مانيفست يک حزب کارگر ليبرال
و. ای. لنین
١
عنوان بالا میتوانست برای مقالۀ ن.آر-کف در مجلۀ ناشازاریا شمارۀ ٩ و ١٠ عنوان مناسبی باشد. اگر چه برای مارکسیستها از دست دادن مردی مانند ن.آر-کف، که طی سالهای اوج گیری جنبش با وفاداری و انرژی به حزب کارگران خدمت میکرد، دردناک است، اما جنبش باید بر تمام ملاحظات شخصی یا جناحی یا هر گونه خاطرات هر اندازه هم که «شیرین» باشند اولویت داشته باشد. منافع جنبش ما را وادار میکند بپذیریم که مانیفست این انحلالطلب جدید، به لطف صراحت، وضوح و کامل بودن نظرات منعکس در آن، خالی از فایده نیست. ن.آر-کف ما را وادار و قادر میسازد تا مسألۀ بسیار مهم و اساسی «دو حزب» را صرف نظر از هر مطلب مربوط به «کشمکش»، برمبنایی صرفاً ایدئولوژیک و عمدتاً بیرون از حتی تقسیم بندی به بلشویکها و منشویکها مطرح کنیم. بعد از مقالۀ آر-کف دیگر نمیتوان دربارۀ انحلالطلبی مانند گذشته به بحث پرداخت زیرا او بطور مشخص مسأله را به سطح بالاتری کشانده است. به علاوه، بعد از مقالۀ ن.آر-کف دیگر نمیتوان دربارۀ انحلالطلبی صرفاً بحث کرد؛ زیرا آنچه در پیش روی داریم جامعترین برنامۀ قابل تصور برای حرکت فوری عملی است.
ن.آر-کف در آغاز «وظیفۀ اصلی عینی در روسیه» را مطرح میکند؛ سپس به ارزیابی انقلاب میپردازد، و پس از آن موقعیت فعلی را تحلیل میکند و در این رابطه هر یک از طبقات را با عباراتی روشن و دقیق مورد بحث قرار میدهد، و با یک توصیف واضح از کل ماهیت «انجمن سیاسی علنی کارگران» جدید که او میگوید باید بدون تأخیر تشکیل گردد و «قویاً وارد عمل شود» سخن را به پایان میبرد. بطور خلاصه، آر-کف از ابتدا آغاز میکند و طی مراحل متوالی به انتها میرسد، و از هر کس که در قبال گفتار و کردار خود بطور جدی مسئولیت سیاسی حس میکند باید چنین انتظاری داشت. و با رعایت انصاف دربارۀ آر-کف باید گفت که از ابتدا تا انتها به پیگیرترین شکل لیبرالیسم را جانشین مارکسیسم میکند.
نقطۀ شروع استدلالهایش را در نظر بگیرید، به نظر او «مطلقاً ورای هر تردید و یا بحثی» «وظیفۀ اصلی عینی در روسیۀ این زمان آنست که تغییر شیوههای به شدت ابتدایی و نیمه فئودالی اقتصادی به شیوههای سرمایهداری متمدن را تکمیل کنیم». از نظر او اینکه روسیه به وضعیتی رسیده است که در آن «هر چند امکان طغیانهای اجتماعی نادیده گرفته نمیشود، اما این طغیانها در آینده نزدیک غیرقابل اجتناب و ضروری نیستند» جای بحث و گفتگو دارد.
ما، این شیوۀ طرح مسأله را بدون بحث و تردید شیوهای صرفاً لیبرالی میدانیم. لیبرالها خود را به این پرسش محدود میکنند که آیا ما به سوی یک «سرمایهداری» متمدن رهسپار خواهیم شد یا نه، آیا «طغیانهایی» در شرف وقوع هست یا نه. یک مارکسیست خود را به این پرسشها محدود نمیکند. او خواهان تحلیلی است که نشان دهد کدام طبقات، یا اقشاری از طبقات، در جامعۀ بورژوایی ای که در راه رهایی خود گام برمی دارد، این و یا آن خط مشخص را در این عمل رهایی بخش تعقیب میکنند – به عنوان نمونه، اشکال سیاسی به اصطلاح «سرمایهداری متمدنی» که ایشان در پی ایجاد آن هستند، کدامند. هم در زمان «طغیانها» و هم در زمانی که بی تردید اثری از آنها نیست، مارکسیستها خطی اساساً متفاوت از لیبرالیسم را دنبال میکنند – خط ایجاد شیوههای حقیقتاً دمکراتیک زندگی، و نه تنها شیوههای «متمدن» بطور کلی. لیبرالها همچون حزبی که مافوق طبقات قرار دارد میگویند: همۀ ما برای رسیدن به «سرمایهداری متمدن» تلاش میکنیم. ولی ما مارکسیستها، باید به کارگران و دمکراتها بگوییم که درک ما از واژۀ «تمدن» با درک لیبرالها تفاوت دارد.
