یادداشتهای یک مبلّغ سیاسی
و. ای. لنین[تمامِ نوشته ترجمه نشده است]
I "پلاتفرم" طرفداران و مدافعان اتزوویسم
... [ترجمه نشده است، به متن انگلیسی رجوع کنید]
II «بحران وحدت» در حزب ما
با خواندن این عنوان، برخی از خوانندگان شاید به سختی آنچه را دیدهاند باور کنند. «خوب، این هم آخرش! تاکنون در حزبمان بحران کم داشتهایم که ناگهان یک بحران جدید از راه رسید، بحران وحدت!».
عبارتی را که چنین غریب مینماید من از لیبکنشت وام گرفتهام. او این عبارت را در ١٨٧٥ در نامهای (به تاریخ ٢١ آوریل) به انگلس بکار برده تا از اتحاد پیروان لاسال و ایزناخیستها[١] گزارشی به دست دهد. مارکس و انگلس در آن زمان فکر میکردند که این اتحاد به نتیجۀ مثبتی نمیرسد. لیبکنشت ترس آنها را از بین برد و ادعا کرد که حزب سوسیال دمکرات آلمان که از همه نوع بحرانها با موفقیت بیرون آمده است، از «بحران وحدت» هم خواهد گذشت (رجوع کنید به گوستاومایر، یوهان باپتیست فن شوایتزر و سوسیال دمکراسی، ینا، ١٩٠٩، ص ٤٢٤).
در هر صورت، شکی نیست که حزب ما، حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه هم از بحران وحدت خویش، پیروز بیرون خواهد آمد. حزب اینک در حال عبور از چنین بحرانی است و این موضوع بر هر کس که با قرارهای جلسۀ عمومی کمیتۀ مرکزی و با وقایع پس از آن آشنا باشد، روشن است. اگر از روی مصوبات پلنوم قضاوت شود، چه بسا اتحاد کامل و حاصل به نظر رسد. اما اگر از روی آنچه اینک در آغاز مه ١٩١٠ در حال تکوین است قضاوت شود؛ اگر از روی مبارزۀ قاطعانۀ ارگان مرکزی علیه گولوس سوتسیال دمکراتا که توسط انحلالطلبان منتشر میشود؛ از روی مباحثهای که بین پلخانف و دیگر منشویکهای طرفدار حزب از سویی و گولوسیستها از سوی دیگر، مشتعل شده است یا از روی حملات به شدت توهین آمیز گروه وپریود به ارگان مرکزی (رجوع کنید به جزوۀ اخیر گروه به نام «به رفقای بلشویک») قضاوت شود؛ آنگاه تمام وحدت در چشم یک بیگانه، به آسانی بدل به خیال صرف میشود.
دشمنان آشکار حزب به وجد آمدهاند! وپریودیستها، این هواداران و پنهان کنندگان اتزوویسم، به شکل زنندهای شادمانی میکنند. از آن تلخ تر، رفتار زشت رهبران انحلالطلبان، اکسلرود، مارتینف، مارتف، پوترسف و دیگران در «ضمیمۀ لازم بر دنونیک پلخانف» است. «آشتیطلبان» حیرت زده، غرولند کنان جملات بی فایدهای به هم میبافند (نگاه کنید به قطعنامۀ تصویب شده در ١٧ آوریل ١٩١٠، توسط باشگاه سوسیال دمکراتیک حزبی وین که در نقطه نظر تروتسکی شریک است).
اما مهمترین و اساسیترین پرسش در باب اینکه به چه دلیل وحدت حزب ما به این طریق و نه به طریق دیگری صورت میگیرد، چرا (ظاهراً) وحدت کامل در پلنوم اینک با (ظاهراً) تفرقۀ کامل عوض شده و همینطور این مسأله که رشد آتی حزب از نظر «رابطۀ نیروها» در درون و بیرون حزب ما در جهتی باید سیر کند – اینها همه مسائل اساسی هستند که هنوز نه از سوی انحلالطلبان (گروه گولوس) و نه از سوی اتزوویستها (گروه وپریود) و نه از جانب آشتیطلبان (تروتسکی و «وینیها») پاسخی به آن داده نشده است. فحاشی و عبارت پردازی، پاسخ به حساب نمیآید.
١- دو نظر دربارۀ وحدت
انحلالطلبان و اتزوویستها با هم رأیی رقت انگیزی، از بالا و پایین به بلشویکها دشنام میدهند (انحلالطلبان به پلخانف هم حمله میکنند). بلشویکها مقصرند، مرکز بلشویکی مقصر است، «عادات فردگرایانۀ لنین و پلخانف» (ص ١٥ «ضمیمۀ لازم») و همینطور «گروه غیرمسئول» «اعضای پیشین مرکز بلشویکی» مقصرند (رجوع کنید به جزوۀ گروه وپریود). از این جنبه انحلالطلبان و اتزوویستها بطور کلی یکی هستند؛ بلوک آنها علیه بلشویسم ارتدکس (بلوکی که بیش از یک بار ماهیت مبارزه در پلنوم را مشخص کرد و من بطور جداگانه در پایین به آن میپردازم) واقعیت انکارناپذیری است؛ نمایندگان دو گرایش افراطی، هر کدام به یک اندازه به عقاید بورژوازی ابراز تبعیت کرده، هر کدام به یک اندازه ضد حزب و کلا در خط مشی درون حزبی، در مبارزهاشان علیه بلشویکها و در اعلام «بلشویکی بودن» ارگان مرکزی، یکی هستند. اما سختترین دشنامهای اکسلرود و الکسینسکی تنها عجز کامل آنها در درک مفهوم و اهمیت وحدت حزبی را به نمایش میگذارد. قطعنامۀ تروتسکی (وینی) که تنها به ظاهر با «پرگوئیهای» اکسلرود و الکسینسکی فرق دارد، بسیار «محتاطانه» طرح شده و مدعی است که دارای انصافی «مافوق فراکسیونی» است. اما مفهوم آن چیست؟ تقصیر همه چیز به گردن «رهبران بلشویک» است – این مشابه همان «فلسفۀ تاریخ» اکسلرود و الکسینسکی است.
در همان پاراگراف اول، قطعنامۀ وین ابراز میدارد: «... نمایندگان کلیۀ جریانات و فراکسیونها... به واسطۀ تصمیمشان [در پلنوم] آگاهانه و عامدانه مسئولیت انجام مصوبات را در شرایط کنونی، در همکاری با اشخاص، گروهها و نهادهای معین، تقبل کردند». این به مفهوم استناد به «تعارضات ارگان مرکزی» است. چه کسی در ارگان مرکزی مسئول انجام مصوبات پلنوم است؟ بدیهی است که اکثریت ارگان مرکزی، یعنی بلشویکها و لهستانیها؛ آنها هستند که مسئول پیشبرد مصوبات پلنوم هستند، «در همکاری با اشخاص معین» یعنی با گولوسیستها و وپریودیستها.
مصوبۀ اصلی پلنوم در آن قسمت که به «دردناک»ترین مسائل حزب ما میپردازد، به مسائلی که تا قبل از پلنوم بحث انگیزترین مسائل بودند و بایستی پس از پلنوم کمترین بحث را به وجود میآوردند، چه میگوید؟
مصوبه میگوید که نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا خود را از طرفی در نفی حزب سوسیال دمکرات غیرعلنی و تحقیر نقش و اهمیت آن بیان میکند و از طرف دیگر در نفی کار سوسیال دمکراتیک در دوما و همینطور نفی استفاده از امکانات کار علنی، و عدم درک اهمیت هر دوی اینها و جز آن.
حال، معنای این قطعنامه چیست؟ آیا به آن معنی است که گولوسیستها باید صادقانه و قاطعانه به نفی حزب غیرعلنی و تحقیر آن خاتمه دهند؛ که باید قبول کنند این انحرافی است که آنها باید با روحیۀ متخاصم نسبت به این انحراف، خود را از آن رهایی دهند و به کار مثبت بپردازند؛ که وپریودیستها باید صادقانه و قاطعانه به نفی کار در دوما و امکانات کار علنی خاتمه دهند؛ که اکثریت ارگان مرکزی باید به هر طریق «همکاری» با گولوسیستها و وپریودیستها را به شرطی بپذیرد که آنها صادقانه، قاطعانه و پیگیر «انحرافاتی» را که بطور مفصل در مصوبۀ پلنوم توصیف شده، طرد کنند؟
یا اینکه، معنی قطعنامه این است که اکثریت ارگان مرکزی برای اجرای مصوبات (برای فائق آمدن بر انحرافات اتزوویستی و انحلالطلبانه) مسئول است که «با گولوسیستهای معینی همکاری کند»؛ که مانند قبل و حتی سرسختانه به دفاع از انحلالطلبی ادامه میدهند و یا با وپریودیستهایی که مانند قبل و حتی سرسختانه تر مدعی بر حق بودن اتزوویسم، التیماتومیسم و جز آن هستند؟
تنها باید انسان ببیند که چقدر عبارات فصیح قطعنامۀ تروتسکی توخالی است. ببیند که چگونه در واقعیت در خدمت دفاع از همان موضع اکسلرود و شرکاء و الکسینسکی و شرکاء است.
