Farsi    Arabic    English   

دو نامه

و. ای. لنین


ما در شمارۀ کنونی پرولتاری نامه‌ای را از طرف یک کارگر اتزوویست[۱] که در شمارۀ ۵ نشریۀ رابوچیه زنامیا همراه با یاداشتی از سردبیران منتشر شده است که اظهار می‌دارد با دیدگاههای او موافق نیستند، و نامه را بمثابه چیزی برای بحث در نظر می‌گیرند، چاپ می‌کنیم؛ و پس از آن، نامه‌ای از میخائیل تومسکی، یک کارگر از سن پترزبورگ، که روزنامۀ ما تازه دریافت کرده است. ما هر دو نامه را به صورت کامل چاپ می‌کنیم. ما به خوبی آگاهیم که ممکن است منتقدین بدخواهی وجود داشته باشند که بتوانند عبارات و جملات مجزایی را، در این یا آن نامه، از متن نوشته‌شان بیرون بکشند و به نحوی زننده از آنها تفسیر نادرست کنند، نتایجی از آنها بیرون بکشند که از نیات هر دو نویسنده، که با عجله، در نامطلوب ترین شرایط مخفی‌کاری آنها را نوشتند، به دور هستند. اما چنین منتقدینی شایستۀ توجه نیستند. هر کسی که جداً به وضعیت طبقۀ کارگر و وضعیت سوسیال-دمکراسی در روسیه در زمان حاضر علاقمند است به احتمال زیاد با ما موافق خواهد بود که هر دو نامه به طرز قابل توجهی خصلت‌نمای دو گرایش در بین کارگران دارای آگاهی طبقاتی هستند. این دو گرایش خودشان را در هر چرخشی در زندگی همۀ سازمانهای سوسیال-دمکراتیک سن پترزبورگ و مسکو آشکار می‌سازند. و از آنجا که گرایش سوم، گرایش منشویسم، که صراحتاً و آشکارا – یا مخفیانه و خجولانه – دارد حزب را دفن می‌کند، به ندرت در سازمانهای محلی نمایندگی می‌شود، می‌توانیم بگوییم که برخورد بین این دو گرایش موضوع روز در حزب ما است. بنابراین لازم است به این دو نامه با جزئیات کامل پرداخته شود.

هر دو نویسنده تصدیق میکنند که حزب ما در حال عبور از یک بحران است، بحرانی که فقط تشکیلاتی نیست بلکه همچنین ایدئولوژی و سیاست را نیز در بر می‌گیرد. این حقیقتی است که پوشاندن آن احمقانه خواهد بود. ما باید دلایل آن را بوضوح بفهمیم و شیوۀ مبارزه با آن را درک کنیم.

بگذارید با کارگر سن پترزبورگ شروع کنیم. از کل نامۀ او پیداست که به باورش دو دلیل برای بحران وجود دارد. از یک طرف فقدان رهبران سوسیال-دمکرات از بین کارگران این نتیجه را داشته که ترک کردن تقریباً انبوه حزب از جانب روشنفکران در بسیاری جاها به معنی از کار افتادن تشکیلات، ناتوانی در گردآوری و بستن صفوف حزب بوده است که در اثر سرکوب شدید و بیعلاقگی و خستگی توده‌ها نحیف شده است. از طرف دیگر، به باور نویسنده، تبلیغ ما و ترویج ما در مورد «وضعیت حاضر» بسیار مبالغه کرده‌اند، یعنی بر روی مسائل مربوط به تاکتیکهای انقلابی تمرکز نموده‌اند و نه بر موعظه کردن سوسیالیسم، نه بر پرورش دادن آگاهی سوسیال-دمکراتیک پرولتاریا. «کارگران تبدیل به انقلابیون، دمکراتها، و هر چیزی شدند بجز سوسیال-دمکراتها»؛ و هنگامی که موج دمکراتیک عمومی، یعنی جنبش بورژوا-دمکراتیک فروکش کرد، تعداد بسیار زیادی از آنها صفوف حزب سوسیال-دمکرات را ترک کردند. کارگر سن پترزبورگ این دیدگاه را با یک انتقاد تند از «اختراع کردن» «بی پایه و اساس» شعارها، و با مطالبه‌ای برای کار ترویجی جدی تر پیوند می‌دهد.

ما این را مد نظر داریم که نویسنده گاهی در مباحثه علیه یک افراط ، به افراط دیگر می‌افتد؛ ولی روی هم رفته دیدگاه او بدون تردید و کاملاً صحیح است. نمی‌توان گفت که ساختن «کارزارهای کاملی» از موضوعات روز یک «اشتباه» بود. این اغراق آمیز است. این به معنی فراموش کردن شرایط دیروز از دیدگاه شرایط امروز است، و نویسنده در واقع حرف خودش را با اعتراف کردن به اینکه «البته، لحظۀ اقدامات مستقیم توسط پرولتاریا، یک مسئلۀ استثنائی است» تصحیح می‌نماید. بگذارید دو تا از چنین اقداماتی را در نظر بگیریم که تا حد امکان خصلت متفاوتی دارند و از نظر زمانی جدا هستند: تحریم دومای بولیگین در پائیز ۱۹۰۵ و انتخابات دومای دوم در آغاز سال ۱۹۰۷. آیا یک حزب پرولتاری، که حداقل حیات و تحرک را داشته باشد، می‌تواند توجه اصلی و بخش عمدۀ تبلیغاتش را در چنین زمانی بر شعارهای روز متمرکز نکند؟ آیا یک حزب سوسیال-دمکرات که توده‌های پرولتاریا را در هر دوی این لحظات رهبری می‌کرده می‌تواند مبارزۀ درونیش را بر روی شعارهایی که اقدام فوری توده‌ها را مشخص خواهند نمود متمرکز نکند؟ باید وارد دومای بولیگین شد یا با آن مخالفت کرد؟ باید در یک بلوک با کادتها وارد انتخابات دومای دوم شد، یا علیه کادتها؟ کافیست که این سؤالها را بطور واضح مطرح کرد، و شرایط این گذشتۀ نه چندان دور را بخاطر آورد، تا همۀ تردیدها دربارۀ پاسخ را فرو ریخت. یک مبارزۀ شدید برای این یا آن شعار اتفاق افتاد، نه بخاطر یک «اشتباه» از جانب حزب – نه، بخاطر یک ضرورت عینی برای گرفتن تصمیمی سریع و قاطع، در شرایط زمانی که وحدتی در حزب وجود نداشت، و هنگامی که دو خط تاکتیکی، دو جریان ایدئولوژیک، یکی فرصت طلبانۀ خرده بورژوایی و دیگری پرولتاری انقلابی در حزب وجود داشتند، بود که برانگیخته شد.

همچنین امور نباید طوری نشان داده شوند که گویا در آن زمان کار کافی برای ترویج سوسیالیسم و گسترش دادن آگاهی از مارکسیسم در بین توده‌ها انجام نمی‌شده. آن حقیقت ندارد. دقیقاً در آن دوره، از ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷، است که انبوهی از نوشتجات تئوریک مهم سوسیال-دمکراتیک – عمدتاً ترجمه شده – در روسیه در مقیاسی منتشر شدند که باز هم ثمره خواهند داد. ما نباید بدبین باشیم، نباید بیتابی خودمان را به توده‌ها تحمیل کنیم. چنین کمیتی از نوشتجات تئوریک که در زمانی چنین کوتاه در بین توده‌های بکری منتشر شدند که تاکنون به ندرت به یک جزوۀ سوسیالیستی دسترسی داشته‌اند، همگی به یک باره هضم نمی‌شوند. جزوات سوسیال-دمکراتیک از دست نرفته‌اند. بذر افشانده شده است. دارد رشد می‌کند. و میوه خواهد داد – احتمالاً نه فردا یا پس فردا، بلکه کمی دیرتر؛ ما نمی‌توانیم شرایط عینی را که بحرانی جدید در آنها رشد می‌یابد تغییر دهیم – ولی آن ثمر خواهد داد.

