فروپاشی انترناسیونال دوم
و. ای. لنین[تمامِ نوشته ترجمه نشده است]
فقط یک بخش کوچک از متن اصلی به فارسی ترجمه شده است. متن اصلی بسیار مفصّل است. به متن انگلیسی مراجعه کنید
بارزترین جلوۀ فروپاشی انترناسیونال دوم، خیانت اکثریت احزاب سوسیال دمکرات رسمی اروپا به اعتقادات خود و به مصوبات سنجیدۀ اشتوتگارت و بازل[١] است. اما این فروپاشی که به مفهوم پیروزی کامل اپورتونیسم و استحالۀ احزاب سوسیال دمکرات به احزاب لیبرال - کارگری ملی است، صرفاً نتیجۀ تمامی عصر تاریخی انترناسیونال دوم است – پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم. شرایط عینی این عصر – عصر گذار از تکمیل انقلابهای ملی و بورژوایی اروپای غربی به آغاز انقلابهای سوسیالیستی – اپورتونیسم را به وجود آورد و پرورش داد. در این دوره در جنبش سوسیالیستی و طبقۀ کارگر در بعضی کشورهای اروپایی انشعابهایی میبینیم که عمدتاً در خط اپورتونیسم است (بریتانیا، ایتالیا، هلند، بلغارستان و روسیه)؛ در کشورهای دیگر شاهد مبارزهای طولانی و سرسختانه بین گرایشها در همان جهت میباشیم (آلمان، فرانسه، بلژیک، سوئد و سوئیس). بحران ناشی از جنگ بزرگ همۀ پوششها را دریده، معیارهای پذیرفته شده را درهم ریخته، دملی را که مدتها است آماده سر باز کردن است برملا ساخته و اپورتونیسم را در نقش حقیقی خود بمثابۀ متحد بورژوازی افشاء کرده است. جداسازی کامل تشکیلاتی این عنصر از احزاب کارگران الزامی شده است. عصر امپریالیسم نمیتواند اجازه دهد که پیشتازان انقلابی پرولتاریا و اشرافیت نیمه خرده بورژوایی طبقۀ کارگر، که ریزه خوار امتیازات موقعیت «قدرت بزرگ» کشور «خود» میباشند، در یک حزب واحد وجود داشته باشند. این نظریۀ کهنه که اپورتونیسم «یک اختلاف جزئی مجاز» در حزب واحد است که با «افراط ها» ناآشناست، اکنون به فریبی بزرگ برای کارگران و مانعی عظیم در راه جنبش طبقۀ کارگر تبدیل شده است. اپورتونیسم عریان که بلافاصله تودههایی کارگر را طرد میکند آنقدرها وحشتناک و زیانبار نیست که این نظریۀ میانه روی طلایی که شعارهای مارکسیستی را برای توجیه عمل اپورتونیستی به کار میگیرد و میکوشد با یک سلسله سفسطه ثابت کند که حرکت انقلابی پیش رس است، و جز آن. کائوتسکی، برجستهترین سخنگوی این نظریه و همچنین به عنوان یک مقام رهبری در انترناسیونال دوم، نشان داده است که یک عوامفریب تمام عیار و یک استاد قدیمی در هنر به ابتذال کشیدن مارکسیسم است. همۀ اعضای حزب میلیون نفری آلمان که صداقتی داشته، از آگاهی طبقاتی برخوردار بوده و انقلابی هستند از «مقامی» از این دست که زودکومها و شیدمانها آنچنان پرشور از آن دفاع کردهاند، با خشم روی برتافتهاند.
