برخی ویژگیهای تحول تاریخی مارکسیسم[۱]
و. ای. لنین
دکترین ما – به گفتۀ انگلس، با اشاره به خودش و دوست معروفش – یک دگم نیست، بلکه راهنمایی برای عمل است. این گفتۀ کلاسیک با نیرو و بیانی عالی بر آن جنبۀ مارکسیسم که اغلب نادیده گرفته میشود تأکید میکند. با نادیده گرفتن آن، ما مارکسیسم را به چیزی یکجانبه، دگرگون شده و بیجان تبدیل میکنیم؛ آن را از خون حیاتش محروم میکنیم؛ بنیانهای تئوریک اساسی آن را تحلیل میبریم – دیالکتیک را، دکترین سیر تطور همهجانبه و پرتناقض تاریخی را؛ ارتباطش را با وظایف عملی معین دوران، که ممکن است با هر چرخش جدید تاریخ تغییر کنند، تحلیل میبریم.
البته، در زمان ما، در بین کسانی که به سرنوشت مارکسیسم در روسیه علاقمندند، اغلب با افرادی مواجه می شویم که دقیقاً این جنبۀ مارکسیسم را نادیده می گیرند. با این حال، این باید برای همگان واضح باشد که روسیه در سالهای اخیر دچار چنان تغییرات ناگهانی شده که با سرعت و نیروی خارق العادهای موقعیت را دگرگون می کنند – موقعیت اجتماعی و سیاسی، که به مستقیم و بلاواسطه ترین شیوه اوضاع را برای عمل و از این رو اهداف آن را مشخص می کنند. البته، من به اهداف کلی و اساسی، که چنانچه روابط اساسی بین طبقات بدون تغییر بمانند، با چرخشهای تاریخ تغییر نمی کنند، اشاره نمی کنم. کاملاً آشکار است که این روند کلی تکامل اقتصادی (و نه فقط اقتصادی) در روسیه، نظیر رابطۀ اساسی بین طبقات مختلف جامعۀ روسیه، در طول فرضاً شش سال گذشته، تغییر نکرده است.
اما اهداف عمل بلاواسطه و مستقیم در طول این دوره به شدت تغییر کرد، همانطور که موقعیت واقعی اجتماعی و سیاسی تغییر کرد، و متعاقباً، از آنجا که مارکسیسم دکترینی زنده است، جنبههای گوناگونی از آن مقید بودند که برجسته شوند.
به منظور روشن کردن این ایده، اجازه دهید نگاهی به تغییر در موقعیت اجتماعی و سیاسی واقعی در طول شش سال گذشته بیاندازیم. ما فوراً دو دورۀ سه ساله را متمایز می کنیم: یکی حدوداً در تابستان ۱۹۰۷ به پایان می رسد و دیگری در تابستان ۱۹۱۰. نخستین دورۀ سه ساله، از نظر صرفاً تئوریک، با تغییرات سریع در ویژگیهای اساسی سیستم حکومتی در روسیه متمایز می شود؛ علاوه بر این، روند این تغییرات بسیار نامتوازن بود و نوسانات در هر دو جهت دامنۀ قابل توجهی داشتند. پایۀ اجتماعی و اقتصادی این تغییرات در «روبنا» عمل همۀ طبقات جامعۀ روسیه در متنوع ترین عرصهها بود (فعالیت در داخل و خارج از دوما، مطبوعات، اتحادیهها، گردهم آییها و غیره)، عملی چنان علنی و چشمگیر و در چنان مقیاس تودهای که نظیر آن به ندرت در تاریخ دیده می شود.
دومین دورۀ سه ساله، برعکس، با تکاملی چنان آهسته متمایز می شود – تکرار می کنیم که خودمان را به موضع «جامعه شناسانۀ» صرفاً تئوریک محدود می کنیم – که تقریباً برابر با ایستایی است. هیچ تغییر مهمی در سیستم حکومتی مشاهده نشد. به ندرت اقدامات علنی و متنوعی توسط طبقات در اکثر «میدانها»یی که این اقدامات در دورۀ قبل رشد کرده بودند وجود داشت.
شباهت بین دو دوره در این است که روسیه در هر دوی آنها دستخوش تکامل سرمایه داری شد. تضاد بین این تکامل اقتصادی و وجود تعدادی از نهادهای فئودالی و قرون وسطایی باز هم باقی ماند و فرو ننشست، بلکه با این حقیقت که برخی نهادها خصلتی بخشاً بورژوایی به خود گرفتند تشدید شد.