آر-کف، هنگام انتقاد از «ناظران سطحی»ای که «فکر میکنند که انقلاب ما شکست خورده است» به شکل زنده تر و «حرفهای»تری مارکسیسم را تحریف میکند. آر-کف میگوید: «روشنفکران سست عنصر بطور کلی همیشه و همه جا در ناله و شکوه و در پی آن در ناتوانی اخلاقی، ارتداد و صوفی گری غرق میشوند» اما از سوی دیگر «ناظر متفکر» میداند که «اوج گیری ارتجاع اغلب بیانگر دگرگونی عمیق اجتماعی است». و «گروهها و نیروهای جدید اجتماعی در دورۀ ارتجاع شکل میگیرند و به بلوغ میرسند».
چنین است استدلال آر-کف. با طرح کردن مسألۀ «ارتداد» آن چنان فلستینیسم از خود نشان داده است (هر چند به همراه کلمات دانشمندانه) که دیگر هیچ نشانی از ارتباط بین احساسات ضدانقلابی در روسیه و موضع و منافع طبقات مشخص باقی نمیماند. هیچ نویسندۀ وخی، یعنی هارترین لیبرال ضدانقلابی، در این واقعیت که در دورۀ ارتجاع نیروهای جدیدی به بلوغ میرسند، بحثی نخواهد داشت؛ هیچ یک از نویسندگان آن کتاب انحلالطلبانۀ پنج جلدی، که بهترین منشویکها از آن روی برمی گرداندند[١]، از تأیید این واقعیت سر باز نخواهد زد. چهرۀ واقعی و خصلت طبقاتی ضدانقلاب ما در استدلالهای تاریخ نویس ما ناپدید میشود و تنها چیزی که باقی میماند عباراتی دستمالی شده و توخالی است دربارۀ روشنفکرانی که سست عنصرند و دیگرانی که ناظران متفکرند. آر-کف نسبت به مسألهای که بیشترین اهمیت را برای یک مارکسیست دارد بی توجه میماند – و آن اینکه، انقلاب ما چگونه شیوههای گوناگون عمل و آمال گوناگون طبقات مختلف را نشان داد، و اینکه چرا این امر از سوی طبقات بورژوایی دیگر به یک نگرش «ارتدادی» نسبت به مبارزه برای رسیدن به «تمدن» منجر شده است.
اجازه بدهید به موضوع اصلی برگردیم – ارزیابی آر-کف از موقعیت کنونی برمبنای برآوردی از مواضع تمام طبقات. آر-کف از «نمایندگان طبقۀ بزرگ مالک ما» شروع میکند و دربارۀ آنها میگوید: «نه چندان پیش، بخش عمدۀ آنها مالکان فئودال واقعی و اشراف زمیندار عادی بودند (بودند!). در حال حاضر تنها تعداد کمی از این بخت برگشتگانی که عمرشان به پایان آمده است باقی ماندهاند، آن عمدۀ انگشت شمار که باقی ماندهاند، هنوز پیرامون پوریشکویچ و مارکف دوم جمع هستند و با ناتوانی[!] زهر نومیدی میپراکنند... اکثریت زمینداران بزرگ ما، از نجبا و مردم عادی، که ناسیونالیستها و اکتبریستهای راست نمایندگی آنان را در دوما به عهده دارند، آهسته ولی پیوسته به یک بورژوازی کشاورزی تبدیل میشوند».