با این حال حقیقتی ژرف در عقیدۀ اصلی نویسنده وجود دارد. حقیقت عبارت از این است که در یک انقلاب بورژوا-دمکراتیک به ناگزیر تا حدی درهم آمیختگی بین عناصر و گرایشهای پرولتاری-سوسیالیستی و خرده بورژوایی-دمکراتیک (از هر دو نوع فرصت طلبانه-دمکراتیک و انقلابی-دمکراتیک) وجود دارد. در یک کشور «دهقانی» که از نظر سرمایه‌داری در حال رشد است امکان ندارد که در ابتدا کارزاری از یک انقلاب بورژوایی وجود داشته باشد بدون اینکه درهم آمیختن قسمتهای خاصی از پرولتاریا و قسمتهای خاصی از خرده بورژوازی خودش را نمایان سازد. و ما اکنون در حال گذار از یک روند مرتب سازی و مرزبندی هستیم. {روندِ} تبلور جدید عناصر واقعاً پرولتاری-سوسیالیستی، تصفیه شان از آنهایی که فقط بخاطر یک شعار «جذاب» از یک سو، یا بخاطر یک مبارزۀ مشترک به همراه کادتها برای یک «دوما با قدرت کامل» از سوی دیگر، «خودشان را به جنبش بسته بودند» (چیزی که آلمانی‌ها Mitläufer [همسفران] می‌نامند).

این مرتب سازی، به درجات مختلفی، در هر دو جناح سوسیال-دمکراتها در حال انجام است. نمی‌توان از این حقیقت گریخت که صفوف هر دوی منشویکها و بلشویکها کوچک تر شده‌اند! ما نباید از اعتراف به آن بترسیم. البته، کمترین تردیدی نمی‌تواند وجود داشته باشد که جناح چپ حزب از فروپاشی و روحیه باختنی که می‌تواند در صفوف جناح راست دیده شود اجتناب کرده است. و این اتفاقی نیست. فقدان استحکام در اصول نمی‌توانست فروپاشی را تسهیل نکند. حوادث در نهایت عملاً نشان خواهند داد که کجا و چطور بیشترین وحدت تشکیلات، وظیفه شناسی پرولتاری و پیگیری مارکسیستی حفظ شده‌اند. تجربه چنین بحث و جدلهایی را حل خواهد کرد – نه کلمات، یا قولها، یا سوگندها. این حقیقت پابرجاست که پراکندگی و تزلزل موجود است، و این حقیقت نیازمند توضیح است. و توضیحی بجز ضرورت یک مرتب سازی جدید نمی‌تواند وجود داشته باشد.

بگذارید این عقیده را با مثالهای کوچکی شرح دهیم – ترکیب «جمعیت زندانی» (آنطور که وکلا آن را می‌نامند)، یعنی، ترکیب مردمی که در زندان، در تبعید، مشغول به کار سخت یا به دلایل سیاسی در مهاجرت هستند. آن ترکیب به درستی واقعیت دیروز را منعکس می‌سازد، و آیا تردیدی می‌تواند وجود داشته باشد که ترکیب «سیاسی‌ها» در جاهای دورافتاده و نه چندان دورافتاده، در حال حاضر با تنوع فاحش دیدگاهها و روحیات سیاسی، آشی شله قلمکار و پریشانی کامل مشخص می‌شود؟ انقلاب چنان بخشهای ژرفی از مردم را به حیات سیاسی برانگیخت که اغلب بسیاری را بطور اتفاقی، بسیاری از «شوالیه‌های یک روزه» و بسیاری از تازه واردان را بیرون آورد که کاملاً اجتناب ناپذیر بود که بسیاری از آنها باید فاقد هر نوع دیدگاه جامع و منجسمی نسبت به جهان می‌بودند. چنین دیدگاهی نمی‌تواند در طی چند ماه فعالیت در تب و تاب شکل بگیرد – و «طول عمر» متوسط اکثر انقلابیون در طی دورۀ نخست انقلاب ما احتمالاً از چند ماه فراتر نمی‌رود. از این رو یک مرتب سازی جدید در بین لایه‌های اجتماعی جدید، گروههای جدید و انقلابیون جدیدی که با انقلاب بپا می‌خیزند کاملاً اجتناب ناپذیر است. و این مرتب سازی در جریان است. برای مثال، دفن کردن حزب سوسیال-دمکرات، که تعدادی از منشویکها برای آن تلاش می‌کنند، در حقیقت بدین معناست که این آقایان شایسته دارند خودشان را بمثابه سوسیال-دمکراتها دفن می‌کنند. مسلماً ما نیازی نداریم که نگران این مرتب سازی باشیم. ما باید از آن استقبال و به آن کمک کنیم. بگذارید سست عنصرهایی که در اینجا و آنجا شروع به فریاد زدن می‌کنند که: باز هم مبارزه! باز هم اختلاف درونی! باز هم مجادلات! ناله کنند. پاسخ ما آن است که هیچگاه در هیچ کجا سوسیال-دمکراسی انقلابی و اصیل پرولتاری بدون مبارزۀ بی‌امان ساخته نشده است. در مورد ما در روسیه، آن حتی در اوضاع دشوار کنونی ساخته می‌شود، و آن روند موفقیت آمیز خواهد بود. تضمین آن کل توسعۀ سرمایه‌داری روسیه، تأثیر سوسیالیسم بین المللی بر ما، و گرایش انقلابی نخستین کارزار در سالهای ۷-۱۹۰۵ است.

تقویت کار تئوریک جهت خدمت به این مرتب سازی جدید ضروری است. «لحظۀ حاضر» در روسیه دقیقاً همانی است که در آن کار تئوریک مارکسیسم، عمق و وسعت دادن به آن، نه فقط توسط وضعیت ذهنی این یا آن شخص، نه توسط اشتیاق این یا آن گروه، و نه حتی توسط شرایط پلیسی بیرونی که برخی را محکوم به کنار رفتن از «کار عملی» کرده است – بلکه توسط کل شرایط عینی امور در کشور دیکته شده است. هنگامی که توده‌ها دارند یک تجربۀ جدید و بطور استثنائی غنی مبارزۀ انقلابی مستقیم را هضم می‌کنند، مبارزۀ تئوریک برای یک دیدگاه انقلابی، یعنی، برای مارکسیسم انقلابی، تبدیل به شعار حزبی روز می‌شود. بنابراین سن پترزبورگی هزار بار بر حق است هنگامی که بر ضرورت تعمیق ترویج سوسیالیستی، بر حل کردن مسائل جدید، بر تشکیل دادن و توسعه دادن گروههای مطالعاتی که سوسیال-دمکراتهای واقعی، رهبران سوسیال-دمکرات توده‌ها، از میان خود کارگران، از کار درخواهند آمد، تأکید کند. در اینجا نقش هسته‌های حزبی محلی – که ذکر نام آنها به تنهایی دان و شرکا را به تشنج عصبی می‌اندازد – بطور استثنائی بزرگ است، و «انقلابیون حرفه‌ای» که اینقدر برای روشنفکران فرصت طلب منفور هستند فرا خوانده می‌شوند تا نقش جدید و لذت بخشی ایفا کنند.

