توهّمات مشروطهخواهانه[١]
و. ای. لنین
توهّمات مشروطهخواهی آن چیزیست که ما به یک اشتباه سیاسی اطلاق میکنیم زمانی که مردم به وجود یک سیستم عادی، حقوقی، با قاعده و قانونی – باختصار، «مشروطه» – اعتقاد دارند، اگر چه در حقیقت چنین چیزی وجود ندارد. در نظر اول ممکن است چنین درک شود که در روسیۀ امروزه یعنی ژوئیۀ ١٩١٧، زمانی که هنوز پیشنویس قانون اساسیای نوشته نشده است، پدیدار شدن توهّمات مشروطهخواهی ناممکن است. اما چنین تصوری اشتباه بزرگی خواهد بود. در واقع مشخصات ذاتی وضع سیاسی فعلی روسیه چنان است که تودههای عظیم مردم توهّمات مشروطهخواهی را در سر میپرورانند. بدون توجه به این امر هیچ چیز در مورد وضعیت سیاسی روسیۀ امروزه را ممکن نیست درک نماییم. یقیناً امروزه در روسیه برای فرموله کردن صحیح وظایف تاکتیکیمان هیچ اقدامی نمیتوانیم انجام دهیم مگر اینکه بطور سیستماتیک و بیرحمانه در افشای توهّمات مشروطهخواهی، برملا کردن تمام ریشههایش و بازسازی یک چشمانداز صحیح سیاسی تمرکز کنیم.
بگذارید سه ایده را که معمولترین توهّمات جاری مشروطهخواهی هستند در نظر بگیریم و آنها را با دقت بررسی کنیم.
ایدۀ شمارۀ ١ اینست که کشور ما بزودی قرار است دارای یک مجلس مؤسسان شود؛ بنابراین هر چه که امروز وجود دارد موقتی، گذرا، غیرضروری و غیرقطعی است و هر چیزی به وسیلۀ مجلس مؤسسان بزودی اصلاح و با قاطعیت تنظیم میگردد. ایدۀ شمارۀ ٢ اینست که احزاب مشخص مثل سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها یا اتحادشان اکثریت آشکار و بلامنازعهای را در بین مردم یا در «متنفذترین» مؤسسات مانند شوراها رهبری میکنند؛ بنابراین خواست این احزاب یا مؤسسات را همانند خواست اکثریت مردم بطور کلی نمیتوان در روسیۀ جمهوریخواه، دمکراتیک و انقلابی، نادیده گرفت، و حتی کمتر از آن میتوان خواستشان را نقض کرد. ایدۀ شمارۀ ٣ اینست که اقدام مشخصی مانند توقیف پراودا[٢] به وسیلۀ دولت موقت یا شوراها صورت قانونی نیافته بود؛ بنابراین این تنها یک حالت گذرا و حادثهای اتفاقی است که اصلاً آنرا نمیتوان یک امر قطعی تلقی کرد.
بگذارید هر کدام از این ایدهها را بررسی کنیم.
١
اولین دولت موقت انقلابی قول تشکیل یک مجلس مؤسسان را داد. در نظر داشت که وظیفۀ اصلیش آماده ساختن کشور برای یک مجلس مؤسسان است. دومین دولت موقت، ٣٠ سپتامبر را برای تشکیل مجلس مؤسسان تعیین کرد. و سومین دولت موقت بعد از ٤ ژوئیه، این تاریخ را دوباره رسماً تصدیق نمود.
با این حال، احتمال تشکیل مجلس مؤسسان در تاریخ فوقالذکر یک در صد است و حتی اگر تشکیل گردد، شانس اینکه مانند دومای اول بی اقتدار و بی ثمر باشد صد به یک است – تا وقتی که یک انقلاب دوم در روسیه پیروز شود. برای درک این موضوع کافی است که خود را برای یک لحظه از غوغای عبارات تهی، وعدهها و خردهکاریهایی که افکارتان را مغشوش میکنند کناره بگیرید و به موضوع اصلی که تعیین کنندۀ همه چیز در زندگی اجتماعی است نظری بیندازید – به مبارزۀ طبقاتی.
کاملاً آشکار است که بورژوازی روسیه با زمینداران پیوستگی نزدیکی پیدا کرده است. تمام مطبوعات، جریان انتخابات، تمام مشی حزب کادت و احزاب طرف راست آن و سخنرانیهایی که در «کنگرههای» اشخاص «علاقهمند» گفته میشود، مبیّن این امر هستند. بورژوازی آن چیزی که یاوه گویان خرده بورژوای سوسیالیست-رولوسیونر و منشویکهای «چپ» قادر به درک آن نیستند یعنی الغای بلاعوض زمینداری خصوصی که نمیتواند جز از طریق یک انقلاب عظیم اقتصادی، تحت کنترل درآوردن بانکها زیر نظر مردم، ملی کردن سندیکاها و پذیرفتن بیرحمانهترین اقدامات انقلابی برعلیه سرمایه تحقق پذیرد را بخوبی میفهمد. در هر حال آنها باید بتوانند بدانند، ببینند و درک کنند که اکثریت عظیمی از دهقانان روسیه اکنون هر چه بیشتر به چپ گرایش دارند تا به چرنف، همچنین در مورد اعلام ضبط اراضی. زیرا که بورژوازی بهتر از ما میداند که هم چقدر امتیازات جزئی به وسیلۀ چرنف مثلاً از ٦ مه تا ٢ ژوئیه برای تعویق و تحدید خواستههای مختلف دهقانان به آنها داده شده و هم چقدر سوسیالیست-رولوسیونرهای راست (چرنف، چه قبول داشته یا نداشته باشد، به عنوان داشتن خط «مرکز» در میان سوسیالیست-رولوسیونرها شناخته میشود!) در کنگرۀ دهقانی و در کمیتۀ اجرائی کنگرۀ سراسری نمایندگان دهقانان سعی در «اطمینانبخشی مجدد» به دهقانان و خورانیدن قول به آنان کردهاند.