تودههای پرولتری – که شاید نه دهم رهبران قبلی شان به بورژوازی پیوستهاند – در میان سیلی از شووینیسم و تحت فشار حکومت نظامی و سانسور جنگی، خود را از هم گسیخته و ناتوان یافتهاند. اما موقعیت انقلابی عینی ناشی از جنگ، که گسترده تر و متکامل تر میگردد، ناگزیر احساسات انقلابی را تکوین میبخشد؛ این موقعیت همۀ بهترین و آگاهترین پرولترها را آبدیده میسازد و به آنها روشن بینی میدهد. یک تغییر ناگهانی در حالت تودهها نه تنها ممکن است، بلکه بیش از پیش محتمل میگردد، تغییری که شبیه آن در روسیۀ اوایل ١٩٠٥ در رابطه با «گاپوناد»[٢] دیده شد. در آن زمان طی چندین ماه و گاه حتی چندین هفته، از میان تودههای عقب ماندۀ پرولتری یک ارتش چند میلیونی که پیرو پیشاهنگ انقلابی پرولتاریا بود به وجود آمد. نمیتوانیم پیش بینی کنیم که آیا یک جنبش پرتوان انقلابی بلافاصله بعد از این جنگ یا در جریان آن به وجود خواهد آمد یا نه، اما به هر حال تنها کار در این جهت است که شایستگی نام کار سوسیالیستی را دارد. شعار یک جنگ داخلی شعاری است که فشرده و هدایت کنندۀ این کار است و به اتحاد و تحکیم آن کسانی که میخواهند به مبارزۀ انقلابی پرولتاریا برعلیه حکومت و بورژوازی کشور خود یاری رسانند کمک میکند.
در روسیه، جدایی کامل عناصر پرولتر و انقلابی سوسیال دمکرات از عناصر اپورتونیست خرده بورژوا، به وسیلۀ تمامی تاریخ جنبش طبقۀ کارگر تدارک دیده شده است. آنان که به این تاریخ توجهی ندارند و با اعتراض به «جناح گرایی» از درک جریان واقعی شکل گیری یک حزب پرولتری در روسیه، جریانی که طی سالها مبارزه علیه انواع گوناگون اپورتونیسم تکامل یافته است، ناتوان هستند، بدترین خدمت را به آن جنبش میکنند. در میان همۀ قدرتهای «بزرگ» که در جنگ فعلی درگیرند، روسیه تنها کشوری است که اخیراً یک انقلاب را تجربه کرده است. محتوی بورژوایی آن انقلاب، که پرولتاریا با این همه در آن نقش تعیین کنندهای داشت، ناگزیر بین گرایشهای بورژوایی و پرولتری در جنبش طبقۀ کارگر شکاف ایجاد کرد. طی تقریباً بیست سالی (١٩١٤-١٨٩٤) که سوسیال دمکراسی روسی بمثابۀ یک تشکیلات مرتبط با جنبش تودهای طبقۀ کارگر وجود داشته است (و نه فقط بمثابۀ یک گرایش ایدئولوژیک، مانند ٩٤-١٨٨٣)، مبارزه بین گرایشهای انقلابی پرولتری و گرایشهای اپورتونیستی خرده بورژوایی وجود داشته است. اکونومیسم در سالهای ١٩٠٢-١٨٩٤ بدون تردید گرایشی از نوع دوم بود. تعدادی از استدلالها و ویژگیهای ایدئولوژیک آن – تحریف «استروویستی» مارکسیسم، مراجعه و اشاره به «تودهها» به منظور توجیه اپورتونیسم و مانند اینها – با مارکسیسم عامیانۀ امروز کائوتسکی، کوناو، پلخانف و جز آن شباهتی خیره کننده دارد. یادآوری به نسل امروزی سوسیال دمکراتها دربارۀ رابوچایا میسل و رابوچیه دیلو[٣] قدیمی بمثابۀ همانندهای کائوتسکی امروز، وظیفۀ پرسپاسی است.
