مسائل بحث انگیز یک حزب علنی و مارکسیستها
و. ای. لنین
١- مصوبۀ ١٩٠٨
مبارزهای که اکنون بین پراودا[١] و لوچ جریان دارد برای بسیاری از کارگران غیرضروری مینماید و چندان مفهوم نیست. طبیعتاً، مقالههای جدلی در شمارههای جداگانه دربارۀ مسائل جداگانه و گاه بسیار خاص، ایدۀ کاملی از موضوع و محتوای این مبارزه به دست نمیدهند. نارضایتی بر حق کارگران از همین رو است.
با این همه، مسألۀ انحلالطلبی، که این مبارزه بر سر آن درگیر شده است، در حال حاضر یکی از مهمترین و فوریترین مسائل جنبش طبقۀ کارگر است. بدون بررسی دقیق این مسأله و یافتن عقیدهای مشخص دربارۀ آن، نمیتوان یک کارگر دارای آگاهی طبقاتی بود. کارگری که میخواهد مستقلا در تعیین سرنوشت حزب خود شریک باشد، این جدلها را کنار نمیزند، حتی اگر در برخورد اول چندان مفهوم نباشند، بلکه با اشتیاق خواهد جست تا حقیقت را بیابد.
چگونه باید حقیقت را جست؟ چگونه میتوان از میان انبوه درهم پیچیده و متضاد عقاید و اظهارات راه خود را یافت؟
هر شخص با شعوری درک میکند که اگر مبارزهای سخت بر سر موضوعی در جریان است، او نباید برای تشخیص حقیقت خود را به اظهارات طرفین بحث محدود کند بلکه باید واقعیتها و اسناد را خود مورد بررسی قرار دهد، و خود ببیند که آیا شهادتی از شاهدی میتواند بگیرد و اینکه آیا این شهادت قابل اعتماد هست یا نه.
البته انجام این کار همیشه آسان نیست. بسیار «آسانتر» است که آنچه به دست میآید، آنچه اتفاقاً شنیده میشود و آنچه «آشکار» تر دربارهاش فریاد سرداده میشود را بدیهی تلقی کنیم. اما کسانی که بدین گونه ارضاء میشوند «سطحی» و سبک مغز نامیده میشوند و هیچ کس آنها را جدی نمیگیرد. حقیقت را دربارۀ هر مسألۀ مهم نمیتوان جز با مقداری کار مستقل یافت، و هر کس که از کار بترسد امکان دست یافتن به حقیقت را ندارد.
بنابراین ما تنها آن کارگرانی را مخاطب قرار میدهیم که از این کار نمیترسند، که مصمم اند خود مطلب را بطور کامل بفهمند و میکوشند واقعیتها، اسناد و شهادت شاهدها را کشف کنند.
اولین سؤال اینست – انحلالطلبی چیست؟ این واژه از کجا آمده است و چه معنی دارد؟
لوچ میگوید که انحلال حزب، یعنی فسخ و درهم شکستن حزب، انکار حزب، صرفاً یک اختراع خبیثانه است. لوچ مدعی است که بلشویکهای «جناح گرا» [فراکسیونیست] این اتهام را برعلیه منشویکها اختراع کردهاند!
پراودا میگوید که تمام حزب بیش از چهار سال است که انحلالطلبی را محکوم و با آن مبارزه میکند.
کدامیک درست میگویند؟ چگونه باید حقیقت را کشف کرد؟
بدیهی است، تنها راه، جستجو برای واقعیتها و اسنادی دربارۀ تاریخچۀ حزب در چهار سال گذشته است، از سال ١٩٠٨ تا ١٩١٢ یعنی زمانی که انحلالطلبان نهایتاً از حزب انشعاب کردند.
این چهار سال، که طی آن انحلالطلبان فعلی هنوز در داخل حزب بودند، برای کشف اینکه واژۀ انحلالطلبی از کجا آمده است و ناشی از چیست، مهمترین دوره را تشکیل میدهد.
از این رو اولین و بنیادیترین نتیجه اینست که: هر کس از انحلالطلبی سخن براند، اما از واقعیتها و اسناد حزب مربوط به دورۀ ١١-١٩٠٨ بپرهیزد حقیقت را از کارگران پنهان میکند.
این واقعیتها و اسناد حزبی کدامند؟
قبل از همه مصوبۀ حزب که در دسامبر ١٩٠٨ به تصویب رسید. اگر کارگران مایلند با آنها مانند کودکانی که با افسانهها و قصههای پریان انباشته میشوند، رفتار نشود، باید از مشاوران، رهبران، یا نمایندگان خود بپرسند که آیا حزب دربارۀ انحلالطلبی در دسامبر ١٩٠٨ مصوبهای داشته است و اگر چنین است این مصوبه چه بوده است.
مصوبۀ مذکور مشتمل است بر محکوم ساختن انحلالطلبی و توضیح دادن اینکه انحلالطلبی چیست.
انحلالطلبی «کوششی است از طرف یک گروه روشنفکران حزبی برای انحلال [یعنی فسخ، نابودی، الغا، بستن] تشکیلات موجود حزبی و جانشین کردن آن به هر قیمت، حتی به بهای انکار صریح برنامه، تاکتیکها و سنتهای حزبی [یعنی تجربۀ گذشته]، با یک انجمن سست که به شکل قانونی عمل میکند [یعنی منطبق با قانون و با موجودیت «علنی»]».
مصوبۀ حزب دربارۀ انحلالطلبی که بیش از چهار سال پیش به تصویب رسیده چنین بود.
از این مصوبه آشکار است که ماهیت انحلالطلبی چیست و چرا محکوم میشود. انکار «زیرزمین»، انحلال آن و جانشین ساختن آن به هر قیمت با یک انجمن بی شکل که به صورت قانونی عمل کند، ماهیت انحلالطلبی است. بنابراین، حزب، کار علنی و یا تأکید بر نیاز به آن را محکوم نمی کند. آنچه حزب محکوم میکند – و بدون هیچ ملاحظهای محکوم میکند – جانشین کردن حزب قدیمی با چیزی بی شکل و «علنی» است که نمیتواند حزب نامیده شود.
حزب نمیتواند موجودیت داشته باشد، مگر آنکه از موجودیت خود دفاع کند، مگر آنکه بدون ملاحظه با کسانی که در جهت انحلال و نابودی آن میکوشند، آنرا به رسمیت نمیشناسند و انکارش میکنند، بجنگد. این واضح است.
به هر کسی که حزب موجود را به نام حزبی جدید انکار کند باید گفت: بکوش، و حزب جدید بساز، اما نمیتوانی عضو حزب قدیمی، حزب فعلی، حزب موجود باقی بمانی. مفهوم مصوبۀ حزب در دسامبر ١٩٠٨ چنین است و آشکار است که در مورد موجودیت حزب مصوبۀ دیگری نمیتوانست به تصویب برسد.
البته، انحلالطلبی، با ارتداد، با انکار برنامه و تاکتیکها، با اپورتونیسم، پیوند ایدئولوژیک دارد. در بخش جمع بندی مصوبۀ مذکور دقیقاً به این مطلب اشاره شده است. اما انحلالطلبی تنها اپورتونیسم نیست. اپورتونیستها حزب را به راهی نادرست، راهی بورژوایی، راه سیاست لیبرال – کارگری هدایت میکنند، اما خود حزب را انکار نمیکنند و آنرا منحل نمیسازند. انحلالطلبی از آن نوع اپورتونیسم است که تا انکار حزب پیش میرود. بدیهی است که اگر اعضای حزب شامل کسانی شود که موجودیت حزب را به رسمیت نمیشناسند، حزب نمیتواند وجود داشته باشد. به همان اندازه بدیهی است که انکار زیرزمین در شرایط موجود همان انکار حزب قدیمی است.
سؤال اینست که نگرش انحلالطلبان نسبت به مصوبۀ ١٩٠٨ حزب چگونه است؟
این لب مطلب است و خلوص و صداقت سیاسی انحلالطلبان را به آزمایش میگذارد.
هیچ یک از آنها انکار نخواهد کرد که چنین مصوبهای از طرف حزب به تصویب رسیده است و ملغی نشده است، مگر آنکه مشاعر خود را از دست داده باشد.
بنابراین انحلالطلبان به طفره روی متوسل میشوند؛ آنها از این سؤال پرهیز میکنند و مصوبۀ ١٩٠٨ حزب را در اختیار کارگران نمیگذارند، و یا (اغلب با ناسزاگویی) ادعا میکنند که بلشویکها این مصوبه را تصویب کردند.