فرق بورژوازی بزرگ با خرده بورژوازی آنست که اولی از روی تجربۀ سیاسی و اقتصادیش شرایطی را که تحت آن «نظم» (یعنی ساکت کردن مردم) در سرمایهداری میتواند حفظ شود، آموخته است. بورژواها اهل کسب و کارند، آنها افرادی هستند که معاملات تجاری بزرگ را انجام داده و به پیاده کردن موضوعات سیاسی به نحوی اکیداً منظم آشنا هستند. آنها ترجیح میدهند گاو را از شاخش بگیرند تا اینکه به کلمات اعتماد کنند.
امروزه با تشکیل مجلس مؤسسان در روسیه اکثریت را به دهقانانی تسلیم خواهد کرد که بیشتر از سوسیالیست-رولوسیونرها به چپ گرایش دارند. بورژوازی این را میداند و بنابراین الزاماً در مقابل اجلاس زودرس مجلس مؤسسان مقاومت عظیمی خواهد نمود. در صورت تشکیل مجلس مؤسسان، ادامۀ جنگ امپریالیستی به شیوۀ معاهدههای محرمانهای که به وسیلۀ نیکلای دوم منعقد گشته، یا دفاع از املاک خصوصی یا پرداخت غرامت در عوض آنها غیرممکن یا بی نهایت مشکل خواهد شد. جنگ منتظر نخواهد ماند. مبارزۀ طبقاتی هم منتظر نخواهد ماند. این به اندازۀ کافی در فاصلۀ بین ٢٨ فوریه تا ٢١ آوریل واضح شده است.
از همان آغاز انقلاب دو نظریه در مورد مجلس مؤسسان وجود داشته است. سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها کاملاً تحت تأثیر توهّمات مشروطهخواهی قرار گرفته بودند و موضوع را با زودباوری خرده بورژوایی که متوجه اهمیت مبارزۀ طبقاتی نیست میدیدند: مجلس مؤسسان اعلان گشته و تشکیل خواهد شد و این کل مطلب است والسلام! هر چیز دیگری مذموم است. در حالی که بلشویکها میگفتند: تنها قدرت و اقتدار رو به رشد شوراها میتواند متضمّن تشکیل و موفقیت مجلس مؤسسان باشد. منشویکها و سوسیالیست-رولوسیونرها بر عمل قانونگذاری تکیه میکردند: اعلان، قول و فراخوان برای مجلس مؤسسان. بلشویکها بر مبارزۀ طبقاتی تکیه میکردند: اگر شوراها قرار است پیروز شوند، مجلس مؤسسان الزاماً بایستی تشکیل گردد؛ در غیر این صورت چنین قطعیتی وجود ندارد.
این دقیقاً همان چیزی است که به وقوع پیوست. بورژوازی همواره دست به یک مبارزۀ ممتد و بیرحمانه، چه آشکار و چه در خفا برعلیه فراخوان مجلس مؤسسان زده است. این مبارزه توسط تمایل به تعویق اجلاس آن تا بعد از جنگ برانگیخته شد. این امر خود را در آن حقیقت جلوهگر میسازد که تاکنون تاریخ اجلاس آن را چندین بار به تعویق انداختهاند. وقتی که پس از ١٨ ژوئن، یا بیش از یک ماه بعد از تشکیل کابینۀ ائتلافی، سرانجام تاریخ اجلاس معیّن شد، یک روزنامۀ بورژوایی مسکو اعلام کرد که این بخاطر فشار تبلیغاتی بلشویکها انجام شده است. روزنامۀ پراودا نقل قول دقیقی از آن روزنامه را چاپ کرد.
بعد از ٤ ژوئیه، وقتی که نوکرمآبی و بزدلی سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها به «پیروزی» ضدانقلاب انجامیده بود، یک عبارت مختصر اما بی اندازه مهمی – «عدم امکان بموقع» تشکیل مجلس مؤسسان!! – در رچ به تحریر درآمد. و در ١٦ ژوئیه، خبری در ولیا نارودا و روسکایا ولیا ظاهر گشت که بیان میداشت کادتها اصرار داشتند تشکیل مجلس مؤسسان را به بهانۀ «امکانناپذیر بودن» اجلاس آن تحت یک چنین اخطار «کوتاه مدتی» داشتند و افزود که تسره تلی منشویک، این نوکر ضدانقلاب، با تعویق آن تا ٢٠ نوامبر موافقت نموده است!
بدون شک این نوشته سهواً برخلاف خواست بورژوازی که نمیتواند در چنین «افشاگریهایی» ذینفع باشد به تحریر درآمده است. اما بالأخره خیانت آشکار میشود. ضدانقلابیونی که پس از ٤ ژوئیه بی احتیاط عمل میکردند، حقیقت را ناخواسته به زبان آوردند. اولین تسخیر قدرت به وسیلۀ بورژوازی ضدانقلابی پس از ٤ ژوئیه بلافاصله با اقدامی (اقدام بسیار جدی) برعلیه فراخواندن مجلس مؤسسان دنبال شد.
