Farsi    Arabic    English   

سخنرانى و درس درباره انقلاب ١٩٠٥*

و. اى. لنين



دوستان و رفقاى جوانم،

امروز دوازدهمين سالگرد "يکشنبه خونين" است که بحق شروع انقلاب روسيه خوانده ميشود.

هزاران کارگر- نه سوسيال-دمکرات، بلکه بندگان مؤمن و خدا-ترس - تحت رهبرى کشيش گاپون، از همه نقاط پايتخت به مرکز شهر، به ميدان جلوى کاخ زمستانى، سرازير شدند که عريضه‌اى را به تزار تسليم کنند. کارگران تمثالهاى قديسين را در دست داشتند. رهبر آنروزشان، گاپون، در نامه‌اش به تزار ايمنى شخص او را تضمين کرده و از او خواسته بود در جمع مردم ظاهر شود.

نيروهاى مسلح فراخوانده شدند. اولان‌ها [سواره‌نظام مسلح به نيزه و تپانچه] و قزاق‌ها با شمشيرهاى برهنه به جمعيت حمله بردند. بر کارگران غير مسلحى که زانو زده به قزاقها التماس ميکردند که اجازه دهند به نزد تزار بروند، آتش گشودند. در آن روز، به ادعاى گزارشهاى پليس، بيش از يک هزار نفر کشته و بيشتر از دو هزار نفر زخمى شدند. خشم و غضب کارگران غير قابل توصيف بود.

اين است تصوير کلى ٢٢ ژانويه ١٩٠٥ - "يکشنبه خونين".

براى اينکه بشود از جايگاه و اهميت تاريخى اين واقعه درک روشن‌ترى داشته باشيد، چند جمله از عريضه کارگران را عينا برايتان نقل ميکنم. با اين کلمات شروع ميشود:

"ما کارگران، ساکنان سنت پترزبورگ، به نزد حضرت‌عالى آمده‌ايم. ما بدبختيم، بردگان خفت کشيده‌ايم که در زير بار سنگين خودکامگى و زورگويى خُرد شده‌ايم. صبر و طاقتمان به انتها رسيد، دست از کار کشيديم و از اربابانمان استدعا کرديم که همان قدر به ما بدهند که بدون آن زندگى شکنجه است، و نه چيزى بيشتر. اما قبول نکردند؛ از نظر کارفرمايان همه اينها خلاف قانون است. حال ما اينجاييم، چندين هزار نفر از ما. همانند کل مردم روسيه، هيچ حقوق بشرى شامل حال ما نيست. به دليل اَعمال مسئولين مرئوس حضرت‌عالى، ما به بردگى افتاده‌ايم."

عريضه اين مطالبات را در خود دارد: بخشودگى همگانى، آزاديهاى مدنى، مزدهاى عادلانه، برگرداندن تدريجى زمين به مردم، تشکيل مجلس مؤسسان بر اساس رأى مساوى و همگانى. و با اين کلمات به پايان ميرسد:

عاليجناب، با کمک به مردمتان مخالفت نکنيد! ديوارى را که بين حضرت‌عالى و مردم شما حائل شده است خراب کنيد. فرمان و قول بدهيد که درخواستهاى ما مورد اجابت قرار ميگيرند، و حضرت‌عالى روسيه را خشنود خواهيد کرد؛ اگر چنين نشود، ما آماده‌ايم که در همين مکان بميريم. ما فقط دو راه داريم: يا آزادى و سرور، يا زير خاک گور."

با خواندن آن امروز، عريضه کارگران بيسواد و درس‌نخوانده، به دنبال يک کشيش پاتريارکال، احساس عجيبى به آدم دست ميدهد. آدم خودبخود آن را با عريضه‌هاى امروزين سوسيال-پاسيفيست‌ها و مطالباتشان در مورد صلح مقايسه ميکند، آن باصطلاح سوسياليستهايى که در واقع حرافّان عبارت‌پرداز بورژوا هستند. کارگران ناآگاه روسيه، قبل از انقلاب نميدانستند که تزار سرکرده طبقه حاکم است، يعنى طبقه مالکان بزرگ که همان وقت هم با هزار و يک بند به بورژوازى بزرگ پيوند خورده و آماده اند که از انحصاراتشان، امتيازاتشان و سودهايشان به هر وسيله و به هر درجه خشونت دفاع کنند. سوسيال- پاسيفيست‌هاى امروز، که ظاهراً مردمى با "تحصيلات بسيار عالى" هستند - بدون شوخى - نميفهمند که انتظار صلح "دمکراتيک" داشتن از دولتهاى بورژوايى که جنگ امپرياليستى ويرانگر و قتل و غارت‌گرانه‌اى را به پيش ميبرند، همانقدر احمقانه است که باور داشتن به اينکه عريضه‌هاى مسالمت‌آميز عاقبت تزار خونخوار را به صرافت اعطاى رفرمهاى دمکراتيک مياندازد.

با اين وجود، تفاوت عظيمى بين اين دو هست - سوسيال-پاسيفيست‌هاى امروزى، تا حدود زيادى، عوامفريبانى هستند که با ملايمتى خوشايند ميکوشند مردم را از مبارزه انقلابى دور کنند، در حالى که کارگران درس‌نخوانده در روسيه قبل از انقلاب با اعمالشان ثابت کردند که مردمانى صادقند که براى اولين بار به آگاهى سياسى چشم گشوده‌اند.

اهميت تاريخى ٢٢ ژانويه ١٩٠٥ در اين بيدارى توده‌هاى عظيم مردم به شعور و آگاهى سياسى و مبارزه انقلابى نهفته است.

"هنوز در روسيه مردم انقلابى يافت نميشود"، اين جمله را آقاى پيوتر استرووه که در آن زمان ليدر ليبرالهاى روسيه و ناشر ارگان بدور از سانسور در خارج کشور، دو روز قبل از "يکشنبه خونين" نوشته است. اين ايده که کشورى از دهقانان بيسواد ميتوانست مردمى انقلابى پديد آورد، در نزد اين آدم صاحب "تحصيلات عاليه"، گنده دماغ و رهبر بينهايت احمق بورژوا- رفرميستها، ايده‌اى بغايت هجو بنظر ميرسيد. معتقدات رفرميستهاى آن روزها آنچنان عميق بود - درست مثل معتقدات رفرميستهاى امروز - که يک انقلاب واقعى را غير ممکن ميدانستند!

تا پيش از ٢٢ ژانويه ١٩٠٥ (يا ٩ ژانويه به تقويم قديم)، حزب انقلابى روسيه از گروه کوچکى از مردم تشکيل ميشد، و رفرميست‌هاى آن روزگار (دقيقا مثل رفرميستهاى امروز) ما را با تمسخر "سِکت" ميخواندند. چند صد سازمانده انقلابى، چند هزار عضو سازمانهاى محلى، پنج شش روزنامه انقلابى که فوقش يک ماه يکبار در ميآمد و عمدتا در خارج کشور منتشر ميشد و با زحمت و مصيب فراوان و به بهاى قربانيان بسيار به داخل روسيه قاچاق ميشد - چنين بود وضع احزاب انقلابى روسيه، و بالاخص وضع سوسيال-دمکراسى انقلابى در زمان قبل از ٢٢ ژانويه ١٩٠٥. اين وضعيت به رفرميست‌هاى کوته‌فکر و دست‌بالادار توجيه ظاهرا مقبولى داده بود که ادعا کنند که هنوز مردمى انقلابى در روسيه پيدا نميشود.

