Farsi    Arabic    English   

بیطرفی سندیکاها[١]

و. ای. لنین

در شماره قبلی پرولتاری ما قطعنامۀ کمیته مرکزی حزبمان را در مورد سندیکاها چاپ کردیم[٢]. ناش وک[٣] در گزارش این قطعنامه برای خوانندگانش اضافه میکند که علت تصویب آن به اتفاق آراء در کمیته مرکزی از آن جهت بوده که منشویکها، بخاطر امتیازاتی که در مقایسه با طرح بلشویکها در این قطعنامه وجود داشته، به آن رأی موافق داده‌اند. اگر این گزارش صحیح باشد (روزنامه فقید، ناش وک همیشه در هر موردی که به منشویسم مربوط میشد، اطلاعات کاملی داشت)، تنها کاری که برای ما باقی میماند این است که از صمیم قلب، گام بزرگی را که در جهت فعالیت متحد سوسیال-دموکراتیک در خصوص ‌مسأله مهمی چون سندیکاها برداشته شده، تبریک بگوییم. امتیازاتی که ناش وک از آنها صحبت میکند کاملاً بی اهمیت بوده و به هیچ وجه به اصول اساسی طرح بلشویکی لطمه نمیزند (ضمناً این طرح همزمان در شماره ١٧ پرولتاری مورخ ٢٠ اکتبر ١٩٠٧، در کنار مقالۀ طولانی در حمایت از آن، با عنوان «سندیکاها و حزب سوسیال-دموکرات» درج شده است).

بنابراین در حال حاضر حزب ما در مجموع خود، قبول کرده است که کار در سندیکاها میبایست نه با روح بیطرفی، بلکه در جهت ایجاد پیوندهای هر چه محکم‌تر بین سندیکاها و حزب سوسیال-دموکرات، انجام گیرد. حزب همچنین پذیرفته است که پیوند سندیکاها [با حزب] میباید منحصراً به وسیله کار سوسیال-دموکراتیک در داخل سندیکاها صورت پذیرد، سوسیال-دموکراتها باید هسته‌های مستحکم حزبی در سندیکاها ایجاد کنند، و در شرایطی که سندیکاهای قانونی نمیتوانند وجود داشته باشند، سندیکاهای غیرقانونی باید تشکیل شوند.

بدون شک [کنگره] اشتوتگارت در نزدیک کردن دو جناح حزب ما در مورد ‌مسأله خصلت کار در سندیکاها، بسیار مؤثر بوده است. قطعنامه کنگره اشتوتگارت، همانگونه که کائوتسکی در گزارشش به کارگران لایپزیک ذکر کرده است، به شناسایی اصل بیطرفی پایان میدهد. درجه بالایی که تضادهای طبقاتی تا آن تکامل یافته اند و تشدید آنها در تمام کشورها در دوره اخیر، تجربه طولانی آلمان (جایی که سیاست بیطرفی، اپورتونیسم را در سندیکاها تقویت نمود، بدون اینکه در برابر پیدایش سندیکاهای خاص مسیحی و لیبرال مانعی به وجود آورد)، و گسترش آن زمینه خاص مبارزه پرولتری که عمل همآهنگ سندیکاها و حزب سیاسی را ایجاب میکند (اعتصاب توده‌ای و شورش مسلحانه در انقلاب روسیه به منزله الگویی برای اَشکال احتمالی انقلاب پرولتری در غرب) – همه و همه پایه و اساس تئوری بیطرفی را درهم ریخت.

در درون احزاب پرولتری، هم اکنون بعید است که ‌مسأله بیطرفی دیگر موضوع مباحثه و مجادله جدی باشد. ولی در درون احزاب غیر پرولتری شبه سوسیالیست از قبیل سوسیالیستهای انقلابی ما که در حقیقت جناح چپ افراطی حزب انقلابی بورژوایی روشنفکران و دهقانان پیشرو را تشکیل میدهد، وضع به شکل دیگری است.

این بسیار خصلت‌نما است که در کشور ما بعد از اشتوتگارت، تنها سوسیالیست انقلابی‌ها و پلخانف بودند که از ایده بیطرفی پشتیبانی کردند و آن هم بطور بسیار ناموفق.

در آخرین شماره زنامیا ترودا (شماره ٨، دسامبر ١٩٠٧)، ارگان حزب اس.آرها، دو مقاله را مییابیم که به جنبش سندیکایی اختصاص داده شده است. اس.آرها در این مقالات، عمدتأ سعی میکنند که اظهار روزنامه سوسیال-دموکرات وپریود[٤] را که بر طبق آن قطعنامه اشتوتگارت، ‌مسأله موضع حزب در قبال سندیکاها را در جهت قطعنامه لندن، یعنی با روحیه بلشویکی حل کرده است، به مسخره بگیرند. ما در پاسخ خواهیم گفت که اس.آرها خود در همین شماره زنامیا ترودا مدارکی را عرضه کرده اند که یقیناً صحت این ارزیابی [وپریود] را ثابت میکند.