این یک امر مسلّم است که بیفایدگی محض توهّمات مشروطهخواهی را برملا میسازد. در صورتی که انقلاب جدیدی در روسیه به وقوع نپیوندد، اگر قدرت بورژوازی ضدانقلابی (عمدتاً کادتها) سرنگون نشود و اگر مردم از احزاب سوسیالیست-رولوسیونر و منشویک یعنی احزابی که با بورژوازی سازش کردهاند سلب اعتماد نکنند، مجلس مؤسسان یا اصلاً تشکیل نخواهد شد و یا اینکه صرفاً به یک «محفل سخنوری فرانکفورت»[٣] یعنی به یک مجلس بی اقتدار و بی ثمر خرده بورژواهایی که تا حد مرگ از جنگ و از چشمانداز «تحریم دولت» توسط بورژوازی وحشت زده شده و مأیوسانه بین کوششهای آتشین برای حاکمیت بدون بورژوازی و ترس از پیش رفتن بدون آن سرگردانند، مبدل خواهد شد.
موضوع مجلس مؤسسان وابسته است به جریان و ماحصل مبارزۀ طبقاتی بین بورژوازی و پرولتاریا. مدتی پیش رابوچایا گازتا ناخودآگاه اظهار کرد که مجلس مؤسسان به مفهوم یک معاهده خواهد بود. این نمونهای از لافزنیهای توخالی، پست و تحقیرآمیز منشویکهای ما، این نوکران بورژوازی ضدانقلابی است. اگر قرار نیست که مجلس مؤسسان به «محفل سخنوری فرانکفورت» یا دومای اول تبدیل شود و اگر که قرار است به مفهوم یک معاهده باشد، باید که شجاعت، توانایی و قدرت ضربه زدن بیرحمانه به ضدانقلابیون بجای سازش با آنها را داشته باشد. بدین منظور قدرت میباید که در دست پیشروترین، مصممترین و انقلابیترین طبقۀ امروزه قرار گیرد. بدین منظور این طبقه بایستی به وسیلۀ تودههای عظیم فقیر شهری و روستایی (نیمه پرولترها) پشتیبانی شود. بدین منظور بایستی که با بورژوازی ضدانقلابی یعنی، در درجۀ اول کادتها و افسران عالی رتبۀ ارتش بیرحمانه رفتار کرد. اینها شرایط واقعی، طبقاتی و مادی لازم برای یک معاهده میباشند. کافیست که فقط این شرایط را به نحوی روشن و دقیق به ترتیب قرار دهید تا به لافزنی ابلهانۀ رابوچایا گازتا و احمقانه بودن مطلق توهّمات مشروطهخواهی سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها در رابطه با یک مجلس مؤسسان در روسیۀ امروزه پی ببرید.
٢
مارکس در مقابله با «سوسیال دمکراتهای» خرده بورژوای ١٨٤٨، بویژه در محکوم کردن استعمال لاقید عبارات تهیای که آنها دربارۀ «مردم» و اکثریت مردم بطور کلی بکار میبردند، سختگیر بود[٤]. خوب است که در بررسی ایدۀ دوم، برای تحلیل توهّمات مشروطهخواهی در مورد «اکثریت»، از آن یاد کنیم.
برای اینکه اکثریت در دولت بتواند واقعاً تصمیم بگیرد، شرایط مشخصی لازمند که یکی از آنها پی ریزی مستحکم یک سیستم سیاسی، شکلی از قدرت دولتی است که تصمیم گیری دربارۀ امور به وسیلۀ اکثریت را امکانپذیر ساخته و ضامن تبدیل این امکان به واقعیت باشد. این یک نکته است. نکتۀ دیگر ترکیب طبقاتی اکثریت و روابط فی مابین طبقاتی است که در داخل (و در خارج) آن باید که قادر به کشانیدن ارابۀ دولت بطور جمعی و کارآمد باشد. هر مارکسیستی میداند که این دو شرط ملموس نقش تعیین کنندهای را در مسئلۀ اکثریت مردم و جهت دادن امور دولت در همسویی با خواست اکثریت بازی میکنند. و لیکن نوشتجات سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها و بیشتر از آن عملکرد سیاسی آنان، درک نشدن کامل این شرایط توسط آنها را برملا میسازد.
اگر قدرت سیاسی در دولت، در دست طبقهای باشد که منافعش موافق با منافع اکثریت است آن دولت واقعاً به رویۀ خواست اکثریت اداره میشود. اما اگر قدرت سیاسی در دست طبقه ایست که منافعش با منافع اکثریت اختلاف دارد، هر شکل حاکمیت اکثریت محکوم است که به فریب یا سرکوب اکثریت تبدیل شود. هر جمهوری بورژوایی صدها و هزارها نمونه از این نوع را ارائه میدهد. در روسیه بورژوازی حاکم بر زندگی سیاسی و اقتصادی است. بالاخص در طی جنگ امپریالیستی منافعش شدیداً در تضاد با منافع اکثریت میباشد. از اینرو از نقطه نظر ماتریالیستی و مارکسیستی، و نه از نقطه نظر حقوقی تشریفاتی، ما باید این تضاد منافع را آشکار ساخته و برعلیه مساعی بورژوازی برای فریب مردم مبارزه کنیم.
سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکهای ما در طرف مقابل کاملاً نشان داده و اثبات کردهاند که نقش اصلیشان همانا ابزار بورژوازی بودن به منظور فریب مردم («اکثریت»)، وسیلهای بودن برای فریبکاری و مشارکت در آن میباشد. هر چقدر افراد منشویکها و سوسیالیست-رولوسیونر بی ریا باشند، نظریات بنیادی سیاسی آنها – اینکه آزاد شدن از جنگ امپریالیستی و دستیابی به «صلح بدون الحاقات و غرامات» را بدون دیکتاتوری پرولتاریا و پیروزی سوسیالیسم محتمل میدانند، و اینکه تأمین انتقال بلاعوض زمین به مردم و برقراری «کنترل» بر تولید برای منافع مردم را بدون همان شرایط ممکن میشمارند – این نظریات بنیادی سیاسی (و البته اقتصادی) آنها، در عمل چیزی بجز خود فریبی خرده بورژوازی و یا اغوای تودهها («اکثریت») به وسیلۀ بورژوازی که همان چیز است، نمیباشد.