تفاوت بین دو دوره آنست که در اولی اینکه که تغییرات سریع و نامتوازن فوق الذکر دقیقاً چه شکلی می گرفتند، موضوع برجستۀ تاریخ ساز بود. محتوای این تغییرات به دلیل خصلت سرمایه داری تکامل روسیه محکوم بود که بورژوایی باشد؛ ولی انواع مختلفی از بورژوازی وجود دارند. بورژوازی متوسط و بزرگ، که ادعای لیبرالیسمی کم و بیش معتدل را دارد، به دلیل موقعیت طبقاتی اش، از تغییرات ناگهانی می ترسید و برای حفظ بقایای بزرگی از نهادهای قدیمی در هر دوی سیستم کشاورزی و «روبنای» سیاسی تلاش می کرد. خرده بورژوازی روستایی، که با دهقانانی که «تنها با کار دستانشان» زندگی می کنند، درهم آمیخته شده، مقید بود که برای نوعی متفاوت از اصلاحات بورژوایی تلاش کند، اصلاحاتی که جای بسیار کمتری برای بازماندههای قرون وسطی باقی می گذارند. کارگران مزدی، تا آنجا که آگاهانه متوجه شدند در اطراف شان چه می گذشت، مقید بودند که طرز برخوردی مشخص نسبت به این طبقۀ دارای دو گرایش متمایز را برای خودشان تدبیر کنند. هر دو گرایش در چارچوب سیستم بورژوایی باقی ماندند، با مشخص کردن شکلهای کاملاً متفاوتی از آن سیستم، سرعتهای کاملاً متفاوت رشد آن و درجات متفاوتی از تأثیر مترقی آن.
بنابراین، دورۀ نخست لزوماً – و نه بطور اتفاقی – آن مشکلاتی از مارکسیسم را به جلوی صحنه آورد که معمولاً به آنها بعنوان مشکلات تاکتیک اشاره می شود. هیچ چیز اشتباه آمیزتر از این باور نیست که مجادلات و اختلافات بر سر این مسائل مجادلاتی در بین «روشنفکران»، «مبارزهای بر سر نفوذ بر پرولتاریای نابالغ»، بیانی از «تطبیق روشنفکران با پرولتاریا»، آنطور که پیروان رنگارنگ وخی گمان می کنند، می باشند. برعکس، این طبقه دقیقاً به دلیل رسیدن به بلوغ بود که نمی توانست نسبت به برخورد دو گرایش طبقاتی متفاوت در توسعۀ سرمایه داری روسیه بی تفاوت بماند و ایدئولوگهای این طبقه نمی توانستند از فراهم ساختن فرمول بندیهای تئوریک متناظر (بطور مستقیم یا غیرمستقیم، با انعکاس مستقیم یا وارونه) با این گرایشهای متفاوت اجتناب کنند.
در دورۀ دوم برخورد بین گرایشهای متفاوت توسعۀ بورژوایی در روسیه در دستور روز نبود، زیرا هر دوی این گرایشها توسط «جان سختها» خُرد، مجبور به عقب نشینی، به درون خود رانده و فعلاً فرو نشانده شدهاند. جان سختهای[۲] قرون وسطایی نه تنها پیش زمینه را اشغال کردند بلکه همچنین وسیع ترین بخشهای جامعۀ بورژوایی را با احساسات رواج یافته توسط وخی، با یک روحیۀ افسردگی و متوقف شدن، ملهم ساختند. نه تصادم بین دو روش اصلاح نظم قدیمی، بلکه از دست دادن اعتقاد به هر نوع اصلاحات، یک روحیۀ «ملایمت» و ندامت، اشتیاقی برای دکترینهای ضداجتماعی، رواج عرفان و غیره بود که در سطح ظاهر شد.
