Farsi    Arabic    English   

پيشگفتار به مجموعۀ 'دوازده سال'[١]

و. ای. لنین


مجموعۀ مقالات و جزوه‌های جمع آوری شده‌ای که در اینجا به خواننده عرضه شده، دربرگیرندۀ دورۀ ١٨٩٥ تا ١٩٠٥ می‌باشد. موضوع این نوشته‌ها مسائل برنامه‌ای، تاکتیکی و سازمانی جنبش سوسیال-دمکراتیك روسیه است، مسائلی که در تمام مدت در مبارزه علیه جناح راست گرایش مارکسیستی در روسیه طرح و دربارۀ آنها بحث شده.

در آغاز، مبارزه منحصراً بر مبنای تئوری محض علیه آقای استرووه، سخنگوی اصلی مارکسیسم علنی ما در سالهای نود صورت گرفت. پایان ١٨٩٤ و آغاز ١٨٩٥ تغییری ناگهانی در نشریات علنی ما دیده شد. نظریات مارکسیستی راه خود را برای اولین بار پیدا کردند، که نه فقط به وسیلۀ رهبران گروه رهائی کار[٢] که در خارج زندگی می‌کردند، بلکه همچنین به وسیلۀ سوسیال-دمکراتها در روسیه ارائه شدند. این احیای ادبی و مباحثۀ داغ بین مارکسیستها و رهبران قدیمی نارودنیک، (برای مثال ن.ک. میخائیلوفسکی) که تا آن زمان عملا سلطۀ یکپارچه‌ای بر ادبیات مترقی ما داشتند، پیش درآمد تازه‌ای بر یک پیشروی به جلو در جنبش توده‌ای کارگری در روسیه بود. این فعالیتهای ادبی مارکسیستهای روسیه، پیشروان مستقیم مبارزۀ فعال پرولتاریا در اعتصابات معروف ١٨٩٦ سن پترزبورگ بودند، که از عصر پیشروی پیوستۀ جنبش کارگری – مقتدرترین عامل در تمام انقلاب ما – خبر می‌دادند.

سوسیال-دمکراتها در آن روزها تحت شرایطی که آنها را مجبور به استفاده از زبان رمزآمیز می‌کرد، می‌نوشتند و خود را به کلی‌ترین اصول که از فعالیتهای عملی و سیاسی بسیار دور بودند، محدود می‌نمودند. این به متحد نمودن عناصر نامتجانس جنبش مارکسیستی در مبارزه علیه نارودنیکها کمک بسیار نمود. در جوار سوسیال-دمکراتهای روسیه در خارج و داخل كشور، این مبارزه همچنین از طرف آدمهایی نظیر استرووه، بولگانف، توگان - بارنوفسکی، بردیانف و دیگران انجام گرفت. آنها بورژوا دمکراتهایی بودند که برایشان بریدن از نارودنیسم به معنی انتقال از سوسیالیسم خرده بورژوائی (یا دهقانی) به لیبرالیسم بورژوایی بود، و نه به سوسیالیسم پرولتاریائی چنانکه در مورد ما مصداق داشت.

تاریخ انقلاب روسیه بطور کلی، تاریخ حزب کادت به ویژه و بخصوص سیر تدریجی آقای استرووه (به سمت تمایل به اکتبریسم) هم اکنون این حقیقت را بدیهی نموده است، آنرا به سکۀ کوچک جاری برای مبلغان تبدیل نموده است. اما در ٩٥-١٨٩٤، این حقیقت می‌بایست بر مبنای انحرافات نسبتاً کوچک، به وسیلۀ این یا آن یک از نویسندگان مارکسیسم، نشان داده می‌شد؛ در آن زمان هنوز سکه می‌بایست زده می‌شد. برای اینست که در چاپ کنونی متن کامل مقالۀ من علیه آقای استرووه («محتوای اقتصادی نارودنیسم و انتقاد از آن در کتاب آقای استرووه» تحت امضای ک. تولین در سمپوزیوم مطالبی در مورد مسئلۀ رشد اقتصادی روسیه، منتشر شده در سن پترزبورگ در ١٨٩٥ و نابود شده به وسیلۀ سانسور) من مقصودی سه گانه را دنبال کردم. اول، از آنجائیکه خواندن کتاب آقای استرووه و مقالات نارودنیکی ٩٥-١٨٩٤ علیه مارکسیستها در سطح عموم معمول است، بسیار مهم است که نقد نقطه نظرهای آقای استرووه را مطرح نمود. ثانیاً، برای جواب به تهمتهای تکرار شده در مورد اتحاد با این محترمان و برای ارزیابی اهمیت فعالیت سیاسی خود آقای استرووه، مهم است که اخطاری که توسط سوسیال-دمکراتهای انقلابی به آقای استرووه همزمان با اظهارات کلی ما علیه نارودنیکها داده شده، ذکر شود. ثالثاً، یک چیز قدیمی و از خیلی جهات تاریخ گذشته، پلمیک با استرووه بمثابۀ یک نمونۀ آموزندۀ مهم است، مثالی که ارزش عملی و سیاسی پلمیکهای تئوریک قاطع سوسیال-دمکراتهای انقلابی را نشان می‌دهد که بارها بخاطر تمایل مفرط برای یک چنین پلمیکی با «اکونومیستها»، برنشتانیها و منشویکها مورد اتهام واقع شده‌اند. امروز هم این اتهامات به وسیلۀ «آشتی دهندگان» درون حزب سوسیال-دمکرات و سمپاتیزانهای شبه سوسیالیست خارج از آن تكرار می‌شود. به ما اغلب گفته‌اند که تمایل بیش از حد برای پلمیک و تجزیه، بطور کلی چیزی متداول بین روسها و سوسیال-دمکراتها به ویژه، و بلشویکها بخصوص می‌باشد. اما این واقعیت که تمایل بیش از حد برای پریدن از سوسیالیسم به لیبرالیسم که به وسیلۀ شرایط حاکم در کشورهای ‌سرمایه‌داری بطور کلی و شرایط انقلاب بورژوائی در روسیه به ویژه، و شرایط زندگی و کار روشنفکران ما بخصوص، به وجود آمده، اغلب نادیده گرفته شده. از این نقطه نظر ارزش دارد که به وقایع ده سال گذشته، اختلافات تئوریک با «استروویسم» که از آن هنگام شروع به شکل گیری کرد، تباینات جزئی (جزئی در نظر اول) که منجر به جدائی کامل بین احزاب و مبارزۀ آشتی ناپذیر در پارلمان، مطبوعات، و در جلسات عمومی و غیره گردید، نگاهی بیاندازیم.

باید اضافه کنم، مقاله علیه آقای استرووه بر مبنای سندی است که در پائیز ١٨٩٤ خطاب به محفل کوچکی از مارکسیستهای آن زمان خواندم. گروه سوسیال-دمکراتهای فعال آن زمان در سن پترزبورگ، و کسانی که یک سال بعد اتحادیۀ مبارزه برای آزادی طبقۀ کارگر را بنیان نهادند، در این محفل از طرف س.ت.، ر. و خود من نمایندگی می‌شد. نمایندگان نویسندگان مارکسیست علنی پ.ب. استرووه، ا.ن. پترسوف، و ک.[٣] بودند. موضوع مقاله من «انعکاس مارکسیسم در ادبیات بورژوایی» بود. همچنانکه از عنوان پیداست، پلمیک با استرووه در اینجا به طرز غیرقابل قیاسی نسبت به مقالۀ منتشر شده در بهار ١٨٩٥ صریح‌تر و مشخص‌تر (در نتیجه گیریهای سوسیال-دمکراتیک آن) بود. مقالۀ اخیر الذکر بخشاً به دلیل سانسور و بخشاً بخاطر «اتحاد» با مارکسیستهای علنی برای مبارزۀ مشترک علیه نارودنیسم، ملایم شده بود. «تکان به سمت چپ» که سوسیال-دمکراتهای سن پترزبورگ آن زمان به آقای استرووه دادند تماماً بدون نتیجه باقی نماند و به روشنی در مقالۀ آقای استرووه که در سمپوزیوم نابود شده به وسیلۀ پلیس در ١٨٩٥، و به وسیلۀ مقالات متعدد او در نوویه سلوو(١٨٩٧)[٤]، نشان داده شد.

