جنگ و انقلاب
سخنرانی ١٤ (٢٧) مه ١٩١٧و. ای. لنين
بتازگی در مطبوعات و جلسات عمومی آنقدر به مسأله جنگ و انقلاب پرداخته شده که احتمالا عده زیادی از شما، نه تنها با بسیاری از جنبههای مسأله آشنایید بلکه برایتان ملالآور هم شده است. من تاکنون یکبار هم فرصت سخن گفتن یا حتی شرکت در جلسات حزبی یا هر جلسه عمومی دیگری در این ناحیه را نداشتهام، و از اینرو، تن به این مخاطره ميدهم که شاید تکرار مکررات کنم یا به آن جنبههای مسأله که بیشتر مورد توجه شما است به تفصیل تمام نپردازم.
به نظر من، مهمترین چیزی که معمولا در مسأله جنگ بر آن چشم ميپوشند، موضوعی اساسی که توجه چندانی به آن نميشود و بحثهای بسیار - و باید بگویم بیهوده، نومیدانه و بی اساس - در آن مورد جریان دارد، مسأله ویژگی طبقاتی جنگ است:
چه چیزی سبب جنگ شد، چه طبقاتی در آن شرکت دارند، و چه شرایط تاریخی و تاریخی- اقتصادی باعث شروع آن شد. تا آنجا که من توانستهام شیوه برخورد به مسأله جنگ در جلسات عمومی و حزبی را پیگیری کنم، به این نتیجه رسیدهام که دلیل وجود این همه سوء تفاهم در مورد این موضوع، در اغلب موارد، آن است که هنگام پرداختن به مسأله جنگ، به زبانهایی کاملا متفاوت سخن ميگويیم.
از دیدگاه مارکسیسم، یعنی از دید سوسیالیسم نوین علمی، موضوع اصلی در هر بحثی بوسیله سوسیالیستها در مورد چگونگی ارزیابی جنگ و چگونگی برخورد با آن، این است: جنگ به چه دلیلی انجام ميشود، و کدام طبقات آن را بر صحنه آورده و هدایت ميکنند. ما مارکسیستها از آن دسته افرادی نیستیم که مخالف قسم خورده همه جنگها هستند. ما ميگويیم: هدف ما دست یافتن به نظام سوسیالیستی جامعه است که با محو تقسیم بشریت به طبقات، با امحاء هر گونه استثمار انسان به دست انسان و ملت بوسیله ملت، بناگزیر همانا احتمال بروز جنگ را از میان خواهد برد. اما در جنگ برای دستیابی به آن نظام سوسیالیستی جامعه، ما مجبور به رویارویی با شرایطی هستیم که طی آن، مبارزه طبقاتی در هر ملت مفروضی بتواند علیه جنگ میان ملتهای مختلف سر برآورد، جنگی که سرنوشت آن را همین مبارزه طبقاتی معلوم خواهد کرد. از اینرو، ما نميتوانیم وقوع جنگهای انقلابی، یعنی جنگهای حاصل از مبارزه طبقاتی، جنگهایی را که از سوی طبقات انقلابی بر پا ميشوند و جنگهایی را که دارای اهمیت انقلابی مستقیم و مبرم هستند، غیر محتمل بدانیم. وقتی به یاد بیاوریم که تاریخ انقلابهای اروپایی در قرن گذشته، مثلا در طی ١٢٥ تا ١٣٥ سال، جنگهایی اکثراً ارتجاعی را برای ما به ارمغان آورده است اما جنگهایی انقلابی مانند جنگ تودههای انقلابی فرانسه علیه اروپای متحد سلطنتطلب، عقبمانده، فئودال و شِبه فئودال را نیز به ما عرضه کرده است، کمتر از پیش ميتوانیم چنین جنگهایی را غیر محتمل بشماریم. امروزه در اروپای غربی، و بتازگی اینجا در روسیه نیز، هیچ چیزی بیش از ذکر نمونه جنگهای انقلابی، تودهها را فریب نميدهد. جنگ داریم تا جنگ. ما باید بروشنی بدانیم که چه شرایط تاریخیای سبب آغاز جنگ شده، کدام طبقات آن را بپا کردهاند، و به چه فرجامی ميخواهند برسند. اگر اینها را ندانیم، همه حرفهایمان درباره جنگ، لزوماً سراسر بیهوده خواهد بود و بیش از آنکه موضوع را روشن کند، خشممان را دامن خواهد زد. به این دلیل حالا که شما جنگ و انقلاب را موضوع صحبت امروز قرار دادهاید، این حق را به خود ميدهم که بیشتر به این جنبه از موضوع بحثمان بپردازم.
ما همه این گفته کلاوزویتس Clausewitz[١]، یکی از مشهورترین نویسندگانی که در باب فلسفه و تاریخ جنگ مطلب نوشته است را ميدانیم که ميگوید: "جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر"[٢]. این گفته نویسندهای است که اندکی پس از دوره جنگهای ناپلئونی، تاریخ جنگها را بررسی کرد و درسهایی فلسفی از آن گرفت. این نویسنده، که حالا بی تردید هر شخص متفکری با نظرات بنیادیش آشنا است، حدود هشتاد سال پیش، این تصور عامیانه جنگ را زیر سؤال قرار داد که جنگ چیزی است جُدا از سیاست دولتها و طبقات درگیر و حمله سادهای است که صلح را بر هم ميزند و سپس در پی آن، صلحی که به این ترتیب مختل شده باز مستقر ميشود تا اندازهای که بتوان گفت: "جنگیدند، و بعد دست کشیدند!". این دید که سراسر نتیجه نادانی است سالها پیش رد شده، و با هر تحلیل کم و بیش دقیقی از هر دوره تاریخی جنگها، باز رد ميشود.
جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر. همه جنگها از نظامهای سیاسی زایندهشان جدایی ناپذیرند. سیاستی که دولتی مفروض، و طبقهای مفروض در درون آن دولت، مدتها پیش از آغاز جنگ در پیش گرفته، بناگزیر بوسیله همان طبقه در خلال جنگ ادامه ميیابد و تنها شکل عملی ساختنش تغییر ميکند.
جنگ، ادامه سیاست است با وسایلی دیگر. هنگامی که شهریهای انقلابی و دهقانان انقلابی فرانسوی، در اواخر قرن هجدهم، سلطنت را با وسایل انقلابی برانداختند و جمهوری دمکراتیک برقرار کردند - هنگامی که شر سلطنت، و همینطور زمینداران را به شیوه انقلابی از سر خود کم کردند - آن مشی طبقه انقلابی، پایههای بقیه اروپای خودکامه، تزاری، امپراتوری و شبه فئودالی را به لرزه واداشت. و ادامه اجتنابناپذیر آن مشی طبقه پیروز انقلابی در فرانسه، جنگهایی بود که همه کشورهای سلطنتطلب اروپا، با ائتلاف معروفشان، طی جنگی ضد انقلابی علیه فرانسه انقلابی، در آن صف بستند. همانطور که مردم انقلابی فرانسه برای نخستین بار در داخل کشور، توان انقلابی را به میزانی نشان داد که قرنها بود سابقه نداشت، در جنگ اواخر قرن هجدهم نیز، با تغییر کل نظام استراتژی خود، کنار گذاشتن همه قوانین و سنتهای قدیمی جنگ، جایگزین ساختن ارتش نوین انقلابی مردم بجای نیروهای مسلح قدیمی و آفریدن روشهای نوین جنگ، خلاقیت انقلابی عظیم مشابهی را به نمایش گذاشت. بنظر من، این نمونه از آن جهت قابل توجه است که چیزهایی را به روشنی به ما نشان ميدهد که حالا روزنامهنگاران بورژوا، وقتی پا انداز تعصبات عامیانه و نادانی تودههای عقبمانده ميشوند، فراموش ميکنند. این تودهها ارتباط نزدیک اقتصادی و تاریخی میان انواع جنگ، و سیاست هر کشور را تا پیش از وقوع آن، و سیاست هر طبقهای را که پیش از جنگ حکومت ميکرده و به وسایل به اصطلاح "مسالمتآمیز" به فرجام خود رسیده است، نميفهمند. ميگويیم به اصطلاح، چرا که قهر وحشیانه لازم برای تضمین حکومت مسالمتآمیز بر مثلا مستعمرات را به سختی ميتوان مسالمتآمیز خواند.
صلح بر اروپا حاکم بود، اما به این دلیل که سلطه ملل اروپایی بر صدها میلیون مردم مستعمرات، تنها با جنگهای پیوسته، پی در پی و پایانناپذیری حفظ ميشد که ما اروپاییها اصولا آنها را جنگ نميدانیم، زیرا اکثریت قریب به اتفاق آنها هیچ شباهتی به جنگ نداشتند، بلکه همانند کشتارهای وحشیانه و قتل عام مردم غیر مسلح بودند. موضوع این است که اگر بخواهیم بدانیم که جنگ کنونی برای چیست، باید ابتدا کل سیاستهای قدرتهای اروپایی را بررسی کنیم. نباید این یا آن نمونه، و این یا آن مورد خاص را در نظر بگیریم که ممکن است به آسانی از زمینه پدیدههای اجتماعی بیرون کشیده شده باشد، و این ارزشی ندارد، زیرا نمونه خلاف آن را نیز ميتوان به همان آسانی ذکر کرد. اگر ميخواهیم بفهمیم که جنگ کنونی چگونه به شکلی استوار و اجتنابناپذیر، از این نظام زايیده شد و رشد کرد باید کل سیاست تمامی نظام دولتهای اروپایی را در نظر بگیریم.
ما مدام شاهد تلاشهایی، بخصوص از جانب مطبوعات سرمایهداری - خواه سلطنتطلب یا جمهوریخواه - هستیم که ميخواهند معنی تاریخیای را به این جنگ اضافه کنند که فاقد آن است. مثلا در جمهوری فرانسه، شرکت فرانسه در این جنگ به عنوان ادامه و همتای جنگهای انقلاب کبیر فرانسه در ١٧٩٢، بیش از هر تمهید دیگری مورد استفاده قرار ميگیرد. به منظور اغفال تودههای فرانسوی، کارگران فرانسوی و کارگران همه کشورها، بیش از هر تمهید دیگری ميکوشند "اصطلاحات" و برخی از شعارهای سالهای انقلاب را به دوره ما اطلاق کنند و یا سخنانی از این قبیل را مطرح کنند که حالا هم فرانسه جمهوریخواه در برابر سلطنتطلبان از آزادیش دفاع ميکند. واقعیت "ناچیزی" که نادیده گرفته ميشود این است که در ١٧٩٢، جنگ به وسیله طبقهای انقلابی در فرانسه به پا شده بود که دست به انقلاب بی نظیری زده بود و برای نابودی نهایی سلطنت فرانسه و قیام علیه اروپای متحد سلطنتطلب، با هدف منحصر به فرد و واحد انجام مبارزه انقلابیش، قهرمانیهای بی سابقهای از خود نشان داده بود.
جنگ در فرانسه، ادامه سیاست طبقهای انقلابی بود که انقلاب کرده بود، به جمهوری دست یافته بود، با قدرتی بی سابقه به حساب سرمایهدارها و زمیندارها رسیده بود و در ادامه آن سیاست، به جنگی انقلابی علیه اروپای متحد سلطنتطلب پرداخته بود.
