Farsi    Arabic    English   

انحلال‌طلبان افشا می‌شوند

و. ای. لنین


خوانندگان ما البته اطلاع دارند که در خلال سال گذشته، حزب ما مجبور بوده است که با به اصطلاح جریان انحلال‌طلبانه‌ای در سوسیال دمکراسی مواجه شود. انحلال‌طلبان، یعنی بی پرواترین اپورتونیستها این نظر را تبلیغ می‌کنند که حزب سوسیال دمکراتیک غیرعلنی – ح.س.د.ک.ر. – در روسیۀ امروز لازم نیست. خوانندگان ما همچنین آگاهند که بلشویکها علیه این جریان انحلال‌طلب مبارزه به راه انداختند و آنرا ادامه دادند، حداقل در حدی که کنفرانس سراسری حزب در دسامبر ١٩٠٨[١] انحلال‌طلبی را به قاطعانه‌ترین و برگشت ناپذیرترین صورت در مقابل آرای منشویکها و بخشی از بوندیستها (بخش دیگر بوندیستها علیه انحلال‌طلبی برخاستند) محکوم کرد.

لیکن ارگان رسمی فراکسیون منشویک، گولوس سوتسیال دمکراتا[٢] نه تنها نپذیرفت که انحلال‌طلب بوده، بلکه برعکس قیافۀ غریب «مغرور و نجیبانه‌ای» گرفت و هر گونه شرکت خود را در انحلال‌طلبی منکر شد. واقعیات آنها را محکوم ساخت. اما گولوس سوتسیال دمکراتا بزرگوارانه واقعیات را انکار کرد. شمارۀ اخیر نشریۀ پلخانف، یعنی شمارۀ ٩ دنونیک سوتسیال دمکراتا[٣] (اوت ١٩٠٩) فوق العاده ارزشمند است، زیرا در آن یکی از رهبران منشویسم کاملا انحلال‌طلبی را افشا می‌کند. این تنها اهمیت دنونیک نبوده، اما این جنبۀ موضوع است که ما می‌باید بدواً به آن برخورد کنیم.

شمارۀ ٤٥ پرولتاری نامه‌ای از منشویکهای ناحیۀ ویبورگ (در سنت پترزبورگ) در اعتراض به انحلال‌طلبان منشویک منتشر ساخت. این نامه در گولوس شمارۀ ١٤ (مه ١٩٠٩) تجدید چاپ شده و سردبیران خاطرنشان می‌کنند که: «هیأت تحریریۀ پرولتاری وانمود می‌کند که در نامۀ رفقای ویبورگ گامی در جهت دور شدن از روزنامۀ گولوس سوتسیال دمکراتا را مشاهده کرده است...».

دنونیک پلخانف منتشر می‌شود. مؤلف آن، کل محتوای عقاید انحلال‌طلبانه در مقالۀ منتشره در شمارۀ ١٥ گولوس را بدون کوچکترین شرطی از طرف سردبیران (به علاوه در مقاله‌ای که کلا نظریات واحد همان سردبیران را بیان می‌کرد) نشان می‌دهد. پلخانف در این رابطه از نامۀ رفقای ویبورگ نقل قول می‌آورد و می‌گوید: «این نامه نشان می‌دهد که چگونه سازمانهای کارگری وسیعی به دفعات تحت نفوذ افرادی قرار می‌گیرد که حزب را به بهانۀ کار «جدید» ترک کرده‌اند»(دنونیک، ص ١٠). همیشه هم گولوس همین «بهانه» را می‌آورد! پلخانف ادامه می‌دهد: «چنین نفوذی، ابداً نفوذ سوسیال دمکراتیک نیست؛ روح این نفوذ مطلقاً دشمن سوسیال دمکراسی است»(ص ١١).

