مختل کردن وحدت در پوشش فريادهای وحدتطلبانه
لنین
مسائل جنبش معاصر کارگرى از بسيارى لحاظ مسائلى دردناک است، بخصوص براى نمايندگان ديروز اين جنبش (يعنى نمايندگان آن مرحله تاريخى که تازه به پايان رسيده است). از جمله مسائلى که به اين قسمت مربوط ميشود مُقّدم بر هر چيز مسائل باصطلاح فراکسيونيسم، انشعاب و غيره است. چه بسا از شرکت کنندگان روشنفکر جنبش کارگرى ميشنويم که با هيجان، عصبانيت و تقريبا با يک حالت متشنج استدعا ميکنند اين مسائل دردناک بميان آورده نشود. براى آنهايى که سالهاى دراز مبارزه جريانات مختلف ميان مارکسيستها، مثلا مبارزه سالهاى ١٩٠٠-١٩٠١ را گذراندهاند طبعا ممکن است بسيارى از استدلالهايى که در باره اين مسائل دردناک ميشود تکرار مکررات باشد.
ولى اکنون تعداد شرکت کنندگان مبارزه چهارده ساله (و چنانچه تاريخ نخستين علائم ظهور "اکونوميسم" را مبداء بگيريم بطريق اولى ١٨ - ١٩ ساله) در بين مارکسيستها آنقدرها زياد نيست. اکثريت عظيم کارگرانى که امروز صفوف مارکسيستها را پُر ميکنند مبارزه قديم را يا بخاطر ندارند و يا بکلى از آن بىاطلاعند. اين مسائل دردناک (چنانچه ضمنا پرسشنامه مجلّه ما هم نشان ميدهد) مورد توجه فوقالعاده اين اکثريت عظيم است. و ما قصد داريم روى اين مسائل که از طرف "باربا" يعنى "مجلّه کارگرى غير فراکسيونى" تروتسکى بعنوان مسائل تازهاى (که براى نسل جوان کارگر واقعا هم تازه است) مطرح شده، مکث نماييم.
١. "درباره فراکسيونيسم"
تروتسکى مجله جديد خود را "غير فراکسيونى" مينامد. اين کلمه را او در آگهىها در جاى نمايانى ميگذارد، و چه در مقالات هيأت تحريريه "سهورنايا رابوچايا گازتا" [روزنامه کارگرى شمال]، که قبل از انتشار "باربا" مقاله تروتسکى درباره "غير فراکسيونيسم" در آن درج شده بود، به انحاء مختلف روى اين کلمه تکيه مينمايد.
و اما "غير فراکسيونيسم" چيست؟
"مجله کارگرى" تروتسکى مجله تروتسکى براى کارگران است زيرا در آن نه از ابتکار کارگرى اثرى هست و نه از ارتباط با سازمانهاى کارگرى. تروتسکى که ميخواهد زبانش براى عامّه قابل فهم باشد، در مجله براى کارگران، کلمات "ترىتوآر"، "فاکتور" و غيره را براى خوانندگان توضيح ميدهد.
بسيار خوب. پس چرا کلمه "غير فراکسيونيسم" نبايد براى کارگران توضيح داده شود؟ مگر اين کلمه بيش از کلمات "ترىتوآر" و "فاکتور" مفهوم است؟
خير، موضوع اين نيست. موضوع اين است که بدترين نمايندگان بدترين بقاياى فراکسيونيسم با مارک "غير فراکسيونيسم" نسل جوان کارگر را اغفال مينمايند. جا دارد براى توضيح اين مطلب کمى تأمل شود.
فراکسيون مهمترين مشخصّه حزب سوسيال دمکرات در دوره معيّنى از تاريخ است. کدام دوره معيّن؟ از سال ١٩٠٣ تا ١٩١١.
براى اينکه چگونگى ماهيت فراکسيونيسم با وضوح کامل روشن شود بايد لااقل شرايط مشخصى را که در سالهاى ١٩٠٦-١٩٠٧ وجود داشت، بخاطر بياوريم. حزب در آن موقع صورت واحدى داشت، انشعاب در آن بوجود نيامده بود، ولى فراکسيونيسم موجود بود، يعنى عملا در حزب واحد دو فراکسيون و دو سازمانِ در حقيقت جداگانه وجود داشت. سازمانهاى محلى کارگرى صورت واحد داشتند ولى در هر مسأله جدّى فراکسيونهاى دوگانه دو تاکتيک وضع مينمودند. مدافعين اين دو تاکتيک در سازمانهاى کارگرى واحد بين خود مشاجره ميکردند (مثلا هنگام بحث درباره شعار: کابينه دوما - يا کابينه کادت، در سال ١٩٠٦ و هنگام انتخابات کنگره لندن در سال ١٩٠٧) و مسائل با اکثريت آراء حل ميشد؛ يکى از فراکسيونها در کنگره واحد استکهلم (١٩٠٦) شکست خورد و فراکسيون ديگر در کنگره واحد لندن (١٩٠٧).
اينها واقعياتى است از تاريخ مارکسيسم متشکل در روسيه که بر همه کس معلوم است.
کافى است اين واقعياتِ بر همه معلوم را بخاطر آوريم تا نادرستى فاحش آنچه که تروتسکى اشاعه ميدهد معلوم گردد.
از سال ١٩١٢ يعنى متجاوز از دو سال است که ديگر در روسيه ميان مارکسيستهاى متشکل فراکسيونى وجود ندارد و در سازمانهاى واحد، در کنفرانسها و کنگرههاى واحد جَرّ و بحثى بر سر تاکتيک نميشود. چيزى که وجود دارد گسيختگى کامل بين حزب و انحلالطلبان است. حزب در ژانويه سال ١٩١٢ رسما اعلام داشت انحلالطلبان به وى تعلق ندارند. تروتسکى غالبا اين گسيختگى را "انشعاب" مينامد و ما درباره اين نامگذارى ذيلا جداگانه صحبت خواهيم کرد. ولى قدر مسلّم اين است که کلمه "فراکسيونيسم" با حقيقت مغايرت دارد.
اين کلمه همانطور که ما متذکر شديم، تکرار غير نقّادانه، غير عقلايى و بيمعناى آن چيزى است که ديروز، يعنى در دورانى که ديگر سپرى شده، صحيح بود. و هنگامى که تروتسکى براى ما از "هرج و مرج مبارزه فراکسيونى" صحبت ميکند (رجوع شود به شماره ١، صفحه ٥، ٦ و بسيارى از صفحات ديگر) فورا واضح ميشود که همانا کدام گذشته سپرى شدهاى است که با زبان وى سخن ميگويد.
به وضع کنونى از دريچه چشم کارگران جوان روسيه که اکنون نُه دهم مارکسيستهاى متشکل روسيه را تشکيل ميدهند بنگريد. کارگران جوان در مقابل خود سه نمونه از نظريات و جريانات مختلف جنبش کارگرى را در مقياس وسيع مشاهده مينمايند؛ "پراوديستها" در پيرامون روزنامهاى با تيراژ ٤٠ هزار نسخه، "انحلالطلبان" (١٥ هزار نسخه) و "ناردنيکهاى چپ" (١٠ هزار نسخه). ارقام مربوط به تيراژ، وسعت ميدان موعظههاى معيّن را براى خواننده روشن مينمايد.
حال سؤال ميکنيم که آيا "هرج و مرج" در اين مورد چه معنى دارد؟ تروتسکى عبارات پُر آواز و توخالى دوست دارد - اين موضوع را همه ميدانند، ولى لفظ "هرج و مرج" يک عبارتپردازى تنها نيست بلکه علاوه بر آن اين است که ميخواهند مناسباتى را که ديروز در خارجه وجود داشت بر زمينه روسيه امروز منتقل نمايند (يا به عبارت صحيحتر براى منتقل نمودن آن تلاش بيهوده بعمل آورند). اين است اصل مطلب.
هيچ "هرج و مرجى" در مبارزه مارکسيستها با نارُدنيکها وجود ندارد. بايد اميدوار بود که حتى تروتسکى نيز جرأت ادعاى اين موضوع را نداشته باشد. در مدتى متجاوز از ٣٠ سال، يعنى از همان آغاز ظهور مارکسيسم، مارکسيستها با ناردنيکها در مبارزهاند. علت اين مبارزه مغايرت اساسى منافع و نظريات دو طبقه مختلف يعنى پرولتاريا و دهقانان است. اگر در جايى هم "هرج و مرج" وجود داشته باشد، همانا در مغز افراد عجيب و غريبى است که به مفهوم اين موضوع پى نميبرند.