تروتسکی در همان کلمات اولیۀ قطعنامهاش روح بدترین نوع آشتیطلبی را نشان میدهد، «آشتیطلبی» در میان گیومه، آشتی ای سکتاریستی و عامیانه که با «اشخاص معین» کار دارد، نه با خط معین؛ روحیۀ معین؛ محتوای ایدئولوژیک و سیاسی معین کار حزبی.
اختلاف عظیم بین طرفداری از حزب – که عبارت است از پاکسازی حزب از انحلالطلبی و اتزوویسم و «آشتی» تروتسکی و شرکاء که فعلا صادقانهترین خدمت را به انحلالطلبان و اتزوویستها میکند در همینجا است، و به همین علت هم هر چه خود را زیرکانه تر، هنرمندانه تر و با بلاغت بیشتری در خطابههای به ظاهر طرفداری از حزب، به ظاهر ضد فراکسیونی میپوشاند، خطرناک تر میشود.
در واقع وظیفۀ حزبی که به عهدۀ ما است، کدام است؟ آیا با «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» سر و کار داریم و باید قطع نظر از خط ، محتوای کار و نحوۀ برخورد آنها به انحلالطلبی و اتزوویسم «آشتی» صورت گیرد؟ یا اینکه یک خط حزبی، یک جهت و محتوای سیاسی و مسلکی برای کل کارمان به ما داده شده است – وظیفۀ پاکسازی انحلالطلبی و اتزوویسم – وظیفهای که باید قطع نظر از «اشخاص، گروهها و نهادها» علیرغم مخالفت «اشخاص، گروهها و نهادها»یی که با آن خط توافق ندارند یا انجامش نمیدهند، صورت گیرد؟
دربارۀ معنی و شرایط دست یافتن به هر گونه وحدت حزبی، دو نظر میتواند وجود داشته باشد. درک تفاوت بین این دو نظر فوق العاده مهم است، زیرا در طول تکوین «بحران حزبی» نظریات دچار پیچیدگی و اغتشاش شده و تا زمانی که خط قاطعی بین آنها نکشیدهایم، جهت یابی غیرممکن است.
یک نظر در باب وحدت، «آشتی» «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» را برجسته میکند. همسان شدن نظریات آنها دربارۀ کار حزبی، شیوۀ مربوط به آن کار، مسألۀ ثانوی است. باید دربارۀ اختلاف نظر ساکت ماند و علل آن، اهمیت و شرایط عینی آن را روشن نساخت. موضوع اصلی، «آشتی» اشخاص و گروهها است. اگر آنها بر سر یک خط مشترک توافق ندارند پس باید آن خط چنان تفسیر شود تا برای همه قابل قبول گردد. زندگی کن و بگذار زندگی کنند. این «آشتی»ای عامیانه است که جبراً منجر به دیپلماسی سکتاریستی میشود. توجه اصلی چنین «آشتی»ای معطوف به «بند آوردن» سرچشمۀ مخالفت، مسکوت گذاردن آنها به هر قیمت، «سازگاری» با «تضادها»، و بیطرف کردن گرایشهای متضاد است. در اوضاعی که حزب غیرعلنی نیازمند پایگاه عملیاتی در خارج است، این دیپلماسی سکتاریستی درها را بر روی «اشخاص، گروهها و نهادها»یی میگشاید که نقش «دلال درست کار» را در همه گونه تلاشهای «آشتی جویانه» و «بیطرف سازی» بازی میکنند.
در اینجا آنچه را که مارتف در گولوس ١٩-٢٠، از یکی از این تلاشها در پلنوم گزارش میکند میآوریم:
«منشویکها، پراودیستها و بوندیستها ترکیبی برای ارگان مرکزی پیشنهاد کردند که «خنثی کردن» دو جریان مخالف در مرام حزبی را تضمین نماید و به هیچ یک از آنها اکثریت قاطع را ندهد، به این ترتیب ارگان حزبی را مجبور کند در رابطه با هر مسألۀ ضروری راه حل پیدا کند، که به معنی راهی است که میتواند اکثریت کارگران حزبی را متحد کند.»
همانطوری که میدانید پیشنهاد منشویکها تصویب نشد. تروتسکی که خود را به عنوان کاندیدای ارگان مرکزی با صلاحیت خنثی کنندگی، جلو انداخته بود شکست خورد. نامزدی یک بوندیست برای همان مقام (منشویکها در نطقهایشان چنین کاندیدایی را پیشنهاد کرده بودند) حتی به رأی گذاشته نشد.
چنین است نقش واقعی آن «آشتی دهندگان» به معنی بد کلمه، که قطعنامۀ وین را نوشتند و نظراتشان در مقالۀ یونوف در شمارۀ ٤ اوتکلیکی بوندا، که اخیراً به دست من رسیده، بیان شده است. منشویکها جرأت نکردند پیشنهاد یک ارگان مرکزی با اکثریت جریان خودشان را بدهند، اگر چه همانطور که از استدلال فوقالذکر مارتف برمی آید آنها وجود دو جریان مخالف در حزب را تصدیق کردند. منشویکها حتی فکر دادن پیشنهاد برای یک ارگان مرکزی با اکثریت جریان خودشان را هم نکردند. آنها حتی نکوشیدند در مورد یک ارگان مرکزی با هر گونه گرایش مشخصی پافشاری کنند (در اجلاسیۀ عمومی، غیبت هر گونه گرایش در بین منشویکها چنان آشکار بود که تنها از آنها خواسته شد و انتظار میرفت که بطور صادقانه و پیگیر انحلالطلبی را تقبیح کنند). منشویکها سعی کردند «بی طرفی» ارگان مرکزی را تأمین کنند و یک بوندیست یا تروتسکی را به عنوان خنثی کننده پیشنهاد کردند. بوندیست یا تروتسکی نقش یک دلال ازدواج را باید بازی میکرد که «در زناشویی»، «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» را قطع نظر از اینکه یکی از طرفین دست از انحلالطلبی برداشته باشد یا نه «متحد کند».
این جایگاه دلال ازدواج، «شالودۀ مسلکی» مصالحۀ تروتسکی و یونوف را تشکیل میدهد. وقتی که آنها از ناتوانی دست یافتن به وحدت مینالند و شکایت سر میدهند، آن را باید به حساب نمک قضیه گذاشت! باید آن را چنین معنی کرد که دلالی ازدواج شکست خورده است. «شکست» آمال و آرزوهای وحدت که توسط تروتسکی و یونوف پرورده شده بود، امید به وحدت با «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» قطع نظر از نگرش آنها نسبت به انحلالطلبی، تنها به معنی شکست دلالان ازدواج، نادرستی، بیچارگی و بدبختی نقطه نظر دلال مآب است، اما ابداً به معنی شکست وحدت حزبی نیست.
نقطه نظر دیگری در مورد این وحدت وجود دارد؛ مدتها قبل تعدادی عوامل عمیق و عینی، مستقل از ترکیب خاص «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» (ارائه شده به پلنوم و در پلنوم) شروع به فراهم کردن تغییراتی در دو فراکسیون اصلی و قدیمی سوسیال دمکراسی روسیه کردند – که گاهی اوقات نامطلوب و حتی نامفهوم برای بعضی از «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» بود – که شالودۀ ایدئولوژیک و سازمانی وحدت را فراهم میآورد. این شرایط عینی، ریشه در اوضاع ویژۀ دوران کنونی تکامل بورژوازی در روسیه دارد، دوران ضدانقلاب بورژوایی و تلاشهای حکومت مطلقه برای تجدید سازمان خود بر مبنای الگوی یک سلطنت بورژوایی. این شرایط عینی، همزمان تغییراتی را که بطور لاینفک به هم وابسته بوده در خصلت جنبش طبقۀ کارگر، در ترکیب، نوع و خصوصیات پیشاهنگ سوسیال دمکرات و همینطور تغییراتی در وظایف سیاسی و ایدئولوژیک جنبش سوسیال دمکراتیک به وجود میآورند. از این رو نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا که موجد انحلالطلبی (= نیمه لیبرالیسم، که مایل است خود را بخشی از سوسیال دمکراسی به حساب آورد) و اتزوویسم (= نیمه آنارشیسم، که آن هم مایل است خود را بخشی از سوسیال دمکراسی به حساب آورد) است، تصادفی، نقشۀ شیطانی، حماقت یا اشتباه پارهای افراد نبوده، بلکه نتیجۀ اجتناب ناپذیر عملکرد این علل عینی و روبنای کل جنبش کارگری کنونی روسیه است که از «زیربنا» جدا نیست. درک خطر، خصلت غیر سوسیال دمکراتیک و ضرر هر دوی این انحرافات برای جنبش کارگری، باعث نزدیکی عناصر فراکسیونهای مختلف بوده و راه وحدت حزبی را «علیرغم کلیۀ موانع» هموار میکند.
