به ياد هِرتسن
و. اى. لنين
صد سال از روز ميلاد هرتسن ميگذرد. تمام روسيه ليبرال خاطره او را تجليل ميکند. ولى با کمال مواظبت در مورد مسائل جدى سوسياليسم سکوت اختيار مينمايد و با منتهاى دقت وجه تمايز بين هرتسن انقلابى و فرد ليبرال را مکتوم ميدارد. مطبوعات دست راست هم از هرتسن ياد مينمايند ولى کاذبانه ادعا ميکنند که هرتسن در پايان حيات خويش از انقلاب روى برگرداند. در نطقهايى هم که ليبرالها و ناردنيکها در خارجه ايراد ميکنند همه جا فقط و فقط عبارتپردازى حکمفرماست.
حزب کارگر بايد از هرتسن ياد کند ولى نه به منظور ثناخوانى عاميانه بلکه براى روشن ساختن وظايف خود و شناساندن مقام تاريخى و واقعى اين نويسنده که در تدارک انقلاب روس نقش عظيمى ايفا کرده است.
هرتسن به نسل انقلابيون اشرافى و ملاک نيمه اول قرن گذشته متعلق بود. اشراف، که کسانى نظير بيرونف و آراکچيف و تعداد بيشمارى "افسر عرقخور، مردمآزار، قمارباز، قهرمان بازار مکاره، شرخر، عربدهجو، قمهکش، قواد" و نيز خيلى از مانيلُفهاى[١] احساساتى به روسيه تحويل دادند. ولى به همان سان که هرتسن مينويسد: "از بين آنها مردان ١٤ دسامبر[٢] اين گروه گُردان و قهرمانان نيز برخاستند که مانند رومولوس و روموس با شير جانور وحشى پرورش يافتهاند... اينها بهادرانى بودند سراپا از پولاد ناب ريخته، جنگاوران همرزمى بودند که دانسته به استقبال مرگ حتمى شتافتند تا نسل جوان را براى زندگى نوين از خواب برانگيزند و نوباوگانى را که در محيط دژخيمى و چاکرپيشگى زاده شده بودند از آلودگى پاک کنند".
هرتسن در زمره همين فرزندان بود. قيام دکابريستها او را از خواب بيدار کرد و "از آلودگى نجات بخشيد". در روسيه سرواژ سالهاى چهل قرن نوزده، او به چنان مدارجى ارتقاء يافت که در رديف بزرگترين متفکرين عصر خود قرار گرفت. او ديالکتيک هگل را فرا گرفت. او فهميد که اين ديالکتيک "جبر و مقابله انقلاب" است. او از هگل گام فراتر نهاد و به دنبال ماترياليسم فوئرباخ رفت. نخستين نامه از "نامههاى درباره پژوهش طبيعت" او يعنى "امپيريسم و ايدهآليسم"، که در سال ١٨٤٤ نوشته شده است، متفکرى را به ما نشان ميدهد که حتى اکنون هم يک سر و گردن از گروه انبوه طبيعتشناسان امپريک معاصر و فلاسفه بيشمار ايدهآليست و نيمه ايدهآليست امروزى بالاتر است. هرتسن کاملا به ماترياليسم ديالکتيک نزديک شد و در مقابل ماترياليسم تاريخى متوقف گرديد.
همين "توقف" بود که پس از شکست انقلاب سال ١٨٤٨ موجب يأس روحى هرتسن شد. هرتسن در اين هنگام روسيه را ترک گفته بود و از نزديک ناظر اين انقلاب بود. او در آن وقت دمکرات، انقلابى و سوسياليست بود. ولى "سوسياليسم" او يکى از آن اَشکال و انواع بيشمار سوسياليسم بورژوايى و خرده بورژوايى مربوط به دوران سال ١٨٤٨ بود که در روزهاى ژوئن بطور قطعى به ديار نيستى رهسپار گرديدند. اين سوسياليسم در حقيقتِ امر به هيچ وجه سوسياليسم نبود، بلکه عبارتپردازى احساساتى و تخيلات خيرانديشانهاى بود که دمکراسى بورژوايى و همچنين پرولتاريا که هنوز از زير نفوذ آن خارج نشده بود، بوسيله آن انقلابيگرى آن زمان خود را بيان مينمودند.