زنامیا ترودا ضمن اشاره به پائیز ١٩٠٥ چنین مینویسد: «و این یک واقعیت مشخص است که اولین رویارویی ٣ فراکسیون سوسیالیستهای روس: سوسیال-دموکراتهای منشویک، سوسیال-دموکراتهای بلشویک و سوسیالیستهای انقلابی، که در مورد دیدگاهشان نسبت به جنبش سندیکایی به تبادل نظر پرداختند، همچنین به آن زمان برمیگردد. دفتر مسکو که عهده‌دار انتخاب یک دفتر مرکزی از درون خود، جهت تشکیل یک کنگره (از سندیکاها) شده بود، میتینگ بزرگی از کارگران عضو سندیکاها را در تئاتر المپیا برپا کرد[٥]. منشویکها یک مرزبندی کلاسیک مارکسیستی اکیداً ارتدکس را بین هدف حزب و هدف سندیکاها برجسته نمودند : «وظیفه حزب سوسیال-دموکرات استقرار سیستم سوسیالیستی و نابودی مناسبات سرمایه‌داری است؛ وظیفه سندیکاها بهبود شرایط کار در چارچوب رژیم سرمایه‌داری است تا از این طریق بتوانند شرایط بهتری برای فروش نیروی کار به نفع کار کسب کنند» نتیجه گرفته شده این بود که سندیکاها وابسته نیستند و همه کارگران یک حرفه معیّن را در بر میگیرند.[٦]

در مقابل، بلشویکها اینچنین بحث میکردند که در شرایط حاضر نمیتواند تفکیک قاطعی میان سیاست و حرفه وجود داشته باشد، و اینگونه نتیجه‌گیری میکردند که «باید پیوند عمیقی میان حزب سوسیال-دموکرات و سندیکاها ایجاد گردد، که در آن حزب میبایست سندیکاها را رهبری کند.» و بالأخره اس.آرها اکیداً خواستار عدم وابستگی سندیکاها به منظور اجتناب از شکاف در صفوف پرولتاریا بودند، ولی آنها هر گونه محدودیت وظایف و فعالیتهای سندیکاها را به قلمرویی محدود رد کرده، این وظایف را به عنوان مبارزه‌ای همه جانبه علیه سرمایه، مبارزه‌ای در عین حال سیاسی و اقتصادی فرموله کردند.»

به این ترتیب است که خود روزنامه زنامیا ترودا، واقعیتها را توضیح میدهد! و فقط یک آدم کور و یا یک فرد کاملاً ناتوان از تفکر میتواند این را نفی کند که از این سه نقطه نظر ارائه شده، آن نظری که از نزدیکی حزب سوسیال-دموکرات و سندیکاها سخن میگوید، توسط «قطعنامه اشتوتگارت که برقراری پیوندهای فشرده بین حزب و سندیکاها را توصیه میکند، به تصویب رسیده است».[٧]

اس.آرها، به منظور مغشوش کردن این موضوع بسیار واضح، بطور کاملاً مضحکی استقلال سندیکاها در مبارزه اقتصادی را با خصیصه غیر حزبی بودن آنها، مخلوط کرده‌اند. آنان مینویسند: «کنگره اشتوتگارت بروشنی استقلال (عدم وابستگی) سندیکاها را تأیید نموده است، یعنی اینکه هم نقطه نظر بلشویکها و هم منشویکها را رد کرده است.» این نتیجه از این عبارات از قطعنامه اشتوتگارت گرفته شده است: «هر یک از دو سازمان [حزب و سندیکا] میدان عمل متناسب با ماهیّت خود را دارد؛ میدان عملی که باید بطور کاملاً مستقل در آن فعالیت کند. ولی به موازات آن، زمینه دائماً در حال گسترش دیگری نیز وجود دارد»، و غیره ... همانگونه که در بالا ذکر شد. بنابراین بذله گویانی پیدا میشوند که این لزوم «استقلال» سندیکاها در «محدوده متناسب با ماهیّتشان» را با ‌مسأله وابستگی یا نزدیکیشان به حزب در زمینه سیاسی و وظایف انقلاب سوسیالیستی مخلوط میکنند!

به این طریق، اس.آرهای ما ‌مسأله اساسی اصل مربوط به ارزیابی از تئوری «بیطرفی» را با تردستی میپوشانند، تئوری‌ای که در خدمت تقویت نفوذ بورژوازی بر پرولتاریا عمل میکند. آنان بجای این ‌مسأله اصولی، ترجیح داده‌اند فقط از وضعیّت بخصوص روسیه که در آن احزاب متعدد سوسیالیست وجود دارد صحبت کنند و این کار را چنان انجام دهند که آنچه را که در اشتوتگارت گذشته است با جلوه‌ای دروغین عرضه کنند. زنامیا ترودا چنین مینویسد: «هیچ جای ابهامی در قطعنامه اشتوتگارت وجود ندارد، زیرا آقای پلخانف در طی سخنرانی که به عنوان نماینده رسمی حزب در کنگره بین‌المللی ایراد کرد، هر نوع تردید یا ابهامی را برطرف نمود و تاکنون ما هیچ اعلام موضعی از طرف کمیته مرکزی حزب سوسیال-دموکرات مبنی بر اینکه «این نطق رفیق پلخانف صفوف یک حزب متحد را از هم میپاشد» در دست نداریم...».

