پاسخ به پ. کییِفسکی (ی. پیاتاکف)[١]
و. ای. لنین
جنگ، نظیر هر بحرانی در زندگی افراد یا در تاریخ ملل، برخی را پریشان کرده و میشکند و برخی را نیز آبدیده و روشن میسازد.
این حقیقت خود را در نحوۀ تفکر سوسیال-دمکراتیک دربارۀ جنگ و در ارتباط با جنگ، نشان میدهد. اندیشیدن جدی دربارۀ دلایل و اهمیت یک جنگ امپریالیستی که از درون سرمایهداری بسیار توسعه یافته رشد میکند، تاکتیکهای سوسیال-دمکراتیک در رابطه با چنین جنگی، علل بحران در جنبش سوسیال-دمکراتیک و غیره، یک چیز است. ولی اجازه دادن به جنگ برای پریشان کردن تفکرتان، متوقف ساختن تفکر و تحلیل زیر سنگینی نتایج وحشتناک و پیامدهای عذابآور یا خصوصیات جنگ، چیز کاملاً متفاوتی است.
نحوۀ رفتار تحقیرآمیز اکونومیسم امپریالیستی نسبت به دمکراسی یک نوع پریشانسازی یا سرکوب تفکر انسان توسط جنگ است. پ. کییِفسکی متوجه نمیشود که این پریشانی برانگیخته شده توسط جنگ، این هراس و این امتناع از تحلیل کردن مثل ریسمانی سرخ رنگ در سراسر استدلالاتش کشیده شده. بحث کردن دربارۀ دفاع از سرزمین پدری چه فایدهای دارد هنگامی که ما در وسط چنین آدمسوزی وحشتناکی قرار داریم؟ بحث کردن دربارۀ حقوق ملل چه فایدهای دارد هنگامی که خفهسازی کامل در همه جا یک قاعده است؟ تعیین سرنوشت و «استقلال» ملل – ولی نگاه کنید بر سر یونان «مستقل» چه آوردهاند! چه فایدهای دارد دربارۀ «حقوق» صحبت کنیم و بیاندیشیم هنگامی که حقوق در همه جا توسط منافع جنگطلبان پایمال میشوند! صحبت کردن و اندیشیدن دربارۀ یک جمهوری چه معنایی دارد هنگامی که مطلقاً هیچ گونه تفاوتی بین دمکرتیکترین جمهوریها و ارتجاعیترین حکومتهای سلطنتی وجود ندارد، هنگامی که جنگ هر اثری از تفاوت آنها را زدوده است!
هنگامی که به کییِفسکی گفته میشود او تسلیم ترس شده و تا حد رد کردن دمکراسی به پیش رفته، او بسیار خشمگین میشود. او خشمگین است و معترضانه میگوید: من علیه دمکراسی نیستم، فقط علیه یک خواست دمکراتیک، که آن را «بد» میدانم، هستم. اما با وجودی که کییِفسکی رنجیده، و اگر چه او به ما (و احتمالاً به خودش نیز) «اطمینان میدهد» که به هیچ وجه «علیه» دمکراسی نیست، استدلالات او – یا، اگر صحیحتر بگوییم، اشتباهات پایانناپذیر در استدلالات او – دقیقاً عکس آن را ثابت میکنند.
دفاع از سرزمین پدری یک دروغ در جریان جنگی امپریالیستی است، اما در جریان جنگی دمکراتیک و انقلابی چنین نیست. تمام صحبتها دربارۀ «حقوق» طی جنگ به نظر پوچ میآیند، زیرا هر جنگی خشونت مستقیم و آشکار را جایگزین حقوق میکند. ولی این امر نباید باعث شود که ما فراموش کنیم تاریخ در گذشته جنگهایی (جنگهای دمکراتیک و انقلابی) را ثبت کرده (و بسیار محتمل است در آینده ثبت کند و باید چنین کند) که با وجود جایگزین کردن هر نوع «حق» و هر نوع دمکراسی با خشونت طی جنگ، از نظر محتوای اجتماعی و نتایج خود، به آرمان دمکراسی، و از این رو به سوسیالیسم، خدمت کردند. به نظر میرسد که نمونۀ یونان حق تعیین سرنوشت ملل را کلاً «رد میکند». ولی اگر بایستید تا فکر کنید، مسائل را بررسی و سنجش کنید، و نگذارید با صدای کلمات کر یا با اثرات کابوسوار جنگ مرعوب و پریشان شوید، آنگاه این نمونه بیش از مسخره کردن سیستم جمهوری به این دلیل که جمهوریهای «دمکراتیک»، دمکراتیکترینها – نه فقط فرانسه، بلکه همچنین ایالات متحده، پرتغال و سوئیس – اکنون دقیقاً همان استبداد نظامی را که در روسیه موجود است مرسوم ساختهاند یا در حال این کار هستند، جدی یا متقاعد کننده نخواهد بود.