پس چه چيزى باقى ميماند؟ "هرج و مرج" در مبارزه مارکسيستها با انحلالطلبان؟ اين هم بر خلاف حقيقت است زيرا مبارزه با جريانى که از طرف حزب بمثابه يک جريان شناخته شده و از سال ١٩٠٨ مورد تقبيح قرار گرفته نميتواند هرج و مرج ناميده شود. و هر کس به تاريخ مارکسيسم در روسيه با نظر لاقيدى نمينگرد ميداند که انحلالطلبى حتى در مورد ترکيب سران و شرکتکنندگان آن با "منشويسم" (١٩٠٣-١٩٠٨) و "اکونوميسم" (١٨٩٤-١٩٠٣) ارتباط ناگسستنى و کاملا پيوستهاى دارد. نسبت "هرج و مرج" دادن به تاريخ حزب خويش معنايش تهىمغزى نابخشودنى است.
حال از نظر پاريس يا وين به اوضاع بنگريد. فورا همه چيز دگرگون خواهد شد. غير از "پراوديستها" و "انحلالطلبان" دستکم پنج "فراکسيون" ديگر روس يعنى گروههاى جداگانهاى هم وجود دارند که مايلند خود را جزو همان حزب سوسيال دمکرات واحد قلمداد نمايند: گروه تروتسکى، دو گروه "وپريود"، "بلشويکهاى حزبى"[١٥٢] و "منشويکهاى حزبى"[١٥٣] اين موضوع در پاريس و وين (براى مثال دو مرکز مخصوصا بزرگ را ميگيرم) بر همه مارکسيستها بخوبى معلوم است.
اينجاست که تروتسکى از لحاظ معينّى حق دارد: اين واقعا فراکسيونيسم است، اين حقيقتا هرج و مرج است!
"فراکسيونيسم" يعنى وحدت اسمى (در گفتار همه از يک حزب هستند) و پراکندگى واقعى (در کردار تمام گروهها مستقلند و با يکديگر مانند دوَلِ خودمختار وارد مذاکره و سازش ميشوند).
"هرج و مرج" يعنى فقدان ١) اطلاعات موثق قابل تحقيق در باره ارتباط اين فراکسيونها با جنبش کارگرى در روسيه و ٢) فقدان مدارک براى قضاوت درباره سيماى حقيقى مسلکى و سياسى اين فراکسيونها. مثلا دوره کامل دو ساله ١٩١٢ و ١٩١٣ را در نظر بگيريد. بطورى که ميدانيم اين سالها سالهاى رونق و اعتلاى جنبش کارگرى است، که در آن هر جريان يا خط مشى که دامنه کم و بيش وسيعى داشت (و در سياست فقط دامنه وسيع حساب است) نميتوانست در انتخابات دوماى چهارم، در جنبش اعتصابى، در روزنامههاى علنى، در اتحاديههاى حرفهاى و در تبليغات مربوط به بيمه و غيره انعکاس پيدا نکند. ولى هيچ يک از اين پنج فراکسيون موجود در خارجه، طى تمام دوره اين دو سال در هيچيک از اين تظاهرات جنبش وسيع کارگرى در روسيه، که اکنون به آنها اشاره رفت، مطلقا به هيچ طرز مشهودى خود را نشان ندادند!
اين واقعيتى است که تحقيق آن براى هر کس سهل است.
و اين واقعيت ثابت ميکند که ما حق داشتيم در اينکه تروتسکى را نماينده "بدترين بقاياى فراکسيونيسم" ناميديم.
تمام کسانى که کم و بيش با جنبش کارگرى در روسيه آشنايى دارند تروتسکى را که در گفتار غير فراکسيونى است آشکارا نماينده "فراکسيون تروتسکى ميشناسند - اين فراکسيونيسم است زير هر دو علامت اساسى در آن موجود است: ١) قبول وحدت در گفتار و ٢) جداسَرى گروهها در کردار. اين بقاياى فراکسيونيسم است زيرا در آن هيچگونه ارتباط جدى با جنبش وسيع کارگرى روسيه نميتوان يافت.
بالأخره اين بدترين شکل فراکسيونيسم است زيرا فاقد هرگونه صراحت مسلکى و سياسى است. وجود اين صراحت را نه در مورد پراوديستها ميتوان انکار کرد (حتى ل. مارتف، مخالف قطعى ما نيز همپيوستگى و "انضباط" ما را در پيرامون قرارهاى رسمى مربوط به تمام مسائلى که همه از آن مسبوقند، تصديق مينمايد ـ و نه در مورد انحلالطلبان (آنها، يا به هر حال برجستهترين آنها، داراى سيماى بسيار بسيار معيّنى هستند که ليبرالى است، نه مارکسيستى).
در اين مورد نميتوان انکار نمود که يک قسمت از آن فراکسيونهايى هم که مثل فراکسيون تروتسکى موجوديت واقعيشان منحصرا از نظر پاريس و وين است و به هيچ وجه از نظر روسيه نيست، تا اندازهاى داراى سيماى معيّنى هستند. مثلا تئوريهاى ماخيستى گروه ماخيست "وپريود" معيّن است؛ نفى قطعى اين تئوريها و دفاع از مارکسيسم در رديف تقبيح تئوريک انحلالطلبان از طرف "منشويکهاى حزبى" نيز معيّن است.
ولى تروتسکى به هيچ وجه داراى روش مسلکى و سياسى معيّنى نيست زيرا داشتن پروانه "غير فراکسيونيسم" (بطورى که ما اکنون مفصلا خواهيم ديد) معنايش داشتن پروانه آزادى کامل براى پرواز از يک فراکسيون به فراکسيون ديگر و بالعکس است.
نتيجه:
١) تروتسکى اهميت تاريخى اختلافات مسلکى بين جريانها و فراکسيونها را در مارکسيسم با وجودى که اين اختلافات سراسر تاريخ ٢٠ ساله سوسيال دمکراسى را پُر کرده و (بطورى که ما باز نشان خواهيم داد) به مسائل اساسى دوره کنونى مربوط ميشود، توضيح نداده و نميفهمد؛
٢) تروتسکى به خصوصيات اساسى فراکسيونيسم که عبارت از شناسايى اسمى وحدت و پراکندگى واقعى است پى نبرده است؛
٣) تروتسکى، در زير لواى "غير فراکسيونيسم"، از يکى از فراکسيونهاى مقيم خارجه، که در بىمسلکى و بىزمينگى در جنبش کارگرى روسيه مقام خاصى دارد پشتيبانى مينمايد.
هر فلز بَرّاق طلا نيست. جملات تروتسکى بسيار پُر زرق و برق و پُر هياهو ولى تماما عارى از مضمون است.
٢. درباره انشعاب
معترضانه بماميگويند - "اگر شما پراوديستها از فراکسيونيسم يا بعبارت ديگر شناسايى اسمى وحدت و پراکندگى در عمل" پيروى نميکنيد در عوض پيرو بدتر از آن يعنى انشعابطلبى هستيد". اين گفته تروتسکى است که چون نميتواند در افکار خود تعمّق کند و سر و ته عبارت خود را به هم مربوط سازد گاهى بر ضد فراکسيونيسم نعره ميکِشد و زمانى فرياد ميکند: "انشعاب يکى پس از ديگرى به فتوحاتى ميرسد که حکم خودکشى دارد" (شماره ١ صفحه ٦).
اين اظهار تنها يک معنى ميتواند داشته باشد و آن اينکه: "پراوديستها يکى پس از ديگرى به فتوحاتى ميرسند" (اين مدرک موثّق قابل تحقيقى است که با بررسى جنبش وسيع کارگرى روسيه ولو در سالهاى ١٩١٢ و ١٩١٣ به ثبوت ميرسد) ولى من که تروتسکى هستم پراوديستها را ١) بمثابه انشعابطلبان و ٢) بمثابه سياسيونى که خودکشى ميکنند تقبيح مينمايم.
اين موضوع را مورد تحليل قرار دهيم.