اما ناسزاگویی ضعف انحلالطلبان را نشان میدهد. مصوبههای حزبی ای وجود دارند که از طرف منشویکها به تصویب رسیدهاند، به عنوان نمونه مصوبۀ مربوط به انجمنهای شهر که در سال ١٩٠٦ در استکهلم به تصویب رسید[٢]. این را همه میدانند. بسیاری از بلشویکها موافق این مصوبه نیستند. اما هیچ یک از آنها منکر آن نیست که این مصوبۀ حزب بوده است. دقیقاً به همین ترتیب مصوبۀ ١٩٠٨ دربارۀ انحلالطلبی مصوبۀ حزب بوده است. هر گونه کوششی برای احتراز از این مسأله تنها نمایانگر تمایل برای گمراه کردن کارگران است.
هر کسی که بخواهد، نه صرفاً در حرف، حزب را به رسمیت بشناسد اجازۀ چنین احترازی را نخواهد داد و بر دست یافتن به حقیقت در رابطه با مصوبۀ حزب دربارۀ مسألۀ انحلالطلبی اصرار خواهد ورزید. این مصوبه از سال ١٩٠٩ مورد حمایت تمام منشویکهای طرفدار حزب[٣]، و در رأس آنها پلخانف، قرار گرفته است و پلخانف در دنونیک خود و در یک سری نشریات مارکسیستی دیگر، مکرراً و بطور کاملا مشخصی توضیح داده است که خواستاران انحلال حزب نمیتوانند عضو حزب باشند.
پلخانف یک منشویک بود و یک منشویک باقی خواهد ماند. بنابراین اشارات معمول انحلالطلبان به ماهیت «بلشویکی» مصوبۀ ١٩٠٨ حزب بطور مضاعف نادرست است.
هر چه انحلالطلبان در لوچ و ناشازاریا ناسزای بیشتری نثار پلخانف کنند، دلیل روشن تری خواهد بود که انحلالطلبان نادرست میگویند و میکوشند با هیاهو و داد و فریاد حقیقت را مغشوش سازند. گهگاه ممکن است یک تازه کار با این شیوهها گیج شود اما با همۀ اینها کارگران سمت و سوی خود را باز مییابند و این ناسزاگوییها را نادیده میگیرند.
آیا وحدت کارگران ضروری است؟ بلی، ضروری است.
آیا وحدت کارگران بدون وحدت تشکیلات کارگری امکان پذیر است؟ مسلماً خیر.
چه چیز مانع از وحدت حزب کارگران است؟ مجادلههای مربوط به انحلالطلبی.
بنابراین کارگران باید درک کنند که مجادلهها دربارۀ چه هستند تا خود سرنوشت حزب شان را تعیین و از آن دفاع کنند.
اولین گام کارگران در این سمت آشنا ساختن خود با اولین مصوبۀ حزب دربارۀ انحلالطلبی است. کارگران باید این مصوبه را بطور کامل بشناسند، آنرا به دقت مطالعه کنند و هر گونه کوششی برای اجتناب از این مسأله و گذشتن از آنرا به کناری نهند. هر کارگر پس از مطالعۀ این مصوبه، آغاز به فهم ماهیت انحلالطلبی و دلیل اینکه چرا چنین اهمیت فوق العادهای دارد و چنین «نگران کننده» است میکند و اینکه چرا حزب ظرف چهار سال یا بیشتر دورۀ ارتجاع با آن روبرو بوده است.
در مقالۀ بعدی ما مصوبۀ حزبی با اهمیت دیگری را دربارۀ انحلالطلبی، که سه سال و نیم پیش به تصویب رسید مورد بررسی قرار میدهیم و سپس به واقعیتها و اسنادی میپردازیم که نشان دهندۀ وضعیت امروزی مسأله هستند.
٢- مصوبۀ ١٩١٠
ما در مقالۀ اول خود (پراودای شمارۀ ٢٨٩) سند اول و اساسی ای را نقل کردیم که کارگرانی که مایلند در مجادلات کنونی حقیقت را کشف کنند باید خود را با آن آشنا سازند و آن مصوبۀ حزب در دسامبر ١٩٠٨ دربارۀ انحلالطلبی است.
اکنون مصوبۀ حزبی دیگری را دربارۀ همان موضوع نقل میکنیم و به بررسی میگذاریم که اهمیت آن از اولی کمتر نیست و سه سال و نیم پیش در ژانویۀ ١٩١٠ به تصویب رسیده. این مصوبه اهمیت ویژهای دارد زیرا به اتفاق آراء مورد تصویب قرار گرفت: همۀ بلشویکها، بدون استثناء، همۀ گروه وپریود و دست آخر (و این بیشترین اهمیت را داراست) همۀ منشویکها و انحلالطلبان فعلی بدون استثناء، و همچنین همۀ مارکسیستهای «ملی» (یعنی یهودیان، لهستانیها و لتویان) این مصوبه را پذیرفتند.
در اینجا مهمترین قسمت این مصوبه را بطور کامل نقل میکنیم:
«موقعیت تاریخی جنبش سوسیال دمکراتیک در دورۀ ضدانقلاب بورژوایی، ناگزیر دو چیز را بمثابۀ تأثیر بورژوایی بر پرولتاریا موجب میگردد، از یکسو انکار حزب غیرعلنی سوسیال دمکرات، تحقیر نقش و اهمیت این حزب، تلاش برای محدود کردن تکالیف برنامهای و تاکتیکی و نیز شعارهای سوسیال دمکراسی پیگیر، و جز آن؛ و از سوی دیگر انکار فعالیتهای سوسیال دمکراتیک در دوما و انکار به کارگیری امکانات قانونی، عدم درک اهمیت این دو، ناتوانی در منطبق ساختن تاکتیکهای پیگیر سوسیال دمکراتیک با شرایط ویژۀ تاریخی هر مقطع، و جز آن.
بخش جدایی ناپذیر تاکتیکهای سوسیال دمکراتیک در این شرایط غلبه بر هر دو انحراف به وسیلۀ ژرفایی و گسترش بخشیدن به کار سوسیال دمکراتیک در تمام حوزههای مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا و توضیح دادن خطر چنین انحرافاتی است».[٤]
این مصوبه به روشنی نشان میدهد که سه سال و نیم پیش تمام مارکسیستها اعم از گرایشات مختلف بدون استثناء، مجبور بودند که به اتفاق آراء دو انحراف را از تاکتیکهای مارکسیستی به رسمیت بشناسند. هر دو این انحرافها خطرناک شناخته شدند. هر دو انحراف ناشی از «موقعیت تاریخی» جنبش طبقۀ کارگر در دورۀ فعلی توضیح داده میشدند و نه ناشی از تصادف یا ارادۀ پلید افرادی معین.
افزون بر این، این مصوبۀ حزب که به اتفاق آراء تصویب شد به منشاء و مفهوم طبقاتی این انحرافها اشاره دارد. زیرا مارکسیستها خود را به اشارات تهی و سطحی به اخلال و زوال محدود نمیکنند. بر همه آشکار است که احساس گیج سری، فقدان ایمان، دلسردی و بهت زدگی در اذهان بسیاری از طرفداران دمکراسی و سوسیالیسم چیره است. اذعان به این امر کافی نیست. ضروری است که منشاء طبقاتی این هرج و مرج و تلاشی درک شود، ضروری است درک شود که کدام منافع طبقاتی که از محیطی غیرپرولتری برمی خیزد «گیج سری» را در میان دوستان پرولتاریا پرورش میدهد.
مصوبۀ حزب که سه سال و نیم پیش به تصویب رسید به این پرسش مهم پاسخ داد: انحراف از مارکسیسم به وسیلۀ «ضدانقلاب بورژوایی»، به وسیلۀ «نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا» به وجود میآید.
این انحرافها که پرولتاریا را به تسلیم شدن در برابر نفوذ بورژوازی تهدید میکنند چیستند؟ یکی از این انحرافها، در رابطه با خط وپریود، انکار فعالیتهای سوسیال دمکراتیک در دوما و انکار به کارگیری امکانات قانونی، تقریباً بطور کامل از میان رفته است. هیچ یک از سوسیال دمکراتهای روسیه اکنون این نظرات غیرمارکسیستی و اشتباه را موعظه نمیکنند. گروه وپریود (از جمله آلکسینسکی و دیگران) در کنار منشویکهای طرفدار حزب در پراودا مشغول به کار شده-اند.