آنچه ما در حال حاضر در برابر داریم، عمدتاً دو اتحاد، و دو گروه از قدرتهای سرمایهداری است. ما همه بزرگترین قدرتهای سرمایهداری دنیا - بریتانیا، فرانسه، آمریکا و آلمان - را در برابر داریم که دهها سال است سیاست رقابت بی پایان اقتصادی را سرسختانه در پیش گرفتهاند که هدفش دست یافتن به تفوق جهانی، منکوب کردن کشورهای کوچک و سه برابر و ده برابر کردن منافع حاصل از سرمایه بانکی است که تمام دنیا را در دام نفوذ خود گرفتار کرده است. سیاستهای بریتانیا و آلمان در پی این چیزها است. من بر این نکته تأکید ميکنم. هر چه بیشتر بر این نکته تأکید شود باز هم کم است، زیرا اگر این را فراموش کنیم، هرگز نخواهیم فهمید این جنگ برای چیست، و در نتیجه، به آسانی بازیچه هر مبلغ بورژوایی ميشویم که ميکوشد عباراتی دروغین را به ما قالب کند.
سیاستهای واقعی دو گروه غولهای سرمایهداری - بریتانیا و آلمان، که به اتفاق متحدان خود، علیه یکدیگر وارد میدان شدهاند - یعنی سیاستهایی را که از دهها سال پیش از جنگ در پیش گرفته بودند باید مورد مطالعه قرار داد و کل آنها را درک کرد. اگر این کار را نکنیم، نه تنها یک ضرورت اساسی سوسیالیسم علمی و بطور کلی تمامی علم الاجتماع را نادیده گرفتهایم، بلکه قادر به درک هیچ چیزی در مورد جنگ کنونی هم نخواهیم بود. در این صورت، به جای میلیوکوف[٣] خائن نشستهایم که دارد شووینیسم و نفرت ملی از ملت دیگر را با روشهایی تبلیغ ميکند که همه جا بدون استثناء پیاده ميشوند - روشهایی که کلاوزویتس حدود هشتاد سال پیش، وقتی دربارهشان مينوشت، همین دیدگاهی را به استهزاء گرفت که امروز برخی به آن معتقدند، یعنی اینکه ملتها در صلح زندگی ميکردند و بعد ناگهان جنگ شروع شد. انگار که واقعاً همینطور هم بوده است! چطور ميتوان علل جنگی را، بدون توجه به روابط آن در قبال سیاست پیش از جنگ فلان دولت، فلان نظام حکومتی و فلان طبقات توضیح داد؟ تکرار ميکنم: این نکتهای اساسی است که همیشه آن را نادیده ميگیرند. نفهمیدن آن، نه دهم تمامی بحثهای مربوط به جنگ را به مشاجره صِرف و لفاظیهای بیهوده بدل ميکند. ما ميگويیم: اگر سیاستهای هر دو گروه متخاصم را طی چندین دهه اخیر مطالعه نکردهاید - تا از عوامل تصادفی و نقل نمونههای نادر پرهیز کنید - و اگر نشان ندادهاید که این جنگ چه روابطی با سیاستهای پیش از جنگ دارد، پس نميفهمید که این جنگ برای چیست.
این سیاستها یک چیز را به ما نشان ميدهند: رقابت مداوم اقتصادی میان دو غول بزرگ اقتصاد سرمایهداری. در یک سو بریتانیا را داریم، کشوری که بخش اعظم کره زمین را در اختیار دارد، کشوری که از نظر ثروت، مقام اول را کسب کرده و این ثروت را نه به وسیله کار کارگران خود، بلکه بیشتر از طریق استثمار مستعمرات بی شمار و بوسیله قدرت وسیع بانکهایش گرد آورده است. این قدرت در رأس همه بانکهای دیگر است که به صورت گروه کوچک بی اهمیتی از چهار یا پنج بانک عمده به وجود آمده که میلیاردها روبل سرمایه اندوختهاند و این پولها را به صورتی بکار مياندازند که بی اغراق ميتوان گفت امروز هیچ تکه زمینی در دنیا وجود ندارد که سرمایه انگلیسی آن را با هزار و یک رشته به دام نیانداخته باشد. این سرمایه در آغاز قرن حاضر، که فعالیتهایش در ورای مرزهای کشورها گسترش یافت و گروهی از بانکهای بزرگ را به وجود آورد که ثروت هنگفتی در دست داشتند، افزایش یافت. و سرمایهای شد که با ایجاد این گروه کوچک بانکی، تمام دنیا را در دام میلیاردهای خود اسیر کرده است. مختصر و مفید، این است سیاست اقتصادی بریتانیا و سیاست اقتصادی فرانسه که حتی نویسندگان فرانسوی، که بعضی شان همکاران اومانیته [٤] - روزنامهای که حالا در کنترل سوسیالیستهای سابق (و در واقع مردی چون لیسیس، نویسنده مشهور امور مالی است) هستند، سالها پیش از جنگ اظهار داشتند: "فرانسه یک امپراتوری مالی است، فرانسه یک اولیگارشی مالی است؛ فرانسه نزولخوار دنیا است".
در سوی دیگر، و در جهت مقابل این گروه اساساً انگلیسی - فرانسوی، گروه دیگری از سرمایهداران را داریم که حتی حریصتر، درندهتر و غارتگرتر است، گروهی که هنگامی بر سر میز ضیافت سرمایهداران رسید که همه صندلیها اشغال شده بود، اما این یکی، روشهای جدیدی را برای گسترش تولید سرمایهداری، تکنیکهای پیشرفته و تشکیلات برتری را در مبارزه آنها وارد کرد، که سرمایهداری کهن، سرمایهداری عصر رقابت آزاد را به سرمایهداری تراستها، سندیکاها و کارتلهای بزرگ تبدیل کرد. این گروه، آغاز تولید سرمایهداری دولتی را مطرح کرد که قدرت عظیم سرمایهداری و قدرت عظیم دولت را در یک مکانیسم واحد آمیخت و دهها میلیون مردم را وارد تشکیلات واحد سرمایهداری دولتی کرد. این است تاریخ اقتصادی، و این است تاریخ دیپلماتیک با عمر چند ده سال، که هیچ کس نميتواند بر آن چشم بپوشد. این تنها و تنها علامت راهنما برای حل مسأله جنگ به صورتی شایسته است؛ شما را به این نتیجه ميرساند که جنگ کنونی هم حاصل سیاستهای طبقاتی است که در آن درگیر شده اند، و حاصل سیاستهای دو غول برتری است که مدتها پیش از جنگ، تمام دنیا و همه کشورها را در دام استثمار مالی گرفتار کردهاند و کره زمین را از نظر اقتصادی میان خود تقسیم کردهاند. آنها باید که با هم برخورد ميکردند، زیرا تقسیم مجدد این برتری، از دیدگاه سرمایهداری، اجتنابناپذیر شده بود.
تقسیم سابق بر پایه این واقعیت بود که بریتانیا، طی چند قرن، رقبای پیشین خود را از میان برده بود. یکی از رقبای پیشین، هلند بود که بر تمام دنیا فرمان ميراند. دیگری فرانسه بود که حدود صد سال بخاطر دست یافتن به برتری، جنگیده بود. بریتانیا پس از یک رشته جنگهای طولانی، به لطف قدرت اقتصادی و سرمایه بازرگانیش، توانسته بود سلطه بی چون و چرای خود را بر سراسر دنیا مستقر سازد. در ١٨٧١، غارتگر جدیدی نمایان شد؛ قدرت سرمایهداری جدیدی به پا خاست و با گامهای بسیار سریعتر از بریتانیا توسعه یافت. این نکتهای اساسی است. هیچ کتابی درباره تاریخ اقتصادی نخواهید یافت که این واقعیت مسلم - واقعیت توسعه سریعتر آلمان - را انکار کرده باشد. این توسعه سریع سرمایهداری در آلمان، توسعه غارتگر جوان نیرومندی بود که وارد کنسرت قدرتهای اروپایی شد و گفت: "شما هلند را نابود کردید، فرانسه را شکست دادید، نصف دنیا را تصرف کردهاید، حالا دیگر لطف فرموده به ما اجازه بدهید سهم منصفانهمان را برداشت کنیم". "سهم منصفانه" یعنی چه؟ و در دنیای سرمایهداری، دنیای بانکها، چه تعریفی دارد؟ در دنیای بانکها قدرت یعنی تعداد بانکها، یعنی همان تعریفی که یک بلندگوی میلیاردرهای آمریکایی، با صراحت خاص آمریکایی و بد گمانی خاص آمریکایی به دست داد: "جنگ اروپا برای سلطه بر دنیا به پا شده است. برای سلطه بر دنیا، دو چیز لازم است: دلار و بانک. ما دلارش را داریم، بانکهایش را هم خواهیم ساخت و بر دنیا مسلط خواهیم شد". این اظهار نظر یک روزنامه مهم میلیاردرهای آمریکایی بود. باید بگویم که این اظهار نظر بدبینانه یک میلیاردر پر سر و صدای آمریکایی، هزار بار بیشتر حقیقت دارد تا هزاران مقاله دروغگویان بورژوایی که سعی دارند به مردم بقبولانند که این جنگ برای منافع ملی و مسائل ملی و این گونه یاوههای مشعشع کاملا آشکار به پا شده است؛ دروغهایی که تاریخ را کاملا منکر ميشوند و نمونه منحصر به فردی چون مورد آلمان درندهخو را مثال ميزنند که به بلژیک حمله کرد. این مورد، بی تردید موردی واقعی است. این گروه از غارتگران با وحشیگری حیوانصفتانهای به بلژیک حمله کرد[٥]، اما همان کاری را کرد که گروه دیگر، روز پیش از آن، و با وسایلی دیگر انجام داده و امروز هم با کشورهای دیگر همان ميکند.