مقّدم بر همه از تروتسکى تشکر ميکنيم: چندى پيش (از اوت ١٩١٢ تا فوريه ١٩١٤) او از اف. دان پيروى ميکرد که چنانچه ميدانيم شيوه ضد انحلالطلبى را مورد تهديد قرار داده و همگان را به "کشتن" آن دعوت ميکرد. اکنون تروتسکى خط مشى ما را (و حزب ما را - آقاى تروتسکى عصبانى نشويد، بالأخره اين حقيقتى است!) تهديد به "کشتن" نميکند ولى فقط پيشگويى مينمايد که اين خط مشى خود خويشتن را خواهد کشت!
اين - بمراتب ملايمتر است، اينطور نيست؟ اين - تقريبا "غير فراکسيونيسم" است، اينطور نيست؟
ولى شوخى را کنار ميگذاريم (گو اينکه شوخى يگانه وسيله جواب ملايم به عبارتپردازى غير قابل تحمل تروتسکى است).
"خودکشى" تنها يک عبارتپردازى و آنهم يک عبارت توخالى و فقط "تروتسکيسم" است.
انشعابطلبى تهمت جدّى سياسى است. اين تهمت را خواه انحلالطلبان و خواه تمام گروههاى پيشگفته که از نقطه نظر وين و پاريس بدون شک وجود دارند با هزاران لحن بر ضد ما تکرار ميکنند.
و تمام آنها اين تهمت جدّى سياسى را بطور فوقالعاده غير جدّى تکرار ميکنند. به تروتسکى بنگريد. او تصديق کرد که "انشعاب (بخوان: پراوديستها) يکى پس از ديگرى به فتوحاتى ميرسد که حکم خودکشى دارد". او به اين قسمت چنين اضافه ميکند:
"تعداد کثيرى از کارگران پيشرو در حال پريشانى کامل سياسى، اغلب خودشان عامل مؤثر انشعاب ميشوند". (شماره ١ ص ٦).
آيا ميتوان نمونههايى يافت که در مورد طرز برخورد با اين مسأله از اين کلمات غير جدّىتر باشد؟
شما ما را به انشعابطلبى متهم ميکنيد در صورتى که ما در عرصه جنبش کارگرى روسيه مطلقا چيزى جز انحلالطلبى در برابر خود نميبينيم. شما ميخواهيد بگوييد که روش ما نسبت به انحلالطلبان صحيح نيست؟ در حقيقت هم تمام گروههاى فوقالذکر مقيم خارجه، هر قدر هم که با يکديگر فرق داشته باشند، در يک نکته اشتراک نظر دارند و آن اينکه روش ما را نسبت به انحلالطلبى ناصحيح و "انشعابطلبانه" ميدانند. شباهت (و قرابت اساسى سياسى) تمام اين گروهها با انحلالطلبان نيز در همين نکته است.
هرآينه روش ما نسبت به انحلالطلبى از نقطه نظر تئورى و اصول نادرست است، در اين صورت ميبايستى تروتسکى آشکارا بگويد، صريحا اظهار کند بدون لطائفالحيل نشان دهد که اين نادرستى را در چه چيزى ميداند. ولى تروتسکى سالهاست که از اين نکته اساسى احتراز ميجويد.
اگر از نقطه نظر عملى و در جريان تجربه جنبش، روش ما نسبت به انحلالطلبى مردود است، پس بايد اين تجربه را مورد تجزيه و تحليل قرار داد - کارى که باز هم تروتسکى نميکند. او اقرار ميکند که "تعداد کثيرى از کارگران پيشرو عامل مؤثر انشعاب (بخوان: عامل مؤثر خط مشى و تاکتيک و سيستم و سازمان پراودا ـ ميشوند.
علت جيست که يک چنين پديده اندوهبارى که بنا به اعتراف خود تروتسکى تجربه هم آن را تأييد کرده و حاکى است که کارگران پيشرو و آنهم تعداد کثيرى از آنان طرفدار "پراودا" هستند - صورت وقوع پيدا ميکند؟
تروتسکى جواب ميدهد: به علت "پريشانى کامل سياسى" اين کارگران پيشرو.
شکى نيست که اين توضيح براى تروتسکى و براى هر پنج فراکسيون مقيم خارجه و براى انحلالطلبان فوقالعاده خوشايند است. تروتسکى خيلى دوست دارد "با قيافه دانشمندمآبانه" و با جملات پُر طمطراق و پُر آب و تاب در مورد پديدههاى تاريخى توضيحاتى بدهد که خوشايند خود اوست. وقتى که "تعداد کثيرى از کارگران پيشرو" "عامل مؤثر" يک خط مشى سياسى و حزبى ميشوند که با خط مشى تروتسکى مطابقت ندارد، آنوقت تروتسکى بدون خجالت قضيه را فورا صاف و پوست کنده اينطور حل ميکند: اين کارگران پيشرو "در حالت پريشانى کامل سياسى" هستند و حال آنکه خود تروتسکى "در حالت" پايدارى سياسى و داراى خط مشى روشن و صحيح است!... و آنوقت همين تروتسکى سر و سينه زنان فراکسيونيسم، محفلبازى و تحميل اراده روشنفکران بر کارگران را به باد ناسزا ميگيرد!...
راستى وقتى انسان اين چيزها را ميخواند بى اختيار از خود سؤال ميکند - آيا از تيمارستان نيست که اين صداها بلند ميشود؟
حزب مسأله انحلالطلبى و تقبيح آن را از سال ١٩٠٨ در قبال "کارگران پيشرو" طرح کرد و موضوع "انشعاب" با گروه کاملا معيّنى از انحلالطلبان (يعنى گروه "ناشازاريا") يا بعبارت ديگر اين موضوع که تشکيل حزب امکان پذير نيست، مگر بدون اين گروه و بر ضد آن - در ژانويه سال ١٩١٢ يعنى متجاوز از دو سال پيش مطرح گرديد. اکثريت هنگفت کارگران پيشرو بر له پشتيبانى از "خط مشى ژانويه (١٩١٢)" اظهار نظر نمودند. خود تروتسکى که از "فتوحات" و "تعداد کثيرى از کارگران پيشرو" سخن ميگويد به اين حقيقت اعتراف دارد. منتها تروتسکى گريبان خود را اينطور خلاص ميکند که صاف و ساده اين کارگران پيشرو را با کلمان "انشعابطلب" و "پريشانهاى سياسى" دشنام ميدهد!
اشخاصى که عقل خود را از دست نداده باشند از اين قضايا استنتاج ديگرى مينمايند. هر جا اکثريت کارگران آگاه در پيرامون تصميمات دقيق و صريح گِرد آمده باشند آنجا وحدت عقيده و عمل وجود دارد، آنجا حزبيت و حزب وجود دارد.
هر جا ديديم کارگران انحلالطلبان را "از مقام خود معزول نمودهاند" و يا ديديم نيم دوجينى از گروههاى مقيم خارجه مدت دو سال به هيچ وجه ارتباط خود را با جنبش وسيع کارگرى روسيه ثابت نکردهاند، همانجا پريشانى و انشعابطلبى حکمفرماست. اينکه تروتسکى اکنون تلاش دارد کارگران را به عدم اجراى قرارهاى آن "واحد کلى" که مورد قبول مارکسيستهاى پراوديست است متقاعد سازد در عين حال تلاشى است براى بر هم زدن جنبش و ايجاد انشعاب.
اينها تلاشهاى زبونانهاى است ولى بالأخره بايد پرده از رخسار اين پيشوايان گروههاى روشنفکرى که از خودپسندى کارشان به عنانگسيختگى کشيده برداشت زيرا خود مولّد انشعابند و آنگاه فرياد وا انشعابا بر ميآورند و پس از اينکه طى متجاوز از دو سال در برابر "کارگران پيشرو" دچار شکست کامل گرديدهاند با بيشرمى شگفتى به تصميمات و اراده اين کارگران پيشرو تف مياندازند و آنان را "پريشانهاى سياسى" مينامند. آخر اينکه همان شيوههاى نوزدرف يا ايودوشگا گالاوليف[١٥٤] است.
و ما از لحاظ وظيفه پوبليسيستى خود، در جواب فريادهاى مکرر وا انشعابا، از تکرار مدرک دقيق تکذيب نشده و غير قابل تکذيب خسته نخواهيم شد. در دوماى دوم ٤٧ در صد نمايندگانِ زمره کارگران، در دوماى سوم ٥٠ در صد و در دوماى چهارم ٦٧ در صد نماينده اين زمره بلشويک بودند.
اينجاست اکثريت "کارگران پيشرو" اينجاست حزب، اينجاست وحدت عقيده و وحدت عمل اکثريت کارگران آگاه.