این یک حقیقت است که جنگ امپریالیستی تفاوت بین جمهوری و سلطنت را میزداید. ولی رد کردن جمهوری با این دلیل، یا حتی نسبت به آن رفتاری تحقیرآمیز داشتن، مترادف با اجازه دادن به خود برای مرعوب شدن توسط جنگ، و پریشان شدن فکر توسط دهشتهای جنگ است. این روحیۀ بسیاری از طرفداران شعار «خلع سلاح» (رلاند - هلست، عناصر جوان در سوئیس، «چپهای» اسکاندیناوی[٢] و غیره) است. حرف آنها این است که بحث کردن دربارۀ به کار گرفتن ارتش یا حتی یک میلیس جهت اهداف انقلابی چه فایدهای دارد هنگامی که در این جنگ تفاوتی بین یک میلیس جمهوریخواه و یک ارتش ثابت سلطنتطلب وجود ندارد، و هنگامی که میلیتاریسم در همه جا دارد کار وحشتناکش را انجام میدهد؟
همۀ آنها یک جریان فکری اند، دقیقاً همان اشتباه سیاسی تئوریک و عملی که کییِفسکی بدون اینکه متوجه باشد، در هر قدم مرتکب آن میشود. او فکر میکند که دارد فقط علیه حق تعیین سرنوشت استدلال میکند، او می خواهد که فقط علیه حق تعیین سرنوشت استدلال کند، ولی نتیجه – علیرغم خواست و باور او، و این چیزی عجیب است! – اینست که او حتی یک استدلال که نتواند علیه دمکراسی بطور عام به کار بسته شود نیاورده!
منشأ واقعی همۀ خطاهای منطقی عجیب و سردرگمی او – و این فقط در مورد حق تعیین سرنوشت نیست بلکه شامل دفاع از سرزمین پدری، طلاق و «حقوق» بطور عام نیز میشود – پریشان شدن فکرش توسط جنگ میباشد که او را وادار میکند موضع مارکسیستی دربارۀ دمکراسی را کاملاً تحریف نماید.
امپریالیسم سرمایهداری بسیار توسعه یافته است؛ امپریالیسم به پیش رونده است؛ امپریالیسم نفی دمکراسی است؛ «از این رو»، دمکراسی تحت سرمایهداری «دست نیافتنی» است. جنگ امپریالیستی نقض وقیحانۀ تمام دمکراسی است، چه از جانب حکومتهای سلطنتی عقبمانده باشد یا از جانب جمهوریهای مترقی – «از این رو» صحبت دربارۀ «حقوق» (یعنی دمکراسی!) بی فایده است. «تنها» چیزی که میتواند «در مقابل» جنگ امپریالیستی قرار گیرد سوسیالیسم است؛ تنها سوسیالیسم «راه خروج» از این وضع است؛ «از این رو»، به پیش گذاشتن شعارهای دمکراتیک در برنامۀ حداقل ما، یعنی، تحت سرمایهداری، یک فریب یا توهّم است، گیجی یا به تأخیر انداختن است، یعنی، به تأخیر انداختن شعار انقلاب سوسیالیستی.
با اینکه کییِفسکی متوجه نیست، اما منشأ واقعی همۀ مشکلات او همان است. خطای منطقی اساسی او همان است، که دقیقاً بخاطر اینکه اساسی است و نویسنده متوجه آن نیست، در هر قدم مثل یک لاستیک دوچرخۀ پنجر «منفجر میشود». [این خطا] اکنون در مورد مسئلۀ دفاع از سرزمین پدری، در مورد مسئلۀ طلاق، در مورد سخنی دربارۀ «حقوق»، به صورت این عبارت چشمگیر (چشمگیر به دلیل تحقیر مطلق «حقوق» و ناتوانی مطلق برای فهم مسئله) «فوران میکند»: ما نه دربارۀ حقوق، بلکه نابودی بردهداری قدیمی بحث میکنیم!