این تغییر ناگهانی شگفتی آور نه اتفاقی و نه فقط نتیجۀ فشار «خارجی» بود. دورۀ قبلی آنقدر عمیق وضعیت بخشهایی از جمعیت که برای نسلها و قرنها به دور از مسائل سیاسی ایستاده و با آنها بیگانه بودند را برهم زد که طبیعی و ناگزیر بود که یک «ارزیابی مجدد همۀ ارزشها»، یک مطالعۀ جدید مشکلات اساسی، یک علاقۀ جدید به تئوری، به مسائل پایهای، به الفبای سیاست پدید آید. میلیونها نفری که ناگهان از خواب طولانی شان بیدار و با مشکلات بسیار مهمی مواجه شدند نمی توانستند برای مدتی طولانی در این سطح باقی بمانند. آنها نمی توانستند بدون تنفسی کوتاه ادامه دهند، بدون بازگشتی به مسائل اولیه، بدون آموزشی نو که به آنها در «هضم کردن» درسهایی با غنای بی نظیر کمک می کرد و به پیش رفتن را برای تودههایی بطور قیاس ناپذیر وسیع تر ممکن می ساخت، اما حالا استوارتر، آگاه تر، مطمئن تر و ثابت قدم تر.
دیالکتیک تکامل تاریخی چنان بود که در دورۀ نخست دستیابی به اصلاحات فوری در هر حوزۀ حیات کشور در دستور روز قرار داشت. در دورۀ دوم دستور روز مطالعۀ انتقادی تجربه، جذب آن توسط بخشهایی وسیع تر، به اصطلاح نفوذ دادن آن به اعماق، به صفوف عقب طبقات مختلف بود.
دقیقاً به این دلیل که مارکسیسم یک جزم بی جان نیست، دکترینی کامل، حاضر و آماده و تغییرناپذیر نیست، بلکه راهنمای زندۀ عمل است، بود که به ناچار باید تغییر ناگهانی شگفت آور در شرایط حیات اجتماعی را منعکس می ساخت. آن تغییر در از هم گسیختگی و عدم توافق عمیق، در هر نوع نوسان، بطور خلاصه، در بحران درونی بسیار جدی مارکسیسم انعکاس یافت. مقاومت قاطع در برابر این از هم گسیختگی، مبارزهای قاطع و پیگیر جهت حفظ بنیانهای مارکسیسم، بار دیگر در دستور روز قرار گرفت. در دورۀ قبل، بخشهای بسیار وسیع طبقاتی که نمی توانند در فرمول بندی اهداف شان از مارکسیسم اجتناب کنند، آن دکترین را به شیوهای بسیار یک جانبه و تکه تکه شده جذب کرده بودند. آنها بدون تفکر برخی «شعارها»، برخی پاسخها به مسائل تاکتیکی را یاد گرفته بودند، بدون فهمیدن معیارهای مارکسیستی برای این پاسخها. «ارزیابی مجدد همۀ ارزشها» در حوزههای مختلف حیات اجتماعی به یک «تجدیدنظر» در مورد انتزاعی ترین و کلی ترین بنیانهای فلسفی مارکسیسم انجامید. نفوذ فلسفۀ بورژوایی در پوششهای مختلف ایده آلیستی اش ابراز خود را در همه گیری ماخیسمی که در میان مارکسیستها شیوع یافت پیدا کرد. تکرار کردن «شعارهایی» که بدون تفکر یاد گرفته شده ولی درک نگردیده بودند و در موردشان فکر نشده بود منجر به رواج گستردۀ عبارت پردازی شد. ابرازهای عملی این امر گرایشهای مطلقاً غیرمارکسیستی خرده بورژوایی نظیر «اتزوویسم» بی پرده یا خجالتی، یا تصدیق اتزوویسم بمثابه یک «پوشش قانونی» مارکسیسم بودند.
از سوی دیگر، روحیۀ مجلۀ وخی، روحیۀ کناره گیری که بر بخشهای بسیار وسیع بورژوازی حاکم شده بود، همچنین به گرایشی که می خواست تئوری و عمل مارکسیستی را به مسیرهای «معتدل و محتاط» محدود کند سرایت کرد. در اینجا تمام چیزی که از مارکسیسم باقی ماند عبارت پردازی ای بود که برای آراستن استدلالات دربارۀ «سلسله مراتب»، «هژمونی» و غیره، که روحیۀ لیبرالیسم کاملاً در آنها نفوذ کرده بود، استفاده می شد.
