Farsi    Arabic    English   

پاسیفیسم بریتانیایی و تئوری‌گریزی بریتانیایی

و. ای. لنین


تاکنون آزادی سیاسی در بریتانیا بسیار گسترده‌تر از هر جای دیگری در اروپا بوده است. اینجا، بیش از هر جای دیگری، بورژوازی به حکومت کردن عادت دارد و می‌داند که چطور حکومت کند. روابط بین طبقات رشد یافته‌تر و از بسیاری جهات روشن‌تر از دیگر کشورها هستند. فقدان خدمت وظیفۀ اجباری به مردم آزادی بیشتری در طرز برخوردشان نسبت به جنگ به این مفهوم که هر کسی می‌تواند از پیوستن به نیروهای نظامی امتناع کند می‌دهد، که به همین دلیل است که دولت (که در بریتانیا، در خالص‌ترین شکلش، کمیته‌ای برای مدیریت امور بورژوازی است) مجبور است دست به هر تلاشی بزند تا اشتیاق «مردمی» برای جنگ را برانگیزد. چنانچه توده‌های پرولتاریا با رفتن به جانب یک سیاست لیبرال، یعنی بورژوایی، متعلق به اقلیتی از کارگران دارای بهترین موقعیت‌ها، مهارت‌ها و عضو اتحادیه‌ها، کاملاً پراکنده و بی روحیه نشده بودند، هرگز نمی‌شد به آن هدف بدون انجام تغییری رادیکال در قوانین دست یافت. اتحادیه‌های حرفه‌ای بریتانیایی یک پنجم تمام کارگران مزدی را در بر دارند. بیشتر رهبران اتحادیه‌های حرفه‌ای لیبرال هستند؛ مارکس مدتها قبل آنها را مأموران بورژوازی نامید.

تمام این ویژگی‌های بریتانیا به ما کمک می‌کنند تا از یکسو جوهر سوسیال-شووینیسم کنونی، یکسان بودن آن جوهر در کشورهای اتوکراتیک و دمکراتیک، در کشورهای میلیتاریست و فاقد خدمت وظیفۀ اجباری را درک کنیم؛ از سوی دیگر، به ما کمک می‌کنند تا، بر اساس واقعیات، اهمیت آن سازش با سوسیال-شووینیسم که، برای مثال، در ستایش از شعار صلح و غیره بیان می‌شود را بفهمیم.

جامعۀ فابیانی بدون تردید کامل‌ترین بیان فرصت‌طلبی و سیاست لیبرال-کارگری است. خواننده باید مکاتبات مارکس و انگلس با سورگه را ببیند (دو ترجمۀ روسی از آن منتشر شده‌اند). در آنجا او یک منش‌نمایی عالی ارائه شده توسط انگلس از آن جامعه را می‌یابد که با آقایان سیدنی وب و شرکا همچون یک دار و دستۀ حقه‌بازان بورژوا که روحیۀ کارگران را می‌زدایند و با روحی ضدانقلابی بر آنها تأثیر می‌گذارند رفتار می‌کند. می‌توان شهادت داد که هیچ رهبر بین‌الملل دومی بعد از انگلس که هر مقدار مسئولیت و نفوذی داشته باشد هیچگاه سعی نکرده تا این ارزیابی انگلس را رد یا حتی در صحتش تردید کند.

حالا اجازه دهید برای لحظه‌ای تئوری را کنار گذاریم و واقعیات را مقایسه کنیم. شما خواهید دید که رفتار فابیان‌ها در طی جنگ (برای نمونه، هفته نامۀ آنها «دولتمرد جدید»[۱] را ببینید) و رفتار حزب سوسیال-دمکرات آلمان، از جمله کائوتسکی، یکسان هستند. همان دفاع مستقیم و غیرمستقیم از سوسیال-شووینیسم؛ همان ترکیب آن دفاع با آمادگی جهت گفتن همه نوع عبارات دلپذیر، انسان‌دوستانه و تقریباً چپ دربارۀ صلح، خلع سلاح و غیره.