ولی حتی اینجا، میخائیل تومسکی، در حالی که از یک عقیدۀ کاملاً صحیح دفاع می‌کند، به افراط از جانب دیگر می‌افتد. بنابراین، او در اشتباه است هنگامی که از لیست «مسائل مهم»، بررسی تجربۀ انقلاب در طی این سه سال، بررسی از درسهای عملی مبارزات مستقیم توده‌ها، جمعبندی از نتایج تبلیغات انقلابی-سیاسی و غیره را کنار می‌گذارد. در اینجا، به احتمال زیاد، یک جای خالی در توضیح وضعیت نویسنده، یا اشتباهات کوچک به دلیل شرایطی که نامۀ او در آن با عجله نوشته شده است وجود دارد. این بررسی، این جمعبندی در مقابل وسیع ترین شنوندگان طبقۀ کارگر، بسیار مهم تر است تا مسائل «دادگاههای محلی»، «خودمختاری محلی» و اینچنین «اصلاحاتی» در روسیۀ استولیپین که بوروکراتها و لیبرالها دوست دارند درباره شان پرحرفی کنند. چنین «اصلاحاتی» تحت یک دومای صد-سیاهی و یک اتوکراسی صد-سیاهی محکوم به مسخره بودن هستند.

ولی میخائیل تومسکی کاملاً برحق است هنگامی که قویاً به «اختراع کردن شعارها» بطور عام، و چنان شعارهایی نظیر «مرگ بر دوما» یا «مرگ بر گروه دوما» بطور خاص، اعتراض می‌کند. او هزار بار برحق است هنگامی که این «تقلا کردن» را در مقابل کار سوسیال-دمکراتیک تشکیلاتی، تبلیغ و ترویج جهت تقویت کردن حزب سوسیال-دمکرات، محکم کردن سنن آن که اینقدر مورد نفرت فرصت طلبان هستند، حفظ پایداری کار آن، گسترش دادن و تثبیت کردن نفوذ این حزب، حزب قدیمی (خشمگین شوید سردبیران گولوس فرصت طلب!) بر توده‌های پرولتاریا، قرار می‌دهد.

این ما را به نامۀ رفیق مسکویی و انتقاد از نکتۀ اساسی آن، یعنی «اتزوویسم» پرآوازه می‌رساند. ما، از زمانی که اقلیتی از بلشویکها در کنفرانس مسکو قطعنامۀ معروف شان را دربارۀ این مسئله ارائه دادند، به دفعات در پرولتاری علیه اتزوویسم نوشته‌ایم (به پرولتاری شمارۀ ۳۱ مراجعه نمایید). ما اکنون در مقابل خودمان چیزی را داریم که نخستین تلاش سیستماتیک برای دفاع کردن از اتزوویسم می‌باشد، و همچنین به نام اقلیتی از بلشویکهای مسکو است. بگذارید از نزدیک تر به آن بنگریم.

رفیق اتزوویست از این پیش فرض صحیح شروع می‌کند که وظایف عینی یک انقلاب بورژوا-دمکراتیک در روسیه به انجام نرسیده‌اند، و اینکه «انقلاب نابود نشده است». ولی او از این پیش فرض صحیح نتایج اشتباهی را بیرون می‌کشد. او می‌پرسد «حزب ما باید خودش را با چه چیزی وفق دهد؟». «با سالهایی از رکود، یا با یک برآمد اجتماعی جدید؟» و این جایی است که او به اشتباه می‌افتد. از این واقعیت که انقلاب نابود نشده است ناگزیری یک برآمد بورژوا-دمکراتیک جدید نتیجه گرفته می‌شود – و فقط همین. ولی از اینجا نتیجه گرفته نمی‌شود که این برآمد یا کاملاً الگوی گروهبندی قدیمی عناصر در بین دمکراسی بورژوایی را دنبال خواهد کرد (یک تجدید گروهبندی ممکن است بسیار بیشتر از آنچه که ما و دشمنمان می‌پسندیم طول بکشد)، یا اینکه یک «برآمد اجتماعی» (بهتر بود گفته می‌شد: برآمد انقلابی) پس از، مثلاً یک سال رکود، ناممکن است. ما هم اکنون بیش از یک سال رکود را طی کرده‌ایم، و هنوز آن را تجربه می‌کنیم. خود رفیق اتزوویست اعتراف می‌کند که «گفتن اینکه علت خارجی که توده‌ها را ... به حرکت درخواهد آورد چه خواهد بود، دشوار و حتی ناممکن است». به علاوه، در دعوت کردن حزب «به انطباق دادن تاکتیکها و تشکیلات ما با آن [با انقلاب، یعنی، با یک برآمد انقلابی]، و نه با لحظۀ رکود سیاسی که ما داریم از آن می‌گذریم»، خود نویسنده پیشنهاد می‌کند که تشکیلات باید در هماهنگی با لحظۀ رکود، با سرکوبهای از کوره دررفتۀ پلیسی، با غیرممکن بودن تماسهای مستقیم و بلاواسطه بین کمیته‌های ما و توده‌های کارگران، بازسازی شود. تردیدی وجود ندارد که در شرایط وجود یک برآمد، نویسنده چنین نقشۀ تشکیلاتی را به پیش نخواهد گذاشت یا آن را مسئله‌ای کلیدی نخواهد کرد. در نتیجه، او در واقع دارد توضیح مسئله توسط خودش را رد می‌کند، او دارد، توسط عملش، اصلاحی را در تئوری خودش انجام می‌دهد. این امر بدین دلیل اتفاق افتاد که او فرضیۀ اولیۀ تئوریکش را غلط بیان کرد. از اجتناب ناپذیر بودن یک برآمد نوین ضرورت حفظ کردن هر دوی برنامۀ قدیمی ما و شعارهای حزبی قدیمی همۀ کار توده‌ای‌مان، ضرورت آماده کردن سیستماتیک حزب و توده‌ها برای نبردهای انقلابی نوین نتیجه می‌شود. ولی از این نتیجه نمی‌شود که آیا برآمد هم اکنون آغاز شده است یا نه، و اینکه آیا ما باید «خودمان را تطبیق دهیم» با مرحلۀ اولیۀ آن، یا بالاترین نقطۀ آن، یا نه. در ۱۸۹۷، در ۱۹۰۱، و در آغاز ۱۹۰۵، این کاملاً صحیح بود که یک برآمد جدید انقلابی اجتناب ناپذیر بود (پس از برآمدهای ضعیف در اوایل دهۀ شصت و اواخر دهۀ هفتاد)؛ ولی در این سه لحظه سوسیال-دمکراتهای انقلابی می‌دانستند که چطور تاکتیکهایشان را با شرایط متغیّر بحران اوج‌گیرنده انطباق دهند. در ۱۸۹۷ ما «نقشۀ» یک اعتصاب عمومی را، بمثابه یک عبارت [عبارتی که بشکلی موجز عصارۀ کل حرفها را بیان میکند.-م]، رد کردیم – و حق با ما بود. در ۱۹۰۱ ما شعار قیام را در دستور روز نگذاشتیم. پس از ۹ ژانویۀ ۱۹۰۵، هم این شعار و هم یک اعتصاب عمومی به درستی توسط سوسیال-دمکراتهای انقلابی تبدیل به دستور روز شدند. ما به هیچ وجه قصد نداریم این مفهوم را برسانیم که یک برآمد جدید باید (یا حتی «محتمل است») همانقدر کند باشد. برعکس، تمام واقعیتها و تمام تجربۀ انقلابها در اروپا ما را وادار می‌کنند که انتظار سرعتی بطور غیرقابل مقایسه سریع تر از سالهای ۱۹۰۵-۱۸۹۷ داشته باشیم. این حقیقت باقیست که در لحظات مختلف برآمد، سوسیال-دمکراتهای انقلابی همیشه شعارهای متفاوتی را پیش می‌گذارند. اشتباه رفیق اتزوویست آن است که او این تجربۀ سوسیال-دمکراسی انقلابی را فراموش می‌کند.

