Farsi    Arabic    English   

خط سیاسی

و. ای. لنین


بدون تردید ماهیت نوسکایا زوزدا و پراودا کاملاً مشخص شده و نه تنها برای کارگران، بلکه برای همۀ احزاب سیاسی روسیه شناخته شده است – آن را مدیون حملات صد سیاهی‌ها و اکتبریست‌ها (روسیا، نوویه ورمیا، گولوس مسکوی و غیره)، همچنین لیبرالها (رچ، زاپروسی ژیزنی و غیره) به پراودا و نوسکایا زوزدا هستیم.

ارزیابی خط سیاسی دنبال شده توسط این دو روزنامه در پرتوی کارزار انتخاباتی اهمیت خاصی دارد، زیرا این ارزیابی سنگ محک اجتناب ناپذیر دیدگاهها دربارۀ مسائل پایه‌ای اصول است. به این دلیل است که پیشنهاد می کنیم روی مقالۀ ن. نیکولین در نوسکی گولوس شمارۀ ۹، دربارۀ خط پراودا و نوسکایا زوزدا، تأمل کنیم. همانطور که خواننده می تواند ببیند، مقاله حاوی تعداد نه چندان کمی کلمات بسیار خشمگینانه است؛ ولی ما می توانیم (و باید) آنها را با در نظر داشتن تلاش نویسنده برای پرداختن به جوهر مسائل مهم نادیده بگیریم.

    ن. نیکولین نوشت «باید اعتراف کنم که از بسیاری جنبه‌ها پراودا بطور نسبتاً راضی کننده‌ای وظیفۀ نمایندۀ تمایلات، تقاضاها، نیازها و منافع پرولتاریای روسیه بودن را انجام می دهد. متأسفانه، ارزش این کار مفید را با یک ارائۀ کاملاً نامعقول حقایق سیاسی که از واقعیت به دور است و عواقب آن بسیار مضرند بطور قابل ملاحظه‌ای پایین می آورد.»

ما کلمات خشمگینانه را کنار می گذاریم و به چیز مهم می پردازیم: ارائۀ حقایق سیاسی. ما با خوشحالی آزار نویسنده را بخاطر این رویکرد سرراست به مسئله، که واقعاً اساسی است، می بخشیم. بگذارید به اصل مطلب بپردازیم. در حقیقت ناممکن است که حتی یک گام در میدان کار عملی برداریم مگر آنکه دیدگاههای محکمی دربارۀ اینکه «حقایق سیاسی» ما واقعاً چه هستند داشته باشیم.

ن. نیکولین به سؤال سرراست خودش چنین پاسخ می دهد:

    «پراودا – که در این مورد پیرو نمونۀ نوسکایا زوزدا است – به خوانندگانش اطمینان می دهد که طبقۀ کارگر باید علیرغم لیبرالها یک روسیۀ نو بسازد. البته، این سرافرازانه به نظر می رسد، ولی حاوی چیزی جز مهملات نیست. هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در یک روند پیچیدۀ مبارزۀ منافع مختلف در حال ساخته شدن [تأکیدات از خود ن. نیکولین هستند] است و وظیفۀ طبقۀ کارگر نه کشیدن نقشه‌های واهی جهت ساختن یک روسیۀ نو برای دیگران و علیرغم همۀ این دیگران، بلکه ایجاد کردن مطلوب ترین شرایط برای تکامل بیشتر خودش درون آن است.»

اینجا نیز ما با خوشحالی «عصبانیت» و غضب مفرط نویسنده را می بخشیم، زیرا او سعی می کند تا گاو را از شاخش بگیرد. ن. نیکولین در پراختن به یکی از عمیق ترین منشأهای اختلافات عمیق ما رک گوتر، صادق تر و متفکرتر از بسیاری انحلال طلبان است.

«هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در یک روند در حال ساخته شدن است». همگان کلمات کلیدی پایه‌ای و نامتغییر کل موسیقی انحلال طلبانه (یا وسیع تر از آن، کل جریان فرصت طلب) را در این استدلال شگفت انگیز تشخیص می دهند.

