ارزیابی لیبرالیسم بین المللی از مارکس
و. ای. لنین
یکی از شخصیتهای خلق شده توسط تورگنیف[۱] شعری را از شاعر بزرگ آلمانی اقتباس کرد:
Wer den Feind will versteh'n,
Muss im Feindes Lande geh'n
معنی اش این می شود «تو برای شناختن دشمنت باید به کشور دشمن بروی» برای به دست آوردن اطلاعات دست اول از رسومش، طرز فکر و رفتارش.
خوب است که مارکسیستها نگاهی بیاندازند به نظرات ابراز شده دربارۀ یادبود بیست و پنجمین سالگرد مرگ مارکس توسط ارگانهای سیاسی متنفذ در کشورهای مختلف، بخصوص نوع لیبرالش در روزنامههای بورژوایی «دمکراتیک»، که امکان تأثیرگذاری بر تودۀ خوانندگان را با حق صحبت کردن از طرف علم و معرفت رسمی منسوب به اساتید دانشگاهی که عناوین و مقامات دهنپرکن را یدک می کشند، ترکیب می کنند.
ما مرورمان را با روسکیه ودوموستی شروع می کنیم. این روزنامه ملایم ترین (و احمقانه ترین)، علمی ترین (و دور شده ترین از زندگی واقعی) از بین روزنامههای رسمی است. مقالۀ کوتاهش دربارۀ بیست و پنجمین سالگرد مرگ کارل مارکس (شمارۀ ۵۱، ۱ مارس) با لحنی عمدتاً خشک و بیروح نوشته شده – با «اوبژکتیویته» [بر اساس عینیّت] آنطور که در زبان پروفسورها «عادی» و «فوقالعاده» نامیده می شود. نویسندۀ مقاله سعی می کند که خودش را به واقعیتها و واقعیتهای بی ارزش محدود کند. او، بمثابۀ یک تاریخدان سلطنتی، آماده است که حق مارکس را ادا کند – حداقل تا آنجا که مربوط به گذشته است، گذشتهای که حالا مرده و می توان به شیوهای عاری از حیات دربارهاش صحبت کرد. روسکیه ودوموستی اعتراف می کند که مارکس یک «شخصیت قابل توجه» است، یک «دانشمند بزرگ»، یک «رهبر برجستۀ پرولتاریا»، یک سازماندۀ تودهها. ولی این تصدیق مربوط به گذشته است: روزنامه می گوید که امروز «راههای نو واقعاً ضروری هستند»، یعنی، راههای نویی برای جنبش کارگری و سوسیالیسم که شبیه «مارکسیسم قدیمی» نباشند. روزنامه توضیح بیشتری دربارۀ اینکه این راهها نو چه هستند نمی دهد – آن نیز موضوعی است که برای پرفسورها گذاشته می شود و همچنین موضوعی است که پرداختن به آن برای کسی که هنرش «سکوت احتیاط آمیز» است بسیار «غیرعاقلانه» می باشد. اما اشارات کلی انجام می شوند:«بسیاری از ساختههای او [مارکس] توسط بررسی علمی و انتقاد بی رحمانۀ حوادث نابود شدهاند. در بین دانشمندان عملاً هیچ طرفداری که به سیستم او بمثابۀ یک کل ایمان داشته باشد وجود ندارد؛ فرزند معنوی مارکس – سوسیال - دمکراسی آلمانی – خیلی از آن مسیر انقلابی که بنیان گذاران سوسیالیسم آلمانی ترسیم کرده بودند منحرف شده است.» همانطور که می بینید، نویسنده در تمایلش برای تصحیح کردن مارکس به شیوۀ رویزیونیستی ناگفتۀ بسیار کمی باقی می گذارد.
روزنامۀ دیگر، رچ، ارگان یک حزب سیاسی، که نخستین ساز را در کنسرت لیبرالیسم روسی می نوازد، ارزیابی بسیار زنده تری از مارکس ارائه می دهد. البته، تمایل نظیر روسکیه ودوموستی است، ولی در حالیکه آنجا یک مقدمه را برای کتابی قطور دیدیم، اینجا شعارهای سیاسی را داریم که راهنمای بلاواسطه برای بسیاری از سخنرانیها دربارۀ همۀ حوادث و مباحث روز از کرسی خطابۀ پارلمان هستند. مقالۀ «کارل مارکس و روسیه»(شمارۀ ۵۳، ۲ مارس) توسط مرتد رسوا آقای ایزگویف نوشته شده، نمونهای از آن روشنفکران روس که بین ۲۵ و ۳۰ سالگی «سعی می کنند ژست مارکسیستها را بگیرند»، بین ۳۵ و ۴۰ سالگی ادای لیبرالها را درمی آورند، و پس از آن کارشان را بمثابۀ صدها سیاه به پایان می رسانند.