هدف این مقاله بررسی این استدلالات نیست. فقط اشارهای به آنها برای روشن کردن چیزی که در بالا در خصوص عمق بحرانی که مارکسیسم از آن می گذرد و ارتباطش با کل موقعیت اجتماعی و اقتصادی در دورۀ کنونی گفته شد کافیست. مسائل مطرح شده توسط این بحران را نمی توان به کنار زد. هیچ چیز نمی تواند مخرب تر یا غیراصولی تر از تلاشها برای خلاص شدن از آنها با عبارت پردازی باشد. هیچ چیز مهم تر از گردآوری صف همۀ مارکسیستهایی که متوجه عمق بحران و ضرورت مبارزه با آن به منظور دفاع از اساس تئوریک مارکسیسم و احکام پایهای آن شدهاند، که از جهات کاملاً متضاد با گسترش نفوذ بورژوایی بر «همراهان» مارکسیسم مورد تحریف قرار می گیرند، نیست.
سه سال نخست بخشهای وسیعی را به مشارکت آگاهانه در حیات اجتماعی برانگیخت، بخشهایی که در بسیاری موارد حالا برای اولین بار شروع به آشنا ساختن خودشان با مارکسیسم با جدیتی واقعی می کنند. مطبوعات بورژوایی بیش از هر زمانی دربارۀ مارکسیسم عقاید غلط خلق می کنند و آنها را وسیع تر پخش می کنند. تحت این شرایط ، از هم گسیختگی در صفوف مارکسیستی بطور خاصی خطرناک است. از این رو، درک دلایل ناگزیر بودن این از هم گسیختگی در زمان حاضر و بستن صفهایشان جهت مبارزۀ ثابت قدمانه علیه این از هم گسیختگی، به مستقیم ترین و دقیق ترین معنی کلمه، وظیفۀ روز مارکسیستهاست.
زوزدا، شمارۀ ۲
۲۳ دسامبر ۱۹۱۰
امضا: و. ایلین
انتشار بر طبق متن زوزدا
مجموعه آثار لنین، جلد ۱۷
توضیحات
[۱] زوزدا Zvezda (ستاره)، که این مقاله در آن منتشر شد، یک روزنامۀ قانونی بلشویک و سلف پراودا بود که در سن پترزبورگ از ۱۶(۲۹) دسامبر ۱۹۱۰ تا ۲۲ آوریل (۵ مه) ۱۹۱۲ منتشر می شد (ابتدا به صورت هفتگی، سپس، از ژانویۀ ۱۹۱۲ دو بار و از مارس سه بار در هفته). در ۲۶ فوریۀ (۱۰ مارس) ۱۹۱۲، شمارۀ ۱ نوسکایا زوزدا (ستارۀ نِوا) همزمان با زوزدا منتشر شد و پس از توقیف دومی به کارش ادامه داد. آخرین شمارۀ نوسکایا زوزدا که شمارۀ ۲۷ بود، در ۵(۱۸) اکتبر ۱۹۱۲ منتشر شد.
نویسندگان زوزدا ن. ن. باتورین، ک. س. یرمیف، ن. گ. پولتایف، م. س. اولمینسکی و دیگران، از جمله ماکسیم گورکی بودند که لنین بعنوان یک نویسنده به خدمت گرفت. منشویکهای طرفدار حزب (گروه پلخانوف) تا پائیز ۱۹۱۱ با زوزدا همکاری داشتند. لنین از خارجه این روزنامه را از لحاظ ایدئولوژیک رهبری می کرد. زوزدا و نوسکایا زوزدا روی هم رفته نزدیک به پنجاه مقالۀ او را منتشر کردند.
روزنامۀ قانونی زوزدا تحت هدایت لنین تبدیل به روزنامۀ مبارز بلشویکها شد که از برنامۀ حزب غیرقانونی دفاع می کرد. زوزدا مکاتبات کارگری را در مقیاسی وسیع برقرار کرد و تماسی قوی و منظم با کارگران داشت. تیراژ برخی شمارههای آن به ۶۰۰۰۰-۵۰۰۰۰ نسخه رسید.
این روزنامه هدفی دائمی برای سرکوب دولتی بود؛ از ۹۶ شمارۀ زوزدا و نوسکایا زوزدا، ۳۹ شماره توقیف و ۱۰ شماره جریمه شدند. زوزدا راه را برای انتشار روزنامۀ بلشویکی پراودا باز کرد و در همان روزی که توسط دولت بسته شد نخستین شمارۀ پراودا منتشر گشت.
[۲] «جان سختها» نامی بود که ادبیات سیاسی روسیه به نمایندگان جناح راست افراطی طبقۀ ملاک مرتجع داده بودند.
- ترجمه جواد راستیپور
- انتشار بدون مقابله و تصحیح ۲۰۲۳/۴/۲۸
lenin.public-archive.net #L1791fa.html
|