به هر حال در خلال فقط چند ماه اين تصوير بکلى عوض شد. صدها سوسيال-دمکرات انقلابى "ناگهان" هزارها شد؛ اين هزارها رهبران دو تا سه ميليون پرولتر شدند. مبارزه پرولترى خميرمايه جوش‌آورى ساخت که در همه جا گسترده بود، اغلب با جان بخشيدن به جنبش‌هاى انقلابى در ميان توده‌هاى کشاورزان، که پنجاه تا صد ميليون بودند؛‌ فريادهاى جنبش دهقانى در ارتش طنين ميانداخت و به شورشهاى سربازان و درگيريهاى مسلحانه مابين بخشهاى مختلف نيروى نظامى منجر ميشد. به اين ترتيب يک کشور عظيم و پهناور، با جمعيتى ١٣٠ ميليونى، به انقلاب کشيده شد؛ به اين طريق روسيه خفته و منفعل به روسيه‌اى مبدل شد مملو از پرولتارياى انقلابى و مردم انقلابى.

لازم است که اين استحاله را بررسى کنيم، بفهميم که چرا ميسر بود، و از راهها و روشهايش سر در بياوريم.

عامل اصلى در اين استحاله اعتصاب توده‌اى بود. ويژگى انقلاب روسيه اين بود که بلحاظ محتواى اجتماعيش انقلابى بورژوا-دمکراتيک بود، اما بلحاظ روشهاى مبارزه‌اش يک انقلاب پرولترى. انقلابى بورژوا-دمکراتيک بود به اين دليل که هدف فورى و بلاواسطه‌اش، هدفى که ميتوانست مستقيما و با نيروى خودش به آن دست يابد، يک جمهورى دمکراتيک بود، هشت ساعت کار روزانه و مصادره املاک عظيم اعيان و اشراف - يعنى تمام اقداماتى که انقلاب بورژوايى فرانسه در سالهاى ١٧٩٢-١٧٩٣ پيش روى خود گذاشت و تقريبا بطور کامل متحقق کرد.

انقلاب روسيه اولين، گرچه مطمئناً نه آخرين انقلاب کبير در تاريخ بود که در آن اعتصاب سياسى توده‌اى نقش فوق‌العاده پر اهميتى ايفاء ميکرد. حتى ميشود گفت که وقايع انقلاب روسيه و توالى شکل‌هاى سياسيى که با خود داشت، بدون مطالعه آمار و ارقام اعتصاب و پرده برداشتن از روى پايه‌هاى اين وقايع و اين توالى اَشکال سياسى، قابل فهم نيست.

کاملا و بخوبى ميدانم که ارائه آمار و ارقام خشک و خالى بدرد سخنرانى نميخورد و محتملا براى شنونده کسالت‌آور است. اما نميتوانم از ذکر بعضى از اين ارقام خوددارى کنم، به اين قصد و اميد که بتوانيد به ارزش جايگاه پايه‌هاى عينى و واقعى کل اين جنبش ارج بگذاريد. ميانگين سالانه شمار اعتصابات در روسيه در طى ده سال پيش از انقلاب ٤٣ هزار بود، يعنى ٤٣٠ هزار اعتصاب در يک دهه. در ‌ژانويه ١٩٠٥، اولين ماه انقلاب، تعداد اعتصابها ٤٤٠ هزار بود. به عبارت ديگر، در عرض فقط يک ماه تعداد اعتصابها بيشتر از کل اعتصابهاى دوره ده ساله منتهى به انقلاب بود!

در هيچ کشور سرمايه‌دارى در جهان، نه حتى در پيشرفته‌ترين آنها مثل انگلستان، ايالات متحده آمريکا، يا آلمان، هيچ موردى پيدا نميکنيد که بتواند ياراى مقابله با جنبش اعتصابى عظيم روسيه ١٩٠٥ را داشته باشد. جمع تعداد اعتصابات ٢٫٨٠٠٫٠٠٠ (دو ميليون و هشتصد هزار) بود، يعنى دو برابر جمع تعداد کارگران کارخانه‌هاى کشور! اين البته اثبات نميکند که کارگران کارخانه‌هاى شهرى روسيه، در مقايسه با برادرانشان در اروپاى غربى، آموخته‌تر، يا قوى‌تر، يا مستعدتر براى مبارزه بودند. حقيقت درست عکس اين است.

اما اين را هم نشان نميدهد که انرژى خفته پرولتاريا چه عظمتى ميتواند داشته باشد. اين را نشان ميدهد که در يک دوره انقلابى - من اين را بدون ذره‌اى اغراق ميگويم، بر مبناى دقيق‌ترين اطلاعات از تاريخ روسيه - پرولتاريا ميتواند انرژى رزمنده‌اى توليد کند که صدها بار بزرگتر از دوره‌هاى متعارف و آرام است. اين نشان ميدهد که تا ١٩٠٥ بشريت حتى خبر نداشت که پرولتاريا چه عظمتى دارد و با اِعمال چه نيروى خارق‌العاده‌اى قادر است، و قادر خواهد بود، دست به نبرد براى تحقق اهداف واقعاً متعالى بزند، و آن را با شيوه‌اى واقعاً انقلابى به پيش براند!

تاريخ انقلاب روسيه نشان ميدهد که اين پيشتازان طبقه کارگر و بهترين عناصر کارگران مزدى بودند که با بيشترين قاطعيت و از خود گذشتگى جنگيده‌اند. هر چه کارخانه‌ها و کارگاهها بزرگتر بودند، اعتصابهايشان هم سخت‌جان‌تر بود، و رخداد اعتصاب در طى سال در آنها مکررتر. هر چه شهر بزرگتر بود، نقشى که پرولتارياى آن در مبارزه ايفا ميکرد پر اهميت‌تر. سه شهر بزرگ، سنت پترزبورگ، ريگا و ورشو، که بزرگترين جمعيت و بيشترين عناصر کارگر بهره‌مند از آگاهى طبقاتى را در خود داشتند، به نسبت تمامى کارگران، شمار بنحو غيرقابل قياس بيشترى از اعتصابها را به نمايش گذاشتند، بيشتر از هر شهر ديگر و البته بسيار بيشتر از مناطق غير شهرى.[١]

در روسيه - و همچنين محتملاً در ديگر کشورهاى سرمايه‌دارى - کارگران فلزکار نماينده پيشتازان پرولتاريا هستند. در اين ارتباط به اين فاکت روشنگر نظرى مياندازيم: اگر کل صنايع را در نظر بگيريم، تعداد کسانى که در اعتصابهاى سال ١٩٠٥ دخيل بودند ١٦٠ درصد کارگران شاغل بود، اما در صنايع فلزى اين نسبت ٣٢٠ درصد بود! برآورد ميشود که در نتيجه اعتصابهاى ١٩٠٥ هر کارگر کارخانه در روسيه بطور متوسط ده روبل از مزدش را از دست داده و در واقع بخاطر مبارزه قربانى کرده است - که با نرخ برابرى دوره قبل از جنگ تقريبا معادل ٢٦ فرانک ميشود. اما اگر کارگران فلزکار را در نظر بگيريم، ميبينيم که مزدى که آنها قربانى کرده‌اند سه برابر بزرگتر است! بهترين عناصر طبقه کارگر در صف مقّدم رژه رفتند، به آنها که دو دل بودند رهبرى دادند، خفته‌ها را بيدار کردند و ضعفا را به شور و حرکت در آوردند.