و بدین ترتیب پلخانف نامۀ رفقای ویبورگ را بر ضد شمارۀ ١٥ گولوس سوتسیال دمکراتا، نقل می‌کند. ما از خواننده می‌پرسیم: در واقعیت چه کسی «وانمود می‌کند»؟ آیا زمانی که پرولتاری گولوس را به انحلال‌طلبی متهم کرد «در حال وانمود کردن» بود یا وانمود کردن از جانب گولوس بود که هر گونه ارتباط خود را با انحلال‌طلبی منکر شده بود؟

عدم صداقت ادبی هیأت تحریریۀ گولوس افشا شده است و توسط پلخانف افشا شد که تا همین اواخر یکی از اعضای آن بود.

اما این به هیچ وجه تمام مطلب نیست.

در گولوس شمارۀ ١٥ (ژوئن ١٩٠٩) در مقاله‌ای به امضای اف.دان آمده است که شهرت پراودا[٤] بخاطر غیرفراکسیونی بودن، او را از «تهمت باطل و زشت انحلال‌طلبی» مبرا می‌سازد (ص ١٢). بهتر از این نمی‌شد حق مطلب را ادا کرد. گولوس بخاطر اتهام انحلال‌طلبی چنان به چهره خشم موقرانه و مغرورانه گرفته است که مشکل بتوان از آن بهترش را آورد.

دنونیک پلخانف منتشر می‌شود. مؤلف کل محتوای عقاید انحلال‌طلبانۀ یکی از مقالات گولوس شمارۀ ١٥ را نشان می‌دهد و به منشویکهایی که در آن عقاید شریکند اعلام می‌کند: «چرا از اتهام انحلال‌طلبی ناراحت می‌شوید در حالی که شما حقیقتاً مرتکب این گناه شده‌اید؟»(ص ٥). «رفیق اس[٥] [مؤلف مقالۀ گولوس شمارۀ ١٥ که پلخانف به بررسی آن پرداخته] را نه تنها می‌توان بلکه باید به انحلال‌طلبی متهم کرد، زیرا نقشه‌ای را که در نامه‌اش تشریح و از آن دفاع می‌کند در واقع چیزی بجز نقشۀ انحلال حزب ما نیست» (دنونیک، ص ٦). رفیق اس در مقالۀ خود به وضوح همبستگی اش را با «هیأت نمایندگی قفقاز» یعنی با هیأت تحریریۀ گولوس بیان می‌دارد که همه می‌دانند دو سوم آراء را در این هیأت داشت.

پلخانف می‌افزاید:

‌«باید انتخاب کرد: یا انحلال‌طلبی یا مبارزه علیه آن. راه سوم در بین نیست. در این گفته، البته منظور من رفقایی است که نه بخاطر منافع شخصی خود، بلکه به وسیلۀ منافع آرمان مشترک ما هدایت می‌شوند. برای کسانی که به وسیلۀ منافع شخصی هدایت می‌شوند، برای کسانی که تنها به سوابق انقلابی شان – و چه سابقه‌ای هم! – می‌اندیشند، برای آنها البته راه سوم وجود دارد. افراد بزرگ و کوچک این قماش می‌توانند و حتی باید در لحظۀ فعلی بین جریان انحلال‌طلب و جریان ضد انحلال‌طلب مانور بدهند؛ تحت شرایط موجود، آنها مجبورند قوی‌ترین بهانه‌های ممکن را بیاورند تا پاسخ صریح به این پرسش ندهند که آیا لازم است با انحلال‌طلبی مبارزه کرد یا نه؛ آنها مجبورند برای فرار از پاسخگویی «تمثیل و فرضیات جعلی» بتراشند، زیرا هنوز هیچکس نمی‌داند کدام جریان – انحلال‌طلب یا ضد انحلال‌طلب – غالب خواهد شد و این سیاستمداران زیرک می‌خواهند به هر ترتیب در جشن شرکت کنند، آنها می‌خواهند به هر قیمت طرف پیروزمندان را بگیرند. تکرار می‌کنم، برای چنین افرادی راه سوم وجود دارد. اما رفیق اس احتمالا با من موافق است اگر بگویم که آنها مردم صادق نبوده بلکه فقط «عروسکان خیمه شب بازی»[٦] می‌باشند. آنها ارزش گفتگو را ندارند؛ آنها فرصت طلب مادرزاد هستند؛ چنین است شعار آنها: «هر طور شما بخواهید».»(دنونیک، ص ٨-٧)

این را می‌گویند تذکر مؤدبانه... در مورد یک موضوع جدی. پنجمین و آخرین بازی از صحنۀ اول. در روی صحنه، همۀ سردبیران گولوس، به استثنای یکی حاضرند. فلان سردبیر با طمطراق خاصی، خطاب به تماشاچیان می‌گوید: «اتهامات انحلال‌طلبی علیه ما نه فقط احمقانه بلکه عامداً ناصادقانه‌اند».