هنگامی که درباره انضمام [خاک سایر کشورها] صحبت ميکنیم - و این در رابطه با مسألهای است که من ميکوشم اجمالا به عنوان تاریخ روابط اقتصادی و دیپلماتیکی که به جنگ کنونی ختم شد برای شما تشریح کنم - هنگامی که درباره "انضمام" صحبت ميکنیم، یادمان ميرود که معمولا جنگ به همین دلیل بر پا ميشود؛ بخاطر قطعه قطعه کردن مناطق فتح شده، یا عامیانهتر بگويیم، برای تقسیم غنایمی که دو دسته دزد به تاراج بردهاند. هنگامی که درباره "انضمام" صحبت ميکنیم، همیشه با روشهایی مواجه ميشویم که، به اصطلاح علمی، در مقابل انتقاد تاب نميآورند، و همانند روشهای ژورنالیسم عامیانه، حیله و فریب تعمدی هستند. اگر از یک شووینیست یا سوسیال شووینیست روس بپرسید "انضمام به آلمان" یعنی چه، خواهید دید که او موضوع را به درستی برایتان توضیح خواهد داد، زیرا کاملا آن را ميفهمد. اما هرگز درباره سؤال شما در مورد یک تعریف کلی از "انضمام"، که برای همه - آلمان، بریتانیا و روسیه - مناسب باشد، پاسخی نخواهد داد. هرگز این کار را نخواهد کرد! و هنگامی که رچ[٦] (برای اینکه نمونهای زنده داده باشیم) پراودا[٧] را به استهزاء گرفت و گفت: "این پراودیستها قضیه کورلند[٨] را نمونهای از «انضمام» ميدانند! چگونه ميتوان با اینگونه افراد صحبت کرد؟" و ما جواب دادیم: "لطفاً «انضمام» را طوری تعریف کنید که هم به آلمان بخورد و هم به بریتانیا و روسیه، و ما اضافه ميکنیم که یا شما تجاهل ميکنید یا اینکه ما بلافاصله افشایتان خواهیم کرد". رچ سکوت اختیار کرد. ما ادعا ميکنیم که هیچ روزنامهای، خواه مال شووینیستها بطور کلی - که بسادگی ميگویند باید از میهن دفاع کرد - و خواه مال سوسیال شووینیستها، تاکنون تعریفی از انضمام به دست نداده است که هم مناسب روسیه باشد و هم درخور آلمان، و در مورد هر دو قابل اطلاق باشد. به این دلیل نميتوانند این کار را بکنند که این جنگ، ادامه سیاست "انضمام" است، یعنی همانا سیاست فتح و تسخیر، سیاست دزدی کاپیتالیستی از سوی هر دو گروه درگیر در جنگ. این هم که کدامیک از این دو دزد قبل از دیگری چاقو را کشیده، اهمیت چندانی برای ما ندارد. سابقه هزینههای دریایی و نظامی این دو گروه را طی چند دهه در نظر بگیرید؛ تاریخ جنگهای کوچکی را در نظر بگیرید که آنها پیش از این جنگ بزرگ به پا کردهاند؛ "کوچک" از این جهت که اروپاییهای اندکی در آن جنگها کشته شدند، در حالی که صدها هزار نفر از ملتهای تحت سلطه آنها به خاک افتادند؛ ملتهایی که از دید آنها، اصلا ملت به حساب نميآمدند (چطور ميشد آسیاییها و آفریقاییها را ملت شمرد!)؛ جنگهایی که علیه این ملتها به پا شد، جنگهایی علیه مردم غیر مسلحی بود که بسادگی به مسلسل بسته شدند. آیا ميتوان آنها را جنگ شمرد؟ راستش را بخواهید، آنها اصلا جنگ نبودند، و ميتوانید فراموش شان کنید. این روش آنها برای فریب آشکار تودهها است.
جنگ کنونی، ادامه سیاست تسخیر، به گلوله بستن ملتها، خصومتهای باور نکردنی آلمانیها و بریتانیاییها در آفریقا، و بریتانیاییها و روسها در ایران است؛ اما مشکل بتوان گفت کدامیک بیشتر جنایت کرده است. به همین دلیل بود که سرمایهداران آلمانی به چشم دشمن به آنها مينگریستند. ميگفتند آه، شما به این دلیل قدرتمندید که ثروتمند هستید؟ اما ما قدرتمندتریم، به این دلیل هم، همان حق "مقدس" غارت را داریم. تاریخ سرمایه مالی بریتانیا و آلمان در مدت چند دهه پیش از جنگ، چنین است. تاریخ روابط روس و آلمان، روس و بریتانیا، و آلمان و بریتانیا چنین است. و این کلید راهنمای فهمیدن علت جنگ است. به این دلیل است که داستانی که این روزها در مورد دلیل جنگ سر زبانهاست، فریب محض است. آنها با از یاد بردن تاریخ سرمایه مالی، و تاریخ چگونگی به پا کردن این جنگ بخاطر تقسیم مجدد، جریان را به این شکل مطرح ميکنند: دو ملت در صلح و صفا ميزیستند، بعد ناگهان یکی به دیگری حمله کرده و آن دیگری هم جواب حمله را داد. تمامی علم و تمامی بانکها فراموش شدهاند، و به مردم ميگویند اسلحه بردارید، و دهقانان هم که چیزی از سیاست نميدانند، اسلحه بر ميدارند. تنها کاری که از دستشان بر ميآید این است که جواب حمله را بدهند! تنها منطقی که از پی این نوع استدلال ميآید، تعطیل کردن روزنامهها، سوزاندن کتابها و منع هر گونه سخنی پیرامون "انضمام" در مطبوعات است. به این ترتیب، چنین برداشتی از "انضمام"، توجیهپذیر خواهد بود. آنها نميتوانند حقیقت قضیه انضمام را بگویند، زیرا تمامی تاریخ روسیه، بریتانیا و آلمان، جنگ مداوم و بيرحمانه و خونین بر سر "انضمام" بوده است. لیبرالها در ایران و آفریقا، جنگهای سبعانه به پا کردند، و مخالفان سیاسی را در هند شلاق زدند زیرا آنها جرأت طرح خواستههایی را کرده بودند که اینجا در روسیه بخاطرشان جنگ به پا شده بود. سربازان استعماری فرانسه هم خلقها را تحت ستم گرفتند. و این، همانا، "ماقبل تاریخ" است؛ تاریخ واقعی چپاولی بی سابقه! سیاست این طبقات چنین است، و جنگ کنونی ادامه آن است. به این دلیل است که در مورد مسأله "انضمام"، نميتوانند جوابی را بدهند که ما ميدهیم؛ وقتی که ميگويیم هر ملتی که نه بنا بر انتخاب داوطلبانه اکثریت خود بلکه بر مبنای تصمیم شاه یا دولتی، به ملتی دیگر بپیوندد، ملتی است که به انضمام درآمده است. محکوم کردن "انضمام" به این معنی است که برای هر ملتی، حق تشکیل کشور جداگانه یا زندگی در اتحاد با هر آنکه خود برگزیند را قائل شویم. چنین جوابی، برای هر کارگری که آگاهی طبقاتی داشته باشد کاملا روشن است.
در هر قطعنامهای، که دهها تایش تصویب شده، و حتی در روزنامهای چون زملیا ای وُلیا[٩] به چاپ رسیده، جواب آنها را که با لحنی فلاکتبار ابراز شده است خواهید یافت: ما جنگ را به دلیل برتری بر سایر ملتها نميخواهیم، ما برای آزاديمان ميجنگیم. این همان حرفی است که همه کارگران و دهقانان ميگویند؛ آنها نظر زحمتکشان و تصور آنها از جنگ را به این شیوه بیان ميکنند. آنها تلویحاً ميگویند که اگر جنگ به سود زحمتکشان و علیه استثمارگران بود، موافق آن ميبودند. ما هم همینطور، و هیچ حزب انقلابی نیست که مخالف این حرف باشد. جایی که این پیشنهاد کنندگان قطعنامههای بیشمار به خطا ميروند، آنجا است که معتقدند خود در جنگ شرکت دارند. ما سربازان، ما کارگران، و ما دهقانان در راه آزاديمان ميجنگیم. من هرگز سؤالی را که یکی از آنها پس از جلسهای از من پرسید فراموش نخواهم کرد. او گفت: "چرا تو همیشه علیه سرمایهداران حرف ميزنی؟ من که سرمایهدار نیستم، درست است؟ ما کارگریم، داریم از آزاديمان دفاع ميکنیم". اما تو اشتباه ميکنی. تو ميجنگی، چون مطیع دولت سرمایهداریات هستی؛ دولتها هستند که این جنگ را ادامه ميدهند و نه مردم. از اینکه ببینیم کارگر یا دهقانی، سیاست خود را نميداند، بخت یا بد اقبالی وارد شدن به اسرار دیپلماسی یا تصویر این غارت مالی را نداشته است (مثلا ستمی که به وسیله روسیه و بریتانیا بر ایران رفته است) تعجب نميکنم - تعجب نميکنم اگر این تاریخ را فراموش کرده باشد و سادهلوحانه بگوید: وقتی من ميجنگم، قضیه به سرمایهدارها چه ربطی دارد! او رابطه میان جنگ و دولت را نميفهمد؛ نميفهمد که جنگ را دولت به پا ميکند، و او وسیلهای است در دست آن دولت. او ميتواند خود را جزئی از مردم انقلابی بداند و قطعنامههای فصیح صادر کند، این موضوع برای روسها خیلی معنی دارد، چون همین تازگیها بر سرشان آمده است. به تازگی دولت موقت اعلامیهای "انقلابی" صادر کرده است. این اعلامیه به درد ما نميخورد. ملتهای دیگر، که در هنر کاپیتالیستی فریب دادن تودهها به وسیله نوشتن بیانیههای "انقلابی" بیش از ما تجربه دارند، مدتها است که همه رکوردهای دنیا را در این زمینه شکستهاند. اگر تاریخ پارلمانی جمهوری فرانسه را از وقتی که به حامی تزاریسم مبدل شد مرور کنید، طی چند دهۀ این تاریخ، دهها نمونه خواهید یافت که بیانیههایی پر از فصیحترین جملهها و عبارتها، در خدمت نقاب گذاشتن بر سیاست ظالمانهترین چپاول استعماری و مالی بودند. تمامی تاریخ جمهوری سوم فرانسه[١٠]، تاریخ این چپاولها است. سرمنشأ جنگ کنونی، این است. جنگ کنونی، ناشی از بدجنسی سرمایهداران یا سیاست غلط فلان پادشاه نیست. چنین فکری به کلی خطا است. خیر، این جنگ، حاصل نظام فوق سرمایهداری و به ویژه سرمایه بانکی است که در سه - چهار بانک برلین و پنج - شش بانک لندن جمع شده؛ بانکهایی که بر تمام دنیا حاکمند، ذخایر دنیا را ضبط کردهاند، سیاست مالیشان را به زور اسلحه تقویت ميکنند، و سرانجام در نبرد مسلحانه وحشیانهای برخورد ميیابند، چرا که در فتوحاتشان به آخر رسیدهاند. یکی از دو طرف باید از مستعمراتش چشم بپوشد. چنین مسائلی در این دنیای سرمایهداران، داوطلبانه حل نميشوند. این موضوع را فقط از راه جنگ ميتوان حل کرد. به این دلیل است که ملامت کردن این یا آن راهزن تاجدار، معنی ندارد. آنها، این راهزنان تاجدار، همه سر و ته یک کرباسند. به همین دلیل است که سرزنش کردن سرمایهداران این یا آن کشور هم همانقدر بی معنی است. آنها را فقط به سبب ارائه چنین نظامی ميتوان سرزنش کرد. اما این کار تماماً مطابق قانونی انجام شده که با تمام نیروهای یک کشور متمدن حراست ميشود. "من کاملا حق دارم، من سهام خریدهام. تمام دادگاهها، پلیس، کل ارتش و همه ناویان دنیا دارند از حق مقدس من بر این سهام پاسداری ميکنند. برای علَم شدن بانکهایی که صدها میلیون روبل در اختیار دارند، یا برای اینکه تورهای چپاولشان را بر سر تمام دنیا انداختهاند، یا به این دلیل که در نبرد مهلک گرفتار شدهاند، چه کسی را باید سرزنش کرد؟ اگر راست ميگویید مقصر را پیدا کنید! گناه از نیم قرن توسعه سرمایهداری است، و تنها راه نجات از آن، سرنگون کردن حکومت سرمایهداران به وسیله انقلاب کارگری است. این پاسخی است که حزب ما از تحلیل جنگ بدان دست یافته است، و به این دلیل است که ما ميگويیم: همین مسأله ساده انضمامها را چنان بغرنج و پیچیده جلوه دادهاند، و سخنگویان احزاب بورژوايی آنقدر دروغ سرِ هم کردهاند که ميتوانند نتیجه بگیرند که کورلند ضمیمه روسیه نشده است. آنها، همان سه راهزن تاجدار، کورلند و لهستان را میان خود تقسیم کردهاند. آنها یکصد سال است که با تکه پاره کردن گوشت تن مردم، مشغول این کارند. و راهزن روس، بیشترین سهم را برد، زیرا در آن موقع، بیش از دیگران قدرت داشت. و حالا که درنده جوان، آلمان، که آن موقع سهم اندکی از گوشت شکار را ميبرد، بزرگ شده و قدرت کاپیتالیستی نیرومندی شده است، طالب تقسیم مجدد است. او ميگوید: ميخواهید اوضاع به روال سابق بماند؟ فکر ميکنید شما قویترید؟ پس بیایید زورآزمایی کنیم!