واقعیت پا بر جاست و نتیجه‌ای که گرفته می‌شود – هر چقدر هم برای افراد مختلف ناخوشایند باشد – ناگزیر و بدون تردید این است: در عمل رهبران حزب سوسیال-دمکراتِ امروزۀ آلمان، از جمله کائوتسکی، دقیقاً همان نوع از مأموران بورژوازی هستند که انگلس مدتها پیش فابیان‌ها را آنطور نامیده بود. عدم تصدیق مارکسیسم توسط فابیان‌ها و «تصدیق» آن توسط کائوتسکی و شرکا هیچگونه تغییری در واقعیت سیاستها نمی‌دهند؛ تنها این را اثبات می‌کند که برخی نویسندگان، سیاستمداران و غیره، مارکسیسم را تبدیل به استروویسم کرده‌اند. ریاکاری آنها یک گناه شخصی‌شان نیست؛ آنها در موارد جداگانه ممکن است سرپرست خانواده‌هایی بسیار پر فضیلت باشند؛ ریاکاری آنها نتیجۀ نادرست بودن عینی موقعیت اجتماعی‌شان است: آنها قرار است که پرولتاریای انقلابی را نمایندگی کنند، در حالیکه عملاً مأموران مسئول تلقین کردن ایده‌های بورژوایی و شووینیستی به پرولتاریا هستند.

فابیان‌ها از کائوتسکی و شرکا صادق‌ترند زیرا قول طرفداری از انقلاب را نداده‌اند؛ با این حال، از نظر سیاسی از نوع یکسان هستند.

تاریخ طولانی آزادی سیاسی بریتانیا و شرایط پیشرفتۀ حیات سیاسی آن بطور عام و بورژوازیش بطور خاص، منجر به این شده‌اند که پوشش‌های مختلف عقیدۀ بورژوایی قادر باشند بیان سریع، آزاد و علنی در سازمانهای سیاسی جدید آن کشور بیابند. یکی از چنین سازمانهایی اتحادیۀ کنترل دمکراتیک است که دبیر و خزانه‌دار آن ای. د. مورل E. D. Morel، که اکنون یک نویسندۀ منظم «رهبر کارگری»[۲] ارگان مرکزی حزب کارگر مستقل است، می‌باشد. این فرد برای چند سال نامزد حزب لیبرال برای حوزۀ انتخابیۀ بیرکن‌هد Birkenhead بود. هنگامی که مورل، مدت کوتاهی پس از درگرفتن جنگ، علیه جنگ موضع گرفت، کمیتۀ انجمن لیبرال بیرکن‌هد به او در نامه‌ای مورخ ۲ اکتبر ۱۹۱۴ اطلاع داد که نامزدی او دیگر قابل قبول نخواهد بود، یعنی او بسادگی از حزب اخراج شد. مورل در نامه‌ای مورخ ۱۴ اکتبر، که او متعاقباً به شکل جزوه‌ای با عنوان «درگرفتن جنگ» منتشرش کرد، به آن پاسخ داد. این جزوه نظیر تعدادی از دیگر مقالات مورل دولت او را افشا می‌کند، نادرستی ادعاها مبنی بر اینکه تجاوز به بیطرفی بلژیک منجر به جنگ شد، یا اینکه هدف جنگ نابود کردن امپریالیسم پروسی و غیره است، را اثبات می‌کند. مورل از برنامۀ اتحادیۀ کنترل دمکراتیک دفاع می‌کند – صلح، خلع سلاح، حق تعیین سرنوشت داشتن همۀ سرزمین‌ها از طریق همه‌پرسی، و کنترل دمکراتیک سیاست خارجی.