صحنۀ ٢: همان اشخاص و «او» یعنی سردبیر گولوس که به تازگی، به سلامت از هیأت تحریریه استعفا داده است[٧]؛ او وانمود می‌کند که به هیچ یک از سردبیران توجه ندارد و خطاب به مقاله نویس اس که در کنار سردبیران است می‌گوید: «یا انحلال‌طلبی یا مبارزه علیه آن. راه سوم تنها مال صاحبان سوابق انقلابی است که مانور می‌کنند، که بهانه برای عدم پاسخگویی صریح می‌آورند، که منتظرند ببیند کی غالب می‌شود. رفیق اس احتمالا با من موافق است که اینها مردم صادقی نیستند بلکه عروسکان خیمه شب بازی هستند. آنها ارزش گفتگو را ندارند: آنها فرصت طلب مادرزاد هستند، شعار آنها چنین است – هر طور شما بخواهید».

زمان نشان خواهد داد که آیا رفیق اس – رفیق اس که از جمع منشویکی است – حقیقتاً با پلخانف موافقت می‌کند یا اینکه ترجیح می‌دهد مانند رهبرانش عروسک خیمه شب بازی و فرصت طلب مادرزاد باقی بماند. یک چیز را می‌توان با اطمینان، از قبل گفت: اگر پلخانف، پوترسف (یک «انحلال‌طلب متقاعد» طبق گفتۀ پلخانف در ص ١٩ دنونیک) و عروسکان خیمه شب بازی که شعارشان «هر طور شما بخواهید» است، کاملا نظراتشان را در مقابل کارگران منشویک به وضوح بیان کنند، مطمئناً در مجموع ده درصد را هم نخواهید یافت که بر له پوترسف و بر له کسانی که می‌گویند «هر طور شما بخواهید» باشند. از این مطلب مطمئن باشید. اظهارات پلخانف برای متنفر ساختن کارگران منشویک هم از پوترسف و هم از کسانی که می‌گویند «هر طور شما بخواهید» کفایت می‌کند. وظیفۀ ما این است که منشویکهای طبقۀ کارگر، به ویژه آن دسته‌ای که به سهولت تحت تأثیر تبلیغات بلشویکها قرار نمی‌گیرند را با شمارۀ ٩ دنونیک پلخانف کاملا آشنا کنیم. وظیفۀ ما این است مراقبت کنیم که منشویکهای طبقۀ کارگر اکنون بطور جدی شالودۀ ایدئولوژیک اختلافات بین پلخانف از طرفی و پوترسف و آنهایی که می‌گویند «هر طور شما بخواهید» از طرف دیگر را، روشن کنند.

دربارۀ این مسألۀ مهم و ویژه، پلخانف در دنونیک شمارۀ ٩ اسنادی را عرضه می‌کند که فوق العاده ارزشمند اما بسیار ناکافی است. پلخانف ندا درمی دهد: «آفرین بر تحدید حدود کلی»! و برای تثبیت مرز بین بلشویکها و آنارکوسندیکالیستها (پلخانف اتزوویستها، التیماتومیستها و خداسازان ما را چنین می‌نامد) درود فرستاده و اعلام می‌کند که «ما منشویکها باید حدود خود را با انحلال‌طلبان مشخص کنیم»(دنونیک ص ١٨). البته ما بلشویکها هم که در پیش مرز کلی مان را تثبیت کرده‌ایم، با تمام وجود خود را در این خواست تحدید حدود کلی در بین فراکسیون منشویکی، شریک می‌دانیم. ما با بی صبری در انتظار این مرزبندی کلی در بین منشویکها به سر می‌بریم. خواهیم دید که مرز کلی بین آنها، در کجا قرار خواهد گرفت. خواهیم دید که آیا این مرز، واقعاً کلی است یا نه.