این است ماهیت جنگ. البته هماورد جویی "بیایید زور آزمایی کنیم" صرفاً بیانگر مشی ده ساله چپاول، مشی بانکهای بزرگ است. به این دلیل است که کسی جز ما نميتواند حقیقت قضیه "انضمام" را بر زبان بیاورد، حقیقت سادهای که هر کارگر و دهقانی ميتواند آن را بفهمد. به این دلیل است که مسأله معاهدهها، این مسأله به این سادگی، عمداً و بيشرمانه به وسیله تمام مطبوعات، به ابهام آلوده ميشود. شما ميگویید که ما یک دولت انقلابی داریم، که وزیرانی در این دولت شرکت دارند که تقریباً سوسیالیست- نارودنیک و منشویک هستند. اما وقتی که آنها درباره صلح بدون "انضمام" نظر ميدهند، به شرطی که این عبارت تعریف نشود (زیرا به معنی تصرف ضمائم آلمان و حفظ خودمان است)، ما ميگويیم: شما و اظهارات و اعلامیههایتان تا چه حد "انقلابی" هستید که به جنگی فاتحانه دست نميزنید، و در عین حال به ارتش دستور حمله ميدهید؟ نميدانید که ما معاهدههایی داریم، که این معاهدهها به وسیله نیکلای[١١] خونخوار، به غارتگرانهترین شیوه ممکن، حاصل آمدهاند؟ شما این را نميدانید؟ اگر کارگران و دهقانان ندانند، عذرشان پذیرفتنی است. آنها نه چپاول کردهاند و نه کتابهای روشنگر ميخوانند. اما وقتی کادتهای[١٢] تحصیل کرده این گونه یاوهها را موعظه ميکنند، خوب ميدانند که این معاهدهها چه هستند. گرچه معاهدهها "سری" هستند، ولی همه مطبوعات دیپلماتیک همه کشورها دربارهشان سخن ميگویند: "تنگهها[١٣] مال شما، ارمنستان[١٤] مال شما، گلیسی[١٥] مال شما، آلزاس و لورن[١٦] مال شما، تریست[١٧] مال شما، و زیر و رو کردن ایران برعهده ما". و سرمایهدار آلمانی ميگوید: "مستعمرات مرا به اضافه مداخلش به من برگردانید، در غیر این صورت من مصر را تسخیر و کشورهای اروپایی را سرکوب ميکنم". سهم بدون مداخل و منافع، به دردی نميخورد. به این دلیل است که مسأله معاهدهها، که خود مسأله روشن و سادهای است، چنین دروغهای خشم انگیز بيشرمانهای مانند آنچه حالا از صفحات همین روزنامههای کاپیتالیستی فرو ميریزد را به نحوی سیلآسا بوجود آورده است.
شماره امروز دیین[١٨] را مثال ميزنم: وادووازوف[١٩]، مردی که مطلقاً از بلشویسم مبرا است اما دمکرات صادقی است، در این روزنامه ميگوید: من مخالف معاهدههای سری هستم؛ بگذارید این را در مورد معاهده با رومانی بگویم. یک معاهده سری با رومانی وجود دارد که ميگوید اگر رومانی در کنار متفقین[٢٠] بجنگد، سلطه بر تعدادی از مردمان بیگانه را به دست خواهد آورد. معاهدههایی که سایر متفقین دارند، همه از این قبیلاند. اگر این معاهدهها را نداشتند، سرکوبی ملتها را شروع نميکردند. برای اینکه بدانید این معاهدهها چه محتوایی دارند، لازم نیست روزنامههای خاصی را ورق بزنید. کافی است نکتههای اساسی تاریخ اقتصادی و دیپلماتیک را بخاطر آورید. دهها سال است که اتریش در پی تسخیر کشورهای بالکان بوده است. و اگر آنها با هم برخورد پيدا کردهاند به این دلیل است که راه دیگری در پیش نداشتند. به این دلیل است که وقتی تودهها خواهان انتشار این معاهدهها ميشوند، و این خواستهای است که روز به روز بیشتر بر آن پای ميفشارند، وزیر سابق، میلیوکوف، و وزیر فعلی، ترشچنکو[٢١] (اولی در دولتی بدون وزرای سوسیالیست، و دومی در دولتی با تعدادی وزرای نیمچه سوسیالیست) اعلام ميکنند که انتشار معاهدهها به معنی قطع رابطه با متفقین خواهد بود.
معلوم است، شما نميتوانید معاهدهها را منتشر کنید چون همهتان عضو یک دسته از دزدها هستید. ما با میلیوکوف و ترشچنکو موافقیم که نميتوان معاهدهها را منتشر کرد. از این نکته دو نتیجه گوناگون ميتوان گرفت. اگر با میلیوکوف و ترشچنکو موافقت کنیم که نميتوان معاهدهها را منتشر کرد، تکلیف چیست؟ اگر نميتوان معاهدهها را منتشر کرد، پس باید در ادامه جنگ به وزرای سرمایهدار کمک کرد. نتیجه دیگر این است: حالا که سرمایهداران نميتوانند معاهدهها را خود منتشر کنند، پس باید سرمایهداران سرنگون شوند. تصمیمگیری در این مورد را که کدامیک از این دو نتیجه به نظرتان درست است، به عهده خودتان ميگذارم اما یقین کنید که پیامدها را نیز در نظر گرفتهاید. اگر ما هم به همان شیوه وزیران نارودنیک و منشویک استدلال کنیم، به این نتیجه ميرسیم: حالا که دولت ميگوید نميتوان معاهدهها را منتشر کرد، پس ما باید بیانیه تازهای صادر کنیم. باید بیانیه تازهای بنویسیم و حمله را آغاز کنیم. برای چه؟ برای کدام هدفها؟ چه کسی این هدف ها را عملی خواهد کرد؟ سربازان را برای انجام مفاد معاهدههای غارتگرانه با رومانی و فرانسه فرا ميخوانند. مقاله وادووازوف را به جبهه بفرستید و بعد گلایه کنید که این کار، کار بلشویکها است؛ بلشویکها باید این بازی "معاهده با رومانی" را اختراع کرده باشند. در این صورت، شما نه تنها زندگی را بر پراودا حرام خواهید کرد، بلکه حتی وادووازوف را برای اینکه تاریخ خوانده است از میدان بدر خواهید کرد؛ کتابهای میلیوکوف - این کتابهای شدیداً خطرناک - را به آتش خواهید سپرد. هر کدام از کتابهای رهبر حزب "آزادی خلق"[٢٢]، این وزیر سابق امور خارجه را که ميخواهید باز کنید. همهشان کتابهای خوبی هستند. اما چه ميگویند؟ ميگویند روسیه "حقی" بر تنگهها، بر ارمنستان، بر گالیسی و بر پروس شرقی دارد. او همه این مناطق را تکه تکه کرده و حتی نقشهای هم به آن ميافزاید. نه تنها بلشویکها و وادووازوف را برای نوشتن اینگونه مقالههای انقلابی باید به سیبری فرستاد، بلکه کتابهای میلیوکوف را هم باید به آتش کشید، چون اگر نقل قولهای سادهای از این کتابها را امروز جمع کنید و به جبهه بفرستید، هیچ جزوه فتنه انگیزی مثل اینها فتنه برنخواهد انگیخت.
حالا، بنا بر طرح مختصری که از این بحث برای خود ترسیم کردهام، نظری هم به مسأله "دفاع انقلابی" مياندازم. فکر ميکنم، پس از آنچه که افتخار عرضه گزارشش را به شما داشتم، حالا این اجازه را داشته باشم که فقط به اجمال به این مسأله بپردازم.
منظور ما از "دفاع انقلابی"، توجیه جنگ به این بهانه است که، هر چه باشد، ما انقلاب کردهایم، هر چه باشد ما مردمی انقلابی هستیم، دمکراسی انقلابی داریم. اما جواب ما چیست؟ ما چه انقلابی کردیم؟ ما نیکلای را سرنگون کردیم. این انقلاب، در مقایسه با انقلابی که تمام طبقه زمیندار و سرمایهدار را سرنگون سازد، چندان دشوار نبود. انقلاب چه کسی را به قدرت رساند؟ زمینداران و سرمایهداران - همان طبقاتی که مدتها است در اروپا بر سر قدرتاند. اینگونه انقلابها یکصد سال پیش در آنجا رخ دادند. ترشچنکوها، میلیوکفها و کانووالوفها[٢٣] مدتها در آنجا بر سر قدرت بودهاند، و ذرهای هم اهمیت ندارد که حق سفرهای برای پرداختن به تزارهایشان منظور ميکنند یا بدون این تجملات حکومت ميکنند. بانک، بانک است، خواه سرمایه از آن صد نفر باشد یا نباشد؛ سود، سود است، خواه در رژیم جمهوری باشد و خواه در رژیم سلطنتی. اگر یک کشور وحشی جرأت عدم اطاعت از "سرمایۀ" متمدن ما را، که چنین بانکهای با شکوهی در مستعمرات (در آفریقا و ایران) ایجاد ميکند به خود راه بدهد - اگر ملتی وحشی از بانک متمدن ما اطاعت نکند، ما سربازانمان را خواهیم فرستاد تا فرهنگ و نظم و تمدن را اعاده کنند، همانطور که لیاخوف[٢٤] در ایران و سربازان "جمهوریخواه" فرانسوی در آفریقا با درندهخویی یکسانی به نابودی مردم دست زدند و این کار را به انجام رساندند. چه فرقی ميکند؟ ما هم اینجا همان "دفاع انقلابی" را داریم که فقط از سوی تودههای نا آگاه به نمایش گذاشته ميشود، تودههایی که رابطهای میان جنگ و دولت نميبینند و نميدانند که این سیاست به وسیله معاهدهها به تصویب رسیده است. معاهدهها باقی ماندهاند، بانکها باقی ماندهاند، امتیازها باقی ماندهاند. در روسیه بهترین مردان طبقهشان در دولت هستند، ولی ماهیت جنگ حتی ذرهای هم به این دلیل تغییر نکرده است. این "دفاع انقلابی" جدید، مفهوم عظیم انقلاب را صرفاً به منزله لفافی برای پوشاندن جنگ کثیف و خونینی بکار ميگیرد که برای اینگونه معاهدههای کثیف و ظالمانه به پا شده است.