از این رو، اجازه دهید با دقت این استدلال را بررسی کنیم.

اگر یک روسیۀ نو در روند مبارزۀ منافع مختلف در حال ساخته شدن است، این بدان معناست که طبقاتی که منافع مختلفی دارند در حال ساختن یک روسیۀ نو به شیوه‌های مختلف هستند. این به روشنی روز است. پس مخالفت ن. نیکولین چه مفهومی دارد: «هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در حال ساخته شدن است، و غیره»؟

هیچ مفهومی. از نظر ابتدایی ترین منطق مهمل است. ولی این مهمل یک منطق متعلق به خودش را دارد، منطق فرصت طلبی، که بطور ناگزیر و نه اتفاقی، هنگامی که سعی می کند از مواضعش «به سبک مارکسیستی» دفاع کند، به اشتباهات نیکولینیستی می لغزد. ما باید به این «منطق فرصت طلبی» بپردازیم.

هر کسی که بگوید یک روسیۀ نو در حال ساخته شدن توسط فلان و بهمان طبقات است چنان محکم بر بنیان مارکسیسم ایستاده که نه تنها کلمات خشمگینانۀ ن. نیکولین، بلکه حتی کنفرانس‌های «وحدت - انحلال طلب» و تمام «رعد و برق‌های» کلامی شان نمی توانند او را تکان دهند.

هر کسی که بگوید «هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در حال ساخته شدن است، و غیره»، از عینیت گرایی مبارزۀ طبقاتی (یعنی از مارکسیسم) به «عینیت گرایی» یک توجیه بورژوایی واقعیت می لغزد. منشأ آن سقوط گناهکارانه از مارکسیسم به فرصت طلبی که نیکولین (بطور ناخواسته) مرتکب می شود در اینجاست.

اگر من بگویم: یک روسیۀ نو باید به چنین و چنان شیوه‌ای از نقطه نظر مثلاً حقیقت، عدالت، کار مساوی و غیره ساخته شود، آن رویکردی ذهنیت گرایانه خواهد بود که من را به قلمروی توهمات می برد. در عمل، این مبارزۀ طبقاتی و نه بهترین آرزوهای من است که برای ساختن یک روسیۀ نو تصمیم می گیرد. آرمان‌های من برای ساختن یک روسیۀ نو تنها در صورتی متوهمانه نخواهند بود که بیان کنندۀ منافع یک طبقۀ واقعاً موجود باشند که شرایط زندگی اش آن را مجبور به عمل با مضمونی خاص می کنند. بدین ترتیب من با پذیرفتن موضع عینیت گرایی مبارزۀ طبقاتی، به هیچ وجه واقعیت را توجیه نمی کنم، بلکه برعکس، در خود این واقعیت ژرف ترین منشأها (اگر چه در نگاه اول دیده نمی شوند) و نیروهایی را نشان می دهم که می توانند آن را تغییر دهند.

ولی اگر بگویم: «هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در حال ساخته شدن در جریان مبارزۀ منافع است»، بلافاصله پردۀ معینی بر تصویر واضح مبارزۀ فلان و بهمان طبقات خواهم انداخت و امتیازی به آنهایی خواهم داد که فقط آن اقدامات طبقات حاکم، بخصوص بورژوازی، را می بینند که بر روی سطح قرار دارند. من ناخواسته به توجیه کردن بورژوازی لغزش خواهم کرد؛ بجای عینیت گرایی مبارزۀ طبقاتی، آن گرایش بورژوایی که در حال حاضر انگشت نما یا موفق است را بمثابه معیار می پذیرم.

ما این را با آوردن یک نمونه از تاریخ روشن خواهیم کرد. آلمان نو (آلمانِ نیمۀ دوم قرن نوزدهم) در روند مبارزۀ منافع مختلف «ساخته شد». هیچ بورژوای تحصیل کرده‌ای این را زیر سؤال نخواهد برد و از آن فراتر هم نخواهد رفت.

ولی مارکس در طی «بحرانی»ترین دورۀ ساختن آلمان نو آنطور که در زیر می بینید استدلال کرد.