تمام اینها نشان می‌دهند که مورل بمثابه یک فرد شایستۀ خوشنامی بخاطر طرفداری صادقانه‌اش از دمکراسی و روی گرداندن از بورژوازی جینگوئیست[x] به سوی بورژوازی پاسیفیست است. وقتی مورل به حقایق استناد می‌کند تا اثبات کند که دولت او مردم را فریب داد هنگامی که وجود معاهدات سری را انکار کرد اگر چه چنین معاهداتی واقعاً وجود داشتند؛ که بورژوازی بریتانیا، از ۱۸۸۷، کاملاً متوجه بود بیطرفی بلژیک در صورت وقوع یک جنگ فرانکو-آلمانی ناگزیر نقض خواهد شد و مؤکداً ایدۀ دخالت کردن را رد نمود (آلمان هنوز یک رقیب خطرناک نبود!)؛ که در تعدادی از کتابهای منتشر شده قبل از جنگ میلیتاریست‌های فرانسوی نظیر کلنل بوشر بطور کاملاً علنی وجود نقشه‌هایی برای یک جنگ تهاجمی توسط فرانسه و روسیه علیه آلمان را تصدیق می‌کنند؛ که مقام نظامی معروف بریتانیایی، کلنل رپینگتون، در ۱۹۱۱ در مطبوعات اعتراف کرد که رشد تسلیحات روسیه پس از ۱۹۰۵ تهدیدی برای آلمان بوده‌ است – هنگامی که مورل همۀ اینها را آشکار می‌سازد، ما نمی‌توانیم اعتراف نکنیم که با یک بورژوای بطور استثنایی صادق و شجاع سر و کار داریم، که از گسستن از حزبش نمی‌ترسد.

با این حال هر کسی بلافاصله تصدیق می‌کند که، گذشته از همۀ اینها، مورل یک بورژوا است که صحبتش دربارۀ صلح و خلع سلاح تعداد زیادی از عبارات پوچ است، زیرا بدون اقدام انقلابی توسط پرولتاریا نه صلحی دمکراتیک و نه خلع سلاح می‌تواند وجود داشته باشد. اگر چه او از لیبرالها بر سر مسئلۀ جنگ کنونی گسسته است، مورل در مورد همۀ مسائل دیگر اقتصادی و سیاسی یک لیبرال باقی می‌ماند. پس چرا هنگامی که کائوتسکی در آلمان نقابی مارکسیستی بر همان عبارات بورژوایی دربارۀ صلح و خلع سلاح می‌زند، این امر از جانب او ریاکاری در نظر گرفته نمی‌شود، بلکه نشانۀ شایستگی اوست؟ تنها خصلت رشد‌نیافتۀ روابط سیاسی و فقدان آزادی سیاسی در آلمان جلوی تشکیل یک اتحادیۀ بورژوایی با برنامۀ کائوتسکی برای صلح و خلع سلاح به همان سرعت و سهولت بریتانیا را می‌گیرد.

پس بگذارید اعتراف کنیم که موضع کائوتسکی متعلق به یک بورژوای پاسیفیست و نه یک سوسیال-دمکرات انقلابی است.

حوادثی که ما در میانشان زندگی می‌کنیم آنقدر برای ما بزرگ هستند که در تصدیق حقیقت، در مورد هر کسی که باشد، شجاع باشیم.

بریتانیایی‌ها، با نفرتشان از تئوری انتزاعی و افتخارشان به اهل عمل بودنشان، اغلب مسائل سیاسی را مستقیم‌تر ارائه می‌دهند و بدینسان به سوسیالیست‌های دیگر کشورها کمک می‌کنند تا محتوای واقعی زیر پوستۀ هر نوع عبارت‌پردازی (از جمله «مارکسیستی») را کشف کنند. در این رابطه جزوۀ «سوسیالیسم و جنگ»[*]، که قبل از جنگ توسط روزنامۀ جینگوئیست «شیپور»[۳] منتشر شده، آموزنده است. این جزوه حاوی یک «مانیفست» ضد جنگ به قلم آپتون سینکلر، یک سوسیالیست از ایالات متحده، و همچنین پاسخی به او از طرف رابرت بلچفورد Robert Blatchford جینگوئیست، که دیدگاه امپریالیستی هیندمان را پذیرفته، می‌باشد.

سینکلر یک سوسیالیست احساسیِ بدون آموزش تئوریک است. او مسئله را به روش «ساده» بیان می‌دارد؛ او که از فرا رسیدن جنگ برافروخته است، نجات از آن را در سوسیالیسم می‌جوید.