انحلالطلبان معترضانه ميگويند (رجوع شود به مقاله بولکين، ل. م. در شماره سوم "ناشا زاريا") چرا ما زمرههاى مختلف دوران استوليپينى را مدرک قرار ميدهيم. اين اعتراض نامعقول و از روى سوء نيت است. آلمانها موفقيتهاى خود را از روى قانون انتخاباتى بيسمارک، که زنان را از حق انتخاب محروم ميکند، ميسنجند. فقط ديوانگان ممکن است مارکسيستهاى آلمان را که موفقيتهاى خود را با قانون انتخاباتى موجود ميسنجند و در عين حال به هيچ وجه منکر نقائص ارتجاعى آن نيستند براى اينکار مورد سرزنش قرار دهند.
به همين منوال هم ما بدون اينکه از زمرههاى انتخاباتى و مقررات زمرهاى دفاع کرده باشيم موفقيتهاى خود را با قانون انتخاباتى موجود سنجيدهايم. در هر سه دوما (دوم و سوم و چهارم) زمرههاى مختلف وجود داشت و در داخل زمره بخصوص کارگران يعنى در داخل سوسيال دمکراسى تغييرات کاملى عليه انحلالطلبان بوجود آمد. هر کس نميخواهد خود و ديگران را فريب بدهد بايد به اين واقعيت عينى پيروزى وحدت کارگرى عليه انحلالطلبان اعتراف نمايد.
اعتراض ديگر هم کمتر از اين "معقول" نيست که ميگويند: "به فلان يا بَهمان بلشويک منشويکها و انحلالطلبان هم رأى دادند (يا در انتخابش شرکت جستند)". بسيار خوب! ولى مگر اين موضوع درباره ٥٣ در صد نمايندگان غير بلشويک دوماى دوم و ٥٠ در صد دوماى سوم و ٣٣ در صد دوماى چهارم نيز صدق نميکند؟
اگر ممکن بود بجاى آمار مربوط به نمايندگان، آمار مربوط به انتخاب کنندگان يا نمايندگان کارگران و غيره را مدرک قرار داد ما با کمال ميل اينکار را ميکرديم.
ولى يک چنين مدارکى که مشروحتر باشد در دست نيست و بنابراين "معترضين" فقط خاک به چشم مردم ميپاشند.
و اما آمار مربوط به گروههاى کارگرى که به روزنامههاى داراى روشهاى مختلف کمک ميکردند از چه قرار است؟ طى دو سال (١٩١٢-١٩١٣) ٢٨٠١ گروه بر له "پراودا" و ٧٥٠ گروه بر له "لوچ" بودهاند[١]. هر کس ميتواند درباره صحت اين ارقام تحقيق نمايد و احدى هم در صدد تکذيب آنها بر نيامده است.
پس کجاست وحدت عمل و اراده اکثريت "کارگران پيشرو" و کجاست نقض اراده اکثريت؟
"غير فراکسيونيسم" تروتسکى همانا از لحاظ نقض گستاخانه اراده اکثريت کارگران، انشعابطلبى است.
٣. از هم پاشيدن ائتلاف ماه اوت
ولى يک وسيله ديگر خيلى مهم هم براى تحقيق صحت و حقانيت اتهامات تروتسکى درباره انشعابطلبى وجود دارد.
شايد معتقديد که همانا "لنينيستها" هستند که انشعابطلبند؟ بسيار خوب. فرض کنيم که حق با شما است.
ولى اگر حق با شماست پس چرا تمام فراکسيونها و گروههاى ديگر امکان وحدت با انحلالطلبان را بدون "لنينيستها" و بر ضد انشعابطلبان ثابت نکردهاند؟... اگر ما انشعابطلبيم پس چرا شما اتحادطلبان خودتان با انحلالطلبان متحد نشديد؟ آخر شما به اين وسيله امکان وحدت و نفع آن را عملا به کارگران نشان ميداديد!...
وقايع را بياد بياوريم.
در ژانويه سال ١٩١٢ "لنينيستها"ى "انشعابطلب" اعلام ميکنند که حزب بدون انحلالطلبان و ضد آنها هستند.
در مارس سال ١٩١٢ تمام گروهها و "فراکسيونها"؛ انحلالطلبان تروتسکيستها، وپريوديستها، "بلشويکهاى حزبى"، "منشويکهاى حزبى" در ارواق روسى خود و در صفحات روزنامه سوسيال دمکرات آلمانى موسوم به Vorwärts (بهپيش)، بر ضد اين "انشعابطلبان" متحد ميشوند. همه متفقا، يکدل و يکجهت، همصدا و متحد، ناسزاگويان، لقب "غاصب" و "حقهباز" و القاب ديگرى که به همين اندازه دلنواز و محبتآميز است بما ميدهند.
بسيار خوب آقايان! ولى چه مانعى داشت که شما بر ضد "غاصبين" متحد ميشديد و نمونه وحدت را به "کارگران پيشرو" نشان ميداديد؟ آيا اگر کارگران پيشرو از يک طرف وحدت همه، يعنى انحلالطلبان و غير انحلالطلبان را بر ضد غاصبين و از طرف ديگر تنها "غاصبين" يا "انشعابطلبان" و غيره را ميديدند از دسته اول پشتيبانى نمينمودند؟؟
اگر اختلاف نظرها فقط ساخته و پرداخته و غيره "لنينيستها" است و وحدت انحلالطلبان، پلخانفيستها، وپريوديستها، تروتسکيستها و سايرين عملا امکان دارد پس چرا خود شما خودتان طى مدت دو سال نمونه آن را نشان نداديد؟
در اوت سال ١٩١٢ کنفرانس "اتحادطلبان" تشکيل گرديد. بلافاصله تفرقه شروع شد؛ پلخانفيستها مطلقا از شرکت امتناع ورزيدند، وپريوديستها شرکت کردند ولى با اعتراض و افشاى واهى بودن کليه اين بساط باز گشتند.
کسانى که "متحد شدند" انحلالطلبان، لتونيها، تروتسکيستها (تروتسکى و سمکوفسکى)، قفقازيها[١٥٥] و گروه ٧ نفرى[١٥٦] بودند. ولى آيا متحد شدند؟ ما همان وقت گفتيم که خير، اين فقط استتار انحلالطلبى است. آيا حوادث گفته ما را تکذيب کرد؟
درست پس از يکسال و نيم در فوريه سال ١٩١٤ معلوم ميشود:
١) که گروه هفت نفرى از هم ميپاشد - بوريانف از آن خارج ميشود.
٢) که در بين "گروه شش نفرى" باقيمانده جديد، چخيدزه و تولياکف يا يکى ديگر نميتوانند در مورد جواب به پلخانف همآهنگى حاصل نمايند. آنها در مطبوعات اظهار مينمايند که به او جواب خواهند داد ولى نميتوانند جواب بدهند.
٣) که تروتسکى، که عملا اکنون چندين ماه است از "لوچ" ناپديد شده راه تفرقه در پيش گرفته و مجلهاى "از خود" بنام "باربا" منتشر نموده است. تروتسکى که به مجله نامبرده عنوان "غير فراکسيونى" ميدهد، به اين وسيله صريحا ميگويد (اين موضوع براى تمام کسانى که کم و بيش با موضوع آشنايى دارند روشن است) "ناشا زاريا" و "لوچ" به عقيده او، يعنى تروتسکى، اتحادطلبان بد، يعنى فراکسيونيست، از کار در آمدند.
تروتسکى گرامى، اگر شما اتحادطلب هستيد، اگر شما وحدت با انحلالطلبان را ممکن ميدانيد، اگر شما به اتفاق آنان از ""ايدههاى اساسى تنظيمى ماه اوت ١٩١٢" ("باربا" شماره ١ ص ٦، مقاله تحت عنوان "از طرف هيأت تحريريه") پيروى مينماييد، پس چرا خودتان در "ناشا زاريا" و "لوچ" با انحلالطلبان يکى نشديد؟
وقتى که هنوز قبل از انتشار مجله تروتسکى، در "سورنايا رابوچايا گازتا" (روزنامه کارگرى شمال) مقاله غيضآلودى درباره سيماى "نا معيّن" مجله و اينکه راجع به آن "در محافل مارکسيستى خيلى زياد صحبت ميشد" منتشر گرديد، آنوقت روزنامه "پوت پراودى" (راه حقيقت) (شماره ٣٧) طبعا مجبور بود خلاف حقيقت را فاش سازد: "در محافل مارکسيستى" از يادداشت محرمانه تروتسکى بر ضد اعضاى "لوچ" "صحبت ميشد": سيماى تروتسکى و جدا شدن او از ائتلاف اوت کاملا "معلوم گرديد".