انحراف دیگر که در مصوبۀ حزب به آن اشاره شده است انحلالطلبی است. این از اشاره به «انکار» فعالیت زیرزمینی و اشاره به «کوچک شمردن» نقش و اهمیت آن آشکار است. دست آخر، ما سندی بسیار دقیق داریم که سه سال پیش منتشر شده است و از طرف هیچ کس نفی نشده است، سندی که از همۀ مارکسیستهای «ملی» و از تروتسکی نشأت میگیرد (انحلالطلبان شاهدانی از این بهتر را نمیتوانستند آرزو کنند). این سند به صراحت بیان میکند که «ذاتاً مطلوبست که واژۀ انحلالطلبی را در مورد گرایشی به کار بریم که بنابر قطعنامه، باید با آن مبارزه شود...»[٥].
به این ترتیب واقعیت بنیادی و مهمترین واقعیت که همۀ خواستاران درک موضوع بحث فعلی باید آنرا بشناسند چنین است – سه سال و نیم پیش حزب به اتفاق آراء انحلالطلبی را انحرافی «خطرناک» از مارکسیسم شناخت، انحرافی که باید با آن مبارزه شود، انحرافی که بیانگر «نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا است».
منافع بورژوازی، که نگرشی مخالف با دمکراسی و بطور کلی ضدانقلابی دارد، خواهان انحلال، خواهان برچیده شدن حزب قدیمی پرولتاریاست. بورژوازی هر آنچه در توان دارد برای پرورش و گسترش عقایدی که هدفش انحلال حزب طبقۀ کارگر است انجام میدهد. بورژوازی میکوشد انکار تکالیف قدیمی را تشویق کند، آنها را «کوتاه» کند، محدودشان کند، سر و ته آنها را بزند، آنها را از معنی تهی سازد، آشتی یا توافق با پوریشکویچها و شرکاء را جانشین انهدام مصممانۀ بنیادهای قدرت آنان نماید.
انحلالطلبی، در واقع، گسترش این عقاید بورژوایی مبنی بر انکار و ارتداد در میان پرولتاریاست.
چنین است مفهوم طبقاتی انحلالطلبی، آنطور که در مصوبۀ حزب که سه سال و نیم پیش به اتفاق آراء به تصویب رسید بیان شده است. تمامی حزب بیشترین صدمه و خطر انحلالطلبی را، تأثیر مخرب آن بر جنبش طبقۀ کارگر، بر تحکیم یک حزب مستقل (نه فقط در حرف بلکه در عمل) طبقۀ کارگر، در این مفهوم میبیند.
انحلالطلبی تنها به معنی انحلال (یعنی فسخ و نابودی) حزب قدیمی طبقۀ کارگر نیست، بلکه همچنین به معنی نابودی استقلال طبقاتی پرولتاریا، به زوال کشیده شدن آگاهی طبقاتی به وسیلۀ عقاید بورژوایی است.
ما در مقالۀ بعد تصویری از این ارزیابی از انحلالطلبی به دست میدهیم، که بطور کامل مهمترین استدلالهای لوچ انحلالطلب را ارائه خواهد کرد. حال اجازه دهید آنچه را که گفتهایم به اختصار جمع بندی کنیم. تلاشهای جماعت لوچ بطور کلی و به ویژه تلاشهای آقایان ف.دان و پوترسف برای آنکه وانمود کنند «انحلالطلبی» یک اختراع است، عذرهایی هستند از لحاظ جنبۀ دروغ بافی خود شگفت آور که با فرض اینکه خوانندگان لوچ کاملا بی اطلاعند بیان میشوند. در واقعیت، برکنار از مصوبۀ ١٩٠٨ حزب، مصوبۀ ١٩١٠ حزب را داریم که به اتفاق آراء تصویب شده است، و ارزیابی کاملی از انحلالطلبی بمثابۀ یک انحراف بورژوایی از مسیر پرولتری، بمثابۀ انحرافی خطرناک و مصیبت بار برای طبقۀ کارگر به دست میدهد. تنها دشمنان طبقۀ کارگر میتوانند این ارزیابی حزب را بپوشانند و یا از آن حذر کنند.
٣- روش انحلالطلبان نسبت به مصوبات ١٩٠٨ و ١٩١٠
در مقالۀ پیش [پراودا، شمارۀ ٩٥(٢٩٩)] ما عین کلمات مصوبۀ به اتفاق آراء حزب دربارۀ انحلالطلبی که آنرا بمثابۀ تظاهر نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا تعریف کرده بود نقل کردیم.
همانطور که اشاره کردیم این قطعنامه در ژانویۀ ١٩١٠ به تصویب رسید. حال اجازه دهید رفتار همان انحلالطلبانی را که بی شرمانه به ما اطمینان میدهند چیزی به نام انحلالطلبی وجود ندارد و هرگز وجود نداشته است، مورد بررسی قرار دهیم.
در فوریۀ ١٩١٠، در شمارۀ دوم مجلۀ ناشازاریا که در آن زمان به تازگی منتشر میشد، آقای پوترسف به صراحت نوشت که «حزبی در قالب یک سلسله مراتب سازمان یافته و جامع وجود ندارد» (یعنی در قالب نردبانی یا سیستم «نهادها») و غیرممکن است «آنچه که در واقعیت به صورت پیکرهای سازمان یافته دیگر وجود ندارد» را منحل ساخت.(ر.ک. به ناشازاریا، ١٩١٠، شمارۀ ٢، ص ٦١).
این گفته یک ماه یا کمتر بعد از تصمیم به اتفاق آراء حزب بیان شده بود!
در مارس ١٩١٠ یک مجلۀ انحلالطلب دیگر، یعنی وژرژدنیه[٦] با همان مجموعۀ نویسندگان – پوترسف، دان، مارتینف، یژوف، مارتف، لویتسکی و شرکاء – جملات پوترسف را تأیید کرد و توضیح عوام پسندانهای از کلمات او به دست داد:
«چیزی وجود ندارد که منحل شود و – ما به نوبۀ خود [یعنی ویراستاران وژرژدنیه] اضافه میکنیم – رؤیای بازسازی این سلسله مراتب در شکل قدیمی زیرزمینی به سادگی یک اتوپیای زیانبار ارتجاعی و نشان دهندۀ فقدان شم سیاسی از جانب اعضای حزبی است که زمانی واقع بینترین حزب بود.» (وژرژدنیه، ١٩١٠، شمارۀ ٥، ص ٥١).
حزبی وجود ندارد و ایدۀ بازسازی آن یک اتوپیای زیانبار است – اینها کلماتی روشن و مشخص اند. در اینجا حزب به سادگی و به صراحت انکار شده است. این انکار (و دعوت از کارگران برای انکار) از طرف کسانی بود که فعالیت زیرزمینی را ترک کرده و «آرزومند» یک حزب علنی بودند.
علاوه بر آن، این ترک فعالیت زیرزمینی، در ١٩١٢ از طرف پ.ب.اکسلرود در نوسکی گولوس[٧] (١٩١٢، شمارۀ ٦) و نیز در ناشازاریا (١٩١٢، شمارۀ ٦) به شکل کاملا مشخص و آشکار مورد حمایت قرار گرفت.
پ.ب.اکسلرود نوشت: «سخن راندن از مخالفت با جناح بندی در شرایط موجود به معنی رفتار شترمرغ داشتن است، یعنی فریب دادن خود و دیگران است». «سازمانیابی جناحی و تحکیم آن وظیفۀ بارز و فوری حامیان اصلاحات حزبی، یا دقیق تر بگوییم، یک انقلاب در حزب است.»
به این ترتیب پ.ب.اکسلرود علناً طرفدار یک انقلاب حزبی، یعنی نابودی حزب کهنه و تشکیل یک حزب جدید است.
در ١٩١٣ لوچ شمارۀ ١٠١، در یک سرمقالۀ بدون امضا به سادگی بیان داشت که «اینجا و آنجا هواداری از فعالیت زیرزمینی در میان کارگران احیاء میگردد و رشد میکند» و اینکه این «یک واقعیت اسفبار» است. ل. سدوف، نویسندۀ این مقاله، خود اذعان کرد (ناشازاریا، ١٩١٣، شمارۀ ٣، ص ٤٩) که این مقاله حتی در میان هواداران تاکتیکهای لوچ «موجب نارضایتی» شده بود. علاوه بر این، توضیحات سدوف نارضایتی جدیدی را در یکی از هواداران لوچ یعنی آن (An) به وجود آورد که در شمارۀ ١٨١ لوچ مطلبی در مخالفت با سدوف دارد. او به این فرض سدوف که «فعالیت زیرزمینی مانع سازمان یافتن سیاسی جنبش ما و ساختن یک حزب سوسیال دمکراتیک کارگران است» اعتراض میکند. آن (An) «ابهام» ل. سدوف را دربارۀ اینکه آیا فعالیت زیرزمینی مطلوب است یا نه مورد استهزاء قرار میدهد.