يأس روحى هرتسن، شکاکيت و بدبينى او پس از سال ١٨٤٨، ورشکستگى اوهام بورژوايى را در مورد سوسياليسم نشان ميداد. درام روحى هرتسن معلول و انعکاس آن دوران تاريخى جهانى بود که انقلابيگرى دمکراسى بورژوايى ديگر (در اروپا) رو به زوال ميرفت و انقلابيگرى پرولتارياى سوسياليست هنوز نضج نگرفته بود. اين موضوع را شواليههاى مکتب زبانبازى ليبرال روس، که اکنون ضد انقلابيگرى خود را با عبارتپردازىهاى خوش آب و رنگ درباره شکاکيت هرتسن استتار مينمايند، نميفهمند و نميتوانند هم بفهمند. براى اين شواليهها، که به انقلاب سال ١٩٠٥ روس خيانت کردند و حتى فکر داشتن عنوان پر افتخار انقلابى را هم فراموش نمودهاند، شکاکيت - شکل انتقالى از دمکراسى به ليبراليسم است، - همان ليبراليسم چاکرپيشه، رذل، پليد و درندهخويى که کارگران را در سال ٤٨ تيرباران ميکرد، تخت و تاجهاى واژگون شده را احيا مينمود، به ناپلئون سوم شادباش ميگفت و هرتسن به آن لعنت ميفرستاد، بدون اينکه بتواند به ماهيت طبقاتيش پى ببرد.
براى هرتسن شکاکيت - شکل انتقالى از اوهام دمکراتيسم "مافوق طبقاتى" بورژوازى به مبارزه طبقاتى شديد، خللناپذير و غير قابل شکست پرولتاريا بود. اثبات آن "نامههايى به رفيق قديم" يعنى به باکونين است که يک سال قبل از مرگ هرتسن، در سال ١٨٦٩ نوشته شده است. هرتسن با باکونين آنارشيست قطع علاقه مينمايد. صحيح است که هرتسن اين قطع علاقه را هنوز فقط اختلاف نظر در تاکتيک ميداند نه ورطهاى عميق بين جهانبينى پرولترى که به پيروزى طبقه خود ايمان دارد و خردهبورژوايى که از نجات خود مأيوس شده است. صحيح است که هرتسن اينجا هم باز همان عبارت قديمى بورژوا-دمکراتيک را تکرار ميکند که در آن گفته ميشود سوسياليسم بايد "موعظه خود را بطور يکسانى متوجه کارگران و کارفرمايان، روستاييان و شهرنشينيان" نمايد. ولى، با تمام اين اوصاف، هرتسن با قطع علاقه خود از باکونين نظر خود را نه به ليبراليسم بلکه به انترناسيوناليسم متوجه ساخت، به همان انترناسيونالى که مارکس آن را رهبرى ميکرد، - به همان انترناسيونالى که شروع به جمعآورى هنگهاى پرولتاريا و متحد ساختن "جهان کارگر" نمود که "جهان مفتخواران بيکاره را ترک مينمايد"!
٭ ٭ ٭
هرتسن که به ماهيت بورژوا دمکراتيک سراسر جنبش سال ١٨٤٨ و هيچيک از شکلهاى سوسياليسم ماقبل مارکس پى نبرده بود، بطريق اولى نميتوانست به ماهيت بورژوايى انقلاب روسيه پى ببرد. هرتسن - بنيادگذار سوسياليسم "روسى" يعنى "نارودنيسم" است. هرتسن "سوسياليسم" را در رهايى دهقانان =با زمين، در مالکيت کمونهاى روستايى بر اراضى و در ايده دهقانى "حق بر زمين" ميدانست. او افکار مورد علاقه خود را در مورد اين مبحث بکرّات و مرات بسط و تکامل داده است.
در حقيقت امر، در اين آموزش هرتسن نيز مانند سراسر آموزش ناردنيکى روسن و از آن جمله آموزش رنگ و رو رفته ناردنيکى امروزه "سوسياليست-رولوسيونرها" يک ذره هم سوسياليسم وجود ندارد. اين هم مانند شکلهاى "سوسياليسم سال ١٨٤٨" در غرب همان عبارت پردازى احساساتى و همان تخيلات خير انديشانهاى است که انقلابيگرى دمکراسى بورژوايى دهقانى در روسيه بوسيله آن بيان ميشود. هر چه در سال ١٨٦١ بيشتر زمين عايد دهقانان ميشد و هر چه آنها اين زمين را ارزانتر بدست ميآوردند، به همان نسبت تکامل سرمايهدارى در روسيه با سرعت و آزادى و وسعت بيشترى انجام ميپذيرفت. ايده "حق بر زمين" و "تقسيم بالتساوى زمين" چيزى نيست جز همان بيان اشتياق انقلابى به مساوات از طرف دهقانانى که براى سرنگون ساختن کامل قدرت ملاکين و محو کامل مالکيت اربابى بر زمين مبارزه ميکنند.