انقلاب روسیه، جنگ را تعدیل نکرده، اما تشکیلاتی را به وجود آورده که در هیچ کشور دیگری وجود ندارد و به ندرت در انقلابهای غرب به وجود آمده است. بیشتر انقلابها به ظهور دولتهایی از نوع دولت ترشچنکو و کانووالوف ما محدود ميشدند، در حالیکه کشور، منفعل و نا متشکل باقی ميماند. انقلاب روسیه پا را فراتر نهاده است. و ما در این نکته، جنین این امید را داریم که انقلاب بر جنگ پیروز شود. در کنار دولت وزیران "نیمچه سوسیالیست"، دولت جنگ امپریالیستی، دولت تجاوز، دولتی وابسته به سرمایه انگلیسی- فرانسوی، در کنار این دولت و مستقل از آن، ما در سراسر روسیه، شبکهای از شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانان را داریم. این انقلابی است که هنوز آخرین حرفش را نزده است. این انقلابی است که اروپای غربی، تحت شرایط مشابه، به خود ندیده است. اینجا سازمانهایی از آن طبقاتی وجود دارد که واقعاً هیچ نیازی به انضمام ندارند، میلیونها [پول] را در بانکها نگذاشتهاند، و احتمالا علاقهای به این ندارند که سرهنگ لیاخوف روسی و سفیر لیبرال انگلیسی، ایران را به شکل مطلوبی تقسیم کردهاند یا نه. و این تعهد این انقلاب است که همچنان مشغول پیشروی است! یعنی طبقاتی که علاقهای به انضمام ندارند، و با اینکه اعتماد بسیاری به دولت سرمایهداری دارند، و به رغم تیرگی ترسناک و حیله وحشتناکی که در مفهوم "دفاع انقلابی" پنهان است، و با وجود اینکه این طبقات از وام جنگی و از دولت جنگ امپریالیستی حمایت ميکنند، اما توانستهاند سازمانهای نماینده توده طبقات ستمدیده را به وجود آورند. این سازمانها، شوراهای نمایندگان کارگران، سربازان و دهقانانند که در اقصی نقاط روسیه، بسیار بیشتر از "شورای پتروگراد" به کار انقلابیشان پرداختهاند. و این طبیعی است، چرا که پتروگراد مرکز اقتدار سرمایهداران است.
و هنگامی که اسکوبلف[٢٥] دیروز در سخنرانیش گفت: "ما تمام مداخل را از آنِ خود خواهیم کرد، ما صد درصد آن را به خود اختصاص خواهیم داد"، داشت نیروی اداریش را به رخ ميکشید. اگر رچِ امروز را بخوانید، خواهید دید که جواب این جمله سخنرانی اسکوبلف چیست. این روزنامه مينویسد: "عجب، این یعنی قحطی و مرگ! صد درصد یعنی تمام آن!". اسکوبلف وزیر، پا فراتر از افراطیترین بلشویکها ميگذارد. اینکه ميگویند بلشویکها چپهای افراطیاند، تهمتی بیش نیست. اسکوبلف وزیر، خیلی "چپ"تر است. آنها زشتترین عناوینی را که به فکرشان ميرسید به من نسبت دادند، و گفتند که من ميخواهم آخرین پیراهن سرمایهداران را هم از تنشان در بیاورم. به هر حال، مگر شولگین[٢٦] نبود که گفت: "بگذارید آخرین پیراهنمان را هم از ما بگیرند"!؟ فکرش را بکنید که یک بلشویک به سراغ شهروند شولگین برود و بخواهد پیراهنش را از او بگیرد. او ميتواند اسکوبلف وزیر را نیز متهم به این کار بکند، و در این صورت، این اتهام توجیه پذیرتر خواهد بود. ما به هیچ وجه راضی به چنین کاری نیستیم. دریافت صد درصد مداخل، اصلا به فکرمان هم خطور نکرده است. با این وجود، نوید با ارزشی است. اگر قطعنامه حزب ما را بخوانید، خواهید دید که دقیقاً آنچه را من پیشنهاد ميکردم، به صورتی مدللتر پیشنهاد کردهایم. بانکها باید کنترل بشوند و مالیات منصفانهای بر درآمدها بسته شود و نه بیشتر! اسکوبلف پیشنهاد ميکند که از هر روبل، ١٠٠ کوپک گرفته شود. ما هرگز چنین چیزی پیشنهاد نکردهایم و نميکنیم. اسکوبلف در واقع منظورش این نیست و اگر هم منظورش این باشد، قادر به انجام آن نخواهد شد، به این دلیل که چنین وعده هایی، در حالیکه با ترشچنکو و کانووالوف رفاقت ميکند، کمی مضحک است. ميتوانید ٨٠ تا ٩٠ درصد درآمد یک میلیونر را از او بگیرید، اما نه در حالیکه دست در دست چنین وزیرانی دارید. اگر شوراها قدرتش را داشتند، واقعاً این کار را ميکردند، اما نه دیگر تمامش را؛ نیازی به این کار ندارند. آنها بیشتر درآمد را ميگرفتند. هیچ قدرت دولتی دیگری قادر به چنین کاری نخواهد بود. اسکوبلف وزیر، شاید حسن نیت داشته باشد. من دهها سال است این احزاب را ميشناسم؛ من سی سال است که در جنبش انقلابی شرکت دارم. به این دلیل، آخرین کسی هستم که حسن نیت آنها را زیر سؤال قرار دهم. اما نکته این نیست. حسن نیت مطرح نیست. حسن نیت، راه جهنم را مفروش ميکند. تمام ادارات دولتی، پُر از کاغذهایی به امضای وزیران ما هستند، اما این امضاها چیزی را عوض نکردهاند. اگر ميخواهید کنترل کردن را باب کنید، شروع کنید! برنامه ما به صورتی است که با خواندن سخنرانی اسکوبلف ميتوانیم بگويیم: بیش از این مطالبه نميکنیم. ما خیلی میانهروتر از اسکوبلف وزیر هستیم. او، هم کنترل را مطرح ميکند و هم صد درصد را. ما خواهان اخذ صد درصد چیزی نیستیم بلکه حرفمان این است که: "تا وقتی دست به کار نشدهاید باورتان نميکنیم"! تفاوت ما و آنها در اینجا است: ما حرف و وعده را باور نميکنیم و به کسی هم توصیه نميکنیم باور کند. درسهای جمهوریهای پارلمان به ما ميآموزند که اظهارات روی کاغذ را باور نکنیم. اگر ميخواهید کنترل کنید، باید آن را شروع کنید. در عرض یک روز ميتوان قانون چنین کنترلی را به تصویب رساند. شورای کارمندان هر بانک، شورای کارگران هر کارخانه، و همه احزاب، دارای حق کنترل ميشوند. ولی ما خواهیم گفت که شما قادر به چنین کاری نیستید. این یک راز تجارتی است؛ این مالکیت مقدس خصوصی است. خوب، هر طور که مایلید، انتخاب کنید. اگر ميخواهید تمام آن دفاتر کل و حسابها، و تمام عملیات تراستها را حراست کنید، پس دیگر این همه درباره کنترل و درباره اینکه مملکت رو به نابودی است، ورّاجی نکنید.
وضع آلمان از این هم بدتر است. در روسیه ميتوانید گندم پیدا کنید، اما در آلمان نميتوانید. در روسیه، از طریق این سازمانها، کلی کار از دستتان بر ميآید، ولی در آلمان قادر به هیچ کاری نیستید. در آنجا دیگر گندمی هم باقی نمانده و تمام کشور با فاجعه روبرو است. عدهای امروز مينویسند که روسیه بر لبه پرتگاه نابودی است. اگر اینطور باشد، پس حراست از مالکیت "مقدس" خصوصی، جنایت است. پس دیگر صحبت از کنترل یعنی چه؟ حتماً یادتان هست که نیکلای رومانوف هم چیزهای زیادی در مورد کنترل نوشت. او هزاران بار کلمات "کنترل دولتی"، "کنترل عمومی" و "انتصاب سناتورها" را تکرار کرده است. طی دو ماه پس از انقلاب، کارخانهداران تمام روسیه را چاپیدهاند. سرمایهداران، منافع سرسامآوری به جیب زدهاند؛ همه گزارشهای مالی همین را ميگویند. و هنگامی که کارگران، دو ماه پس از انقلاب، "جسارتاً" ميگویند که ميخواهند مثل انسان زندگی کنند، تمام مطبوعات سرمایهداری در تمام کشور، فریاد و فغان بر ميدارند. هر شماره رچ، فغان وحشیانهای است درباره اینکه کارگران ميخواهند مملکت را بچاپند، اما وعده ما صرفاً کنترل بر سرمایهداران است. مگر ما نميتوانیم وعدههای کمتر و اقدامات بیشتر داشته باشیم؟ اگر شما طالب کنترل بوروکراتیک و کنترل از طریق همان ارگانهای سابق هستید، حزب ما اعلام ميکند که بنابر اعتقاد راسخ خود نميتواند از شما حمایت کند. حتی اگر بجای نیم دوجین وزیر نارودنیک و منشویک، یک دوجین از آنها را در دولتتان ميداشتید. کنترل، تنها به وسیله مردم عملی است. شما باید کنترل را به وسیله شورای کارمندان بانک، شوراهای مهندسان، و شوراهای کارگران عملی کنید، و این کنترل را از همین فردا آغاز کنید. هر مقامی باید مسئول هر گونه اطلاعات غلطی باشد که در هر یک از این مؤسسات ممکن است بدهد، و در این صورت، به دادگاه سپرده شود. مسأله مرگ و زندگی کشور مطرح است. ما ميخواهیم بدانیم چقدر گندم داریم، چقدر مواد خام داریم، چه تعداد کارگر داریم و کجا باید به کارشان بگماریم.