هنگام پرداختن به گروه دومای ما، رفیق اتزوویست با این پیش فرض آغاز می‌نماید:«تحقق طبیعی حزب، می‌توان گفت، نمایندۀ دیپلماتیک آن، گروه دوما است.» این اشتباه است. نویسنده دربارۀ اهمیّت و نقش گروه پارلمانی مبالغه می‌کند. نویسنده بیش از اندازه دربارۀ آن نقش، به شیوۀ منشویکی، اغراق می‌کند: باید در این گفتۀ مردم که افراطها به هم می‌رسند نکته‌ای وجود داشته باشد! از این دیدگاه که گروه پارلمانی «تحقق» حزب است، منشویکها به این نتیجه می‌رسند که لازم است حزب را با این گروه تطبیق داد. اتزوویست‌ها به این نتیجه می‌رسند که چنین «تحقق» ضعیفی از حزب برای حزب فاجعه بار است. در هر دو مورد پیش فرض غلط است. هیچ جا تحت هیچ شرایطی، حتی در «ایده آل» ترین جمهوری بورژوا-دمکراتیک، سوسیال-دمکراسی انقلابی قبول نخواهد کرد که گروه پارلمانیش را بمثابه «تحقق طبیعی» حزب یا بمثابه «نمایندۀ دیپلماتیک» آن بشناسد. چنین دیدگاهی عمیقاً سفسطه آمیز است. ما نمایندگان را به مؤسسات نمایندگی کنندۀ بورژوایی و بورژوایی-صدسیاهی می‌فرستیم، نه برای دیپلماسی، بلکه برای نوع خاصی از کار فرعی حزبی، برای تبلیغ و ترویج از یک کرسی خطابۀ خاص. حتی هنگامی که یک حق رأی «ایده آل» دمکراتیک وجود دارد، گروه پارلمانی حزب کارگران همیشه برخی اثرات نفوذ شرایط محیط عمومی بورژوایی که انتخابات در آن برگزار می‌شود را خواهد داشت: برای مثال، همیشه بیشتر از مجموع حزب «روشنفکرانه» خواهد بود، و از این رو ما هیچگاه این گروه را «تحقق» حزب نخواهیم دانست. گروه پارلمانی یک ستاد ارتش نیست (اگر من مجاز باشم که از یک تشبیه «نظامی» در کنار تشبیه «دیپلماتیک» بکار برده شده توسط نویسنده استفاده کنم)، بلکه تا اندازه‌ای یک واحد شیپورزن در یک مورد، یک واحد شناسایی در موردی دیگر، یا تشکیلاتی که «سلاح» کمکی دیگری دارد است.

رفیق اتزوویست با مبالغه کردن دربارۀ اهمیّت گروه پارلمانی، آن را از یک تشکیلات حزبی فرعی به «تحقق» حزب تبدیل کرده است تا سرشت کاملاً اشتباهی را به فعالیت دسته‌ای که ما به دومای بورژوایی-صدسیاهی فرستاده‌ایم نسبت دهد.

ولی احتمالاً نویسنده بر روی این «تحقق» اصرار نخواهد ورزید. او جای دیگری در مقاله‌اش کاملاً به درستی می‌گوید:«یکی از‌انگیزه‌های اصلی که حزب را به شرکت کردن در انتخابات برانگیخت امید آن به بهره بردن از کرسی خطابۀ دوما برای تبلیغ و ترویج بود.» آن صحیح است، و اعتراض نویسنده به این کار صحیح اشتباه او را به شدیدترین شکلی نمایان می‌سازد. او می‌نویسد:«با این حال، حوادث نشان دادند که تبلیغات در دومای سوم هیچ ارزشی نداشت، اولاً به دلیل ترکیب خود گروه، و ثانیاً به این دلیل که توده‌ها کاملاً نسبت به هر آنچه که درون دیوارهای قصر تاریدا می‌گذرد بی‌تفاوتند.»

ما بررسی این قضیه را، که مملو از اشتباه است، از آخر شروع می‌کنیم. تبلیغات هیچ ارزشی ندارد زیرا توده‌ها کاملاً نسبت به هر آنچه که در دوما می‌گذرد بی‌تفاوتند. این دیگر چیست؟ به چه معناست؟ از این منطق زننده چنین به نظر می‌رسد که ما مجبوریم نه فقط گروه پارلمانی را، بلکه «توده‌ها» را بخاطر «بی‌تفاوتی»شان، «معزول» کنیم! زیرا، همانطور که همه می‌دانیم، چیزی که در دوما دنبال می‌شود سیاست اتوکراسی، سیاست حمایت از تزاریسم توسط ملاک صدسیاهی و سرمایه‌دار بزرگ اکتبریست است، سیاست نوکری برای تزاریسم از جانب یاوه‌سرایان لیبرال کادت. بی‌تفاوت بودن «نسبت به هر آنچه که درون دیوارهای قصر تاریدا می‌گذرد»، به معنی بی‌تفاوت بودن نسبت به اتوکراسی، نسبت به کل سیاست داخلی و خارجی اتوکراسی است! نویسنده بار دیگر استدلالی را آورده که متناسب با روحیۀ منشویسم وارونه است! «اگر توده‌ها بی‌تفاوت هستند، پس سوسیال-دمکراتها نیز باید بی‌تفاوت باشند.» ولی ما حزبی هستیم که توده‌ها را به سوسیالیسم هدایت می‌کند، و به هیچ وجه حزبی نیستیم که از هر تغییری در حالت یا افسردگی در روحیات توده‌ها پیروی می‌نماید. همۀ احزاب سوسیال-دمکرات مجبور بوده‌اند در مواقعی با بی علاقگی توده‌ها، یا شیفتگی آنها برای چیزی اشتباه، چیزی مد روز (شووینیسم، یهودی ستیزی، آنارشیسم، بولانژیسم[۲] و غیره) دست و پنجه نرم کنند، ولی سوسیال-دمکراتهای انقلابی ثابت قدم هیچگاه تسلیم هر تغییر حالت توده‌ها نمی‌شوند. می‌توان و باید از سیاست بد سوسیال-دمکراتها در دومای سوم، هنگامی که آنها سیاستی بد را دنبال کنند، انتقاد کرد؛ ولی گفتن اینکه تبلیغات به دلیل بی‌تفاوتی کامل توده‌ها بی ارزش است، به معنی صحبت کردن به شیوه‌ای غیرسوسیال-دمکراتیک است.