آنچه که گفته شد «اصلاح» اول و اصلی ما دربارۀ موضوع اکثریت آنگونه که به وسیلۀ دمکراتهای خرده بورژوا، سوسیالیستهایی از نوع لوئی بلان، سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها برداشت میشود، میباشد. در واقع ارزش «اکثریت» وقتی که فیالنفسه چیزی بجز امری تشریفاتی نبوده، وقتی که از لحاظ مادی و در حقیقت امر، مفهوم آن اکثریت احزابی بوده که بورژوازی از طریق آنها اکثریت را میفریبد، چه میباشد؟
و البته – این ما را به دومین «اصلاحمان» یعنی به دومین شرط بنیادی فوقالذکر سوق میدهد – این فریب تنها بدرستی به وسیلۀ تعیین ریشههای طبقاتی و معنی طبقاتی آن قابل درک است. این خودفریبی یا (اگر بی پرده بگوییم) «کلاه برداری» نیست بلکه توهّمی است که از شرایط اقتصادیای که یک طبقه در آن به سر میبرد برمیخیزد. خرده بورژوازی در آنچنان وضع اقتصادیای به سر میبرد و شرایط زندگیش به نحوی است که وی از اغوای خود نمیتواند جلوگیری کند، وی ناخواسته و بطور اجتناب ناپذیری لحظهای به سوی بورژوازی و لحظۀ بعد به طرف پرولتاریا جلب میشود. از نظر اقتصادی برای وی پیگیری یک «مشی» مستقل امکان ناپذیر است.
گذشتهاش او را به سمت بورژوازی و آیندهاش وی را به سمت پرولتاریا سوق میدهد. داوری بهترش او را به سمت دومی و تعصبش[٥] (اگر عبارت آشنای مارکس را استفاده کنیم) وی را به سوی اولی میکشاند. برای اینکه اکثریت مردم به اکثریت واقعی در ادارۀ امور دولت تبدیل شود، به خدمتگذار واقعی منافع اکثریت و حافظ حقوق واقعی آن و غیره، شرط طبقاتی خاصی لازم است، یعنی اینکه اکثریت خرده بورژوازی باید به نیروهای پرولتاریای انقلابی، حداقل در لحظه و مکان تعیین کنندهای، بپیوندند.
بدون این نکات، اکثریت فقط افسانهای است که ممکن است برای مدتی دوام آورد، زرق و برقی داشته باشد، همهمه و افتخاری کسب کند، اما مطلقاً و ناگزیر محکوم به شکست است. اتفاقاً این همان چیزی است که اکثریت سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها را همان گونه که انقلاب روسیه در ژوئیۀ ١٩١٧ نشان داد، محکوم به شکست کرد.
علاوه بر آن، یک انقلاب با شرایط «عادی»ای که دولت در آن به سر میبرد فرق میکند، دقیقاً به این علت که سرانجام مناقشات مربوط به موجودیت دولت به وسیلۀ مبارزۀ مستقیم طبقاتی و تودهای تا سرحد مبارزۀ مسلحانه تعیین میشود. وقتی که تودهها آزاد و مسلح اند غیر از این هم نمیتواند باشد. این حقیقت اساسی نشان میدهد که در زمان انقلاب کافی نیست که «خواست اکثریت» را معیّن کنیم – بایستی در زمان و محل سرنوشت ساز قویتر بودن خودمان را به ثبوت برسانیم؛ یعنی بایستی که پیروز شویم. از آغاز جنگهای دهقانی آلمان در قرون وسطی و در طول جنبشها و دورانهای بزرگ انقلابی، از جمله ١٨٤٨، ١٨٧١ و ١٩٠٥، ما شاهد نمونههای بی شماری از اقلیت بهتر انسجام یافته، از نظر سیاسی آگاهتر و بهتر تسلیح شدهای هستیم که خواست شان را بر اکثریت تحمیل کرده و آنرا شکست دادهاند.
فردریش انگلس بطور خاص بر درس آموزی از تجربه تأکید میکند، تجربهای که تا اندازهای در شورش دهقانی قرن شانزدهم و انقلاب ١٨٤٨ آلمان به علت گسیختگی عمل و عدم تمرکز ستمدیدگان، به علت وضعیت زندگی خرده بورژواییشان مشترک بود[٦]. با بررسی این موضوع از این نقطه نظر، به همان نتیجه خواهیم رسید، یعنی اینکه یک اکثریت سادۀ تودههای خرده بورژوا هیچ چیز را تعیین نمیکند و نمیتواند بکند، زیرا میلیونها خرده مالک روستایی پراکنده تنها زمانی میتوانند سازماندهی، آگاهی سیاسی در عمل و تمرکز عمل را (که برای پیروزی مطلقاً ضروری است) به دست آورند که یا توسط بورژوازی و یا پرولتاریا رهبری شوند.
در دراز مدت، ما میدانیم که مسائل اجتماعی به وسیلۀ مبارزۀ طبقاتی در تلخترین و خشونت بارترین شکلش یعنی جنگ داخلی حل میگردند. در این جنگ مانند هر جنگ دیگری، عامل تعیین کننده اقتصاد است – واقعیتی که همه از آن آگاهند و از لحاظ اصولی کسی آن را به چالش نمیکشد. این مشخصه و نشانۀ سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکهاست که در حالی که «از نظر اصولی» آنچه را که در بالا آمد رد نمیکنند و ماهیت سرمایهداری روسیۀ فعلی را کاملاً تشخیص میدهند، اما شهامت برخورد هوشیارانه به واقعیت را ندارند. آنها از اعتراف به این حقیقت که هر کشور سرمایهداری، منجمله روسیه، به سه نیروی عمده یعنی بورژوازی، خرده بورژوازی و پرولتاریا تقسیم شده است، میترسند. نیروهای اولی و سومی مورد بحث قرار گرفته و توسط همگان شناسایی شدهاند. اما به نیروی دومی – که واقعاً اکثریت عددی را تشکیل میدهد! – هیچ کس بطور جدی نه از نقطه نظر اقتصادی، سیاسی یا نظامی توجه کرده است.
