کشيشان در انتخابات و انتخابات با کشيشان
بنا به گزارش روزنامهها، کنگره زمينداران کوچک و کليساها در ٤٨ ايالت[*] در بخش اروپايى روسيه ٧٩٩٠ هيأت نمايندگى شامل ٨٥١٦ کشيش انتخاب کردهاند. به اين ترتيب کشيشها ٨٢٪ منتخبين را تشکيل ميدهند. تکميل شدن آراى برگشتى کل پنجاه ايالت هم نميتواند در اين نتيجه تغيير چندانى بدهد.
بنابراين، ببينيم اين انتخابات، چه چيزهايى را برجسته ميکند.
قانون مقرر کرده است که زمينداران کوچک و کليساها در هر رده از حوزههاى انتخاباتى يک هيأت نمايندگى براى شرکت در کنگره زمينداران انتخاب کنند. يعنى تعداد نمايندگان بايستى متناسب با مقدار زمينى باشد که انتخاب کنندگان در مالکيت خود دارند.
آمار سال ١٩٠٥ اطلاعات زيررا براى پنجاه ايالت اروپايى روسيه بدست ميدهد:
زمين/مالک | دسياتين* |
املاک کليسا | ١٫٩٠٠٫٠٠٠ |
زمينهايى که در مالکيت خصوصى کشيش هاست | ٣٠٠٫٠٠٠ |
مجموع املاکى که در اختيار کشيشان است | ٢٫٢٠٠٫٠٠٠ |
املاک خصوصى شهرنشينها | ٣٫٧٠٠٫٠٠٠ |
املاک خصوصى دهقانان | ١٣٫٢٠٠٫٠٠٠ |
املاک خصوصى سايرين | ٢٫٢٠٠٫٠٠٠ |
مجموع املاک افراد غير وابسته به کليسا | ١٩٫١٠٠٫٠٠٠ |
* ١ دسياتين = ٠٩ر١ هکتار = ١٠٩٠٠ مترمربع
اين اطلاعات احتمالا املاک کوچک را به ميزان کمترى از املاک متعلق به کشيشان وارد محاسبات کرده است، با اين حال از اين اطلاعات ميشود نتيجه گرفت که مساحت املاک خصوصى کوچک مجموعاً ٢١٫٣٠٠٫٠٠٠ دسياتين است که از اين مقدار ٢٫٢٠٠٫٠٠٠ دسياتين، يا کمى بيش از يک دهم آن، متعلق به کشيشهاست. با وجود اين، کشيشان دستکم هشت دهم کل نمايندگان را انتخاب کردهاند!!
چطور اينطور شده است؟ خيلى ساده است. حقيقت اينست که مالکان زمينهاى کوچک به ندرت در انتخابات شرکت ميکنند—نه امکانش را دارند و نه علاقهاش را؛ بعلاوه پليس هزار مانع بر سر راه انتخابات آزاد گذاشته بود. همه کشيشها را اما، به شرکت در انتخابات "ترغيب" کرده بودند.
کشيشها به نمايندگانى رأى ميدهند که باب طبع دولت باشند. اين توضيح ميدهد که چرا، بورژوازى که هيچ، حتى مالکان اراضى هم زير لب غُر ميزنند. اکتوبريستها و ناسيوناليستها هم غُر ميزنند. همه آنها دولت را متهم ميکنند که انتخابات را "مهندسى" کرده است. اما مالکان اراضى و بورژوازى بزرگ خودشان هم دوست دارند انتخابات را مهندسى کنند.
با اين حساب بين حکومت مطلقه از يک طرف و مالکان اراضى و کله گندههاى بورژوا از طرف ديگر، کشمکش و برخورد هست. خواست دولت اين بود که پشتيبانى مالکان اراضى و اقشار بالاى بورژوازى را تضمين کند، همانطور که همه ميدانند بستر کل قانون سوم ژوئن ١٩٠٧ همين ايده بود.
به هر حال، آنطور که پيداست، آب دولت حتى با اکتبريستها در يک جوی نميرود. دولت موفق نشده است حتى دستگاه سلطنت بورژوا-فئودال را طورى سازمان بدهد که به نوعى "رضايت" اين طبقات تأمين شود.
دولتی که شروع کرده است مقامات عاليرتبه خودش را به شکل کشيشان وابسته و مطيع سازمان بدهد، خودش بيشک در واقع به اين عدم توفيق اذعان ميکند!
در علم تاريخ، اين روش حکومت که خصيصههای اصلی و حياتی استبداد را ابقاء ميکند، بناپارتيسم ناميده ميشود.
در اين حالت، طبقات معين نيستند که، به تنهايى و يا عمدتا، به عنوان پشتيبان خدمت ميکنند، بلکه (پشتيبانان) عناصر دستچين شدهای عمدتاً از ميان بخشهاى وابسته و گوناگون جمعيت هستند.