از این گذشته هنگام خواندن مقالۀ ١٨٩٥ علیه آقای استرووه باید به یاد داشت که این از بسیاری جهات خلاصه‌ای بر مطالعات بعدی اقتصادی می‌باشد («رشد ‌سرمایه‌داری» قابل ذکر است). در آخر باید توجه خواننده را به صفحات آخر این مقاله، که بر جنبه‌ها و خصائل مثبت (از نقطه نظر مارکسیستی) نارودنیسم بمثابۀ گرایش انقلابی – دمکراتیک در کشوری که در آستانۀ انقلاب بورژوایی است تأکید می‌کند، جلب کنم. این جمع‌بندی تئوریک مسائلی بود که دوازده یا سیزده سال بعد می‌بایست بیان عملی و سیاسی خود را در «بلوک چپ» و انتخابات دومای دوم و تاکتیکهای «بلوک چپ» می‌یافتند. جناحی از منشویکها که بر ضد ایدۀ دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان بودند، عقیده داشتند که بلوک چپ اکیداً غیرموجه است، و بر سر این موضوع در تمام سنتهای بسیار قدیمی و مهم سوسیال-دمکراتهای انقلابی – سنتهایی که قویاً توسط زاریا[٥] و ایسکرای قدیم[٦] تأیید شده بودند – به عقب برگشتند. این بر مبنای این دلیل بود که جایز بودن مشروط و محدود تاکتیکهای «بلوک چپ» به طرز غیرقابل اجتنابی به دنبال همان دیدگاههای بنیادی مارکسیستی راجع به نارودنیسم می‌آید.

به دنبال مقاله علیه استرووه (٩٥-١٨٩٤) مقالۀ «وظایف سوسیال-دمکراتهای روسیه» آمده، که در اواخر سال ١٨٩٧ بر پایۀ تجربیات سوسیال-دمکراتها در سن پترزبورگ در سال ١٨٩٥ نوشته شده. این مقاله عقایدی را که در مقالات و جزوه‌های دیگر این مجلد به شکل پلمیک با جناح راست سوسیال-دمکراسی بیان شده، به شکلی مثبت عرضه می‌کند. مقدمه‌های مختلف «وظایف» اینجا بخاطر نشان دادن ارتباط بین این فعالیتها و دوره‌های مختلف رشد حزب ما، مجدداً چاپ می‌شود (برای مثال مقدمۀ اکسلرود، بر رابطه بین این جزوه و مبارزه علیه اکونومیسم تأکید می‌کند، و مقدمۀ ١٩٠٢ که به سیر تکامل اعضای نارودنایا ولایا و نارودنی پراوو[٧] تأکید می‌کند).

مقالۀ «آزار دهندگان زمستوو و هانیبالهای لیبرالیسم»، سال ١٩٠١ در زاریا در خارج منتشر شد. این مقاله به همكاری سوسیال دمكراسی با استرووه بمثابه یك رهبر سیاسی پایان می‌دهد. در ١٨٩٥ ما به او هشدار دادیم و محتاطانه همكاری خود را با او به عنوان یك متحد قطع كردیم. در ١٩٠١ ما به او به عنوان لیبرالی كه ناتوان از دفاع از حتی خواستهای كاملا دمكراتیك با كمترین پیگیری است است اعلان جنگ دادیم.

در ١٨٩٥، چندین سال قبل از برنشتاینیسم[٨] در غرب و قبل از جدائی کامل از مارکسیسم توسط تعداد محدودی از نویسندگان «پیشرو» روسیه، من اشاره کردم که آقای استرووه یک مارکسیست غیر قابل اعتماد است، کسی که سوسیال-دمکراتها نباید رویش حساب کنند. در ١٩٠١ چند سال قبل از اینکه حزب کادت در انقلاب روسیه پدیدار شود، قبل از شکست مفتضحانه این حزب در دومای اول و دوم، من به تمام خصائل لیبرالیسم بورژوائی روسیه كه بعدها تماماً در عملیات توده‌ای سیاسی سالهای ١٩٠٧-١٩٠٥ آشكار شد، اشاره كردم. مقالۀ «هانیبالهای لیبرالیسم» به استدلالات دروغین یک لیبرال انتقاد کرد، اما این اکنون در مورد سیاست بزرگترین حزب لیبرال در انقلاب ما تقریباً تماماً قابل انطباق است. همچنانکه این برای آن کسانی که متمایل به این باور بودند که ما بلشویکها به سیاست قدیمی سوسیال-دمکراسی برگشتیم هنگامی که در مورد لیبرالیسم بیرحمانه با خیالات واهی قانونگرائی نبرد کردیم، و با حزب کادت در ١٩٠٧-١٩٠٥ جنگیدیم – مقالۀ «هانیبالهای لیبرالیسم» اشتباهاتشان را به آنها نشان خواهد داد. بلشویکها به سنتهای انقلابی سوسیال-دمکراسی وفادار ماندند و تسلیم مسمومیتهای بورژوایی، که لیبرالها از آن در طول «زیگزاگ قانونگرایانه» خود پشتیبانی کردند و موقتاً جناح راست اعضای حزب ما را گمراه نمودند، نشدند.

جزوۀ بعد «چه باید کرد؟» در اوائل ١٩٠٢ در خارج منتشر شد. این جزوه انتقاد از جناح راست، که دیگر فقط یک گرایش ادبی نبود بلکه در درون سازمان سوسیال-دمکراتیك وجود داشت، است. اولین کنگرۀ سوسیال-دمکراتیك در سال ١٨٩٨ برپا شد. در این کنگره، حزب سوسیال-دمکرات کارگری روسیه بنیان گذاشته شد که به وسیلۀ اتحادیۀ سوسیال-دمکراتهای روسیه در خارج که با گروه آزادی کار یکی شد، نمایندگی شد. به هر حال اعضای مرکزی حزب به وسیلۀ پلیس توقیف شدند و نتوانستند آنرا بازسازی کنند. در واقع، حزب متحدی وجود نداشت: اتحاد هنوز فقط یک ایده بود و یک راهنما. شیفتگی به جنبش اعتصابی و مبارزات اقتصادی باعث شکل خاصی از سوسیال-دمکراسی اپورتونیستی که به نام «اکونومیسم» شناخته می‌شود گردید. وقتی که گروه ایسکرا شروع به کار در خارجه کرد، در اواخر سال ١٩٠٠، انشعاب بر سر این موضوع یک واقعیت انجام شده بود. در بهار ١٩٠٠، پلخانف از اتحادیه سوسیال-دمکراتهای روسیه در خارج استعفا داد و سازمان خودش را درست کرد – سوسیال-دمکرات.

ایسکرا، رسماً کارش را مستقل از دو گروه شروع کرد، اما بخاطر تمام هدفهای عملی علیه اتحادیه به سمت گروه پلخانف آمد. کوشش برای ادغام این دو (در کنگرۀ اتحادیه و سوسیال-دمکرات در زوریخ، ژوئن ١٩٠١) شکست خورد. «چه باید کرد؟» شرح سیستماتیکی از دلایل تباین نظریات و ماهیت تاکتیکها و فعالیتهای سازمانی ایسکرا می‌دهد.

به «چه باید کرد؟» بارها توسط منشویکها، دشمنان امروز بلشویکها و همچنین به وسیلۀ نویسندگان متعلق به اردوگاه بورژوا لیبرال (کادتها، بززاگلاوتسی[٩] در روزنامۀ توواریش و غیره) اشاره شده. بنابراین من تصمیم گرفتم که جزوه را اینجا مجدداً، اندکی خلاصه شده، و با حذف شرح روابط سازمانی و اشارات پلمیکی جزئی، چاپ کنم. با در نظر گرفتن محتوی بسیار مهم این جزوه لازم است که توجه خوانندگان تازه را به نکات زیر جلب کنم.

اشتباه اساسی که توسط کسانی که اکنون «چه باید کرد؟» را نقد می‌کنند، انجام می‌گیرد، اینست که جزوه را جدا از رابطه‌اش با شرایط تاریخی معین و مشخص دوره‌ای در رشد حزب ما، که اکنون مدتها از آن گذشته، مورد بحث قرار می‌دهند. این اشتباه بطور برجسته‌ای برای مثال توسط پارووس (اشاره‌ای به عدۀ بیشمار منشویکها نمی‌شود)، ظاهر شده، کسی که سالها بعد از انتشار این جزوه، در مورد ایده‌های غلط و اغراق آمیز آن در مورد موضوع یک سازمان انقلابیون حرفه‌ای نوشته است.

امروز اینگونه اظهارات مضحک به نظر می‌رسد، تو گوئی که مؤلفین آن می‌خواهند تمام دورۀ رشد حزب ما را و دستاوردهائی که در زمان خودشان می‌بایست برایشان مبارزه می‌شد، اما زمان درازی است که استحکام یافته‌اند و به هدفشان خدمت كرده‌اند، نادیده بگیرند.