٤) AN که پيشواى مشهور انحلالطلبان قفقاز است و زمانى عليه ل. سدوف سخن گفته بود (و در ازاء آن از طرف ف. دان و شرکاء در محضر عام مورد سرزنش قرار گرفت) اکنون سر و کلهاش در "باربا" پيدا ميشود. فقط اين موضوع "نامعلوم" ميماند که آيا قفقازيها اکنون با تروتسکى مايلند بروند يا با دان؟
٥) مارکسيستهاى لتونى که يگانه سازمان کاملا مسلّم "ائتلاف اوت" بودند، رسما از آن خارج شدند و در قطعنامه کنگره اخير خود (سال ١٩١٤) اشعار داشتند که
"تلاش آشتىطلبان براى اينکه به هر وسيلهاى شده است با انحلالطلبان متحد شوند (کنفرانس اوت سال ١٩١٢) بيفايده از کار در آمد و اتحادطلبان خودشان به وابستگى مسلکى و سياسى انحلالطلبان دچار شدند".
اين موضوع را، پس از يک تجربه يکسال و نيمه، سازمانى اظهار کرده است که خودش داراى خط مشى بيطرفانه بوده و مايل نيست با هيچيک از دو مرکز ارتباط حاصل نمايد. اين تصميم اشخاص بيطرف بطريق اولى بايد براى تروتسکى داراى اعتبار باشد!
تصور ميرود کافى باشد؟
کسانى که به ما نسبت انشعابطلبى و عدم تمايل يا عدم توانايى به کنار آمدن با انحلالطلبان را ميدادند خودشان با آنها دمساز نشدند. ائتلاف اوت واهى در آمد و از هم پاشيد.
تروتسکى، که اين از هم پاشيدگى را از خوانندگان خود مخفى ميکند، آنها را فريب ميدهد.
تجربه مخالفين ما حقانيت ما را ثابت نمود، ثابت نمود که کار کردن با انحلالطلبان غير ممکن است.
٤. اندرزهاى يک آشتىطلب به "گروه هفت نفرى"
سرمقاله شماره يک "باربا" تحت عنوان "انشعاب فراکسيون دوما" حاوى اندرزهاى يک آشتىطلب به گروه هفت نفرى نمايندگان دوماى دولتى است که از انحلالطلبى پيروى نموده (يا بسوى انحلالطلبى گرايش دارند). مضمون اصلى اين اندرزها بدين قرار است:
"در کليه مواردى که سازش با فراکسيونهاى ديگر ضرورى ميگردد در نوبت اول بايد به گروه شش نفرى[١٥٧] مراجعه نمود" (ص ٢٩).
اين اندرز عاقلانهاى است که ضمنا از قرار معلوم موجب اختلاف نظر تروتسکى با انحلالطلبان "لوچ" ميباشد. از همان آغاز مبارزه دو فراکسيون در دوما، از هنگام قطعنامه مجلس مشاوره تابستان سال ١٩١٣[١٥٨] پراوديستها از همين نظر پيروى ميکردند. فراکسيون کارگرى سوسيال دمکرات روسيه پس از انشعاب هم بکرّات در مطبوعات اعلام داشت که، عليرغم امتناعهاى مکرر "گروه هفت نفرى"، به پيروى از اين خط مشى ادامه ميدهد.
ما از همان آغاز کار، از همان هنگام صدور قطعنامه مجلس مشاوره تابستان، فکر کرده و ميکنيم که سازش در مسائل مربوط به فعاليت در دوما مطلوب و ممکن است؛ اين سازشها که در مورد دمکراتهاى خرده بورژواى روستا (ترودوويکها) بکرّات عملى شده است، طبيعتا در مورد سياستمداران کارگرى خرده بورژوا و ليبرال عملى نمودنش بطريق اولى ممکن و ضرورى است.
نبايد در اختلاف نظرها مبالغه کرد. بايد مستقميا به چهره واقعيت نگريست؛ "گروه هفت نفرى" افرادى هستند که بسوى انحلالطلبى گرايش دارند، آنها ديروز کاملا از دان پيروى ميکردند و امروز با اندوه و حسرت نظر خود را از دان بسوى تروتسکى و از تروتسکى بسوى دان مياندازند. انحلالطلبان - گروهى طرفدار کار علنى هستند که از حزب منشعب شده و از سياست کارگرى ليبرالى پيروى مينمايند، چون اين گروه "کار مخفى" را نفى ميکنند، لذا در امور مربوط به ساختمان حزب و جنبش کارگرى از هيچگونه وحدتى با آنها نميتوان سخن گفت. هر کس غير از اين فکر ميکند کاملا در گمراهى است و عمق تغييراتى را که پس از سال ١٩٠٨ بوقوع پيوسته است در نظر نميگيرد.
ولى سازش با اين گروه خارج حزبى يا جنب حزبى البته در مورد مسائل جداگانه جايز است؛ ما بايد اين گروه را هم مثل ترودوويکها هميشه مجبور نماييم بين سياست کارگرى (پراودايى) و ليبرالى يکى را انتخاب کنند. مثلا در مسأله مبارزه در راه آزادى مطبوعات با کمال وضوح آشکار شد که انحلالطلبان بين شيوه ليبرالى طرح مسأله، که مطبوعات بدون سانسور را نفى ميکند يا آن را به طاق نسيان ميسپارد، و شيوه عکس آن، يعنى سياست کارگرى، متزلزل و مرددند.
سازش با گروه هفت نفرى نمايندگان کارگرى ليبرال در چهارچوب سياست دوما، که مهمترين مسائل يعنى مسائل مربوط به خارج دوما در آن مستقيما مطرح نميشود، ممکن و مطلوب است. در اين مورد بود که تروتسکى از انحلالطلبان روى بر گرداند و به خط مشى مجلس مشاوره حزبى تابستان (١٩١٣) گرويد.
فقط نبايد فراموش کرد که از نقطه نظر گروه خارج حزبى مفهوم کلمه سازش به هيچ وجه آن چيزى نيست که معمولا افراد حزبى درک ميکنند. براى افراد غير حزبى "سازش" در دوما معنايش تنظيم قطعنامه يا خط مشى تاکتيکى" است. براى افراد حزبى سازش يعنى تلاش براى جلب ديگران به عملى نمودن خط مشى حزبى.
مثلا، ترودوويکها حزب ندارند. آنها "سازش" را به معناى "تنظيم" باصطلاح "آزادانه" خط مشى ميفهمند، امروز با کادتها هستند و فردا با سوسيال دمکراتها. ولى ما کلمه سازش با ترودوويکها را به معناى بکلى ديگرى ميفهميم؛ ما در تمام مسائل مربوط به تاکتيک داراى قرارهاى حزبى هستيم و هرگز از اين قرارها عدول نخواهيم کرد؛ و اما سازش با ترودوويکها براى ما معنايش جلب آنان بجانب خودمان، متقاعد نمودن آنان به حقانيت ما و استنکاف نورزيدن از عمليات مشترک بر ضد اعضاى باند سياه و بر ضد ليبرالها است.
اينکه تروتسکى تا چه حدى اين تفاوت سادهاى را که از نقطه نظر حزبى و غير حزبى بين سازشها وجود دارد، فراموش نموده (بيهوده که با انحلالطلبان نبوده است!) از استدلال زيرين وى معلوم ميشود:
"لازم است افراد مورد اطمينان انترناسيونال، هر دو قسمت منشعب شده هيأت نمايندگى پارلمانى ما را دعوت نموده به اتفاق آنان آنچه را که موجب اتحاد و آنچه را که باعث انشعاب آنان است مورد بررسى قرار دهند... ممکن است قطعنامه تاکتيکى مشروحى تنظيم نمود که اصول تاکتيک پارلمانى در آن تصريح شده باشد"... (شماره ١، ص ٢٩-٣٠).