چنین است «ارزیابی از موقعیت» آر-کف. روشن است که این ارزیابی واقعیت را به مسخره میگیرد. در واقعیت «آن عدۀ انگشت شمار... که پیرامون پوریشکویچ و مارکف دوم جمع شدهاند»، ناتوان نیستند، بلکه قدرقدرت هم هستند. نهادهای اجتماعی و سیاسی امروز روسیه دقیقاً از قدرت و درآمد آنها حمایت میکنند؛ در تحلیل نهایی ارادۀ آنها فرمانرواست؛ آنها هستند که عنصر تعیین کنندۀ تمام فعالیتها و تمام خصلتهای به اصطلاح بوروکراسی را از بالا تا پایین، تشکیل میدهند. این مطالب آنچنان بر همگان معلوم است، و سلطۀ واقعی این عدۀ انگشت شمار بر روسیه آنچنان برجسته است و کلیت دارد که خودفریبی حقیقتاً نامحدود یک لیبرال لازم است تا فراموش شوند. اشتباه آر-کف اولا در مبالغۀ خنده آور «تغییر» اقتصاد فئودالی به اقتصاد بورژوایی است و دوماً، موضوع کوچک و «ناچیزی» را فراموش میکند – دقیقاً همان چیز «ناچیزی» که یک مارکسیست را از یک لیبرال متمایز میکند – یعنی پیچیدگی و خصلت منقطع روند تطابق روبنای سیاسی با دگرگونی اقتصادی. در توضیح این دو اشتباه آر-کف کافیست پروس را به عنوان نمونه مطرح کنیم که در آنجا تا به امروز با وجود آنکه بطور کلی سرمایهداری و بالاخص تبدیل اقتصاد زمینداری قدیمی به اقتصاد بورژوایی در سطح گسترده تری قرار دارد، هنوز الدنبرگها و هایده براندها قوی شوکت هستند و قدرت دولتی را در دست دارند، گویی که جوهر اجتماعی آنها در کل سلطنت پروس و تمام بوروکراسی پروسی رخنه کرده است! تا به امروز، شصت و سه سال بعد از سال ١٨٤٨، و با وجود تکامل سرمایهداری که بطور بی سابقهای سریع بوده است، در پروس قانونی که بر انتخابات لاندتاگ حاکم است هنوز به گونهای ساخته و پرداخته شده است تا سلطۀ پوریشکویچهای پروسی را تضمین کند. با این همه برای روسیه، شش سال بعد از ١٩٠٥ آر-کف یک تصویر عاشقانۀ آرکادیایی از «بی قدرتی» پروشکویچها ترسیم میکند!
نکته اینجاست که ترسیم یک تصویر عاشقانۀ آرکادیایی دربارۀ دگرگونی «مداوم» پوریشکویچها و «پیروزی یک ترقی گرایی کاملا معتدل بورژوایی» درونمایۀ اصلی تمام تفکرات آر-کف را تشکیل میدهد. نظرات او را دربارۀ سیاست ارضی امروزی در نظر بگیرید. آر-کف اعلام میکند که از این سیاست «هیچ تصویری خیره کننده تر و فراگیرتر» دربارۀ این تبدیل (تبدیل اقتصاد فئودالی به اقتصاد بورژوایی) وجود ندارد. سیستم تقسیم مزارع به قطعه زمینهای جدا از هم ملغی میشود و «از میان برداشتن جوع زمین در بیست منطقۀ کشاورزی در کمربند خاک سیاه، هیچ دشواری قابل ملاحظهای دربر نداشته است. این کار یکی از مبرمترین وظایف روز است و ظاهراً با سازشی بین گروههای مختلف بورژوازی تکلیفش روشن خواهد شد».
«این سازش اجتناب ناپذیر و قابل پیش بینی در مورد مسألۀ زمین تاکنون سوابق متعددی داشته است».
در اینجا نمونۀ کاملی از شیوۀ استدلال سیاسی آر-کف را میبینید. او بدون تکیه بر واقعیتها و صرفاً به دلیل رضایت مندی لیبرالی خود، با منتفی دانستن راه حلهای افراطی آغاز میکند. سپس با اعلام اینکه سازش بین گروههای مختلف بورژوازی دشوار نیست و محتمل است، ادامه میدهد. آنگاه با گفتن اینکه چنین سازشی «اجتناب ناپذیر» است، سخن را به پایان میبرد. با این شیوه میتوان ثابت کرد که «طغیانها» در فرانسۀ ١٧٨٨ و چین ١٩١٠ نه محتمل بودند و نه ضروری. مسلماً اگر فرض کنیم که مارکف دوم نه فقط در تصورات خشنودانۀ آر-کف از میان برداشته شده است، سازش بین گروههای مختلف بورژوازی دشواری ای به بار نخواهد آورد. اما چنین فرضی به معنی اتخاذ نقطه نظر آن لیبرالی خواهد بود که از کنار گذاشتن مارکفها هراس دارد و فکر میکند که همه در این هراس همواره با او شریکند.