آقایان اس.آرها! شما طبیعتاً حق دارید که راجع به دادن اخطار از کمیته مرکزی ما به پلخانف با طعنه سخن بگویید. شما کاملاً حق دارید که فکر کنید میتوان مثلاً به حزبی که رسماً اعلام سلوک کادت مآبانه آقای گرچونی را محکوم نمیکند، احترام گذاشت. ولی چرا باید یک دروغ آشکار گفت؟ پلخانف نماینده حزب سوسیال-دموکرات در کنگره اشتوتگارت نبود، او تنها یکی از سی و سه نماینده آن بود. علاوه بر این، او نقطه نظرات حزب سوسیال-دموکرات را نمایندگی نمیکرد، بلکه بیان کننده نقطه نظرات اپوزیسیون فعلی منشویکی آن بود که در مقابل حزب سوسیال-دموکرات و تصمیمات لندن آن قرار گرفته است. اس.آرها نمیتوانند از این امر بی اطلاع باشند، که به این معنی است که عمداً دروغ میگویند.

    ... « در کمیته‌ای که ‌مسأله روابط میان سندیکاها و حزب سیاسی را بررسی میکرد، او [پلخانف] دقیقاً چنین اظهار داشت: «در روسیه یازده سازمان انقلابی وجود دارد؛ سندیکاها باید به کدامیک از آنها بپیوندند؟ ... وارد کردن اختلافات سیاسی در سندیکاها، در روسیه مضر خواهد بود.». در مقابل این حرف، اعضاء کمیته همه متفقاً اعلام نمودند که نباید چنین تفسیری از قطعنامه کنگره کرد، و اینکه آنها «به هیچ وجه سندیکاها و اعضاء آنها را وادار به پیوستن به حزب سوسیال-دموکرات نخواهند کرد»، اینکه آنها همانطور که در قطعنامه گفته شده، خواستار «استقلال کامل آنها» خواهند بود.» (تأکیدها از زنامیا ترودا است).

شما دارید مسائل را با هم مخلوط میکنید، آقایان زنامیا ترودا! در کمیته، این یک رفیق بلژیکی بود که سؤال کرد آیا میتوان اعضاء سندیکا را وادار به عضویت در حزب سوسیال-دموکرات نمود و همه به او پاسخ دادند که صحبتی از این ‌مسأله نمیتواند در میان باشد. ولی از طرف دیگر پلخانف یک بند اصلاحی به قطعنامه را پیشنهاد کرد که میگفت: «نباید وحدت سازمان سندیکایی را از نظر دور داشت». این بند اصلاحی پذیرفته شد، ولی نه به اتفاق آراء، (رفیق وُئینُف، سخنگوی نظرات حزب کارگری سوسیال-دموکرات روسیه به نفع این بند اصلاحی رأی داد، کاری که به عقیده ما صحیح بود). قضایا به این قرار بود.

سوسیال-دموکراتها هیچگاه نباید وحدت سازمان سندیکایی را از نظر دور بدارند. این کاملاً صحیح است. اما این برای اس.آرها نیز معتبر است و ما از آنان دعوت میکنیم که درباره این «وحدت سازمان سندیکایی» تعمق کنند، آن هم در زمانی که سازمان سندیکایی استقرار پیوندهای فشرده با سوسیال-دموکراسی را میطلبد! به ذهن هیچ کس خطور نکرده بود که اعضاء سندیکا را به پیوستن به حزب سوسیال-دموکرات «وادار نماید»؛ این ترس اس.آرها بود که چنین توهّمی را برایشان ایجاد نموده بود. و این مطلب که کنگره اشتوتگارت اعلان نزدیک شدن به حزب سوسیال-دموکرات یا برقراری چنین پیوندهایی را عملاً، یعنی در زندگی واقعی، برای سندیکاها را ممنوع کرده باشد، یک داستان جعلی است.

زنامیا ترودا مینویسد: «سوسیال-دموکراتهای روسیه کارزار قاطع و بی امانی را برای تسخیر سندیکاها و قرار دادن آنها تحت رهبری حزب خود آغاز کرده‌اند. بلشویکها بدون اینکه نظر خود را پنهان کنند این کار را انجام میدهند ... و منشویکها راه پوشیده‌تری را انتخاب کرده‌اند...». درست است آقایان اس.آر! بنام اتوریته انترناسیونال کارگری، شما حق دارید از ما بخواهید که این مبارزه را با ظرافت و با حسابگری به پیش ببریم، «بدون اینکه وحدت سازمان سندیکایی را از نظر دور بداریم». ما با کمال میل این را میپذیریم و از شما نیز میخواهیم که آن را قبول کنید، ولی ما از کارزار خود دست برنخواهیم داشت!