اين يک نمونه شاخص و کاملا نمونهوار از شيوه انحلالطلبانه طرح مسأله است. مجله تروتسکى حزب را فراموش ميکند: در حقيقت هم آيا بخاطر آوردن اين جزئيات لزومى دارد؟
در اروپا (تروتسکى دوست دارد بيمورد از اصول اروپايى صحبت کند) هر وقت احزاب مختلف با يکديگر سازش ميکنند يا عقد اتحاد ميبندند کار به اين طريق صورت ميپذيرد: نمايندگان آنها جمع ميشوند و قبل از هر چيز نکات مورد اختلاف را روشن مينمايند (همان چيزى که انترناسيونال در مورد روسيه هم در دستور روز قرار داده بود، بدون اينکه ادعاى ناسنجيده کائوتسکى را مبنى بر اينکه "حزب سابق وجود ندارد" در قطعنامه وارد کند). نمايندگان پس از روشن نمودن نکات مورد اختلاف، معيّن ميکنند که در مورد مسائل مربوط به تاکتيک و سازمان و غيره چه قرارهايى (قطعنامههايى، شرايطى و غيره) بايد در کنگرههاى هر دو حزب مورد بررسى قرار گيرد. هر گاه تنظيم طرح واحدى براى قرارهاى واحد ميسّر شود کنگرهها در مورد تصويب يا عدم تصويب آنها تصميم ميگيرند؛ هر گاه در اين مورد پيشنهادهاى گوناگونى داده شود باز هم بحث و مذاکره نهايى درباره آنها به عهده کنگرههاى هر دو حزب است.
آنچه براى انحلالطلبان و تروتسکى "دلپسند" است فقط نمونههاى اروپايى اپورتونيسم است، نه نمونههاى حزبيت اروپايى.
"قطعنامه مشروح تاکتيکى" را نمايندگان دوما تنظيم خواهند نمود!! "کارگران پيشرو"ى روسيه که عدم رضايت تروتسکى از آنها بيهوده نيست، از روى اين مثال به رأىالعين ميتوانند ببينند که کار طرحسازىهاى مضحک گروههاى ناچيز مقيم خارجه در وين و پاريس به کجا رسيده است که حتى کائوتسکى را مطمئن ساختهاند در روسيه "حزب وجود ندارد". ولى اگر گاهى فريب خارجيها در اين مورد ميسر باشد در عوض "کارگران پيشرو"ى روسيه (ميترسيم موجب عدم رضايت جديد تروتسکى مخوف گرديم) به ريش اين طرحسازان ميخندند.
کارگران به آنها خواهند گفت - "در نزد ما قطعنامههاى مشروح تاکتيکى را کنگرهها و کنفرانسهاى حزبى تنظيم مينمايند (نميدانيم نزد شما غير حزبىها چطور است)، از آنجمله قطعنامههاى سال ١٩٠٧، ١٩٠٨، ١٩١٠، ١٩١٢، و ١٩١٣. ما با کمال ميل خارجيهاى غير مطلع و همچنين روسهاى فراموشکار را با قرارهاى حزبى خود آشنا خواهيم کرد و با اشتياقى از اين هم بيشتر از نمايندگان "گروه هفت نفرى" يا "ائتلاف اوت" و يا "لويتسائيها"[١٥٩] يا هر کس ديگرى که بخواهيد خواهش ميکنيم ما را با قطعنامههاى کنگره يا کنفرانسهاى خود آشنا کنند و مسأله مربوط به روش خود را نسبت به قطعنامههاى ما يا نسبت به قطعنامه کنگره بيطرف لتونىها در سال ١٩١٤ و غيره صريحا در کنگره آتى خود مطرح نمايند".
اين است آنچه که "کارگران پيشرو"ى روسيه به طرحسازان رنگارنگ خواهند گفت، اين است آنچه که مثلا مارکسيستهاى متشکل پترزبورگ در مطبوعات مارکسيستى هم اکنون گفتهاند. آيا ميل تروتسکى بر اين قرار گرفته است که اين شرايطى را که براى انحلالطلبان نوشته شده است ناديده انگارد؟ اين براى خود تروتسکى بدتر خواهد بود. ما موظفيم اين موضوع را به خوانندگان يادآور شويم که اين طرحسازىهاى "اتحادطلبانه" (از نوع "اتحاد" ماه اوت؟)، که در آن نميخواهند اراده اکثريت کارگران آگاه روسيه را بحساب آورند، بسيار مضحک است.
٥. نظريات انحلالطلبانه تروتسکى
تروتسکى در مجله جديد خود کوشيده است حتىالمقدور کمتر در باره کُنه نظرات خود صحبت کند. "پوت پراودى" (شماره ٣٧) خاطرنشان نموده است که تروتسکى درباره کار مخفى و شعار مبارزه براى حزب علنى و غيره کلمهاى هم دَم نزده است [رجوع شود به جلد بيستم کليات ص ١٤٠-١٤٢ هـ.ت.]. ضمنا به همين جهت است که ما در اين مورد، که سازمان مجزا و منفردى ميخواهد بدون هيچگونه سيماى مسلکى و سياسى پايدار شود ميگوييم اين بدتر از فراکسيونيسم است.
و اما اگر تروتسکى نخواسته است نظريات خود را صاف و پوست کَنده بيان کند، در عوض نکات زيادى در مجله او وجود دارد که نشان ميدهد از چه عقايدى در پسِ پرده و مخفيانه پيروى مينمايد.
در همان اولين سرمقاله شماره اول، چنين ميخوانيم:
"سوسيال دمکراسى ماقبل انقلاب فقط از لحاظ ايده و هدفهاى خود يک حزب کارگرى بود. ولى در واقعيت امر سازمانى بود از روشنفکران مارکسيست که طبقه کارگر بيدار شده را بدنبال خود ميبرد" (ص ٥).
اين يک نغمه ليبرالى و انحلالطلبانه است که شهرت قديمى دارد و در حقيقت مقدمهاى است براى نفى حزب. اين نغمه مبتنى بر تحريف حقايق تاريخى است. همان اعتصاب سالهاى ١٨٩٥-١٨٩٦ جنبش وسيع کارگرى را که از لحاظ مسلکى و تشکيلاتى با سوسيال دمکراسى بستگى داشت بوجود آورد. و "روشنفکران بودند که طبقه کارگر را" براى اين اعتصابات و تبليغات اقتصادى و غير اقتصادى "به دنبال خود ميبردند"!!؟
به آمار دقيق جرائم ضد دولتى در سالهاى ١٩٠١ تا ١٩٠٣ نسبت به دوره قبل از آن رجوع کنيم:
از هر صد نفر شرکت کننده در جنبش آزاديبخش (که به اتهام ارتکاب جرائم ضد دولتى به محاکمه کشيده شده بودند) بر حسب حرفه اين تقسيمبندى وجود داشت:
دورهها | در رشته کشاورزى | در رشته صنايع و بازرگانى | حرفههاى آزاد و محصلين | شاغلين کارهاى نا معيّن و بيکاران |
١٨٤٤ - ١٨٩٠ | 7.1 | 15.1 | 53.3 | 19.9 |
١٩٠١ - ١٩٠٣ | 9.0 | 46.1 | 28.7 | 8.0 |
ما ميبينيم که در سالهاى هشتاد، يعنى وقتى که هنوز در روسيه حزب سوسيال دمکرات وجود نداشت و جنبش "نارُدنيکى" بود، روشنفکران اکثريت داشتند و بيش از نصف شرکت کنندگان را تشکيل ميدادند.
اين منظره در سالهاى ١٩٠١-١٩٠٣، که حزب سوسيال دمکرات بوجود آمده و "ايسکراى" قديم بکار مشغول بود، کاملا تغيير مينمايد. در اين موقع ديگر روشنفکران در بين شرکت کنندگان جنبش در اقليتند، تعداد کارگران ("صنايع و بازرگانى") اکنون ديگر خيلى بيشتر از روشنفکران است و رويهم رفته تعداد کارگران و دهقانان بيش از نصف تمام عده را تشکيل ميدهد.
همانا در مبارزه جريانهاى موجوده در داخل مارکسيسم است که جناح خرده بورژوايى روشنفکرى سوسيال دمکراسى پديدار ميشود و کار را از "اکونوميسم" (١٨٩٥-١٩٠٣) شروع کرده دنباله آن را به "منشويسم" (١٩٠٣-١٩٠٨) و "انحلالطلبى" (١٩٠٨-١٩١٤) ميرساند. تروتسکى افتراهاى انحلالطلبان را نسبت به حزب تکرار مينمايد و ميترسد حرفى از تاريخ مبارزه ٢٠ ساله جريانهاى داخل حزب بر زبان آورد.