حقیقت تلخ است. به این دلیل است که سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها از شناسایی خودشان شانه خالی میکنند.
٣
وقتی که من شروع به نوشتن مقاله کردم، تعطیل پراودا صرفاً «اتفاقی» بود که هنوز به وسیلۀ خود دولت صورت قانونی پیدا نکرده بود. اما اکنون، پس از ١٦ ژوئیه دولت رسماً پراودا را توقیف کرده است.
اگر این واقعه از جنبۀ تاریخی و کلی، در طول روند تدارک و تحققش بررسی شود، بطور برجستهای «ماهیت مشروطیت» در روسیه و خطر توهّمات مشروطهخواهی را روشن میسازد.
همه میدانند که حزب کادت به رهبری میلیوکف و روزنامۀ رچ از ماه آوریل تاکنون خواستار اقدام سرکوبگرانه برعلیه بلشویکها بوده است. این خواست سرکوبگری که در اَشکال مختلف عرضه شده است – از مقالات «دولتمردانۀ» رچ گرفته تا فریادهای مکرر «دستگیرشان کنید» (لنین و بقیۀ بلشویکها) میلیوکف – یکی از اجزاء اصلی، اگر نه اصلیترین جزء برنامۀ سیاسی کادتها در انقلاب را تشکیل میدهد.
حزب کادت مدتها قبل از آنکه آلکسینسکی و شرکاء در ژوئن و ژوئیه اتهام جعلی افترا آمیز شنیعی مبنی بر اینکه بلشویکها جاسوسان آلمانی هستند و از آنها پول دریافت میدارند را ساخته و پرداخته کنند و مدتها قبل از آنکه اتهامی به همان اندازه افترا آمیز – که برخلاف حقایق عمومی شناخته شده و اسناد چاپ شده میباشد – در مورد «قیام مسلحانه» یا «شورش» به ما زده شود، بطور سیستماتیک، بیرحمانه و مداوم درخواست اقدامات سرکوبگرانه برعلیه بلشویکها را میکرده است. از آنجایی که این خواست اکنون محقق شده است، ما در مورد صداقت و هوش آنهایی که فراموش میکنند یا خود را به فراموشی در مورد منشأ اصلی حزبی و طبقاتی این خواست میزنند، چگونه باید بیندیشیم؟ آخر چگونه میتوانیم تلاشهای عبث سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها را برای وانمود کردن اینکه آنها اعتقاد دارند «فرصت» ٤ ژوئیه که بهانهای برای اقدامات سرکوبگرانه برعلیه بلشویکها شد یک «اتفاق» یا حادثهای «مجزا» بوده است، یک تحریف خام و حماقت سیاسی باور نکردنیای توصیف نکنیم؟ مطمئناً حدی برای تحریف حقایق مسلّم تاریخی باید وجود داشته باشد!
کافیست که جنبش ٢١-٢٠ آوریل را با جنبش ٤-٣ ژوئیه مقایسه کنیم تا فوراً به خصلت همگون آنها پی ببریم: هر دو مشتمل بر حقایقی مشخص مانند انفجار خودبخودی نارضایتی عمومی، بی صبری و انزجار، تیرهای تحریک آمیز شلیک شده از طرف راست، کشته شدن نوسکی، فریادهای افترا آمیز بورژوازی، بویژه از طرف کادتها، تا بدان حد که گفته شد «این طرفداران لنین بودند که به طرف نوسکی شلیک کردند»، تشدید و حدت یابی بی اندازۀ مبارزه بین بورژوازی و کارگران، سردرگمی محض احزاب خرده بورژوازی یعنی سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها و نوسانات شگرف که در خط مشی و طرز برخوردشان نسبت به موضوع قدرت دولتی بطور کلی، میباشند. ١٠-٩ و ١٨ ژوئن همان تصویر طبقاتی را منتهی در شمائی دیگر به ما عرضه میدارد.
جریان وقایع که روشنتر از این نمیتواند باشد: نارضایتی، بی صبری و انزجار رو به رشد تودهها و حدت فزایندۀ مبارزه بین پرولتاریا و بورژوازی، بویژه بخاطر نفوذ بر روی تودههای خرده بورژوا را نشان میدهد. در این رابطه دو تکامل بسیار مهم تاریخی که سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها را وابسته به کادتهای ضدانقلابی کردهاند میتوان ذکر نمود. این تکاملات نخست تشکیل کابینۀ ائتلافی ٦ مه که در آن سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها به وابستگان بورژوازی بدل گشته، خود را با پذیرفتن سازشها و قراردادها با بورژوازی هر چه بیشتر درگیر کرده، هزارها «خدمت» به آنها ارزانی داشته و مهمترین اقدامات انقلاب را بارها به تأخیر انداختهاند؛ و دوم تهاجم در جبهه بودهاند. تهاجم بطور اجتناب ناپذیری به مفهوم از سرگیری جنگ امپریالیستی، افزایش عظیم نفوذ، وزنه و نقش بورژوازی امپریالیستی، گستردهترین شووینیسم در بین مردم و در آخر، از حیث ترتیب نه از لحاظ اهمیت*، انتقال قدرت – در ابتدا قدرت نظامی و سپس قدرت دولتی بطور کلی – به افسران عالی رتبۀ ضدانقلابی میباشد.
