انحلال انحلالطلبی
و. ای. لنین
در ضمیمۀ ویژۀ شمارۀ حاضر پرولتاری، خواننده گزارش کنفرانس بلشویکها و متن مصوبات آنرا مییابد*. هدف ما در مقالۀ کنونی روشن کردن اهمیت این کنفرانس و گسستن گروه کوچکی از بلشویکها در آنجا، هم از نظر جناح ما و هم از نظر کل ح.س.د.ک.ر. میباشد.
دو سال اخیر، تقریباً از کودتای ٣ ژوئن ١٩٠٧ تاکنون، دورۀ تغییرات شگرف و بحران عظیم در تاریخ انقلاب روسیه و در سیر تکامل جنبش کارگری روسیه و حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه است. کنفرانس سراسری ح.س.د.ک.ر. که در دسامبر ١٩٠٨ برگزار شد، وضعیت سیاسی حاضر و شرایط و چشم اندازهای جنبش انقلابی و وظایف حزب طبقۀ کارگر را در دوران کنونی مورد بررسی قرار داد. قطعنامههایی که توسط کنفرانس تصویب شد، دارایی همیشگی حزب است. اپورتونیستهای منشویک که خواهان انتقاد به هر قیمت از این قطعنامههای ما بودند، تنها توانستند زنندگی «انتقاد» بیهوده شان را که قادر نبود به عنوان راه حل هیچگونه آلترناتیو هوشمندانه، جامع و سیستماتیک در مقابل حتی یکی از قطعنامهها ارائه کند، برملا کنند.
ولی این همۀ مطلب نیست. کنفرانس با نشان دادن وجود گروه بندیهای ایدئولوژیک جدید، در هر دو جناح – بلشویکها و منشویکها – نقش بسزائی در زندگی حزب ایفاء کرد. میتوان گفت که مبارزۀ بین این جناحها، بدون اغراق کل تاریخ حزب را هم در آستانه و هم در طول انقلاب، آکنده است. از این رو، گروه بندیهای ایدئولوژیک جدید حادثۀ بسیار مهمی در حیات حزب بشمار میرود، حادثهای که درسهای آنرا تمام سوسیال دمکراتها باید مطالعه، درک و هضم کنند، اگر این سوسیال دمکراتها بخواهند دربارۀ مباحث جدیدی که برآمد این وضع تازه است، موضع هوشمندانهای داشته باشند.
این گروه بندیهای ایدئولوژیک جدید را میتوان بطور خلاصه به صورت ظهور انحلالطلبی نزد هر دو منتهای نهایی حزب و به صورت مبارزۀ انجام شده علیه آن، توصیف و تبیین کرد. تا دسامبر ١٩٠٨ انحلالطلبی منشویکها کاملا مشهود شد، اما در آن زمان، مبارزه علیه این انحلالطلبی تقریباً منحصراً توسط دیگران (بلشویکها، سوسیال دمکراتهای لهستانی و لتونی و بخشی از بوندیستها) هدایت میشد. منشویکهای طرفدار حزب که مخالف انحلالطلبی بودند، تازه به عنوان یک جریان شکل میگرفتند و ابداً متحد نبوده و انتقادشان صورت آشکار نداشت. در بین بلشویکها هر دو بخش به روشنی مشخص شده و آشکارا عمل میکردند، یعنی اکثریت عظیم بلشویکهای ارتدکس که شدیداً مخالف اتزوویسم بوده و پذیرش نقطه نظرات خود را در کلیۀ مصوبات کنفرانس تأمین میکردند و اقلیت اتزوویست که نظراتشان را به صورت گروهی مجزا تبلیغ میکردند و اغلب مورد حمایت التیماتومیستها قرار میگرفتند. این التیماتومیستها بین اتزوویسم و بلشویکهای ارتدکس در نوسان بودند. اینکه، اتزوویستها (و همینطور التیماتومیستها، تا آنجایی که در کنار نظرات اتزوویستی قرار میگیرند) منشویکهای وارونه و انحلالطلبان نوع جدید هستند، به کرات در پرولتاری آمده و ثابت شده است (مخصوصاً شمارههای ٣٩، ٤٢ و ٤٤ را ملاحظه کنید). بدین ترتیب اکثریت عظیم منشویکها انحلالطلب بودند و اعتراض و مبارزۀ طرفداران حزب علیه آنها، تازه شروع به خودنمایی میکرد؛ در همان حال که عناصر ارتدکس در بین بلشویکها تفوق داشتند، یک اقلیت اتزوویست علناً مشغول بکار بود. این چنین بود وضعیت درونی حزب در کنفرانس سراسری دسامبر ح.س.د.ک.ر.