اين يک مثال ديگر:
"سوسيال دمکراسى روسيه در روش خود نسبت به پارلمانتاريسم همان سه مرحله را گذرانده است... (که ساير کشورها گذراندهاند)... ابتدا "شيوه تحريم"... سپس شناسايى اصول تاکتيک پارلمانى. اما... (اين "اما"يى بسيار عالى است. همان "اما"يى است که شچدرين آن را اينطور ترجمه ميکرد: گوشها از پيشانى بالاتر نميرويند که نميرويند!)... به منظورهاى کاملا تبليغاتى... و بالاخره طرح مطالبات فورى... در پشت تريبون دوما"... (شماره ١، ص ٣٤).
باز هم تحريف انحلالطلبانه تاريخ. فرق بين مرحله دوم و سوم، براى اين اختراع شده است که بطور مخفيانه از رفرميسم و اپورتونيسم دفاع شده باشد. تحريم بمثابه يک مرحله در "روش سوسيال دمکراسى نسبت به پارلمانتاريسم" نه در اروپا وجود داشت (آنجا آنارشيسم بود و هست) و نه در روسيه که در آن مثلا تحريم دوماى بوليگين فقط مربوط به يک مؤسسه معيّن بود و هرگز با "پارلمانتاريسم" مربوط نميشد و معلول شکل خاص مبارزه بين ليبراليسم و مارکسيسم در راه ادامه حمله بود. درباره اين که چگونه اين مبارزه در مبارزه دو جريان داخل مارکسيسم تأثير نمود، تروتسکى اصلا دَم نميزند!
کسى که به سراغ تاريخ ميرود، بايد مسائل مشخص و ريشههاى طبقاتى جريانات مختلف را هم توضيح بدهد؛ هر کس بخواهد چگونگى مبارزه طبقات و مبارزه جريانها را در موضوع شرکت در دوماى بوليگين از نظر مارکسيستى بررسى نمايد، ريشههاى سياست کارگرى ليبرالى را در آنجا خواهد ديد. ولى تروتسکى فقط براى اين "به سراغ تاريخ" ميرود که مسائل مشخص را مسکوت بگذارد و وسيله تبرئه يا شِبهِ تبرئهاى براى اپورتونيستهاى معاصر اختراع نمايد!
او مينويسد:
..."در تمام جريانها عملا اسلوبهاى همانندى براى مبارزه و ساختمان بکار بُرده ميشود" - "فريادهايى که در اطراف خطر ليبرالى در جنبش کارگرى ما بلند شده تنها کاريکاتور خشن و سکتاريستى واقعيت است" (شماره ١، ص ٥ و ٣٥).
اين يک دفاع بسيار روشن و بسيار خشمآلود از انحلالطلبان است. با اينهمه ما بخود اجازه ميدهيم لااقل فاکت کوچکى را از ميان تازهترين آنها مثلا بزنيم - تروتسکى فقط جملهپرانى ميکند ولى ما ميخواستيم که کارگران خودشان فاکت پيدا کنند.
اينک فاکت. روزنامه "سورنايا رابوچايا گازتا" در شماره مورخه ١٣ مارس مينويسد:
"بجاى تکيه روى وظيفه معيّن و مشخصى که در مقابل طبقه کارگر قرار دارد، يعنى واداشتن دوما به رد لايحه قانونى (مربوط به مطبوعات)، فرمول مبهمى راجع به مبارزه در راه "شعارهاى بى کم و کسر" پيش کشيده ميشود و درباره مطبوعات غير علنى تبليغ ميگردد که نتيجهاش فقط تضعيف مبارزه کارگران در راه جرايد علنى خود آنها است".
اين دفاع مستند و واضح و دقيقى از سياست انحلالطلبانه و انتقاد از سياست پراوديستى است. چه عيب دارد؟ آيا آدم باسوادى يافت خواهد شد که بگويد هر دو جريان در مورد مسأله مزبور "اسلوبهاى همانندى را براى مبارزه و ساختمان، بکار ميبرند؟ آيا آدم باسوادى يافت خواهد شد که بگويد انحلالطلبان در اين مورد از سياست کارگرى ليبرالى پيروى نميکنند؟ و خطر ليبرالى در جنبش کارگرى يک موضوع مندرآوردى است؟
علت اينکه تروتسکى از فاکتها و اشارات مشخص پرهيز دارد همانا اين است که اين فاکتها و اشارات تمام اين بانگهاى پُر خشم و جملات پُر طمطراق او را بيرحمانه تکذيب مينمايد. البته ذکر عبارت پُر زرق و برق نظير "کاريکاتور خشن و سکتاريستى" کارى است بس آسان، افزودن الفاظ تند و تيزتر و پُر طمطراقترى مانند "استخلاص از قيود فراکسيونيسم محافظهکارانه" نيز دشوار نيست.
ولى آيا اين خيلى مبتذل نيست؟ آيا اين سلاح از زرّادخانه آن دُورانى گرفته نشده که تروتسکى در مقابل دانشآموزان جلوه ميفروخت؟
"کارگران پيشرو"، که تروتسکى نسبت به آنها در خشم است، با تمام اين احوال مايلند آشکارا و واضح به آنها گفته شود که: آيا شما صحت آن "اسلوب مبارزه و ساختمان" را که فوقا ضمن ارزيابى فعاليت مشخص سياسى دقيقا بيان شد، تأييد ميکنيد؟ آرى يا نه؟ اگر آرى، پس اين سياست کارگرى ليبرالى است، اين خيانت به مارکسيسم و حزب است و صحبت از "آشتى" يا "وحدت" با چنين سياست و چنين گروههايى که اين سياست را تعقيب مينمايند همانا فريب خود و ديگران است.
نه؟ - پس آشکارا بگوييد. والّا کارگر امروزى را با جملهپردازى نه ميتوان به شگفت آورد، نه خرسند نمود، و نه مرعوب ساخت.
ضمنا بايد گفت سياستى را که انحلالطلبان در نقل قول فوق اندرز ميدهند حتى از نظر ليبرالى هم سفيهانه است زيرا گذراندن قانون از دوما وابسته به "اکتيابريستهاى زمستوايى" از نوع بنيکسن است که در کميسيون مشتش باز شده.
٭ ٭ ٭
شرکت کنندگان قديمى جنبش مارکسيسم در روسيه از شخصيت تروتسکى بخوبى آگاهند و حاجتى نيست درباره وى براى آنها صحبتى شود. ولى نسل جوان کارگر او را نميشناسد و ناچار بايد گفت، زيرا شخصيت او مستوره نمونهوارى است از تمام آن پنج گروه ناچيز مقيم خارجه که آنها نيز در واقع بين انحلالطلبان و حزب در نوسانند.
در دوران "ايسکرا"ى قديم (١٩٠١-١٩٠٣) به عمل اينگونه اشخاص مردّد که از نزد "اکونوميستها" به نزد طرفداران "ايسکرا" و از نزد "ايسکرا" به نزد "اکونوميستها" ميگريختند نام "پرواز توشينو" داده شده بود (در ايام باستان در دوران اغتشاش کشور روسيه اين نام به سپاهيانى داده ميشد که از يک اردوگاه به اردوگاه ديگر ميگريختند).
وقتى ما از انحلالطلبى صحبت ميکنيم، جريان مسلکى معيّنى را مشخص مينماييم که طى ساليان دراز نشو و نما يافته و در تاريخ ٢٠ ساله مارکسيسم از ريشه با "منشويسم" و "اکونوميسم" و با سياست و ايدئولوژى طبقه معيّن يعنى بورژازى ليبرال مربوط است.
"اجرا کنندگان پرواز توشينو" تنها به اين دليل که امروز عقايد يک فراکسيون و فردا عقايد فراکسيون ديگر را "به عاريت ميگيرند"، خود را مافوق فراکسيونها ميخوانند. تروتسکى در سالهاى ١٩٠١-١٩٠٣ يک "ايسکرايى" دوآتشه بود و ريازانف نقش او را در کنگره سال ١٩٠٣ نقش "چماق لنين" ميناميد. در پايان سال ١٩٠٣ تروتسکى يک منشويک دوآتشه ميشود يعنى از نزد ايسکرايىها به نزد "اکونوميستها" ميگريزد و اعلام ميکند که "بين ايسکراى قديم و نو، ورطه عميقى هست". در سال ١٩٠٤-١٩٠٥ او از منشويکها روى برميگرداند و موقعيت متزلزلى را اختيار ميکند، گاه با مارتينف (اکونوميست) همکارى ميکند و گاه نظريه بى پَر و پاى چپ "انقلاب پُر متانت" را اعلام مينمايد. در سال ١٩٠٦-١٩٠٧ به بلشويکها نزديک ميشود و در بهار ١٩٠٧ با روزا لوکزامبورگ اعلام همبستگى ميکند.