مارکس در ۱۸۴۸ نوشت «بورژوازی فوقانی، که همیشه ضدانقلابی است، از ترس مردم، یعنی کارگران و بورژوازی دمکرات، اتحادی تدافعی و تهاجمی را با مرتجعین منعقد ساخت.

بورژوازی فرانسوی ۱۷۸۹ برای یک لحظه هم متحدانش، دهقانان، را در چرخشی ناگهانی ترک نکرد. می دانست که پایۀ حکومتش در نابودی فئودالیسم در مناطق روستایی، ایجاد یک طبقۀ دهقان صاحب زمین، قرار دارد.

بورژوازی آلمانی ۱۸۴۸ دارد بدون کمترین پشیمانی به دهقانان، که طبیعی ترین متحدان آن، گوشتِ گوشتش{*} هستند و بدون آنها علیه آریستوکراسی ناتوان است، خیانت می کند.

استمرار حقوق فئودالی ... چنین است نتیجۀ انقلاب ۱۸۴۸ آلمان. کوه موش زایید.»[۱]

از نظر مارکس، طبقاتی که آلمان نو را ساختند بلافاصله چنان برجسته می شوند که گویا زنده بوده‌اند.

پژوهشگر بورژوایی که واقعیت را به نام «عینیت گرایی» توجیه می کند می گوید بیسمارک مارکس را شکست داد، بیسمارک در نظر گرفت که چطور «آلمان نو در یک روند پیچیدۀ مبارزۀ منافع مختلف ساخته شد». اما مارکس «نقشه‌های واهی جهت ساختن» یک جمهوری دمکراتیک آلمانی کبیر را علیرغم لیبرالها، با کمک کارگران و بورژوازی دمکرات (آن بورژوازی که وارد اتحاد با ارتجاع نمی شود)، کشید.

این چیزیست که پژوهشگران بورژوا به هزار گونه می گویند. در بررسی این مسئله از نقطه نظری صرفاً تئوریک، اجازه دهید از خودمان بپرسیم که اشتباه آنها چیست. اینست که آنها مبارزۀ طبقاتی را می پوشانند و مبهم می کنند. اینست که آنها (از طریق چرخش‌های سخنی که می خواهند خیلی عمیق به نظر برسند، نظیر «آلمان در یک روند ساخته شد و غیره») به اوضاعی اهمیت نمی دهند که آلمان بیسمارکی در آن توسط بورژوازی، که با «خیانت‌ها و بی وفایی»اش خودش را «علیه طبقۀ نجبا ناتوان» کرده بود، ساخته شد.

اما مارکس توسط عینیت گرایی مبارزۀ طبقاتی قادر شده بود تا واقعیت سیاسی را صد بار عمیق تر و دقیق تر درک کند، بدون هیچگونه توجیه کردنش، بلکه برعکس، با نشان دادن و جدا کردن طبقاتی در آن که یک آلمان دمکراتیک را می ساختند و قادر بودند حتی هنگامی که حوادث چرخشی بطور استثنائی مطلوب به نفع بیسمارک داشتند تبدیل به سنگرهای سوسیالیسم و دمکراسی شوند.

مارکس واقعیت سیاسی را آنقدر صحیح و عمیق درک کرد که در ۱۸۴۸، نیم قرن جلوتر، قادر بود جوهر آلمان بیسمارکی را بمثابه آلمان آن بورژوازی که «علیه طبقۀ نجبا ناتوان» بود ارزیابی کند. در انتخابات ۱۹۱۲، شصت و چهار سال پس از آنکه مارکس ارزیابی اش را انجام داد، لیبرالها آن را کاملاً با رفتارشان تأیید کردند.

مارکس و مارکسیست‌ها، که از ۱۸۴۸ مبارزه‌ای بی امان را علیه لیبرلها به پیش می بردند – مبارزه‌ای که از نظر شدت بی سابقه بود و فریاد همگانی لیبرالها را برانگیخت (من را بخاطر استفاده از این عبارت تند ببخشید نیکولین محترم!) – هنگام حمایت از «نقشه»ای برای یک دولت دمکراتیک آلمانی کبیر به هیچ وجه طرفدار یک «خیال واهی» نبودند.