از این نقطه نظر، وحدت حزب میتواند علیرغم مشکلات، تزلزلها، نوسانات و بازگشت به عقب، به آرامی صورت گیرد، لیکن بایستی صورت گیرد. از این نقطه نظر فرآیند وحدت لزوماً در بین «اشخاص، گروهها و نهادهای معین» صورت نگرفته بلکه بدون توجه به اشخاص معین آنها را تابع میکند و آنهایی را که نیازهای تکامل عینی را نمیفهمند یا نمیخواهند بفهمند طرد کرده، اشخاص تازهای را که جزو آن اشخاص «معین» نیستند، به آن تغییرات مؤثر، ترمیمها و تجدید گروه بندیهای درون فراکسیونها، جریانات و تقسیم بندیهای قدیمی وابستگی ندارند، پیش کشیده و آنها را جذب میکند.
از این نقطه نظر، وحدت از بنیان ایدئولوژیکش جدا شدنی نیست و تنها میتواند برمبنای نزدیکی ایدئولوژیک رشد کند؛ این وحدت با ظهور، تکامل و رشد انحرافاتی نظیر انحلالطلبی و اتزوویسم، نه از طریق ارتباط تصادفی بین گفتههای جدلی ویژۀ این یا آن مشاجرۀ ادبی، بلکه از طریق حلقۀ رابط درونی و پایداری که علت و معلول را پیوند میدهد، ارتباط دارد.
٢- «نبرد در دو جبهه» و غلبه بر انحرافات
اینها دو نظریۀ از بنیاد متفاوت و از ریشه مجزا دربارۀ ماهیت و مفهوم وحدت در حزب ما هستند.
مسأله این است، کدام یک از این نظرات شالودۀ مصوبۀ پلنوم را تشکیل میدهد؟ هر کس که مایل است در این مورد بیاندیشد، درخواهد یافت که نظریۀ دوم سازندۀ این شالوده است، اما در بعضی قسمتها، مصوبه به روشنی نشانههای «اصلاحات» جزئی، در پرتو نظریۀ اول را آشکار میسازد. لیکن این «اصلاحات» در حالی که مصوبه را بدتر میکند، اما به هیچ وجه شالوده و محتوی اصلی آن را که دقیقاً ملهم از نقطه نظر دوم است، درهم نمیریزد.
به منظور نشان دادن اینکه «اصلاحات» دارای روح دیپلماسی فرقهای، در واقع ماهیت اصلاحات جزئی را دارند، و اینکه آنها جوهر موضوع و اصل پایهای مصوبه را تغییر نمیدهند، من به نکات و قسمتهای معین در مصوبۀ مربوط به اوضاع حزب که قبلا در مطبوعات حزبی به آن برخورد شده، خواهم پرداخت. من از آخر شروع خواهم کرد.
پس از متهم کردن «رهبران فراکسیونهای قدیمی» به انجام هر کاری برای ممانعت از برقراری وحدت و همینطور رفتار آنچنانی در پلنوم که «هر اینچ زمین باید با داد و بیداد از آنها گرفته میشد» یونوف مینویسد:
«رفیق لنین نمیخواست از طریق «گسترش و تعمیق فعالیتهای سوسیال دمکراتیک» بر انحرافات خطرناک غلبه کند. او سخت کوشید نظریۀ «نبرد در دو جبهه» را در مرکز کلیۀ فعالیتهای حزبی بگذارد. او حتی به لغو «حالت حفاظت تقویت شده» درون حزب فکر نکرد.» (ص ٢٢، مادۀ ١).
در اینجا به بند «ب» از مادۀ ٤ مصوبه راجع به اوضاع حزب استناد شده است. پیش نویس این مصوبه را من خود به کمیتۀ مرکزی تسلیم کردم و بند مورد بحث را خود پلنوم پس از اتمام کار کمیسیون، تغییر داد؛ این تغییر به پیشنهاد تروتسکی صورت گرفت که علیه آن، بدون موفقیت مبارزه کردم. در این بند من کلمات «نبرد در دو جبهه» را گرچه نه کاملا به این شکل، ولی به هر حال عبارتی با همین مفهوم را گذاشته بودم. عبارت «غلبه به وسیلۀ گسترش و تعمیق» با پیشنهاد تروتسکی وارد گردید. بسیار خوشحالم که رفیق یونوف با اشاره به مبارزۀ من علیه این پیشنهاد، فرصت مناسبی در اختیارم گذارد تا اعتقاد خویش را دربارۀ مفهوم این «اصلاح» بیان کنم.
هیچ چیز در پلنوم بیشتر از عقیدۀ «نبرد در دو جبهه» خشم و غضب – گاه خنده آوری – بر نیانگیخت. فقط ذکر این اعتقاد، وپریودیستها و منشویکها، هر دو را آتشی میکرد. این خشم را میتوان بر مبنای تاریخی کاملا توضیح داد، چه اینکه بلشویکها در واقع از اوت ١٩٠٨ تا ژانویۀ ١٩١٠ دست به مبارزهای در دو جبهه زدند – یعنی مبارزهای علیه انحلالطلبان و اتزوویستها. این خشم خنده آور بود زیرا آنهایی که از دست بلشویکها عصبانی شدند، فقط گناهشان را ثابت کردند و نشان دادند که هنوز از محکوم کردن انحلالطلبی و اتزوویسم، دچار رنجش میشوند. وجدان گناهکار آرام ندارد.
پیشنهاد تروتسکی برای جانشین کردن «غلبه به وسیلۀ گسترش و تعمیق» به جای نبرد در دو جبهه، با حمایت پرشور منشویکها و وپریودیستها روبرو شد.
و حالا یونوف و پراودا و نویسندگان قطعنامۀ وین و گولوس سوتسیال دمکراتا همگی از این «پیروزی» به وجد آمدهاند. لیکن باید پرسید: آیا با پاک کردن عبارت مربوط به «نبرد در دو جبهه»، تصدیق نیاز به آن نبرد را هم محو کردهاند؟ ابداً، زیرا از آنجایی که «انحرافات»، «خطر» آنها و لزوم «تبیین» آن خطر مورد تصدیق قرار گرفته است و از آنجایی که تصدیق هم شده است که این انحرافات «بیان نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا» است، پس همۀ اینها در عمل به آن معنی است که نبرد در دو جبهه تأیید شده است! در یک عبارت، یک واژۀ «ناخوشایند» (ناخوشایند برای بعضی ها) تغییر یافت اما اصل مطلب دست نخورده باقی مانده بود! نتیجه تنها این شد که بخشی از یک بند بخاطر لفاظی، مغشوش، آبکی و بد شکل شد.
واقعاً این چیزی به جز لفاظی و تجاهل بیهوده نیست که پاراگراف مربوطه از غلبه به وسیلۀ گسترش و تعمیق کار سخن میگوید. در اینجا اصلا فکر روشنی وجود ندارد. مسلماً باید کار را در همه وقت، گسترش و تعمیق داد؛ سراسر مادۀ سوم مصوبه بطور مبسوطی به این مسأله میپردازد، پیش از آنکه به طرح «وظایف سیاسی و ایدئولوژیک» ویژهای بپردازد که بطور مطلقاً یا همیشگی واجب نبوده، لیکن ناشی از شرایط دوران خاصی هستند. مادۀ ٤ تنها به این وظایف ویژه اختصاص یافته و در مقدمۀ هر سه نکتۀ آن صریحاً بیان میشود که این وظایف ایدئولوژیکی و سیاسی «به نوبۀ خود ارجحیت یافتهاند». چه نتیجهای به دست میآید؟ نتیجۀ مهمل، مثل اینکه وظیفۀ گسترش و تعمیق کار هم به نوبۀ خود ارجحیت یافته! گویا «فرصت» تاریخی میتوانست وجود داشته باشد که در آن این وظیفه موجود نباشد!
و به چه طریق میتوان بر انحرافات از طریق گسترش و تعمیق کار سوسیال دمکراتیک غلبه کرد؟ در هر گونه گسترش و تعمیق کار ما، این مسأله که چگونه باید آنرا گسترش و تعمیق داد مسلماً بروز میکند؛ اگر انحلالطلبی و اتزوویسم تصادفی نبوده، بلکه جریاناتی اند که شرایط اجتماعی موجد آن است، پس آنها هم میتوانند در هر گونه گسترش و تعمیق کار، خود را محق جلوه دهند. ممکن است کار را با روح انحلالطلبی گسترش و تعمیق داد – کاری که مثلا ناشازاریا و وژروش دنیه[٢] هم اینک میکنند؛ همینطور که میتوان با روح اتزوویسم این کار را کرد. از طرف دیگر، غلبه بر انحرافات، «غلبه» به معنی واقعی کلمه به ناچار مقداری از نیروها، وقت و انرژی را از تعمیق و گسترش کار درست سوسیال دمکراتیک، منحرف میکند. برای نمونه، یونوف در همان صفحه از مقالهاش مینویسد:
«پلنوم تمام شد. شرکت کنندگان در آن راههای چندگانۀ خود را رفتند. کمیتۀ مرکزی در سازماندهی کار خود میباید بر مشکلات فراوانی غلبه کند که از آن میان هدایت به اصطلاح [فقط «به اصطلاح» رفیق یونوف؟ نه واقعی و اصیل؟] انحلالطلبانی که رفیق مارتف مصرانه منکر وجود آنهاست کمتر مشکل نیست.»