يک خصلت متمايز، آن شيوه‌اى بود که اعتصابهاى اقتصادى و اعتصابهاى سياسى در خلال انقلاب به يکديگر بافته ميشدند. ترديدى نميشود داشت که تنها همين پيوند تنگاتنگ بين دو شکل اعتصاب بود که به جنبش آن قدرت عظيم را بخشيد. توده‌هاى وسيع استثمارشدگان نميتوانستند به جنبش انقلابى کشيده شوند اگر نمونه‌هاى هر روزه را در برابر چشم خود نميداشتند؛ نمونه‌هايى هر روزه از اينکه چگونه کارگران مزدى در صنايع مختلف سرمايه‌داران را وادار به پذيرش فورى و مستقيم بهبودهايى در وضعيت و شرايطشان ميکنند. اين مبارزه به توده‌هاى مردم روسيه الهام و روحيه‌اى جديد ميداد. فقط آن زمان بود که روسيه فرتوت سرف-محور، خمود، پاتريارکال، مذهبى و مطيع، حضرت آدم پيرش را بدور انداخت، فقط آن زمان بود که مردم روسيه تحصيلاتى واقعاً انقلابى و واقعاً دمکراتيک کسب کردند.

وقتى بالانشين‌هاى بورژوا و همآوازان غير منتقدشان، سوسيال-رفرميست‌ها، با تبختر و گنده‌دماغى در باره "آموزش" توده‌ها سخن ميرانند، معمولا منظورشان آموزشهاى مدرسى، مکتبى و محدودنگرانه است، چيزى که روحيه مبارزه‌جويى توده‌ها را زائل ميکند و در آنها تخم باورها و داورى‌هاى بورژوايى را مينشاند.

آموزش واقعى توده‌ها هرگز نميتواند جدا از مبارزه مستقل سياسى و بالأخص انقلابى آنها باشد. تنها مبارزه، طبقه تحت استثمار را آموزش ميدهد. فقط مبارزه، پرده از روى عظمت قدرتش بر ميدارد، افق ديدش را گسترده ميکند، توانايى‌هايش را بسط ميدهد، فکرش را روشن ميکند و خواست و اراده‌اش را محکم و آبديده ميکند. به همين دليل است که حتى ارتجاعيون هم مجبور شدند بپذيرند که سال ١٩٠٥، سال مبارزه، "سال ديوانه"، سالى بود که بطور قطع روسيه پاتريارکال را به گور سپرد.

بگذاريد رابطه بين کارگران فلزکار و کارگران نساجى را در مبارزات اعتصابى ١٩٠٥، دقيقتر بررسى کنيم. کارگران فلزکار بهترين مزدها را دارند، از بالاترين سطح آگاهى طبقاتى برخوردارند و تحصيل‌کرده‌ترين پرولترها هستند: کارگران نساجى، که تعدادشان در سال ١٩٠٥ دو برابر تعداد کارگران فلز است، عقب‌مانده‌ترين و کم مزد‌ترين بخش کارگران روسيه اند، و در بسيارى موارد هنوز روابطشان با خويشاوندان کشاورزشان در روستا قطع نشده است. با اين به بزنگاهى بسيار پر اهميت ميرسيم.

در تمام طول سال ١٩٠٥، اعتصابهاى سياسى کارگران فلز بر اعتصابهاى اقتصادى آنها غلبه داشت، گرچه اين غلبه هر چه به پايان سال نزديکتر ميشويم در مقايسه با ابتداى سال بيشتر و سنگين‌تر ميشود. در ميان کارگران نساجى، از سوى ديگر، شاهد يک غلبه تام و تمام اعتصابهاى اقتصادى در شروع سال ١٩٠٥ هستيم و فقط در پايان آن سال است که غلبه اعتصابهاى سياسى را مشاهده ميکنيم. از اين تفاوت، بوضوح نتيجه ميشود که مبارزه اقتصادى، مبارزه براى بهبود فورى و مستقيم شرايط، بتنهايى قادر است عقب‌مانده‌ترين اقشار توده‌هاى تحت استثمار را به ميدان بکشد، به آنها آموزش واقعى بدهد و آنها را - در خلال يک دوره انقلابى - در عرض فقط چند ماه به ارتشى از جنگندگان سياسى مبدل کند.

البته، براى اينکه چنين چيزى به وقوع بپيوندد، ضرورى بود که براى پيشتازان کارگران، مبارزه طبقاتى صرفاًً مبارزه‌اى در خدمت منافع خود آن قشر نازک بالايى نباشد - به آن مفهوم که همه رفرميست‌ها غالبا سعى در جا انداختنش دارند - بلکه در خدمت پرولتاريا باشد، تا بعنوان پيشتاز واقعى اکثريت استثمارشوندگان قدم به پيش بگذارد و آن اکثريت را به ميدان مبارزه بکشاند، همانطور که در ١٩٠٥ شد، و در انقلاب پرولترى قريب‌الوقوع اروپا بايد بشود و مسلماً خواهد شد.[٢]

آغاز ١٩٠٥ اولين موج عظيم اعتصابهايى را با خود به همراه آورد که تمام کشور را در بر گرفت. در همان بهار آن سال شاهد اولين جنبش دهقانى بزرگ در روسيه هستيم، که نه فقط اقتصادى، بلکه سياسى هم هست. قدر اهميت اين نقطه عطف تاريخى را وقتى ميتوان دريافت که بياد بياوريم که رعاياى روسيه تازه در سال ١٨٦١ از حادترين شکل سرواژ خلاص شده بودند، که اکثريت دهقانان بيسواد هستند، که در فقرى غير قابل توصيف بسر ميبرند، تحت فشار ملاکين، آلوده به سموم تحميق کننده کشيشان، و جدا شده و منزوى از يکديگر با فرسنگها فاصله در غياب تقريبا مطلق راههاى مواصلاتى.

در ١٨٢٥ روسيه شاهد اولين جنبش انقلابى عليه تزاريسم بود، جنبشى که تقريبا بطور دربست اعضاى طبقات بالا نماينده‌اش بودند. از آن به بعد تا ١٨٨١، يعنى زمانى که الکساندر دوم توسط تروريستها به قتل رسيد، جنبش توسط روشنفکران طبقه متوسط رهبرى ميشد. آنها از-خود-گذشتگى‌هاى خارق‌العاده‌اى را به نمايش گذاشتند و همه دنيا را با قهرمانى‌ها و شيوه‌هاى تروريستى مبارزه‌شان به شگفتى و تحيّر انداختند. قربانى دادنها و فداکاريهايشان مسلماً عبث نبود. بى ترديد به آموزش انقلابى مردم روسيه - بطور مستقيم يا غير مستقيم - مدد رساندند. اما به هدف بلاواسطه‌شان که ايجاد انقلاب مردم بود دست نيافتند و نميتوانستند هم دست بيابند.

