Farsi    Arabic    English   

شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی

و. ای. لنین


مسألۀ روش برخورد سوسیال-دمکراسی به احزاب بورژوایی یکی از مسائل «عام» یا «تئوریک» به شمار می‌رود؛ یعنی از آن مسائلی است که مستقیماً به هیچ وظیفۀ عملی مشخصی که در لحظۀ معیّنی در مقابل حزب قرار می‌گیرد مربوط نمی‌شود. در کنگرۀ لندنِ حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه، منشویک‌ها و بوندیست‌ها مبارزۀ شدیدی را علیه گنجاندن مسائلی از این قبیل در دستور کار کنگره رهبری نمودند و در این کار، متأسفانه از جانب تروتسکی که به هیچیک از دو طرف تعلق ندارد، حمایت شدند. جناح اپورتونیست حزب ما، مانند اپورتونیست‌های سایر احزاب سوسیال-دمکرات، از دستور کاری «اداری» یا «عملی» پشتیبانی مینمودند. آنان از مسائل «کلی و عام» می‌رمیدند و از یاد می‌بردند که، در تحلیل نهایی، تنها سیاستهای کلی و مبتنی بر اصول هستند که سیاستهای واقعی و عملی را تشکیل میدهند. فراموش میکردند که اگر کسی بدون آنکه قبلاً مسائل عام را حل کرده باشد درگیر حل مسائل جزئی گردد، ناگزیر و در هر قدم، بدون آنکه تشخیص دهد، با آن مسائل عام «برخورد» خواهد نمود؛ سیاستهای کسی که هر بار با آنها برخوردِ کور داشته باشد، محکوم به بدترین نوع نوسانها و بی‌اصولی‌ها است.

بلشویک‌ها بر گنجاندن چندین «مسألۀ عام» در دستور کار کنگره مُصر بودند، لیکن موفق شدند تنها یکی از آنها - شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی - را از تصویب کنگره بگذرانند. این مسأله نه تنها بین مسائل اصولی که مورد بحث کنگره قرار گرفت، بلکه در کار کنگره بطور کلی نیز جای اول را به خود اختصاص داد. به این علت اینطور شد، و باید میشد، که منشأ حقیقیِ شاید تمام اختلافات، و مطمئناً تمام اختلافات اساسی، همۀ اختلاف نظرهای موجود در مسائل مربوط به سیاستهای عملی پرولتاریا در انقلاب روسیه، اختلافی بود که در برآورد ما از شیوۀ برخورد به احزاب غیر پرولتری وجود داشت. از همان آغاز انقلاب روسیه، در بین سوسیال-دمکراتها دو دیدگاه اساسی در باب ماهیّت انقلاب و نقش پرولتاریا در آن، پدید آمد. کسی که بدون تأمّل در تفاوت این دو دیدگاه اساسی، در صدد تحلیل اختلافات تاکتیکی در ح.ک.س.د.ر. برآید، خود را بعبث در بند جزئیات پیش پا افتاده و مسائل جزئی گرفتار کرده است.

۱

وجود دو جریانِ سوسیال-دمکراسی روسیه در رابطه با مسألۀ ارزیابی انقلاب ما و وظایف پرولتاریا در آن، در همان آغاز سال ۱۹۰۵ از هر جهت روشن شده، و در بهار آن سال بیان کامل، دقیق و رسمی خود را یافته بود، بیانی که از طرف سازمانهای مربوطه، در کنگره سوم بلشویکی ح.ک.س.د.ر. در لندن و در کنفرانس منشویک‌ها در ژنو، به رسمیّت شناخته شد. بلشویک‌ها و منشویک‌ها هر دو، قطعنامه‌هایی را مورد بحث و تصویب قرار دادند. اینها قطعنامه‌هایی است که کسانی که تاریخچۀ حزبشان یا بخش حزبی‌شان را از یاد برده‌اند، یا کسانی که مایل اند از تحلیل سرچشمه‌های حقیقی اختلاف نظرها در مورد موضوعات اصولی اجتناب ورزند، خیلی مایل اند نادیده بگیرند. به زعم بلشویک‌ها، وظیفۀ فعالِ ادامه، به فرجام رساند و رهبری انقلاب دمکراتیک بر عهدۀ پرولتاریا قرار گرفته است. انجام این وظیفه تنها در صورتی ممکن است که پرولتاریا بتواند توده‌های خرده بورژوازی دمکرات، بخصوص دهقانان، را در مبارزه علیه اتوکراسی و بورژوازی لیبرالِ خیانتکار، به دنبال خود بکشانند. ناگزیر بودن خیانت بورژوازی را بلشویکها حتی آن موقع، یعنی حتی پیش از آغاز فعالیت علنیِ دمکرات-مشروطه‌طلبان، یعنی حزب لیبرالی اصلی، نتیجه گرفته بودند؛ استنتاجی مبتنی بر منافع طبقاتی بورژوازی و وحشت آن از جنبش پرولتری.[۱]

منشویک‌ها به این دیدگاه گرایش داشتند که بورژوازی نیروی محرکه و تعیین‌کنندۀ وسعت دامنۀ انقلاب بورژوایی است. پرولتاریا نمیتواند انقلاب بورژوایی را رهبری کند، بلکه تنها باید نقش اپوزیسیون افراطی را ایفا نماید، و نباید برای به دست گرفتن قدرت تلاش کند. منشویک‌ها به قاطعانه‌ترین نحو ایدۀ دیکتاتوری دمکراتیک-انقلابی پرولتاریا و دهقانان را رد می‌کردند.