در اینجا به آخرین مسأله بحثمان ميرسم - اینکه چگونه جنگ را پایان دهیم. این نظر مسخره را به ما نسبت ميدهند که قصد داریم به صلح جداگانهای برسیم. سرمایهدارهای دزد آلمانی دارند پیشدرآمد صلح را با این حرف ها آغاز ميکنند که: "اگر اراضی معدنی به ما بدهید، تکهای از ترکیه و ارمنستان را به شما خواهیم داد". دیپلماتها در همه شهرهای بيطرف از این حرفها ميزنند! همه این را ميدانند. فقط آن را در لفاف عبارتهای مرسوم دیپلماتیک پیچیدهاند. دیپلماتها به همین درد ميخورند: حرف زدن به زبان دیپلماتیک. چه حرف یاوهای است این ادعا که ما قصد داریم با صلح جداگانه، جنگ را به پایان برسانیم! پایان دادن جنگی که به وسیله سرمایهداران ثروتمندترین قدرتها به پا شده، جنگی که ریشه در تاریخ دهها ساله توسعه اقتصادی دارد، به وسیله کناره گیری یک جانبه از عملیات نظامی، چنان ایده ابلهانهای است که حتی تکذیب آن هم بیهوده است. اینکه ما بخصوص قطعنامهای به منظور تکذیب آن به تصویب رساندیم، به آن دلیل است که ميخواستیم موضوع را به تودههای وسیعی که در برابرشان متهم شده بودیم، توضیح بدهیم. این اصلا موضوعی نیست که بتوان بطور جدی دربارهاش مذاکره کرد. جنگی که سرمایهداران همه کشورها به پا کردهاند به پایان نخواهد رسید مگر با انقلاب کارگران علیه این سرمایهداران. تا وقتی که کنترل در حرف باقی ميماند و به عمل در نميآید، و تا وقتی که دولت پرولتاریای انقلابی جایگزین دولت سرمایهداران نشده، دولت محکوم است که صرفاً تکرار کند: ما داریم به سوی فاجعه، فاجعه، و باز هم فاجعه ميرویم. سوسیالیستها در بریتانیای "آزاد" دارند بخاطر گفتن همین حرفهایی که من ميزنم به زندان ميافتند. در آلمان لیبکنخت[٢٧] برای گفتن حرفهایی که من ميزنم به زندان افتاده است؛ و در اتریش، فردریش آدلر[٢٨] برای گفتن همین حرفها به کمک تپانچه، در زندان است (و شاید تا به حال اعدام شده باشد). توده کارگران همه کشورها هوادار این سوسیالیستها هستند و نه همفکر آنهایی که با سرمایهدارانشان کنار آمدهاند. انقلاب کارگران در سراسر دنیا رو به آغاز است. البته در سایر کشورها، کمی مشکلتر خواهد بود. آنها احمقهایی چون نیکلای و راسپوتین[٢٩] ندارند. در آن کشورها بهترین مردان طبقهشان، در رأس دولت هستند. آنها فاقد شرایط انقلاب علیه حکومت مطلقه (اتوکراسی) هستند. دولت طبقه سرمایهدار بر آنها حکومت ميکند. مدتها است که مستعدترین نمایندگان این طبقه در آن کشورها حاکمند. به این دلیل است که انقلاب در آن کشورها، گرچه هنوز شروع نشده، رو به آغاز است و هیچ اهمیتی هم ندارد که چه تعداد انقلابیونی چون فردریش آدلر و کارل لیبکنخت در این تلاش عظیم کشته شوند. آینده از آن آنان است، و کارگران همه کشورها از آنها پیروی ميکنند. کارگران در همه کشورها پیروز خواهند شد.
در مورد ورود آمریکا به جنگ، حرف من این است. عدهای ميگویند که در آمریکا دمکراسی حاکم است، آمریکا کاخ سفید دارد. من ميگویم: بردهداری تازه نیم قرن پیش در آنجا ملغی شد. جنگ ضد بردهداری در ١٨٦٥ به پایان رسید. از آن پس، میلیاردرها مثل قارچ از زمین رويیدهاند. آنها کل آمریکا را در چنگال مالی خود دارند. آنها دارند آماده سرکوب مکزیک ميشوند، و ناگزیر بر سر تقسیم اقیانوس آرام با ژاپن وارد جنگ خواهند شد. دهها سال است که برای این جنگ زمینه سازی شده، تمام نوشتهها و کتابها (ادبیات) در این باره حرف ميزنند. هدف اصلی آمریکا از ورود به جنگ، آن است که برای جنگ آینده با ژاپن آماده شود. مردم آمریکا از آزادی قابل توجهی برخوردارند و مشکل بتوان فریبشان داد و به خدمت اجباری کشید تا ارتشی با هدف تسخیر سرزمینهای دیگر - یا مثلا مبارزهای با ژاپن - ایجاد شود. آمریکاییها نمونه اروپا را در پیش دارند که به آنها نشان ميدهد چنین کاری به کجا ميانجامد. سرمایهداران آمریکایی وارد این جنگ شدهاند تا بهانهای داشته باشند، و پس پردۀ دودی از آرمانهای غرور انگیز دفاع از حقوق ملتهای کوچک، ارتش قدرتمند کمر به خدمت بستهای ایجاد کنند.
دهقانان نميخواهند گندمشان را به پول بفروشند، و ميخواهند در عوض، ابزار و کفش و لباس بگیرند. حقیقت عمیقی در این تصمیم نهفته است. و به راستی هم، کشور به مرحله نابودی رسیده و حالا در برابر همان وضعیتی قرار گرفته، گرچه نه به آن شدت و حدت، که سایر کشورها مدتها است با آن روبرو هستند، یعنی پول ارزش خود را از دست داده است. حکومت سرمایهداران، به واسطه سیر وقایع، چنان تحلیل رفته است که مثلا دهقانان پول قبول نميکنند. آنها ميگویند: "پول به چه دردمان ميخورد؟" و حق هم دارند. حکومت سرمایهداران به این دلیل تحلیل نرفته است که کسی قصد دارد قدرت را غصب کند. "غصب" قدرت، بی معنی است. پایان دادن به حکومت سرمایهداری، اگر جریان توسعه اقتصادی در کشورهای سرمایهداری به آن ختم نشود، ناممکن است. جنگ این جریان را سرعت بخشیده، و به این دلیل، حکومت سرمایهداری ناممکن شده است. اگر تاریخ، شیره جان سرمایهداری را نکشد و به تحلیلش نبرد، هیچ قدرتی نميتواند آن را نابود کند.
و حالا ميبینیم که آشکارا چنین شده است. دهقان آنچه را همه ميبینند، بیان ميکند: قدرت پول به تحلیل رفته است. تنها راه این است که شوراها بپذیرند که در عوض گندم، ابزار و کفش و لباس بدهند. این همان نتیجهای است که ما به آن ميرسیم. این پاسخی است که زندگی به ما دیکته ميکند. اگر این کار را نکنند، دهها میلیون نفر از مردم، گرسنه و بی کفش و لباس ميمانند. دهها میلیون نفر از مردم، با فاجعه و مرگ روبرو هستند. حراست از منافع سرمایهداران، آخرین چیزی است که باید نگرانش باشیم. تنها راه این است که تمامی قدرت به شوراها، که نماینده اکثریت مردمند، واگذار شود. احتمالا خطاهایی در این جریان پیش خواهد آمد. کسی ادعا نميکند که چنین کار دشواری ممکن است بدون مقدمه و بی تأمل انجام بگیرد. ما چنین چیزی نمی گويیم. ميگویند که ما ميخواهیم قدرت در دست شوراها باشد ولی آنها چنین خواستی ندارند. ما ميگويیم تجربه زندگی چنین راه حلی را در برابر آنها قرار خواهد داد، و تمام ملت خواهد دید که راه دیگری نیست. ما خواهان "غصب" قدرت نیستیم، زیرا تمامی تجربههای انقلابهای گذشته به ما ميآموزد که تنها قدرت با ثبات، قدرتی است که مورد حمایت اکثریت مردم باشد. به این ترتیب، "غصب" قدرت، چیزی جز آوانتوریسم نیست، و حزب ما به چنین کاری تن در نخواهد داد. اگر دولت، دولت اکثریت مردم باشد، شاید خط مشیای را در پیش بگیرد که در نظر اول نادرست باشد، اما راه دیگری نیست. سپس ما از طریق همان سازمانها، این خط مشی را به صورتی مسالمتآمیز تغییر خواهیم داد. سازمانهای دیگری نميتوان ایجاد کرد. به این دلیل است که ما ميگويیم راه حل دیگری برای این مسأله متصور نیست.
چگونه ميتوان جنگ را خاتمه داد؟ اگر شورا قدرت را به دست گرفت و آلمانیها جنگ را ادامه دادند، تکلیف چیست؟ کسانی که به دیدگاههای حزب ما علاقه دارند، لابد در پراودای چند روز پیش، نقل قول دقیقی از آنچه ما در ١٩١٥ در خارج از کشور گفتیم، یعنی این را که اگر طبقه انقلابی روسیه، طبقه کارگر، به قدرت برسد پیشنهاد صلح خواهد داد، خوانده است. و اگر شرایط ما از سوی سرمایهداران آلمانی یا از سوی سرمایهداران هر کشور دیگری رد شد، بعد، آن طبقه تماماً طرفدار جنگ خواهد بود . ما نمی گويیم که جنگ یکباره به پایان برسد. ما چنین وعدهای نميدهیم. ما این راه حل غیر ممکن و غیرعملی را، که جنگ ميتواند فقط به خواست یک طرف به پایان برسد، موعظه نميکنیم. دادن چنین وعدهای آسان است، اما عمل کردن به آن غیرممکن. برای خارج شدن از این جنگ دهشتناک، راه سادهای وجود ندارد. این جنگ سه سال ادامه داشته است. شما اگر اندیشه یک انقلاب دشوار و دردناک را نپذیرید، تا ده سال دیگر هم خواهید جنگید. راه دیگری نیست. ما ميگويیم: جنگی که دولتهای سرمایهداری به راه انداخته اند، فقط با انقلاب کارگران به پایان خواهد رسید. کسانی که به جنبش سوسیالیستی علاقهمندند، باید بیانیه ١٩١٢ بال[٣٠] را که یک دل و یک زبان، مورد تصویب همه احزاب سوسیالیست دنیا قرار گرفته بخوانند، بیانیهای که در روزنامه ما پراودا چاپ شد، بیانیهای که حالا نميتوان در هیچ یک از کشورهای متخاصم، نه بریتانیای "آزاد" و نه فرانسه جمهوریخواه، چاپش کرد زیرا حقیقت جنگ را پیش از جنگ بیان کرد و گفت که در نتیجه رقابت کاپیتالیستی، میان بریتانیا و آلمان جنگ به پا خواهد شد. گفت که آنقدر باروت انبار شده که تفنگها خود به خود به شلیک خواهند افتاد. به ما گفت که علت جنگ چیست، و گفت که جنگ به انقلاب پرولتری ختم خواهد شد. از اینرو، ما به سوسیالیستهایی که این بیانیه را امضا کردند و سپس در کنار دولتهای سرمایهداریشان جای گرفتند، ميگويیم به سوسیالیسم خیانت کردهاند. میان سوسیالیستهای سراسر دنیا شکاف افتاده است. بعضی وارد کابینهها شدهاند و عدهای در زندانند. در سراسر دنیا، بعضی سوسیالیستها واعظ جنگی شدهاند که به پا شده، در حالیکه عدهای دیگر، مانند یوجین دبز[٣١] این ببل[٣٢] آمریکایی، که محبوبیت بسیاری در میان کارگران آمریکا دارد، ميگویند: "من ترجیح ميدهم تیرباران شوم و یک سنت هم به کیسه جنگ نریزم. من ميخواهم فقط در جنگ پرولتاریا علیه سرمایهداران سراسر دنیا پیکار کنم". سوسیالیستهای سراسر جهان، به این ترتیب است که دو نیم شدهاند. سوسیال- وطنپرستان دنیا، به نظرشان دارند از کشورشان دفاع ميکنند. آنها در اشتباهند - آنها از منافع دستهای از سرمایهداران در برابر دسته دیگر دفاع ميکنند. ما انقلاب پرولتری را موعظه ميکنیم - تنها نهضت حقیقیای که انبوه مردم برایش بر سر دار رفتهاند، و صدها و هزاران تن برایش به زندان افتادهاند. این سوسیالیستهای زندانی، در اقلیتاند، اما طبقه کارگر حامی آنان است، تمامی جریان توسعه اقتصادی به سود آنان است. این همه، به ما ميگوید که راه دیگری برای خروج از جنگ وجود ندارد. تنها راه پایان دادن به این جنگ، انقلاب کارگران در چند کشور است. در این میان، ما باید تدارک این انقلاب را ببینیم، باید به آن کمک کنیم. مردم روسیه، با تمام تنفرش از جنگ و آرزویش به دستیابی به صلح، تا وقتی که جنگ به وسیله تزار انجام ميشد، نميتوانست کاری علیه آن بکند، مگر اینکه برای انقلابی علیه تزار و برای سرنگونی تزار ميکوشید. و همینطور هم شد. تاریخ، دیروز این را به شما ثابت کرد و فردا هم ثابت خواهد کرد. ما مدتها پیش گفتیم که انقلاب بالنده روسیه محتاج یاری است. ما این را در اواخر سال ١٩١٤ گفتیم. نمایندگان ما در دوما[٣٣] به این دلیل به سیبری تبعید شدند[٣٤]، و به ما گفته شد: "شما جواب نميدهید. شما موقعی درباره انقلاب حرف ميزنید که اعتصابها قطع شدهاند، نمایندگان سخت مشغول کارند، و یک روزنامه هم ندارید!" و ما متهم به طفره رفتن از پاسخگویی شدیم. ما اینگونه اتهامات را سالها شنیدهایم. جواب دادیم: شما ميتوانید از ما دل آزرده شوید، ولی تا وقتی تزار سرنگون نشده، نميتوانیم کاری علیه جنگ انجام دهیم. و پیشگویی ما درست از آب درآمد. هنوز نه کاملا، اما دارد درست از آب در ميآید. انقلاب دارد جنگ را در جبهه روسیه تغییر ميدهد. سرمایهداران هنوز جنگ را ادامه ميدهند، و ما ميگويیم: تا وقتی انقلاب کارگری در چند کشور شروع نشود، جنگ به پایان نخواهد رسید، زیرا کسانی که طالب این جنگ هستند، هنوز بر سر قدرتند. به ما گفتهاند: "گویا در تعدادی از کشورها همه در خوابند. در آلمان، سوسیالیستها تا آخرین نفر طالب جنگند، و لیبکنخت تنها مخالف آن است". من در جواب ميگویم: همین یک نفر، لیبکنخت، نماینده طبقه کارگر است. امیدهای همه فقط به اوست، به حامیان او، به پرولتاریای آلمان. باور نميکنید؟ پس جنگ را ادامه بدهید! راه دیگری نیست. اگر شما به لیبکنخت معتقد نیستید، اگر به انقلاب کارگران، انقلابی که دارد سر ميگیرد، معتقد نیستید - اگر این همه را باور ندارید، پس سرمایهداران را باور کنید!