آن هدف تنها با مبارزه انقلابى پرولتاريا قابل حصول بود. تنها امواج اعتصابات توده‌اى که کل کشور را در بر گرفت، اعتصاباتى با درسهاى سخت و دردناک جنگ امپرياليستى روسيه و ژاپن مرتبط بود، توده عظيم و پهناور دهقانان را از بيهوشى و بيتفاوتى بيرون آورد و به ميدان آورد. کلمه "اعتصاب‌گر" معنا و محتوايى کاملا جديد در ميان دهقانان کسب کرد: اعتصابگر يعنى شورشى، انقلابى، لغتى که در گذشته براى توصيف "دانشجو" بکار ميرفت. اما "دانشجو" متعلق به طبقه متوسط بود، متعلق به "تحصيل‌کردگان"، به "از ما بهتران"، و به همين خاطر براى مردم غريبه بود. "اعتصاب‌گر" اما از جنس مردم بود؛ به طبقه استثمارشونده تعلق داشت. پس از تبعيد از سنت پترزبورگ اغلب به روستايش برميگشت و آنجا براى هم-ولايتى‌هايش از آتش خانمان‌براندازى تعريف ميکرد که در شهرها براه افتاده و سرمايه‌داران و اغنيا را به کام خود ميکشد. در ده تيپ تازه‌اى پيدا شده بود - دهقان جوان صاحب آگاهى طبقاتى. او خودش را از "اعتصابگران" ميدانست، روزنامه ميخواند، اتقافاتى که در شهرها ميافتاد را براى دهقان ديگر تعريف ميکرد، براى هم-ولايتى‌ها معناى مطالبات سياسى را توضيح ميداد و اصرار داشت که آنها هم عليه اشراف زميندار، کشيشان و مسئولين و مقامات دولتى دست به مبارزه بزنند.

دهقانان گروه گروه دور هم جمع ميشدند تا درباره وضع خودشان بحث کنند، و بتدريج آنها هم به مبارزه کشيده ميشدند. با جمعيت زياد به املاک و مستغلات بزرگ حمله ميبردند، خانه‌هاى اربابى را آتش ميزدند و انبارهايشان را تصرف ميکردند، غلات و ذخيره‌هاى مواد غذايى را ضبط ميکردند، مأموران پليس را ميکشتند و منتقل شدن املاک و مستغلات عظيم به دست مردم را طلب ميکردند.

در بهار ١٩٠٥، جنبش دهقانى تازه در اول راهش بود، فقط اقليتى در آن شرکت داشتند، حدودا يک هفتم دهستانها (Uyezd).

اما ترکيب شدن آن اعتصابهاى توده‌اى کارگران در شهرها و جنبش دهقانى در مناطق روستايى کافى بود تا "محکم‌ترين" و آخرين ستون اتکاء تزاريسم را به لرزه در آورد. منظورم ارتش است.

اجازه بدهيد با ذکر جزئيات شورش درياى سياه که حلقه‌اى کوچک از اين زنجيره اتفاقات بود، تصويرى کنکرت از وقايعى که در اوج جنبش روى ميداد بدستتان بدهم.

«گردهمايى‌هاى کارگران و ملوانان انقلابى با فرکانس بيشتر و بيشترى سازماندهى ميشد. از آنجا که نظاميان مجاز نبودند در ميتينگهاى کارگران شرکت کنند، جمع‌هاى بزرگى از کارگران به ميتينگ‌هاى نظاميان ميآمدند. هزار هزار ميآمدند. ايده دست زدن به يک عمل مشترک با استقبال پر شورى روبرو شد. هيأت‌هاى نمايندگى از واحدهايى که در آنها سطح شعور سياسى بالاتر بود انتخاب شدند.

فرماندهان نظامى بر اين اساس تصميم گرفتند دست به عمل بزنند. بعضى از افسران سعى کردند در اين ميتنگ‌ها نطقهاى "ميهن‌پرستانه" ايراد کنند اما بنحو فاجعه‌بارى شکست خوردند: ملوانانى که به بحث و جدل خو گرفته بودند، افسران را به فرارى خجالت‌آور وادار کردند. با ديدن اين وضع، تصميم گرفتند ميتينگ‌ها را بکلى ممنوع کنند. صبح روز ٢٤ نوامبر ١٩٠٥، يک واحد از ملوانان، با تجهيزات کامل رزمى، مأمور استقرار در دروازه‌هاى محوطه محصور نيروى دريايى شد. تيمسار پيسارفسکى، با صداى بلند اين دستور را صادر کرد: "هيچکس حق خروج از خوابگاهها را ندارد! به هر کس که اطاعت نميکند شليک کنيد!". ملوانى که پتروف نام داشت، از همان واحدى که دستور خطاب به آن صادر شده بود، از صف قدم به پيش گذاشت، در مقابل چشم همه گلنگدن کشيد، و با يک گلوله کاپيتان اشتاين از گروهان بلوستوک را کشت، و با يک گلوله ديگر تيمسار پيسارفسکى را زخمى کرد. يکى از افسران فرياد زد "دستگيرش کنيد!". هيچکس تکان نخورد. پتروف تفنگش را پايين آورد و با تعجب پرسيد: "چرا تکان نميخوريد؟ دستگيرم کنيد!". دستگيرش کردند. ملوانان که از هر سو به آن سو ميدويدند، با غضب خواستار رها کردنش شدند، ميگفتند تحويلش ميگيرند و ضامنش ميشوند. هيجان اوج ميگرفت.

افسرها ميگفتند: "پتروف، اين يک تصادف بود مگر نه؟" و سعى داشتند راه خروجى از اين مخمصه پيدا کنند.

پتروف جلو آمد: "منظورتان چيست که تصادف بود؟ من تفنگم را مسلح کردم و نشانه گرفتم. مگر ميشود به اين گفت تصادف؟"

"اينها ميگويند بايد آزادت کنيم..."

و پتروف آزاد شد. ملوانان اما به اين هم راضى نبودند؛ همه افسران حاضر بر سر خدمت بازداشت و خلع سلاح شدند، و زندانى در اتاقهاى ساختمان فرماندهى. هيأت‌هاى نمايندگى ملوانان، حدود چهل نفر، تمام شب را به بحث و تصميم‌گيرى پرداختند. تصميم آن شد که افسران را آزاد کنند، اما به آنها اجازه ندهند که ديگر وارد استراحتگاهها بشوند.»

اين واقعه کوچک بروشنى به شما نشان ميدهد که سير حوادث در بسيارى شورشها در سربازخانه‌ها چگونه بود. آن خميرمايه غليان‌آور انقلابى که در ميان مردم بود نميتوانست به درون نيروهاى مسلح سرايت پيدا نکند. اين خود نشانگر آن است که چرا رهبران جنبش از ميان آن عناصرى در نيروى زمينى و دريايى بيرون آمدند که عمدتا از بخش کارگران صنعتى به خدمت گرفته شده بودند و مهارتهاى تکنيکى بيشترى لازم داشتند، مثلا سربازان مشغول در واحدهاى مهندسى [آنها که پل و تأسيسات ميسازند، مين جمع ميکنند و...]. توده‌هاى وسيع اما هنوز زياده از حد ساده‌لوح بودند، روحيه‌شان زياد از حد انفعالى بود، زياده از حد خوش‌جنس، زياده از حد مسيحى بودند. آنها زود از کوره در ميرفتند؛ هر جا که بى عدالتى بروز ميکرد، هر جا که افسران دست به تنبيهات سخت و نا موجه ميزدند، وقتى غذا بد بود و امثالهم، ميتوانست شورشى بر پا شود. آنچه که کم داشتند پيگيرى بود، درک روشنى از هدف، درکى روشن که فقط با تداوم مصمانه و پر تلاش مبارزه‌ مسلحانه، فقط با پيروزى بر تمام مراجع قدرت کشورى و لشکرى، فقط با سرنگون کردن دولت و تصرف قدرت در سرتاسر کشور ميتوانست ضمانتى براى پيروزى انقلاب باشد.