در عصر انحطاط، پس از مدتها تزلزلات "غير فراکسيونى"، مجددا به طرف راست ميرود و در اوت سال ١٩١٢ داخل بلوک انحلالطلبان ميشود. اکنون مجددا از آنها روى برگردانده است ولى در ماهيت امر همان ايدههاى مبتذل آنها را تکرار ميکند.
اين نوع اشخاص در حکم بازماندههاى دورهها و صورتبندىهاى تاريخى ديروز هستند که در آن جنبش وسيع کارگرى روسيه هنوز در خواب بود و هر گروه ناچيز "ميدان عمل وسيعى" داشت براى اينکه بعنوان جريان، گروه، فراکسيون، و خلاصه "دولتى" خودنمايى کند و از اتحاد با ديگران دَم بزند.
بر نسل جوان کارگر لازم است بخوبى بداند با چه کسانى سر و کار دارد، هنگامى که افرادى با ادعاهاى مافوق تصور در مقابلشان ظاهر ميشوند - کسانى که به هيچ وجه مايل نيستند نه آن قرارهاى حزبى را که در سال ١٩٠٨ صادر شده و روش حزب را نسبت به انحلالطلبان معيّن و تثبيت نموده است، بحساب بياورند و نه به تجربه جنبش کارگرى کنونى روسيه که وحدت اکثريت را بر زمينه قبول کامل قرارهاى نامبرده بوجود آورده است، اعتنا نمايند.
در ماه مه سال ١٩١٤ در شماره ٥ مجله "پروسوشچنيه" با امضاى "و. ايلين" بطبع رسيد.
زيرنويس
[١]
تا اول آوريل سال ١٩١٤ طبق حساب مقدماتى ٤ هزار گروه بر له "پراودا" (از اول ژانويه سال ١٩١٢) و هزار گروه بر له انحلالطلبان و تمام متفقين آنها رأى دادند.
توضيحات هيأت تحريريه
[١٥٢]
بلشويکهاى حزبى - گروه کوچکى از سازشکاران بودند. لنين آنها را "تروتسکيستهاى ناپيگير" ناميده است. کامنف، ريکوف، زينوويف و ساير سازشکاران از آن جمله بودند. سازشکاران، به اتفاق انحلالطلبان و گروه وپريود و تروتسکى و سايرين بر ضد لنين شديدا مبارزه ميکردند و با قرارهايى که کنفرانس پراگ صادر شده بود، مخالفت ميورزيدند.
[١٥٣]
منشويکهاى حزبى - منظور گروه محدودى از منشويکها هستند که پلخانف در رأس آنها قرار داشت. اين گروه از منشويکهاى انحلالطلب جدا شد و به مخالفت با انحلالطلبى برخاست.
در دسامبر سال ١٩٠٨ پلخانف هيأت تحريريه روزنامه انحلالطلب "گولوس سوسيال دمکرات" (صداى سوسيال دمکرات) را ترک گفت و در اوت سال ١٩٠٩ مجددا به انتشار روزنامه خود موسوم به "دنونيک سوسيال دمکراتا" پرداخت. پلخانف و گروه هوادار وى در عين حال که به پيروى از خط مشى منشويکى ادامه ميدادند به دفاع از بقاء سازمان غير علنى و فعاليت غير علنى برخاستند و سعى کردند با بلشويکها سازش نمايند.
لنين بلشويکها را دعوت کرد با تمام قوا به جدايى منشويکهاى حزبى از انحلالطلبان کمک کنند و بر اساس مبارزه در راه انديشه حزبى و حزبيت به آنها نزديک شوند و از عناصر حزبى بلوک واحدى تشکيل دهند که در آن "اختلاف نظرها نبايد مانع فعاليت مشترک و يا مانع حمله مشترک و نيز مبارزه مشترک" در راه حزب و عليه انحلالطلبان گردد. لنين پيشنهاد پلخانف را پذيرفت و با وى وارد سازش موقتى شد. طرفداران پلخانف به اتفاق بلشويکها در کميتههاى محلى و در روزنامههاى بلشويکى "زِوِزدا" و "رابوچايا گازتا" شرکت مينمود. پلخانف در کار روزنامه "سوسيال دمکرات" ارگان مرکزى حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه نيز شرکت نمود.
تاکتيک لنينى تشکيل جبهه واحد با طرفداران پلخانف که قسمتى از کارگران از آنها پيروى ميکردند به بلشويکها کمک کرد دامنه نفوذ خود را در سازمانهاى علنى کارگرى وسعت دهند و انحلالطلبان را از آنها بيرون رانند.
در پايان سال ١٩١١ پلخانف ائتلاف خود را با بلشويکها بر هم زد. او ميکوشيد به بهانه مبارزه عليه "فراکسيونيسم" و عليه انشعاب در حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه بلشويکها را با اپورتونيستها آشتى دهد. طرفداران پلخانف به اتفاق تروتسکيستها، بونديستها و انحلالطلبان به مخالفت با کنفرانس حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه منعقده در پراگ برخاستند و عليه بلشويکها به تبليغات افتراآميزى پرداختند.
[١٥٤]
نوزدرف - تيپ مالک آشوبطلب و جنجالکُن و کلاهبردارى است که در کتاب گوگول موسوم به "ارواح مرده" توصيف شده است.
ايودوشکا گالاويلف - تيپ مالک-فئودال سالوس و متظاهرى است که درکتاب سالتيکف شچدرين موسوم به "حضرات گالاوليفها" توصيف شده است.
[١٥٥]
قفقازىها - انحلالطلبانى هستند که در کنفرانس انحلالطلبان منعقده در اوت سال ١٩١٢ به نمايندگى از طرف سازمانهاى قفقاز شرکت کردند.
[١٥٦]
گروه هفت نفرى - هفت نماينده از منشويکهاى انحلالطلب بودند که در فراکسيون سوسيال دمکرات در چهارمين دوماى دولتى عضويت داشتند.
[١٥٧]
گروه شش نفرى - شش نماينده از بلشويکها بودند که در فراکسيون سوسيال دمکرات در چهارمين دوماى دولتى عضويت داشتند.
[١٥٨]
مجلس مشاوره تابستان - لنين مجلس مشاوره کميته مرکزى حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه با کارمندان حزبى را در نظر دارد که از ٢٣ سپتامبر تا اول اکتبر (٦ تا ١٤ اکتبر) سال ١٩١٣ در ده پورونين جريان داشت. اين مجلس مشاوره براى رعايت پنهانکارى مجلس مشاوره "اوت" (يا "تابستان") ناميده ميشد.
[١٥٩]
لويتسا - جناح چپ حزب سوسياليست خرده بوروژوايى ناسيوناليست لهستان بود که پس از انشعاب سال ١٩٠٦ صورت فراکسيون مستقلى را بخود گرفت. "لويتسا" ناسيوناليسم را کاملا نفى نکرد، ولى از يک سلسله خواستهاى ناسيوناليستى و شيوههاى تروريستى مبارزه دست کشيد. اين فراکسيون در مسائل تاکتيک با منشويکهاى انحلالطلب روسيه نزديک بود و به اتفاق آنها بر ضد بلشويکها مبارزه ميکرد. در سالهاى نخستين جنگ جهانى، اکثريت اعضاى "لويتسا" خط مشى انترناسيوناليستى را در پيش گرفتند و با حزب سوسيال دمکرات لهستان نزديک شدند و در دسامبر سال ١٩١٨ به اتفاق يکديگر حزب کمونيست کارگرى لهستان را تشکيل دادند.
بازنويسى (با مختصر تغييرات) از روى منتخب يکجلدى آثار لنين بفارسى، انتشارات سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج کشور - چاپ سال ١٣٥٢
صفحات ٣٢٤ تا ٣٣٢ با عنوان "نقض وحدت در پرده فريادهاى وحدتطلبى"
lenin.public-archive.net #L2231fa.html
|