در آن زمان، ماه مه ۱۹۰۵ (تنها دو سال پیش)، این اختلاف نظرها ماهیّت تئوریک و انتزاعی ناب داشت، چرا که در آن موقع وظیفۀ عملی آنی‌ای در مقابل حزب ما قرار نداشت. از این رو، پیگیری این مسأله که این اختلافات بعدها به چه نحو در کار عملی بروز کرد - برای درس‌آموزی آنهایی که اینهمه مشتاق حذف مسائل انتزاعی از دستور کار کنگره و جایگزین کردن آنها با مسائل عملی «اداری» هستند - بخصوص جالب توجه خواهد بود.

بلشویک‌ها مطرح میکردند که نقطه‌نظرات منشویک‌ها در واقع به فساد شعارهای پرولتاریای انقلابی و تنزل آنها به سطح شعارها و تاکتیک‌های بورژوازی لیبرال-سلطنت‌طلب خواهد انجامید. در ۱۹۰۵ منشویک‌ها سخت‌ترین تلاش خود را برای اثبات اینکه تنها آنان مدافع یک سیاست پرولتری راستین اند، و بلشویک‌ها جنبش طبقۀ کارگر را در بورژوا-دمکراسی تحلیل میبرند به کار بردند. به این نکته که منشویک‌ها خود به صمیمانه‌ترین نحو خواستار یک سیاست مستقل پرولتری بودند، میتوان از قطعۀ بس آموزنده و آتشین زیر در یکی از قطعنامه‌های آن زمانشان، مصوّب کنفرانس منشویکی ماه مه ۱۹۰۵، پی بُرد. قطعنامه میگوید: «سوسیال-دمکراسی به مقابله با دوستان ریاکارِ مردم ادامه خواهد داد، با تمام آن احزاب سیاسی که پرچمی لیبرالی و دمکراتیک برمی‌افرازند و از پشتیبانی واقعی مبارزۀ انقلابی پرولتاریا سر باز می‌زنند، مقابله خواهد کرد.» به رغمِ تمام این نیات خیر، تئوریهای نادرست تاکتیکی منشویک‌ها، در واقع، آنان را واداشت استقلال پرولتری را قربانی لیبرالیسمِ بورژوازی سلطنت‌طلب نمایند.

به خاطر آوریم طی این دو سال انقلاب بلشویک‌ها و منشویک‌ها بر سر چه مسائل عملیِ سیاست اختلاف نظر داشته‌اند؛ دومای بولیگین Bulygin در پاییز ۱۹۰۵: بلشویکها طرفدار تحریم بودند، منشویک‌ها طرفدار شرکت؛ دومای ویته Witte: باز همان؛ سیاستی که در دومای اول (تابستان ۱۹۰۶) باید دنبال می‌شد: منشویک‌ها هوادار شعار «یک کابینۀ مسئول» بودند، بلشویک‌ها مخالف این، و هوادار یک کمیتۀ اجرائی مرکّب از 'چپ‌ها'{*}، یعنی سوسیال-دمکراتها و ترودویک‌ها؛ انحلال دوما (ژوئیه ۱۹۰۶): منشویک‌ها شعار «حمایت از دوما بعنوان یک ارگان قدرت برای فراخواندن مجلس مؤسسان» را پیش کشیدند، بلشویک‌ها این را بعنوان تحریفی لیبرالی از یک شعار انقلابی رد کردند؛ انتخابات دومای دوم (پایان سال ۱۹۰۶، آغاز سال ۱۹۰۷): منشویک‌ها از تشکیل «بلوکهای تکنیکی» با دمکرات-مشروطه‌طلبان هوادار میکردند (پلخانف از تشکیل یک بلوک سیاسی با پلاتفرمِ «دومایی با اختیاراتِ تامّ» طرفداری میکرد)؛ بلشویکها مخالف تشکیل بلوک با دمکرات-مشروطه‌طلبان و طرفدار یک مبارزۀ انتخاباتیِ مستقل، با در نظر گرفتن امکان تشکیل یک بلوک چپ، بودند. این شواهد مهم تاریخی از تاریخچه تاکتیک‌های سوسیال-دمکراسی در دو سال گذشته را با اختلاف نظرهای اساسی در اصول، که خطوط عمدۀ آن در بالا ترسیم گردید، مقابله کنید. فوراً مشاهده خواهید کرد که دو سالِ انقلاب بر تحلیل عام تئوریک بلشویکها صحّه گذارده است. سوسیال-دمکراسی مجبور بود با لیبرالیسمِ خیانت‌پیشه مبارزه کند، مجبور بود با ترودویک‌ها و نارودنیک‌ها «همدست شود». دومای دوم با قاطعیّت این برتری را، با یک رأی اکثریت، تثبیت نمود. نیّات خیر منشویکها مبنی بر افشای تمام کسانی که از حمایت مبارزۀ انقلابیِ پرولتاریا سر باز می‌زنند بعنوان دوستان ریاکار مردم، راه جهنمِ تشکیل بلوک‌های سیاسی با لیبرالها، تا حد قبول شعارهای آنان، را هموار ساخت.

بر اساس یک تحلیل تئوریک، بلشویکها در ۱۹۰۵ پیش‌بینی کردند که محور تاکتیکهای سوسیال-دمکراسی در انقلاب بورژوایی مسألۀ خیانت‌پیشگی لیبرالیسم و ظرفیّت دمکراتیک دهقانان خواهد بود. تمام اختلافات عملی بعدی بر سر مشی حزب کارگران دقیقاً حول این محور بروز کرده است. سیاست منشویکیِ اتکاء به لیبرالها، در واقع از نظر تاریخی بر پایۀ غلط تاکتیک‌هایشان تکوین و تکامل یافته است.