مسلماً این سازش «اجتناب ناپذیر» میبود، اگر («اگر» اول) مارکفها وجود نداشتند؛ و اگر («اگر» دوم) فرض کنیم که کارگران و دهقانان که در شرف خانه خرابی قرار دارند از نظر سیاسی عمیقاً در خوابند. اما، چنین فرضی (فرض شرط دوم) آیا به معنی پذیرفتن آرزوی لیبرالها بمثابۀ واقعیت نیست؟
٢
از آنجا که ما مایل نیستیم آرزوها یا حدسهای لیبرالی را بمثابۀ واقعیت بپذیریم، به نتیجۀ متفاوتی رسیدهایم. بدون تردید سیاست ارضی امروزی خصلت بورژوایی دارد. اما از آنجا که پروشکویچها هستند که این سیاست بورژوایی را رهبری میکنند و مسلط بر اوضاع باقی میمانند، نتیجتاً تضادها آنچنان عمیقاً تشدید میشوند، که به هر حال در آیندۀ نزدیک سازش را باید کاملا خارج از موضوع دانست.
آر-کف در ادامۀ تحلیل خود میگوید که روند تحکیم بورژوازی بزرگ صنعتی و تجاری یک روند مهم اجتماعی دیگر است. نویسنده به درستی به «امتیازهای متقابل» دمکراتهای مشروطه خواه و اکتبریستها اشاره میکند و چنین نتیجه میگیرد: «نباید هیچگونه توهمی را به خود راه دهیم – آنچه محتمل است پیروزی یک «ترقی خواهی» کاملا معتدل بورژوایی است».
پیروزی؟ – کجا؟ بر چه کسی؟ آیا در انتخابات دومای چهارم که آر-کف به تازگی از آن سخن رانده است؟ اگر چنین منظوری دارد این «پیروزی» در محدودۀ تنگ قانون انتخابات ٣ ژوئن ١٩٠٧ قرار میگیرد. از این رو یکی از دو نتیجهگیری زیر اجتناب ناپذیر است: یا این «پیروزی» موجی ایجاد نخواهد کرد و به این ترتیب سلطۀ واقعی پوریشکویچها به هیچ وجه تغییر نخواهد کرد؛ یا این «پیروزی» بطور غیرمستقیم بیانگر یک احیای دمکراتیک خواهد بود که ناگزیر با «محدودۀ تنگی» که در بالا به آن اشاره شد و با سلطۀ پوریشکویچها در تضاد شدید خواهد بود.
در هر صورت پیروزی اعتدال در انتخاباتی که در محدودۀ معتدلی انجام میگیرد در زندگی واقعی کوچکترین پیروزی ای برای اعتدال به دنبال نخواهد داشت. اما، نکته اینجاست که آر-کف از هم اکنون به یک حالت «حماقت پارلمانتاری» درغلتیده است. و این حالت در او این توانایی را به وجود میآورد تا انتخاباتی را که بر اساس قانون سوم ژوئن انجام میگیرد با واقعیت اشتباه کند! برای آنکه این واقعیت باور نکردنی را به خواننده نشان دهیم باید از آر-کف نقل قول کاملی بیاوریم:
«و این پیروزی محتمل تر میشود زیرا تودۀ خرده بورژوازی شهری که با سرخوردگی به شیوۀ عامیانۀ خود، با افسردگی به توهمات متلاشی شدۀ خود میاندیشد، عاجزانه به سوی ترقی خواهی معتدل کشانده خواهد شد، و دهقانان در انتخابات بیش از حد ضعیف خواهند بود زیرا ویژگیهای خاص سیستم انتخاباتی ما به زمیندارانی که بر حوزههای انتخاباتی مسلط اند این امکان را خواهد داد تا «دست راستی ها» را به نمایندگی دهقانان برگزینند. اگر فعلا طبقۀ کارگر را در نظر نگیریم چنین تصویری از دگرگونیهای اجتماعی که در حال حاضر در روسیه به وقوع میپیوندد در پیش روی داریم که به هیچ وجه تصویری از ایستایی و واپسگرایی نیست. روسیۀ بورژوایی جدید بدون تردید دارد نیرو میگیرد و به پیش میرود. دومای حکومتی، بر اساس سیستم انتخاباتی ای که در سوم ژوئن ١٩٠٧ ایجاد شد مجوز رسمی سلطۀ آیندۀ بورژوازی صنعتی و تجاری مترقی معتدل را فراهم خواهد کرد و این بورژوازی با بورژوازی روستایی محافظه کار شریک قدرت خواهد بود (وضعیت انگلستان بطور ساده و ناب! از مقایسه با فرانسه و پروس که در زیر به آن خواهیم پرداخت، درمی گذریم). به این ترتیب در جمع بندی آنچه تاکنون گفته شد باید بپذیریم که در روسیه تمام پیش شرطها برای یک پیشرفت کند سیستم اجتماعی و سیاسی بورژوایی که برای تودهها بسیار دردناک اما حتمی است، وجود دارد. امکان طوفانها و طغیانها طبیعتاً وجود دارد، اما این امکان مانند قبل از انقلاب امری ضروری و اجتناب ناپذیر نخواهد بود.»