امروز اظهار اینکه ایسکرا (در سالهای ١٩٠١ و ١٩٠٢) در مورد ایدۀ سازمان انقلابیون حرفه‌ای اغراق نمود، مثل اینست که ژاپنیها را بعد از جنگ روسیه – ژاپن بخاطر اینکه پیش از جنگ در مورد قدرت نیروهای روسیه و لزوم تدارک برای جنگیدن با این نیروها اغراق نمودند سرزنش کنیم. ژاپنیها برای اینکه پیروز شوند می‌بایستی تمام نیروهای خود را برعلیه احتمال حضور حداکثر نیروهای روسیه به صف درمی آوردند. بدبختانه بسیاری از کسانی که دربارۀ حزب ما قضاوت می‌کنند، بیرون گود نشینانند، کسانی که موضوع را نمی‌دانند، کسانی که درک نمی‌کنند هم اكنون ایدۀ سازمان انقلابیون حرفه‌ای پیروزی کامل را به دست آورده. این پیروزی غیرممکن بود، چنانچه در آن زمان این ایده در رأس وظایف قرار نمی‌گرفت، چنانچه این ایده را مصرانه و «با اغراق» در مغز آنهائی که راه تحقق آنرا می‌بستند فرو نمی‌کردیم.

«چه باید کرد؟» یك جمع بندی است از تاکتیکهای ایسکرا و سیاست سازمانی ایسکرا، در ١٩٠١ و ١٩٠٢. دقیقاً یک «جمع بندی» نه بیشتر و نه کمتر. این بر هر کسی که زحمت رجوع به بایگانی ایسکرا از ١٩٠١ تا ١٩٠٢ را به خود بدهد روشن خواهد شد[*]. اما قضاوت کردن دربارۀ آن جمع‌بندی، بدون دانستن مبارزۀ ایسکرا علیه گرایش غالب اکونومیسم، بدون فهم آن مبارزه، حرف بیهودۀ محض است. ایسکرا برای یک سازمان انقلابیون حرفه‌ای جنگید. با قدرت خاص در ١٩٠١ و ١٩٠٢ جنگید، بر اکونومیسم، گرایش غالب آن زمان پیروز شد، و بالاخره این سازمان را در ١٩٠٣ به وجود آورد. آنرا در مقابل تجزیۀ بعدی در صفوف ایسکرائیست و تمام تشنجات دورۀ طوفان و فشار نگهداری کرد، از آن در سراسر انقلاب روسیه نگهداری نمود، و آنرا به صورت كامل از ٢-١٩٠١ تا ١٩٠٧ حفظ نمود.

و حالا که جنگ برای این سازمان مدتهاست که پیروز شده، هنگامی که دانه‌ها رسیده‌اند و محصول به دست آمده، افرادی به ما می‌گویند: «شما در ایدۀ یك سازمان انقلابیون حرفه‌ای اغراق کردید!». آیا این مضحك نیست؟

تمام دورۀ ماقبل انقلابی و اولین دو سال و نیم انقلاب (٧-١٩٠٥) را در نظر بگیرید. حزب سوسیال-دمکرات ما را در طول تمام این دوره در رابطه با وحدت، سازمان و استمرار سیاست، مقایسه کنید با سایر احزاب. مجبور خواهید شد قبول کنید که در این مورد حزب ما بدون تردید بر تمام مابقی، کادتها، سوسیالیست-رولوسیونرها، و غیره ارجح است. قبل از انقلاب برنامه‌ای طرح کرد که رسماً مورد قبول تمام سوسیال-دمکراتها واقع شد، و وقتی تغییراتی در آن صورت گرفت هیچگونه تجزیه بر سر برنامه صورت نگرفت. از ١٩٠٣ تا ١٩٠٧ (رسماً از ١٩٠٥ تا ١٩٠٦) حزب سوسیال-دمکرات، علیرغم تجزیه در صفوفش، کامل‌ترین اطلاعات را در مورد موقعیت درون حزبی، به عموم داد (صورت جلسات دومین کنگرۀ عمومی، کنگره‌های سوم بلشویک و چهارم عمومی و یا استکهلم). علیرغم تجزیه، حزب سوسیال-دمکرات قبل از هر حزب دیگری قادر بود که با سود بردن از دورۀ موقت آزادی، سازمان علنی با یک ساختمان دمکراتیک ایده آل را بسازد، سیستم انتخابی، و نمایندگی در کنگره‌ها بر طبق عدۀ اعضای سازمان یافته. شما اینرا، حتی امروز، در هیچکدام از احزاب سوسیالیست-رولوسیونر و کادت نمی‌یابید، گو اینکه اخیرالذکر عملا علنی است، و بهترین حزب سازمان یافتۀ بورژوازی می‌باشد و به طرز غیرقابل قیاسی نسبت به حزب ما درآمد بیشتر و میدان استفاده از مطبوعات و امکانات علنی بیشتری دارد. انتخابات در دومای دوم را، که تمام احزاب در آن شرکت کردند، در نظر بگیرید – آیا به روشنی وحدت سازمانی حزب ما و گروه دوما را نشان ندادند؟

سؤال مطرح می‌شود که، چه کسی اینرا به انجام رسانید، چه کسی این وحدت، همبستگی و استحکام عالیتر حزب ما را به وجود آورد؟ این به وسیلۀ سازمان انقلابیون حرفه‌ای به انجام رسید، سازمانی که در ساختنش ایسکرا بزرگترین سهم را ایفا کرد. هر کس که تاریخ حزب ما را خوب بداند، هر کسی که دستی در ساختن حزب داشته، کافی است که نگاهی به لیست نمایندگان هر گروهی، مثلا در کنگرۀ لندن، بیاندازد، تا به این نکته ی متقاعد شود و بلافاصله متوجه شود که این لیست اعضای قدیمی، هستۀ مرکزی است که سخت‌تر از همه برای ساختمان حزب و برای تبدیل آن به چیزی که الان هست كار كرده. البته اساساً پیروزی آنها بنابر این واقعیت است که طبقۀ کارگر که بهترین نمایندگانش حزب سوسیال-دمکرات را ساختند، بخاطر دلایل عینی اقتصادی دارای ظرفیت بیشتری از هر طبقۀ دیگر در جامعۀ ‌سرمایه‌داری، برای امر سازمانیابی می‌باشد. بدون این شرط ، سازمان انقلابیون حرفه‌ای چیزی نمی‌توانست باشد، جز یک بازیچه، یک ماجراجوئی و صرفاً یک تابلوی محض. «چه باید کرد؟»، با تأکید مکرر نشان می‌دهد که سازمانی که از آن حمایت می‌کند، جدا از رابطه‌اش با «طبقۀ اصیل انقلابی که بطور خوبخودی به مبارزه برمی خیزد» هیچ معنایی ندارد. اما حداکثر توانائی عینی پرولتاریا برای اتحاد در یک طبقه از طریق مردم زنده واقعیت می‌پذیرد، و تنها از طریق اشکال مشخص سازمانی. در شرایط تاریخی حاکم بر روسیه در سالهای ٥-١٩٠٠ هیچ سازمانی بجز ایسکرا نمی‌توانست حزب سوسیال-دمکرات کارگری که ما اکنون داریم را به وجود آورد. انقلابی حرفه‌ای سهم خود را در تاریخ سوسیالیسم پرولتاریائی روسیه انجام داده است. هیچ قدرتی در روی زمین نمی‌تواند اکنون این کار را بی اثر کند، کاری که از چارچوب تنگ «محفلهای» ٥-١٩٠٢ رشد نموده است. و همچنین اهمیت دستاوردهایی که تاکنون به دست آمده نمی‌تواند توسط شکایتهایی از موقع گذشته مبنی بر اینكه در مورد وظایف مبارزاتی جنبش توسط كسانی كه در آن زمان مبارزه می‌كردند تا راه صحیح به انجام رساندن این وظایف تضمین گردد، مبالغه شده بود، مورد تردید قرار گیرد.