هیئت تحریریۀ لوچ در اظهار نظر طولانی خود دربارۀ این مقاله به حمایت از سدوف برخاست و آن (An) را «در انتقادش از ل. سدوف بر خطا» دانست.
ما استدلالهای هیئت تحریریۀ لوچ و اشتباههای انحلالطلبانۀ آن (An) را در جای خود بررسی خواهیم کرد. در اینجا مطلب مورد بحث ما این نیست. آنچه در این زمان باید به دقت به آن بپردازیم نتیجۀ بنیادی و اصلی حاصل از اسناد نقل شده در بالا است.*
تمامی حزب، در ١٩٠٨ و نیز در ١٩١٠، انحلالطلبی را محکوم و طرد کرد و به تفصیل و به وضوح منشاء طبقاتی و خطر این گرایش را توضیح داد. همۀ روزنامهها و مجلههای انحلالطلب – وژرژدنیه (١٠-١٩٠٩)، ناشازاریا (١٣-١٩١٠)، نوسکی گولوس (١٩١٢)، و لوچ (١٣-١٩١٢)*، همۀ آنها، بعد از مشخصترین مصوبات و حتی مصوباتی که به اتفاق آراء به تصویب حزب رسیده، افکار و استدلالهایی با ماهیت انحلالطلبانۀ آشکار را تکرار میکنند.
حتی هواداران لوچ مجبورند اعلام کنند که با این استدلالها، با این موعظه گریها مخالفند. این یک واقعیت است. بنابراین، مانند تروتسکی، سمکوفسکی و بسیاری دیگر از حامیان انحلالطلبی، فغان برداشتن دربارۀ «تحریک» علیه انحلالطلبان، یک بی صداقتی آشکار است، زیرا حقیقت را کاملا تحریف میکند.
اسنادی که من نقل کردم، و دورهای بیش از پنج سال را دربر میگیرند (١٩١٣-١٩٠٨)، این حقیقت را ثابت میکنند که انحلالطلبان با توهین به تمام مصوبات حزب، به ناسزاگویی به حزب و دام گذاری برای حزب، یعنی تشکیلات «زیرزمینی»، ادامه میدهند.
هر کارگری که بخواهد خود به گونهای جدی مسائل بحث انگیز و دردناک حزب را بررسی کند، که بخواهد خود به نتایجی دربارۀ این مسائل برسد، قبل از هر چیز باید با بررسی مستقل دربارۀ مصوبات حزب و استدلالهای انحلالطلبان و آزمودن درستی آنها، این حقیقت را فرا گیرد. تنها کسانی که بررسی دقیق انجام میدهند، دربارۀ مسائل و سرنوشت حزب خود به دقت میاندیشند و به تصمیمی مستقل میرسند، شایستگی آنرا دارند که اعضای حزب و سازندگان حزب کارگران نامیده شوند. نباید نسبت به این سؤال بی تفاوت ماند که آیا حزب در «تحریک» علیه انحلالطلبان «مقصر» است (به این معنی که حملهاش به انحلالطلبان اشتباه و بیش از حد شدید است) یا اینکه انحلالطلبان در تخطی آشکار از مصوبات حزب، در تبلیغ پیگیر انحلالطلبی، یعنی نابودی حزب، مقصرند.
روشن است که حزب نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه با تمام توان خود علیه آنهایی که خواستار نابودی اش هستند مبارزه کند.
پس از نقل اسناد دربارۀ این مسألۀ بنیادی، ما در مقالۀ بعد، به ارزیابی محتوی ایدئولوژیک مشاجره برای یک «حزب علنی» میپردازیم.
٤- مفهوم طبقاتی انحلالطلبی
در مقالههای پیشین (پراودا شمارههای ٢٨٩، ٢٩٩ و ٣١٤) ما نشان دادیم که همۀ مارکسیستها، در ١٩٠٨ و نیز در ١٩١٠، انحلالطلبی را بمثابۀ نفی کنندۀ گذشته قاطعانه محکوم کردند. مارکسیستها به طبقۀ کارگر توضیح دادند که انحلالطلبی گسترش نفوذ بورژوازی در میان پرولتاریا است. و همۀ نشریات انحلالطلب، از ١٩٠٩ تا ١٩١٣، با بی شرمی تصمیمات مارکسیستها را نقض کردند.
اجازه دهید شعار «حزب علنی کارگران»، یا «مبارزه برای یک حزب علنی» را که انحلالطلبان هنوز در لوچ و ناشازاریا تبلیغ میکنند در نظر بگیریم.
آیا این یک شعار مارکسیستی پرولتری است یا یک شعار لیبرالی بورژوایی؟
پاسخ را نه در رفتار یا نقشههای انحلالطلبان یا گروههای دیگر، بلکه در تحلیلی از رابطۀ نیروهای اجتماعی در روسیه در دورۀ فعلی باید یافت. اهمیت شعارها نه به وسیلۀ مقاصد تدوین کنندگان آنها بلکه به وسیلۀ رابطۀ نیروهای همۀ طبقات در کشور تعیین میگردد.
ملاکان فئودال مآب و «بوروکراسی» آنها با هر گونه تغییری در جهت آزادی دشمنی میورزند. این قابل درک است. بورژوازی به دلیل موقعیت اقتصادی خود در یک کشور عقب مانده و نیمه فئودالی، باید برای به دست آوردن آزادی بکوشد. اما بورژوازی از فعالیت مردم بیشتر هراس دارد تا از ارتجاع. این حقیقت با وضوح خاصی در ١٩٠٥ نشان داده شد؛ طبقۀ کارگر آنرا بطور کامل درک میکند اما روشنفکران اپورتونیست و نیمه لیبرال آنرا نمیفهمند.
بورژوازی هم لیبرال و هم ضدانقلابی است. رفرمیسم تأسف آور و بطور مضحک ناتوان آنها از اینجا ناشی میشود. آنها خواب اصلاحات میبینند و از تسویه حساب جدی با ملاکان فئودال مآبی که نه تنها از اجرای اصلاحات امتناع میکنند بلکه حتی آنچه را که تابحال اهدا شده است بازپس میگیرند، هراس دارند. آنها [بورژوازی] اصلاحات را موعظه میکنند و از جنبش مردمی وحشت دارند. آنها میکوشند ملاکان را از میدان بدر کنند اما از دست دادن حمایت آنها و از دست دادن امتیازهای خود برایشان هراس آور است. بر اساس این رابطۀ طبقات است که نظام سوم ژوئن ساخته شده است، نظامی که به ملاکان فئودال قدرت نامحدود و به بورژوازی امتیازاتی میدهد.
موقعیت طبقاتی پرولتاریا «شریک شدن» در امتیازات یا وحشت داشتن از اینکه کسی آنها را از دست بدهد را کاملا غیرممکن میسازد. به این دلیل است که رفرمیسم مفلوک و کور دل، رفرمیسم تنگ نظر و خودخواه برای پرولتاریا کاملا بیگانه است. و اما تودههای دهقان – از یکسو آنها بی اندازه زیر ستم میباشند و بجای برخورداری از امتیازها گرسنگی میکشند؛ از سوی دیگر بدون تردید خرده بورژوا هستند – از این رو، ایشان به ناگزیر بین لیبرالها و کارگران در نوسانند.
موقعیت عینی چنین است.
از این موقعیت به وضوح نتیجهگیری میشود که شعار حزب علنی طبقۀ کارگر، از لحاظ منشاء طبقاتی خود، یک شعار لیبرالهای ضدانقلابی است. چیزی جز رفرمیسم دربر ندارد؛ حتی اشارهای به این ندارد که پرولتاریا، تنها طبقۀ کاملا دمکرات، به وظیفۀ خود، وظیفۀ مبارزه با لیبرالها برای نفوذ بر دمکراتها بطور کلی، آگاه است؛ حتی به از میان برداشتن بنیاد تمام امتیازهای ملاکان فئودال مآب، از میان برداشتن «بوروکراسی» و غیره اشارهای ندارد؛ کوچکترین فکری دربارۀ اساس کل آزادی سیاسی یا یک قانون اساسی دمکراتیک را در خود ندارد؛ بجای آن، این شعار چشم پوشی ضمنی از حزب قدیمی و در نتیجه، ارتداد و از هم پاشیدگی (انحلال) حزب کارگران را دربر دارد.