پس این انحلالطلبی چیست؟ چه چیز آنرا به وجود آورده است؟ چگونه است که اتزوویستها (و خداسازان[١]، که در موردشان بعداً سخن خواهیم گفت) انحلالطلب و منشویکهای وارونه هستند؟ بطور خلاصه، مفهوم اجتماعی و اهمیت اجتماعی گروه بندی ایدئولوژیک جدید، در درون حزب ما چیست؟
انحلالطلبی به مفهوم محدود کلمه – انحلالطلبی منشویکها – از نظر ایدئولوژیک عبارت است از نفی مبارزۀ طبقاتی انقلابی پرولتاریای سوسیالیست بطور اعم، و انکار هژمونی (سرکردگی) پرولتاریا در انقلاب بورژوا دمکراتیک ما، بطور اخص. البته این انکار اشکال گوناگونی به خود میگیرد و کم و بیش به صورتی آگاهانه و حاد و مداوم اتفاق میافتد. مثلا میتوانیم چروانین و پوترسف را نام ببریم. اولی نقش پرولتاریا در انقلاب را به شیوهای ارزیابی کرد که کل هیأت تحریریۀ گولوس سوتسیال دمکراتا، حتی قبل از انشعاب (یعنی هر دوی پلخانف و مارتف – دان – آکسلرد – مارتینف) مجبور به طرد او شد، اگر چه این کار را به شکلی ننگ آور انجام داد. هیأت تحریریۀ، انحلالطلب پیگیر را نزد آلمانها در فوروارتس طرد کرد، ولی برای رعایت حال خوانندگان روسی بیانیۀ خود را در گولوس سوتسیال دمکراتا منتشر نکرد! پوترسف در مقالۀ مربوط به «جنبش اجتماعی روسیه در اوایل قرن بیستم»[٢]، اندیشۀ هژمونی پرولتاریا در انقلاب روسیه را چنان با موفقیت محو کرد که پلخانف هیأت تحریریۀ انحلالطلب را ترک کرد.
انحلالطلبی در مفهوم تشکیلاتی، به معنی رد لزوم حزب سوسیال دمکراتیک غیرعلنی و نتیجتاً دست شستن از حزب سوسیال دمکراتیک کارگری روسیه و ترک صفوف آن است. یعنی مبارزه با حزب در ستونهای مطبوعات قانونی، در سازمانهای کارگری قانونی، در اتحادیههای صنفی و تعاونیها و در کنگرههای هیأت نمایندگی کارگران و غیره. تاریخ هر گونه سازمان حزبی در روسیه در عرض دو سال گذشته، مشحون از نمونههای انحلالطلبی از طرف منشویکها است. ما به عنوان نمونۀ به ویژه مشعشع انحلالطلبی، در پیش به آن موردی استناد کردیم که اعضای منشویک کمیتۀ مرکزی عامدانه کوشیدند کمیتۀ مرکزی حزب را درهم شکنند و این نهاد را از کار بیندازند (پرولتاری شمارۀ ٤٢، که در جزوۀ «کنفرانس سراسری ح.س.د.ک.ر. در دسامبر ١٩٠٨» تجدید چاپ شد). از کار افتادن تقریباً کامل سازمانهای غیرعلنی منشویکها در روسیه به واسطۀ این واقعیت است که «هیأت قفقازی» در کنفرانس اخیر حزب کلا از ساکنین خارجه تشکیل شده بود، در حالیکه کمیتۀ مرکزی حزب، هیأت تحریریۀ گولوس سوتسیال دمکراتا را به عنوان یک گروه ادبی مجزا که ابداً با هیچ تشکیلات فعال در روسیه ارتباط ندارد، تأیید کرده بود (در آغاز ١٩٠٨).