پلخانف انشعاب در صفوف منشویکها را در باب انحلال‌طلبی، به عنوان انشعاب بر سر یک مسألۀ تشکیلاتی مجسم می‌کند. اما در همان حال، اطلاعاتی عرضه می‌کند که نشان می‌دهد مسأله فراتر از چارچوب تشکیلاتی است. تاکنون پلخانف دو مرز مشخص کرده است که هیچ یک را هنوز نمی‌توان شایستۀ عنوان کلی دانست. مرز نخست بطور قطع پلخانف را از پوترسف جدا می‌کند، مرز دوم او را بطور غیرقطعی از «سیاستمداران فراکسیونی»، عروسکان خیمه شب بازی و فرصت طلبان مادرزاد، جدا می‌کند. پلخانف راجع به پوترسف می‌گوید که او در پاییز ١٩٠٧ «مانند یک انحلال‌طلب متقاعد سخن می‌گفت». اما مطلب بیش از این است. گذشته از این لفاظی پوترسف دربارۀ مسألۀ تشکیلاتی، پلخانف به کار دسته جمعی مشهور منشویکها «جنبش اجتماعی روسیه در اوایل قرن بیستم» استناد کرده و می‌گوید که او، یعنی پلخانف از هیأت تحریریۀ این سمپوزیوم استعفا کرد زیرا مقالۀ پوترسف (حتی پس از تصحیح و اصلاحات مجدد روی پیش نویس که به خواست پلخانف و به وساطت دان و مارتف انجام شد) برای او قابل قبول نبود. او در دنونیک می‌نویسد «من کاملا متقاعد شدم که مقالۀ پوترسف را نمی‌توان تصحیح کرد»(ص ٢٠). «من متوجه شدم که افکار انحلال‌طلبانه‌ای که پوترسف در مانهایم بیان کرد، در ذهن او سخت جای گرفته و او کلا توان دیدن زندگی اجتماعی و امروز و گذشتۀ آنرا، از ورای چشمهای یک انقلابی از دست داده است»(ص ٢٠-١٩). «پوترسف، رفیق من نیست... راه من و او یکی نیست»(ص ٢٠).

مسأله در اینجا ابداً یکی از آن مشکلات فعلی تشکیلاتی نیست که پوترسف در مقاله‌اش به آن اشاره نکرده یا نمی‌توانسته اشاره کند. مسأله بر سر آن عقاید بنیادی برنامه و تاکتیک سوسیال دمکراتیک است که در حال «منحل شدن» توسط «کار» جمعی منشویکی است که تحت سردبیری جمعی منشویکی مارتف، ماسلف و پوترسف انتشار یافت.