بطور خلاصه، در یک دورۀ ضدانقلابی این شعار در میان کارگران دفاع از همان چیزی را رواج میدهد که بورژوازی لیبرال خود به آن عمل میکند. بنابراین، اگر انحلالطلبانی هم وجود نمیداشتند، بورژوازی ترقیخواه زیرک مجبور میشد روشنفکرانی را بیابد یا استخدام کند تا نزد طبقۀ کارگر از این شعار حمایت کند!
تنها احمقها خواهند کوشید گفتار انحلالطلبان را با انگیزههای آنان مقایسه کنند. گفتار آنان را باید با اعمال و موضع عینی بورژوازی لیبرال مقایسه کرد.
به این اعمال نگاه کنید. در ١٩٠٢ بورژوازی با فعالیت زیرزمینی موافق بود. استرووه را مأمور کرد تا ازووبژدنیه[٨] را بطور زیرزمینی منتشر سازد. هنگامی که جنبش طبقۀ کارگر به ١٧ اکتبر منجر شد، لیبرالها و کادتها فعالیت زیرزمینی را ترک کردند، سپس آنرا نفی کردند، و آنرا بی ثمر، دیوانگی، گناه آلود و بی خدایانه خواندند (وخی).* بورژوازی لیبرال بجای فعالیت زیرزمینی با مبارزه برای یک حزب قانونی موافق بود. این یک واقعیت تاریخی است، که تلاشهای بدون وقفۀ کادتها (٧-١٩٠٥) و ترقیخواهان (١٩١٣) برای قانونی شدن مؤید آنست.
در میان کادتها ما «کار قانونی و تشکیلات مخفی آنرا میبینیم»؛ آ. ولاسف خوش قلب، یعنی، ناآگاه و انحلالطلب، اعمال کادتها را «به زبان خود» بازگو کرده است.
چرا لیبرالها فعالیت زیرزمینی را نفی و شعار «مبارزه برای یک حزب قانونی» را اتخاذ کردند؟ آیا به این دلیل بود که استرووه یک خائن است؟ خیر، درست برعکس. استرووه به جبهۀ دیگر پیوست زیرا تمامی بورژوازی چرخشی انجام داده بود. و بورژوازی چرخشی انجام داد: ١) به دلیل اینکه در ١١ دسامبر ١٩٠٥ امتیازاتی به دست آورد[٩]، و حتی در ٣ ژوئن ١٩٠٧ به موقعیت یک اپوزیسیون تحمل شده دست یافت؛ ٢) به دلیل اینکه به گونهای مرگبار از جنبش مردمی وحشت داشت. شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» در ترجمان خود از زبان «سیاسیون عالیقدر» به زبان ساده و قابل فهم به مفهوم زیر است:
«ملاکان! تصور نکنید قصد ما اینست که زندگی را برای شما غیرممکن کنیم. خیر، تنها کمی بالا بروید و برای ما بورژواها جا باز کنید [یک حزب علنی]، آنگاه ما پنج برابر «هشیارانه» تر، ماهرانه تر و «علمی» تر از تیموشکینها و کشیشهای سابلر از شما دفاع خواهیم کرد.»[١٠]
نارودنیکهای[١١] خرده بورژوا به تقلید از کادتها شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» را اختیار کردند. در ماه اوت ١٩٠٦ آقایان پشه خونوف و شرکاء از روسکویه بوگاتستوو فعالیت زیرزمینی را نفی کردند، «مبارزه برای یک حزب علنی» را اعلام کردند و شعارهای «زیرزمینی» را که به گونهای پیگیر دمکراتیک اند از برنامۀ خود حذف نمودند.
به لطف وراجیهای رفرمیستی آنان دربارۀ یک «حزب وسیع و علنی» این ناآگاهان، همچنان که همه میتوانند ببینند، بدون حزب و بدون تماس با تودهها ماندهاند، در حالی که کادتها دیگر به چنین تماسهایی حتی فکر هم نمیکنند.
تنها از این راه، تنها با تحلیل وضع طبقات، با تحلیل تاریخ عمومی ضدانقلاب، درک ماهیت انحلالطلبی ممکن است. انحلالطلبان روشنفکران خرده بورژوا هستند که از طرف بورژوازی فرستاده شدهاند تا بذر فساد لیبرالی را در میان کارگران بیافشانند. انحلالطلبان به مارکسیسم و دمکراسی خیانت میکنند. شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» برای آنها (همچنان که برای لیبرالها و نارودنیکها) تنها در خدمت استتار نفی گذشته و گسستن از طبقۀ کارگر است. این واقعیتی است که به وسیلۀ انتخابات در مناطق کارگری برای دومای چهارم و به وسیلۀ تاریخچۀ بنیانگذاری روزنامۀ کارگری پراودا به اثبات رسیده است. برای همه روشن است که تماس با تودهها تنها به وسیلۀ آن کسانی حفظ شده است که گذشته را نفی نکردهاند و میدانند که چگونه از «کار علنی» و تمام «امکانات» متفرقه منحصراً بر طبق اساس آن گذشته و به منظور تقویت، تحکیم و تکامل بخشیدن به آن استفاده کنند.
در دورۀ نظام سوم ژوئن، جز این نمیتوانست باشد.
در مقالۀ بعد، ما «محدود ساختن» برنامه و تاکتیکها به وسیلۀ انحلالطلبان (یعنی لیبرالها) را مورد بحث قرار خواهیم داد.
٥- شعار «مبارزه برای یک حزب علنی»
در مقالۀ قبل (پراودا شمارۀ ١٢٢) ما مفهوم عینی (یعنی مفهومی که به وسیلۀ روابط طبقات تعیین میگردد) شعار «یک حزب علنی» یا «مبارزه برای یک حزب علنی» را بررسی کردیم. این شعار تکرار برده وار تاکتیکهای بورژوازی است و برای آنها به درستی بیانگر نفی انقلاب و یا بیانگر رفتار ضدانقلابی آنها است.
اجازه دهید بعضی تلاشها که مکرراً به وسیلۀ انحلالطلبان برای دفاع از شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» انجام میگیرد را در نظر بگیریم. مایوسکی، سدوف، دان و همۀ نویسندگان لوچ میکوشند مرز حزب علنی را با کار یا فعالیت علنی مخدوش کنند. چنین گیج سری ای صراحتاً یک تصنع، یک شگرد و فریب دادن خواننده است.
نخست فعالیت قانونی سوسیال دمکراتیک در دورۀ ١٣-١٩٠٤ یک واقعیت است. یک حزب علنی عبارتی است که روشنفکران به منظور پوشاندن انکار انقلاب به کار میبرند. دوم، حزب مکرراً انحلالطلبی، یعنی شعار یک حزب علنی را محکوم کرده است. اما حزب، نه تنها فعالیتهای علنی را محکوم نکرده است، بلکه برعکس کسانی را که در این نوع فعالیت اهمال یا آنرا نفی میکنند، محکوم کرده است. سوم، از ١٩٠٤ تا ١٩٠٧، فعالیتهای علنی در میان همۀ سوسیال دمکراتها تکامل ویژهای یافت. اما حتی یک گرایش، حتی یک جناح سوسیال دمکراسی در آن زمان شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» را مطرح نساخت!
این یک واقعیت تاریخی است. آنها که مایلند انحلالطلبی را درک کنند باید به این واقعیت بیندیشند.
آیا نبود شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» در دورۀ ٧-١٩٠٤ برای فعالیتهای قانونی مانعی ایجاد کرد؟ به هیچ وجه.
چرا چنین شعاری در آن زمان از میان سوسیال دمکراتها برنخاست؟ دقیقاً به دلیل اینکه در آن زمان ضدانقلاب خشن وجود نداشت تا بخشی از سوسیال دمکراتها را به اپورتونیسم افراطی بکشاند. در آن زمان بیش از حد روشن بود که شعار «مبارزه برای یک حزب قانونی» یک عبارت اپورتونیستی، یک نفی فعالیت «زیرزمینی» است.
آقایان، بکوشید به معنی این دگرگونی تاریخی پی ببرید. طی دورۀ ١٩٠٥، هنگامی که فعالیتهای علنی در حد عالی گسترش یافته بود، شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» مطرح نبود؛ طی دورۀ ضدانقلاب، هنگامی که فعالیتهای علنی کمتر گسترش یافتهاند، بخشی از سوسیال دمکراتها (به دنبال بورژوازی) شعار نفی «زیرزمین» و شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» را اتخاذ کرده-اند.