در اینجا شما سندی – سندی کوچک اما گویا – پیش روی دارید که روشن میکند عبارات تروتسکی و یونوف چقدر توخالی هستند. غلبه بر فعالیتهای انحلالطلبانۀ میخائیل، یوری و شرکاء نیرو و وقت کمیتۀ مرکزی را از گسترش و تعمیق کار واقعاً سوسیال دمکراتیک، منحرف کرد. اگر بخاطر رفتار میخائیل، یوری و شرکاء نبود، اگر بخاطر انحلالطلبی آنانی که ما همچنان به اشتباه رفقای خود تلقی شان میکنیم نبود، گسترش و تعمیق کار سوسیال دمکراتیک موفق تر پیش میرفت، چرا که در آن موقع منازعات درونی، نیروهای حزب را منحرف نمیساخت. بنابراین اگر گسترش و تعمیق کار سوسیال دمکراتیک را به معنی پیشبرد فوری تبلیغ، ترویج و مبارزۀ اقتصادی و جز آن – با روح واقعاً سوسیال دمکراتیک – بگیریم، پس نسبت به این کار، غلبه بر انحرافات سوسیال دمکراتها از سوسیال دمکراسی، اگر از «فعالیت مثبت» سخن گفته شود، یک عقبگرد منفی است و از این رو عبارت مربوط به غلبه بر انحرافات به وسیلۀ گسترش و جز آن بی معنی است.
در حقیقت این عبارت، بیانگر اشتیاق مبهم و معصوم پارسایی است که آرزو میکند ای کاش نزاع درونی کمتری در بین سوسیال دمکراتها باشد! این عبارت بازتاب هیچ چیز بجز این آرزوی پارسایانه نیست؛ این آه به اصطلاح آشتیطلبان است: آه! کاش مبارزۀ کمتری با انحلالطلبی و اتزوویسم صورت میگرفت!
اهمیت سیاسی چنین «آه کشیدنی» صفر، کمتر از صفر است. اگر هستند کسانی در حزب که از «انکار مصرانۀ» وجود انحلالطلبان (و اتزوویستها) نفعی عایدشان میشود، از «آه کشیدن» «آشتیطلبان» برای پوشاندن شر و بدی هم منفعتی به دست خواهند آورد. این دقیقاً همان نفعی است که گولوس سوتسیال دمکراتا میبرد. از اینجاست که قهرمانان چنین عبارات آکنده از حسن نیت و توخالی در مصوبات، فقط به اصطلاح «آشتیطلب» هستند. اینان در واقع شرکای جرم انحلالطلبان و اتزوویستها هستند، اینان در واقع کار سوسیال دمکراتیک را تعمیق نکرده، بلکه انحرافات از آنرا تقویت میکنند؛ آنها با پنهان داشتن موقتی بدی، آنرا تقویت کرده و از این رو شفای بیماری را مشکل تر میسازند.
به منظور ترسیم مفهوم این بیماری برای رفیق یونوف، قسمتی از مقالۀ رفیق یونوف را در شمارۀ ١ دیسکوسیونی لیستوک به او یادآوری میکنم. رفیق یونوف به درستی انحلالطلبی و اتزوویسم را با دمل بی ضرری مقایسه کرد که «همچنان که رشد میکند، مواد مضر گوناگونی را از سراسر اندام میکشد و از این رو کمک به بهبود آن اندام میکند».
دقیقاً نیز همینطور است. جریان تورم که «عناصر زیان آور» را از اندام بیرون میکشد منجر به بهبودی میشود. و آنچه مزاحم تصفیۀ اندام از چنین عناصری بشود، برای آن مضر است. بگذار رفیق یونوف، در این اندیشۀ مفید رفیق یونوف غور بنماید.
٣- شرایط وحدت و دیپلماسی فرقهای
ادامه دهیم! سرمقالۀ گولوس در باب نتایج پلنوم ما را وا میدارد تا به مسألۀ حذف کلمات انحلالطلبی و اتزوویسم از مصوبه، بپردازیم. این سرمقاله (در شمارۀ ١٩-٢٠، ص ١٨) با جسارت غیرمعمول و بی سابقه (بجز در بین گولوسیستهای ما) اعلام میدارد که این اصطلاح «انحلالطلب» همانقدر کشدار است که یک تکه کش و «موجد همه گونه سوء تفاهم شده است» (کذا!!) و جز آن، و به این دلیل «کمیتۀ مرکزی تصمیم گرفت این اصطلاح را از مصوبه حذف کند».
ما این شرح تصمیمات کمیتۀ مرکزی را دربارۀ حذف اصطلاح چه بنامیم زمانی که سردبیران گولوس نمیتوانند ندانند که این خلاف حقیقت است؟ این سردبیران که دو تن از ایشان در پلنوم بودند و «داستان» حذف اصطلاح را میدانند چه حساب کردند؟ آیا واقعاً حسابشان این بود که افشاء نخواهند شد؟
اکثریت کمیسیونی که قطعنامه را تنظیم کرد، ابقاء این اصطلاح را تصویب نمود. از دو منشویک حاضر در کمیسیون، یکی (مارتف) به نفع حذف رأی داد. دیگری (که مکرراً متمایل به موضع پلخانف میشد) مخالف بود. در پلنوم بیانیۀ زیر از طرف کلیۀ ملیها (٢ لهستانی + ٢ بوندیست + ١ لتونیایی) و تروتسکی ارائه شد:
«با تصدیق اینکه ماهیتاً مطلوب میبود اصطلاح «انحلالطلبی» را به جریانی اطلاق کرد که همانطوری که در مصوبه آمده است باید با آن مبارزه شود، با این همه با احتساب اظهار رفقای منشویک که آنها هم مبارزه علیه این جریان را لازم میشمردند، اما استفاده از چنین اصطلاحی در مصوبه دارای روح فراکسیونی علیه آنها – منشویکها – است، ما به نفع از میان برداشتن تمامی موانع غیرلازم برای متحد شدن حزب، پیشنهاد میکنیم که این اصطلاح از مصوبه برداشته شود».
بنابراین، اکثریت کمیتۀ مرکزی حزب و به علاوه کلیۀ عناصر غیرفراکسیونی کتباً اظهار میدارند که کلمۀ انحلالطلبی ماهیتاً صحیح بوده و علیه انحلالطلبی باید مبارزه شود ولی باز هم هیأت تحریریۀ گولوس میگوید که این اصطلاح حذف شد چون ماهیتاً مناسب نبود!!
اکثریت کمیتۀ مرکزی و به علاوه کلیۀ عناصر غیرفراکسیونی کتباً اعلام میدارند که آنها با حذف اصطلاح موافقند و تسلیم پافشاری منشویکها شدند (درست تر آنکه، تسلیم یک اولتیماتوم، زیرا منشویکها اعلام کردند در غیر این صورت مصوبه به اتفاق آراء نخواهد بود) و این با در نظر گرفتن قول آنها برای «مبارزه با این جریان» صورت گرفت. با این وجود سردبیران گولوس مینویسند: مصوبه «پاسخ روشنی به مسألۀ به اصطلاح مبارزه علیه انحلالطلبی» داد (صفحۀ ١٨ همانجا)!!
در پلنوم قول به اصلاح دادند و تقاضا کردند که: از «اصطلاحی که مستقیماً علیه ما است» استفاده نکنید، زیرا از حالا به بعد ما خودمان با این جریان مبارزه میکنیم – با این حال در اولین شمارۀ گولوس پس از پلنوم، اعلام میکنند که مبارزه علیه انحلالطلبی فقط یک «به اصطلاح» مبارزه است.
ما در اینجا به وضوح با یک بازگشت قطعی و کامل گولوسیستها به طرف انحلالطلبی مواجه هستیم، بازگشتی که اگر به آنچه پس از پلنوم به وقوع پیوست به صورت علت و معلول مرتبط و لاینفک نظر بیافکنیم – به ویژه به اظهارات ناشازاریا، وژروش دنیه و عالیجنابانی مانند میخائیل، یوری، رومان و شرکاء – قابل درک میشود. ما بعداً در این باب صحبت خواهیم کرد، در جائیکه به ادای وظیفه مان برای نشان دادن بی مایگی کامل نظر تروتسکی که آماده است همه چیز را به گردن «نقض قیود اخلاقی و سیاسی» (قطعنامۀ وین) اندازد برسیم؛ زیرا ما یقیناً نه با «نقض تعهدات» از طرف یک فرد یا گروه و یا یک عمل حقوقی و اخلاقی بلکه با «نقض تعهدات» از طریق یک عمل سیاسی روبرو هستیم، یعنی: تجدید قوای طرفداران کار قانونی ضد حزبی در روسیه.