این جریان وقایع تاریخیای بود که بین ٢١-٢٠ آوریل و ٤-٣ ژوئیه آشتی ناپذیری طبقات را تشدید و تعمیق نمود و بعد از ٤ ژوئیه بورژوازی ضدانقلابی را قادر کرد به آنچه که در ٢١-٢٠ آوریل به روشنی به عنوان برنامه و تاکتیکها، هدف فوری و روشهای «ماهرانه»اش، که قرار بود به آن هدف بیانجامند، مشخص گشته بود، دست یابد.
هیچ چیز از جنبۀ تاریخی بی معنی تر، از نظر تئوریک رقت انگیزتر و از نظر عملی مضحکتر از نالههای کوته بینانه (اتفاقاً ل. مارتف هم با آنها همنوا شده است) دربارۀ ٤ ژوئیه مبنی بر اینکه بلشویکها برای شکست خودشان «نقشه کشیدند» و یا این شکست از «ماجراجوئی» آنها و غیره و غیره منشأ میگرفته است، نمیباشد. تمام این نالهها و مباحثات مبنی بر آنکه ما در اغتشاشات ٤ ژوئیه «نمی بایستی شرکت میکردیم» (به قصد بخشیدن خصلتی «مسالمت آمیز و سازمان یافته» به نارضایتی و انزجار به حق تودهها!!)، یا ارتداد محض اند اگر از طرف بلشویکها گفته شوند و یا بیان عادی حالت سردرگم و وحشت زده طرف خرده بورژوازی میباشند. در حقیقت امر جنبش ٤-٣ ژوئیه از درون جنبش ٢١-٢٠ رشد کرد، به همان اجتناب ناپذیریای که تابستان از پی بهار سرمی رسد. این وظیفه حیاتی بود که حزب پرولتاریا در میان تودهها بماند و سعی به دادن خصلتی مسالمت آمیز و سازمان یافته به عمل بر حق آنان کند، بجای آنکه کنار بایستد و مانند پونتیوس پیلیت به این بهانۀ فضل فروشانه که تمام تودهها تا آخرین نفر سازمان یافته نبودند و جنبششان زیاده رویهایی داشته است، دست از عمل بکشد – تو گویی که در ٢١-٢٠ آوریل زیاده رویهایی وجود نداشته و یا اصولا تابحال در تاریخ، جنبش تودهای مهمی بدون زیاده رویهایی وجود داشته است!
شکست بلشویکها بعد از ٤ ژوئیه با ضرورت تاریخیای که از تمام جریان وقایع قبلی نتیجه میگشت دنبال گردید، زیرا که در ٢١-٢٠ آوریل تودههای خرده بورژوازی و رهبرانشان یعنی سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها هنوز به سیاست تهاجم پیوند نخورده و با قراردادها و پیمانهایشان با بورژوازی در «کابینۀ ائتلافی» درنیامیخته بودند، حال آنکه تا ٤ ژوئیه آنها چنان درگیر و وابسته گشته بودند که نمیتوانستند تمکین به همکاری (در اقدامات سرکوبگرانه، افترا و جلادی) با کادتهای ضدانقلابی نکنند. در ٤ ژوئیه سویالیست رولوسیونرها و منشویکها برای همیشه به منجلاب ضدانقلابیون درغلتیدند؛ آنها در طول ماههای مه و ژوئن پیوسته به دلیل نقششان در کابینۀ ائتلافی و تأیید سیاست تهاجم در این منجلاب درغلتیدند.
ممکن است چنین به نظر برسد که از موضوع بحثمان یعنی توقیف پراودا، به ارزیابی تاریخی وقایع ٤ ژوئیه منحرف شدهایم. اما فقط چنین به نظر میرسد، چه یکی از این موضوعات بدون دیگری قابل درک نیست. متوجه شدهایم که اگر به این مسئله و روابط فیمابین وقایع، یعنی توقیف پراودا، دستگیری و دیگر اشکال تعقیب بلشویکها نظری بیافکنیم درخواهیم یافت که اینها چیزی بجز به تحقق رساندن برنامۀ دیرینۀ ضدانقلابیون بویژه کادتها نیستند.
این بسیار آموزنده است اگر ببینیم بطور مشخص چه کسی و با چه وسایلی این برنامه را به اجرا درآورد.
بگذارید به حقایق نظری بیافکنیم. در ٣-٢ ژوئیه جنبش در حال رشد بود؛ مردم با خشم از بی عملی دولت، سطح بالای خرج زندگی، نابسامانی اقتصادی و سیاست تهاجم میجوشیدند. کادتها عقب نشینی نمودند، بازی را واگذار کردند و منشویکها و سوسیالیست-رولوسیونرها را با یک التیماتوم مواجه ساختند، آنها را که بدون قدرت به قدرت وابسته بودند تنها گذاشتند تا جوابگوی شکست و خشم مردم باشند.
در ٣-٢ ژوئیه بلشویکها سعی کردند که تودهها را از دست زدن به خشونت منع کنند. این موضوع حتی توسط یک شاهد عینی از طرف دیلو نارودا در مورد آنچه که در هنگ نارنجک انداز در دوم ژوئیه به وقوع پیوست به تصدیق رسیده است. در بعد از ظهر ٣ ژوئیه جنبش از مرزهایش سرریز شد، بلشویکها فراخوانی تهیه کردند که در آن تأکید به «مسالمت آمیز بودن و سازمان یافتگی» جنبش شده بود. در ٤ ژوئیه شلیکهای تحریک آمیز از جانب راست تعداد قربانیان ناشی از تیراندازی را از دو طرف افزایش داد. باید خاطرنشان ساخت که قول کمیتۀ اجرایی به منظور بررسی وقایع، انتشار بولتن خبری دو بار در روز و غیره و غیره همچنان به صورت یک قول پوچ باقی مانده است! سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها هیچ کاری نکردند، آنها حتی لیست کشته شدگان دو طرف را چاپ نکردند!!