هیچ چیزی بجز انقلاب کارگران در چند کشور نميتواند جنگ را مغلوب کند. جنگ، بازی نیست، چیز دهشتناکی است که جان میلیونها نفر را ضایع ميکند و به آسانی نميتوان پایانش داد.
سربازان جبهه نميتوانند جبهه را از بقیه دولت جدا کنند و خود زمام امور را در دست بگیرند. سربازان جبهه، بخشی از مملکتاند. تا وقتی مملکت در جنگ است، جبهه هم با بقیه در آن شرکت خواهد داشت. کاری نميتوان کرد. جنگ را طبقات حاکم به راه انداختهاند و تنها انقلاب طبقه کارگر ميتواند پایانش دهد. اینکه بتوانید سریعاً به صلح دست یابید یا نه، بستگی به سیر انقلاب دارد. هر چه حرفهای احساساتی که ميخواهند بگویند، هر قدر ميخواهند به ما بگویند: بگذارید فوراً جنگ را خاتمه دهیم - این کار بدون گسترش انقلاب عملی نیست. هنگامی که قدرت به دست شوراها بیفتند، سرمایهداران علیه ما به پا خواهند خاست. ژاپن، فرانسه، بریتانیا - دولتهای همه کشورها علیه ما به پا خواهند خاست. سرمایهداران علیه ما، اما کارگران در کنار ما خواهند بود. جنگی که سرمایهداران آغاز کردند، به این صورت خاتمه خواهد یافت. جواب سؤال شما در مورد چگونگی پایان دادن جنگ، همین است و بس.
١٤ (٢٧) ماه مه سال ١٩١٧
توضیحات
[١]
Karl Clausewitz (١٨٣١ - ١٧٨٠)، ژنرال پروسی و استراتژیست بورژوای برجسته نظامی.
[٢]
ر.ک. Clausewitz , On War (جلد اول)
[٣]
Pavel Nikolayevich (١٩٤٣ - ١٨٥٩)، ایدئولوگ بورژوازی امپریالیست روس، تاریخ نویس و مفسر سیاسی. یکی از پایه گذاران "حزب دمکراتیک مشروطهخواه" (کادت)، رئیس کمیته مرکزی و سردبیر روزنامه رچ، ارگان مرکزی حزب، نماینده دومای سوم و چهارم، در ١٩١٧ وزیر خارجه اولین دولت موقت بورژوایی. او مشی ادامه جنگ امپریالیستی تا "پیروزی نهایی" را دنبال کرد.
[٤]
L'Humanite (انسانيت): روزنامهای که به وسیله ژان ژورس (١٩١٤ - ١٨٥٩، رهبر جناح راست اپورتونیست حزب سوسیالیست فرانسه) در ١٩٠٤ به عنوان ارگان "حزب سوسیالیست فرانسه" تأسیس شد. در سالهای جنگ اول جهانی (١٨ - ١٩١٤) در کنترل جناح راست افراطی حزب بود و خطی سوسیال- شووینیستی داشت. در ٢٠ - ١٩١٨، این روزنامه به مخالفت با مشی امپریالیستی دولت فرانسه پرداخت، زیرا دولت نیروهای مسلح خود را به جنگ با "جمهوری شوروی" فرستاده بود. در دسامبر ١٩٢٠، پس از انشعاب در حزب سوسیالیست فرانسه و تشکیل حزب کمونیست فرانسه، "اومانیته" ارگان مرکزی حزب کمونیست شد.
[٥]
در آغاز جنگ اول جهانی، آلمان با نقض بيطرفی بلژیک، برای استفاده از خاک آن کشور به عنوان سرپلی برای وارد کردن ضربهای تعیین کننده به فرانسه، این کشور را اشغال کرد. اشغال بلژیک تا شکست آلمان در ١٩١٨ ادامه داشت. اشغال، اقتصاد بلژیک را به تحلیل برد و صنایع کشور را مختل کرد.
[٦]
Rech (سخن): روزنامه ارگان مرکزی حزب "کادت". از فوریه ١٩٠٦ تا ٢٦ اکتبر ١٩١٧ چاپ ميشد.
[٧]
Pravda (حقیقت): روزنامه قانونی بلشویکی که در سن پترزبورگ چاپ ميشد. نخستین شماره آن در ٢٢ آوریل (٥ مه) ١٩١٢ منتشر شد. در فاصله ژوئیه تا اکتبر ١٩١٧، دولت موقت ضدانقلابی آن را تحت تعقیب قرار داده بود و پراودا بارها مجبور شد با نامهای دیگری انتشار یابد: لیستوک پراودی، پرولتاری، رابوچی و رابوچی پوت. پس از انقلاب سوسیالیستی اکتبر، از ٢٧ اکتبر (٩ نوامبر) پراودا با همین نام به انتشار خود ادامه داد.
[٨]
Kurland : ناحیهای تاریخی و دوک نشین سابق در غرب لتونی. در قرن سیزدهم به تصرف شهسواران لیوونیايی درآمد و پس از اضمحلال این فرقه (١٥٦١)، رئیس آن تحت تبعیت لهستان، اولین دوک کورلند شد. از اوایل قرن هجدهم تحت نفوذ روسیه درآمد و در سومین تجزیه لهستان (١٧٩٥)، به روسیه منضم شد. در ١٩١٨ جزو لتونی شد. (دائرة المعارف فارسی - م.)
[٩]
Zemlya I Volya (زمین و آزادی): روزنامهای که از سوی کمیته منطقهای پتروگراد حزب سوسیالیست انقلابی (اس-ار) از مارس تا اکتبر ١٩١٧ چاپ ميشد.
[١٠]
جمهوری سوم فرانسه: جمهوری بورژوایی فرانسه که پس از انقلاب سپتامبر ١٨٧٠ تشکیل شد و تا ژوئیه ١٩٤٠ عمر کرد.
[١١]
نیکلای رومانف دوم Nikolay Romanov (١٩١٨ - ١٨٦٨): آخرین تزار روسیه (١٩١٧ - ١٨٩٤)، در نتیجه انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧ سرنگون شد.
[١٢]
Cadets (نام اختصاری حزب دمکراتیک مشروطهخواه یا سلطنتطلب) حزب عمده بورژوازی لیبرال سلطنتطلب در روسیه؛ تأسیس ١٩٠٥. کادتها حزب خود را حزب "آزادی خلق" مينامیدند، اما در واقع خواهان معامله با حکومت مطلقه بودند تا تزاریسم را به صورت سلطنت مشروطه حفظ کنند. در سالهای جنگ اول جهانی، رهبران کادت، نظریه پردازان امپریالیسم روس و حامی سیاست خارجی تجاوزگر دولت تزاری بودند. پس از انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧، کادتها وارد دولت موقت بورژوایی شدند. آنها علیه جنبش انقلابی کارگران و دهقانان برخاستند، مالکیت اربابان بر اراضی را حمایت کردند، و کوشیدند مردم را به ادامه جنگ امپریالیستی وادارند. پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی اکتبر، کادتها در مبارزه ضدانقلابی مسلحانه علیه روسیه شوروی شرکت داشتند.
[١٣]
منظور تنگههای بسفر و داردانل است که دریای سیاه را به دریای مدیترانه متصل ميکنند.
[١٤]
ارمنستان به دو بخش "ارمنستان شرقی" و "ارمنستان غربی" تقسیم ميشود. حاکمیت ارمنستان شرقی، مطابق پیمان ترکمانچای در سال ١٨٢٨ از ایران به روسیه سپرده شد، اما ارمنستان غربی تحت حاکمیت عثمانی بود. یکی از نکات مصالحه روسیه و آلمان در جنگ اول جهانی، سپردن حاکمیت ارمنستان غربی به روسیه تزاری بود. این بخش از سرزمین ارمنستان (بخش شرقی آناتولی) هنوز در حاکمیت ترکیه قرار دارد.