پیش از کنگرۀ وحدت استکهلم در سال ۱۹۰۶، بلشویکها و منشویکها دو قطعنامۀ اساساً متفاوت پیرامون احزاب بورژوایی ارائه دادند. قطعنامۀ بلشویکها سراپا با ایدۀ خیانت‌پیشگی لیبرالیسم و ایدۀ دیکتاتوری دمکراتیک-انقلابی کارگران و دهقانان عجین بود؛ حقایق و رویدادهای دورۀ پس از اکتبر (انشعاب بین کادتها و اکتبریست‌ها؛ تشکیل 'اتحادیۀ دهقانی' و انجمن‌های رادیکالِ روشنفکران، و الخ) صرفاً شواهد تازه‌ای بودند بر درستی این دو ایده. بلشویکها محتوای طبقاتی انواع عمدۀ احزاب بورژوایی را تحلیل و استخوانبندی طرح انتزاعی پیشینِ خود را با داده‌های کنکرت، به قول معروف، پُر کردند. منشویکها در قطعنامه‌شان برای طرح در کنگرۀ استکهلم با استناد به «بی‌ثباتی» احزاب مختلف، از تحلیل محتوای طبقاتی این احزاب سر باز زدند. این، عملاً به معنای شانه خالی کردن از پاسخگویی به اصل مسأله بود. این شانه خالی کردن وقتی بوضوح نمایان شد که منشویکها، که در کنگرۀ استکهلم به پیروزی رسیده بودند، خود قطعنامۀ پیشنهادی‌شان دربارۀ مسألۀ شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی روسیه را پس گرفتند. در بهار ۱۹۰۵، یک قطعنامۀ منشویکی ضرورت افشای تمام لیبرالها و دمکرات‌هایی را که از حمایت مبارزۀ انقلابی پرولتاریا سر باز میزنند بعنوان دوستان ریاکار مردم، مطرح میکرد. در بهار ۱۹۰۶، این بلشویکها بودند، و نه منشویکها، که در قطعنامه‌ای از ریاکاری یک حزب لیبرالی بخصوص، دقیقتر بگوییم حزب دمکرات-مشروطه‌طلب، سخن گفتند؛ در حالی که منشویکها ترجیح دادند مسأله را مسکوت گذارند. در کنگرۀ لندن، بهار ۱۹۰۷، منشویکها ماهیّت خود را باز هم کاملتر بروز دادند؛ خواست قدیمی پشتیبانی لیبرالها و دمکراتها از مبارزۀ پرولتاریای انقلابی را بکلّی کنار گذاردند. قطعنامۀ منشویکها (رجوع کنید به پیشنویس آن در نارودنایا دوما، ۱۹۰۷، شمارۀ ۱۲، سندی بینهایت مهم) بی‌پرده و با صراحت از «تلفیق» - ساده‌تر بگوییم، سازش دادنِ - فعالیتهای پرولتاریا با فعالیت‌های بورژوا-دمکراسی بطور کلی، جانبداری میکرد!

نردبان تنزّل پله پله: نیّات خوب سوسیالیستی و تئوری بد در سال ۱۹۰۵؛ بدون تئوری و بدون نیّت در ۱۹۰۶؛ بدون تئوری و دارای سیاستی آشکارا اپورتونیستی در ۱۹۰۷. «تلفیق» سیاست سوسیال-دمکراسی با سیاست بورژوا-لیبرالی - این است کلام آخر منشویسم. و بعد از تشکیل بلوک با کادتها، رأی دادن به گُلوُوین Golovin، ملاقاتهای خصوصی با کادتها، تلاش برای حذف خواست مصادره از لیست خواستهای مبرم ما، و دیگر سیاستهای گهربار منشویکی، جز این نمیتوانست باشد.

در کنگرۀ لندن سیاست منشویکها در مورد لیبرالیسم شکستِ کامل خود را تجربه کرد. منشویکها جرأت نکردند قطعنامۀ اولشان را، به همان صورتی که در نارودنایا دوما (شمارۀ ۱۲) منتشر شده بود، ارائه دهند، و آن را حتی بدون آنکه به کمیسیونی که در آن پانزده نماینده از هر پنج گروه حزب حضور داشتند (چهار بلشویک، چهار منشویک، دو لهستانی، دو لیتوانی و سه عضو بوند) تسلیم نمایند، پس گرفتند. احتمالاً شعار «تلفیق»، یعنی هماهنگ کردن سیاست سوسیالیستی با سیاست لیبرالی، نه تنها بوندیست‌ها، بلکه بسیاری از منشویکها را نیز تاراند. منشویک‌ها پس از آنکه «خود را قدری تر و تمیز کرده» بودند در کمیسیون ظاهر شدند؛ قطعنامۀ جدیدی نوشتند و کلمۀ «تلفیق» را بکلّی حذف نمودند و بجای آن عبارت «استفادۀ پرولتاریا از سایر احزاب برای اهداف خویش»، به رسمیّت شناختن تأسیس جمهوری و غیره بعنوان هدفی سیاسی برای پرولتاریا، را گنجاندند. برای همه کاملاً واضح بود که منشویکها این جامۀ پُر زرق و برق را آگاهانه و برای پوشاندن همان سیاست «تلفیق» به تن کرده‌اند. نتیجۀ عملی که از قطعنامه عاید میشد همان بود - «داخل شدن در توافق‌هایی با آن احزاب (با لیبرالها و نارودنیک‌ها هر دو) در موارد مشخص و جداگانه». از پانزده عضو کمیسیون تنها چهار نفر - فقط منشویک‌ها! - به قبول چنین قطعنامه‌ای بعنوان مبنای بحثِ کنگره رضایت دادند. شکستی از این کاملتر برای سیاست منشویکی ممکن نبود. قطعنامۀ بلشویکها در کنگره بعنوان مبنا، و پس از اضافه شدن چند اصلاحیه جزئی به آن، با ۱۵۸ تا ۱۶۳ رأی در مقابل کمی بیش از صد رأی (۱۰۶ در یک مورد) و بین ده تا بیست رأی ممتنع، کلاً به تصویب کنگره رسید. پیش از آنکه به تحلیل نقطه‌نظرات اساسی این قطعنامه و اهمیّت اصلاحیه‌های پیشنهادی منشویکها بپردازیم، باید به پیشامد دیگری که وقتی قطعنامه در کمیسیون مورد بحث بود اتفاق افتاد و خالی از لطف هم نیست اشاره کنیم.