آیا معنی و مفهوم طبقاتی این دگرگونی هنوز روشن نیست؟
دست آخر، چهارمین و مهمترین واقعیت. دو نوع فعالیت علنی در دو راستای کاملا متضاد ممکن است (و دیده میشود) – یکی در دفاع از آنچه قدیمی است و بطور کامل در توافق با آنچه قدیمی است و به نمایندگی از شعارها و تاکتیکهای آن؛ و دیگری علیه آنچه قدیمی است، به منظور نفی آن، کوچک شمردن نقش آن، شعارهای آن و جز اینها.
وجود این دو نوع فعالیت علنی، که از اساس متخاصم و آشتی ناپذیرند، مسلمترین واقعیت تاریخی در دورۀ میان سالهای ١٩٠٦(کادتها و آقایان پشه خونوف و شرکاء) تا ١٩١٣(لوچ، ناشازاریا) است. آیا میتوان از لبخند زدن خودداری کرد هنگامی که از یک ساده لوح (یا از کسی که مدتی نقش یک ساده لوح را بازی میکند) میشنویم که میپرسد: اگر هر دو طرف به فعالیتهای علنی ادامه میدهند دیگر چه چیز جای بحث دارد. آقای عزیز من، بحث بر سر این است که آیا این فعالیتها باید در راستای دفاع از «زیرزمین» و روح آن انجام گیرد، یا در راستای کوچک شمردن آن، علیه آن و مغایر با روح آن! بحث تنها – تنها! – بر سر این است که آیا این کار علنی مشخص با روح لیبرالی انجام میگیرد و یا با روح یک دمکراسی پیگیر. بحث «تنها» بر سر این است که آیا ممکن است خود را به کار قانونی محدود کرد – آقای استرووه لیبرال را بخاطر بیاورید که در سال ١٩٠٢ خود را به آن محدود نکرد اما در سالهای ١٣-١٩٠٦ بطور کامل «خود را به آن محدود» کرده است!
انحلالطلبان ما در لوچ نمیتوانند درک کنند که شعار «مبارزه برای یک حزب علنی» به معنی بردن عقاید لیبرالی (استرووه) به میان کارگران است، عقایدی که به شعارهای «شبه مارکسیستی» آراسته شدهاند.
و یا به عنوان نمونه به استدلالهای خود هیئت تحریریۀ لوچ در پاسخ به آن (An) توجه کنید (شمارۀ ١٨١):
«حزب سوسیال دمکرات به آن رفقای معدودی که واقعیتهای زندگی آنها را به کار زیرزمینی وادار کرده است محدود نمیشود. اگر تمامی حزب به زیرزمین محدود میشد چند نفر عضو میداشت؟ دویست یا سیصد نفر؟ و آن هزاران اگر نه دهها هزار کارگری که عملا بار کار سوسیال دمکراتیک را بر دوش دارند کجا میبودند؟»
برای هر کسی که میاندیشد، این استدلال به تنهایی برای تعیین هویت لیبرالی نویسندگان آن کافی است. نخست، آنها دربارۀ «زیرزمین» تعمداً دروغ میگویند. فعالان زیرزمینی بسیار بیشتر از «صدها» نفرند. دوم، در سراسر جهان تعداد اعضای حزب در مقایسه با تعداد کارگرانی که کار سوسیال دمکراتیک را به انجام میرسانند، «محدود» است. به عنوان نمونه در آلمان تنها یک میلیون عضو حزب سوسیال دمکرات وجود دارد، در حالیکه تعداد آرایی که برای سوسیال دمکراتها به صندوق ریخته میشود در حدود پنج میلیون است و پرولتاریا در حدود پانزده میلیون نفر است. نسبت اعضای حزب به تعداد سوسیال دمکراتها در کشورهای گوناگون به وسیلۀ تفاوتهای شرایط تاریخی این کشورها تعیین میگردد. سوم، ما هیچ چیز نداریم که بتواند جای «زیرزمین» ما را بگیرد. به این ترتیب لوچ در مقابله با حزب به کارگران غیرحزبی یا آنهایی که بیرون از حزب اند اشاره میکند. این شیوۀ معمول لیبرالی است که میکوشد تودهها را از پیشاهنگ خود که دارای آگاهی طبقاتی است جدا کند. لوچ رابطۀ بین حزب و طبقه را درک نمیکند، همانطور که اکونومیستهای ١٩٠١-١٨٩٥ نتوانستند آنرا درک کنند. چهارم، «کار سوسیال دمکراتیک» ما تنها هنگامی که با روح قدیمی و تحت شعارهای آن انجام میشود کار سوسیال دمکراتیک اصیل است.
استدلالهای لوچ استدلالهای روشنفکران لیبرالی است که در بی میلی خود برای پیوستن به تشکیلات حزبی عملا موجود، میکوشند با تحریک تودۀ غیرحزبی، پراکنده و ناآگاه علیه این تشکیلات آنرا نابود کنند. لیبرالهای آلمانی نیز همین کار را میکنند. آنها میگویند از آنجا که «حزب» سوسیال دمکراتها «تنها» یک پانزدهم پرولتاریا را دربر میگیرد، آنها نمایندۀ پرولتاریا نیستند!
استدلال رایج تری را که لوچ ارائه میکند در نظر بگیرید: «ما» «درست مانند اروپا» طرفدار یک حزب علنی هستیم. لیبرالها و انحلالطلبان قانون اساسی و حزب علنی ای «مانند اروپای» امروز میخواهند، اما مسیری را که اروپا طی کرد تا امروز به آنها برسد نمیخواهند.
کسوسکی، یک انحلالطلب و بوندیست، در لوچ به ما میآموزد تا از نمونۀ اتریشیها پیروی کنیم. اما او فراموش میکند که اتریشیها از ١٨٦٧ یک قانون اساسی داشتهاند و بدون دو چیز امکان داشتن این قانون اساسی برایشان وجود نداشت، ١) جنبش ١٨٤٨؛ ٢) بحران عمیق سیاسی سالهای ٦٦-١٨٥٩، یعنی هنگامی که ضعف طبقۀ کارگر به بیسمارک و شرکاء اجازه داد به وسیلۀ «انقلاب از بالا»ی مشهور، خود را [از خطر] برهانند. از اندرزهای کسوسکی، دان، لارین و همۀ نویسندگان لوچ چه نتیجهای میتوان گرفت؟ تنها اینکه آنها میکوشند بحران ما را با روح «انقلاب از بالا» و نه با روحی دیگر حل کنند! اما این کار آنها دقیقاً همان «کار» یک حزب کارگران استولیپین[١٢] است.
فرقی ندارد که به کجا بنگریم – انحلالطلبان را میبینیم که هم مارکسیسم و هم دمکراسی را نفی میکنند.
در مقالۀ بعد استدلالهای آنها دربارۀ نیاز به تعدیل در شعارهای سوسیال دمکراتیک ما مورد بررسی تفصیلی قرار میگیرد.
٦
اکنون باید تعدیل شعارهای مارکسیستی به وسیلۀ انحلالطلبان را مورد بررسی قرار دهیم. برای این منظور بهترین کار آنست که مصوبات کنفرانس ماه اوت آنها را در نظر بگیریم، اما به دلایل روشن این مصوبات را تنها در مطبوعاتی که خارج از کشور منتشر میشوند میتوان تحلیل کرد. در اینجا ما مجبوریم از لوچ شمارۀ ١٠٨(١٩٤) نقل کنیم. ال.اس.[١٣] در مقالهاش با دقتی قابل ملاحظه تمامی جوهر و روح انحلالطلبی را توضیح داد.
آقای ال.اس. چنین مینویسد:
«مورانف نماینده، تاکنون فقط سه تقاضای جزئی را قبول کرده است و همانطور که میدانید این اجزاء سه گانه، ارکان پلاتفرم انتخاباتی لنینیستها بودند: دمکراتیزه کردن کامل نظام حکومتی، هشت ساعت کار در روز و انتقال زمین به دهقانان. پراودا نیز همین نقطه نظر را حفظ میکند. با این همه، ما، همانند تمامی سوسیال دمکراسی اروپایی [بخوانید – «ما، و نیز میلیوکف که به ما اطمینان میدهد، شکر خدا، یک قانون اساسی داریم»]، در این خواستهای سه گانه یک شیوۀ تهییج را میبینیم که تنها اگر مبارزۀ هر روزۀ تودههای کارگر را به حساب آورد میتواند قرین موفقیت گردد. ما فکر میکنیم تنها آن چیزهایی را که، از یکسو در تکامل بیشتر جنبش طبقۀ کارگر اهمیت بنیادی دارند، و از سوی دیگر ممکن است برای تودهها فوریت پیدا کنند، تنها چنین چیزهایی را باید بمثابۀ خواستهای جزئی عنوان کرد و سوسیال دمکراتها باید توجه خود را در حال حاضر بر آنها متمرکز نمایند. از سه خواستی که پراودا مطرح ساخت، تنها یکی – هشت ساعت کار در روز – میتواند نقشی در مبارزۀ هر روزۀ کارگران داشته باشد و چنین نقشی را بازی میکند. دو خواستۀ دیگر ممکن است در حال حاضر موضوعاتی برای ترویج باشند نه برای تهییج. دربارۀ تفاوت بین ترویج و تهییج، رجوع کنید به صفحات درخشان جزوۀ «مبارزه علیه قحطی» نوشتۀ پلخانف [ال.اس. به اشتباه بر این در میکوبد؛ برای او بخاطر آوردن بحث پلخانف با اکونومیستها، که او مقلد آنان است، در سالهای ١٩٠٢-١٨٩٩ «دردناک» است!].»