من درست همینجا به چارچوب تنگ محفلهای دورۀ ایسکرای قدیم اشاره کردم (با شروع نشریۀ شمارۀ ٥١ در پایان ١٩٠٣، ایسکرا رو به منشویسم آورد و اعلام نمود که «دره‌ای ایسکرای قدیم را از جدید جدا کرده است» – سخنان تروتسکی در جزوه‌ای كه مورد تأیید هیئت تحریریۀ ایسکرای منشویک قرار گرفت). این روحیۀ محفلی می‌بایستی بطور خلاصه برای خوانندۀ امروز توضیح داده شود. جزوه‌های «چه باید کرد؟» و «یک گام به پیش دو گام به پس» که در این مجموعه منتشر شده‌اند، مباحثه‌ای داغ و در بعضی اوقات تلخ و مخرب را در محفلهای خارجه، به خواننده عرضه می‌کنند. بدون شک این مبارزه دارای خصوصیات غیر جذابی است. بدون شک این چیزی است که فقط می‌توانست در یک جنبش کارگری جوان و نارس در کشور مورد بحث، امکان داشته باشد. بدون شک، رهبران كنونی جنبش کارگری روسیه می‌باید با بسیاری از سنتهای محافل قطع رابطه کنند و بسیاری از جنبه‌های كم مایۀ فعالیت محفل و داد و بیدادهای آنرا، به منظور تمرکز بر روی وظایف سوسیال-دمکراسی در دورۀ حاضر، دور بیاندازند و فراموش کنند. فقط وسیع کردن حزب از طریق پیوستن عناصر پرولتاریائی و در پیوند با آن فعالیت توده‌ای علنی، می‌تواند پس مانده‌های روحیۀ محفلی را که از گذشته به ما به ارث رسیده و برای وظایف امروز نامتناسب می‌باشد ریشه کن سازد. و انتقال به یک حزب دمکراتیک و سازمان یافتۀ کارگری که به وسیلۀ بلشویکها در نووایا ژیزن[١١] در نوامبر ١٩٠٥ طرح شد، یعنی به مجرد اینکه شرایط برای فعالیت علنی ظهور نمود – این انتقال به معنی یک قطع رابطۀ غیرقابل برگشت با سبك كاری محفلی قدیمی که بیش از زمان خود عمر کرده، بود.

بله، «بیش از زمان خود عمر کرده بود»، ولی بخاطر این کافی نیست که روحیۀ محفلی قدیم را محکوم کرد، اهمیت آن در شرایط ویژۀ دورۀ گذشته باید درک شود. محفلها در روزگار خودشان ضروری بودند و نقش مثبتی بازی کردند. تحت یک حکومت استبدادی، و بخصوص شرایطی که به وسیلۀ تمام تاریخ جنبش انقلابی روسیه به وجود آمده بود، حزب سوسیالیست کارگری نمی توانست از راه دیگری بجز این محفلها رشد نماید. و محفلها یا به عبارت دیگر گروه بسته، گروههای محدودی که شمار بسیار کوچکی از مردم را با یکدیگر متحد نمودند و تقریباً همیشه این بر مبنای دوستی‌های شخصی بود، مرحلۀ ضروری در رشد سوسیالیسم و جنبش کارگری روسیه بودند. جنبش در حین رشد خود با وظیفۀ متحد کردن این محفلها، برقراری پیوندهای محکم بین آنها، و تداوم فعالیتشان روبرو شد. این مستلزم یک پایۀ عملیاتی محکم «ورای دسترس» استبداد بود – یعنی در خارج. محفلها در خارجه، بنابر این ضرورت به وجود آمدند. هیچ تماسی بین آنها وجود نداشت، هیچ اتوریته‌ای در شکل حزب در روسیه بالای سر آنها نبود، و اینکه درک آنها از وظایف عمدۀ جنبش در این مرحلۀ خاص با هم اختلاف داشت، غیرقابل اجتناب بود، یعنی درک اینکه دقیقاً چگونه پایگاه عملیات را برپا کرد و چگونه می‌توان به ساختن حزب بطور کلی کمک نمود. بنابراین، مبارزه بین محفلها، غیرقابل اجتناب بود. امروز با نظر به گذشته، به روشنی می‌توانیم ببینیم کدام یک از این محفلها واقعاً در موقعیتی بوده كه بمثابۀ پایگاه عملیات عمل كند. اما در آن زمان هنگامی که محفلهای مختلف تازه كارشان را شروع می‌كردند، هیچ کس نمی‌توانست اینرا بگوید، و مباحثه فقط نمی‌توانست در مبارزه حل شود. به یادم می‌آید، پارووس، بعداً ایسکرای قدیم را بخاطر دست زدن به یک جنگ مخرب محفلها سرزنش می‌کرد و بعد از آن واقعه از یک سیاست آشتی دهی حمایت می‌کرد. خیلی آسان است که اینرا بعد از واقعه گفت، و گفتن آن عدم فهم شرایط آن زمان را ثابت می‌کند. بخاطر اینکه هیچ معیاری که به وسیلۀ آن قدرت یا اهمیت این یا آن محفل را قضاوت کنند وجود نداشت. اهمیت بسیاری از آنها، چیزی که الان فراموش شده است، اغراق شده بود، ولی آنها در زمان خود از طریق مبارزه می‌خواستند حق موجودیت خود را ادعا کنند. ثانیاً، اختلافات بین محفلها بر سر جهت کاری که می‌بایست انجام می‌گرفت، بودند. کاری که در آن زمان برای آنها نو بود. من در آن زمان در «چه باید کرد؟» اشاره کردم که این اختلافات به ظاهر جزئی در واقع بسیار مهم بودند، چرا که در آغاز این کار نو، در آغاز جنبش سوسیال-دمکراسی، تعریف ماهیت کلی کار و جنبش تأثیری اساسی بر تبلیغ، ترویج و سازمان می‌گذاشت. تمام مشاجرات بعدی بین سوسیال-دمکراتها متوجه جهت فعالیت سیاسی حزب در مورد موضوعهای مشخصی، می‌شد. اما در آن زمان مباحثه بر سر کلی‌ترین اصول و اهداف بنیادی تمام سیاست سوسیال-دمکراتیك بطور كلی بود.

محفلها نقش خود را ایفا کردند و البته اکنون منسوخ هستند. اما آنها منسوخ شدند درست به دلیل اینکه مبارزه‌ای که برپا كردند مسائل کلیدی جنبش سوسیال-دمکراتیك را در قاطع‌ترین شکل ممكن طرح كرد و آنها را با یک روح آشتی ناپذیر انقلابی حل نمود. بدین وسیله آنها پایه‌های محکم برای فعالیت وسیع حزبی را به وجود آوردند.

در مورد مسائل خاصی که در بحث بر سر «چه باید کرد؟» بروز کردند، من فقط در مورد دو تای آنها نظر می‌دهم. پلخانف، هنگام نوشتن در ایسکرا در ١٩٠٤ درست بعد از منتشر شدن «یک گام به پیش دو گام به پس»، اعلام کرد که با من در مسئله راجع به [جنبش] خودبخودی و آگاهی سیاسی، در اصول، اختلاف دارد. من نه به این اعلام (بجز یادداشتی کوتاه در روزنامۀ وپریود[١٢] ژنو)، و نه به بازگوئیهای بیشمار از آن در ادبیات منشویسم، جواب ندادم، بخاطر اینکه انتقاد پلخانف آشکارا فقط یک خرده گیری بر جملات عباراتی بریده شده از متن، بر عبارات ویژه‌ای که من با مهارت و دقیقاً فرموله نکرده بودم، بود. از این گذشته، او محتوی كلی و روح تمام جزوۀ «چه باید کرد؟» مرا که در مارس ١٩٠٢ منتشر شد، ندیده گرفت. پیش نویس برنامۀ حزب (طرح شده به وسیلۀ پلخانف و تكمیل شده به وسیلۀ تمام هیئت تحریریۀ ایسکرا) در ژوئن یا ژوئیۀ ١٩٠٢ منتشر شد. در فرمول بندی رابطه بین [جنبش] خودبخودی و آگاهی سیاسی به وسیلۀ تمام هیئت تحریریۀ ایسکرا توافق شده بود (مشاجرۀ من با پلخانف بر سر برنامه، که در جلسۀ هیئت تحریریۀ بروز کرد، بر سر این نکته نبود، بلکه بر سر تولید کوچکی بود که به وسیلۀ تولید در مقیاس بزرگ جانشین می‌شد، با در نظر گرفتن اینکه من فرمول دقیق تری از فرمول پلخانف را طلب می‌کردم، و اختلاف بر سر نقطه نظر پرولتاریا یا تمام طبقات کارکن بطور کلی بود، در این نکته بود که من بر سر تعریف محدودتر از خصلت خالصاً پرولتاریائی حزب پافشاری می‌کردم).