در شب ٤ ژوئیه بلشویکها فراخوانی را که خواهان متوقف شدن اعمال خشونت آمیز بود تدوین کردند و پراودا آن را همان شب به چاپ رسانید. اما در همان شب، اولا، نیروهای ضدانقلابی وارد پتروگراد شدند (ظاهراً به دستور یا با موافقت سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها و شوراهایشان – موضوع کاملاً «حساسی» که البته اکنون که دیگر کوچکترین احتیاجی به پنهان کاری نیست، سکوت محض دربارهاش حفظ میشود!). ثانیاً، در همان شب افسران ارتشی و امثالهم بر اساس دستوراتی که به وضوح از جانب پولوتسف، فرماندهی و ستاد ارتش صادر میشد، حمله به بلشویکها را آغاز کردند. در شب ٥-٤ ژوئیه دفاتر پراودا مورد حمله قرار گرفت. در ٥ و ٦ ژوئیه ماشینهای چاپ آن، «ترود»، داغان شد؛ کارگری به نام وینیف بخاطر حمل لیستوک پراودی از محل چاپ در روز روشن به قتل رسید؛ بازرسی خانهها و دستگیری بلشویکها صورت گرفت و هنگهای انقلابی خلع سلاح گشتند.
چه کسی همۀ اینها را شروع کرد؟ این نه دولت و نه شورا بلکه گروه ارتشیهای ضدانقلابیای بودند که به دور ستاد ارتش گردآمده و به نام «سرویس ضداطلاعات» فعالیت کرده و دروغهای پرورزف و الکسینسکی را نشر میدهند تا ارتش را تحریک کنند و غیره.
دولت همچنان غایب است. شوراها نیز همینطور؛ از آنجا که پیغامهای مکرر در مورد اینکه احتمالا قزاقها میآیند و ایشان را درهم خواهند شکست دریافت میدارند، از سرنوشت خویش به لرزه درآمدهاند. مطبوعات صدها سیاه و کادتها که تعقیب بلشویکها را رهبری کردهاند اکنون شروع به تعقیب شوراها مینمایند.
سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها دست و پای خود را به وسیلۀ سیاستشان بستهاند. و لذا ارتش ضدانقلابی را به پتروگراد فرا خواندند (یا فراخواندن را تحمل کردند). این عمل باعث وابسته شدن هر چه بیشتر آنها شد. آنها دیگر تا انتهای منجلاب ضدانقلاب فرو رفتهاند. آنها جبونانه کمیسیون خودشان را که برای تحقیق در مورد «قضیه» بلشویکها گماشته شده بود، مرخص کردند. آنها اساساً به بلشویکها بخاطر ضدانقلابیون خیانت کردهاند. آنها با خواری در مراسم تدفین قزاقهایی که کشته شدهاند شرکت کردند و بدین طریق دست ضدانقلابیون را بوسیدند.
آنها کاملاً وابسته شدهاند. آنها در انتهای منجلاب هستند.
آنها دست به این یا آن عمل میزنند؛ کابینه را به کرنسکی واگذار میکنند، به دیدار کادتها در کانوسا میروند و «زمسکی سوبور» یا «تاج گذاری» دولت ضدانقلابی در مسکو را ترتیب میدهند[٧]. کرنسکی پولوتسف را از کار برکنار میکند.
اما نتیجهای از تمام این کوششها برنمی آید. آنها واقعیت امور را به هیچ وجه تغییر نمیدهند. کرنسکی پولوتسف را برکنار میکند اما در همان حال به اقدامات پولوتسف و سیاستش شکل و مشروعیت میدهد؛ او پراودا را توقیف میکند، مجازات اعدام برای سربازان معمول میدارد، اجتماعات در جبهه را قدغن کرده و به دستگیری بلشویکها (حتی کولونتای!) مطابق برنامۀ الکسینسکی ادامه میدهد.
«ماهیت مشروطه» در روسیه با صراحت زنندهای خود را نشان میدهد: تهاجم در جبهه و ائتلاف مخفیانه با کادتها در پس پرده، سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها را به منجلاب ضدانقلاب انداخته است. قدرت دولتی در عمل به دست ضدانقلابیون یعنی باند نظامیان میافتد. کرنسکی و دولت تسره تلی و چرنف تنها پوششی برای آن میباشند؛ آنها مجبور به قانونی کردن اقدامات، عملیات و سیاستهای آن پس از آنکه اعمال شدند هستند.
مرافعهای که بین کادتها و کرنسکی، تسره تلی و چرنف در جریان است اگر کاملاً بی اهمیت نباشد، از اهمیت ثانوی برخوردار است. چه کادتها در این مرافعه پیروز شوند و یا تسره تلی و چرنف به «تنهایی» به مقابله بپردازند، هیچ گونه اثری بر واقعیت امور نخواهد داشت. واقعیت اساسی، مهم و تعیین کننده اینست که سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها به سوی ضدانقلابیون چرخیدهاند (چرخشی که توسط سیاستی که از ٦ مه دنبال میکنند به آنها تحمیل شد).
چرخۀ پیشرفت حزب به آخر رسیده است. سوسیالیست-رولوسیونرها و منشویکها بتدریج به پائین درغلطیدهاند –از ابراز «اعتماد»شان نسبت به کرنسکی در فاصلۀ ٢٨ فوریه تا ٦ مه که آنها را به ضدانقلابیون وابسته گردانید و بعد تا ٥ ژوئیه یعنی وقتی که به پائینترین سطح سقوط کردند.