چنین چیزی گفتن به معنی نشان دادن عدم درک رابطۀ بین سرمایهداری و دمکراسی، [و همچنین] بین سوسیالیسم و دمکراسی است.
سرمایهداری بطور عام، و امپریالیسم بطور خاص، دمکراسی را به یک فریب تبدیل میکنند – با اینکه سرمایهداری همزمان آرمانهای دمکراتیک را بین تودهها پدید میآورد، نهادهای دمکراتیک ایجاد میکند، و تضاد بین نفی دمکراسی توسط امپریالیسم و کوشش تودهها برای دست یافتن به دمکراسی را تشدید میکند. سرمایهداری و امپریالیسم تنها میتوانند توسط انقلاب اقتصادی سرنگون شوند. آنها نمیتوانند با تغییر و تحولات دمکراتیک، حتی «ایدهآل»ترین آنها، سرنگون شوند. ولی پرولتاریایی که در جریان مبارزه برای دمکراسی آموزش نیافته باشد قادر به انجام یک انقلاب اقتصادی نیست. سرمایهداری نمیتواند بدون مصادرۀ بانکها و بدون الغاء مالکیت خصوصی بر وسایل تولید نابود شود. اما این اقدامات انقلابی نمیتوانند بدون سازماندهی کل مردم برای اداره کردن دمکراتیک وسایل تولید گرفته شده از بورژوازی، بدون کمک گرفتن از تمام تودۀ زحمتکشان، پرولتارها، نیمه پرولتارها و دهقانان خُرد برای سازماندهی دمکراتیک صفوفشان، نیروی آنها، و مشارکتشان در امور دولتی، اجرا شوند. ممکن است گفته شود که جنگ امپریالیستی نفی سه گانه دمکراسی (الف. هر جنگی خشونت را جایگزین «حقوق» میکند؛ ب. امپریالیسم به خودی خود نفی دمکراسی است؛ ج. جنگ امپریالیستی جمهوری را کاملاً با سلطنت برابر میکند) است، ولی بیداری و رشد جنبش سوسیالیستی علیه امپریالیسم به نحو ناگسستنی با رشد مقاومت و تحریک دمکراتیک پیوند دارند. سوسیالیسم به زوال هر دولتی، و در نتیجه هر دمکراسیای، میانجامد، اما سوسیالیسم تنها از طریق دیکتاتوری پرولتاریا، که خشونت علیه بورژوازی، یعنی، اقلیت مردم، را با توسعۀ کامل دمکراسی، یعنی مشارکت واقعاً برابر و واقعاً عمومی کل تودۀ مردم در تمام امور دولتی و در تمام مشکلات پیچیدۀ الغاء سرمایهداری ترکیب میکند، میتواند اجرا شود.
کییِفسکی که آموزشهای مارکسیستی دربارۀ دمکراسی را فراموش کرده است، در میان این «تضادها» سردرگم شده. اگر کنایهآمیز بگوییم، جنگ به حدی تفکرش را پریشان کرده است که او از شعار تبلیغی «خود را از امپریالیسم برهانید» به منظور جایگزین کردن هر تفکری استفاده میکند، همانطور که فریاد «از مستعمرات خارج شوید» برای جایگزین کردن تحلیل اینکه «خروج ملل متمدن از مستعمرات» – از لحاظ اقتصادی و سیاسی – دقیقاً چه معنی دارد، به کار میرود.
راه حل مارکسیستی برای مسئلۀ دمکراسی اینست که پرولتاریا همۀ نهادها و آرمانهای دمکراتیک را در مبارزۀ طبقاتیش علیه بورژوازی به منظور تدارک دیدن سرنگونی آن و تضمین پیروزی خود به کار گیرد. این به کار گرفتن وظیفهای آسان نیست. این امر به نظر اکونومیستها، پیروان تولستوی و غیره، یک امتیاز دادن غیرقابل بخشش به دیدگاههای «بورژوایی» و فرصتطلبانه است، همانطور که از نظر کییِفسکی دفاع از حق ملل برای تعیین سرنوشت «در دوران سرمایۀ مالی»، یک امتیاز دادن غیرقابل بخشش به دیدگاههای بورژوایی است. مارکسیسم به ما میآموزد که «مبارزه با فرصتطلبی» از طریق رد کردن استفاده از نهادهای دمکراتیک ایجاد شده و ناقص شده توسط بورژوازی یک جامعۀ سرمایهداری معیّن، مترادف با تسلیم شدن کامل به فرصتطلبی است!