انقلاب سال ١٩٠٥ اين موضوع را کاملا به ثبوت رساند: از يک طرف پرولتاريا، با استقلال تمام حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه را بوجود آورد و در رأس مبارزه انقلابى قرار گرفت و از طرف ديگر دهقانان انقلابى ("ترودوويکها" و "اتحاديه دهقانان") که در راه هر گونه شکلهاى محو مالکيت خصوصى بر زمين و منجمله "الغاء مالکيت خصوصى بر زمين" مبارزه ميکردند، مبارزهشان درست مثل مبارزه صاحبکار يا کارفرماى کوچک بود.
مناقشاتى که امروز در مورد "جنبه سوسياليستى" حق بر زمين و غيره در جريان است فقط بمنظور تاريک نمودن و پردهپوشى يک مسأله تاريخى واقعا مهم و جدى است که عبارتست از مسأله اختلاف بين منافع بورژوازى ليبرال و دهقانان انقلابى در انقلاب بورژوايى روسيه يا به عبارت ديگر اختلاف بين تمايلات ليبرالى و دمکراتيک، بين تمايلات "سازشکارى" (سلطنتطلبى) و جمهوريخواهى در اين انقلاب. اگر ماهيت امر را در نظر بگيريم نه جملات را - و اگر مبارزه طبقاتى را بمثابه اساس "تئوريها" و آموزشها مورد تحقيق قرار دهيم نه بالعکس، آنوقت خواهيم ديد که در مجله "کولوکول" ("ناقوس") هرتسن همين مسأله طرح شده است.
هرتسن در خارجه مطبوعات آزادى بزبان روسى بوجود آورد و اين خدمت بزرگى است که وى کرده است. مجله "پاليارنايا زوزودا" ("ستاره قطبى") شعائر دکابريستها را زنده کرد. "کولوکول" (١٨٥٧-١٨٦٧) با قدرت و صلابت به پشتيبانى از آزادى دهقانان برخاست. خاموشى بردهوار در هم شکست.
ولى هرتسن متعلق به محيط ملاکان و اعيان بود. او روسيه را در سال ١٨٤٧ ترک گفت، مردم انقلابى را نديد و نميتوانست به آنان ايمان داشته باشد. به همين جهت است که او "بالايىها" را ليبرالمآبانه مخاطب قرار ميدهد. به همين جهت است که او در "کولوکول" نامههاى متملقانه متعددى به آلکساندر دوم جلاد مينويسد که اکنون نميتوان آنها را بدون انزجار خواند. چرنيشفسکى، دوبروليوبف و سرنو-سالاويويچ، که نماينده نسل جديد انقلابيون رازنوچين[٣] بودند، هزار بار حق داشتند از اين که هرتسن را براى انحراف از دمکراتيسم و گرايش به ليبراليسم ملامت نمايند. معهذا بايد انصاف داد که با وجود تمام تزلزل هرتسن بين دمکراتيسم و ليبراليسم باز جنبه دمکرات بودن او غلبه داشت.
وقتى کاولين، يکى از منفورترين نمونهّاى مکتب وقاحت ليبرال، که قبلا "کولوکول" را بواسطه داشتن تمايلات ليبرالى تحسين و تمجيد ميکرد، بر ضد مشروطيت قيام نمود، به تبليغات انقلابى حملهور شد، بر ضد "زور" و دعوت به آن قيام کرد و به موعظه صبر و تحمل پرداخت آنوقت هرتسن با اين حکيم ليبرال قطع رابطه نمود. هرتسن به "رسالات ميانتهى و بيخردانه و مضر" او که "براى رهبرى پشت پرده دولت ليبرالمآب" نوشته شده بود و به "اندرزهاى سياسى احساساتى" کاولين که "مردم روس را همچون بهائم ولى دولت را عاقل" جلوگر ميسازد، حملهور گرديد. "کولوکول" مقالهاى تحت عنوان "تلقين ميّت" درج نمود و در آن "پروفسورهايى را که با خرده ايدههاى بيمقدار ولى متکبرانه خود تارهاى پوسيدهاى ميتنند و نيز پروفسورهاى سابق را که زمانى ساده دل بودند ولى پس از اينکه ديدند جوانان سالم نميتوانند دلبسته فکر بيمار آنان باشند بخشم آمدند" کوبيد. کاولين فورا خود را در اين تصوير شناخت.