تعداد پیشنویس‌هایی که تسلیم کمیسون شده بود سه تا بود و نه دو تا - پیشنویس بلشویکها، منشویکها و لهستانی‌ها. لهستانی‌ها در آراء اساسی خود با بلشویکها توافق نظر داشتند، اما نحوۀ قطعنامۀ ما را که از هر دسته‌ای از احزاب تحلیلی جداگانه به دست میداد، رد می‌کردند. آنها این را صرفاً یک تمرین ادبی و قطعنامۀ ما را دست و پاگیر می‌دانستند. لهستانی‌ها پیشنویس خود را بصورت یک فرمولبندی خلاصه، متشکل از دو اصل سیاستِ پرولتری نسبت به احزاب بورژوایی تنظیم کرده بودند: ۱- حفظ هویّت طبقاتی پرولتاریا در تمایز از تمام احزاب دیگر، به جهت اهداف سوسیالیستی‌اش، صرفنظر از اینکه آن احزابِ دیگر تا چه حد انقلابی و یا تا چه حد قاطعانه جمهوریخواه ممکن است باشند؛ ۲- اتحاد با احزاب ترودویکی علیه اتوکراسی و علیه خیانت لیبرالیسم.

در اینکه این دو نقطه‌نظر مهمِ مطروحه در قطعنامه لهستان مسأله مورد بحث را به نحو احسن در بر میگیرد جای شک نیست. در این نیز جای بحث نیست که طرح ارائه رهنمون مجمل و مشخص به پرولتاریای همه ملیتهای روسیه، بدون پرداختن به بحثی «جامعه‌شناسانه» پیرامون انواع مختلف احزاب، طرح بسیار جذّابی است. مع‌الوصف، تجربه نشان داد که کنگره بر پایۀ قطعنامۀ لهستان نمیتوانست به راه حل کامل، روشن و قطعی مسأله دست یابد. برای رد منشویسم لازم بود نظر قطعی سوسیال-دمکراسی نسبت به احزاب مختلف به تفصیل بسیار روشن گردد، در غیر این صورت جایی برای ابهام میماند.

منشویکها و بوندیست‌ها برای آنکه از فرصتی که چنین ابهامی به آنها میداد استفاده کنند، فوراً بر قطعنامۀ لهستان، در حالی که هنوز در کمیسیون بود، چنگ انداختند. در کمیسیون قطعنامۀ لهستان با هفت رأی (چهار منشویک، دو لهستانی، و یک بوندیست) در مقابل هفت رأی (چهار بلشویک، دو لیتوانی و یک بوندیست؛ عضو پانزدهم کمیسیون یا رأی ممتنع داد و یا غایب بود) بعنوان مبنا پذیرفته شد. آنوقت بود که کمیسیون شروع به وصله کردن چنان «اصلاحیه‌هایی به قطعنامۀ لهستان نمود که قطعنامه بکلّی تحریف و غیر قابل تشخیص گردید. حتی اصلاحیه‌ای در مورد مُجاز بودن توافقهای «تکنیکی» با لیبرالها به تصویب رسید. طبیعتاً لهستانی‌ها پیشنویس‌شان را پس از آنکه بوسیلۀ منشویکها مُثله شده بود پس گرفتند. معلوم شد که علاوه بر لهستانی‌ها، نه منشویکها از ارائۀ چنین پیشنویسی به کنگره راضی اند و نه بوندیست‌ها. کار کمیسیون تماماً به هدر رفت و کنگره مجبور شد به پیشنویس بلشویکها که بعنوان مبنای قطعنامۀ کنگره پذیرفته شده بود رأی بدهد.

حال ممکن است این سؤال پیش آید که: اصولاً اهمیت اینکه کنگره پیشنویس بلشویکها را بعنوان مبنا پذیرفته است در چیست؟ نکات اساسی در تاکتیکهای پرولتری چه بود که کنگره برای پذیرش قطعنامۀ بلشویکها بسیج کرد و به رد قطعنامۀ منشویکها رهنمون گردید؟

با مطالعۀ دقیق دو پیشنویس براحتی میتوان دو نکته از این دست را در آنها تشخیص داد. اولاً، قطعنامۀ بلشویکها نقدی سوسیالیستی از احزاب غیر پرولتری ارائه میدهد. ثانیاً، قطعنامۀ بلشویکها که محتوای کاملاً روشن و مشخصی به مفهوم «رهبر» انقلاب میبخشد و نشان میدهد که با چه کسی، علیه چه کسی و تحت چه شرایطی میتوان «همدست» شد، تعریف دقیقی از تاکتیکهای پرولتری در انقلاب کنونی به دست میدهد.