برای مشخص کردن مرز واقعاً کلی، در اینجا کافی نیست که از پوترسف گسست و تذکر «مؤدبانه»ای هم به قهرمانان «هر طور شما بخواهید» داد. این کار مستلزم این است که بطور دقیق و مفصل آشکار کرد که کجا، کی، چرا و چگونه «پوترسف توان نگریستن به زندگی اجتماعی را از ورای چشمان یک انقلابی از دست داده است». پلخانف می‌گوید که انحلال‌طلبی به «باتلاق ننگین‌ترین اپورتونیسم منتهی می‌شود»(ص ١٢). «نزد آنان (انحلال‌طلبان) شراب تازه، تبدیل به مایع بسیار ترشی شده است که فقط به درد تهیۀ سرکۀ خرده بورژوازی می‌خورد»(ص ١٢). انحلال‌طلبی «نفوذ گرایشات خرده بورژوایی را در محیط زیست پرولتری تسهیل می‌کند»(ص ١٤). «من مکرراً سعی کرده‌ام به رفقای منشویک با نفوذ ثابت کنم که آنها با نشان دادن گهگاه آمادگی برای همراهی کردن با آقایانی که کم و بیش دچار عفن اپورتونیسم هستند، مرتکب اشتباه فاحشی می‌شوند»(ص ١٥). «انحلال‌طلبی مستقیماً به باتلاق تیره اپورتونیسم و امیال خرده بورژوایی که خصم سوسیال دمکراسی است، منتهی می‌شود»(ص ١٦). تمام این اظهارات پلخانف را با به رسمیت شناختن پوترسف به عنوان یک انحلال‌طلب متقاعد، مقایسه کنید. کاملا روشن است که پوترسف توسط پلخانف به عنوان یک اپورتونیست دمکرات خرده بورژوا توصیف (بهتر است بگوییم که توسط پلخانف به رسمیت شناخته) شده است. کاملا روشن است که تا جایی که منشویسم – که توسط کلیۀ نویسندگان متنفذ فراکسیون (بجز پلخانف) نمایندگی می‌شود – در این پوترسفیسم (در [کتاب] جنبش اجتماعی) سهیم می‌شود، تا آن حد را پلخانف اکنون با پذیرش منشویسم به عنوان یک گرایش اپورتونیستی خرده بورژوایی تصدیق می‌کند. پلخانف منشویسم را بدین سبب یک فراکسیون اپورتونیست خرده بورژوا تلقی می‌کند که بمثابۀ یک فراکسیون، پوترسف را مورد مرحمت قرار داده و وی را تحت الحمایه می‌گیرد.

نتیجه روشن است: اگر پلخانف تنها بماند، اگر نتواند قسمت اعظم یا حداقل بخش قابل ملاحظه‌ای از منشویکها را دور خود جمع کند و اگر موفق نشود در مقابل کلیۀ کارگران منشویک ریشه‌ها و تجلیات این اپورتونیسم خرده بورژوایی را برملا سازد، در این صورت ارزیابی ما از منشویسم توسط منشویکی به اثبات می‌رسد که از نظر تئوری برجسته‌ترین بوده و منشویکها را با تاکتیکهای ١٩٠٧-١٩٠٦ به پیش برده است.

زمان نشان خواهد داد که آیا «منشویسم انقلابی» ادعایی پلخانف، آنقدر قدرت خواهد داشت که دست به مبارزه علیه کل حلقۀ نظریاتی که به پوترسف و انحلال‌طلبی پر و بال داده است، بزند یا نه.

پلخانف زمانی که از مرزبندی کلی در بین بلشویکها سخن می‌گوید، مارکسیستهای بلشویک، سوسیال دمکراتها را با اوزیپ گوگول[٨] مقایسه می‌کند که به هر مزخرفی و به هر ریسمانی (از جمله امپیریوکریتیسیسم[٩] و خداسازی) متشبث می‌شد. پلخانف به شوخی می‌گوید که حالا اوزیپ بلشویکها شروع به «تمیز کردن فضای دور خود»، بیرون کردن ضد مارکسیستها و دور انداختن «ریسمان» و مزخرفات دیگر کرده است.

لطیفۀ پلخانف تنها دست بر روی مسأله‌ای جزئی نگذاشته بلکه مسألۀ بنیادی و بسیار جدی را برای سوسیال دمکراسی انقلابی مطرح می‌کند، یعنی کدام جریان در این چارچوب، بیشتر به نفع «ریسمان» مهمل – به عبارت دیگر به نفع نفوذ بورژوا دمکراتیک در محیط زیست پرولتری – کار کرده است. تمام «ظرافت»های مشاجرات فراکسیونی، تمام تحولات ممتد مبارزه در باب مصوبات گوناگون، شعارها و غیره – تمام این «فراکسیونیسم» (که فعلا اغلب با فریادهای تو خالی علیه «فراکسیونیسم» محکوم می‌شود که بیش از همه مشوق بی پرنسیپی است) به این مسألۀ بسیار جدی و بنیادی سوسیال دمکراسی روسیه برمی گردد که: کدام جریان در این چارچوب به نفوذ بورژوا دمکراتیک بیشترین خوش خدمتی‌ها را کرده است (نفوذی که تا حدی در طول انقلاب بورژوایی در روسیه درست مانند هر کشور سرمایه‌داری دیگر اجتناب ناپذیر بوده است). هر جریانی در سوسیال دمکراسی قهراً از هواداری تعداد کمتر و بیشتری، از نه فقط پرولتاریای خالص، بلکه نیمه پرولتاریا و عناصر نیمه خرده بورژوا برخوردار است؛ مسأله در این است که کدام جریان کمتر تابع آنها بوده، سریعتر خود را از آنها می‌رهاند و بهتر با ایشان مبارزه می‌کند. حکمت اوزیپ مارکسیست، پرولتری و سوسیالیست در ارتباط با «خرده ریسمان» لیبرال، آنارشیست، خرده بورژوا و ضد مارکسیست در اینجا است.