منشویکها از سنجیدن همۀ مفاهیم تجلیات انحلالطلبی غافلند، یا آنها را پنهان میکنند یا از دست آنها گیج میشوند و از فهم اهمیت واقعیات معینی عاجز میمانند و در لابلای جزئیات، غرایب و شخصیتها گیر کرده، قادر به بیرون کشیدن استنتاج عام و درک معنای وقایع نیستند.
و این بدان معناست که در دورۀ انقلاب بورژوایی، جناح اپورتونیست حزب کارگری، در هنگام بحرانها، تلاشی و اضمحلال یا باید پاک انحلالطلب شود یا به انحلالطلب سواری دهد. در دورۀ انقلاب بورژوایی، حزب پرولتری مجبور میشود پیروان همراهی از خرده بورژوازی (که در آلمانی به آن Mitlaufer میگویند) داشته باشد که دارای کمترین توان در جذب و هضم تئوری و تاکتیک پرولتری، کمترین توان در حفظ خود به وقت فروپاشی هستند و از بیشترین تمایل در به افراط کشاندن اپورتونیسم برخوردارند. از هم پاشیدگی آغاز شده است – انبوه روشنفکران و نویسندگان منشویک حقیقتاً مبدل به لیبرال شدهاند. قشر روشنفکر از حزب دور شده است – و نتیجتاً از هم پاشیدگی سازمانهای منشویکی به حد اعلای خود رسیده است. آن منشویکهایی که صادقانه با پرولتاریا و مبارزۀ طبقاتی پرولتری و با تئوری انقلابی پرولتاریا همراهی میکردند (و بودهاند همیشه از این قبیل منشویکها که اپورتونیسم خود را در انقلاب بر این مبنا توجیه میکردهاند که آنها نگران عقب افتادن از تغییرات در اوضاع هستند و نمیخواهند پیچیدگیهای مجموعۀ جریان تاریخی را از دست بدهند) خود را «یکبار دیگر در اقلیت» یافتند، در اقلیت بین منشویکها، و در خود ارادۀ مبارزه علیه انحلالطلبان و توان موفقیت در صورت دست یازیدن به این کار را نمیدیدند. اما همسفران اپورتونیست، تا حد لیبرالیسم پیشروی میکنند. پلخانف از دست پوترسف، گولوس سوتسیال دمکراتا از دست چروانین، کارگران منشویک مسکو از دست روشنفکران منشویک برآشفته شدهاند و قس علی هذا. منشویکهای طرفدار حزب، مارکسیستهای ارتدکس در بین منشویکها شروع به گسستن کردهاند و بخاطر منطق امور و بخاطر طرفدار حزب شدن، به بلشویکها نزدیکتر میشوند. وظیفۀ ما درک این وضعیت و جدا کردن انحلالطلبان از منشویکهای طرفدار حزب و برقراری تماس نزدیکتر با اینان در هر کجا و به هر طریق است، بدون چشم پوشی از اختلافات اصولی بلکه از طریق ایجاد یک حزب واقعاً متحد کارگری که در آن اختلاف عقیده نمیباید بر سر راه تلاش مشترک، حرکت مشترک، مبارزۀ مشترک قرار گیرد.
اما آیا همسفران خرده بورژوای پرولتاریا، تنها منحصر به جناح منشویکی است؟ خیر، ما قبلا هم در پرولتاری شمارۀ ٣٩ اشاره کردهایم که آنها را باید، همانگونه که کل روح مباحثات اتزوویستهای پیگیر و خصلت تمام کوششهای آنها در توجیه تاکتیکهای «جدید»شان نشان میدهد، در بین بلشویکها هم جستجو کرد. هیچ بخش قابل ملاحظهای از یک حزب تودهای کارگران در دوران انقلاب بورژوایی نمیتواند – و امری طبیعی است که نتواند – از جذب تعداد معینی از «همسفران» رنگارنگ اجتناب کند. چنین چیزی، حتی در کشورهای بسیار پیشرفتۀ سرمایهداری، پس از اتمام یک انقلاب بورژوایی نیز اجتناب ناپذیر است، زیرا پرولتاریا همواره در تماس با بخشهای بسیار متنوع خرده بورژوازی است و پیوسته از آنها تغذیه و لبریز میشود. هیچ چیز غیرطبیعی و یا وحشتناک در این امر وجود ندارد اگر، حزب پرولتری بتواند کاملا این اجسام خارجی را جذب کرده، آنها را مهار کند نه اینکه توسط آنها مهار شود و بتواند به موقع تشخیص دهد که پارهای از این عناصر واقعاً جسم خارجی بوده و تحت شرایط معینی باید به وضوح و آشکارا خود را از آنها جدا کند. از این حیث، اختلاف بین دو جناح ح.س.د.ک.ر. در این است که منشویکها بندۀ انحلالطلبان (یعنی همسفران) شده و دلیل این امر را باید در خود منشویکها جست که در روسیه هواداران آنها در مسکو و در خارجه طرد پوترسف و گولوس سوتسیال دمکراتا از طرف پلخانف، دلیل آنرا ارائه میکند؛ در حالی که در مورد بلشویکها، عناصر انحلالطلب – اتزوویستها و خداسازان – از همان آغاز ثابت کردند که اقلیت کوچکی هستند و در همان وهله خنثی شده و سرانجام کنار زده شده-اند.