فلسفهای پیچیده که قابل انکار نیست. اگر به علت «ضعف در انتخابات» دهقانان را به حساب نیاوریم و اگر «فعلا طبقۀ کارگر را در نظر نگیریم» در این صورت به هیچ وجه امکان طغیان وجود نخواهد داشت! نتیجه این است که کسی که از دیدگاه لیبرالی به روسیه مینگرد چیزی جز «ترقی خواهی» لیبرالی نمیبیند. عینک لیبرالی را از چشم بردارید و تصویری کاملا متفاوت خواهید دید. از آنجا که نقش دهقانان در زندگی کاملا با نقشی که در سیستم انتخاباتی سوم ژوئن ایفاء میکنند متفاوت است، واقعیت «ضعف آنان در انتخابات» – به دور از باز کردن دروازهها به روی «ترقی خواهی معتدل» – تخاصم بین تمامی دهقانان و کل سیستم را تشدید میکند. از آنجا که طبقۀ کارگر را چه در یک کشور سرمایهداری بطور کلی، و چه در روسیه بطور اخص پس از تجربۀ ده سال اول قرن بیستم نمیتوان «در نظر نگرفت»، استدلال آر-کف کاملا بی فایده است. از آنجا که عامل مسلط در روسیه (هم در دومای سوم و هم بالاتر از آن) پوریشکویچ گرایی است که گهگاه با غرولندهای گوچکفها و میلیوکفها تعدیل میشود، صحبت دربارۀ «سلطۀ قریب الوقوع» بورژوازی معتدل ترقی گرا تنها یک لالایی لیبرالی است. از آنجا که گوچکفها و میلیوکفها به دلیل موضع طبقاتی خود نمیتوانند جز با غرولند با سلطۀ پوریشکویچها مقابله کنند، تضاد بین پوریشکویچها و روسیۀ جدید بورژوا اجتناب ناپذیر است و نیروهای محرکۀ آن همانهایی خواهند بود که آر-کف به تبعیت از لیبرالها «در نظر نمیگیرد». دقیقاً به دلیل اینکه میلیوکفها و گوچکفها به هنگام خوار شدن در مقابل پوریشکویچها «امتیازات متقابلی» میدهند، بسیار ضروری است که کارگران خط و مرز بین دمکراسی و لیبرالیسم را مشخص کنند. ن.آر-کف نه شرایطی را که موجد طغیانهای روسیهاند میبیند و نه وظیفهای را که به آن اشاره شد و حتی در فقدان قطعی یک طغیان الزامی است تشخیص میدهد.
یک دمکرات عامی ممکن است کل مطلب را به این پرسش تنزل دهد که آیا طغیانی وجود دارد یا نه؟ یک مارکسیست عمدتاً به خط و مرز سیاسی بین طبقات توجه دارد که چه در جریان طغیان و چه در فقدان آن یکسان است. گفتۀ آر-کف که: «کارگران در مبارزه برای یک رژیم دمکراتیک باید وظیفۀ اعمال هژمونی سیاسی را به عهده بگیرند»، پس از تمام آنچه که در مانیفست خود آورده است، فوق العاده است. معنی آن اینست که آر-کف از بورژوازی تضمین میگیرد تا هژمونی کارگران را به رسمیت بشناسد، در حالیکه خود به بورژوازی تضمین میدهد که کارگران وظایفی را که جوهر هژمونی را تشکیل میدهند کنار خواهند گذاشت! پس از کنار گذاشتن این جوهر، بدون اینکه کوچکترین اثری از آن باقی بماند، آر-کف با ساده لوحی عبارتی توخالی را تکرار میکند. او ابتدا از موقعیت ارزیابی ای به دست میدهد که از آن آشکار است از نظر او هژمونی لیبرالها یک واقعیت متحقق، برگشت ناپذیر و گریزناپذیر است، و سپس میکوشد به ما اطمینان دهد که هژمونی طبقۀ کارگر را به رسمیت میشناسد!