شعار جنگ داخلی برای سوسیالیسم نشان دهندۀ سریعترین راه خروج از جنگ امپریالیستی است و مبارزۀ ما علیه جنگ را با مبارزۀ ما علیه فرصتطلبی پیوند میدهد. این تنها شعاری است که بدرستی هم مسائل غیرعادی زمان جنگ – جنگ طولانی میشود و این خطر هست که به یک «دوران» کامل جنگ رشد یابد – و هم خصلت عام فعالیتهای ما را به عنوان چیزی مجزا از فرصتطلبی با انفعالش، قانونگراییاش و سازگاریاش با بورژوازی «خودی»، به حساب میآورد. بعلاوه، جنگ داخلی علیه بورژوازی یک جنگ به نحو دمکراتیک سازمان یافته و به نحو دمکراتیک هدایت شدۀ تودۀ تهیدست علیه اقلیت متمکن است. ولی جنگ داخلی، مثل هر جنگ دیگری، ناگزیر باید خشونت را جایگزین حقوق نماید. با این حال، خشونتی که به نام منافع و حقوق اکثریت انجام شود ماهیتی متفاوت دارد: «حقوق» استثمارگران و بورژوازی را پایمان میکند، بدون سازماندهی دمکراتیک ارتش و «پشت جبهه» دست نیافتنی است. جنگ داخلی با قوای قهریه، بلافاصله و در آغاز، بانکها، کارخانجات، راههای آهن، املاک بزرگ و غیره را مصادره میکند. ولی به منظور مصادرۀ همۀ اینها، ما مجبوریم انتخاب همۀ مقامات رسمی و صاحب منصبان توسط مردم را برقرار کنیم، ارتشی که جنگ با بورژوازی را به پیش میبَرد کاملاً با تودۀ مردم ادغام نماییم، اداره کردن منابع مواد غذایی، تولید و توزیع غذا را کاملاً دمکراتیزه سازیم، و غیره. هدف جنگ داخلی مصادرۀ بانکها، کارخانجات و غیره، نابود کردن تمام امکانات مقاومت ممکن برای بورژوازی و نابود کردن نیروهای مسلح متعلق به آن است. ولی نمیتوان به این هدف، چه از لحاظ صرفاً نظامی، یا از لحاظ جنبههای اقتصادی یا سیاسی رسید، مگر اینکه ما، در طی جنگ، دمکراسی را همزمان در بین نیروهای مسلح و در «پشت جبهه» خودمان برقرار ساخته و گسترش دهیم. ما اکنون به تودهها میگوییم (و آنها بطور غریزی احساس میکنند که ما درست میگوییم):«آنها با مجبور کردن شما به جنگیدن برای سرمایهداری امپریالیستی در جنگی که واقعیتش با پوششی از شعارهای عظیم دمکراسی پنهان شده، فریبتان میدهند. شما باید جنگی واقعاً دمکراتیک علیه بورژوازی برای دستیابی به دمکراسی واقعی و سوسیالیسم به راه بیندازید و چنین خواهید کرد.» جنگ کنونی ملل را به وسیلۀ خشونت و وابستگی مالی در ائتلافها متحد و «ادغام» میکند. ما، در جنگ داخلیمان علیه بورژوازی، ملل را نه از طریق نیروی روبل، نه از طریق نیروی چماق، نه با خشونت، بلکه از طریق توافق داوطلبانه و همبستگی مردم زحمتکش علیه استثمارگران متحد میکنیم. برای بورژوازی اعلان حقوق مساوی برای همۀ ملل تبدیل به یک فریب شده است. [ولی] برای ما حقیقتی خواهد بود که جلب نظر همۀ ملل را تسهیل و تسریع میکند. بدون وجود روابط دمکراتیک بین ملل که به نحوی کارآمد سازمان یافته باشد – و در نتیجه، بدون حق جُدا شدن – جنگ داخلی کارگران و عموم زحمتکشان همۀ ملل علیه بورژوازی ناممکن است.