در اینکه اتزوویسم همان منشویسم وارونه است و سرانجام کارش به انحلالطلبی – تنها با اندک تفاوتی – میکشد، جای شک وجود ندارد. البته بحث بر سر اشخاص یا گروههای خاص نیست، بلکه بر سر یک گرایش کلی عینی است – تا حدی که اتزوویسم دیگر از جریان ذهنی صرفی که به صورت تمایل مجزایی تکوین مییابد، باز ایستاده و به دنبال تبدیل شدن به گرایش جداگانهای است. بلشویکها قبل از انقلاب قاطعانه اعلام داشتند که اولا، هدف آنها ایجاد گرایش جداگانهای در سوسیالیسم نبوده بلکه بکار گرفتن اصول اساسی سوسیال دمکراسی مارکسیستی ارتدکس انقلابی بین المللی در شرایط جدید انقلاب ما است، ثانیاً آنها وظیفۀ خود را انجام میدهند حتی اگر این وظیفه، کار یکنواخت کسل کننده، آرام و دشوار روزمره باشد، حتی اگر تاریخ پس از خاتمۀ مبارزه و پس از آنکه امکان عمل انقلابی از ما سلب شد ما را محکوم به پیمودن کوره راههای یک «مشروطۀ سلطنتی» کند. کم توجهترین خوانندگان هم این اظهارات را در نشریات سوسیال دمکراتیک ١٩٠٥ خواهند یافت. این مطلب بمثابۀ یک تعهد اساسی کل جناح بلشویکی حزب، یک انتخاب سنجیدۀ مسیر، از اهمیت عظیمی برخوردار است. به منظور اجرای این تعهد لازم بود که پرولتاریا صبورانه دست بکار شده و به آموزش مجدد آن کسانی بپردازد که در روزهای آزادی جذب سوسیال دمکراسی شده بودند (حتی نوعی «سوسیال دمکرات روزهای آزادی» هم پدیدار گشت) و عمدتاً بخاطر حرارت، روح انقلابی و «زنده بودن» شعارهای ما جلب شده و اگر چه برای مبارزه در روزهای تعطیل انقلابی به اندازۀ کافی مبارزه جو بودند لیکن فاقد طاقت مبارزه در روزهای کاری در تحت حکومت ضدانقلاب بودند. برخی از این عناصر تدریجاً به فعالیتهای پرولتری کشیده شدند و جهان بینی مارکسیستی را جذب کردند. دیگران تنها چند تایی شعار از بر کردند، بدون اینکه معنای آنها را درک و هضم کرده باشند و تنها میتوانستند عبارات کهنه را تکرار کنند بدون اینکه قادر به انطباق دادن اصول قدیمی تاکتیکهای سوسیال دمکراسی انقلابی با شرایط تغییر یافته باشند. سرنوشت بعضی از آنها را میتوان بطور ترسیمی، با تحول آنهایی که میخواستند دومای سوم را بایکوت کنند مجسم کرد. در ژوئن ١٩٠٧ آنها در بین بلشویکها اکثریت داشتند اما پرولتاری مستمراً علیه تحریم مبارزه کرد. حوادث درستی این سیاست را تصدیق کرد و یک سال بعد اتزوویستها اقلیت بلشویکها بودند (١٤ رأی در مقابل ١٨ رأی در تابستان ١٩٠٨) در سازمان مسکو که پایگاه «تحریم طلبی» بود. سال بعد که اشتباه اتزوویسم وسیعاً و مکرراً نشان داده شده بود، جناح بلشویک – و اهمیت کنفرانس اخیر بلشویکی هم در اینجا نهفته است – بالاخره اتزوویسم و التیماتومیسم را که ته ماندۀ اتزوویسم است، نابود کرد، سرانجام این شکل خاص انحلالطلبی را نابود کرد.