سینکلر می‌نویسد: «به ما گفته می‌شود از آنجا که جنبش سوسیالیستی هنوز خیلی ضعیف است باید منتظر تکاملش بمانیم. ولی تکامل در قلوب انسانها کار می‌کند؛ ما ابزار آن هستیم و اگر مبارزه نکنیم تکاملی نخواهد بود. به ما گفته می‌شود که جنبش [ضد جنگ] خُرد خواهد شد؛ ولی من اعلام می‌کنم ایمان دارم که خُرد کردن هر طغیانی که با انگیزۀ والای بشری قصد جلوگیری از جنگ را داشته باشد، بزرگترین پیروزی خواهد بود که سوسیالیسم در هر زمانی به دست آورده – وجدان تمدن را تکان خواهد داد و کارگران جهان را، طوری که هیچ چیزی تاکنون در تاریخ نتوانسته، برمی‌انگیزد. اجازه دهید برای جنبشمان خیلی بیمناک نباشیم و تأکید بیش از حد بر اعداد و ظواهر بیرونی قدرت نگذاریم. هزار مرد برافروخته با ایمان و قاطعیت از یک میلیون محتاط و محترم قوی‌ترند؛ هیچ خطری برای جنبش سوسیالیستی بزرگتر از خطر تبدیل شدن به یک نهاد پذیرفته شده نیست.»

همانطور که می‌توان دید، این هشداری ساده‌دلانه، از لحاظ تئوریک غیر مستدل، ولی عمیقاً صحیح علیه به ابتذال کشاندن سوسیالیسم، و فراخوانی به مبارزۀ انقلابی است.

بلچفورد در پاسخ به سینکلر چه می‌گوید؟

او می‌گوید «سرمایه‌داران و میلیتاریست‌ها جنگها را بر پا می‌کنند. آن صحیح است...». بلچفورد مثل هر سوسیالیستی مشتاق صلح و جایگزینی سرمایه‌داری با سوسیالیسم است. ولی سینکلر او را متقاعد نمی‌سازد یا با «لفاظی و عبارات زیبا» واقعیات را کنار می‌زند. «سینکلر عزیز من، واقعیات چیزهایی لجوج نیستند، خطر آلمان یک واقعیت است.» نه سوسیالیست‌های بریتانیایی و نه آلمانی آنقدر قوی نیستند که از جنگ جلوگیری کنند و «سینکلر در مورد قدرت سوسیالیسم بریتانیایی بسیار مبالغه می‌کند. سوسیالیست‌های بریتانیایی متحد نیستند؛ پول ندارند، سلاح ندارند، انضباط ندارند». تنها کاری که آنها می‌توانند بکنند کمک به دولت بریتانیا است تا نیروی دریایی را بسازد؛ هیچ تضمین دیگری برای صلح وجود ندارد و نمی‌تواند هم وجود داشته باشد.

نه قبل از درگرفتن جنگ و نه از زمان آن شووینیست‌ها هیچگاه در اروپای قاره‌ای اینقدر رک و راست نبوده‌اند. در آلمان نه صراحت، بلکه ریاکاری و سفسطه‌بازی کائوتسکی رایج است. همین امر در مورد پلخانف صادق است. به این دلیل است که نگاهی انداختن به یک کشور پیشرفته‌تر، جایی که هیچ کس فریب سفسطه‌ها یا تقلید مسخره‌آمیز کردن از مارکسیسم را نمی‌خورد، اینقدر آموزنده است. اینجا مسائل به نحوی سرراست‌تر و با صداقت بیشتر مطرح می‌شوند. بگذارید از بریتانیایی‌های «پیشرفته» بیاموزیم.

فراخوان سینکلر اگر چه اساساً بسیار صحیح است، ولی ساده‌لوحانه می‌باشد؛ او ساده‌لوح است چون به پیشرفت سوسیالیسم توده‌ای در طی پنجاه سال گذشته و مبارزۀ گرایش‌های درون سوسیالیسم بی‌توجهی می‌کند؛ او به شرایط رشد اقدام انقلابی هنگامی که یک موقعیت انقلابی عینی و یک سازمان انقلابی وجود دارند بی‌توجهی می‌کند؛ رویکرد «احساسی» نمی‌تواند آن را جبران کند. نمی‌توان با لفاظی از مبارزۀ شدید و تند بین گرایش‌های قدرتمند در سوسیالیسم، بین گرایش‌های فرصت‌طلب و انقلابی، طفره رفت.