پلخانف می‌گوید مارکسیسم بلشویکی «مارکسیسم کم و بیش محدودی است که با ناپختگی درک شده است». نوع منشویکی مارکسیسم ظاهراً «کم و بیش وسیع و دقیق» است. اجازه دهید نگاهی به نتایج انقلاب، نتایج شش سال از تاریخ جنبش سوسیال دمکراسی (١٩٠٩-١٩٠٣) بیندازیم، و این سالها چه سالهایی بودند! اوزیپ‌های بلشویک قبلا «مرزبندی کلی» کرده و به «خرده ریسمان» خرده بورژوازی بلشویک که اکنون ناله سر داده که او را «بیرون کرده‌اند» و «کنار گذاشته‌اند»، «راه خروجی» را نشان داده‌اند.

اوزیپ منشویک ثابت کرده است که شخصیت دست تنهایی است که هم از هیأت تحریریۀ رسمی منشویکی و هم از هیأت تحریریۀ جمعی مهم‌ترین کار منشویکی استفاده کرده، معترض تنهایی علیه «اپورتونیسم خرده بورژوایی» و انحلال‌طلبی می‌باشد که هر دو در هیأت تحریریه‌ها مسلط اند. ثابت شده است که اوزیپ منشویک توسط «خرده ریسمان» منشویک، به بند کشیده شده است. او ریسمان را انتخاب نکرد، ریسمان او را انتخاب کرد، او بر ریسمان چیره نشد، ریسمان بر او چیره شد.

خواننده به ما بگوید که آیا ترجیح می‌دهد در موضع اوزیپ بلشویک باشد یا اوزیپ منشویک؟ به ما بگویید آیا آن مارکسیسمی که در تاریخ جنبش کارگری ثابت کرده پیوند استوارتری با سازمانهای پرولتری دارد و بهتر با «خرده ریسمان» خرده بورژوازی مقابله می‌کند «مارکسیسم محدود و ناپخته» است؟


پرولتاری ٤٨ – ٤٧
پنجم (١٨) سپتامبر ١٩٠٩
مجموعه آثار لنین، جلد ١٦


توضیحات

[١] کنفرانس سراسری (دسامبر) ح.س.د.ک.ر. (پنجمین کنفرانس ح.س.د.ک.ر.) در پاریس در ٢١-٢٧ دسامبر ١٩٠٨ (٣-٩ ژانویۀ ١٩٠٩) برگزار شد. کنفرانس با حضور ١٦ نماینده که حق سخنرانی و رأی دادن داشتند تشکیل شد: ٥ بلشویک، ٣ منشویک، ٥ سوسیال دمکرات لهستانی و ٣ بوندیست. نمایندۀ کمیتۀ مرکزی ح.س.د.ک.ر. لنین بود. او گزارشی در کنفرانس با عنوان «شرایط حاضر و وظایف حزب» ارائه داد و همچنین دربارۀ گروه سوسیال دمکرات در دوما، مسائل تشکیلاتی و سایر مسائل سخنرانی کرد. در کنفرانس بلشویکها علیه دو نوع اپورتونیسم مبارزه کردند:انحلال‌طلبان و اتزوویستها. طبق پیشنهاد لنین، کنفرانس انحلال‌طلبی را محکوم ساخت و تمام سازمانهای حزبی را فراخواند تا با تمام نیرو علیه تلاشهایی که برای انحلال حزب می‌شد مبارزه نمایند.