نتیجتاً، روی این موضوع نمی‌توانست اختلافی اصولی بین «چه باید کرد؟» و پیش نویس برنامه وجود داشته باشد. در کنگرۀ دوم (اوت ١٩٠٣) مارتینف، کسی که در آن زمان اکونومیست بود، به نظریات ما دربارۀ [جنبش] خودبخودی و آگاهی سیاسی چنانکه در برنامه پیشنهاد شده بود، اعتراض کرد. او به وسیلۀ تمام ایسکرائیستها، چنانکه من در «یک گام به پیش دو گام به پس» تأکید کردم، مورد مخالفت قرار گرفت. بنابراین روشن است که مباحثه بین ایسکرائیستها و اکونومیستها، که حمله شان متوجه نكات مشترك در «چه باید کرد؟» و پیش نویسهای برنامه بود، حیاتی بود. همچنین در کنگرۀ دوم هم، من هیچ قصدی برای بالا بردن فرمولبندیهایم، چنانکه در «چه باید کرد؟» آمده، در سطح «برنامه‌ای»، یا ساختن اصول ویژه‌ای، نداشتم. برعکس، عبارتی که من از آن استفاده کردم – و از آن موقع بارها نقل شده – این بود که اکونومیستها به افراط در یک جهت رفته‌اند. من گفتم «چه باید کرد؟» آن چیزی را که به وسیلۀ اکونومیستها پیچ خورده است صاف می‌کند (مراجعه شود به صورتجلسات کنگرۀ دوم ح.س.د.ك.ر در ١٩٠٣، ژنو، ١٩٠٤). من تأکید کردم که ما درست بخاطر اینکه اینچنین با قدرت مشغول صاف کردن هر چیزی که پیچ خورده بود، بودیم، خط عمل ما همیشه مستقیم‌ترین خواهد بود.

معنی این کلمات به اندازۀ کافی روشن است: «چه باید کرد؟» تصحیح مباحثه‌ای تحریفات اکونومیستها می‌باشد و غلط خواهد بود که این جزوه را به چیز دیگری نسبت دهیم. باید اضافه شود که مقالۀ پلخانف علیه این جزوه در مجموعۀ جدید ایسکرا (دو سال) مجدداً چاپ نشده بود، و به این دلیل من اینجا استدلالات پلخانف را بحث نمی‌کنم، بلکه فقط موضوع را تا آنجا که به خوانندۀ امروزی مربوط می‌شود، که ممکن است با ارجاع هایی به آن در بسیاری از انتشارات منشویکها مواجه شود، توضیح می‌دهم.

دومین تذکر من متوجه مسئلۀ مبارزۀ اقتصادی و اتحادیه‌ها می‌شود. نظریات من راجع به این موضوع بارها در نوشته جات بد جلوه داده شده است، بنابراین من باید تأکید کنم که بسیاری از صفحات در «چه باید کرد؟» صرف توضیح اهمیت بیش از اندازۀ مبارزۀ اقتصادی و اتحادیه‌ها شده، به ویژه، من از بیطرفی اتحادیه‌ها دفاع کردم، و این نظر را، برخلاف ادعاهای بیشمار مخالفانم، در جزوه‌ها یا مقالات روزنامه از آن زمان تاکنون تغییر نداده‌ام. فقط کنگرۀ لندن ح.ک.س.د.ر. و کنگرۀ بین الملل سوسیالیست اشتوتگارت، مرا به این نتیجه رساند که بیطرفی تردیونیونی به عنوان یک اصل قابل دفاع نیست. تنها اصل صحیح، نزدیک‌ترین صف بندی اتحادیه‌ها با حزب می‌باشد. سیاست ما باید نزدیک‌تر کردن اتحادیه‌ها به حزب و پیوند آنها با حزب باشد. این سیاست باید مصرانه و با پشتکار در تبلیغ و ترویج و فعالیتهای سازمانی ما، دنبال شود. بدون اینکه سعی کنیم فقط «شناسائی» نظریات خودمان را به دست آوریم و بدون اینکه کسانی که دارای عقاید متفاوتی هستند را از اتحادیه‌ها بیرون کنیم.

* * *

جزوۀ «یک گام به پیش دو گام به پس»، در تابستان ١٩٠٤ در ژنو منتشر شده و در آن مروری از اولین مرحلۀ جدایی بین منشویکها و بلشویکها می‌باشد، که از کنگرۀ دوم (اوت ١٩٠٣) شروع شد. از آنجائی که شرحهای جزئی مبارزۀ تشکیلاتی، بخصوص نکاتی که به ترکیب افراد مرکزی حزب مربوط می‌شود، احتمالا نمی‌تواند مورد هیچگونه علاقۀ خوانندۀ امروز باشد و در واقع بهتر است فراموش شوند، من نیمی از این جزوه را حذف کرده‌ام. اما چیزی که فکر می‌کنم مهم است آنالیز مباحثه بر سر مسائل تاکتیکی و سایر برداشتها در کنگرۀ دوم و بحث با منشویکها بر سر مطالب سازمانی می‌باشد. هر دو اینها برای فهم منشویسم و بلشویسم بمثابۀ گرایشاتی که اثر خود را بر تمام فعالیتهای حزب کارگری در انقلاب ما گذاشته‌اند ضروری می‌باشد.

از بحثهای کنگرۀ دوم حزب سوسیال-دمکرات، من فقط به بحث بر سر برنامۀ ارضی اشاره می‌کنم. حوادث به خوبی نشان دادند که برنامۀ ما در آن زمان (بازگرداندن زمینهای تصرف شده[١٣]) بسیار محدود بود و به قدرت انقلابی – دمکراتیک جنبش دهقانان کم بها داده بود – من به این موضوع با شرح بیشتری در جلد دوم کتاب حاضر می‌پردازم. مهم است که اینجا تأکید شود حتی این برنامۀ ارضی بسیار محدود در آن زمان به نظر جناح راست سوسیال-دمکراسی بیش از حد وسیع می‌آمد. مارتینف و دیگر اکونومیستها، با آن به دلیل اینکه زیاده روی کرده است، مخالفت کردند! این اهمیت عظیم عملی تمام مبارزه‌ای که ایسکرای قدیم علیه اکونومیسم برپا داشت، علیه تمام تلاشها برای تنگ کردن و کوچک نمودن خصلت سیاست سوسیال-دمکراتیک را نشان می‌دهد.

در آن زمان (نیمه اول ١٩٠٤) اختلافات ما با منشویکها محدود به مسائل سازمانی می‌شدند. من گرایش منشویکی را به عنوان «اپورتونیسم در مسائل سازمانی» تعریف کردم. پ.ب. آکسلرود، در اعتراض به این، به کائوتسکی نوشت: «اصلا این مغز عاجز من نمی‌تواند این چیزی که اپورتونیسم در مسائل سازمانی خوانده می‌شود را درک کند که امروز به عنوان یک چیز مستقل و بدون هیچگونه ارتباط مستقیم با نظریات برنامه‌ای و تاکتیکی آورده شده.»(نامۀ ٦ ژوئن ١٩٠٤، تجدیدچاپ در ایسکرای جدید، «دو سال»، قسمت دوم، صفحه ١٤٩)

ارتباط مستقیم اپورتونیسم در نظریات سازمانی با [اپورتونیسم در] نظریات تاکتیکی به قدر کافی توسط تمام اعمال ثبت شدۀ منشویسم در سالهای ٧-١٩٠٥، نشان داده شده. این «چیز غیرقابل فهم»، «اپورتونیسم در مسائل سازمانی»، در تجربۀ عملی، ارزیابی مرا به مراتب برجسته‌تر از آنچه که هرگز می‌توانستم انتظار داشته باشم به بار آورده است. کافی است که بگوئیم چروانین منشویک امروز قبول کرده است (جزوۀ دربارۀ کنگرۀ لندن ح.ک.س.د.ر. در ١٩٠٧ را ببینید) که نقشۀ سازمانی آکسلرود (که از آن به اسم «کنگرۀ کارگری» و غیره زیاد حرف زده شده) فقط می‌تواند به تجزیه‌هایی منجر شود که موجب ویران شدن امر پرولتاریا می‌شود. از این گذشته همین چروانین در این جزوه به ما می‌گوید که در لندن پلخانف می‌بایست با «آنارشیسم سازمانی» در درون جناح منشویسم جدال می‌کرد. و بنابراین بخاطر هیچ نبود که من در ١٩٠٤ با «اپورتونیسم در مسائل سازمانی» جنگیدم، در نظر بگیریم که در ١٩٠٧ هر دوی چروانین و پلخانف می‌بایستی «آنارشیسم سازمانی» و نفوذش در منشویکها را مورد شناسائی قرار دهند.