توده‌هاى وسيع ملوانان و سربازان بآسانى براى شورش به حرکت در ميآمدند. اما با همان درجه خوش‌قلبى، ابلهانه افسران بازداشتى را رها ميکردند. به افسران اجازه ميدادند که با وعده و وعيد آنها را به انفعال بکشند: از اين طريق افسران وقت ديقيمتى بدست آوردند، نيروهاى تقويتى را فراخواندند، قواى شورشيان را در هم شکستند و پس از آن سرکوب بيرحمانه جنبش و اعدامهاى رهبران آن شروع شد.

مقايسه کنيد اين شورشهاى سربازان و ملوانان در سال ١٩٠٥ را، با آنچه که در قيام دسامبريستى ١٨٢٥ روى داد. با استثنائاتى معدود، موضع افسران يا بورژوا-ليبرالى بود، يا بصراحت ضد انقلابى. کارگران و دهقانان در لباس سربازى، روح اين شورشها بودند. جنبش به همه بخشهاى مردم سرايت کرد، و براى اولين بار در تاريخ روسيه اکثريت استثمارشوندگان را به ميدان کشيد. اما آنچه که نداشت، از يک سو، پيگيرى و عزم راسخ در ميان توده‌ها بود - آنها بيش از حد به مرض جانکاه اعتماد مبتلا بودند - و از سوى ديگر، سازمان سوسيال-دمکراتيک انقلابى کارگران در لباس سربازى بود - آنها فاقد توانايى گرفتن رهبرى بدست خودشان، پيش افتادن در صف مقدم ارتش انقلابى و حمله تعرضى عليه دولت بودند.

ميبايست همينجا تذکر بدهم که اين هر دو نقيصه - شايد کندتر از آنچه ما خواستار آنيم، اما يقيناً - مرتفع خواهند شد، نه فقط به دليل تحول عمومى سرمايه‌دارى بلکه همچنين به دليل جنگ حاضر...[٣]

هر چه هست، تاريخ انقلاب روسيه، همانند تاريخ کمون پاريس در سال ١٨٧١، به ما درس غير قابل ترديدى ميآموزد و آن اينکه ميليتاريسم هرگز و تحت هيچ شرايطى نميتواند شکست داده شود مگر توسط مبارزه پيروزمندانه يک بخش از ارتش کشور عليه بخش ديگر آن. اين کافى نيست که بسادگى ميليتاريسم محکوم شود، فحش بخورد، "فاقد حق و اعتبار اعلام شود"، مورد انتقاد قرار بگيرد و ثابت شود که زيانبار است؛‌ صلح‌جويانه از انجام وظيفه سربازى سر باز زدن حماقت است. وظيفه مهم اين است که شعور انقلابى پرولتاريا بهترين عناصرش را ورزيده و آماده رزم نگهدارد، نه فقط بطور کلى، بلکه بشکلى کنکرت، بنحوى که وقتى آن غليان همگانى به اوج خود ميرسد، آنها هم خودشان را در رأس ارتش انقلابى قرار دهند.

تجربه هرروزه هر کشور کاپيتاليستى هم به ما همين درس را ميآموزد. هر بحران "کوچکى" که چنين کشورى تجربه ميکند، چشمان ما را به عناصر مينياتورى، به احکام بنيادى نبردهايى ميگشايد که بنحوى غير قابل اجتناب در مقياسى عظيم در خلال بحران‌هاى بزرگ به وقوع خواهند پيوست. بعنوان مثال، اگر يک اعتصاب، بحرانى مينياتورى در جامعه سرمايه‌دارى نيست، چيست؟ آيا حق با وزير داخله کشور پروس آقاى فُن پوت‌کَمِر Von Puttkammer نبود وقتى اين مثَل معروف را ضرب ميکرد که: "در پشت هر اعتصابى اژدهاى هفت‌سر انقلاب کمين کرده است"؟ آيا فراخواندن قواى مسلح سرکوبگر براى خواباندن اعتصابات، حتى در صلح‌آميزترين و "دمکراتيک‌"ترين - زبانم لال - کشورهاى سرمايه‌دارى نشانگر اين نيست که چگونه اين چيزها ميتواند به بحرانهاى واقعاً بزرگ منجر شود؟

اما به تاريخ انقلاب روسيه برگرديم.

سعى کردم نشانتان بدهم که چگونه اعتصابات کارگران همه کشور را به هم ريخت و وسيع‌ترين، عقب‌مانده‌ترين اقشار استثمارشوندگان را به جنب و جوش آورد، چگونه جنبش دهقانى شروع شد و چگونه سربازان و ملوانان در نيروهاى مسلح اين جنبش را همراهى کردند.

جنبش در پاييز ١٩٠٥ به اوج خودش ميرسد. در روز ١٩ اوت (٥ اوت به تقويم قديم) تزار بيانيه‌اى درباره تأسيس مجلس نمايندگان عوام صادر ميکند. قرار شد باصطلاح دوماى بوليگين Bulygin Duma بر اساس آراء شمار بنحو مسخره‌اى قليل از رأى دهندگان بوجود بيايد، و قرار شد که اين "پارلمان" عجيب‌الخلقه هيچ قدرت قانونگذارى نداشته باشد، قدرتش به توصيه کردن و مشورت دادن محدود بماند!

بورژوازى، ليبرالها، فرصت‌طلبان آماده بودند که دو دستى و محکم اين "هديه" تزار وحشت‌زده را قاپ بزنند. مثل همه رفرميست‌ها، رفرميست‌هاى ما هم در ١٩٠٥ نميتوانستند بفهمند که آن موقعيت‌هاى تاريخى وقتى پيش ميآيند که رفرمها، و بخصوص وعده و وعيد در باره رفرمها، فقط يک هدف را دنبال ميکنند: کاهش دادن ناآراميهاى مردم، وادار به توقف کردن طبقه انقلابى، يا دستکم کند کردن مبارزه‌اش.

سوسيال-دمکراسى انقلابى روسيه بخوبى از ماهيت واقعى اين مشروطه موهوم اهدايى در اوت ١٩٠٥ آگاه بود. به همين دليل، بدون لحظه‌اى ترديد، اين شعارها در دستور قرار گرفت: "سرنگون باد دوماى مشورتى! دوما را بايکوت کنيد! سرنگون باد دولت تزارى! پُر دوام باد مبارزه انقلابى براى سرنگونى دولت تزارى! نه تزار، بلکه يک دولت موقت انقلابى بايد اولين مجلس واقعى نمايندگان مردم روسيه را بر پا کند!"

تاريخ اثبات کرد که حق با سوسيال-دمکراتهاى انقلابى بود، چرا که دوماى بوليگين هرگز تشکيل نشد. آن را توفان انقلاب قبل از آنکه تشکيل شود، جارو کرد. و همين توفان تزار را وادار کرد قانون انتخابات ديگرى را اعلام کند، که در آن حق رأى به شمار بسيار بيشترى از رأى دهندگان تعلق ميگرفت و قانونگذار بودن دوما به رسميت شناخته شده بود.[٤]

مرتفع‌ترين نقطه مدّ موج انقلاب روسيه را اکتبر و دسامبر ١٩٠٥ ثبت کردند. سيلان همه چشمه‌هاى قدرت انقلابى مردم در رودى با پهناى بينظير به جريان افتاده بود. تعداد اعتصاب کنندگان - که در ماه ژانويه ١٩٠٥ همانطور که گفتم ٤٤٠ هزار بود - در ماه اکتبر ١٩٠٥ به بيشتر از نيم ميليون رسيد (در يک ماه واحد!). به اين شمار، که فقط مربوط به کارگران کارخانه‌هاست، بايد شمار صدها هزار کارگر شاغل در راه‌آهن، پست و تلگراف را هم اضافه کرد.