فعلا ما باید به بحث راجع به موضوع دیگری، یعنی مسألۀ علل و اهمیت عمل پلنوم در حذف کلمۀ انحلالطلبی از مصوبه بپردازیم. تبیین این حذف صرفاً به عنوان ثمرۀ تعصب گمراهانۀ آشتیطلبانی مانند تروتسکی، یونوف و شرکاء، نادرست است. در اینجا عامل دیگری وجود داشته است. نکته در این است که بخش قابل ملاحظهای از تصمیمات پلنوم از نه روی اصل معمول تبعیت اقلیت از اکثریت، بلکه از روی اصل توافق بین دو فراکسیون – بلشویکها و منشویکها – به وساطت ملی ها، تصویب شد. ظاهراً رفیق یونوف در اتکلیکی بوندا به همین وضعیت اشاره میکند وقتی مینویسد: «رفقایی که اینک به تشریفات رسمی چسبیدهاند به خوبی میدانند که اگر یک نقطه نظر رسمی اتخاذ شده بود، پلنوم چگونه خاتمه مییافت».
در این جمله رفیق یونوف با کنایه سخن میگوید. او هم مانند تروتسکی این نحوۀ بیان اندیشههایش را فوق العاده «زیرکانه» غیرفراکسیونی و بخصوص طرفدار حزبی میداند. در واقع، این همان شیوهای است که سیاستمداران فرقهای بکار میبندند و بجز ضرر برای امر حزب و طرفداری از حزب، فایدۀ دیگری ندارد. چنین کنایاتی، برای برخی بی ربط بوده، کنجکاوی فرقهای دیگران را برمی انگیزد و شایعه پردازی و بدگویی بیشتری ببار میآورد. از این رو باید اشارات یونوف را به زبان معمولی برگرداند. اگر او در اینجا استنادش به تلاش پلنوم برای رسیدن به توافق (و نه صرفاً تصمیم اکثریت) در مورد تعدادی از مسائل نیست، ما از او میخواهیم صریح تر صحبت کند و افکاری را در سر شایعه پردازان خارجه نگذارد.
اما اگر یونوف در اینجا به توافق بین فراکسیونها در پلنوم استناد میکند، انتقاد او از «رفقایی که به تشریفات رسمی چسبیدهاند» به وضوح یک مشخصۀ دیگر آشتیطلبان ادعایی را که در واقع، در خفا به انحلالطلبان کمک میکنند، نشان میدهد.
تعدادی از مصوبات پلنوم با توافق بین فراکسیونها، به اتفاق آراء به تصویب رسید. لزوم این کار از کجا بود؟ به خاطر اینکه در واقع روابط بین فراکسیونها در حکم انشعاب بود و به ناچار مانند همیشه، در هر انشعاب انضباط کل بدنه (در این نمونه، حزب) فدای انضباط یک بخش (در نمونۀ کنونی، فراکسیون) میشود.
اوضاع حزب در روسیه به آن صورت که بود، راه دیگری برای وحدت بجز از طریق یک توافق بین فراکسیونها (اینکه توافق بین کلیۀ فراکسیونها یا فراکسیونهای اصلی، بین بخشهایی از فراکسیونها یا کل آنها بود، مسألۀ دیگری است) باقی نگذاشته بود. لزوم مصالحه از همینجا است، یعنی گذشتهایی دربارۀ نکات معینی که مورد تصدیق اکثریت نبوده اما خواست اقلیت است. یکی از این گذشتها حذف کلمۀ انحلالطلبی از مصوبه بود. یک علامت به ویژه برجستۀ خصلت مصالحهای مصوبات پلنوم، تسلیم مشروط دارایی فراکسیونی بلشویکها به اشخاص ثالث بود. یک بخش از حزب دارایی اش را بطور مشروط به اشخاص ثالث (از جنبش بین المللی سوسیال دمکراتیک) واگذار میکند که باید تصمیم بگیرند آیا این پول باید به کمیتۀ مرکزی داده شود یا به فراکسیون برگشت داده شود. خصلت این قرارداد که کاملا حالت فوق العاده داشته یا حتی در یک حزب سالم و طبیعی ناممکن است، به روشنی نشان میدهد که بلشویکها با چه شروطی توافق را پذیرفتند.
اعلامیۀ بلشویکها، چاپ شده در ارگان مرکزی شمارۀ ١١ به وضوح میگوید که شرط مسلکی و سیاسی اصلی، گذراندن مصوبه در خصوص «محکومیت انحلالطلبی و اتزوویسم و تصدیق مبارزه علیه این جریانات به عنوان رکن جدایی ناپذیر خط سیاسی حزب» است و اینکه یکی از تضمینهای مربوط به انجام این خط ترکیب ارگان مرکزی بوده و ادامۀ ارگان فراکسیونی و خط مشی فراکسیونی منشویکها این حق را به بلشویکها میدهد که «پول خود را از شخص امین باز پس بخواهند». کمیتۀ مرکزی این شروط را پذیرفت و به این اعلامیۀ بلشویکها در مصوبۀ مربوط به مراکز فراکسیونی، مستقیماً استناد کرد.
اصل مطلب این است: آیا باید این شروط را پنهان داشت یا نه؟ آیا این شروط رسمی هستند یا نه؟ رفیق یونوف که با لحن مستکبرانهای از «تشریفات رسمی» سخن میگوید ابتداییترین تمایز بین توافق به عنوان پایۀ یک قرارداد (= این شرط که بلشویکها باید پولشان را واگذار کنند، شرطی است که مصوبۀ متفق الرأی کمیتۀ مرکزی راجع به مراکز فراکسیونی آنرا تصدیق کرده است) و رعایت شروط رسمی قرارداد به عنوان پایۀ حفظ وحدت، را نفهمیده است.
اگر رفیق یونوف اینک پس از مصوبۀ متفق الرأی کمیتۀ مرکزی دربارۀ مراکز فراکسیونی، مغرورانه «تشریفات رسمی» را کنار گذاشته، او کل مصوبۀ کمیتۀ مرکزی راجع به مراکز فراکسیونی را کنار گذاشته است. سفسطه یونوف منجر به اینجا میشود: تصمیمات کمیتۀ مرکزی نه تنها از طریق گذراندن مصوبات با رأی اکثریت، بلکه همچنین از طریق توافق بین جریانات متخاصم در مورد مسایل معین بسیار مهم، به دست میآید. بنابراین، از این پس هم این تصمیمات بطور رسمی الزام آور نبوده و اقلیت حق درخواست یک توافق را دارد! از آنجا که یک رکن مصالحه در تصمیمات کمیتۀ مرکزی وجود دارد، همیشه میتوان این تصمیمات را نقض کرد زیرا توافق یک موضوع دلبخواه است.
آیا چنین سفسطهای دفاع پوشیده و رقیق از انحلالطلبان نیست؟ اما در عین حال که سفسطههای یونوف چرندیاتی بیش نیست، تلاش کمیتۀ مرکزی (پلنوم) برای حداکثر ممکن گذشت، از نظر روانی و سیاسی درست و برحق بود. منشویکها و اتزوویستها در حمله به مراکز بلشویکی به یکدیگر پیوسته و بی رحمانهترین اتهامات را به آن وارد ساختند. منشویکها و اتزوویستها هر دو میگفتند در اصل نه عدم توافقها بلکه «بدخواهی» مرکزیت بلشویکی است که قبل از هر چیز و مهم تر از همه ما را نسبت به حزب بیگانه میکند.*
این نکتۀ بسیار مهمی است که اگر بخواهیم بفهمیم چرا بحران وحدت اینگونه شکل گرفته و نه گونۀ دیگری، باید آنرا روشن کنیم. در اصل انحلالطلبی و اتزوویسم هیچ مدافعی نداشت؛ نه منشویکها و نه وپریودیستها جرأت اخذ چنین موضعی را نداشتند. آنچه در اینجا دیده میشود، نتیجۀ یکی از ویژگیهای «منتقدین» مدرن مارکسیسم و منتقدین تاکتیکهای اصیل مارکسیستی است، نتیجهای که مدتها قبل در ادبیات ما مورد تفسیر قرار گرفت (و غالباً هم در ادبیات بین المللی علیه اپورتونیستها تفسیر میشود) یعنی عدم قاطعیت، فقدان اصول، اختفای خط مشی «جدید» و پنهان کردن نمایندگان پیگیر انحلالطلبان و اتزوویستها. منشویکها مینالند که ما انحلالطلب نیستیم، این یک برچسب فراکسیونی است. وپریودیستها ندا سرمی دهند که ما اتزوویست نیستیم، این یک اغراق گویی فراکسیونی است. و هزاران اتهام در هر سبک و موقعیت، به اضافۀ آن به اصطلاح «عملیات جنایتکارانه» (بخوان: مصادرهها[٣]) به منظور کشیدن پردۀ ساتری به روی اختلافات مربوط به اصول سیاسی و حذف آنها از صحنه، علیه بلشویکها سرازیر شد.