عیب اساسی قطعنامۀ منشویکها در این است که نه این یک را به دست میدهد و نه آن دیگری را، و با توخالی بودنش درها را به روی اپورتونیسم، یعنی، در تحلیل نهایی، به روی اینکه سیاست لیبرالی جایگزین سیاست سوسیال-دمکراسی شود، کاملاً باز میکند. کافی است به نقد سوسیالیستی منشویکها از احزاب غیر پرولتری نظری بیندازیم. نقد آنها به این شرح است: «شرایط اجتماعی-اقتصادی و موقعیّت تاریخی که این انقلاب (انقلاب ما) بر بستر آن به پیش میرود، سد راه رشد جنبش بورژوا-دمکراسی بوده، در یک قطب ایجاد بی‌تصمیمی در مبارزه و توهّماتی در زمینۀ امحای نظام کهنه بشیوه مسالمت‌آمیز و مشروطه‌طلبانه میکند، و در قطب دیگر ایجاد توهّمات انقلابیگرایانۀ خرده بورژوایی و اتوپی‌های ارضی.»

اولاً، آنچه در پیش روی داریم قطعنامه‌ای است دربارۀ احزاب بدون آنکه نام احزاب را ذکر کند. ثانیاً، قطعنامه‌ای است که تحلیلی از محتوای طبقاتی این «قطب‌ها»ی مختلف بورژوا-دمکراسی به دست نمیدهد. ثالثاً، این قطعنامه به تعیین چگونگی برخورد طبقات مختلف به «انقلاب ما» حتی اشاره‌ای هم نمیکند. با جمعبندی همۀ این معایب و کمبودها میتوان گفت که تئوری مارکسیستی مبارزۀ طبقاتی از این قطعنامه غیبش زده است.

این منافع اساسی طبقات مختلف جامعۀ بورژوایی نیست که انواع مختلف احزاب بورژوایی را به وجود می‌آورد؛ این منافع طبقاتی نیست که موجب پیدایش توهّمات مسالمت‌آمیز یا «تمایلات آرامش‌طلبانه» در برخی و «انقلابی‌گری» در سایرین میشود. قطعاً خیر! این یک نوع شرایط ناشناختۀ اجتماعی-اقتصادی و شرایطی تاریخی است که سد راه رشد جنبش بورژوا-دمکراسی بطور کلی میگردد. و به این ترتیب دو گرایش متضادِ آرامش‌طلبانۀ سرمایه و انقلابیگری موژیک، نه برخاسته از موقعیّت بورژوازی و دهقانان در یک جامعه سرمایه‌داریِ در حال رهانیدن خود از فئودالیسم، که نتیجۀ یک نوع شرایط، نتیجه موقعیّت «انقلاب ما» بطور کلی است. ماده بعدی قطعنامه حتی میگوید که: «این گرایشات منفیِ سد راه بسط انقلاب، در لحظۀ کنونیِ آرامش موقّت» با شدت بیشتری «بروز میکند».

این یک نظریۀ مارکسیستی نیست، بلکه نظریه‌ای لیبرالی است که ریشه‌های گرایشات مختلف را در ورای منافع طبقات جستجو میکند. این قطعنامۀ یک «کادت چپ» است نه یک سوسیالیست. افراطی‌گری هر دو قطب محکوم شده است؛ هم اپورتونیسم کادتها و هم انقلابیگری نارودنیکها محکوم و به این ترتیب چیزی بین این دو ستوده شده است. آدم ناگزیر متحیّر از خود میپرسد که آیا ما با سوسیالیستهای خلقی که در پیِ حد وسطِ طلایی مابین کادتها و «سوسیالیستهای انقلابی» هستند روبرو نیستیم؟