منشویکها از اپورتونیسم سازمانی به اپورتونیسم تاکتیکی رسیدند. جزوۀ «کمپین زمستوو و نقشۀ ایسکرا»(منتشر شده در ژنو در اواخر ١٩٠٤، اگر اشتباه نکنم در نوامبر یا دسامبر) اولین قدم آنان را در این جهت نشان می‌دهد. می‌توان بارها در نوشته‌های جاری یافت که مشاجره بر سر کمپین زمستوو به این بود که بلشویکها اصلا هیچ ارزشی برای سازمان دهی تظاهرات در مقابل آدمهای زمستوو قائل نبودند. خواننده خواهد دید قضیه اصلا این نبود. اختلافات به این سبب بودند که منشویکها پافشاری می‌کردند که ما نباید بین لیبرالها ایجاد هراس کنیم، و از این گذشته این واقعیت که بعد از اعتصاب رستوف در ١٩٠٢، اعتصابات تابستان و باریکادهای ١٩٠٣، و در آستانۀ ٩ ژانویۀ ١٩٠٥، منشویکها ایدۀ تظاهرات در مقابل آدمهای زمستوو[١٤] را بمثابۀ عالیترین شکل تظاهرات ستودند. موضع ما در مورد این «نقشۀ کمپین زمستووی منشویکها» در یک مقاله راجع به این موضوع در روزنامۀ بلشویک وپریود شمارۀ ١، بیان شد (ژنو، ژانویۀ ١٩٠٥): «تظاهرات خوب پرولتاریا و استدلالات ناچیز بعضی روشنفکران» بیان شده بود.

جزوۀ آخری که در این مجموعه است «دو تاکتیک سوسیال-دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» می‌باشد که در ژنو در تابستان ١٩٠٥ منتشر شد. این یک بیانیۀ سیستماتیک در مورد اختلافات بنیادی با منشویکها می‌باشد. این اختلافات بطور کامل در قطعنامه‌های کنگرۀ سوم (بهار) ح.ک.س.د.ر.(بلشویک) در لندن فرموله شد و کنفرانس منشویک در ژنو که تباینات اساسی بین ارزیابی بلشویک و منشویک در مورد انقلاب بورژوائی بطور کلی از نقطه نظر پرولتاریا را پایه گذاشت. بلشویکها اعلام کردند که پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک نقش رهبر را باید داشته باشد. منشویکها این نقش را به یک «اپوزیسیون افراطی» تنزل دادند. بلشویکها از ماهیت طبقاتی و اهمیت طبقاتی انقلاب یک تعریف مثبت دادند، بر سر اینکه یک انقلاب پیروزمند به معنی «دیکتاتوری انقلابی – دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان» است باقی ماندند و منشویکها همیشه انقلاب بورژوایی را چنان غلط تفسیر می‌کردند که در نتیجه به پذیرفتن این موضع که نقش پرولتاریا به عنوان تابع و وابسته به بورژوازی خواهد بود، می‌رسیدند.

چگونگی انعکاس این اختلافات در اصول، در فعالیتهای عملی به خوبی معلوم است. بلشویکها دومای بولگین را بایکوت کردند، منشویکها مردد بودند. بلشویکها دومای ویته را بایکوت کردند، منشویکها مردد بودند، از مردم خواستند که رأی بدهند، اما نه برای دوما. منشویکها وزارت کادت و سیاست کادت را در دومای اول پشتیبانی کردند، در حالیکه بلشویکها، موازی با تبلیغ در حمایت از یک «کمیتۀ اجرائی چپ»[١٥]، قاطعانه خیالات واهی قانونگرایانۀ ضدانقلابی کادتی را افشا کردند. از این هم بیشتر، بلشویکها برای بلوک چپ در انتخابات دومای دوم کار کردند، و این هنگامی بود که منشویکها تشکیل بلوک همراه با کادتها را فراخواندند.

حالا به نظر می‌رسد که «دورۀ کادتی» در انقلاب روسیه (اصطلاح از جزوۀ «پیروزیهای کادتها و وظایف حزب کارگری»، مارس ١٩٠٦، گرفته شده) به پایان خود رسیده. ماهیت ضدانقلابی کادتها کاملاً افشا شده. کادتها خودشان شروع به قبول این کرده‌اند که آنها در تمام راه برعلیه انقلاب جنگیده‌اند، و آقای استرووه بی پرده افکار درونی لیبرالیسم کادت را آشکار می‌کند. هر چه پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی دقیق‌تر به این دورۀ کادت، به تمام این «زیگزاگ قانونگرایانه» نگاه کند، روشنتر خواهد دید که بلشویکها هر دوی این دوره و ماهیت حزب کادت و اینکه منشویکها در واقع سیاست غلطی را دنبال می‌کردند که بطور عینی در حکم به دور انداختن سیاست مستقل پرولتاریا به نفع تابع کردن پرولتاریا به لیبرالیسم بورژوائی بود، را از پیش ارزیابی کردند.

* * *

در نظر انداختن به گذشته، به مبارزه بین دو گرایش در مارکسیسم روسیه و سوسیال-دمکراسی در دوازده سال گذشته (١٩٠٧-١٨٩٥)، نمی‌توان از این نتیجه گیری اجتناب کرد که «مارکسیسم علنی»، «اکونومیسم» و «منشویسم»، اشکال گوناگون یک گرایش تاریخی هستند.

مارکسیسم علنی آقای استرووه (١٨٩٤) و کسانی نظیر او انعکاس مارکسیسم در ادبیات بورژوازی بود. «اکونومیسم» بمثابۀ گرایش متمایز در فعالیتهای سوسیال-دمکراتیک در ١٨٩٧ و سالهای بعدی در واقع برنامه‌ای را که در «کردو» بورژوا لیبرال پیشنهاد شده بود اجرا کرد: مبارزۀ اقتصادی برای کارگران، مبارزۀ سیاسی برای لیبرالها. منشویسم نه تنها یک گرایش ادبی است، نه تنها گرایشی در فعالیت سوسیال-دمکراتیک است، بلکه یک دسته‌بندی است که در طول اولین دورۀ انقلاب روسیه (٧-١٩٠٥) سیاست مجزای خودش را دنبال کرد – سیاستی که در عمل پرولتاریا را تابع لیبرالیسم بورژوازی می‌نمود.[**]

در تمام کشورهای ‌سرمایه‌داری بطور غیرقابل اجتنابی پرولتاریا به وسیلۀ هزاران حلقۀ انتقالی به همسایه‌اش در سمت راست متصل شده، به خرده بورژوازی. در تمام احزاب کارگری بطور غیرقابل اجتنابی یک جناح کم و بیش روشن راست گرا سر بر می‌آورد که در نظریاتش، تاکتیکهایش و «خط» سازمانیش گرایشات اپورتونیستی خرده بورژوازی را منعکس می‌سازد. در یک چنین کشور خرده بورژوائی نظیر روسیه، در عصر انقلاب بورژوائی، در دورۀ شکل گیری حزب کارگری سوسیال-دمکرات جوان، این گرایشات می‌بایستی خود را هر چه صریح تر، مشخص‌تر و روشن‌تر از هر جای دیگر در اروپا بیان می‌کردند. آشنائی با اشکال مختلف این گرایش که در جنبش سوسیال-دمکراتیک روسیه و در دوره‌های مختلف رشد آن آشکار شده، بخاطر محکم نمودن مارکسیسم انقلابی و آبدیده کردن طبقۀ کارگر روسیه در مبارزه‌اش برای آزادی ضروری است.

سپتامبر ١٩٠٧
در نوامبر ١٩٠٧ در مجموعۀ «دوازده سال» به چاپ رسید
مجموعه آثار لنین، جلد ١٣


توضیحات

[١] در ١٩٠٧ انتشارات زرنو تحت هدایت م.س.کدروف تصمیم گرفت تا مجموعه‌ای سه جلدی از آثار لنین را تحت عنوان «دوازده سال» منتشر کند. تنها جلد نخست و قسمت اول جلد دوم به چاپ رسیدند. جلد نخست شامل: «محتوای اقتصادی نارودنیسم و انتقاد از آن در کتاب آقای استرووه»، «وظایف سوسیال-دمکراتهای روس»، «آزار دهندگان زمستوو و هانیبالهای لیبرالیسم»، «چه باید کرد؟»، «یک گام به پیش دو گام به پس»، «کمپین زمستوو و نقشۀ ایسکرا» و «دو تاکتیک سوسیال-دمکراسی در انقلاب دمکراتیک» می‌شد. جلد نخست در نوامبر ١٩٠٧ به چاپ رسید (روی جلد آن تاریخ انتشار ١٩٠٨ نوشته شده بود) و مدت کوتاهی پس از انتشار توقیف شد ولی از آنجایی که نسخه‌های زیادی از آن پخش شده بود تا مدتها به صورت غیرقانونی دست به دست می‌شد.