برعکس، مارکس و مارکسیست‌ها، با حمایت از «نقشه»شان، تبلیغ ثابت قدمانۀ آن و کوبیدن لیبرالها و دمکراتهایی که به آن خیانت می کردند، به همان طبقه‌ای آموزش می دادند که نیروهای حیاتی «آلمان نو» را متجسم می کرد و بخاطر تبلیغ پیگیر و از صمیم دل قاطعانۀ مارکس، حالا کاملاً مسلح و آمادۀ انجام نقش تاریخی گورکن بودنش، نه فقط برای بورژوازی بیسمارکی، بلکه تمام بورژوازی بطور عام است.

*    *
*

مثال تاریخ آلمان منطق فرصت طلبی در دیدگاههای نیکولین را، که دقیقاً به این دلیل که او متوجه نیست که خودش دارد به طرف عقاید انحلال طلبانۀ یک سیاست کارگری لیبرال رانده می شود با عصبانیت به ما به دلیل «کادت خوری خشن»مان دشنام می دهد، برایمان آشکار می سازد.

هر چه ن. نیکولین (که تنها نیست!) بیشتر عصبانی می شود و سعی می کند ما را کنار زند، ما که روزنامه نگار هستیم با صراحت و جسارت بیشتری برایش تکرار می کنیم که مبارزۀ ما علیه کادتها و انحلال طلبان با ملاحظاتی عاجل تر می شود که بطور عمیق تری مورد تفکر قرار گرفته‌اند و برای بیش از پنج سال (اگر دقیق تر بگوییم، بیش از ده سال) به دفعات زیاد با تصمیمات رسمی همۀ مارکسیست‌ها تأیید مجدد شده‌اند. مشکل ن. نیکولین، همچنین انحلال طلبانی که از آنها دفاع می کند، این است که آنها هیچ چیزی که حتی نزدیک به فرموله شده، قطعی و روشن باشد ندارند که آن را در مقابل این تصمیمات تاکتیکی متعدد، دقیق و رسمیِ مدتها پیش پذیرفته شده قرار دهند.

گفتن اینکه «کارگران باید یک روسیۀ نو را علیرغم لیبرالها بسازند» تنها عبارتی «سرافرازانه» نیست. ن. نیکولین بسیار خوب می داند که این عقیده در تعدادی از تصمیمات تاکتیکی تصدیق شده توسط بیشتر مارکسیست‌ها بیان شده است. این، در عمل، یک جمعبندی سادۀ تجربۀ سیاسی روسیه در طی حداقل دهۀ اخیر است. این یک حقیقت تاریخی مطلقاً بی چون و چراست که طی ده سال اخیر طبقۀ کارگر روسیه در حال ساختن یک روسیۀ نو «علیرغم لیبرالها» بوده. «موفقیت‌های» موقت مدعیان روسی ایفای نقش یک بیسمارک هر چه باشند، چنین کار «ساختنی» هیچگاه به هدر نمی رود.

فرصت طلبی روسیه – مبهم، درهم و مارماهی گونه، همانطور که در دیگر کشورها هست – قادر نیست دیدگاههایش را بطور قاطع و روشن بیان کند، رسماً بگوید که طبقۀ کارگر نباید یک روسیۀ نو را علیرغم لیبرالها بسازد بلکه باید چنین و چنان کند. فرصت طلبی فرصت طلبی نیست اگر قادر باشد که پاسخ‌های روشن و سرراست بدهد. ولی نارضایتی اش از سیاست کارگری و این حقیقت که خودش به سوی بورژوازی متمایل می شود را با گفتن این بیان می کند: «هیچ کس یک روسیۀ نو نمی سازد – آن در حال ساخته شدن در روند مبارزۀ منافع است.»