[١٥]
Galicia: در جنوب شرقی لهستان و غرب اوکرائین. رود سان آن را به دو قسمت غربی (جزء لهستان) و شرقی (جزء اوکرائین) تقسیم ميکند. در هر دو بخش منابع نفتی وجود دارد. در اولین تجزیه لهستان (١٧٧٢)، قسمت عمده آن به اتریش رسید. در ١٨٦١ خود مختاری محدود به دست آورد. در ١٩١٨، لهستان گالیسی غربی را از تصرف اتریش خارج ساخت و در گالیسی شرقی با سپاهیان اوکرائین جنگید و آنها را از گالیسی خارج کرد. در کنفرانس صلح پاریس (١٩١٩)، گالیسی شرقی به لهستان واگذار شد و شوروی طبق پیمان ریگا (١٩٢١) حاکمیت لهستان را بر آن به رسمیت شناخت. در ١٩٣٩ قسمت اعظم گالیسی شرقی به اوکرائین ملحق و این امر در پیمان ١٩٤٥ روسیه و لهستان تأیید شد.
[١٦]
Alsace Lorraine: بخشی از شمال شرقی فرانسه که پس از شکست فرانسه از آلمان در ١٨٧١، به آلمان ضمیمه شد و با پیروزی متفقین در پایان جنگ اول جهانی به فرانسه باز پس داده شد.
[١٧]
Trieste: بندری در شمال شرقی ایتالیا، بر ساحل خلیج تریست "منطقه آزاد تریست"، با ٢٨٥ مایل مربع مساحت، واقع در ساحل شمال دریای آدریاتیک، و شامل شهر تریست و بخشهایی از ایستریا (Isteria) که در ١٩٤٧ توسط سازمان ملل تشکیل شد و در ١٩٥٤ بین یوگسلاوی و ایتالیا تقسیم شد.
[١٨]
Dyen (روز): روزنامه بورژوا لیبرال. از ١٩١٢ تا اکتبر ١٩١٧ در سن پترزبورگ چاپ ميشد. انحلالطلبان منشویک، که پس از انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧ کنترل کامل آن را در دست گرفتند، با آن همکاری ميکردند.
[١٩]
V.V. Vodovozov (١٩٣٣ - ١٨٦٤): مبلّغ یک گرایش لیبرال نارودنیک (لیبرال-خلقی). در ١٩١٧ عضو هیأت تحریریه نشریه تاریخی بیلویه (Byloye) و همکار روزنامه بورژوا لیبرال دیین بود.
[٢٠]
The Allies: در جنگ اول جهانی کشورهایی بودند که علیه "قدرتهای مرکزی اروپا" متحد شده بودند: روسیه، فرانسه، بریتانیا، ایالات متحده، ایتالیا، ژاپن، بلژیک، صربستان، مونته نگرو، یونان، پرتغال و رومانی علیه "دول مرکزی": آلمان، اتریش- مجارستان، عثمانی و بلغارستان.
[٢١]
Mikhail Ivanovich Tereshchenko: کارخانهدار ثروتمند روس (در تولید قند). پس از انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧، وزیر دارايی و بعد وزیر امور خارجه دولت موقت بورژوایی شد. او دنبال کننده مشی امپریالیستی ادامه جنگ تا " پیروزی نهايی" بود.
[٢٢]
به توضیح ١٢ رجوع کنید.
[٢٣]
Alexandr Ivanovich Konovalov: کارخانهدار بزرگ صنایع نساجی در روسیه. پس از انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧، وزیر بازرگانی و صنایع و سپس معاون نخست وزیر دولت موقت بورژوايی شد.
[٢٤]
Vladimir Plantonovich Lyakhov (١٩١٩ - ١٨٦٩): سرهنگ ارتش تزاری که به دلیل نقشش در سرکوبی جنبش ملی انقلابی در قفقاز و ایران به شهرت رسید. در سالهای جنگ اول جهانی، فرماندار کل سواحل دریای سیاه در ترکیه بود.
[٢٥]
Matvei Ivanovich Skobelev (١٩٣٩ - ١٨٨٥): منشویک، در ١٩٠٣ به جنبش سوسیال دمکراتیک روسیه پیوست. در سالهای جنگ اول جهانی، موضع میانه (سانتریست) اختیار کرد، پس از انقلاب بورژوا دمکراتیک فوریه ١٩١٧، نایب رئیس شورای پتروگراد، و بعد نایب رئیس کمیته مرکزی اجرايی مجلس اول شد. از ماه مه تا اوت ١٩١٧، وزیر کار دولت بورژوايی موقت بود.
[٢٦]
Vasily Vitalyevitch Shulgin: زمیندار، ناسیونالیست و سلطنتطلب روس. در ١٩١٧ فعالانه از دولت موقت بورژوايی حمایت ميکرد.
[٢٧]
Karl Liebknecht (١٩١٩ - ١٨٧١): رهبر برجسته جنبش کارگری آلمان و جهان. یکی از رهبران جناح چپ حزب سوسیال دمکرات آلمان، در سالهای جنگ اول جهانی، با ایده حمایت از دولت "خودی" در جنگ غارتگرانه مخالفت کرد. در روز دوم دسامبر ١٩١٤، او تنها نماینده پارلمان آلمان بود که به لایحه اعتبارات جنگی رأی مخالف داد. یکی از سازمان دهندگان و رهبران "گروه انترناسیونال" که بعداً خود را "گروه اسپارتاکوس" نامید. در ١٩١٦ به سبب تبلیغات ضد جنگ به حبس با اَعمال شاقه محکوم شد. یکی از پایه گذاران حزب کمونیست آلمان. در ١٩١٩ به وسیله ضدانقلابیون ترور شد.
[٢٨]
Fiedrich Adler (١٩٦٠ - ١٨٧٩): سوسیال دمکرات اتریشی و تئوریسین گرایش معروف به "مارکسیسم اتریشی" که برای پنهان کردن انحراف آن از جوهر انقلابی مارکسیسم و مبارزه طبقاتی پرولتاریا، از اصطلاحات مارکسیستی استفاده ميکرد. او در ٢١ اکتبر ١٩١٦ کنت اشتورگ (Sturgkh) نخست وزیر اتریش را ترور کرد.
[٢٩]
Grigory Yefimovich Rasputin - Novykh (١٩١٦ - ١٨٧٢): ماجراجویی که نفوذ بسیار در دربار نیکلای دوم به دست آورده بود.
[٣٠]
کنفرانس بال (انترناسیونال دوم) در ١٩١٢ بیانیهای به منظور جلوگیری از گسترش جنگ بالکان و دفع شروع یک جنگ عمومی در اروپا منتشر کرد. بیانیه که به کارگران روسیه به سبب مبارزه انقلابی بالنده شان تبریک ميگفت، برای احزاب بالکان وظایف مشخصی متکی بر اصل خود مختاری ملتهای بالکان تعیین کرد. بیانیه اعلام کرد "اما مهمترین وظیفه فعالیتهای انترناسیونال بر عهده طبقه کارگر آلمان، فرانسه و انگلستان گذاشته شده است. وظیفه کارگران این کشورها است که از دولتهای خود بخواهند از کمک به دولت اتریش- مجارستان و روسیه خودداری کنند. از هر نوع دخالتی در اوضاع آشفته بالکان اجتناب نموده و بيطرفی مطلق را حفظ کنند". بیانیه در حالیکه از "کارگران تمام کشورها دعوت ميکرد که با نیروی همبستگی بین المللی پرولتاریا با امپریالیسم مبارزه کنند" اعلام ميکرد: "بگذار دولتها متوجه این واقعیت باشند که با وضعی که اروپا و نظری که طبقه کارگر دارد، آنها نميتوانند بدون در خطر انداختن خود عنان جنگ را رها کنند. بگذار به یاد داشته باشند که جنگ فرانسه - آلمان، قیام انقلابی کمون را به دنبال داشت و جنگ روس و ژاپن، نیروهای انقلابی مردم روسیه را به جنبش واداشت و رقابت در تسلیحات نیروی نظامی و دریايی به وجه بی سابقهای تضاد طبقاتی انگلستان و قاره اروپا را تشدید کرده و اعتصابات گستردهای ایجاد کرده است. جنون محض خواهد بود هر گاه دولتها متوجه نباشند که صِرف اندیشه درباره سرعت یک جنگ جهانی بطور اجتناب ناپذیری تنفر و شورش طبقه کارگر را موجب خواهد شد. پرولترها آتش گشودن به سوی یکدیگر را برای منافع سرمایهداران، جاهطلبی سلاطین، یا برای افتخار بیشتر معاهده مخفی جنایت ميدانند". بیانیه سرانجام از کارگران سراسر جهان ميخواست با هر اقدامی که به جنگ منجر ميشود با رزمندگی مخالفت کنند. این بیانیه بر اساس دو پاراگراف معروف لنین و روزا لوکزامبورگ در قطعنامه اشتوتگارت (١٩٠٧) نوشته شده بود.
[٣١]
Eugene Victor Debs (١٩٢٦ - ١٨٥٥): چهره برجسته جنبش کارگری آمریکا. یکی از سازمان دهندگان "حزب سوسیال دمکرات آمریکا" که بر پایه آن، "حزب سوسیالیست آمریکا" در سال ١٩٠٠ تأسیس شد. در سالهای جنگ اول جهانی موضع انترناسیونالیستی اختیار کرد، خیانت سوسیال شووینیستها را محکوم کرد و علیه ورود آمریکا به جنگ به تبلیغات وسیعی دست زد.
[٣٢]
August Bebel (١٩١٣ - ١٨٤٠): چهره برجسته حزب سوسیال دمکرات آلمان و جنبش بینالمللی طبقه کارگر.
[٣٣]
Duma: مجلس نمایندگان که در نتیجه انقلاب ١٩٠٥ از سوی دولت تزاری تشکیل شد. دوما گرچه در ظاهر "قوه مقننه" به حساب ميآمد، اما نیروی مؤثری نداشت و انتخابات آن نه مستقیم بود و نه برابر و نه عمومی. حقوق انتخاباتی طبقات زحمتکش و ملیتهای غیر روس در حداقل ممکن بود. تودههای عظیم کارگر و دهقان، حق رأی نداشتند. دومای اول (فوریه تا ژوئیه ١٩٠٦) و دومای دوم (فوریه تا ژوئن ١٩٠٧) از سوی دولت تزاری منحل شد. در سوم ژوئن ١٩٠٧، دولت کودتا کرد و قانون انتخابات جدیدی به تصویب رساند که حقوق کارگران و دهقانان را بیش از پیش تقلیل داد و حاکمیت مطلق بلوک ارتجاعی زمینداران و بورژوازی بزرگ را در دوماهای سوم (١٢ - ١٩٠٧) و چهارم (١٧ - ١٩١٢) تضمین کرد.
[٣٤]
منظور، نمایندگان بلشویک در دومای چهارم: آ.ی. بادایف، م.ک. مورانوف، ی.ای. پتروفسکی، ف.ن. ساموئیلوف و ن.ر. شاگوف است. در نشست ٢٦ ژوئیه (٨ اوت) ١٩١٤، نمایندگان همه گروههای بورژوا و فئودال پارلمانی، ورود روسیه به جنگ امپریالیستی را تصویب کردند، اما گروه بلشویک به لایحه اعتبارات جنگی رأی مخالف داد و به تبلیغات انقلابی در میان تودهها دست زد. در نوامبر ١٩١٤ نمایندگان بلشویک دستگیر شدند و پس از محاکمه در فوریه ١٩١٥ به تبعید ابد در سیبری محکوم شدند.
lenin.public-archive.net #L2474fa.html
|