ولی پلخانف گفته است که وارد کردن اختلافات سیاسی در سندیکاها مضر است ... آری، پلخانف واقعاً این سخن ابلهانه را اظهار داشته و آقایان اس.آر هم طبیعتاً لازم بود که به آن میچسبیدند، به همان ترتیب که همواره به چیزهایی که کمترین ارزش پیروی را دارند، میچسبند. به هر حال ما نباید از سخنان پلخانف الهام بگیریم، بلکه باید قطعنامه را در مد نظر قرار داد که اجرای آن بدون «وارد کردن اختلافات سیاسی» ممکن نیست. مثال کوچکی بزنیم. قطعنامه کنگره میگوید که سندیکاها نباید تابع «تئوری هماهنگی میان منافع کار و سرمایه باشند». ما سوسیال-دموکراتها میگوییم، برنامه ارضی‌ای که در جامعۀ بورژوایی خواستار تقسیم مجدد اراضی بطور برابر باشد، بر پایه تئوری هماهنگی میان منافع کار و سرمایه بنا شده است[٨]. ما همواره با این چنین اختلافاتی (و حتی اختلافاتی با کارگران سلطنت‌طلب) که به وحدت در جریان اعتصابات و غیره ... لطمه وارد میآورد، مخالفت خواهیم کرد، ولی هیچگاه از «وارد کردن این اختلافات» در صفوف کارگران بطور اعم و در تمام سندیکاهای کارگری بطور اخص، سر باز نخواهیم زد.

اشاره پلخانف به یازده حزب هم از این عاقلانه‌تر نیست. اولاً احزاب متعدد سوسیالیست فقط در روسیه وجود ندارد. ثانیاً در روسیه فقط دو حزب رقیبِ سوسیالیستِ با اهمیت وجود دارد، سوسیال-دموکراتها و اس.آرها، زیرا کاملاً احمقانه است که همه احزاب ملی را هم در همین کیسه بریزیم. ثالثاً ‌مسأله متحد ساختن احزاب واقعاً سوسیالیست، ‌مسأله کاملاً بخصوصی است؛ با به میان کشیدن این، پلخانف موضوع را مخدوش میکند. ما همواره و در همه جا باید در جهت نزدیک کردن سندیکاها به حزب سوسیالیست طبقه کارگر کوشش کنیم؛ حال این امر که کدام حزب، در این یا آن کشور و با هر ملیت مفروضی، حزب سوسیالیست واقعی و حزب واقعی طبقه کارگر است، ‌مسأله ویژه‌ای است و این قطعنامه‌های کنگره‌های بین‌المللی نیستند که درباره آن تصمیم میگیرند بلکه نتیجۀ مبارزه بین احزاب هر کشور است.

نمونه بارزی از نقطه نظرات بغایت نادرست رفیق پلخانف درباره این موضوع در مقاله وی در شماره ١٢ (١٩٠٧) نشریه سورمنی میر[٩] عرضه شده است. در صفحه ٥٥، پلخانف به لوناچارسکی رجوع میدهد که میگفت رویزیونیست‌های آلمانی بیطرفی سندیکاها را موعظه میکردند. پلخانف به لوناچارسکی پاسخ میدهد: «رویزیونیست‌ها میگویند سندیکاها باید بیطرف باشند، ولی منظورشان از این حرف اینست که باید از سندیکاها جهت مبارزه برعلیه مارکسیسم ارتدکس استفاده کرد.» و پلخانف چنین نتیجه میگیرد: «پایان بخشیدن به بیطرفی سندیکاها فایده‌ای ندارد. اگر ما سندیکاها را بطور تنگاتنگ و اکیداً به حزب وابسته گردانیم، و اگر «ایدئولوژی» رویزیونیستی در حزب پیروز شود، حذف بیطرفی سندیکاها تنها پیروزی جدیدی خواهد بود برای «انتقادات به مارکس»».