بلشویکها چنین جواب دادند: بسیار خوب آقایان، اجازه دهید کمیتۀ مرکزی کلیۀ اتهامات شما را بررسی کرده و در مورد آنها «قضاوت و صدور حکم» کند. در پلنوم پنج نفر سوسیال دمکرات ملی وجود دارد – هر گونه تصمیم بستگی به آنها دارد و تصمیم متفق الرأی دارد حتی بیشتر محتاج آنان است – بگذار آنها «قاضی» باشند و اتهامات شما (یعنی منشویکها و وپریودیستها) را بررسی و مطالبات شما از مرکز بلشویکی را برآورده سازند. بلشویکها از این هم فراتر رفته و با حداکثر مصالحه در مصوبات، با خواست منشویکها و وپریودیستها موافقت کردند.
و به این ترتیب حداکثر گذشتها در مصوبات دربارۀ اوضاع حزب و دربارۀ کنفرانس به عمل آمد، به کلیۀ «اتهامات» رسیدگی شد و کلیۀ مطالبات از مرکز بلشویکی بر مبنای تصمیم هر پنج سوسیال دمکرات ملی، برآورده شد.
این تنها راه محروم کردن مخالفین خط حزبی، یعنی خط ضد انحلالطلب، از به دست آوردن هر فرصت برای گریز، از به دست آوردن هر فرصت برای طفره رفتن از اصل موضوع بود. و آنها از این فرصت محروم شدند.
اگر الان اکسلرود و مارتف و شرکاء در «ضمیمۀ لازم» و الکسینسکی و شرکاء در جزوۀ وپریودیستها مجدداً میکوشند اتهامات، شایعه پردازیها، افتراء، دروغ و خود شیرینی علیه مرکز بلشویکی را بیرون بکشند، در این صورت این عالیجنابان خود را محکوم ساختهاند. اینکه پلنوم متفقاً کلیۀ اتهامات آنها را شنید، کلیۀ آن اتهامات را با مصوبهاش رد کرد و این را ثبت نمود، غیرقابل انکار است، خواه توسط اینها، خواه هر سردمدار دیگر نفاق افکنی.
با این حساب باید برای همه روشن باشد که مردمی که یکبار دیگر داد و قال به راه انداختهاند (اکسلرود، مارتف، آلکسینسکی و شرکاء) صرفاً باج گیران سیاسی هستند که میخواهند با برپا کردن جنجال مسایل اصلی را از درجۀ اهمیت بیاندازند. و ما با آنها جز مانند باج گیران سیاسی رفتار نخواهیم کرد. ما قصد نداریم خود را با مسألۀ دیگری بجز اجرای خط ضد انحلالطلبانه و ضد اتزوویستی حزب درگیر کنیم و اکسلرود، مارتف و آلکسینسکی را میگذاریم هر قدر دوست دارند در لجن بغلتند.
مصالحهها و گذشتهای بلشویکها، توافق آنها با مصوباتی که از بسیاری جهات به اندازۀ کافی محکم نبود، برای مرزبندی صریح مبتنی بر اصول لازم بود. بلشویکها با برآورده کردن کلیۀ مطالبات منشویکها و اتزوویستها که مورد تصدیق اکثریت ملی ها* بود، تضمین کردند که تنها موضوع بحث کلیۀ سوسیال دمکراتها قطع نظر از هر جریان – به جز باجگیران حرفهای – اجرای خط ضد انحلالطلبانه و ضد اتزوویستی حزب باشد. به موجب مصوبه که به سوسیال دمکراتهای ملی وابستگی داشت، ورود به کار حزب و سهم داشتن در اجرای این خط ، برای هیچ کس، هیچ عضو حزب بسته نبود؛ هیچ مانعی، هیچ سد بی موردی بر سر راه انجام آن، باقی نماند. پس اگر الان انحلالطلبان مجدداً، آشکارتر از هر وقت سربرداشتهاند، این ثابت میکند موانع بی مورد آنها توسل به جعل، تجاهل کور فضاحت بار و توسل به شیوۀ دسیسه چینان فرقه باز بوده و نه هیچ چیز دیگر. به این دلیل است که روند مرزبندی و انفصال فقط پس از پلنوم بطور جدی شروع شد. این انفصال، صرفاً در باب یک مسألۀ مهم مربوط به اصول – یعنی انحلال حزب ما – صورت میگیرد. آن «آشتیطلبانی» که بخاطر شروع این روند پس از پلنوم تکان خوردند، آزرده و متحیر شدند، فقط با تحیرشان ثابت کردند که دچار طلسم دیپلماسی فرقهای بودهاند. چه بسا که یک سیاستمدار فرقهای گمان برد که توافق مشروط با مارتف و مارتینف، ماکسیموف و وپریودیست دوم[٤] به معنی خاتمۀ هر نوع مرزبندی است، زیرا ناهمخوانی اصول برای چنین سیاستمداری مسألهای فرعی است. برعکس، کسانی که به مسألۀ بنیادی انحلالطلبی و اتزوویسم اهمیت مقدم را میدهند، هیچ چیز تعجب انگیزی در این واقعیت نمیبینند که مرزبندی صرفاً بر مبنای اصول باید پس از برآورده کردن کلیۀ مطالبات مارتف، ماکسیموف و شرکاء، پس از حداکثر گذشتهایی که نسبت به آنان دربارۀ تشکیلات و جز آن صورت گرفت، شروع میشد.
از زمان پلنوم به بعد، در حزب نه سقوط وحدت حزبی بلکه شروع اتحاد کلیۀ کسانی که واقعاً قادر و مایل به کار در حزب و با روح حزبی هستند، شروع پاکسازی بلوک واقعی حزبی بلشویکها، منشویکهای طرفدار حزب، ملیها و سوسیال دمکراتهای غیرفراکسیونی از مرتدین دشمن حزب – نیمه لیبرالها و نیمه آنارشیستها – صورت گرفته است.*
٤- بند یک مصوبه ، دربارۀ اوضاع درون حزب
برای تحلیل بیشتر از نقایص پلنوم، باید اینک به مادۀ نخست مصوبه دربارۀ اوضاع حزب بپردازم. حقیقت دارد که این ماده به مسایلی که مستقیماً مربوط به این یا آن مفهوم وحدت حزبی است، وصل نمیشود و اما من مجبورم گریز بزنم زیرا تفسیر این مادۀ نخست، تاکنون کم مشاجره در حزب به وجود نیاورده است.
در پیش نویس من برای مصوبه این ماده کلا وجود نداشت و همراه با بقیۀ هیئت تحریریۀ پرولتری مؤکداً با آن مخالفت کردم. دخول آن به واسطۀ آراء منشویکها و لهستانیها بود، اگر چه بخشی از بلشویکها جداً به آنها اخطار کرد که تفسیر این مادۀ مبهم و نامعلوم مسلماً سوء تفاهماتی به بار میآورد – و از آن بدتر – به انحلالطلبان خدمت خواهد کرد.
نیازی به گفتن ندارد که در پلنوم تعدادی از موضوعات این ماده را به عنوان پوچ، بی معنی و تکرار مکررات مورد انتقاد قرار دادم. سخن گفتن از اینکه تاکتیکهای سوسیال دمکراتها همیشه از نظر اصول بنیادی یکی هستند، بدون دادن تعریف از این اصول بنیادی یا روشن کردن اینکه منظور کدام یک (مارکسیسم بطور عام یا قضایای معینی در مارکسیسم) از آنها است و چرا؛ سخن گفتن از اینکه تاکتیکهای سوسیال دمکراتها همیشه برای تأمین حداکثر نتایج طرح میگردد، بدون تعریف از هدف بلاواسطۀ مبارزه (نتایج بلاواسطۀ ممکن) در زمان حاضر و یا شیوههای خاص مبارزه که باید در این زمان بکار برده شود؛ سخن گفتن از اینکه تاکتیکها برای دورههای گوناگونی طرح ریزی شده است که ممکن است دستخوش رشد و تکامل شود، بدون تعریف آنها بطور صریح؛ تکرار بدیهیات دائر بر اینکه تاکتیکهای ما باید تجمع نیروها را ارتقاء دهد و پرولتاریا را هم برای مبارزۀ آشکار و هم برای استفاده از تضادهای رژیم متزلزل آماده کند – همگی اینها نقایص به وضوح برجستهای است و سرتاسر ماده را بدل به چیز بیهوده و غیرلازمی کرده است.