«جدا از هشت ساعت کار در روز، خواستۀ حق گردهم آیی، حق تشکیل هر نوع تشکیلات همراه با آزادی تجمع و آزادی بیان، خواه شفاهی و خواه انتشاراتی، خواستۀ جزئی است که نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و نیز تمامی جریان زندگی روسی آنرا مطرح میسازند.»
تاکتیکهای انحلالطلبان را میبینید؛ آنچه ال.اس. با کلمات «دمکراتیزه کردن کامل و جز آن» توصیف میکند و آنچه او «انتقال زمین به دهقانان» مینامد، همانطور که میبینید «برای تودهها فوریت» ندارد، «نیازهای جنبش طبقۀ کارگر» و «تمامی جریان زندگی روسی آنها را مطرح» نمیسازند! این استدلالها چقدر قدیمی اند و چقدر آشنا هستند برای کسانی که تاریخ پراتیک مارکسیستی در روسیه، سالهای متمادی مبارزۀ آن علیه اکونومیستهایی که وظایف دمکراسی را انکار میکردند، به خاطر میآورند! لوچ نظرات پروکوپوویچ و کوسکوا را، که در آن روزها میکوشیدند کارگران را به مسیر لیبرالی بکشند، با چه استعدادی تقلید میکند!
اما اجازه دهید استدلالهای لوچ را دقیق تر بررسی کنیم. از دیدگاه عقل سلیم این استدلالها دیوانگی محض اند. آیا کسی با عقل سالم واقعاً میتواند مدعی شود که خواست «دهقانی» نقل شده در بالا (یعنی خواستی که به سود دهقانان مطرح شده است) «برای تودهها فوریت» ندارد و «نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و تمامی جریان زندگی روسی آنرا مطرح» نمی سازد؟ این نه تنها حقیقت ندارد بلکه آشکارا بی معنی است. تمام تاریخ قرن نوزده روسیه، تمام «جریان زندگی روسی» این مسأله را به وجود آورد، به آن فوریت داد، حتی بالاترین فوریت؛ این امر در تمامی جریان قانون گذاری روسیه بازتاب یافته است. لوچ چگونه توانسته است به چنین خلاف حقیقت حیرت انگیزی برسد؟
لوچ ناگزیر بوده است زیرا در انقیاد سیاست لیبرالی است و لیبرالها هنگامی که خواست دهقانی را مردود میشمارند (یا مانند لوچ کنار میگذارند) با خویشتن صادقند. بورژوازی لیبرال چنین میکند، زیرا موضع طبقاتی اش او را مجبور میکند که برای ملاکان خوش رقصی کند و رو در روی جنبش مردم بایستد.
لوچ ایدههای ملاکان لیبرال را نزد کارگران میآورد و به دهقانان دمکرات خیانت میورزد.
از این بیش. آیا ممکن است که تنها حق تشکیل اتحادیهها «فوریت» داشته باشد؟ تخطی ناپذیر بودن حقوق فردی چطور؟ یا الغای استبداد و ستمگری، انتخابات، حق رأی، یک مجلس و غیره؟ هر کارگر با سوادی، هر کسی که گذشتۀ نزدیک را به خاطر میآورد، به خوبی میداند که تمام اینها فوریت دارند. در هزارها مقاله و سخنرانی همۀ لیبرالها میپذیرند که همۀ اینها فوریت دارند. پس چرا لوچ تنها یکی از این آزادیها را دارای فوریت اعلام کرد، هر چند یکی از مهمترین آنها را، در حالی که شرایط بنیادی آزادی سیاسی، دمکراسی و نظام مبتنی بر قانون اساسی حذف شدند، کنار گذاشته شدند، به آرشیوهای «ترویجی» سپرده شدند و از موضوع تبلیغات حذف گردیدند؟
دلیل و تنها دلیل آنست که لوچ آنچه را که برای لیبرالها قابل قبول نیست نمیپذیرد.
از نقطه نظر فوریت داشتن برای تودهها و نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و جریان زندگی روسی، هیچ تفاوتی بین سه خواست مورانف و پراودا (یا به بیان کوتاه خواستهای مارکسیستهای ثابت قدم) وجود ندارد. خواستهای طبقۀ کارگر و دهقانان و یا خواستهای عمومی سیاسی برای تودهها از فوریتی یکسان برخوردارند، به یکسان توسط نیازهای جنبش طبقۀ کارگر و «تمامی جریان زندگی روسی» برجسته میگردند. هر سه خواست به هم شبیهاند زیرا خواستهای جزئی هستند که برای پرستندۀ اعتدال و دقت عزیزند؛ آنها در مقایسه با هدفهای نهایی «جزئی»اند، اما در مقایسه، به عنوان نمونه، با «اروپا» بطور کلی در سطح بسیار بالایی قرار دارند.
پس چرا لوچ هشت ساعت کار در روز را میپذیرد و بقیه را طرد میکند؟ چرا به جای کارگران به این نتیجه میرسد که هشت ساعت کار در روز در مبارزۀ هر روزۀ ایشان «نقشی ایفا میکند» در حالی که خواستهای عمومی سیاسی و خواستهای دهقانی چنین نقشی را ندارند؟ واقعیتها نشان میدهند که از یک سو کارگران در مبارزۀ هر روزۀ خود خواستهای عمومی سیاسی و نیز خواستهای دهقانان را پیش میکشند – و، از سوی دیگر، آنها اغلب برای کاهش محدودتری در ساعات کار روزانه می جنگند.
پس مسأله در کجاست؟
مسأله در رفرمیسم لوچ است، که طبق معمول تنگ نظری لیبرالی خود را به «تودهها» به «جریان تاریخ» و جز آن نسبت میدهد.
رفرمیسم، بطور کلی، به این معنی است که مردم خود را به تهییج برای تغییراتی محدود میکنند که مستلزم از میان برداشتن بنیادهای اصلی طبقۀ حاکم قدیمی نیستند، تغییراتی که با حفظ این بنیادها سازگارند. هشت ساعت کار در روز با حفظ قدرت سرمایه سازگار است. لیبرالهای روسی، به منظور جلب کارگران، خود آمادهاند که از این خواست جانبداری کنند («تا سر حد امکان»). خواستهایی که لوچ مایل نیست بر اساس آنها دست به «تهییج» بزند با حفظ بنیادهای دورۀ قبل از سرمایهداری، دورۀ سرواژ، ناسازگارند.
لوچ دقیقاً آنچه را که برای لیبرالها پذیرفتنی نیست از کار تهییجی حذف میکند، زیرا لیبرالها خواستار الغای قدرت ملاکان نیستند، بلکه تنها مایلند در قدرت و امتیازهای آنان شریک شوند. لوچ دقیقاً آنچه را که با نقطه نظر رفرمیسم ناسازگار است حذف میکند.
مسأله در اینجا است!
نه مورانف، نه پراودا، و نه هیچ یک از مارکسیستها خواستهای جزئی را طرد نمیکنند. چنین کاری بی معنی است. به عنوان نمونه، بیمه را در نظر بگیرید. آنچه ما طرد میکنیم فریب دادن مردم با یاوه گویی دربارۀ خواستههای جزئی و با رفرمیسم است. ما رفرمیسم لیبرالی را در روسیۀ امروز بمثابۀ چیزی اتوپیایی، خودخواهانه، دروغین و بمثابۀ چیزی مبتنی بر توهمات مربوط به قانون اساسی و سرشار از روح نوکرمنشی نسبت به ملاکان، طرد میکنیم. این نکتهای است که لوچ میکوشد با عباراتی دربارۀ «خواستهای جزئی» بطور کلی مخدوش و پنهان کند، اگر چه خود میپذیرد که نه مورانف و نه پراودا «خواستهای جزئی» مشخصی را طرد نمیکنند.