«منشویسم» در دورۀ بعد (٨-١٩٠٣) هم از لحاظ ایدئولوژیک و هم از لحاظ تشکیلاتی، جانشین مستقیم اپورتونیسم بود. منشویسم، در انقلاب روسیه تاکتیکهایی را دنبال کرد که عیناً به معنی وابستگی پرولتاریا به بورژوازی لیبرال و بیانگر گرایشهای اپورتونیستی خرده بورژوایی بود. هنگامی که دورۀ بعدی (١٤-١٩٠٨)، جریان اصلی منشویکی انحلالطلبی را به وجود آورد، مفهوم طبقاتی آن گرایش آنچنان آشکار شد که بهترین نمایندگان منشویسم پیوسته در حال اعتراض کردن به سیاست گروه ناشازاریا بودند. این همان گروه است – تنها گروهی که در پنج یا شش سال گذشته، کار سیستماتیک در میان تودهها را برای مخالفت با حزب انقلابی مارکسیستی طبقۀ کارگر رهبری کرده است – که در جنگ ١٥-١٩١٤ سوسیال - شووینیست بودن خود را ثابت کرده است! و این کشوری است که در آن استبداد هنوز وجود دارد، انقلاب بورژوایی تا تکامل خود فاصلۀ زیادی دارد، و چهل و سه درصد جمعیت به اکثریتی شامل ملل غیرروس ستم میکند. نوع «اروپایی» تحول، که در آن قشر معینی از خرده بورژوازی به ویژه روشنفکران و بخش ناچیزی از اشرافیت کارگری میتوانند در امتیازات «قدرت بزرگ» کشور «خود» سهیم شوند، ناگزیر همتای روسی خود را دارد.
تمامی تاریخ طبقۀ کارگر و حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه، آنها را برای تاکتیکهای «انترناسیونالیستی» یعنی تاکتیکهایی که به راستی انقلابی و به گونهای پیگیر انقلابی باشند آماده کرده است.
نوشته شده در نیمه دوم ماه مه و نیمه اول ژوئن ١٩١٥
منتشر شده در ١٩١٥
در مجلۀ کمونیست شمارۀ ٢-١
مجموعه آثار لنین، جلد ٢١
توضیحات
[١]
اشاره به قطعنامه دربارۀ «میلیتاریسم و تضادهای بینالمللی» است که در کنگرۀ اشتوتگارت بینالملل دوم در اوت ١٩٠٧ به تصویب رسید و نیز اشاره به بیانیه دربارۀ جنگ است که در نوامبر ١٩١٢ در کنگرۀ بازل بینالملل دوم به تصویب رسید. هر دو سند سوسیال دمکراتهای تمام کشورها را فرا میخواندند تا علیه جنگهای امپریالیستی غارتگرانه مبارزه کنند و در صورت وقوع چنین جنگهایی، از بحران به وجود آمده توسط جنگ برای مبارزه در جهت انقلاب سوسیالیستی استفاده کنند. رهبران بینالملل دوم به این قطعنامهها رأی دادند. اما در ١٩١٤، هنگامی که اولین جنگ جهانی درگرفت، آنها از حکومتهای امپریالیستی کشورهای خود حمایت کردند.
[٢]
گاپوناد – نامی که از کشیش ارتدکس به نام گاپون گرفته شد. این کشیش بمثابۀ عامل پلیس مخفی تزار راهپیمایی کارگران را به کاخ زمستانی برای ارائۀ درخواستهایشان به تزار، سازماندهی کرد. این راهپیمایی که در ٩ ژانویۀ ١٩٠٥ انجام شد، مسالمت آمیز بود، اما به دستور تزار سربازان کارگران بی دفاع را به گلوله بستند. ٩ ژانویه آغاز انقلاب ٧-١٩٠٥ بود.
[٣]
رابوچایا میسل (اندیشۀ کارگران): یک روزنامۀ اکونومیستها که در سالهای ١٩٠٢-١٨٩٧ منتشر میشد. لنین در مقالاتش در ایسکرا و در کتابش «چه باید کرد؟» از دیدگاههای رابوچایا میسل بمثابۀ نوع روسی اپورتونیسم بینالمللی انتقاد کرد.
رابوچیه دیلو (امر کارگران): یک مجلۀ اکونومیستها، ارگان اتحادیۀ سوسیال دمکراتهای روسی در خارجه. این مجله در فواصل زمانی نامنظم بین ١٨٩٩ تا ١٩٠٢ در ژنو منتشر میشد.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L2278fa.html
|