اين پديده را چگونه ميتوان با عبارات "جامعه شناسانه"، يعنى از ديدگاه مبارزه طبقاتى توضيح داد؟
اين پديده مربوط به توازن قوای طبقات متخاصم يا رقيب است. اگر براى نمونه پوريشکويچها با کوچکوفها و ريابوشينسکىها رقابت داشته باشند، ممکن است برای دولت – با فرض اينکه توازن معينی بين اين رقبا موجود باشد - استقلال بيشتری حاصل شود (البته در چهارچوبی معين و کمابيش محدود)، در مقايسه با حالتی که يکی از از اين طبقات برتری قطعی پيدا کرده باشد. از طرف ديگر، اگر اين حکومت از نظر تاريخى با تداوم و غيره با شکلهاى "زنده" و خاص استبداد گره خورده و اگر سنتهاى ميليتاريستى و بوروکراتيک بصورت انتخابی نبودن قضات و مقامات رسمی درکشور قوى باشد، آنگاه حدود آن استقلال باز هم بيشتر ميشود، بروزاتش عيانتر ميشود، روشهاى "دستچين کردن" رأى دهندگان و انتخاب کنندگانی که دستورشان را از بالا ميگيرند، زمختتر و وقيحانهتر، و ظلم و استبداد واقعیتر و ملموستر ميشوند.
روسيه معاصر از چنين حالتى گذر ميکند. "گام به سوى انتقال به يک سلطنت بورژوايى"[١] با اقتباس روشهاى بناپارتيستى بمراتب مشکلتر شده است. در حالى که در فرانسه سلطنت بورژوايى و امپراتورى بناپارتيستى به روشنى و وضوح با همديگر فرق داشتند، در آلمان بيسمارک الگوهاى "مرکب" از هر دو نوع را به دست ميداد که در آنها خصيصههايى که مارکس آن را "استبداد نظامى"[٢] ميناميد بوضوح غلبه داشتند – بعلاوه بناپارتيسم.
ميگويند ماهى کول دوست دارد که در خامه ترش کباب بشود. معلوم نيست عوامالناس دوست دارند که در يک سلطنت بورژوازى کباب بشوند، يا در استبداد فئودالى، در"جديدترين" نوع بناپارتيسم يا در استبداد نظامى يا بالاخره در ملقمه خاصى از همه اين "روشها". اگر چه ممکن است اينها از نقطه نظر عوام الناس و به اصطلاح "نظم قانونى" فرقى با هم نداشته باشند، يا از نقطه نظر صرفاً حقوقى و بلحاظ رسمى از نظر حقوق اساسى تفاوتهاى ناچيزى با هم داشته باشند، ولى از نقطه نظر مبارزه طبقاتى اين تفاوتها تفاوتهاى اساسى است.
براى آدم عامى فرقى نميکند که بداند نه تنها به شيوه قديم، بلکه به طريق جديد هم کتک ميخورد. اما ثبات رژيمى که آدم عامى را سرکوب ميکند، شرايط رشد و فروپاشى اين رژيم، و درجه آسيب پذيرىاش از رسوائيهاى ناگهانى، همگى به درجه زيادى بستگى به اين دارد که ما با اَشکال کم و بيش قابل مشاهده، آشکار، يکپارچه و بلاواسطه از حکومت طبقات معين رو در رو باشيم يا با تنوعى از شکلهاى غير مستقيم و بىثبات از حکومت آنها.
نابود کردن حاکميت طبقات، دشوارتر از نابود کردن شکلهاى بىثباتى از روبنا است که با روح زوار در رفته زمانهاى کهنه عجين شده و از جانب "انتخاب کنندگان" دستچين شده حمايت ميشود.
تجربه «سابلر» و «ماکاروف» در "سازمان دادن" کشيشان براى انتخابات دوماى چهارم بايد يکى از موضوعات بسيار مورد علاقه همگان باشد، هم "از نظر جامعه شناسانه" و هم بلحاظ سياست عملى.
نوسکايا زوزدا Nevskaya Zvezda، شماره ٢٧، پنجم اکتبر ١٩١٢
ترجمه از جلد ١٨ مجموعه آثار لنين به زبان انگليسى
[*]
گوبرنيا (Gubernia)، «ايالت» ترجمه شده، که نام واحدهاى منطقهاى ادارى در امپراتورى روسيه بود. تقسيم کشور به تعدادى "گوبرنيا" مربوط به دوره پتر اول است—PA.Ed
[١]
نگاه کنيد به مجموعه آثار لنين، جلد ١٥، صفحه ٣٤٧—Ed
[٢]
نگاه کنيد به مارکس، "نقد برنامه گوتا".
lenin.public-archive.net #L1957fa.html
|