اما چیز بدتری هم در این ماده وجود دارد. این، راه گریزی است برای انحلالطلبان، که در پلنوم توسط هیأتهای نمایندگی مختلف، نه فقط بلشویکها، بلکه همینطور توسط یکی از بوندیستها و حتی تروتسکی به آن اشاره شد. این راه گریز عبارتی است دائر بر اینکه پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی «برای نخستین بار از طریق سازماندهی در داخل یک حزب تودهای سوسیال دمکراتیک، فرصتی به دست آورده است تا بطور هوشمندانه، منظم و پیگیر این شیوۀ تاکتیکی سوسیال دمکراسی بین المللی را بکار بندد»(این چه شیوهای است؟ استناد پیشین به اصول بنیادی تاکتیکها بود نه شیوه، شیوۀ معین هم که جای خود دارد).
منتقدین این ماده در پلنوم پرسیدند، چرا برای نخستین بار؟ اگر مقصود این است که هر گام در تکامل کشور چیز جدیدی، چیز عالی تر در سطح فنی صنعت و وضوح مبارزۀ طبقاتی، به وجود میآورد و غیره و ذالک، پس ما باز مواجه با ابتذال شدهایم. در این صورت هر دورانی مسلماً چیزی را به وجود میآورد که در مقایسه با دوران قبلی، برای نخستین بار پیدا شده است. اما ما در یک دوران معین زندگی میکنیم، دوران جزر ضدانقلابی، دوران نزول بزرگ انرژی تودهها و جنبش کارگری سوسیال دمکراتیک، پس از یک خیزش انقلابی. و اگر گفته شود که چنین دورانی برای نخستین بار به پرولتاریا فرصتی را عرضه میکند تا به صورت آگاهانه و غیره، شیوۀ سوسیال دمکراسی بین المللی را بکار بندد، این کلمات به ناچار منجر به یک تفسیر انحلالطلبانه، تمجید لیبرالی صرف از دوران دومای سوم میشود، دوران ظاهراً صلح آمیز و قانون مدار نسبت به دوران طوفان و تلاطم، دوران انقلاب، دورانی که مبارزۀ پرولتاریا اشکال مستقیم انقلابی به خود گرفته و لیبرالها آنرا به عنوان «حماقت خودبخودی» تقبیح کردند.
به منظور کشانیدن توجه خاص به این خطر تفسیر انحلالطلبانه از این مادۀ فوق العاده مبهم، یک سلسله اظهاریۀ کتبی در این جلسۀ پلنوم ارائه کردم و بر قسمتهایی از سخنرانیهای ایراد شده در آنجا تأکید کردم، در اینجا دو اظهاریۀ خود را میآورم:
١- «به خواست لنین، کلمات زیر از رفیق ت[٧] (س.د.لهستانی) در صورت مذاکرات وارد میشود: «اینکه تاکتیکهای انقلاب در مقایسه با ضدانقلاب در اینجا تحقیر شده است، تفسیر کاملا کاذبی است»».
٢- «به خواست لنین، جملۀ معترضۀ رفیق مارتف («کاملا درست!») به اظهارات ای[٨] (بلشویکی که از این مطلب دفاع میکرد) در مورد اینکه کلمات مورد بحث، انقلاب را تحقیر نکرده بلکه اهمیت انقلاب و روشهایش را در مقایسه با روشهای ضدانقلاب بالا میبرد، در صورت مذاکرات وارد میشود».
هر دو اظهار تأکید میکند که لهستانی و بلشویک، با توافق مارتف، صریحاً کوچکترین اجازهای به تفسیر انحلالطلبانه از این ماده نمیدهند. البته این دو رفیق ابداً چنین تفسیری را در نظر نداشتند.
اما از قدیم الایام معروف بوده است که آنچه بکار بسته میشود قانون است، نه انگیزههای قانون و نه نیات قانون گذار. ارزش مادۀ فعلی در ترویج و تبلیغ، نه از روی حسن نیت هیچ کدام از نویسندگان آن و نه از روی آنچه که در پلنوم گفتند بلکه از روی روابط عینی نیروها و جریانات داخل بخش روسی سوسیال دمکراسی تعیین میگردد (سوسیال دمکراتهای غیرروس مشکل بتوانند توجه خاصی به این مادۀ مبهم بکنند).
باری، من با علاقۀ خاصی انتظار کشیدم ببینم این ماده در مطبوعات اینک چگونه تفسیر میشود و ترجیح دادم بخاطر عقیدهام عجله نکرده بلکه اول کلیۀ واکنشهای سوسیال دمکراتهایی را که در پلنوم نبودند یا واکنشهای گولوسیستها را بشنوم.
شمارۀ اول گولوس پس از پلنوم مصالح لازم را برای ارزیابی از مباحثه مان دربارۀ چگونگی تفسیر این ماده، فراهم کرد.
در سرمقالۀ گولوس در باب نتایج پلنوم میخوانیم که:
«البته این غیرقابل تصور و بی معنی است که فرض کنیم کمیتۀ مرکزی با این لغات [«برای نخستین بار» الی آخر] خواسته باشد بطور غیرمستقیم تاکتیکهای قبلی ما را تا جایی که با موقعیت انقلابی انطباق داشتند، محکوم کند.»(تأکید از نویسنده است؛ شمارۀ ١٩-٢٠، ص ١٨).
بسیار خوب! نویسنده یک تفسیر انحلالطلبانه را باور نکردنی و بی معنی مینامد. لیکن وقتی پیش تر میرویم، اظهاریۀ زیر را در همان پاراگراف مییابیم:
«این کلمات تصدیق عقب ماندگی نسبی زندگی سیاسی ما در گذشته است، به رغم اشکال انقلابی که نشان داد، و این تصادفاً یکی از علل اصلی شکست انقلاب بود؛ این کلمات تصدیق رسمی خصلت بی اندازه ابتدایی تاکتیکهای قبلی ما هستند، خصلتی که این تاکتیکها به علت عقب ماندگی روابط اجتماعی، بدان محکوم بودند؛ بالاخره، این کلمات تصدیق رسمی بود برای اینکه اوضاع سیاسی در آینده هر چه باشد، هر گونه تلاش برای بازگشت به دیکتاتوری انحصاری محافل غیرعلنی در جنبش همراه با کل خط مشی پیوسته با آن، یک گام قطعی به عقب خواهد بود.»
خوب است، نه؟
انسان درمی ماند از کجا شروع به دسته بندی این مجموعۀ «جواهرات» کند.
من از سه بار اشاره به «تصدیق رسمی» شروع خواهم کرد. ببینید همین گولوس چقدر هر گونه تصدیق رسمی این یا آن مصوبه دربارۀ ارزیابی از گذشته، از انقلاب و از نقش احزاب بورژوایی و الی آخر را به تمسخر گرفته است! این هم یک نمونه از صداقت فریادهایی که علیه «رسمیت» میکشند: وقتی که گولوسیستها تصمیم صریح حزب را دوست ندارند میخندند تا ادعاهای او را به گرفتن تصمیم «رسمی» روی مسائل پیچیدۀ «علمی» مورد استهزاء قرار دهند و قس علی هذا – درست همانطور که سوسیالیستیش موناتشفت[٩] مصوبۀ درسدن را علیه اپورتونیستها مورد تمسخر قرار میدهد یا مینیستریالیستهای بلژیک[١٠] در همین ایام مصوبۀ آمستردام را مسخره میکنند.
اما هر آینه یک گولوسیست فکر کند گریزگاهی برای انحلالطلبی یافته است، سه بار سوگند یاد میکند و ادعا میکند که این «رسماً تصدیق شده است».
و زمانی که یک گولوسیست قسم بخورد و قول چیزی را بدهد، میتوانید مطمئن باشید که او... دارد از حقیقت فرار میکند. برای نویسندۀ مقاله صحبت از «تصدیق رسمی» تعبیر خودش به کلی بیهوده است زیرا خصلت قابل بحث تعبیر این ماده، موضوع ویژهای برای مناظره در کمیتۀ مرکزی بود. افزون بر این، از اظهاراتی که رسماً وارد صورت مذاکرات شد – بله، بله! این چیزی واقعاً «رسمی» است – بیاناتی که از کلمات لهستانی و بلشویک نقل میکرد، بدیهی است که آنها هرگز تعبیر گولوس را به عنوان تعبیر درست به رسمیت نشناختهاند. نویسندۀ ما با صحبت از تصدیق رسمی فقط خود را رسوا ساخته است.