آر-کف استدلال میکند که اهمیت «واقعی» دوما «از اهمیت گروه قانون گزار فرانسوی در آخرین سالهای امپراتوری دوم و یا از اهمیت میانگین نسبی بین رایشتاگ آلمان و لاندتاگ پروس که در دهۀ هشتاد قرن گذشته خاص پروس بود، کمتر نیست».
این نوع مقایسه آنچنان بی معنی است که چیزی جز بازی با تشبیهات تاریخی نیست. در فرانسۀ دهۀ شصت، دورۀ انقلابهای بورژوایی مدتها بود به پایان رسیده بود، برخورد مستقیم پرولتاریا با بورژوازی دق الباب میکرد و بناپارتیسم بیانگر مانور دولت بین این دو طبقه بود. مقایسۀ آن موقعیت با روسیۀ معاصر مسخره است. دومای سوم بیشتر یادآور Chambre introuvable[٢] ١٨١٥ است! در پروس، دهۀ هشتاد دوران اوج انقلاب بورژوایی بود که در سال ١٨٧٠ کار خود را تکمیل کرده بود. تمام بورژوازی، از جمله خرده بورژوازی شهری و روستایی راضی و ارتجاعی بود.
شاید آر-کف آرزومند است بین نقش نمایندگان دمکرات و پرولتری در گروه قانون گزاران و در رایشتاگ با نقش نمایندگان همان طبقات در دومای سوم تشابهی ببیند؟ چنین مقایسهای مجاز خواهد بود؛ اما منظور او را ثابت نخواهد کرد، زیرا رفتار گگچکوری و تا حدی رفتار پتروف سوم حاکی از چنان قدرت، اعتماد به نفس و آمادگی برای نبرد به نفع طبقاتی است که آنها نمایندگیش را دارند که «سازش» با پوریشکویچها نه فقط غیرمحتمل بلکه مطلقاً خارج از موضوع است.
٣
ضروری بود که جزئیات ارزیابی آر-کف از نقش طبقات مختلف را مورد بررسی قرار دهیم، زیرا در اینجاست که ریشههای ایدئولوژیک اختلافات بی حد و حصر ما را باید جستجو کرد. استنتاجهای عملی آر-کف، در کمال انصاف باید اذعان داشت، با جسارت و صراحتی نادر، عمدتاً به دلیل آنکه «نظریۀ» نویسنده را به پوچی میکشانند جالب هستند. آر-کف، البته، هنگامی که مسألۀ امکان ایجاد یک سازمان سیاسی علنی کارگران را با ارزیابی از موقعیت و با برآوردی از تغییرات بنیادی در سیستم سیاسی مربوط میکند، هزار بار حق دارد. اما مشکل اینست که بجای نشان دادن این تغییرات در زندگی واقعی، او تنها قادر است منطق خوشایند حرفهای خود را عرضه کند: ضرورت یک سازمان سیاسی علنی کارگران «پیش فرض» است برای گذار به «سرمایهداری متمدن». به روی کاغذ آوردن این ساده است، اما در زندگی واقعی، رژیم سیاسی روسیه به این علت سرسوزنی متمدن تر نخواهد شد.
«ترقی خواهی، حتی میانه روانهترین نوع آن، بی تردید باید محدودۀ تنگ موجود را گسترش دهد». پاسخ ما به این حرف چنین است: تا زمانی که عناصری دور از کادتها به شیوۀ بسیار متفاوت از شیوۀ مرسوم در دوما به حرکت درنیایند ترقی خواهی کادتها در دومای چهارم مجبور نیست و نمیتواند چیزی را «گسترش» دهد.
آر-کف، با اشاره به سازمان علنی و گستردۀ کارگران میگوید: «در صورتی که چنین سازمانی وجود نداشته باشد مبارزه خصلتی آنارشیستی به خود میگیرد که نه تنها برای طبقۀ کارگر بلکه برای بورژوازی متمدن نیز زیان آور است». به قسمت آخر جمله نمیپردازیم، اظهار نظر تنها باعث لوث شدن این «جواهر» خواهد شد. اما دربارۀ قسمت اول باید گفت که از نظر تاریخی اشتباه است. در آلمان سالهای ٩٠-١٨٧٨ در حالی که سازمان «علنی و گستردۀ» سیاسی وجود نداشت آنارشیسم هم نبود.