وقتى که چرنيشفسکى بازداشت شد، کاولين، اين ليبرال پليد، نوشت: "اين بازداشتها بنظر من نفرتانگيز نيستند... حزب انقلابى بر آن است که هر وسيلهاى براى سرنگون ساختن دولت خوبست و دولت هم با وسايل خود از خود دفاع مينمايد"، و گويى هرتسن ضمن صحبت خود درباره محاکمه چرنيشفکسى، روى سخنش با اين کادت بود که گفت "و در اينجا فرومايگان، هرزهمنشان، حلزونصفتان مدعى هستند که نبايد به اين دسته راهزن و رذلى که بر ما حکومت ميکنند، ناسزا گفت".
وقتى که تورگنف Turgenev ليبرال، براى مطمئن ساختن آلکساندر دوم به مراتب اطاعت و صداقت خود، نامهاى خصوصى به او نوشت و دو سکه طلا به نفع سربازانى که ضمن سرکوب قيام لهستان زخمى شده بودند هديه نمود "کولوکول" نوشت که "ماگدالن (مذکر) سفيدموى به شهريار نامهاى نوشت به اين مضمون که او از رنج اينکه تزار از ندامتش بيخبر است خواب و آرام ندارد". و تورگنف فورا خود را شناخت.
وقتى که تمام جماعت ليبرالهاى روس، بمناسبت دفاع هرتسن از لهستان، از وى روى برگرداندند، وقتى که تمام "جامعه تحصيل کرده" از "کولوکول" روگردان شد، هرتسن خود را نباخت و به پشتيبانى از آزادى لهستان و حمله به مأمورين سرکوبى و جلادان و آدمکشان آلکساندر دوم ادامه داد. هرتسن شرافت دمکراسى روس را نجات داد. او به تورگنف نوشت: "ما شرافت نام روس را نجات داديم و در عوض آن از اکثريت حلقه بگوش آسيب ديديم".
هر وقت خبر ميرسيد که دهقان سرفى ملاکى را، که به ناموس نامزدش سوء قصد داشت، بقتل رسانده، هرتسن در "کولوکول" اضافه ميکرد: "بسيار هم کار بجايى کرد!" وقتى اطلاع رسيد که براى "رهايى" "مسالمتآميز" دهقانان رؤسايى از نظاميان گمارده ميشوند، هرتسن نوشت: "اولين سرهنگ عاقلى که با واحد خود، بجاى سرکوب دهقانان، به آنها بپيوندد به تخت رومانفها خواهد نشست". وقتى که سرهنگ ريترن در ورشو خود را تير زد و کشت (١٨٦٠) تا دستيار جلاد نباشد، هرتسن نوشت: "اگر بناى تير زدن باشد بايد تير را به ژنرالهايى زد که امر تيرباران مردم بى سلاح ميدهند". وقتى که ٥٠ دهقان را در بِزدنا قتل عام نمودند و رئيس آنها آنتوان پتروف را اعدام کردند (١٢ آوريل سال ١٨٦١) هرتسن در "کولومول" نوشت:
"اى رنجبر و زجرکش سرزمين روسيه، ايکاش اين سخنان من به گوش تو ميرسيد! چه خوب به تو ياد ميدادم چگونه بايد از چوپانان روحانى، که از طرف کليساى عالى پترزبورگ و قيصر آلمان بر تو گماشته شدهاند نافرمانى کنى... تو از ملاک نفرت دارى، تو از مأمور دولت بيزارى و از آنها ميترسى و در اين امر کاملا ذيحقى، ولى هنوز به تزار و خليفه اعظم ايمان دارى... به آنها ايمان نداشته باش، تزار با آنهاست و آنها با تو، تو، اى پدرى که فرزندت را در شهر بِزدنا بقتل رساندهاند و نيز تو اى پسرى که پدرت را در پنزا به خاک هلاکت افکندهاند، اکنون تزار را ميبينى... کشيشان تو مثل خود تو در ظلمت جهل سرگردان و همچون تو گرفتار بينوايى و فقرند... از اين زمره است آنتوان ديگر (نه اسقف آنتوان، بلکه آنتوان اهل بزدنا)، که بخاطر تو در شهر غازان شهيد شد... اجساد شهداى تو معجزات چهل و هشت گانهاى نخواهند کرد و خواندن ادعيه و اذکار به درگاه آنها در دندان تو را شفا نخواهد داد؛ ولى خاطره زنده اين کسان ميتواند يک معجزه انجام دهد و آن هم آزادى توست".