این نوع استدلال، نمونه یک روش بسیار متداول نزد پلخانف است، روشی مبتنی بر گریز زدن از ‌مسأله و پرده‌پوشیِ جوهر اساسی بحث. اگر در حزبی ایدئولوژی رویزیونیستی واقعاً پیروز شود، پس آن حزب دیگر، حزب سوسیالیست طبقه کارگر نیست. ‌مسأله به هیچ وجه بر سر نحوه شکل‌گیری حزب و مبارزات و انشعاباتی که در جریان آن به وقوع میپیوندند نیست. ‌مسأله بر سر اینست که در هر کشور سرمایه‌داری یک حزب سوسیالیست و سندیکاها وجود دارند، و وظیفه ما تعریف روابط اساسی بین آنها است. منافع طبقاتی بورژوازی بطور غیرقابل اجتناب به کوشش برای این میانجامد که فعالیت سندیکاها را به اقداماتی محدود و محقر در چارچوب نظم اجتماعی موجود تنزل داده، از ایجاد هر رابطه‌ای میان آنان و سوسیالیسم جلوگیری به عمل آورد؛ و تئوری بیطرفی سندیکاها پوشش ایدئولوژیکِ این کوشش‌های بورژوازی است. رویزیونیست‌های درون حزب سوسیال-دموکرات به هر ترتیب که شده همیشه راهی برای خود در جامعه سرمایه‌داری خواهند یافت.

مسلماً، هنگام تولد جنبش سیاسی و سندیکایی کارگران در اروپا، حمایت از بیطرفی سندیکاها به عنوان وسیله‌ای برای گسترش پایه اولیه مبارزات پرولتری در زمانیکه این مبارزات نسبتاً تکامل چندانی نیافته بود و بورژوازی هم نفوذ همه جانبه‌ای بر روی سندیکاها نداشت، امکان‌پذیر بود. ولی در حال حاضر از نقطه نظر سوسیال-دموکراسی بین‌المللی، دفاع از چنین موضعی کاملاً نادرست است. وقتی که آدم این تضمین‌دهی پلخانف را میخواند که میگوید: «مارکس امروز هم طرفدار بیطرفی سندیکاها در آلمان میبود»، تنها میتواند لبخند بزند؛ بخصوص هنگامی که چنین عقیده‌ای به اتکاء استنباط یکجانبه‌ای از یک «نقل قول» از مارکس بیان میشود و مجموع و ماهیّت بیانات مارکس و روح این آموزش نادیده گرفته میشود.

پلخانف مینویسد: «من طرفدار بیطرفی، آنگونه که ببل آن را درک میکند هستم، و نه به مفهوم رویزیونیستی آن». چنین بیانی معادل قسم خوردن به ببل و کماکان در گل و لای فرو رفتن است. لازم به گفتن نیست که ببل در جنبش بین‌المللی کارگری از آنچنان اقتداری برخوردار است و به عنوان یک رهبر آنچنان تجربه‌ای در عمل کسب کرده است، و بالأخره به عنوان یک سوسیالیست آنچنان در فکر منافع مبارزات انقلابی است، که هر بار برایش پیش آمده که گامی به خطا بردارد، در ٩٩% موارد شخصاً خودش را از مرداب بیرون کشیده و دیگران که خواسته‌اند به دنبال او بروند را هم از آن نجات داده است. ببل هنگامی که در دفاع از برنامه ارضی رویزیونیست‌ها در برسلو (در ١٨٩٥) به ولمار پیوست، هنگامی که بر روی ضرورت تفکیک اصولی میان جنگهای تهاجمی و تدافعی اصرار ورزید (در اِسن)، و همچنین هنگامی که اعلام نمود که حاضر است «بیطرفی» سندیکاها را به عنوان یک قاعده عَلم کند، اشتباه کرد. ما بر این باور هستیم که اگر پلخانف فقط همراه ببل در باطلاق گرفتار آید، این برای او نه به دفعات متعدد و نه در زمانهای طولانی رخ نخواهد داد. معذلک ما هنوز معتقدیم که از ببل، هنگامی که مرتکب اشتباه میشود، نباید تقلید کرد.

گفته میشود که اگر بخواهیم تمامی کارگرانی را که به لزوم بهبود وضع مادیشان پی برده‌اند، متحد سازیم، بیطرفی ضروری است، و این نکته‌ای است که پلخانف بطور خاص بر آن تأکید دارد. اما کسانی که چنین استدلال میکنند، فراموش مینمایند که مرحله کنونی تکامل تضادهای طبقاتی لزوماً، حتی در ‌مسأله چگونگی به دست آوردن این بهبودی در محدوده جامعه معاصر، «اختلافات سیاسی» را به همراه دارد. برخلاف تئوری‌ای که معتقد به ضرورت ایجاد پیوندهای نزدیک بین سندیکاها و سوسیال-دموکراسی انقلابی میباشد، تئوری بیطرفی بطور اجتناب‌ناپذیر به انتخاب آنچنان ابزاری جهت کسب این بهبودی خواهد رسید که تضعیف مبارزه طبقاتی پرولتاریا را به دنبال خواهد داشت. یک مثال برجسته (که اتفاقاً مربوط به ارزیابی یکی از جالبترین حوادث جنبش کارگری مدرن است) به وسیله همین شماره سورمنی میر ارائه شده که در آن پلخانف از بیطرفی دفاع میکند. در کنار پلخانف آقای E.P. را مشاهده میکنیم که مشغول مداحی ریچارد بل، رهبر شناخته شده کارکنان راه‌آهن انگلیس، است که با یک توافقنامه به جدال میان کارگران و رؤسای کمپانی‌های راه‌آهن خاتمه داد. بل در این نشریه به مقام «روح کّل جنبش کارگری راه‌آهن» مفتخر شده است. آقای E.P. مینویسد: «کوچکترین تردیدی نیست که به برکت تاکتیک آرام، سنجیده و متعادل، بل توانسته است اعتماد مطلق انجمن واحد خدمه راه‌آهن را که اعضایش حاضرند بدون تردید رهبری او را بپذیرند به دست آورده است.»(سورمنی میر، شماره ١٢، صفحه ٧٥). چنین استنباطی اتفاقی نبوده و در اساس با تئوریِ بیطرفی – که هدف از اتحاد کارگران را نه مبارزه به منظور پیشبرد جنبش رهایی پرولتاریا بلکه بمنظور بهبود وضعیّتشان میبیند – بی ارتباط نمیباشد.