یا شاید «بی‌تفاوتی کامل توده‌ها» به معنی بی‌تفاوتی نسبت به سیاست تزاریسم بطور کلی نیست؟ به عبارت دیگر، توده‌ها نسبت به هر آن چیزی که در داخل دیوارهای دوما اتفاق می‌افتد بی‌تفاوتند، ولی نسبت به، برای مثال، بحث دربارۀ مسئلۀ تظاهرات خیابانی، اعتصابات جدید، قیام، حیات درونی احزاب انقلابی بطور عام و حزب سوسیال-دمکرات بطور خاص بی‌تفاوت نیستند؟ و این دقیقاً مشکل نویسنده است: از قرار معلوم، او دقیقاً اینطور فکر می‌کند، ولی مجبور است که این مهمل آشکار را با این همه کلمه بیان نکند! اگر او واقعاً می‌توانست بگوید و اثبات کند که توده‌ها در لحظۀ حاضر به هیچ وجه نسبت به سیاست بطور عام بی‌تفاوت نیستند، بلکه برعکس، علاقه‌ای بسیار پرشورتر به اشکال فعال تر سیاست دارند، طبیعتاً مسئله به نحوی دیگر مطرح می‌شد. اگر بجای یک سال آرامش سیاسی، زوال و فروپاشی در همۀ سازمانهای سوسیال-دمکراتیک و کارگری، ما یک سال علاقۀ آشکار توده‌ها به اشکال انقلابی مستقیم مبارزه می‌داشتیم، باید اولین کسانی بودیم که به اشتباهمان اعتراف می‌کردیم. تنها «ناقص‌العقل‌های پارلمانی» منشویسم، که ریاکارانه چشمانشان را بر روی تجربۀ کار مارکس، لاسال و لیبکنخت در دوره‌های انقلاب می‌بندند، می‌توانند همیشه و در هر جا طرفدار شرکت در هر مؤسسۀ نمایندگی کننده، بدون در نظر گرفتن شرایط لحظۀ انقلابی باشند. مسئلۀ شرکت کردن در دومای سوم یا تحریم کردن آن، نظیر هر مسئلۀ سیاسی دیگری، باید توسط مارکسیستها بطور مشخص و نه انتزاعی، با لحاظ داشتن کل وضعیت انقلابی در مجموع، در نظر گرفته شود، نه با این استدلال رقت‌انگیز بی جان که «اگر نمایندگی کردن موجود است پس باید نمایندگی داشت». علاقۀ پرشور توده‌ها به سیاست به این معنی خواهد بود که شرایط عینی برای یک بحران رشد یابنده حاضر است، به عبارت دیگر، به این معنی خواهد بود که تا آن زمان یک برآمد معیّن نمایان بوده، و هنگامی که آن برآمد قدرت یافته، احساسات در میان توده‌ها بطور اجتناب ناپذیر در اقدام توده‌ای بیانش را یافته.

رفیق اتزوویست در مورد مسئلۀ دوم اعتراف زیر را می‌کند:«هر تغییری در فعالیت آن [گروه پارلمانی] ارتباط نزدیکی با یک تغییر در رژیم دارد، که ما در حال حاضر به اندازۀ کافی قوی نیستیم تا بر آن اثر بگذاریم» ... چرا رفیق اتزوویست فکر می‌کند که ما در حال حاضر نه تنها قدرت تغییر دادن رژیم را نداریم بلکه حتی نمی‌توانیم بر آن اثر بگذاریم؟ از قرار معلوم به این دلیل که او، بمثابه یک سوسیال-دمکرات، فقط اقدام توده‌های پرولتاریا را در نظر دارد، و چنین اقدامی را در حال حاضر ناممکن و صحبت کردن درباره‌اش را بیهوده می‌داند. اما ببینید او چگونه، در جریان انجام آن، سعی می‌کند تا گناه را به گردن دیگری اندازد، یعنی، استدلالی را که علیه اتزوویسم است علیه ما برمی گرداند:

رفیق اتزوویست می‌نویسد:«از موانع پلیسی که نمایندگان را از توده‌ها جدا می‌کنند عبور کنید، گروه پارلمانی را وادار کنید تا به نحوی تندتر و قابل توجه تر، در یک کلام، بطور ارگانیک کارش را با زندگی پرولتاریا جوش دهد، و آنگاه ممکن است کارگران قدری ارزش مثبت در آن ببینند. ولی از آنجا که هر تغییری در فعالیت آن ارتباط نزدیکی با یک تغییر در رژیم دارد، که ما در حال حاضر به اندازۀ کافی قوی نیستیم تا بر آن اثر بگذاریم، همۀ رؤیاهای توسعه و عمق دادن به کار گروه باید کنار گذاشته شوند!»

اگر توسعه و تعمیق کار گروه دوما بستگی دارد به «عبور کردن از موانع پلیسی»، پس چرا نتیجه به این می‌رسد که «رؤیاهای بهتر کردن گروه باید کنار گذاشته شوند»، و نه رؤیاهای عبور کردن از موانع پلیسی؟ نویسنده به نحو آشکاری از منطق به دور است، و استدلال او باید به شیوۀ زیر اصلاح شود: باید کار مداومی جهت بهتر کردن تمام فعالیت حزب و تمام ارتباطات حزب با توده‌ها انجام شود، و نتیجه‌اش ناگزیر این خواهد بود که هم از موانع پلیسی بطور عام عبور خواهیم کرد، و هم بطور خاص همکاری حزب با گروه دوما و نفوذ حزب بر آن قوی تر خواهد شد. مثل این است که نویسنده خواسته باشد که ما ضد اتزوویست‌ها «از موانع پلیسی عبور کنیم» و احتمالاً آنگاه او رضایت می‌دهد که اتزوویسمش را کنار بگذارد. ولی آیا واضح نیست که او بدین سان اتصالات داخلی و وابستگی متقابل واقعی پدیده‌های سیاسی را وارونه می‌کند؟ احتمالاً (باز هم تکرار می‌کنیم) ممکن است حق با شما باشد رفیق اتزوویست، چنانچه توده می‌توانست «در حال حاضر» نه فقط «بر رژیم اثر بگذارد»(هر تظاهرات موفقیت آمیز سیاسی بر رژیم اثر خواهد گذاشت)، بلکه همچنین از موانع عبور نماید، یعنی، چنانچه توده می‌توانست الان از «موانع» دومای سوم عبور کند، احتمالاً برای سوسیال-دمکراتهای انقلابی بی فایده خواهد بود که گروهشان را به این دوما بفرستند. احتمالاً اینطور خواهد بود. ولی خود شما می‌گویید که وضعیت بدین گونه نیست: خود شما موافقید که، در شرایط کنونی، هنوز کار تدارکاتی سخت و جدی برای تبدیل کردن این امکان به واقعیت مورد نیاز است.