از اينجا معلوم ميشود که ليبرالهاى ما، که در جرايد "علنى" چاکرصفت سنگربندى کردهاند با زيادهروى درباره جنبههاى ضعف هرتسن و سکوت درباره جنبههاى قوى او، با چه دنائت و رذالتى هرتسن را مورد افترا و تهمت قرار ميدهند. اين گناه هرتسن نبود بلکه بدبختى او بود که نميتوانست در سالهاى چهل مردم انقلابى خود را در روسيه ببيند. ولى وقتى در سالهاى شصت آنها را ديد، بيباکانه بر ضد ليبراليسم به طرفدارى از دمکراسى انقلابى برخاست. هدف مبارزه او پيروزى مردم بر تزاريسم بود نه معامله بورژوازى ليبرال با تزار ملاک. او پرچم انقلاب را به اهتزار در آورد.
٭ ٭ ٭
در اين هنگام که ما خاطره هرتسن را تجليل مينماييم سه نسل و سه طبقه را بوضوح مشاهده ميکنيم که در انقلاب روسيه عمل کردهاند. ابتدا - اشراف و ملاکان، دکابريستها و هرتسن. دايره اين انقلابيون محدود است، فوقالعاده از توده دور افتادهاند. ولى کار آنها به هدر نرفته است. دکابريستها هرتسن را بيدار نمودند. هرتسن هم دست به تبليغات انقلابى زد و دامنه آن را وسعت داد.
انقلابيون رازنوچين — از چرنيشفسکى گرفته تا قهرمانان "نارودنا وليا" (آزادى خلق) به اين تبليغات متوسل شدند، دامنه آن را وسعت دادند، آن را تقويت نمودند و آبديده ساختند. دايره مبارزين وسيعتر و ارتباط آنان با مردم نزديکتر شد. هرتسن آنها را "ناخدايان جوان در توفان آينده" ناميد. ولى اين هنوز خود توفان نبود.
توفان جنبش خود تودههاست. پرولتاريا، که يگانه طبقه تا آخر انقلابى است، در رأس اين تودهها بپاخاست و براى اولين بار ميليونها دهقان را به مبارزه آشکار انقلابى برانگيخت. اولين هجوم توفان در سال ١٩٠٥ بود. هجوم بعدى آن در مقابل چشم ما موجباتش فراهم ميشود.
پرولتاريا ضمن تجليل خاطره هرتسن، طبق سرمشق او به اهميت عظيم تئورى انقلابى پى برده درک اين نکته را ميآموزد که وفادارى بيدريغ نسبت به انقلاب و دادن اندرزهاى انقلابى به مردم، حتى اگر از هنگام بذرافشانى تا فرا رسيدن دوران درو دهها سال هم بطول انجامد، باز بيهوده نخواهد ماند؛ ميآموزد که چگونه بايد نقش طبقات مختلف را در انقلاب روسيه و انقلاب جهانى بفهمد. پرولتاريا، که از اين درسها غنى ميگردد، با کوفتن سر اژدها يعنى سلطنت تزارى، که هرتسن براى اولين بار باستعانت کلام آزاد روسيه تودهها را مورد خطاب قرار داده پرچم عظيم مبارزه را بر ضد آن به اهتزار در آورده، راه خود را براى اتحاد آزاد با کارگران سوسياليست تمام کشورها باز خواهد نمود.
در ٨ مه (٢٥ آوريل) سال ١٩١٢ در شماره ٢٦ روزنامه "سوسيال دمکرات" بطبع رسيد.
[١]
مانيلف Manilov يکى از کاراکترهاى داستان "مردگان" نوشته گوگول است. مانيلف يک مالک احساساتى و خوشبرخورد است و تجسم اميدهاى عبث و حرفهاى توخالى.
[٢]
مردان ١٤ دسامبر - منظور اشراف انقلابى روسيه هستند در دسامبر سال ١٨٢٥ نخستين قيام مسلحانه آشکار را بر ضد حکومت مطلقه تزار بر پا نمودند. اين اشخاص بعدها به دکابريست معروف شدند. ه.ت.
[٣]
رازنوچين - در قرن نوزدهم، در روسيه، روشنفکران بورژوا-ليبرال و دمکراتى را که به طبقه اشراف متعلق نبودند و از بين کشيشان و کارمندان دولت و کسبه يا دهقانان بيرون آمده بودند - رازنوچينتس (Раэночинец) ميناميدند. -ه.ت.
باز نويسى از روى منتخب يکجلدى آثار لنين بفارسى صفحات ٣٣٤ تا ٣٣٦، با عنوان "يادبود گرتسن"
lenin.public-archive.net #L1894fa.html
|