جلد دوم قرار بود که آثار لنین دربارۀ مسئلۀ ارضی را دربر داشته باشد. بخاطر رهایی از سانسور تصمیم گرفته شده که عنوان «دوازده سال» کنار گذاشته شود و جلد دوم در دو قسمت منتشر گردد: جلد نخست آثار قانونی منتشر شده در ١٨٩٩ در سمپوزیوم

Economic Studies and Essays را دربر می‌گرفت و قسمت دوم آثار غیرقانونی را. لنین کتابش «برنامۀ ارضی سوسیال-دمکراسی در انقلاب نخست روسیه ١٩٠٧-١٩٠٥» را که به تازگی کامل شده بود در جلد دوم قرار داده بود. این نقشه برای انتشار محقق نشد. تنها قسمت نخست جلد دوم تحت عنوان «مسئلۀ ارضی» در اوایل ١٩٠٨ منتشر شد که حاوی آثار زیر بود: «خصلت نمائی رمانتیسم اقتصادی»، «آمار صنایع دستی در ١٨٩٥-١٨٩٤ در گوبرنیای پرم و مشکلات کلی صنایع "دستی"» و «مسئلۀ ارضی و "منتقدان مارکس"» بود. قسمت دوم جلد دوم که برنامۀ ارضی سوسیال-دمکراسی در نخستین انقلاب روسیه ١٩٠٧-١٩٠٥ را دربر داشت توسط پلیس در چاپخانه توقیف و نابود شد.

جلد سوم قرار بود حاوی مقالات برنامه‌ای و پلمیکی که در نشریات بلشویکی (ایسکرا، وپریود، پرولتاری، نووایا ژیزن و غیره) به چاپ رسیده بود باشد. افزایش سرکوب و سانسور علیه نشریات انقلابی از انتشار جلد سوم جلوگیری کرد.

[٢] گروه رهائی كار نخستین گروه ماركسیستی روسیه بود. این گروه توسط پلخانف در ژنو سوئیس در سال ١٨٨٣ تشكیل شد و تا كنگره دوم حزب سوسیال دمكرات كارگری روسیه كه در ١٩٠٣ برگزار شد، وجود داشت.

گروه رهائی كار در بسط و گسترش ماركسیسم در روسیه كارهای بزرگی انجام داد. از آن جمله ترجمه مانیفست حزب كمونیست اثر مشترك ماركس و انگلس، كار دستمزدی و كاپیتال ماركس، سوسیالیسم از تخیل تا علم انگلس، به زبان روسی است. گروه كتابها را در خارج از كشور چاپ و در روسیه توزیع می‌نمود. پلخانف و گروه آزادی كار، ضربات سختی به نارودنیسم وارد ساختند. با این حال گروه مرتكب اشتباهات جدی شد كه مقدمات دیدگاههای منشویكی آتی پلخانف و دیگر اعضای آنرا فراهم آورد.

[٣] س.ت.: و.و. ستارکوف، ر: س.ا. رادچنکو، ک: ر.ا. کلاسون

[٤] نوویه سلوو (کلام جدید) – مجلۀ ماهانۀ علمی، ادبی و سیاسی بود که توسط نارودنیکهای لیبرال در سن پترزبورگ از ١٨٩٤ و توسط «مارکسیستهای علنی» از بهار ١٨٩٧ منتشر می‌شد. دو مقالۀ لنین «خصلت نمائی رمانتیسم اقتصادی» و «دربارۀ یک مقالۀ خاص روزنامه» را منتشر کرد. مجله توسط عمال تزار در دسامبر ١٨٩٧ بسته شد.

[٥] زاریا (Zaria «سحر»)، مجله تئوریک - سیاسی مارکسیستی بود که در سالهای ٢-١٩٠١ در اشتوتگارت توسط هیئت تحریریه ایسکرا منتشر می‌شد. چندین مقاله از لنین در آن به چاپ رسید. روی هم رفته ٤ شماره زاریا منتشر گردید.

[٦] ایسکرا (Iskra «جرقه»)، اولین روزنامه مارکسیستی و مخفی سرتاسری روسیه بود که توسط لنین در سال ١٩٠٠ شروع به انتشار کرد. ایسکرا، نقش اساسی و مهمی را در تشکیل حزب مارکسیستی، افشای اکونومیستها، گردهم آیی و وحدت گروههای پراکنده سوسیال-دمکرات و در تدارک دومین کنگره حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه ایفا کرد. اولین شماره ایسکرا در دسامبر ١٩٠٠، در لایپزیک منتشر شد و پس از آن در مونیخ و لندن و بالاخره در بهار ١٩٠٣ در ژنو انتشار یافت. لنین، پلخانف، مارتف، اکسلرد، پاترسف و زاسولیچ، اعضای هیئت تحریریه ایسکرا بودند. لنین، مسائل اساسی ساختمان حزب، مبارزه طبقاتی کارگران روسیه و مسائل مهم بین المللی را در این نشریه تحت بررسی قرار داد. در کنگره دوم، لنین، پلخانف و مارتف به عنوان هیئت تحریریه ایسکرا انتخاب شدند. مارتف حاضر به شرکت در آن نشد و شماره‌های ٤٦ تا ٥١ ایسکرا زیر نظر لنین و پلخانف منتشر گردید. سپس پلخانف به منشویکها پیوست و درخواست بازگشت سایر اعضای منشویک هیئت تحریریه سابق را نمود. لنین با این امر مخالفت کرد و در اکتبر ١٩٠٣ از عضویت هیئت تحریریه استعفا نمود. از شماره ٥٢ به بعد، ایسکرا ارگان رسمی منشویکها شد. از آن پس ایسکرای لنین، از شماره ١ تا ٥١ «ایسکرای قدیم» و شماره‌های بعدی، «ایسکرای نو» خوانده می‌شد.

[٧] گروه نارودنایا ولیا (ارادۀ خلق) که اعضای آن با نام نارودو ولتسی شناخته شده بودند، در پائیز ١٨٩١ در سن پترزبورگ به وجود آمد. اعضای نخستین آن المینسکی، مشچریاکف، آلکساندرووا، فدولف و یرگین بودند. گروه طرفدار برنامۀ نارودنایا ولیا بود و تعدادی اعلامیه و جزوۀ غیرقانونی از جمله «مطالب کارگری» و لتوچی لیستوک را انتشار داد. این گروه توسط پلیس در آوریل ١٨٩٤ سرکوب شد ولی به فاصلۀ کوتاهی فعالیتش را از سر گرفت. در آن دوره یک پروسۀ تغییر عقاید از نارودنایا ولیا به سوسیال-دمکراسی در آن جریان داشت. آخرین شمارۀ لیتوچی لیستوک (شمارۀ ٤) که در دسامبر ١٨٩٥ منتشر شد، نفوذ سوسیال-دمکراسی را به وضوح نشان داد. این گروه در سن پترزبورگ با اتحادیۀ مبارزه برای آزادی طبقۀ کارگر ارتباط برقرار کرد، تعدادی از نشریات اتحادیه (برای مثال «توضیح قانون جریمه‌های تحمیل شده بر کارگران کارخانه» اثر لنین) را به چاپ رساند و همراه با اتحادیه تدارک انتشار مشترک روزنامۀ رابوچیه دئیلو را دید. همچنین تدارکاتی انجام شد تا با استفاده از امکانات انتشاراتی این گروه جزوۀ لنین «دربارۀ اعتصابها» که مخفیانه در مه ١٨٩٦ از زندان بیرون آورده شده بود (دست نوین آن گم شده است) به چاپ رسد. این نقشه به دلیل کشف انتشارات توسط پلیس و دستگیری اعضای گروه در ژوئن ١٨٩٦ تحقق نیافت. بعد از این تاریخ گروه موجودیت خود را از دست داد. تعدادی از اعضایش (کودلی، مشچریاکف، المینسکی و عده‌ای دیگر) به ح.ک.س.د.ر. پیوستند ولی اکثر اعضا به حزب سوسیالیست-رولوسیونر پیوستند.

گروه نارودنی پراوو (حق خلق) که اعضایش با نام نارودو پراوتسی شناخته می‌شدند، سازمانی غیرقانونی متشکل از روشنفکران دمکرات روسیه بود که در تابستان ١٨٩٣ توسط اعضای سابق نارودو ولتسی آپتکمن، بوگدانویچ، گدونوفسکی، ناتانسون، تیوتچف و دیگران پایه گذاری شد. هدف آنها متحد کردن همۀ نیروهای اپوزیسیون جهت مبارزه برای اصلاحات سیاسی بود. سازمان دو سند برنامه‌ای منتشر ساخت: «مانیفست» و «یک مسئلۀ مبرم». این سازمان توسط پلیس تزاری در بهار ١٨٩٤ متلاشی شد. برای مطالعۀ ارزیابی لنین از نارودنی پراوو به آثار او «"دوستان مردم" کیانند و چطور علیه سوسیال-دمکراتها مبارزه می‌کنند» و «وظایف سوسیال-دمکراتهای روسی» مراجعه نمایید. اکثر اعضای گروه نارودوپراوتسی بعدها به حزب سوسیالیست-رولوسیونر پیوستند.