آقای ایزگویف درست هنگامی که انقلاب، پس از موفقیتهای تکان دهندۀ اولیهاش، وارد یک دورۀ دشوار از مبارزۀ طولانی و سخت علیه ضد انقلاب در حال رشد شد، جبهۀ سوسیال - دمکراتها را برای پیوستن به لیبرالها ترک کرد (همانطور که خود او اعلام کرده و همانطور که آن مرتد کبیر، آقای استرووه دربارۀ او گفت). البته، آقای ایزگویف از این جنبه بسیار نوعی است. او در روشن کردن اینکه چه کسی از اغراق گویی پروفسورانه در ارزیابی مارکس منتفع می شود، و این «علم و معرفت» رسمی امر چه کسی را پیش میبرد، درخشان است. ایزگویف بانگ می زند «مارکس متخصص فنون فتنۀ سیاسی، یک مانع قابل توجه در برابر مارکس دانشمند بزرگ بود، و باعث شد او مرتکب اشتباهات زیادی شود.» البته، اشتباه اصلی آن بود که علاوه بر «مارکسیسم تکاملی» صحیح و معقول که توسط «اکثریت» (اکثریت نادانها؟) پذیرفته شده بود، یک مارکسیسم انقلابی موذی، غیرعلمی و خیال بافانه «به صورت تقلبی ساخته شده توسط نارودیسم پرورش یافته در داخل» متولد شد. چیزی که لیبرال ما بطور خاص نسبت به آن ابراز تنفر می کند نقش این مارکسیسم در انقلاب روسیه است. آیا باور می کنید – آنها تا آنجا پیش می روند که از انجام دادن وظایف همین «انقلاب بورژوایی» توسط یک دیکتاتوری پرولتاریا صحبت می کنند، یا حتی از یک «دیکتاتوری پرولتاریا و دهقانان – که شنیده شدن آن از دهان مارکسیستها کاملاً خارق العاده است». «جای تعجب ندارد که مارکسیسم انقلابی به شکلی که در روسیه توسط بلشویکهایی از همه نوع پذیرفته شده بود کاملاً شکست خورده است.» ... «آنها مجبورند به مستقر کردن یک قانون اساسی عادی «بورژوایی»[گیومههای طعنه آمیز از آقای ایزگویف هستند] فکر کنند.»
اینجا شما یک اکتبریست از لحاظ ایدئولوژیک از پیش ساخته شده و از لحاظ سیاسی رشد یافته را دارید که کاملاً متقاعد شده است که مارکسیسم و تاکتیکهای انقلابی اند که شکست خوردهاند، و نه تاکتیکهای کادتی مبتنی بر سازش، خیانت و بی وفایی!
ادامه می دهیم. ما از مطبوعات روسیه گذر می کنیم تا به مطبوعات آلمانی بپردازیم، که در یک محیط آزاد، رو در رو با یک حزب سوسیالیست قانونی فعالیت می کنند، و در دهها روزنامه دیدگاههای آن را بیان می نمایند. فرانکفورتر زایتونگ، یکی از ثروتمندترین، پرخواننده ترین و «دمکرات»ترین روزنامههای بورژوایی در آلمان، یک سرمقالۀ طویل را به بیست و پنجمین سالگرد مرگ مارکس اختصاص می دهد (شمارۀ ۷۶، ۱۶ مارس، تقویم جدید، ویرایش عصر). «دمکراتهای» آلمانی بلافاصله گاو را از شاخش می گیرند. به ما گفته می شود «می توان ادای احترام مطبوعات سوسیال - دمکراتیک به معلمشان در این روز در مقالات متعدد را درک کرد». «ولی مارکس به عنوان یک مرد بزرگ حتی در یک روزنامۀ لیبرال سراسری به رسمیت شناخته شده است، اگر چه با ملاحظات معمول. بله، البته او مرد بزرگی بود، اما او یک فاسد کنندۀ بزرگ بود.»
این روزنامه، که نمایندگی کنندۀ آن چینشی از جنس ایدئولوژی صدها سیاهی است که با عنوان لیبرالیسم اروپایی شناخته می شود، توضیح می دهد که به هیچ وجه صداقت شخصی مارکس را زیر سؤال نمی برد؛ بلکه آسیب بی حساب ناشی شده از تئوریهای او را زیر سؤال می برد. مارکس با باب کردن عقیدۀ جبرگرایی و قانون عینی در حوزۀ پدیدههای اجتماعی، با انکار کردن اهمیت اخلاقیات و ماهیت نسبی مشروط دانش ما، بنیان گذار یک یوتوپیای ضد علمی و یک «کلیسای» واقعی از شاگردانش بود. اما مضرترین عقیدۀ او مبارزۀ طبقاتی است. شر در اینجا نهفته است! مارکس کلمات قصار قدیمی دربارۀ دو ملت[۲] ، دربارۀ وجود دو ملت در درون هر ملت متمدن – یک ملت از «استثمارگران» و یک ملت از «استثمار شدهها» (روزنامه این عبارات غیرعلمی را در گیومههای بسیار طعنه آمیز می گذارد) – را جدی گرفت. مارکس این حقیقت واضح و آشکار که برای همۀ آدمهای سالم روشن است، یعنی اینکه در زندگی اجتماعی «هدف نه مبارزه بلکه توافق است» را فراموش کرد. مارکس «ملت را دو نیمه کرد، زیرا این را به مغزهای پیروانش فرو کرد که هیچ چیز مشترکی بین آنها و بقیۀ مردم وجود ندارد، که آنها دشمنان کشنده هستند.»