اعتصاب عمومى راه‌آهن تمام ترافيک ريلى را به حال توقف درآورد و قدرت دولت را به مؤثرترين شکلى فلج کرد. درهاى دانشگاهها چهارطاق باز بودند، تالارهاى درس، که در زمان صلح منحصرا براى گيج و مسموم کردن مغزهاى جوان با خِرَد کوته‌نظرانه پروفسورانه و تبديل دانشجويان به داوطلبين چاکرى براى بورژوازى و تزاريسم بکار ميرفتند، اکنون به صحن گردهمايى‌هاى مردم تبديل شده بودند که در آنها هزاران تن از کارگران، صنعتگران و کارگران دفترى علنا و آزادانه مسائل سياسى را به بحث و جدل ميگذاشتند.

آزادى مطبوعات بدست آمده بود. سانسور را بسادگى نديده ميگرفتند. هيچ ناشرى جرأت نداشت نسخه اجبارى چيزى را براى مقامات اداره سانسور ارسال کند، و آن مقامات هم جرأت نداشتند عليه اين تمرّد دست به اقدامى بزنند. براى اولين بار در تاريخ روسيه، روزنامه‌هاى انقلابى پيدا شد که آزادانه در سنت پترزبورگ و ساير شهرها پخش ميشدند. فقط در سنت پترزبورگ، سه روزنامه روزانه سوسيال-دمکراتيک منتشر ميشد با تيراژى بين ٥٠ تا ١٠٠ هزار نسخه.

پرولتاريا در رأس جنبش حرکت ميکرد. مصمم بود که هشت ساعت کار را با اقدامى انقلابى متحقق کند. "هشت ساعت کار و اسلحه!" اين شعار رزمنده پرولتارياى سنت پترزبورگ بود. اينکه تکليف سرنوشت انقلاب ميتوانست، و ميبايست، فقط با مبارزه مسلحانه تعيين شود براى توده فزاينده‌اى از کارگران مثل روز روشن ميشد.

در گرماگرم نبرد، يک سازمان توده‌اى شگفت‌آور شکل گرفت، همان سازمان معروف شوراهاى نمايندگان کارگران (Soviets of Workers' Deputies)، متشکل از هيأتهاى نمايندگى از سوى کارگران همه کارخانه‌ها. در چندين شهر اين شوراهاى نمايندگان کارگران شروع کردند که بيشتر و بيشتر نقش دولت انقلابى محلى را ايفا کنند، نقش ارگانها و رهبران قيام را. تلاشهايى هم صورت گرفت تا شوراهاى نمايندگان سربازان و ملوانان سازمان داده شوند و به شوراهاى نمايندگان کارگران بپيوندند.

براى مدتى چندين شهر روسيه به چيزهاى تبديل شدند که خصلت و ماهيت "جمهورى‌هاى" کوچک محلى را داشت. مقامات دولتى برکنار شدند و شوراى نمايندگان کارگران عملا عهده‌دار فونکسيون يک دولت جديد شد. متأسفانه اين دوره‌ها بسيار کوتاه بودند، "فاتحان" بيش از حد ضعيف بودند و بيش از حد جدا از هم.

جنبش دهقانى در پاييز ١٩٠٥ به ابعادى باز هم عظيم‌تر رسيد. بيش از يک سوم تمام دهستانها (uyezds) دچار باصطلاح "اغتشاشات دهقانى" و قيام‌هاى معمولى دهقانى شده بودند. دهقانان بيش از دو هزار ملک و مستغلات را به آتش کشيدند و موجودى انبارهاى آذوقه را، که اعيان و اشراف جانور صفت از مردم ربوده بودند، بين خود تقسيم کردند.

متأسفانه، اين کار به حد کفايت کامل و فراگير نبود! متأسفانه دهقانان فقط يک پانزدهم کل تعداد املاک غيابى landed estates مالکان را نابود کردند، فقط يک پانزدهم آنچه که ميبايست نابود ميشد تا لکه ننگ مالکيت بزرگ فئودالى از چهره سرزمين روسيه محو شود را نابود کردند. متأسفانه دهقانان بيش از حد پراکنده بودند، بيش از حد در انزوا و جدا از هم عمل کردند، به اندازه کافى سازمانيافته نبودند، به اندازه کافى تعرض نکردند، و در اينجاست که يکى از اساسى‌ترين دلايل شکست انقلاب نهفته است.

جنبشى براى رهايى ملى در ميان مردمان تحت ستم روسيه شعله‌ور شد. بيش از نصف، تقريبا سه پنجم (تحقيقاً ٥٧ درصد) اهالى روسيه تحت ستم ملى هستند؛ آنها حتى اجازه ندارند به زبان خودشان تکلّم کنند، آنها را بزور روسى ميکنند. مسلمانان، بعنوان مثال، که دهها ميليون هستند، بسرعت جنبيدند و مُسلِم-ليگ (Moslem League) را تشکيل دادند - آن زمان زمانه رشد سريع همه رقم سازمان و تشکل بود.

آنچه که تعريف ميکنم براى حضّار بخصوص به جوانان نمونه‌اى است از اين که چگونه در آن زمان جنبش براى رهايى ملى در روسيه در پيوند با جنبش کارگرى بپاخاست.

در دسامبر ١٩٠٥، بچه‌هاى لهستانى در صدها مدرسه تمام کتابهاى روسى، عکسها و پرتره‌هاى تزار را آتش زدند، به معلمهاى روسى و همشاگرديهاى روسى‌شان حمله کردند و آنها را با اين شعارها فرارى دادند: "گم شو! به روسيه برگرد!" شاگردان دبيرستانى لهستانى از جمله با اين مطالبات به ميدان آمدند: (١) تمام دبيرستانها بايد تحت کنترل شوراى نمايندگان کارگران باشند؛ (٢) ميتينگ‌هاى مشترک دانش‌آموزان و کارگران در محل دبيرستان برگزار شود؛ (٣) شاگردان دبيرستان مجاز باشند بعنوان نشانه‌اى از طرفدارى‌شان از جمهورى آينده پرولترى، پيراهنهاى سرخ بپوشند.

هر چه جنبش بيشتر اوج ميگرفت، ارتجاع با قاطعيت و قدرت بيشترى خودش را براى جنگيدن با انقلاب مسلح و تجهيز ميکرد. انقلاب ١٩٠٥ روسيه بر اين حقيقت که کارل کائوتسکى در سال ١٩٠٢ در کتابش انقلاب اجتماعى نوشته بود، مهر تأييد کوبيد (او در آن زمان هنوز اتفاقاً يک مارکسيست انقلابى بود و نه مثل امروز قهرمان سوسيال-پاتريوتيسم و اپورتونيسم). اين است آنچه که او نوشته بود:

"... انقلاب قريب‌الوقوع آتى ... کمتر شبيه يک قيام خودبخودى عليه دولت، و بيشتر شبيه يک جنگ داخلى طولانى خواهد بود."

چنين هم بود، و بى شک در انقلاب آينده اروپا هم چنين خواهد بود!