اگر منشویکهای ما از تئوری مارکسیستی مبارزۀ طبقاتی دور نشده بودند، پی میبردند که مواضع طبقاتی مختلف بورژوازی و دهقانان در مبارزه علیه «نظام کهنه» خود وجود انواع مختلف احزاب - لیبرال در یک طرف و نارودنیک در طرف دیگر - را توضیح میدهد. اینهمه احزاب، گروه‌ها، و سازمانهای سیاسی که با تفاوتهای بیش و کم در طول انقلاب روسیه به وجود آمده‌اند، همواره و ناگزیر (باستثنای احزاب ارتجاعی و حزب پرولتاریا) جذب یکی از دو نوع حزب میگردند. چنانچه خود را به برشمردن صرفاً «دو قطبِ» یک جنبش بورژوا-دمکراسیِ واحد محدود کنیم، در واقع چیزی جز توضیح واضحات ارائه نداده‌ایم. همیشه و در همه چیز دو حد افراطی، «دو قطب» میتوان یافت. در هر جنبش اجتماعی، و به هر وسعتی که باشد، همواره این «قطب‌ها» و همواره یک حد وسط کم و بیش «طلایی» وجود دارد. این نحو خصلت‌نماییِ بورژوا-دمکراسی، بجای آنکه این حکم مارکسیستی را به تحلیل ریشه‌های طبقاتیِ انواعِ مختلف احزاب در روسیه بسط دهد، آن را به عبارتی توخالی تنزل میدهد. این نقد سوسیالیستیِ احزاب بورژوایی نیست که منشویکها ارائه میدهند، چرا که اطلاق نام بورژوا-دمکراتیک به تمام احزاب اپوزیسیون، به تمام احزاب غیر پرولتری، ابداً نشانۀ ارائۀ یک نقد سوسیالیستی نیست. اگر نشان ندهید که منافع چه طبقاتی و چه منافع خاصی در تعیین ماهیّت احزاب مختلف و سیاستهایشان در حال حاضر نقش غالب دارند، در واقع این مارکسیسم نیست که به کار بسته‌‌اید، و با کار خود، در واقع تئوری مبارزۀ طبقاتی را رد کرده‌اید. بنابراین واژۀ «بورژوا-دمکراتیک»، آنطور که شما آن را به کار میبرید، چیزی جز ابراز احترامی افلاطونی به مارکسیسم نیست، زیرا کاربرد شما از این واژه با نشان دادن اینکه فلان نوع لیبرالیسم یا دمکراسی با فلان منافع اقشار معیّنی از بورژوازی رابطه دارد، همراه نیست. جای شگفتی نیست که لیبرالهای ما، از 'حزب اصلاحات دمکراتیک' و کادتها گرفته با گروه غیر حزبی بِز زاگلاویا Bez Zaglaviya وابسته به نشریۀ تاواریشچ Tovarishch، با مشاهدۀ نحوه‌ای که منشویکها مارکسیسم را به کار میگیرند، مشتاقانه بر «ایدۀ» زیانبخش بودن دو حد افراطىِ اپورتونیسم و انقلابیگری در جنبش دمکراتیک چنگ می‌اندازند - زیرا که این اصلاً ایده‌ای نیست، یک توضیح واضحات پیش پا افتاده است. واضح است که این واژۀ «بورژوا-دمکراسی» نیست که لیبرال را میترساند. چیزی که او را میترساند افشای این مطلب است، در انظار مردم، که حرفها و برنامه‌های لیبرالی سرانجام در خدمت چه منافع مادی و منافع مادیِ دقیقاً کدام طبقات دارا، قرار میگیرد. مسأله بر سر این است و نه واژۀ «بورژوا-دمکراسی»؛ آن کسی تئوری مبارزۀ طبقاتی را به تحلیل خود بسط میدهد که، در عمل، بروز خصلت بورژوایی یک حزب را نشان دهد، و نه آن کسی که واژۀ «بورژوا-دمکراسی» را دائماً و برای محافظت خود، مثل وقتی که بر خود صلیب میکشد، تکرار میکند.

اگر مقولۀ «بورژوا-دمکراسی» معنایش صرفاً محکوم کردن هر دو قطب اپورتونیسم و انقلابیگری باشد، در این صورت مقوله‌ای است که تئوری مارکسیستی را به سطح جمله‌پردازی توخالی و پیش پا افتادۀ لیبرالی تنزل میدهد. تکرار میکنیم که لیبرال از یک چنین کاربردِ این مقوله هراسی ندارد، چرا که این عمل است که او را میترساند نه حرف. ممکن است به قبول واژه‌ای که، در نظر او، ناخوشایند است و از آن «بوی گند مارکسیسم» به مشام میرسد تن دهد. اما نه لیبرال و نه «روشنفکر» تاواریشچ که ادای برنشتاینی‌ها را در می‌آورد، هیچیک به قبول این نقطه‌نظر که او، کادت، بیانگر منافع بورژوایی است که دارد انقلاب را به این و آن میفروشد، تن نخواهند داد. گروه بِز زاگلاویا پروکوپویچ‌ها، کوسکواها، کادت‌ها و سایرین دقیقاً به این دلیل دودستی بر ایدۀ پشتیبانی از منشویسم چنگ می‌اندازند که بسط منشویکی مارکسیسم عبارت است از تنزل آن به عباراتی توخالی و بی‌معنا و خالی از تعهد. مارکسیم منشویکی مارکسیسمی است با بُرِش مجدد و قالبِ تن لیبرالیسم بورژوایی.

و به این ترتیب عیب اول موضع منشویکها روی مسأله کنونی در عجز آنها از ارائۀ نقدی واقعاً سوسیالیستی از احزاب غیر پرولتری است. در حقیقت، منشویسم از تئوری مارکسیستیِ مبارزۀ طبقاتی فاصله میگیرد. کنگرۀ لندن نقطۀ پایان این انحراف تئوریک و سیاسی سوسیال-دمکراسی بود. دومین عیبِ اساسی آن این است که منشویسم در واقع سیاست مستقل پرولتاریا در انقلاب کنونی را بازنشناخته، هیچ تاکتیک مشخصی به پرولتاریا ارائه نمیدهد. از افراط‌گرایی هر دو قطب اپورتونیسم و انقلابیگری بپرهیزید — این است یکی از فرامین منشویسم آنچنانکه در قطعنامه‌‌شان آمده است. گاه به گاه توافقهایی با لیبرالها و دمکراتها به انجام رسانید - این یکی از فرامین آنها است. سیاستهای خود را با سیاستهای لیبرالها و دمکراتها تلفیق (سازش) دهید — این سومین فرمانِ منعکس در نارودنایا دوما و قطعنامۀ آن زمان منشویکها است. سومین فرمان را پاک کنید بطوری که اثری از آن به جا نماند؛ آمال و خواستهایی را اضافه کنید - «سیاستهای پرولتاریا باید مستقل باشد»، خواست جمهوری را هم بیفزایید (همانگونه که منشویکها در کنگرۀ لندن افزودند) - از این طرق به هیچ وجه نمیتوانید از شر دومین عیب اساسی منشویسم خلاصی یابید. استقلال سیاستهای پرولتری نه با نوشتن کلمۀ «مستقل» در جای خود مشخص میشود و نه با بردن اسم جمهوری؛ سیاستهای پرولتری صرفاً با تعیین دقیق راهی حقیقتاً مستقل مشخص میگردد. و این چیزی است که منشویسم ارائه نمیدهد.