دورۀ جدیدی فرا میرسد. پیروزی ضدانقلابیون مردم را از احزاب سوسیالیست-رولوسیونر و منشویک مأیوس کرده است و راه را برای اتخاذ مشی حمایت از پرولتاریای انقلابی از جانب توده-ها هموار میسازد.
در ٢٦ ژوئیه (٨ اوت) ١٩١٧ نوشته شده
در شمارههای ١١ و ١٢ رابوچیای سالدات
در ٤ و ٥ اوت ١٩١٧ به چاپ رسید
انتشار بر طبق متن دستنویس
توضیحات
[١]
مقالۀ «توهّمات مشروطهخواهانه» برای نخستین بار در رابوچیای سولدات در ١٩١٧ منتشر شد و سپس در جزوهای تحت عنوان «وضعیت حاضر» ظاهر شد. به منظور جلوگیری از توقیف روزنامه و اطمینان از مخفی ماندن تدارکات حزب بلشویک برای یک قیام مسلحانه، ویراستاران عبارت «از جمله اشکال شدیدش» را جایگزین عبارت «از جمله مبارزۀ مسلحانه» نمودند.
[٢]
پراودا روزنامۀ یومیۀ علنی بلشویکها منتشره در سن پترزبورگ بود. این روزنامه در آوریل سال ١٩١٢ به دستور لنین و ابتکار استالین تأسیس گردید.
استالین میگوید:«تأسیس پراودا در سال ١٩١٢ شالودهای بود برای پیروزی بلشویسم در سال ١٩١٧».
در جریان دو سال و اندی پس از انتشار نخستین شمارۀ پراودا (٢٢ آوریل (٥ مه) سال ١٩١٢) حکومت تزاری این روزنامه را هشت بار توقیف کرد ولی این روزنامه با عناوین دیگری انتشار خود را ادامه میداد. در آستانۀ جنگ جهانی یعنی در ٨(٢١) ژوئیۀ سال ١٩١٤ روزنامه توقیف شد. پس از انقلاب فوریه (٥(١٨) مارس سال ١٩١٧) پراودا مجدداً به عنوان ارگان مرکزی حزب بلشویک شروع به انتشار نمود.
استالین در ١٥ (٢٨) مارس سال ١٩١٧ در جلسۀ عمومی دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی حزب سوسیال دمکرات کارگری (بلشویک) روسیه به عضویت هیئت تحریریۀ پراودا انتخاب گردید. در آوریل سال ١٩١٧ که لنین به روسیه مراجعت کرد رهبری پراودا را به دست خود گرفت. ٥(١٨) ژوئیۀ سال ١٩١٧ ادارۀ روزنامۀ پراودا از طرف یونکرها و قزاقها غارت گردید. پس از حوادث ژوئیه، به مناسبت مخفی شدن لنین سردبیری ارگان مرکزی حزب به استالین محول گردید. از ژوئیه تا اکتبر ١٩١٧ پراودا به علت تعقیب حکومت موقت چند بار عنوان خود را تغییر داد و با عناوین لیستوک پراودی، پرولتاری، رابوچی و رابوچی پوت منتشر میشد. از ١٧ اکتبر(٩ نوامبر) ١٩١٧ روزنامه تحت عنوان قدیمی خود یعنی پراودا شروع به انتشار نمود.
[٣]
لنین به پارلمان فرانکفورت اشاره دارد، مجلس ملیای که در آلمان، در مه ١٨٤٨، پس از انقلاب ماه مارس تشکیل شد. بورژوازی لیبرال در آن اکثریت داشت که درگیر بحثهای بیهوده دربارۀ یک پیشنویس قانون اساسی شد، در حالی که قدرت را در دست شاه باقی گذارد.
[٤]
اشاره است به اثر کارل مارکس، «هجدهم برومر لوئی بناپارت» (کارل مارکس و فردریش انگلس، آثار منتخب، جلد ١، مسکو، ١٩٧٣، ص ٤٨٧-٣٩٤).
[٥]
مراجعه نمایید به «هجدهم برومر لوئی بناپارت» (کارل مارکس و فردریش انگلس، آثار منتخب، جلد ١، مسکو، ١٩٧٣، ص ٤٨٠).
[٦]
مراجعه نمایید به اثر انگلس، «جنگ دهقانی در آلمان»، مسکو، ١٩٦٥.
[٧]
اشاره است به کنفرانس دولتی برنامه ریزی شده توسط دولت موقت که در مسکو در تاریخ ١٢(٢٥) اوت ١٩١٧ فراخوانده شد. بیشتر نمایندگان زمینداران، اعضاء بورژوازی، ژنرالها، افسران و رهبران قزاق بودند. هیئت نمایندگی شوراها از منشویکها و سوسیالیست-رولوسیونرها تشکیل شده بود. انتظار میرفت که کنفرانس نیروهای ضدانقلابی زمینداران و بورژوازی را به منظور شکست دادن انقلاب جمع آوری کند. کورنیلوف، آلکسیف، کالدین و دیگران برنامهای را برای خرد کردن انقلاب مطرح کردند. کرنسکی در سخنرانیش تهدید کرد که جنبش انقلابی را سرکوب کند و از مصادرۀ املاک زمینداران توسط دهقانان جلوگیری نماید. کمیتۀ مرکزی حزب بلشویک طبقۀ کارگر را فراخواند تا به یک اقدام اعتراضی برعلیه کنفرانس بپیوندد. در روز نخست کنفرانس بلشویکها اعتصاب عمومی یک روزهای را در مسکو سازمان دادند که بیش از ٤٠٠ هزار نفر در آن شرکت کردند. میتینگهای اعتراضی و اعتصابات در چند شهر دیگر نیز برپا شدند.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L2583fa.html
|