روزنامه می پرسد
«چه چیز می تواند طبیعی تر از این باشد که آن سوسیال - دمکراسی، که با بسیاری از عقاید بورژوازی در مورد تعدادی از مسائل عملی موافق است، باید خواستار صف بندی نزدیک تری با آنها باشد؟ ولی آن دقیقاً به دلیل تئوری مارکسیستی اتفاق نمی افتد. سوسیال - دمکراسی خودش را محکوم به انزوا کرده است. برای مدتی به نظر می رسید که یک تغییر بنیادی قرار بود در این زمینه اتفاق بیافتد. آن هنگامی بود که رویزیونیستها کارزارشان را آغاز کردند. ولی معلوم شد که اشتباه بوده است، و تفاوت بین رویزیونیستها و خودمان، در بین سایر چیزها، عبارت از این بود که ما متوجه این اشتباه شدیم در حالی که آنها نشدند. رویزیونیستها باور داشتند، و هنوز باور دارند که ممکن است به طریقی مارکس را حفظ کرد و با این وجود به یک حزب متفاوت تبدیل شد. امیدهایی پوچ. مارکس باید یا کاملاً بلعیده یا کاملاً رد شود. اینجا یک روش نوسان کننده بی فایده است.» ...
کاملاً درست است، عالیجنابان جماعت لیبرال! شما گهگاه تصادفاً حقیقت را می گویید.
«تا زمانی که سوسیال - دمکراسی به مارکس ادای احترام می کند قادر نخواهد بود خودش را از عقیدۀ مبارزۀ طبقاتی و همۀ آن چیزهای دیگری که زندگی کردن با آن را اینقدر دشوار می سازد خلاص کند ... جامعۀ علمی توافق دارد که صحت هیچ کدام از تئوریهای سیاسی - اقتصادی مارکسیسم اثبات نشده است.» ...
خب، آقایان. شما جوهر علم بورژوایی، لیبرالیسم بورژوایی و کل سیاست آن را به نحو قابل تحسینی بیان کردهاید. شما این واقعیت که مارکس نمی تواند به صورت تکه تکه شده بلعیده شود را فهمیدهاید. این چیزی است که ایزگویفها و لیبرالهای روسیه هنوز نفهمیدهاند. ولی حتی آنها نیز به زودی می فهمند.
و اینجا، در پایان مقاله، Journal des Débats را داریم، ارگان محافظه کار جمهوری بورژوایی. در شمارۀ ۱۵ مارس اش، به مناسبت سالگرد، می نویسد که سوسیالیستها، آن «همبستههای وحشی»، مکتب ترویج کنندۀ تنفر مرد کبیرشان را موعظه می کنند، شر اصلی در آموزشهای مارکس، که «از بورژوازی متنفر بود»، تئوری مبارزۀ طبقات است. «او برای طبقات زحمتکش نه برخوردهای موقتی که متناوباً با دورههای آتش بس می آیند، بلکه یک جنگ مقدس، جنگی نابود کننده، سلب مالکیت کننده، جنگی برای سرزمین موعود اقتصاد اشتراکی را موعظه می کند ... یک یوتوپیای مهیب.» ...
روزنامههای بورژوایی هنگامی که احساساتشان جریحه دار شده است خوب می نویسند. هنگامی که این وحدت ایدئولوژیک رشد یابنده در بین دشمنان لیبرال پرولتاریا در سراسر جهان را می بینید، زندگی دلپذیرتر می شود، زیرا این وحدت آن چیزیست که متحد شدن میلیونها نفر از پرولتاریای بین المللی که در هر صورت سرزمین موعود را برای خودشان به دست می آورند، تضمین می کند.
پرولتاری شمارۀ ۲۵
۱۲ (۲۵) مارس ۱۹۰۸
انتشار بر طبق متن پرولتاری
مجموعه آثار لنین، جلد ۱۳
توضیحات
[۱] ایوان سرگئی یویچ تورگنیف Ivan Sergeyevich Turgenev (۱۸۸۳-۱۸۱۸) – رمان نویس، نمایش نامه نویس و شاعر روس. – مترجم.
[۲] این دو کلمه توسط لنین به انگلیسی نوشته شدهاند. – ویراستار.
- ترجمه جواد راستیپور
- انتشار بدون مقابله و تغییر ۲۰۲۱/۳/۱۲
lenin.public-archive.net #L1678fa.html
|