وجود مرزبندی عینی طبقات در حال حاضر، ما را در مقابل مبارزه‌ای بین دو گرایش قرار میدهد: لیبرالیسم میکوشد انقلاب را متوقف کند، و پرولتاریا میکوشد آن را به اوج رساند. اگر پرولتاریا از این گرایش لیبرالیسم بیخبر باشد، اگر پرولتاریا بر وظیفه‌اش که درگیر شدن در مبارزه‌ای مستقیم علیه لیبرالیسم است آگاه نباشد، اگر برای رهانیدن دهقانان دمکرات از نفوذ لیبرالیسم مبارزه نکند، آنوقت سیاستهای پرولتاریا فی‌الواقع مستقل نیست. چیزی که منشویکها به آن رسمیّت میبخشند دقیقاً همین سیاستهای غیر مستقل است؛ معنا و اهمیّت پذیرشِ امکانِ توافقهای گاه به گاه، بدون مشخص کردن خط کلّی این توافقها، بدون مشخص کردن خط فاصلی که این دو تاکتیک را در انقلاب ما از هم جُدا میکند، هم در همین است: «توافقهای گاه به گاه»، فرمولی که در واقع برای پرده‌پوشیِ تشکیل بلوک با کادتها به کار می‌آید، «دومایی با اختیارات تام» و کابینۀ مسئول، به عبارت دیگر کل سیاست وابسته کردن حزب کارگران به لیبرالیسم. در موقعیّت تاریخی کنونی مسألۀ سیاست مستقل حزب کارگران به هیچ وجه نمیتواند مطرح باشد، اگر آن حزب وظیفۀ مستقیم مبارزه در راه پیشبرد و به فرجام رساندن انقلاب را در مقابل خود قرار ندهد، اگر آن حزب نه فقط علیه اتوکراسی، بلکه همچنین علیه لیبرالیسم، برای نفوذ در دهقانان دمکرات، مبارزه نکند. موقعیت تاریخی انقلاب بورژوا-دمکراتیک در اروپا در آغاز قرن بیستم چنان است که اتخاذ هر سیاست دیگری از جانب سوسیال-دمکراسی در واقع معنایی جز تسلیم به سیاستهای لیبرالی نخواهد داشت.

تصویب قطعنامۀ بلشویکها درباره احزاب غیر پرولتری در کنگرۀ لندن، نشان میدهد که حزب کارگران هرگونه انحرافی از مبارزۀ طبقاتی را مردود شمرده و در حقیقت بر نقد سوسیالیستی احزاب غیر پرولتری و وظایف انقلابی مستقل پرولتاریا در انقلاب کنونی وقوف کامل دارد.

رد اصلاحیه‌های منشویکی، به این وقوف اعتبار بیشتری میبخشد.

۲

وقتی پیشنویس بلشویکی از جانب کنگره بعنوان مبنا برای قطعنامه دربارۀ شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی پذیرفته شد، رگباری از اصلاحیه‌ها از طرف منشویکها و بوندیست‌ها شروع به باریدن کرد. در چندین اعتراض‌نامه که به دفتر کنگره تسلیم شد، تعداد کل آن قبیل اصلاحیه‌‌ها حدود هفتاد یا بیش از آن برآورد شده بود. نمیخواهم با وارد شدن در همۀ جزئیاتِ آن تلاشی که برای متوقف کردن این مانع‌تراشی‌ صورت گرفت، که اصلاحیه‌های بیست و دو ماده‌ای معروفِ اکیموف در کنگرۀ دوم هم به پایش نمیرسید، وقت تلف کنم، این را هم نمیخواهم که آن انبوه اصلاحیه‌های مطلقاً توخالی و بیمعنی را لیست کنم. میخواهم فقط پنج اصلاحیه که از لحاظ پرنسیپ فوق‌العاده پُراهمیّت هستند را ذکر کنم. آنها را در زیر با همان ترتیبی که در کنگره مورد بحث قرار گرفتند ملاحظه میکنید.

بندِ سوم از مقدمه‌چینیِ قطعنامۀ ما یکراست از وظیفۀ پرولتاریا حرف میزند نظیر پُر کردن «نقشِ رهبر در انقلاب بورژوا-دمکراتیک». منشویکها اصلاحیه‌ای پیشنهاد کردند—تعویضِ کلمۀ «رهبر» با «پیشتاز»، «بخش پیشگام» یا کلماتِ «نیروی محرکۀ اصلی». همۀ آن اصلاحیه‌ها رد شدند. هر چند بار دلتان میخواهد این را تکرار کنید که پرولتاریا باید استقلال طبقاتیش را حفظ کند—بلشویکها هیچ مخالفتی با آن ندارند. اما ضعیف کردن کلمات در خصوص نقش رهبر در انقلاب به معنی باز کردن درها به روی اپورتونیسم خواهد بود. پرولتاریا میتواند «نیروی محرکۀ اصلی» در یک انقلاب سر و دُم بُریدۀ ملّاکی-بورژوایی باشد. نیروی محرکۀ اصلی در پیروزی یک طبقۀ دیگر بودن بی آنکه قادر باشید از منافع طبقۀ خودتان دفاع کنید، امکانپذیر است. سوسیال-دمکراسی انقلابی، اگر قرارست با خودش صادق باشد، ابداً حق ندارد خودش را فقط به این محدود کند. او باید به پرولتاریا کمک کند تا از نقشِ منفعلِ نیروی محرکۀ اصلی بودن به نقش فعّالِ رهبر صعود کند—از موقعیّت وابستۀ یک رزمنده برای یک آزادیِ سر و دُم بُریده به موقعیّت بغایت مستقل یک رزمنده برای آزادیِ کامل، آزادی‌ای که به نفع طبقۀ کارگر است، صعود کند. تفاوت بنیادی در تاکتیکهای اپورتونیستی و تاکتیکهای انقلابیِ سوسیال-دمکراسی در انقلاب بورژوایی، میتوان گفت، این است که اولی به نقش پرولتاریا همچون نیروی محرکۀ اصلی رضایت داده، در حالی که دومی سپردن نقش رهبری به پرولتاریا را هدف گرفته و نه به هیچ وجه یک «نیروی محرکه» محض بودن را.