[٨] برنشتانینیسم – گرایش غیرمارکسیستی جنبش سوسیال-دمکراسی آلمان و جهان بود که در اواخر قرن ١٩ و اوایل قرن ٢٠ به پیروی از نظریات ادوارد برنشتاین (E. Bernstein) آلمانی به وجود آمد. وی در سالهای ٩٨-١٨٩٦، رشته مقالاتی تحت عنوان «مسائل سوسیالیسم» برای مجله نوی تسایت (Die Neue Zeit) ارگان تئوریک سوسیال-دمکراسی آلمان نوشت. وی در این مقالات می‌کوشید تحت لوای «آزادی انتقاد»، در اصول فلسفی، اقتصادی و سیاسی مارکسیسم تجدید نظر کند و تئوریهای سازش و همکاری طبقات را جایگزین آن نماید. برنشتاین، حقایق جامعۀ بورژوایی را از قبیل بی چیز شدن طبقه کارگر، رشد تضادهای طبقاتی، بحرانها، ضرورت فروپاشی نظام ‌سرمایه‌داری، انقلاب سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا رد نمود و برنامه‌ای را برای تغییر تدریجی جامعه ارائه داد. در سال ١٨٩٩، مقالات وی در کتابی به نام «پیش شرطهای سوسیالیسم و وظایف سوسیال-دمکراسی» منتشر شد. اکونومیستهای روسیه در زمرۀ فرصت‌طلبانی بودند که در «بین الملل دوم» به پشتیبانی از این نظریات برخاستند.

[٩] بززاگلاوتسی – اعضای گروهی نیمه کادت، نیمه منشویک از روشنفکران روسیه (پروکوپوویچ، کوسکوا، بوگوچارسکی، پورتوگالف، خیزنیاکوف و دیگران) بودند که به هنگام فروکش انقلاب ٧-١٩٠٥ به وجود آمد. اسم گروه از هفته نامه سیاسی بززاگلاویه (بدون عنوان) گرفته شده بود که در سن پترزبورگ از ژانویه تا مه ١٩٠٦ به سر دبیری پروکوپوویچ منتشر می‌شد. بعدها بززاگلاوتسی به روزنامۀ جناح چپ کادت توواریش ملحق شدند. آنها تحت پوشش شعار غیرحزبی بودن از ایده‌های لیبرالیسم و اپورتونیسم بورژوایی جانبداری کردند و چه در سوسیال-دمکراسی روسیه و چه در عرصۀ بین المللی از رویزیونیستها حمایت نمودند.

[١٠] منظور از «جلد سوم این نشریه» جلد سوم مجموعۀ «دوازده سال» است كه هیچگاه منتشر نشد.

[١١] نووایا ژیزن (Novaya Zhizn «زندگی جدید») اولین روزنامه علنی بلشویکها، که از ٢٧ اکتبر(٩ نوامبر) تا ٣ دسامبر(١٦) ١٩٠٥، روزانه در سن پترزبورگ منتشر می‌شد. لنین در بدو بازگشتش به روسیه، در اوایل نوامبر ١٩٠٥، سردبیر این نشریه شد. نشریه، عملا ارگان مرکزی ح.ک.س.د.ر. بود. و.و. وروسکی، ام.اس. اولمنیسکی و آ.و. لوناچارسکی، از نزدیک با این نشریه همکاری می‌کردند و ماکسیم گورکی برای آن مقاله می‌نوشت و کمکهای مالی قابل توجه، عرضه می‌داشت.

علیرغم مزاحمتهای مکرر، تیراژ این روزنامه نزدیک به ٨٠٠٠٠ در روز بود. ١٥ شماره از جمعاً ٢٧ شماره آن ضبط و از بین برده شد. این روزنامه بعد از شماره ٢٧، توسط دولت بسته شد و شماره ٢٨ که آخرین شماره آن بود، بطور مخفی منتشر شد.

[١٢] وپریود (Vperyod «به پیش») هفته نامۀ زیرزمینی بلشویکها بود که از دسامبر ١٩٠٤ تا ماه مه ١٩٠٥ در ژنو انتشار می‌یافت. مجموعاً ١٨ شماره از این هفته نامه ظاهر شد. وپریود، در مبارزه علیه منشویسم و سازماندهی و نشر اصول حزبی نقش بسزایی ایفا کرد.

[١٣] Cut-off lands (otrezki) – اشاره به زمینهایی است كه هنگام الغاء نظام سرواژ در روسیه توسط زمینداران از دهقانان گرفته شده بود.

[١٤] زمستوو (Zemstvo) – هیئتهای دولتی محلی که در سال ١٨٦٤، در استانهای مرکزی روسیه تزاری تشکیل شد. زمستووها، تحت تسلط اشراف و حوزه قدرتش در حد مسائل صرفاً اقتصادی محلی (بیمارستان، جاده سازی، آمارگیری، بیمه و غیره) بود. فرمانداران محلی و وزارت کشور، این هیئت را تحت نظارت خود داشتند و می‌توانستند تصمیماتی را که مورد موافقت دولت قرار نمی‌گرفت لغو نمایند.

[١٥] کمیتۀ اجرائی چپ – شعار تشکیل چنین کمیته‌ای توسط بلشویکها عنوان شد تا از استقلال خط طبقاتی دنبال شده توسط نمایندگان کارگران در دوما اطمینان حاصل شود، فعالیت نمایندگان دهقانان هدایت شود و از نفوذ کادتها رهایی یابند. منشویکها با شعار خودشان یعنی «یک اپوزیسیون ملی» با این شعار مقابله کردند. جوهر شعار منشویکها حمایت از کادتها توسط نمایندگان کارگران و دهقانان بود. منشویکها کادتها را همراه سوسیال-دمکراتها، سوسیالیست-رولوسیونرها و ترودویکها، یک حزب چپ به حساب می‌آوردند. در ژوئیۀ ١٩٠٦ پس از انحلال دومای اول، کمیتۀ اجرائی چپ خود را پیرامون گروه سوسیال-دمکرات دوما سازمان داد. با ابتکار کمیتۀ اجرائی چپ بیانیۀ زیر منتشر شدند: «بیانیۀ خطاب به ارتش و ملوانان» با امضای کمیتۀ گروه سوسیال-دمکرات دوما و کمیتۀ گروه ترودویک، «بیانیۀ خطاب به تمام دهقانان روسیه» با امضای اتحادیۀ سراسری دهقانان روسیه، کمیتۀ مرکزی ح.ک.س.د.ر.، کمیتۀ مرکزی حزب سوسیالیست-رولوسیونر، اتحادیۀ سراسری کارگران راه آهن روسیه و اتحادیۀ سراسر معلمان، «بیانیۀ خطاب به تمام خلق» با امضای تمام احزاب فوق (بدون اتحادیه ها) به اضافۀ حزب سوسیالیست لهستان و بوند. این بیانیه‌ها مردم را به سوی مبارزۀ انقلابی علیه دولت رهنمون شدند و شعار مجلس مؤسسان را مطرح ساختند.

[*] جلد سوم این نشریه [١٠] حاوی مهم‌ترین مقالات ایسکرا طی این سالها خواهد بود.

[**] تحلیل مبارزات گرایشات و نظرات مختلف در کنگرۀ دوم (رجوع کنید به «یک گام به پیش دو گام به پس»، ١٩٠٤) بدون تردید ارتباط مستقیم و نزدیک بین اکونومیسم ١٨٩٧ و بعدها را با منشویسم نشان می‌دهد، همچنین ارتباط بین اکونومیسم در جنبش سوسیال-دمکراتیک و «مارکسیسم علنی» یا «استروویسم» به وسیله من در جزوۀ «چه باید کرد؟»(١٩٠٢) نشان داده شد. ارتباط مارکسیسم علنی – اکونومیسم – منشویسم نه فقط ایدئولوژیک بلکه همچنین از نظر پیوستگی تاریخی آنهاست.

بدون مقابله و تغییر، برگرفته از "منتخب آثار لنین درباره اتحادیه‌های کارگری" - کمونیستهای انقلابی مرداد ١٣٨٩
- در تمام مواردی که "چپ" اسم خاص بوده و نه صفت، یعنی در مواردی که Left با L بزرگ نوشته شده - مثل جناح چپ، بلوک چپ، فراکسیون چپ و امثالهم، چپ در متن فارسی با حروف پُررنگ نوشته شد. همچنین 'روس' و 'روسی' با روسیه، عوض شد.—آرشیو عمومی لنین


lenin.public-archive.net #L1656fa.html