منتشر شده است.
زيرنويسها
[١]
ترودوويک Trudovik - يک گروه انقلابى از دهقانان و روشنفکرانى که براى دهقانان از يک برنامه ارضى انقلابى طرفدارى ميکردند، تا دهقانان تماما در سرمايهدارى روسيه ادغام شوند.
در آوريل ١٩٠٦، گروهى متشکل از ١٣٠ تا ١٤٠ تن از نمايندگان دهقانان در دوما (مجلس قانونگذار دوره مشروطيت) از کادتها جدا شدند تا حزب مستقل خودشان را تشکيل بدهند. اين ترودوويکها يک برنامه اصلاحات ارضى داشتند که ادامه مطالبات دهقانان در رابطه با مالکيت همه زمينها بود. عليرغم اين آنها نه در پى سرنگون کردن دولت، بلکه فقط سرنگونى نظام ارضى بودند. بنابراين اين جنبش، تلاش براى پالايش جامعه روسيه از بقاياى فئوداليسم را نمايندگى ميکرد، و اين که دهقانان از همه آزاديهاى کاپيتاليستى برخوردار شوند.
ترودوويکها هرگز نتوانستند در دوما (مجلس) جايگاهى مستقل کسب کنند، و هميشه بين کادتها و سوسيال دمکراتهاى انقلابى در نوسان بودند. در خلال جنگ جهانى اول اکثر ترودوويکها موضع سوسيال شووينيستى اتخاذ کردند.
بعد از انقلاب فوريه ١٩١٧، ترودوويکها دربست از دولت موقت حمايت کردند. يکى از آنها بنام زاردونى بعد از وقايع ژوئيه وزير دادگسترى شد و به نهايت درجه به تعقيب حزب بلشويک پرداخت. بعد از انقلاب اکتبر، ترودوويکها تلاش کردند دولت شوراها را سرنگون کنند و بعد از هم پاشيدند.
[٢]
کميسيون تماس Contact Commission - کميسيونى که توسط منشويکها و اس.آرها برپا شد. اين کميسيون در ٨ مارس (٢١ مارس تقويم قديم) سال ١٩١٧ تأسيس شد تا ارگان رسمى ارتباط بين کميته اجرايى شوراى پتروگراد با دولت موقت باشد. منظور اين بود که کميسيون "لابى" کند و بر دولت موقت تأثير بگذارد و عمدتا نقشى اصلاحى ايفا کند، البته بدون هيچگونه قدرت.
اعضاى اين کميسيون عبارت بودند از چخيدزه Chkheidze، استِکُف Steklov، سوخانُف Sukhanov، فيليپُفسکى Fillipovsky و اسکوبِلِف Skobelev (بعدا چِرنُف Chernov و تسهرهتِلى Tsereteli هم عضو کميسيون شدند). اين کميسيون تا ماه مه ١٩١٧، يعنى تا زمان تشکيل دولت موقت ائتلافى موجود بود.
[٣]
بناپارتيسم (بنام بناپارتها دو امپراتور فرانسه) به حکومتى اطلاق ميشود که ميکوشد خود را مستقل از هر حزبى وانمود کند، در حاليکه از مبارزه شديد بين احزاب سرمايهداران و کارگران استفاده ميکند يک چنين حکومتى که عملا به سرمايهداران خدمت ميکند بيش از همه کارگران را با وعده و وعيد و صدقه هاى ناچيز فريب ميدهد.
[٤]
شورش کورنيلُف Kornilov, Lavr (1870-1918) - شورشى عليه انقلاب بود که توسط بورژوازى و ملاکين در اوت ١٩١٧ سازمان داده شد. رهبر آن ژنرال تزاريست، کورنيلُف بود که در زمان خودش فرمانده کل نيروى زمينى بود. هدف توطئهگران اين بود که پتروگراد را تصرف کنند، حزب بلشويک را در هم بکوبند، شوراها را منحل کنند، يک ديکتاتورى نظامى برقرار کنند، و راه را براى احياى سلطنت هموار سازند. کِرنسکى، رئيس دولت موقت به اين حرکت توطئهگرانه ملحق شد. اما وقتى اين شورش که با کورنيلُف تداعى ميشد شروع شد، کرنسکى از ترس اينکه کورنيلف پس از موفقيت بساط او را جارو کند، کورنيلف را ياغى عليه دولت موقت اعلام کرد.
شورش در ٢٥ اوت (٧ سپتامبر) شروع شد. کورنيلف لشگر سوم سواره نظام را بسوى پتروگراد روانه کرد. در خود پتروگراد سازمانهاى ضدانقلابى حامى کورنيلف خودشان را براى عمليات آماده کردند.
حزب بلشويک مردم را عليه شورشى که کورنيلف براه انداخته بود طبق توصيه لنين، براى افشاى دولت موقت و دنبالههاى اس.آر و منشويکش رهبرى کرد. در پاسخ به فراخوان کميته مرکزى حزب بلشويک، کارگران پتروگراد، و سربازان و ملوانان انقلابى بسيج شدند تا به جنگ شورشيان بروند. کارگران پتروگراد به سرعت واحدهاى گارد سرخ را سازمان دادند. در محلهاى مختلف کميتههاى انقلابى برپا شد. پيشروى نيروهاى کورنيلف متوقف شد و تبليغات بلشويکى روحيهشان را تخريب کرد.
شورش کورنيلف توسط کارگران و دهقان و تحت رهبرى حزب بلشويک دفع شد. زير فشار مردم، دولت موقت مجبور شد حکم دستگيرى و محاکمه کورنيلف و همدستانش را صادر کند.
منتشر شده در منتخب يکجلدی آثار لنين به فارسى صفحات ٤٨٣ تا ٤٨٨ - بازنويسی و بعضا ترجمه مجدد خسرو داور، اکتبر ٢٠٠٦
lenin.public-archive.net #L2586fa.html
|