از چیزی که در حال ساخته شدن است، «ساختن» است که طبقۀ نجبا و بورژوازی انجامش می دهند و لیبرالها تصحیح اش می کنند، که انگشت نماترین و برجسته ترین است و از موفقیت لحظه‌ای و تحسین «جماعت» بیش از هر چیز دیگری برخوردار می شود. «چرا باید جهت بررسی اینکه کدام طبقات و چطور دارند می سازند تلاش کرد – تمام آن خیالی واهی است؛ ما باید چیزی که دارد ساخته می شود را در نظر گیریم» – این معنی حقیقی استدلال نیکولین و «منطق فرصت طلبی» است.

البته که اینجا مبارزۀ طبقاتی فراموش می شود. این اصل عمدۀ یک سیاست کارگری لیبرال را تشکیل می دهد. از طریق این نوع «منطق» است که نقش طبقۀ کارگر از رهبری یک جنبش اصیل، پیگیر و یکدل دمکراتیک به خَر حمالی برای لیبرالها تنزل می یابد.

بدین ترتیب به این حقیقت آشنا برای ما روسها می رسیم که فرصت طلبان در گفتار می پذیرند که حزب پرولتاریا نیز باید یک خط «مستقل» داشته باشد، که البته، نیکولین نیز آن را می پذیرد. ولی در حقیقت او از خطی دفاع می کند که مستقل نیست، بلکه خط یک سیاست کارگری لیبرال است.

نیکولین سعی می کند به ما توضیح و نشان دهد که اعلام کردن استقلال طبقۀ کارگر چقدر بی اهمیت است.

پلاتفرم انحلال طلبان، که در نوسکی گولوس شمارۀ ۸ گزارش شده، همچنین آن را نظیر نیکولین اعلام داشت. ولی او در حالی که «استقلال» را اعلام می کند، دارد از یک سیاست غیرمستقلانه طرفداری می کند.

نیکولین با رد عقیدۀ پیروی طبقۀ کارگر از خطی متعلق به خودش در سیاست‌های امروزه و در تمام مسائل دمکراسی (یا، به عبارت دیگر، عقیدۀ «ساختن یک روسیۀ نو» توسط طبقۀ کارگر) علیرغم لیبرالها، در عمل طبقۀ کارگر را به دنباله رو بودن پشت سر لیبرالها فرا می خواند.

آن لب مطلب است. آن «منطق فرصت طلبی» است. در خصوص استدلالات راجع به اینکه طبقۀ کارگر نباید «منزوی» شود، که «بار مبارزه جهت آزادی سیاسی نباید توسط کارگران به دوش کشیده شود»، که چیز مورد نیاز «هماهنگی و نه تفرقۀ نیروهاست» و غیره، تمام آنها لفاظی بی معنی هستند. در واقع، همۀ آنها توصیفات و تفاسیر همان چیزند: خودتان را منزوی نسازید (از لیبرالها)، «نیروهایتان را هماهنگ کنید» (با سیاست لیبرال)، تصدیق کنید که سیاست لیبرال مبارزه‌ای مؤثر برای آزادی سیاسی و نه برای یک توافق با پوریشکویچ‌هاست و غیره و ذلک.

ما به آن لفاظی نپرداختیم چون کسی که می خواهد دربارۀ جوهر موضوع بحث کند باید نقاط شروع واقعی، ریشه‌های اختلافات و نه تزئینات لفظی یک خط اساساً اشتباه را در نظر بگیرد.


نوسکایا زوزدا شمارۀ ۲۶
۱۶ سپتامبر ۱۹۱۲
امضا: م. م.
انتشار بر طبق متن نوسکایا زوزدا
مجموعه آثار لنین، جلد ۱۸


توضیحات

{*} The flesh of its flesh – اشاره به عبارتی از انجیل است. – مترجم.

[۱] نخستین نقل قول از اثر انگلس «مباحثات برلین دربارۀ انقلاب» و دومی از اثر مارکس «لایحۀ الغای خدمات کاری فئودالی» است.
      (see Karl Marx, Friedrich Engels, Werke, Band 5, Berlin. Dietz Verlag, 1959)

- ترجمه جواد راستی‌پور
- انتشار بدون مقابله و تصحیح ۲۰۲۳/۴/۲۸


lenin.public-archive.net #L1953fa.html