تزاريسم نفرتش را بخصوص از يهوديان بصراحت بروز ميداد. از يک سو، درصد بالاخص بالايى (در مقايسه با کل جمعيت يهودى) از رهبران جنبش انقلابى از يهوديان بودند. و در حال حاضر هم بايد اين اعتبار را براى يهوديان قائل بود که به نسبت ساير ملل، درصد نسبتا بالايى از انترناسيوناليست‌ها را بيرون داده‌اند. از سوى ديگر، تزاريسم ماهرانه تعصبات ضد يهودى عقب‌مانده‌ترين اقشار جمعيت را بکار ميگرفت تا حتى اگر خودش عمليات را رهبرى نميکند، پوگروم [کشتار دسته‌جمعى] براه بيندازد - در ١٠٠ شهر و آبادى بيش را ٤٠٠٠ يهودى را کشته و بيش از ١٠ هزار نفر را لت و پار و معلول کرده بودند. اين قتل عام‌هاى فجيع يهوديان بى آزار، زنان و کودکانشان در سرتاسر دنياى متمدن موجب نفرت و انزجار شده بود. البته منظورم ابراز نفرت عناصر واقعاً دمکراتيک دنياى متمدن است و اينها دربست کارگران سوسياليست و پرولترها هستند.

حتى در آزادترين، حتى در کشورهاى جمهورى اروپاى غربى، بورژوازى بخوبى از عهده تلفيق فريبکارانه‌ترين عبارت‌پردازى درباره "جنايات فجيع روسى" با بيشرمانه‌ترين بده بستانهاى مالى، بخصوص با کمک مالى به تزاريسم و استثمار امپرياليستى روسيه از طريق صدور سرمايه و غيره بر ميآيد.

نقطه اوج انقلاب ١٩٠٥ در قيام مسکو در ماه دسامبر فرا رسيد. به مدت ٩ روز يک گروه کوچک از شورشيان، از کارگران مسلح و سازمانيافته - که بيش از هشت هزار نفر - نبودند، عليه دولت تزار، که بخودش جرأت اعتماد کردن به پادگان مسکو را نميداد - مبارزه کردند. در واقع دولت مجبور بود پادگان مسکو را درجا و بى حرکت نگهدارد و توانست شورش را تنها با آوردن لشگر سمنوفسکى Semenovsky از سنت پترزبورگ سرکوب کند.

بورژوازى دوست دارد قيام مسکو را بعنوان حرکتى تصنّعى قلمداد کند، و آن را به سخره بگيرد. بعنوان مثال در ادبيات باصطلاح "علمى" آلمان، آقاى پروفسور ماکس وبر، در ارزيابى مفصلش از تحولات سياسى روسيه، از قيام مسکو با عنوان putsch [عمليات براندازانه يک عده قليل] نام ميبرد. اين پروفسور "علامه" ميگويد "گروه لنين و بخشى از انقلابيون سوسياليست مدتهاى مديد براى انجام اين قيام هجو و بيمعنى تدارک ديده بودند".

براى ارزيابى درست اين نمونه از عقل پروفسورانه بورژوازى بزدل، آدم فقط به يادآورى آمار اعتصاب نياز دارد. در ژانويه ١٩٠٥ فقط ١٢٣٫٠٠٠ نفر در اعتصابهاى صرفاً سياسى دخيل بودند، در اکتبر اين رقم به ٣٣٠٫٠٠٠ و در دسامبر که به حداکثر رسيده بود ٣٧٠٫٠٠٠ نفر در اعتصابهاى بطور خالص سياسى شرکت داشتند، در تنها يک ماه! باز هم پيشروى انقلاب، قيامهاى دهقانان و سربازان را بياد ميآوريم، و ميبينيم که ديد "علمى" بورژوازى از قيام دسامبر فقط مسخره و بى معنى نيست، حقّه و ترفندى است که نمايندگان بورژوازى بزدل که پرولتاريا را خطرناکترين دشمن طبقاتى خود ميبيند، به آن متوسل ميشوند.

در حقيقت، روند غير قابل اجتناب انقلاب روسيه اين بود که بسوى يک نبرد قطعى و مسلحانه مابين دولت تزاريست و پيشتازان پرولتارياى بلحاظ طبقاتى آگاه، پيش برود.

در صحبت‌هاى قبلى به اين نکته اشاره کرده‌ام که ضعف انقلاب روسيه در چه بود که اين شکست موقت را ببار آورد.

سرکوب قيام دسامبر آغاز جزر و فرو نشستن انقلاب بود. اما در اين دوره هم بايد عناصر فوق‌العاده جالبى مورد توجه قرار بگيرند. کافى است بخاطر بياوريم که دو برابر اين عناصر از همه ميليتانت‌تر طبقه کارگر تلاش کردند عقب‌نشينى انقلاب را مهار کنند و براى تهاجمى جديد مهيا شوند.

اما وقت من کمابيش به پايان رسيده است و نميخواهم از حوصله حاضرين سوء‌استفاده کنم. گرچه فکر ميکنم خطوط مهمترين جنبه‌هاى اين انقلاب را ترسيم کرده‌ام - خصلت طبقاتيش را، نيروهاى محرکه و شيوه‌هاى مبارزه‌اش را - البته تا آن حدى که در يک صحبت مختصر ميتوان به موضوعى چنين مفصّل پرداخت.[٥]

چند نکته‌اى هم در مورد اهميت جهانى انقلاب روسيه.

از نظر جغرافيايى، اقتصادى و تاريخى، روسيه نه فقط به اروپا تعلق دارد، بلکه از آن آسيا هم هست. به همين دليل است که توفيق انقلاب روسيه نهايتاً تنها به بيدار کردن بزرگترين و عقب مانده‌ترين کشور و خلق مردمى انقلابى تحت رهبرى پرولتارياى انقلابى محدود نماند.

آنچه به دست آورد بيش از اينها بود. انقلاب روسيه جنبشى را در کل آسيا خلق کرد. انقلابها در ترکيه، ايران و چين ثابت کردند که انقلاب سهمگين ١٩٠٥ مُهر عميق خود را بر آنها هم زده است، و تأثير آن، که خودش را در جنبش پيشرونده صدها و صدها ميليون نشان ميدهد، غير قابل زدودن است.

از طريقى غير مستقيم، انقلاب روسيه کشورهاى اروپايى را هم تحت تأثير قرار داد. نبايد فراموش کنيم که وقتى اخبار بيانيه مشروطيت تزار، در ٣٠ اکتبر ١٩٠٥ به وين رسيد، نقشى تعيين کننده در به کرسى نشستن حق رأى همگانى در اتريش بازى کرد.

تلگرامى که حاوى اين خبر بود به جايگاه سخنرانى در کنگره حزب سوسيال- دمکرات اتريش چسبانده شد در حالى که رفيق الن‌بوگن در حال سخنرانى و مشغول ارائه گزارشش در مورد اعتصاب سياسى بود - الن‌بوگن آن زمان سوسيال-ميهن‌پرست نشده و هنوز يک رفيق بود - بلافاصله رسماً ادامه آن بحث به زمانى ديگر موکول شد. "جاى ما الأن در خيابانها است!" - اين فرياد در تالارى که نمايندگان سوسيال- دمکراسى اتريش در آن جمع شده بودند، طنين انداخت. و روزهايى که در پى آن آمد شاهد بزرگترين تظاهراتهاى خيابانى در وين و سنگربندى‌ها در پراگ بود. نبرد براى بکرسى نشاندن حق رأى همگانى در اتريش به پيروزى رسيد.

بسيار و اغلب با کسانى از اروپاى غربى روبرو ميشويم که از انقلاب روسيه حرف ميزنند، آنچنان که گويى حوادثش، سير وقايعش، روشهاى مبارزه‌اش در آن کشور عقب مانده شباهتى با الگوهاى اروپاى غربى ندارد و بنابراين فاقد هر گونه اهميت عملى براى آنهاست.