اما این نقطه نظر به هیچ وجه با نقطه نظرات سوسیالیستهای انگلیسی مطابقت ندارد و آنان احتمالاً بسیار تعجب میکردند اگر مطلع میشدند که مداحان بل، بدون اینکه با اعتراضی مواجه شوند، در همان نشریه‌ای مقاله مینویسند که منشویکهای شناخته شده‌ای از قبیل پلخانف، یوردانسکی و شرکاء.

روزنامه سوسیال-دموکرات انگلیسی بنام عدالت[١٠] در سرمقاله ١٦ نوامبر خود درباره توافقنامه بین بل و کمپانی‌های راه‌آهن چنین مینویسد: «ما، همصدا با تقریباً همه اعضاء سندیکاها، این باصطلاح قرارداد صلح را اکیداً محکوم میکنیم ... این قرارداد تمام دلایل وجودی اتحادیه را از بین میبرد ... این قرارداد مضحک ... نمیتواند برای کارگران الزام آور باشد و خوب است که کارگران آن را بلافاصله ملغی اعلام کنند.» و بورنت در شماره بعدی به تاریخ ٢٣ نوامبر در مقاله‌ای تحت عنوان: «باز هم فروخته شدیم!» در مورد همین قرارداد چنین نوشت: «سه هفته پیش انجمن واحد کارکنان راه‌آهن [A.S.R.S.] یکی از قوی‌ترین سندیکاهای کشور به شمار میرفت؛ اما امروز به یک انجمن امداد تبدیل شده است ... و همه این تغییرات بخاطر آن نبود که کارکنان راه‌آهن در یک مبارزه شکست خورده‌اند، بلکه به این علت بود که رهبرانشان با سازش نقشه‌مند و یا از روی حماقت آنان را قبل از آغاز مبارزه، به کارفرمایان راه‌آهن فروختند». و سردبیری روزنامه اضافه میکند که نامه‌ای با همین مضمون را از طرف «یک برده مزدی کمپانی راه‌آهن میدلند» دریافت کرده است.

اما شاید اینها نشانه‌های «تب و تاب» عده‌ای سوسیال-دموکرات «زیاده از حد انقلابی» باشد؟ خیر چنین نیست. [نشریه] لیبر لیدر[١١]، ارگان حزب میانه‌رو مستقل کارگری (I.L.P.) که حتی نمیخواهد خود را سوسیالیست بنامد، در شماره ١٥ نوامبر خود نامه‌ای از یکی از کارگران سندیکایی راه‌آهن چاپ نمود که در پاسخ به مداحی‌های وافر تمام مطبوعات سرمایه‌داری نسبت به بل (از روزنامه رادیکال اخبار رِینولدز گرفته تا روزنامه محافظه‌کار تایمز) اعلام نموده که قرارداد بسته شده از جانب بل «رذیلانه‌ترین قراردادی بود که تا به امروز در تاریخ سندیکالیسم دیده شده است.» و به ریچارد بل لقب «مارشال بازن جنبش سندیکایی» را داده است. در همین شماره، یکی دیگر از کارگران راه‌آهن خواستار «احضار بل برای پاسخگویی» به خاطر این توافق زیان آوری است که «کارگران راه‌آهن ... را به هفت سال زندان با اعمال شاقه محکوم میسازد.» و سردبیر این روزنامه میانه‌رو در سرمقاله همین شماره خود این قرارداد را «سدان جنبش سندیکایی انگلیس» مینامد. «هیچگاه فرصتی چنین مناسب پیش نیامده بود تا نیروی کار متشکل، در سطح ملی به نمایش گذاشته شود»، در میان کارگران «اشتیاقی بی نظیر» همراه با میل به مبارزه مستولی شده بود. مقاله با مقایسه‌ای دردآور بین فقر مهلک کارگران با پیروزی «آقای لوید جرج [وزیر کابینه‌ای که نقش نوکری سرمایه‌داران را به عهده دارد] و آقای بل که برای تدارک ضیافتها میشتابد» خاتمه مییابد.