شما دربارۀ «ترکیب گروه» صحبت می‌کنید. اگر پیشنهاد معزول کردن آن با هدف تغییر دادن ترکیب گروه ارائه می‌شد، ممکن بود این بحث در پرتوی اینکه آیا ترکیب گروه با انتخابات جدید بمحض استعفای گروه کنونی بهبود خواهد یافت یا نه ارزش صرف وقت را داشته باشد. ولی نویسنده چیزی نظیر این را در نظر ندارد. او می‌خواهد نه تنها گروه دوما را معزول نماید، بلکه هر نوع نمایندگی سوسیال-دمکراسی را در دومای سوم لغو و شرکت کردن در دوما را یک اشتباه اعلام کند. از این نقطه نظر به پیش گذاشتن «ترکیب گروه» بعنوان توجیهی برای اتزوویسم نابخشودنی ترین ترسویی و بی ایمانی برای یک سوسیال-دمکرات است. حزب ما موفق شد صدسیاهی‌ها را مجبور کند که نامزدهای حزب ما، سوسیال-دمکراتها، را از میان انتخاب کنندگان کارگری برگزینند.[۳] پس آنگاه آیا ما باید اعلام کنیم که برای این فعالین حزب امیدی نمی‌رود که قادر باشد سوسیالیسم شان را، ساده و صریح، از کرسی خطابۀ دوما شرح دهند؟ آیا ما باید پرچم را پس از تنها چند ماه مبارزه علیه «افراد مطّلع»[۴] بورژوا (به تشریح عالی آسیبی که آنها می‌رسانند، در نامه دربارۀ گروه دوما که در همین شماره منتشر شده مراجعه نمایید) پایین بکشیم؟ آیا ما باید اعلام کنیم که حزبمان، در یک دورۀ آرامش و رکود موقت، قادر نیست سوسیال-دمکراتهای کارگری که می‌توانند سوسیالیسم شان را علناً شرح دهند به پیش بگذارد؟ این نه سیاست بلکه برافروختگی است. البته که عمدتاً خود گروه دومای ما بخاطر این قابل سرزنش است، زیرا دقیقاً با اشتباهات جدی اش، و فقط توسط آن اشتباهات است که افراد دلخور از دستش را به سوی اتزوویسم می‌راند. ولی ما اجازه نخواهیم داد که این دلخوری موجه به سوی سیاستی اشتباه هدایتمان کند. نه. ما باید سخت و با پشتکار برای نزدیک کردن حزب و گروه دوما به هم و برای بهتر کردن خود گروه کار کنیم و خواهیم کرد. ما فراموش نخواهیم کرد که در تجربۀ سوسیال-دمکراسی بین المللی نمونه‌های بسیار طولانی تر و شدیدتری از مبارزه بین گروه و حزب نسبت به آنچه که ما در طی دومای سوم داشتیم وجود داشته‌اند. آلمانی‌ها را به یاد آورید. تحت قانون ضد سوسیالیستی امور تا آنجا پیش رفتند که گروه پارلمانی مرتکب تعدادی از اسفناک ترین اشتباهات فرصت طلبانۀ ضد حزبی شد (رأی دادن به نفع یارانه برای شرکت کشتی رانی، و غیره). حزب هفته نامۀ ارگان مرکزی خودش را در خارجه داشت، و منظماً آن را وارد آلمان می‌کرد. تشکیلات سوسیال-دمکراتهای آلمان در آن زمان، علیرغم تعقیب پلیسی خشمگینانه، علیرغم این واقعیت که موقعیت، بخاطر تعدادی از دلایل عینی، کمتر از روسیۀ کنونی انقلابی بود، بطور غیرقابل مقایسه‌ای وسیع تر و قوی تر از تشکیلات کنونی حزب ما بود. و حزب سوسیال-دمکرات آلمان جنگی طولانی علیه گروه پارلمانیش انجام داد، و در آن پیروز شد. حامیان مسخرۀ «جوانان»، که وقت شان را بجای بهتر کردن گروه پارلمانی صرف حملات هیجانی می‌کردند، آنطور که همه می‌دانیم، به پایان بسیار بدی رسیدند. و پیروزی حزب خودش را در تبعیت گروه پارلمانی نشان داد.

در مورد ما در روسیه، مبارزۀ حزب با گروه دوما به منظور تصحیح اشتباهات دومی تازه دارد آغاز می‌شود. ما هنوز یک کنفرانس حزبی که به گروه بطور محکم و روشن بگوید که باید تاکتیکهایش را در فلان و بهمان رابطۀ بطور خاص مشخص شده تصحیح کند نداشته‌ایم. ما هنوز یک ارگان مرکزی نداریم که بطور منظم منتشر شود، هر گام گروه را از طرف کل حزب دنبال کند و هدایتش نماید. سازمانهای محلی ما کار بسیار بسیار اندکی در آن حوزه انجام داده‌اند – تبلیغات در بین توده‌ها با موضوع هر سخنرانی یک سوسیال-دمکرات در دوما، توضیح دادن هر اشتباه در این یا آن سخنرانی. با این حال از ما خواسته می‌شود که کاملاً آن را کنار بگذاریم، که مبارزه را بدون امید اعلام کنیم، که استفاده از کرسی خطابۀ دوما را در زمانهایی مثل سال کنونی ۱۹۰۸ رد کنیم. بار دیگر، این نه سیاست بلکه برافروختگی است.

شما می‌گویید هیچ عمل برجسته‌ای وجود ندارد. در خصوص این «اَعمال برجسته»، باید دو چیز را از هم تمیز داد: نخست، وضع نابسامان اطلاعات در حزب، و دوم، یک اشتباه بسیار جدی اصولی در شیوه‌ای که مسئلۀ اَعمال برجسته مطرح می‌شود.

در خصوص مسئلۀ نخست باید گفت که تاکنون همۀ کسانی که خواسته‌اند از گروه به شیوه‌ای جدی و معطوف به هدف انتقاد کنند به تعدادی از اشتباهات بدون تردید مهم اشاره کرده‌اند (اعلامیه؛ رأی دادن چند میلیون به شوارتز؛ مشورت با دمکراتهای خلقی؛ به رسمیّت شناختن مذهب بمثابه امری خصوصی برای حزب؛ فقدان هر نوع بیانیه‌ای دربارۀ استیضاح دولت در ۱۵ اکتبر ۱۹۰۸؛ فقدان هر نوع انتقاد روشنی از کادتها، و غیره). پنهان کردن این اشتباهات آنطوری که منشویکها می‌کنند – آنها در همه چیز خیر و مصلحتی می‌بینند، با یگانه استثنای سخنرانی چیلیخین – صاف و ساده نفرت‌انگیز است. ما نباید این اشتباهات را پنهان کنیم بلکه باید آنها را علناً، در مطبوعات محلی و غیرمحلی‌مان، در هر گردهمایی، در جزوات تبلیغاتی که بین توده‌ها پس از هر سخنرانی توزیع می‌شوند، بکوبیم. ما تاکنون کار بسیار اندکی در راستای انتقاد عملی از گروه و آشنا کردن توده‌های پرولتار با چنین انتقادی انجام داده‌ایم. ما، همۀ ما در هر جا، باید در این رابطه دست بکار شویم. و هنگامی که چنین کنیم، خواهیم دید که تعدادی از سخنرانی‌های ایراد شده توسط گروه، و بخصوص فرمولهایی برای در دستور گذاشتن مشغلۀ بعدی هستند که بر اساس پیشنهادات نمایندگان کمیتۀ مرکزی و در توافق با این نمایندگان تنظیم شده‌اند، که حاوی تفسیری صحیح از برنامۀ ح.ک.س.د.ر. می‌باشند، که در گزارشهای شرح مذاکرات دوما و ضمیمۀ روزنامۀ روسیا[۵] چاپ شده‌اند – و هنوز یک درصد آنها توسط ما در تبلیغات توده‌ای‌مان بکار نرفته‌اند. نیازی به گفتن نیست که باید از گروه انتقاد کرد، پنهان کردن اشتباهات آن فریبکاری است. ولی همۀ ما همچنین باید سازمانهایمان را در مناطق محلی تقویت کنیم، و تبلیغات را توسعه دهیم تا از هر عمل گروه دوما بهره بریم. تنها ترکیب دو شکل کار فعالیتی است که واقعاً شایستۀ سوسیال-دمکراتهای انقلابی ثابت قدم می‌باشد، و تنها این ترکیب به ما کمک خواهد کرد تا بر «لحظۀ رکود» غلبه و فرا رسیدن برآمدی نوین را تسریع کنیم.