هيچ چيز نميتواند از اين غلط‌تر باشد.

شکلها و موقعيتهاى نبردهاى قريب‌الوقوع در انقلاب آينده اروپا بدون ترديد در خيلى از جنبه‌ها با شکلهاى انقلاب روسيه تفاوت خواهند داشت.

با اين حال، انقلاب روسيه - دقيقاً به دليل خصلت پرولتريش، به آن معناى خاصى که من از آن صحبت کردم - مقدمه انقلاب اروپاست. بدون ترديد، اين انقلاب آينده فقط ميتواند يک انقلاب پرولترى باشد، و در معنايى بسيار بسيار عميق‌تر، انقلابى سوسياليستى در محتوا. اين انقلاب آينده حتى به ميزانى بسيار عظيم‌تر، از يک سو، نشان خواهد داد که فقط نبردهايى سخت و سازش‌ناپذير، که فقط جنگهاى داخلى، ميتوانند بشريت را از يوغ سرمايه رها کنند، و از سوى ديگر، اينکه فقط پرولتارياى بلحاظ طبقاتى آگاه قادر است رهبرى اکثريت عظيم استثمارشدگان را تأمين نمايد.

نبايد سکون و آرامشى که بسان گورستان بر اروپا غالب است گمراهمان کند. اروپا آبستن انقلاب است. فجايع دهشتناک جنگ امپرياليستى، زجر و مصيبتى که هزينه سرسام‌آور زندگى به همراه آورده است در همه جا روحيه انقلابى توليد ميکند؛ و طبقات حاکم، بورژوازى و چاکرانش، دولتها، بيش از پيش به درون بن‌بستى رانده ميشوند که بدون رو در رويى با خيرشها و شورشهاى عظيم هرگز راهى براى خروج از آن ندارند.

درست همانطور که در روسيه ١٩٠٥، خيزشى همگانى تحت رهبرى پرولتاريا عليه دولت تزار با هدف برقرارى يک جمهورى دمکراتيک شروع شد، در اروپا هم، سالهاى آينده، دقيقا به دليل اين جنگ خانمان‌برانداز، سالهاى خيزشهاى همگانى تحت رهبرى پرولتاريا عليه قدرت سرمايه مالى، عليه بانکهاى بزرگ، عليه سرمايه‌داران خواهند شد؛ و اين خيزشها نميتوانند به آخر برسند مگر با سلب قدرت از بورژوازى، و پيروزى سوسياليسم.

ما که از نسل پيرتريم شايد زنده نباشيم تا نبردهاى قطعى انقلاب آينده را ببينيم. اما بر اين باورم که ميتوانيم به يقين اميدوار باشيم که جوانانى که چنين خيره کننده، در جنبش سوسياليستى در سوئيس و در تمام دنيا، کار ميکنند، به قدر کفايت خوش اقبال باشند که در انقلاب آينده پرولترى نه فقط بجنگند بلکه پيروز هم بشوند.



زيرنويس‌ها

[١] در يادداشتها اين پاراگراف خط خورده است. —هـ.ت

[٢] در يادداشتها چهار پاراگراف قبلى تا اينجا خط خورده است. —هـ.ت

[٣] در يادداشتها سه پاراگراف قبلى تا اينجا خط خورده است. —هـ.ت

[٤] در يادداشتها چهار پاراگراف قبلى تا اينجا خط خورده است. —هـ.ت

[٥] در يادداشتها اين جمله خط خورده است. —هـ.ت

[*] اين سخنرانى درباره انقلاب ١٩٠٥ را لنين به زبان آلمانى در تاريخ ٩ (٢٢) ژانويه ١٩١٧ در گردهمايى کارگران جوان در محل "خانه مردم" زوريخ ارائه داده است. لنين در روزهاى آخر سال ١٩١٦ کار روى اين سخنرانى را شروع کرده بود. او در نامه‌اش به و.آ. کارپينسکى بتاريخ ٧ (٢٠) دسامبر، به اين جلسه درس و سخنرانى اشاره و از او نوشته‌ها و ماتريال مربوط به موضوع را درخواست کرده است.

[گاپون] اين توضيحات در مورد "گاپون" در پانويس دو نوشته ديگر از مجموعه آثار لنين - و نه در زير اين نوشته - آمده‌اند که براى آشنايى خواننده با اين شخصيت معروف، در اينجا هم ذکر ميشوند. —سايت آرشيو عمومى

گئورگى آپولونوويچ گاپن Georgi Apollonovich Gapon (١٨٧٠ تا ١٩٠٦) - يک کشيش و مأمور پرووکاتور در خدمت پليس مخفى سياسى تزارى بود. در طلوع انقلاب ١٩٠٥ تا ١٩٠٧، با عمل طبق دستورالعمل اداره پليس، انجمن کارگران کارخانه‌هاى سنت پترزبورگ را سازمان داد، که از اداره پليس و پليس مخفى سياسى سنت پترزبورگ بودجه دريافت ميکرد [احتمالاً چيزى شبيه انجمنها و شوراهاى اسلامى کارخانه‌ها که حکومت ايران براى ما درست کرده است.-م]. راهپيمايى کارگران سنت پترزبورگ براى تسليم عريضه به تزار در ٩ ژانويه ١٩٠٥ به تحريک او صورت گرفت. به خارج کشور گريخت و در آنجا ارتباط نزديکى با انقلابيون سوسياليست (SR-ها) داشت. بعد به روسيه برگشت و ارتباطش را با پليس مخفى سياسى از سر گرفت. وقتى بعنوان مأمور و پرووکاتور لو رفت، طبق حکم مجازاتى که حزب انقلابيون سوسياليست برايش صادر کرده بود، به قتل رسيد. (زيرنويس به نقل از توضيحات مربوط نامه لنين به منشى دفتر کميته اکثريت - جلد ٣٤ ص ٢٩٣)

"Gaponade" — اصطلاحى مأخوذ از نام کشيش کاپون روسى است، که مطابق دستورالعمل‌هاى پليس مخفى سياسى عمل ميکرد با اين هدف که کارگران روسيه از مبارزه انقلابى جدا شوند. در آستانه اولين انقلاب روسيه، يک تشکيلات قانونى بنام انجمن کارگران کارخانه‌هاى روسيه درست کرد. به پيشنهاد گاپون در روز ٩ ژانويه ١٩٠٥ يک راهپيمايى مسالمت‌آميز سازمان داده شد به اين منظور که عريضه‌اى به تزار تسليم شود. اين راهپيمايى با تيراندازى نيروهاى مسلح تزار به خون کشيده شد، قتل عامى که بنام "يکشنبه خونين" معروف شد. (زيرنويس به نقل از توضيحات مربوط نامه لنين به زينوويف - جلد ٤٣ ص ٤٦٣)



اولين بار در روزنامه پراودا شماره ١٨ مورّخ ٢٢ ژانويه ١٩٢٥ منتشر شد.
تاريخ نگارش: قبل از ٩ (٢٢) ژانويه ١٩١٧ با امضاى ان. لنين.
مأخذ: مجموعه آثار لنين به زبان انگليسى، ١٩٦٤ مسکو، جلد ٢٣ صفحات ٢٣٦ تا ٢٥٣.
ترجمه فارسى از روى متن انگليسى منتشر شده در سايت مارکسيستها - ژوئيه ٢٠٠٩ آرشيو عمومى لنين.


lenin.public-archive.net #L2349fa.html