راه دیگری بجز استفاده کردن از دمکراسی بورژوایی برای رسیدن به سوسیالیسم و سازماندهی دمکراتیک ثابتقدمانۀ پرولتاریا علیه بورژوازی و فرصتطلبی وجود ندارد. راه خروج دیگری [از وضع حاضر] وجود ندارد. مارکسیسم، مثل جریان خود زندگی، راه خروج دیگری نمیشناسد. ما باید جُدا شدن آزاد و به هم پیوستن آزاد را بخشی از این راه بدانیم، نباید از آنها طفره برویم، نباید بترسیم که آنها «خلوص» اهداف اقتصادی ما را «آلوده سازند».
نوشته شده در اوت - سپتامبر ١٩١٦
نخستین بار در شمارۀ ٧ (٩٠) مجلۀ پرولتارسکایا رولوتسیا در سال ١٩٢٩ منتشر شد
مجموعه آثار لنین، جلد ٢٣
توضیحات
[١]
این مقاله در پاسخ به مقالۀ ی. ل. پیاتاکف (پ. کییِفسکی) با عنوان «پرولتاریا و «حق ملل برای تعیین سرنوشت» در دوران سرمایۀ مالی» (اوت ١٩١٦) نوشته شد. دستنوشته این یادداشت لنین را در حاشیه دارد:«مقالۀ کییِفسکی دربارۀ حق ملل برای تعیین سرنوشت و پاسخ لنین». هر دو مقاله برای شمارۀ ٣ نشریۀ سبورنیک سوتسیال-دمکراتا در نظر گرفته شده بودند. مدتی بعد، لنین مقالهای دیگر در پاسخ به کییِفسکی با عنوان «کاریکاتوری از مارکسیسم و اکونومیسم امپریالیستی» نوشت (مراجعه نمایید به صفحات ٧٦-٢٧ جلد ٢٣ مجموعه آثار لنین). به دلیل مشکلات مالی، شمارۀ ٣ نشریه منتشر نشد و مقالات چاپ نشدند. با این حال، این مقالۀ لنین به صورت دستنوشته در بین بلشویکهای خارج از کشور و تعدادی از سوسیال-دمکراتهای چپ شناخته شده بود.
[٢]
لنین اشاره دارد به مقالۀ «Miliz oder Abrüstung?» («میلیس یا خلع سلاح؟») که توسط هانریت رُلاند-هُلست، یک سوسیال-دمکرات جناح چپ هلندی، در سال ١٩١٥ در نشریۀ سوسیال-دمکرات سوئیسی Neues Leben (زندگی نو) شمارههای ١١-١٠ (اکتبر - نوامبر) و ١٢ (دسامبر) منتشر شد.
در اشاره به سوسیال-دمکراتهای جوان سوئیسی، لنین عمدتاً مجلۀ Jugend-Internationale (بینالملل جوان)، ارگان اتحادیۀ بینالمللی سازمانهای جوانان سوسیالیست، که در سوئیس منتشر میشد را در نظر داشته؛ این مجله سخنگوی نیروهای چپ در حزب سوسیال-دمکرات سوئیس بود. شمارۀ ٣ مجله سرمقالهای با عنوان «Volksheer oder Entwaffnung?» («ارتشی مردمی یا خلع سلاح؟») داشت.
طرز برخورد چپ اسکاندیناوی (سوئدی و نروژی) با این مسئله در مقالاتی نوشتۀ کارل کیلبوم با عنوان «سوسیال دمکراسی سوئدی و جنگ جهانی» و آروید هانسن با عنوان «جنبههای مشخصی از جنبش کارگری کنونی نروژ» تعیین شد. هر دو آنها در شمارۀ ٢ سبورنیک سوتسیال-دمکراتا منتشر شدند.
لنین شعار «خلع سلاح» را در مقالات «برنامۀ نظامی انقلاب پرولتاری» و «شعار "خلع سلاح"» مورد بحث قرار میدهد (به صفحات ٧٨-٧٧ و ١٠٤-٩٤ جلد ٢٣ مجموعه آثار لنین مراجعه نمایید).
ترجمه جواد راستی پور
lenin.public-archive.net #L2326fa.html
|