ادامه می‌دهیم. در تأکید کردن بر «فقدان اَعمال برجسته»، نویسنده می‌گوید «چه کسی اینطور گمان می‌کند؟ برخی Mitläufer ها که الفبای [متعلق به مارکسیسم؟] این را نمی‌فهمند که سوسیال-دمکراتها وضعیت کنونی را پذیرفته‌اند و به کار فرهنگی مسالمت آمیز فکر می‌کنند؟ خود موجودیت گروه، به نوعی تجلی این تبدیل شده است که انقلاب دفن شده – اگر نه در گفتار پس ... در کردار. اگر چه آن عقیده ممکن است اشتباه باشد، ما نه با مباحثات بلکه با واقعیتها می‌توانیم آن را رد کنیم.» و تنها «واقعیتی» که نویسنده بمثابه وسیله‌ای برای «از نو ساختن» همۀ تاکتیکهای «برجسته کردن» شیوۀ برخورد سوسیال-دمکراتیک به دوما در چشم توده‌ها پیشنهاد کرده است، معزول کردن گروه می‌باشد! به نظر می‌رسد که معزول کردن گروه از دوما بمثابه یک «واقعیت» در نظر گرفته می‌شود که «دفن شدن انقلاب» را رد می‌کند، و همچنین یک «عمل برجسته» که بر تاکتیکهای جدید تأکید می‌کند!

پاسخ ما آن است که نویسنده اهمیّت عام «اَعمال برجسته» و شعارهای «برجسته» را درست نمی‌فهمد. هنگامی که ما بلشویکها دومای بولیگین را در ۱۹۰۵ تحریم کردیم، این شعار نه به علت «برجسته» بودن، بلکه به این علت که به نحوی دقیق وضعیت عینی را بیان می‌کرد صحیح بود: وجود یک برآمد، که تزاریسم سعی داشت آن را توسط دادن وعدۀ یک دومای مشورتی منحرف کند. هنگامی که ما در تابستان ۱۹۰۶ شعار «یک کمیتۀ اجرایی چپ جهت حمایت از قیام و عدم حمایت از مطالبۀ یک کابینۀ کادتی» را منتشر کردیم، این شعار نه به علت «برجسته» بودن، بلکه به این علت که به نحوی دقیق وضعیت عینی را بیان می‌کرد صحیح بود؛ حوادث اثبات کردند که کادتها در برابر مبارزه مانع ایجاد می‌کردند، که مذاکرات سری آنها با ترپوف در ژوئن ۱۹۰۶ نشان دهندۀ مانورهای دولت بود، که نبرد واقعی، پس از انحلال دوما، در میدانی متفاوت رخ داد و باید رخ می‌داد، یعنی در میدان مبارزۀ مسلحانه (سویبورگ و کرونشتات، بعنوان نقاط اوج طغیانهای سربازان و دهقانان). هنگامی که ما در ۱۹۰۷ برای شعار تشکیل ندادن بلوک با کادتها، بلکه تشکیل دادن بلوکی علیه کادتها مبارزه می‌کردیم، این شعار نه به علت «برجسته» بودن، بلکه به این علت که به نحوی دقیق وضعیت عینی آن لحظه را بیان می‌کرد صحیح بود. انتخابات در سن پترزبورگ و مجموع آرا و مناظرات در دومای دوم، اثبات کرد که «تهدید صدسیاهی» یک افسانه بوده، و اینکه در واقعیت مبارزه علیه هر دوی کادتها و مرتجعین بود، نه به همراه کادتها علیه مرتجعین.

بدون شک برخی افراد در طی انقلاب نه به این دلیل که ملاک مارکسیستی برای ارزیابی درستی شعارها و تاکتیکهای سوسیال-دمکراتیک را فهمیدند، بلکه فقط به این دلیل که آن شعارها و تاکتیکها «برجسته» بودند به ما پیوستند. اینکه امروز، هنگامی که موج فروکش کرده است، فقط مارکسیستهای واقعی باقی مانده‌اند و خواهند ماند، ما را نمی‌ترساند بلکه خوشحالمان می‌کند. و ما رفیق اتزوویست را دعوت می‌کنیم تا با دقت دربارۀ این استدلالش بیاندیشد که دفن شدن انقلاب باید نه با گفتار بلکه با واقعیتها رد شود – و از این رو بگذارید گروه دوما را معزول کنیم! استدلال او کاملاً اشتباه است. معزول کردن گروه دوما بمثابه شکلی از تأکید کردن بر این واقعیت که انقلاب دفن نشده است، به معنی دفن کردن آن «انقلابیونی» که قادر به اجرا کردن چنین سیاستی هستند می‌باشد. زیرا آن نوع «انقلابی گری» بیان سردرگمی و ناتوانی در آن کار رنج آور، دشوار و آهسته‌ای است که «در حال حاضر» توسط شرایط عینی دیکته شده است و نمی‌توان به سادگی آن را رد کرد یا با سکوت از کنارش گذشت.

در انتها ما اشاره می‌کنیم که خود رفیق اتزوویست، در پایان نامه‌اش، پیشنهاد یک نقشۀ کار فوری پنج ماده‌ای را می‌نماید که به نحوی صحیح وظایف لحظۀ حاضر را بیان و تاکتیکهای اشتباه خودش را رد می‌کند. باز هم می‌گوییم: اَعمال رفیق اتزوویست از تئوری او بهتر است. او بدون تردید بر حق است هنگامی که می‌گوید یک سازمان غیرقانونی قوی لازم است. او احتمالاً بر «انتصاب» بسیار غیرقابل اجرای افراد کمیته‌های محلی از جانب کمیتۀ مرکزی اصرار نخواهد ورزید. ما نباید فراموش کنیم که انقلابی حرفه‌ای از بین کارگران سوسیال-دمکرات می‌آید تا جای انقلابی حرفه‌ای از بین روشنفکران را بگیرد یا به او کمک کند (با اینکه این امر منشویکها را خشمگین می‌سازد، حقیقت دارد)؛ در نتیجه سازمان غیرقانونی جدید کاملاً شبیه به سازمان قدیمی نخواهد بود و نباید کاملاً شبیه آن باشد. ما همچنین اعتقاد داریم که عبارت «جدا کردن هسته‌های حزبی از یکدیگر» در جملۀ آخر نخستین ماده عبارتی ناپخته است که سهواً بیان شده، و ایراد گرفتن از آن کاملاً اشتباه خواهد بود. بالاخره، یک سازمان مخفی سوسیال-دمکرات هسته‌های حزبی محلی که در حال حاضر جدا از هم هستند را از هم جدا نمی‌کند بلکه گردهم می‌آورد. رفیق اتزوویست هنگامی که بر اهمیّت خاص ترویج سوسیالیستی و روش تبلیغاتی مبتنی بر نظرسنجی تأکید می‌کند کاملاً بر حق است. «ارتباطات روزمره بین توده‌ها و حزب»، «کشاندن توده‌ها به بحث در مورد شعارهای تبلیغاتی ما» – اینها واقعاً موضوعات روز هستند. تصدیق چنین مسائل روزی بهتر از هر استدلالی، و علیرغم همۀ شعارهای «اختراع شده»(آنطور که م. تومسکی به درستی می‌گوید) نشان می‌دهد که روند حوادث با یک وظیفۀ عملی حیاتی، یک شعار سوسیال-دمکراسی انقلابی، در مقابل همۀ ما، چه اتزوویست و چه ضد اتزوویست، قرار دارد. این وظیفه تقویت ایدئولوژیک سوسیالیسم، تقویت سازمانی حزب غیرقانونی کارگران با رهبرانی از میان خود کارگران، توسعه دادن تبلیغات چند سوی سوسیال-دمکراتیک در بین توده‌ها است. این کار، هنگامی که به آن با انرژی بیشتر و بیشتری پرداخته شود، همۀ ما را متحد خواهد کرد. گروه دومای ما را بهتر از دهها اولتیماتوم خشک و خالی به همکاری درمی آورد، انضباط می‌بخشد و تصحیح می‌کند. کار ما را پرشورتر می‌سازد. جو فعالیت انقلابی پرانرژی را احیا خواهد نمود. به ما خواهد آموخت که برآمد موج را با دقت بسنجیم و علایم آن را مشخص کنیم. تمام شعارهای «اختراع شدۀ» مرده و با خیال ساخته شدۀ اتزوویسم را مثل گرد و خاک پراکنده خواهد کرد!