افزون بر آن، آر-کف، هنگامی که طرح مشخصی را برای یک سازمان سیاسی کارگری پیش میکشد و پیشنهاد میکند که با بنیاد گذاردن «انجمن سیاسی برای حمایت از منافع طبقۀ کارگر» این سازمان آغاز گردد، هزار بار درست میگوید. و درست میگوید به این مفهوم که تنها لفاظان میتوانند ماهها و سالها دربارۀ امکان یک حزب «علنی» وراجی کنند بدون آنکه اولین گام ساده و طبیعی را در این جهت بردارند. آر-کف یک لفاظ نیست؛ او مرد عمل است و از ابتدا شروع میکند و بطور کامل آنرا به انجام میرساند.
اما مسأله اینجاست که «عمل» او عمل لیبرالی است، و «پرچمی» که آر-کف «به اهتزاز درمی آورد» (نگاه کنید به صفحۀ ٣٥ مقالهای که از آن نقل قول میکنم) پرچم سیاست لیبرالی کارگری است. این مهم نیست که برنامۀ انجمنی که آر-کف میخواهد بنیاد نهد «استقرار جامعهای نوین مبتنی بر مالکیت عمومی ابزار تولید» و جز آنرا در خود دارد. به رسمیت شناختن این اصل بزرگ در واقع مانع از آن نشد که بخشی از سوسیال دمکراتهای آلمان در دهۀ شصت «سیاست کارگری سلطنتی پروسی» را دنبال کنند، و مانع از این هم نمیشود که رمزی مک دونالد (رهبر «حزب کارگری مستقل» انگلستان – به معنی مستقل از سوسیالیسم) یک سیاست کارگری لیبرالی را پیگیری کند. هنگامی که آر-کف از وظایف سیاسی دورۀ بلاواسطه، دورۀ حاضر، سخن میگوید بر یک سیستم اصول لیبرالی پا میفشارد. «پرچمی» که آر-کف «به اهتزاز» درمی آورد مدتها قبل به وسیلۀ پروکوپویچ، پوترسف، لارین و دیگران به اهتزاز درآمده و هر چه بیشتر به «اهتزاز» درآید برای همه آشکارتر میگردد که آنچه در پیش روی داریم کهنۀ کثیف لیبرالی ای است که نخ نما شده است.
آر-کف میکوشد ما را متقاعد سازد که: «ذرهای اوتوپیا در این مطالب نیست». بناچار باید با ترجمۀ آزاد یک ضرب المثل معروف پاسخ دهیم که: «تو یک اوتوپیایی بزرگ هستی اما اوتوپیایت خیلی کوچک است». در واقع، شاید بی معنی تر میبود که جملهای آشکارا بی معنی را با چیزی جز شوخی پاسخ دهیم. چگونه میتوان پیشنهاد تأسیس یک انجمن علنی کارگران را در زمانی که اتحادیههای صنفی مطلقاً صلح آمیز، رام و غیرسیاسی سرکوب میشوند، چیزی جز اوتوپیایی دانست؟ چگونه میتوان دربارۀ نقش طبقات گوناگون به شیوهای لیبرالی از الف تا ی نوشت و با این همه به خوانندگان اطمینان داد که این به معنی خزیدن به سوی یک رژیم احیاء شدۀ تولماخویسم نیست؟ آر-کف خوب، به خود زحمت میدهد و اعلام میکند: «در اینجا از هیچ گونه خشونتی دفاع نمیشود؛ حتی یک کلمه، یک فکر دربارۀ ضروری بودن یک انقلاب خشونت آمیز نیست، چون در واقعیت نیز، چنین ضرورتی هرگز پیش نمیآید. اگر کسی، که جنون ارتجاع او را کور کرده است به خود اجازه دهد که اعضای چنین «انجمنی» را به تلاش برای انقلاب قهرآمیز متهم کند، تمامی بار اتهام پوچ، بی اساس و غیر محکمه پسند از این دست بر سر متهم کننده خراب خواهد شد»!
ن.آر-کف مانند آقای پ.ب.استرووه که در ١٩٠١ آذرخشهای وحشتزای مشابهی «بر سر» آنهایی که مزاحم زمستوو[٣] میشدند میبارید، قلم فصیحی دارد. عجیب تصویری – ن.آر-کف میکوشد تا به دومبادزههای متهم کننده ثابت کند که، از آنجا که او دیگر «افکاری» در سر نمیپروراند، بار این اتهامات محکمه ناپسند بر سر خود دومبادزهها خراب خواهد شد! بله، در واقع ما هنوز پارلمانی نداریم اما کند ذهنی پارلمانی را به وفور داریم. ظاهراً چنین اعضای انجمن جدید مانند گگچکوری مارکسیست یا حتی پتروف سوم غیرمارکسیست اما دمکرات صادق در همان جلسۀ اول این انجمن جدید بلافاصله اخراج میشد – مشروط بر اینکه اعضای گردهم آمده، اشتباهاً، قبل از آغاز جلسه به مناطق سردسیر تبعید نشده باشند.