پس بگذارید هیچ کس ما را متهم به ایجاد یک «انشعاب تازه» نکند. در گزارش خود دربارۀ کنفرانس، اهداف و نگرش خود را مفصلا تشریح میکنیم. ما هر چه در توان داشتیم کردیم و هیچ چیز را نیازموده رها نکردیم تا رفقای مخالف را ترغیب کنیم: ما بیش از هیجده ماه مشغول به این کار بودیم. اما به عنوان یک جناح – یعنی اتحاد افراد همفکر در حزب – نمیتوانیم بدون اتفاق آراء در باب مسائل اساسی، کار کنیم. بریدن از یک جناح، مشابه بریدن از یک حزب نیست. کسانی که از جناح ما بریدهاند، به هیچ وجه امکان کار در حزب را از دست نمیدهند. آنها یا به صورت «افراد مستقل» یعنی بیرون از هر جناح، باقی خواهند ماند و جو عمومی کار حزبی آنها را به داخل میکشد یا سعی خواهند کرد گروه تازهای تشکیل دهند – که حق مشروع آنها است، اگر که بخواهند عقیده و تاکتیکهای خاص خود را تبلیغ کرده و تکامل دهند – که در این صورت کل حزب به زودی تظاهر عملی آن گرایشات را خواهد دید که ما در قبل کوشیدیم مفاهیم ایدئولوژیک آنان را بیان کنیم.
بلشویکها باید حزب را رهبری کنند. برای این منظور باید مسیر خود را بشناسند، باید دست از تردید بردارند، باید در مبارزه علیه مخالفین داخل صفوفشان و ترغیب متزلزلین وقت را تلف نکنند. اتزوویسم و التیماتومیسم – این ته ماندۀ اتزوویسم – با کاری که موقعیت کنونی از سوسیال دمکراتهای انقلابی طلب میکند، سازگار نیستند. در طول انقلاب ما آموختیم «فرانسه صحبت کنیم» یعنی برای بالا بردن انرژی مبارزۀ مستقیم تودهها و گسترش پهنۀ آن، بیشترین تعداد شعارهای تهییج کننده را وارد جنبش کردیم. ولی حالا در این زمان رکود، ارتجاع و از هم پاشیدگی میبایست یاد بگیریم که «آلمانی صحبت کنیم» یعنی آرام کار کنیم (هیچ گریزی از این نیست تا اینکه اوضاع تغییر کند)، سیستماتیک، پیوسته و قدم به قدم جلو رفته و ذره ذره پیروزی کسب کنیم. هر کسی که این کار را خسته کننده مییابد، هر کسی که نیاز به حفظ و تکامل اصول انقلابی تاکتیکهای سوسیال دمکراتیک را در این مرحله و در این پیچ جاده، درک نمیکند بیهوده نام مارکسیست را بر خود نهاده است.