پرولتاری شمارۀ ۳۹
۱۳(۲۶) نوامبر ۱۹۰۸
انتشار بر طبق متن پرولتاری
مجموعه آثار لنین، جلد ۱۵


توضیحات

[۱] اتزوویست‌ها Otzovists (برگرفته شده از کلمۀ روسی otozvat – معزول کردن، فرا خواندن) – نام داده شده به گروهی از بلشویکها (بوگدانف، پوکروفسکی، لوناچارسکی، بوبنف و دیگران) که خواستار آن بودند که نمایندگان سوسیال-دمکرات در دومای سوم معزول گردند و کار در سازمانهای قانونی متوقف شود. در ۱۹۰۸ اتزوویست‌ها گروهی متعلق به خودشان را ساختند و علیه لنین مبارزه کردند. آنها بشدت از حضور در دوما، کار در اتحادیه‌های صنفی، انجمن‌های تعاونی و دیگر سازمانهای قانونی و نیمه قانونی کارگران امتناع می‌ورزیدند. آنها تلاش کردند خودشان را در چارچوب سازمان غیرقانونی حبس کنند، که حزب را از توده‌های غیرحزبی جدا سازند و آن را در مقابل حملات ارتجاع بی حفاظ بگذارند. لنین اتزوویست‌ها را «انحلال‌طلبان نوع جدید» و «منشویکهای وارونه» نامید.

اولتیماتومیسم گونه‌ای از اتزوویسم بود. اولتیماتومیست‌ها فقط از نظر شکل با اتزوویست‌ها متفاوت بودند. آنها پیشنهاد کردند که ابتدا باید یک اولتیماتوم به گروه سوسیال-دمکرات در دوما ارائه شود و چنانچه برآورده نشد، نمایندگان سوسیال-دمکرات باید از دوما معزول شوند.

اولتیماتومیسم عملاً اتزوویسم تغییر ظاهر داده بود. لنین اولتیماتومیست‌ها را «اتزوویست‌های خجول» نامید.

در بهار ۱۹۰۹ اتزوویست‌ها، اولتیماتومیست‌ها و خداسازان گروهی ترویجی تشکیل دادند تا یک مدرسۀ ضدحزبی را در جزیرۀ کاپری سازماندهی نمایند (بوگدانف، الکسینسکی، لوناچارسکی و دیگران). این گروه در واقع مرکز ضدحزبی فراکسیون اتزوویست‌ها، اولتیماتومیست‌ها و خداسازان بود.

یک گردهمایی هیئت تحریریۀ گستردۀ پرولتاری که در ژوئن ۱۹۰۹ برگزار شد تصمیم گرفت که «بلشویسم، بمثابه یک گرایش معیّن در ح.ک.س.د.ر.، هیچ وجه اشتراکی با اتزوویسم یا اولتیماتومیسم ندارد» و بلشویکها را فرا خواند تا با این انحراف از مارکسیسم انقلابی قاطعانه پیکار کنند. بوگدانف (ماکسیمف)، هدایت کنندۀ معنوی اتزوویسم، از صفوف بلشویکها اخراج شد.

[۲] بولانژیسم Boulangism – یک جنبش شووینیستی ارتجاعی در فرانسه در اواخر قرن نوزدهم، که نامش را از ژنرال بولانژه که رهبریش می‌کرد گرفت.

بولانژه با انتقاد کردن از سیاست حزب حاکم جمهوریخواهان میانه‌رو و تظاهر به مخالفت با سلطنت‌طلبان، سعی می‌کرد در بین خرده بورژوازی و پرولتاریا محبوبیت به دست آورد و از نارضایی آنها از دولت جهت اهداف جاه‌طلبانۀ خودش بهره برد. بولانژه با سلطنت‌طلبان، که از آنها کمک مالی دریافت می‌کرد، ارتباط مخفیانه داشت.

جنبش بولانژیست مورد حمایت توده‌ها قرار نگرفت و از هم پاشید.

[۳] انتخابات دوما غیرمستقیم و چند مرحله‌ای بودند. آنها بطور جداگانه برای گروههای مختلف از مردم که با نام کوریاها شناخته می‌شدند – کوریاهای ملاک، شهری، دهقانی و کارگری – برگزار می‌گشتند.

در مرحلۀ پایانی کارزار انتخاباتی انتخاب کنندگان همۀ کوریاها در یک گردهمایی انتخاباتی گوبرنیا، جایی که انتخاب نمایندگان برای دوما انجام می‌شد، جمع می‌شدند. تعداد نمایندگان از هر کوریا از قبل معیّن شده بود. از این رو، چنانچه همۀ انتخاب کنندگان یک کوریای کارگری نامزدی سوسیال-دمکرات را معرفی می‌کردند، بقیۀ شرکت کنندگان در گردهمایی انتخاباتی گوبرنیا مجبور بودند به نفع او رأی دهند.

[۴] «افراد مطّلع» «بخوبی-مطّلع» Well-informed persons – گروهی از روشنفکران که نقش مشاوران گروه سوسیال-دمکرات در دومای سوم را داشتند. بیشتر آنها، مثل ا. ن. پوترسف و س. ن. پروکوپویچ، انحلال‌طلب و رویزیونیست بودند. «افراد مطّلع» با بهره بردن از این واقعیت که رهبران حزب بلشویک زیرزمینی کار می‌کردند و قادر نبودند به صورت قانونی در فعالیتهای گروه دوما شرکت نمایند، سعی کردند تا فعالیتهای گروه را به مجراهای ضد حزبی هدایت کنند، و در نتیجۀ آن مسئلۀ پایان دادن به خدمات آنها مطرح شد.

[۵] روسیا Rossiya (روسیه) – یک روزنامۀ صدسیاهی تحت نفوذ پلیس که در سن پترزبورگ از ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۴ منتشر می‌شد. در ۱۹۰۶ تبدیل به ارگان رسمی وزارت کشور شد.

-- ترجمه جواد راستی‌پور


lenin.public-archive.net #L1703fa.html