«انحلالطلبان» ناشازاریا غرق شادی اند چون آر-کف به صفوف آنها پیوسته است. اما انحلالطلبان پرشور نمیدانند که آغوش انحلالطلب جدید آر-کف تا چه اندازه سوزان است. آنچنان سوزان و نیرومند است که میتوان بی تردید گفت – آغوش آتشین آر-کف انحلالطلبی را خواهد سوزاند، همچنان که آغوش آتشین ی.لارین کنگرۀ کارگری را سوزاند و نابود کرد. ی.لارین با وسیلۀ سادۀ نوشتن یک جزوه این قتل بی خونریزی را مرتکب شد، جزوهای که پس از آن، مردم، بطور عمده از ترس شرمندگی متعاقب آن نسبت به دفاع از ایدۀ یک کنگرۀ کارگری بی میلی نشان دادند. پس از آنکه آر-کف «مانیفست» جدید انحلالطلبی را در ناشازاریا به چاپ رساند، مردم، بطور عمده از ترس شرمندگی متعاقب آن، نسبت به ایدۀ یک حزب انحلالطلب علنی شروع به احساس بی میلی خواهند کرد.
و از آنجا که باید دست کم در یک مورد با آر-کف توافق داشته باشیم، آن ایده «نشانهای» از غیر اوتوپیایی گرایی در خود دارد. آقای عزیز، عینک حرفهای خود را از چشم بردار و خواهی دید که «انجمنی» که قصدداری «در واقع برپا کنی» (پس از آنکه بار سرزنشهایت «بر سر» میمرتسوفها[٤] بارید) هم اکنون وجود دارد – دو سال است که موجودیت دارد. و خود شما نیز به آن تعلق دارید! مجلۀ ناشازاریا (نه به صورت مجموعهای از مطالب چاپ شده، بلکه بمثابۀ یک گروه ایدئولوژیک) دقیقاً چنین «انجمنی برای حراست از منافع طبقۀ کارگر» است. یک سازمان علنی و گستردۀ کارگران یک اوتوپیاست؛ اما مجلات صریح و «علنی» روشنفکران اپورتونیست اوتوپیا نیستند – به هیچ وجه. بدون تردید آنها به شیوۀ خود از منافع طبقۀ کارگر حراست میکنند؛ اما برای کسانی که از مارکسیست بودن دست نکشیدهاند آشکار است که «انجمن» آنها انجمنی است برای حراست از منافع طبقۀ کارگر به شیوۀ لیبرالی، آنطور که لیبرالها این منافع را میبینند.
زوزدا شمارۀ ٣٢
٣ دسامبر ١٩١١
امضاء: ول. ایلین
مجموعه آثار لنین، جلد ١٧
توضیحات
[١]
اشارهای است به مجموعه «جنبش اجتماعی در روسیه».
[٢]
Chambre introuvable [اتاق دستنیافتی]: نامی که لوئی هیجدهم به مجلس ضدانقلابی نمایندگان فرانسه داده بود، مجلسی که پس از احیای بوربونها در اوت ١٨١٥ انتخاب شد. اعضای مجلس آنچنان ارتجاعی بودند که لوئی از ترس وقوع یک انقلاب جدید مجبور به انحلال آن شد.
[٣]
لنین مقدمهای را در نظر دارد که پ.ب.استرووه برای جزوۀ «استبداد و زمستوو» به قلم اس.ویته، وزیر دارائی، نوشت. این جزوه به وسیلۀ مجلۀ مارکسیستی زاریا در ١٩٠١ منتشر شد. ویته در یادداشتهای خود کوشید ثابت کند که زمستوو با تزاریسم ناسازگار است. استرووه از دیدگاه یک بورژوا لیبرال از تزاریسم به دلیل حمله به زمستوو انتقاد کرد.
لنین یادداشتهای ویته و مقدمۀ استرووه را در مقالۀ خود «حمله کنندگان به زمستوو و هانیبالهای لیبرالیسم» مورد بررسی قرار داد (رجوع کنید به و.ا.لنین، مجموعۀ آثار، جلد ٥، ص ٨٠-٣١).
[٤]
Mymretsov: یک پلیس زمخت و نادان، شخصیتی در داستان The Centry Box به قلم ج.آی.اوسپنسکی.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L1833fa.html
|