لوچ شعارهای مارکسیستی را تعدیل میکند، میکوشد آنها را با معیار تنگ، رفرمیستی و لیبرالی بسنجد و از این طریق ایدههای بورژوایی را در میان کارگران میگسترد.
مبارزهای که مارکسیستها علیه انحلالطلبان به آن دست یازیدهاند چیزی نیست مگر تجلی مبارزه-ای که کارگران پیشرو علیه بورژوازی لیبرال به منظور تأثیر گذاردن بر تودههای مردم، برای روشنگری و آموزش سیاسی آنها انجام میدهند.
پراودا، شمارههای ٨٠، ٩٥، ١١٠،
١٢٢، ١٢٤ و ١٢٦، ١٢ و ٢٦ آوریل
-
١٥، ٢٩، ٣١ مه و ٢ ژوئن ١٩١٣
امضاء: و. ای.
مجموعه آثار لنین، جلد ١٩
توضیحات
[١]
پراودا (حقیقت) – یک روزنامۀ بلشویکی که در سن پترزبورگ به شکل قانونی منتشر میشد و به ابتکار کارگران سن پترزبورگ در آوریل ١٩١٢ پایه گزاری شده بود. یک روزنامۀ تودۀ کارگران بود و انتشار آن با کمکهای مالی ای که به وسیلۀ خود کارگران جمع آوری میشد امکان مییافت. لنین که در آن زمان در خارجه به سر میبرد، پراودا را هدایت میکرد، تقریباً بطور روزانه برای آن مطلب مینوشت و بهترین نیروهای دست به قلم حزب را به نوشتن برای آن وا میداشت.
پراودا دائماً از طرف پلیس زیر فشار بود – در مدت دو سال و سه ماه حکومت تزاری این روزنامه را هشت بار تعطیل کرد، اما این روزنامه تحت عناوین گوناگون منتشر شد: رابوچایا پراودا (حقیقت کارگران)، سه ورنایا پراودا (حقیقت شمالی)، پراودا ترودا (حقیقت کار)، زاپراودو (برای حقیقت)، پرولتارسکایا پراودا (حقیقت پرولتری)، پوت پراودی (راه حقیقت)، رابوچی (کارگر)، ترودوایا پراودا (حقیقت زحمتکشان). در ٨(٢١) ژوئیۀ ١٩١٤ این روزنامه توقیف شد. انتشار پراودا تا پس از انقلاب فوریۀ ١٩١٧ از سر گرفته نشد. پس از انقلاب از ٥(١٨) مارس به عنوان ارگان مرکزی ح.س.د.ک.ر. منتشر شد. در ٥(١٨) ژوئیۀ ١٩١٧ دفاتر هیئت تحریریه به وسیلۀ قزاقها و کادتهای ارتش مورد تهاجم و تخریب قرار گرفت. به دلیل فشار دولت موقت این روزنامه مکرراً مجبور به تعویض نام خود شد. از ٢٧ اکتبر (٩ نوامبر)، تحت عنوان قدیمی خود منتشر شد.
[٢]
اشاره به پیش نویس برنامۀ منشویکی حزب است که در کنگرۀ چهارم(وحدت) ح.س.د.ک.ر. با اکثریت ٦٢ رأی موافق در مقابل ٤٢ رأی مخالف و ٧ رأی ممتنع تصویب شد. لنین در آثار خود «گزارش دربارۀ کنگرۀ وحدت ح.س.د.ک.ر.» و «برنامۀ ارضی سوسیال دمکراسی در نخستین انقلاب روسیه ٧-١٩٠٥» به انتقاد از این برنامه پرداخت.
[٣]
منشویکهای حزبی – گروه کوچکی از منشویکها به رهبری پلخانف که از منشویکهای انحلالطلب جدا شدند و به مقابله با انحلالطلبی در دورۀ ١٢-١٩٠٨ پرداختند.
[٤]
لنین از مصوبۀ جلسۀ همگانی کمیتۀ مرکزی ح.س.د.ک.ر. در ژانویۀ ١٩١٠ تحت عنوان «جریان اوضاع در حزب» که انحلالطلبی و اتزوویسم را محکوم میساخت نقل میکند.
[٥]
اشاره به بیانیهای است که از طرف ل. تروتسکی و نمایندگان حزب سوسیال دمکرات لهستان و لتوانی و حزب سوسیال دمکرات لتونی به جلسۀ همگانی در ١٩١٠ ارائه شد. متن کامل این بیانیه در صفحه ٥٣ جلد ١٩ مجموعه آثار لنین (مقالۀ «یادداشتهای یک روزنامه نگار») آمده است.
[٦]
وژرژدنیه Vozrozhdeniye (احیاء) – نشریۀ قانونی که توسط منشویکهای انحلالطلب از دسامبر ١٩٠٨ تا ژوئیۀ ١٩١٠ در مسکو منتشر میشد.
[٧]
نوسکی گولوس Nevsky Golos (صدای نو) – روزنامۀ قانونی که توسط منشویکهای انحلالطلب از ماه مه تا اوت ١٩١٢ در سن پترزبورگ منتشر میشد.
[٨]
ازووبژدنیه Osvobozhdeniye (رهایی) – یک مجلۀ دو هفتگی بورژوا - لیبرال که در دورۀ ٧-١٩٠٢ تحت سردبیری استرووه در خارجه منتشر میشد.
[٩]
لنین به قانونی اشاره دارد که در تاریخ ١١(٢٤) دسامبر ١٩٠٥ در خصوص تشکیل دومای «قانون گذار» دولتی اعلام شد؛ این قانون توسط حکومت تزاری در زمانی که قیام مسکو در اوج خود بود اعلام شد. اولین دومای انتخاب شده تحت این قانون، اکثریتی کادتی داشت.
[١٠]
منظور لنین از «کشیشهای سابلر» روحانیون ارتدکسی است که تحت هدایت سابلر مرتجع، عامل شورای کلیسایی به شرکت فعال در انتخابات دومای چهارم کشیده شدند تا از انتخاب نمایندگان تابع تزار اطمینان حاصل کنند.
[١١]
نارودنیکها – حامیان نارودنیسم، گرایش خرده بورژوایی در جنبش انقلابی روسیه در دهههای ٦٠ و ٧٠ قرن نوزدهم. نارودنیکها برای الغاء استبداد و انتقال زمین به دهقانان مبارزه میکردند. آنها منکر این بودند که طبق قوانین سرمایهداری، روابط سرمایهدارانه و پرولتاریا در روسیه رشد میکنند و از این رو دهقانان را نیروی اصلی انقلابی میشمردند. آنها کمون روستایی را شکل جنینی سوسیالیسم میپنداشتند و از این رو راهی روستاها میشدند تا دهقانان را علیه استبداد برانگیزند. نارودنیکها از پیش فرضی اشتباه دربارۀ نقش مبارزۀ طبقاتی در تاریخ حرکت میکردند و باور داشتند که تاریخ توسط قهرمانانی که تودهها به صورت منفعل به دنبالشان روانند ساخته میشود. نارودنیکها تاکتیکهای تروریستی را در مبارزه شان علیه تزاریسم بکار گرفتند.
در دهههای ٨٠ و ٩٠ قرن نوزدهم سیاست سازشکارانهای را نسبت به تزاریسم در پیش گرفتند، آغاز به مبارزه در جهت منافع کولاکها نمودند و مبارزۀ سرسختانهای علیه مارکسیسم به پیش بردند.
[١٢]
استولیپین Stolypin – وزیر کشور و رئیس هیئت وزیران از ١٩٠٦ تا ١٩١١. نام او با سرکوب انقلاب ٧-١٩٠٥ روسیه و دورۀ ارتجاع سیاسی خشن پس از آن گره خورده است.
حزب کارگران استولیپین – نامی است که توسط کارگران روس به منشویکهای انحلالطلب داده شده بود که خود را با رژیم استولیپین وفق داده و به بهای انکار برنامه و تاکتیکهای ح.س.د.ک.ر. سعی کردند که تأییدیۀ حکومت تزاری را برای تأسیس حزبی علنی و قانونی که ظاهراً حزب طبقۀ کارگر بود به دست آورند.
[١٣]
ال. اس. (ل. سدوف) L. Sedov– نام مستعار انحلالطلب منشویک ب.ا. گینسبورگ.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L2064fa.html
|