تنها اپورتونیستهای افراطی – فابینها – اعضای یک سازمان مطلقاً روشنفکری، بودند که این قرارداد را تأیید نمودند و حتی مجله عصر جدید The New Age – که هوادار فابینها هستند – از خجالت صورتش سرخ بود و این نشریه از روی ناچاری اقرار کرد که گرچه روزنامه بورژوا محافظه کار تایمز بیانیه کمیته اجرایی جامعه فابینها را به صورت کامل درج کرده بود، اما در عوض به غیر از این آقایان، «هیچ سازمان سوسیالیستی، هیچ اتحادیه‌ای و هیچ رهبر کارگری شناخته شده‌ای» (شماره ٧ دسامبر، صفحه ١٠١)، به نفع موافقتنامه موضع گیری نکرده بود.

اینست نمونه‌ای از بکار بستن تئوری بیطرفی به وسیله یک همکار آقای پلخانف، آقای E.P.. ‌مسأله دیگر بر سر «اختلافات سیاسی» نبود، بلکه بر سر بهبود شرایط کارگران در جامعه موجود بود. همه بورژوازی انگلستان، فابینها و آقای E.P. با چنین «بهبودی» به قیمت سر باز زدن از مبارزه و به اختیار سرمایه درآمدن، موافقت کردند؛ همه سوسیالیستها، همه کارگران سندیکاها، طرفدار مبارزه مشترک کارگران بودند. آیا اکنون پلخانف میخواهد به طرفداری از «بیطرفی» بجای پیوند نزدیک سندیکاها و حزب سوسیالیست ادامه بدهد؟

پرولتاری شماره ٢٢
١٩ فوریه (٣ مارس) ١٩٠٨
مجموعه آثار لنین، جلد ١٣


توضیحات

[١] مقاله لنین با نام «بیطرفی سندیکاها» با کمی تلخیص در مجموعه O Veianiakh Vremeni (به معنی: «روح زمان»، سن پترزبورگ، ١٩٠٨، انتشارات Tvortchestvo به معنی: «ایجاد») درج گردید. در این مجموعه مقاله چنین امضاء شده بود: و. ایلین.

[٢] قطعنامه کمیته مرکزی حزب کارگری سوسیال-دموکرات روسیه درباره سندیکاها در شماره ٢١ پرولتاری مورخ ١٣(٢٦) فوریه ١٩٠٨ به چاپ رسید.

این قطعنامه به اعضای حزب رهنمود میداد که در درون سازمانهای سندیکایی، گروههای حزبی را سازماندهی کرده و در این گروهها تحت رهبری مراکز محلی حزب کار کنند. در مواردی که تضییقات پلیس امکان تشکیل سندیکاها یا بازسازی سازمانهای سندیکایی از هم پاشیده را ندهد، کمیته مرکزی پیشنهاد میکرد که هسته‌های سندیکایی و سندیکاها به صورت مخفیانه سازماندهی شوند. در مورد سازمانهای قانونی از قبیل تعاونی‌های امداد، جمعیت مبارزه با مشروبات الکلی و غیره ... قطعنامه کمیته مرکزی به سازمانهای محلی حزب رهنمود میداد که درون آنها «گروههای مستحکم سوسیال-دموکرات را برای پیشبرد فعالیت حزب در بین توده‌های هر چه وسیعتری از پرولتاریا» ایجاد کنند. برای خنثی کردن هر گونه اقدام منشویکها مبنی بر تعبیر این بخش از قطعنامه در یک جهت اپورتونیستی، قطعنامه تأکید میکرد که باید لزوماً توضیح داد که «فعالیت سازمانیافته پرولتاریا نمیتواند در چارچوب این انجمن‌ها محدود گردد» و وجود قانونی سندیکاها «نباید وظایف مبارزاتی سازماندهی پرولتاریا در سندیکاها را کم ارزش نماید». (پرولتاری شماره ٢١، مورخ ١٣ (٢٦) فوریه ١٩٠٨، صفحه ٤).

[٣] ناش وک (قرن ما) – روزنامه‌ای بود که به عنوان تعبیر عامیانه ارگان کادتهای چپ به نام تاواریش در بین سالهای ١٩٠٥ تا ١٩٠٨ در پترزبورگ منتشر میگردید.