برای ارزیابی تصمیمات کنفرانس به مقالات لنین «در راه» و «انحلال انحلال‌طلبی» مراجعه نمایید.

[٢] گولوس سوتسیال دمکراتا (صدای سوسیال دمکرات) – ارگان منشویکهای انحلال‌طلب در خارجه بود؛ از فوریۀ ١٩٠٨ تا دسامبر ١٩١١ ابتدا در ژنو و سپس در پاریس انتشار یافت.

[٣] دنونیک سوتسیال دمکراتا (یادداشت روزانۀ یک سوسیال دمکرات) – ارگانی که بطور غیر منظم توسط پلخانف بین مارس ١٩٠٥ تا آوریل ١٩١٢ منتشر شد. در مجموع ٤٦ شماره به چاپ رسید. انتشار آن در ١٩١٦ در پتروگراد از سر گرفته شد ولی فقط یک شماره به چاپ رسید.

[٤] پراودا(ی وین): نشریۀ انحلال‌طلب منشویک که در وین از ١٩٠٨ تا ١٩١٢ به عنوان ارگان فراکسیونی تروتسکی منتشر شد. این نشریه زیر پوششی «غیر فراکسیونی»، در تمام مسائل اساسی نقطه نظر انحلال‌طلب ارائه می‌داد و از اتزوویستها و التیماتومیستها هم حمایت می‌کرد. در ١٩١٢ تروتسکی و پراودایش سازمان دهندگان بلوک ضد حزبی اوت بودند.

[٥] S - Silvestr Djibladze – انحلال‌طلب گرجی منشویک.

[٦] Toy manikins – نامی است که در داستانی با همین عنوان توسط شچدرین به عروسکهایی که استاد ماهر ایزوروف آنها را ساخته بود داده شد. ایزوروف دربارۀ آنها گفت: «آنها مغز ندارند، آنها هیچ کاری نمی‌کنند، آنها هیچ میلی ندارند، ولی در عوض ظاهر چشمگیری دارند.»

[٧] پلخانف عضو هیأت تحریریۀ ارگان منشویکی گولوس سوتسیال دمکراتا بود. پیشروی این روزنامه به سمت انحلال‌طلبی منجر به این شد که پلخانف با دیگر اعضای هیأت تحریریه اختلاف پیدا کند. در دسامبر ١٩٠٨ او از همکاری با نشریه دست کشید. نخست با اعلام استعفا از هیأت تحریریۀ مجموعۀ پنج جلدی «جنبش اجتماعی در روسیه» که توسط انحلال‌طلبان منتشر شد، و بعدها از هیأت تحریریۀ گولوس نیز استعفا داد. استعفای رسمی پلخانف از هیأت تحریریۀ گولوس در ١٣(٢٦) مه ١٩٠٩ اتفاق افتاد.

[٨] اوزیپ، شخصیت کمدی ن.و.گوگول: بازرس کل.

[٩] امپیریوکریتیسیسم یا ماخیسم: جریان ایده آلیست – ذهنی در فلسفۀ بورژوازی که در اواخر قرن نوزده پدید آمد. عنوان «ماخیسم» از نام فیلسوف اتریشی ارنست ماخ است. امپیریوکریتیسیسم وجود عینی جهان مادی و قوانین آنرا نفی می‌کند و اشیاء را کلیت احساسات می‌داند. نظریات فلسفی امپیریوکریتیسیستها بر بنیاد مفهوم ایده آلیستی از تجربه («امپیریوکریتیسیسم» یعنی فلسفۀ «تجربۀ انتقادی» از اینجا است) قرار دارد که آنها به عنوان مجموع کل تجربیات و احساسات بشری – مستقل از جهان خارجی – آنرا درک می‌کنند.

لنین در کتابش، «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم» تئوری ماخ و مریدان روسی او را (باگدانف، بازاروف و دیگران) مورد انتقاد خرد کننده‌ای قرار داد.

- این متن، عین ترجمه‌ای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستاده‌اند.—آرشیو عمومی لنین


lenin.public-archive.net #L1731fa.html