بلچفورد بی‌پرده سخن می‌گوید، پوشیده‌ترین استدلال پیروان کائوتسکی و شرکا که از گفتن حقیقت می‌ترسند را آشکار می‌سازد. بلچفورد می‌گوید ما هنوز ضعیفیم، تمام مسئله همین است؛ اما رک‌گویی او بلافاصله فرصت‌طلبی و جینگوئیسم‌اش را برملا می‌کند. بلافاصله آشکار می‌شود که او به بورژوازی و فرصت‌طلبان خدمت می‌کند. او با اعلام اینکه سوسیالیسم «ضعیف» است خودش آن را با موعظه کردن یک سیاست بورژوایی ضد سوسیالیستی تضعیف می‌کند.

مثل سینکلر، ولی برعکسش، مثل یک ترسو و نه مثل یک رزمنده، مثل یک خائن و نه مثل شجاعِ بی‌پروا، او نیز به شرایطی که منجر به موقعیتی انقلابی می‌شوند بی‌توجهی می‌کند.

در خصوص نتایج عملی، سیاست بلچفورد (رد اقدام انقلابی، رد تبلیغ و تدارک برای چنین اقدامی)، این جینگوئیست بیمایه، در توافق کامل با پلخانوف و کائوتسکی قرار دارد.

در دوران ما کلمات مارکسیستی تبدیل به پوششی برای رد کامل مارکسیسم شده‌اند؛ برای مارکسیست بودن، فرد باید «ریاکاری مارکسیستی» رهبران بین‌الملل دوم را افشا کند، بیباکانه مبارزۀ دو گرایش در سوسیالیسم را تصدیق نماید و به ریشۀ مشکلات مربوط به آن مبارزه پی ببَرد. چنین است نتیجه‌ای که باید از روابط بریتانیایی، که به ما جوهر مارکسیستی موضوع را بدون کلمات مارکسیستی، نشان می‌دهند، گرفت.


نوشته شده در ژوئن ۱۹۱۵
نخستین انتشار در ۲۷ ژوئیۀ ۱۹۲۴
در پراودا شمارۀ ۱۶۹
انتشار بر طبق متن دستنویس
مجموعه آثار لنین، جلد ۲۱


توضیحات

[*] Socialism and War. The Clarion Press, ۴۴ Worship Street, London, E. C.—لنین

[۱] دولتمرد جدید The New Statesman – یک هفته نامۀ فابیانی که در سال ۱۹۱۳ در لندن تأسیس شد. از ۱۹۳۱ تحت عنوان «دولتمرد و ملت جدید» منتشر شد.

[۲] The Labour Leader

[۳] The Clarion

[x] جینگوئیسم (به انگلیسی: Jingoism) نوعی ناسیونالیسم افراطی با مشخصۀ اصلی سیاست خارجی تهاجمی است. جینگوئیسم تمایل یک کشور به استفاده از تهدید یا زور، به جای برقراری روابط مسالمت‌آمیز و صلح‌طلبانه، برای دفاع از منافع ملی‌اش است. جینگوئیست‌ها کشور خود را برتر می‌دانند و در هر موقعیتی جانبدارانه طرف خودی را می‌گیرند. خاستگاه لغوی جینگوئیسم به بریتانیا بر می‌گردد که رویکرد ستیزه‌جویانه نسبت به روسیه در خلال جنگ‌های روسیه با عثمانی در دهۀ ۱۸۷۰ شدت گرفته بود.—توضیح آرشیو عمومی، به نقل از ویکی‌پدیای فارسی

- ترجمه جواد راستی‌پور
- انتشار بدون مقابله و تغییر ۲۰۲۲/۱۲/۳


lenin.public-archive.net #L2279fa.html