[٤] وپریود (به پیش) – روزنامه بلشویکی کارگری بود که به وسیله لنین رهبری میشد و بطور غیرقانونی توسط هیئت سردبیری پرولتاری بین ١٠ (٢٣) سپتامبر ١٩٠٦ تا ١٩ ژانویه (اول فوریه) ١٩٠٨ در ویبورگ چاپ میشد و ٢٠ شماره آن منتشر گردید. وپریود برنامه حزب کارگری سوسیال-دموکرات روسیه را به زبانی ساده و قابل درک برای جمع وسیعی از خوانندگان کارگر و دهقان تبلیغ میکرد و ضمن توضیح تاکتیک سوسیال-دموکراتهای انقلابی، یعنی بلشویکها، در عین حال تمام ضرباتی را که تاکتیک اپورتونیستی منشویکها و اس.آرها میتوانست موجب گردد، بیان میکرد. این روزنامه جای مهمی را به مسائل کارگری (اعتصابات، مبارزه علیه بستن کارخانه‌ها ، فعالیت سندیکایی)، به مبارزات دهقانان برای زمین و به جنبشهای درون ارتش، اختصاص میداد؛ بزرگترین وقایع جنبش کارگری بین‌المللی در آن بطور وسیعی تفسیر میشد. ستونهای بسیار زیادی به زندگی حزب اختصاص یافته بود: تفسیرهایی درباره تصمیمات پنجمین کنگره حزب کارگری سوسیال-دموکرات روسیه (کنگره لندن)، درباره تصمیمات کنفرانسهای کشوری، شهری و منطقه‌ای؛ وپریود پیوندهای فشرده‌ای با خوانندگان کارگر خود برقرار کرده بود. این روزنامه مقالات بسیاری را به قلم لنین چاپ نمود.

[٥] حدود هزار پانصد نفر در این میتینگ حضور داشتند. نگاه کنید به گزارش Bulleten Muzeya Sodeistviya Trudu، شماره ٢، ٢٦ نوامبر ١٩٠٥ (نقل شده توسط زنامیا ترودا).—لنین

[٦] گرچه باید گفت که ایدۀ منشویکها از این "جانبدار نبودن" به شکل غریبی بود. از این رو سخنگوی آنها منظورش را به این نحو توضیح میداد: "پاسخ صحیح به مسأله جانبداری را اتحادیه چاپچی‌های مسکو داده است، که پیشنهاد میکند که رفقا بعنوان افراد به حزب سوسیال-دمکرات بپیوندند". (نقل شده توسط روزنامه زنامیا ترودا).—لنین

[٧] چیزی که منشویکها در نوامبر ١٩٠٥ مطرح کردند نه نظراتی ارتدکس بلکه نظراتی عامیانه و مبتذل در باره بیطرفی بود. بگذار آقایان اس.آر یادشان بیاید!—لنین

[٨] حتی بعضی از اس.آرها حالا این را میفهمند و بنابراین یک قدم مشخص بسوی مارکسیسم برداشته‌اند. نگاه کنید به کتاب جدید بسیار جالب فیرسُف و ژاکوبی، که بزودی با خوانندگان پرولتاری بحث مفصلی درباره‌اش خواهیم داشت.—لنین

کتاب D. Firsov (D. Rosenblum) & M. Jacoby (M. Hendelman) تحت عنوان: «بازبینی برنامه ارضی و اثبات آن» در سال ١٩٠٨ در مسکو توسط انتشارات ERA منتشر شد، اما توقیف گردید و نقدی که لنین میخواست در روزنامه پرولتری درباره این کتاب بنویسد هیچگاه نوشته نشد.—هـ.ت.

[٩] سورمنی میر Sovremenny Mir (دنیای معاصر) – مجله ماهانه ادبی، علمی و سیاسی؛ از اکتبر ١٩٠٦ تا اکتبر ١٩١٨ در پترزبورگ منتشر شد. منشویکها، از جمله پلخانف فعالانه در نگارش آن شرکت کردند. در دوران اتحاد با پلخانفیستها و در اوائل ١٩١٤ بلشویکها نیز با این نشریه همکاری کردند. در مارس ١٩١٤، این نشریه مقاله لنین بنام «باز هم سوسیالیسم خراب شد» را چاپ کرد (رجوع شود به مجموعه آثار لنین، جلد ٢٠، صفحات ٢٠٨-١٨٧). در جریان جنگ اول جهانی این نشریه به ارگان سوسیال شووینیستها تبدیل شد.

[١٠] عدالت (Justice) – مجله هفتگی بود که بین ژانویه ١٨٨٤ و اوائل ١٩٢٥ در لندن منتشر میشد. ابتدا ارگان فدراسیون سوسیال-دموکرات بود و سپس از ١٩١٤ به بعد به ارگان حزب سوسیالیست بریتانیا بدل گردید.

[١١] لیبر لیدر Labour Leader (رهبر کارگر) – مجله هفتگی حزب مستقل کارگری بود و از ١٨٩١ منتشر میشد. از سال ١٩٤٥، Socialist Leader نامیده شد.

- این متن، با مختصر تصحیحات و اضافات در زیرنویس‌ها، ترجمه‌ای است که رفیقی با نام "دوست شما" برای این سایت فرستاده‌اند.—آرشیو عمومی لنین


lenin.public-archive.net #L1673fa.html