کلمات «برای نخستین بار» تصدیق «عقب ماندگی نسبی گذشته است» – شاید بتوانیم از آن بگذریم، اگر چه معلوم نیست چرا باید این را بخصوص به زندگی سیاسی و نه به جنبههای دیگر تکامل اجتماعی نسبت داد؛ اما اضافه کردن «به رغم اشکال انقلابی» عریان کردن دم خروس وخیستی[١١] از روی بی احتیاطی است. میتوانید با اطمینان شرط ببندید که از هر صد تا لیبرالی که این قسمت را میخوانند بیش از نود نفر گولوسیستها را برای این میبوسند و از هر صد کارگر بیش از نود نفر به اپورتونیستها پشت خواهند کرد. و «تصادفاً» افزودن «علل شکست انقلاب» مؤلفین اسفار خمسه[١٢] انحلالطلبانه را به کلی رسوا میکند: آنها میخواهند در پس یک مصوبۀ مبهم، نظریۀ لیبرالی شان را دربارۀ نقش پرولتاریا در انقلاب، قاچاقی وارد کنند. از این رو از «خصلت ابتدایی» و حتی – این را علامت بگذارید! – از خصلت بی اندازه ابتدایی «تاکتیکهای قبلی ما» صحبت میکنند. توجه کنید که خصلت «بی اندازه» ابتدایی تاکتیکهای ما، به دنبال عبارت «برای نخستین بار به کار گرفتن هوشمندانه، منظم و پیگیر شیوۀ سوسیال دمکراسی بین المللی [در یک حزب تودهای]»، میآید*. تاکتیکهای دوران مبارزۀ علنی، دوران آزادی نسبی مطبوعات، اتحادیههای تودهای، انتخابات با شرکت احزاب انقلابی، تهییج عمومی مردم، نوسان سریع سیاست حکومت، دوران پیروزیهای معین مهمی بر حکومت – این تاکتیکها یقیناً در مقایسه با تاکتیکهای غیر ابتدایی ١٠-١٩٠٩ بی اندازه ابتدایی بودند! چقدر انسان باید در ارتداد غنی و در درک سوسیال دمکراتیک از وقایع حقیر باشد که چنین تعبیرهایی ارائه دهد!
اما استنتاج از کلمات «برای نخستین بار» مبنی بر محکومیت «دیکتاتوری[!!] انحصاری محافل غیرعلنی» – صرفاً بی ارزش است. در زمان تاکتیکهای «بی اندازه ابتدایی» ٧-١٩٠٥ رهبری حزب کارگران بیشتر از ١٠-١٩٠٩ شبیه یک «دیکتاتوری» بود و تا حد زیادتری از تشکیلات «زیرزمینی» و «محافلی» که «انحصاری»تر از زمان ما بودند، نشأت گرفته بود! برای دادن یک ظاهر حقیقی به این ژرف اندیشی مضحک، باید به یاد بیاوریم که اپورتونیستها و کادت دوستها (کادتوفیلها) احساس میکردند که در خلال انقلاب آنها «محفل انحصاری» در بین کارگران بودند و دریافتند که اینک در مبارزه برای قانونیت (نخندید!) آنها «انحصاری» نیستند (میلیوکوف، خود در طرف ما است)، آنها «محفل» نیستند (ما نشریات خیانتکار و علنی داریم)، آنها «زیرزمینی» نیستند و قس علی هذا.
برای نخستین بار پرولتاریایی که در یک حزب سوسیال دمکراتیک تودهای متشکل شده، در بین افرادی که دوست دارند خود را رهبران پرولتاریا بدانند، چنین تمایل سیستماتیک و پیگیری به طرف ارتداد لیبرالی مشاهده میکند.
این درس از تفسیر آن نکتۀ رسوا مربوط به عبارت «برای نخستین بار»، باید توسط رفیق لهستانی و رفیق بلشویک** که رسماً اعلام کردند به عقیدۀ آنها تعبیر انحلالطلبانه از نظرات آنها کاملا کاذب خواهد بود، خواه و ناخواه در نظر گرفته شود.
٥- اهمیّت مصوبات دسامبر (١٩٠٨) و طرز برخورد انحلالطلبان به آنها
... [ترجمه نشده است، به متن انگلیسی رجوع کنید]
٦- گروه 'قانونگرایان مستقل'
...
٧- منشویسم طرفدار حزب و ارزیابیش
...
٨- نتیجهگیری: پلاتفرم بلشویکها
...
امضاء: لنین
منتشر شده در ٦ (١٩) مارس و ٢٥ مه (٧ ژوئن) ١٩١٠
در دیسکوسیونی لیستوک شمارههای ١ و ٢
مجموعه آثار لنین، جلد ١٦
توضیحات
[١]
لاسالیون و ایزناخیستها: دو جریان در جنبش طبقۀ کارگر آلمان در سالهای ١٨٦٠ و اوایل ١٨٧٠.
لاسالیون – طرفداران و پیروان فردیناند لاسال. اعضای اتحادیۀ عمومی سراسری کارگران آلمان که توسط لاسال در ١٨٦٣ ایجاد شده بود. آنها ستون پایۀ لاسالیون بودند و فکر میکردند به کمک تعاونیهای تولیدکنندگان که توسط دولت سرمایهداری حمایت شود، سرمایهداری میتواند بطور مسالمت آمیز به سوسیالیسم تکامل یابد. ترویج لاسالیون در جهت تعویض مبارزۀ انقلابی طبقۀ کارگر با مبارزه برای حق رأی همگانی و از طریق فعالیت مسالمت آمیز پارلمانی بود.
ایزناخیستها – طرفداران مارکسیسم که تحت نفوذ مارکس و انگلس بودند. آنها تحت رهبری ویلهلم لیبکنشت و اگوست ببل حزب کارگری سوسیال دمکرات آلمان را در کنگرهای در ایزناخ در سال ١٨٦٩، تأسیس کردند. مبارزۀ شدیدی بین لاسالیون و ایزناخیستها دربارۀ وحدت آلمان و تاکتیکهای پارلمانی جریان یافت. تحت تأثیر خیزش جنبش طبقۀ کارگر و سرکوب فزایندۀ دولت، این دو حزب در ١٨٧٥ کنگرهای در گوتا برگزار کردند و متفقاً حزب سوسیالیست متحدۀ کارگران آلمان را ایجاد کردند. لاسالیون جناح اپورتونیست آن حزب بودند.
[٢]
ناشازاریا (طلوع ما): مجلۀ ماهانۀ انحلالطلبان که بطور قانونی از ١٩١٠ تا ١٩١٤ در سن پترزبورگ منتشر شد.
وژروش دنیه (تولد تازه): مجلۀ منشویکی انحلالطلب که از دسامبر ١٩٠٨ تا ژوئیۀ ١٩١٠ در مسکو منتشر شد؛ جای آن بعدها توسط مجلات ژیزن(زندگی) در ١٩١٠ و دیلو ژیزنی(آرمان زندگی) در ١٩١١ اشغال شد.
[٣]
منظور مصادرۀ پول متعلق به دولت، برای مقاصد انقلابی است.
[٤]
وپریودیست دوم – منظور و.ل. شانتسر (مارات) است.
[٧]
ت – L. Tyszka.
[٨]
ای – I. F. Dubrovinsky.
[٩]
مجلۀ سوتسیالش موناتشفت (ماهانۀ سوسیالیست): ارگان اصلی اپورتونیستهای سوسیال دمکراسی آلمان و یکی از ارگانهای اپورتونیسم بین المللی بود که از ١٨٩٧ تا ١٩٣٣ در برلین منتشر میشد. از نویسندگان آن میتوان ای. برنشتاین، ک. اشمیت و ای. داوید را نام برد. مجله قطعنامۀ «دربارۀ تاکتیکهای حزب» را که علیه رویزیونیستها بود مورد استهزاء قرار داد. این قطعنامه در کنگرۀ حزب سوسیال دمکرات آلمان که در سپتامبر ١٩٠٣ در درسدن برگزار شد، تصویب شد و در آن حزب مخالفت خود را با شرکت سوسیال دمکراتها در یک حکومت بورژوایی اعلام داشت. در کنگرۀ سوسیالیستی بین المللی در اوت ١٩٠٤ در آمستردام، قطعنامۀ درسدن تقریباً به تمامی در قطعنامۀ مربوط به «قواعد بین المللی تاکتیکهای حزبی» تجدید بیان شد.
[١٠]
مینیستریالیستها، «سوسیالیسم وزارتخانهای»: این اصطلاح در ١٨٩٩ در ارتباط با ورود سوسیالیست فرانسوی ملیران به حکومت بورژوازی، رواج یافت.
[١١]
وخی (وقایع برجسته): مجموعهای از مقالات کادتی، از ن. بردیف، س. بولگاکوف، پ. استرووه، م. هرشنسون و دیگر نمایندگان بورژوازی لیبرال ضد انقلابی که در ١٩٠٩ در مسکو منتشر شد. نویسندگان وخی در مقالاتشان دربارۀ روشنفکران روسیه، کوشیدند سنن دمکراتیک – انقلابی بهترین نمایندگان مردم روسیه را بی اعتبار کنند. آنها جنبش انقلابی ١٩٠٥ را تخطئه کردند و از حکومت تزار برای نجات دادن بورژوازی از «خشم مردم» «با سرنیزهها و زندانهایش» تشکر نمودند. لنین، وخی را که از روشنفکران تقاضا میکرد به خدمت حکومت مطلقه درآیند «دائرة المعارف ارتداد لیبرالی» نامید.
[١٢]
اسفار پنج گانۀ تورات. منظور لنین پنج جلد مجموعۀ «جنبش اجتماعی در روسیه در آغاز قرن بیستم» است.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L1763fa.html
|