حزب ما هیچ گونه حرکت به جلویی نخواهد داشت مگر اینکه انحلالطلبی را قاطعانه نابود کند. و انحلالطلبی تنها انحلالطلبی مستقیم منشویکها و تاکتیکهای فرصت طلبانۀ آنها نیست، بلکه همچنین منشویسم وارونه یعنی اتزوویسم و التیماتومیسم هستند که جلوی انجام وظایف عاجل حزب را میگیرند – وظایفی که تمام خصوصیات منحصر بفرد زمان حاضر در آنها نهفتهاند – یعنی وظیفۀ استفاده از تریبون دوما و تبدیل کلیۀ سازمانهای علنی و نیمه علنی طبقۀ کارگر به مکانهای مناسب. همین مطلب در مورد خداسازی و دفاع از گرایشات خداسازی که از ریشه با اصول مارکسیسم مغایرت دارند، نیز صادق است. و باز مشابه آن را میتوان دربارۀ عدم درک بلشویکها از وظایف حزبی گفت که در ١٩٠٦ و ١٩٠٧ عبارت بود از سرنگونی کمیتۀ مرکزی منشویکی به عنوان بدنۀ فاقد حمایت اکثریت حزبی (نه فقط لهستانیها و لتونیایی ها، بلکه حتی بوندیستها هم علیه کمیتۀ مرکزی بودند که در آن هنگام بطور خالص منشویکی بود) و اینک این وظیفه عبارت است از آموزش صبورانۀ عناصر طرفدار اصول حزبی و نزدیک کردن آنها به یکدیگر به منظور بنا کردن حزب واقعاً متحد و قوی پرولتری. بلشویکها زمینۀ حزب گرایی را با مبارزۀ سرسختانهای که علیه عناصر ضد حزب در ١٩٠٥-١٩٠٣ و در ١٩٠٦-١٩٠٧ کردند، فراهم نمودند. و اکنون بلشویکها باید حزب را بنا کنند، حزب را از جناح خودشان بسازند، حزب را با استفاده از زمینۀ مناسبی که در مبارزۀ درون حزبی به دست آمده است، بنا کنند.
چنین اند وظایف جناح ما در حزب در وضعیت سیاسی کنونی و موقعیت عمومی ح.س.د.ک.ر. بطور کلی. این وظایف یکبار دیگر مطرح شد و جزئیات آن در مصوبات کنفرانس اخیر بلشویکی بسط داده شد. صفوف برای مبارزهای جدید، بازسازی شده است. شرایط تغییر یافته منظور گردیده است. راه انتخاب شده است. بگذار در این راه طی طریق کنیم و حزب سوسیال دمکرات کارگری انقلابی روسیه به سرعت به چنان نیرویی تبدیل خواهد شد که هیچ ارتجاعی نتواند آنرا به لرزه درآورد و در دور بعدی انقلاب ما پیشاپیش کلیۀ طبقات مبارز مردم، قرار خواهد گرفت.[٣]
پرولتاری شمارۀ ٤٦
١١ (٢٤) ژوئیۀ ١٩٠٩
مجموعه آثار لنین، جلد ١٥
توضیحات
[١]
خداسازی، مقصود لنین طرفداران جریان به اصطلاح «خداسازی» است. جریانی ضد مارکسیستی، ادبی و فلسفی مذهبی که در دوران ارتجاع استولیپین در بین بخشی از روشنفکران حزب که پس از انقلاب ٧-١٩٠٥ از مارکسیسم بریده بودند پدید آمد. «خداسازان» (لوناچارسکی، بازارف و تعدادی دیگر) یک مذهب جدید «سوسیالیستی» را موعظه میکردند و سعی داشتند مارکسیسم را با مذهب آشتی دهند. جلسۀ وسیع هیئت تحریریۀ پرولتاری جریان «خداسازی» را محکوم کرد و در قطعنامۀ مخصوصی اعلام کرد که فراکسیون بلشویک «چنین انحرافاتی از سوسیالیسم علمی» را رد میکند. لنین خصلت ارتجاعی «خداسازی» را در «ماتریالیسم و امپیریوکریتیسیسم»، برملا کرد.
[٢]
جنبش اجتماعی روسیه در اوایل قرن بیستم، یک اثر منشویکی در پنج جلد (چهار جلد آن از ١٩٠٩ تا ١٩١١ به چاپ رسید) که اختصاص به تاریخ انقلاب روسیه داشت. سردبیران آن عبارت بودند از: ل. مارتف، پ. ماسلوف و آ. پوترسف. پلخانف در اصل یکی از سردبیران بود اما در اواخر ١٩٠٨ بخاطر عدم توافق با گنجاندن مقالهای از پوترسف در جلد اول، که نظریات انحلالطلبانهای ارائه میداد، استعفا کرد.
[٣]
اتکلیکی بوندا (صدای بوند): گاهنامۀ ارگان کمیتۀ بوند در خارج. در ژنو از ١٩٠٩ تا ١٩١١ منتشر شد. پنج شماره از آن انتشار یافت.
- این متن، عین ترجمهای است که رفیقی با نام "دوست شما" در تاریخ ١٤ مارس ٢٠١٣ برای این سایت فرستادهاند.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L1725fa.html
|