«بخش پیشگام» خواندن هم اذعان به وظیفۀ پرولتاریا، یعنی وظیفۀ رهبری کردن سایر طبقات دمکراتیک را کمرنگ میکند، یا دستکم، میتواند به این صورت تفسیر شود.

اصلاحیّۀ دوم — این را از خال سومِ اصلِ قطعنامه (صفت خصلت‌نمای احزاب لیبرال) که به فریب خوردن خرده بورژوازی دمکرات توسط لیبرالها اشاره دارد حذف کنید. منشویکها میگفتند که حذف آن یا تغییر آن به نام مارکسیسم، ضروری است، زیرا، میگفتند، این دون شأن ماتریالیست‌ها است که ترکیب اجتماعیِ احزاب را با «فریب» توضیح بدهند. سفسطه‌گری این استدلال بدبوتر از آن بود که کنگره بتواند قبولش کند. انکار نقش فریب در سیاست بورژوازی، به نام مارکسیسم، عین انکار کردن همه اَشکال قهر تحت نام «عامل اقتصادی» خواهد بود. فقط 'داوید‌ها'، 'وُلمار‌ها' و دیگر ارکان اپورتونیسم، مارکسیسم را به این نحو می‌فهمند. بالاخص، انکار یا تلاش بمنظور کوچک کردنِ نقشی که فریب در سیاست کنونی کادتها در قبال دهقانان و خرده بورژوازی شهری در روسیه ایفا میکند تلاشی خواهد بود برای جذاب‌تر کردن لیبرالیسم، و مغشوش کردن حقایق به نفع آن. و آن به این علت است که فریب‌دهی مستقیمِ الکتورها{۳} از بین دهقانان و خرده بورژوازی شهری مسلّم‌ترینِ حقایق است. حرف زدن از احزابی که الکتورهای خودشان را فریب میدهند، در مواردی که منافع یک طبقه توهمّات تئوریک معیّنی، یعنی مفاهیم فریبکارانه را به خطر میاندازد (مثلاً وقتی منافع دهقانان انتظارات توهّم‌آمیزِ منافع بی‌ حد و حصر در نتیجۀ خلع ید از ملّاکین را به خطر میاندازد، و امثالهم) غلط است. حرف زدن صریح و آشکار لازم است، برای آنکه همه بشنوند، از فریب‌ اقشار معینّی از مردم توسط نمایندگان پارلمانی‌شان وقتی که آن نمایندگان منافع مستقیم آن اقشار را در پای استثمارگران‌شان قربانی میکنند (به دهقانان بخاطر ملّاکین‌شان خیانت می‌شود و غیره). مارکس در ۱۸۴۸ نوشت: بورژوازی آلمان به دهقانان خیانت کرده است. اگر، در سال ۱۹۰۷، ما در روسیه خطرات گفتن همان حرف را در مورد بورژوازی‌مان و کادتهای‌مان نپذیریم، اگر نتوانیم این را به توده‌ها اثبات کنیم، داریم پرچم گرانقدر سوسیال-دمکراسی را در گِل لگدمال میکنیم.

اصلاحیّۀ سوم — الحاقیّه‌ای به همان خال سوم، اضافه کردنِ به رسمیّت‌شناسیِ مُجاز بودن «توافقات تکنیکی» با کادتها. این اصلاحیّه در رأی‌گیری‌ای که نمایندگان کنگره با نام رأی میدادند، رد شد. ما اعلام کردیم که اگر این پذیرفته شود مجبوریم خواهیم شد کل قطعنامه‌مان را پس بگیریم؛ اگر اصلاحیّه‌ای ایدۀ اساسی قطعنامه را مغشوش میکرد، ما این حق را داشتیم. اعلام کردیم که ما در مورد ممنوع کردنِ بالاخصِ همۀ توافقات با کادتها هیچ حرفی نمیزنیم. نکتۀ گرهی موضوع ممنوع یا مُجاز دانستن موارد خاص نیست، بلکه خط سیاسی عمومی است. کسی که صادقانه میخواهد قطعنامۀ کنگره را به کار ببندد وارد توافقات انتخاباتی با کادتها نمیشود یا با آنها شعارهای مشترک نمیدهد، گرچه این یا آن مورد رأی‌دهی مشترک در دوما ممکن است اتفاق بیفتد. کلاً تلاش برای اینکه با نوعی جمله‌سازی کسانی را که آگاهانه برآورده کنندۀ قطعنامۀ کنگره نیستند «به تور بیندازیم» بیفایده است. تمام حزب ما خوب به حد کافی از تجربه‌اش میداند که منشویکهای ما از «توافقات تکنیکی» با لیبرالها چه میفهمند.

اصلاحیۀ چهارم — الحاقیّه‌ای به خال چهارم که به ضرورت مبارزه علیه اتوپیسم ارضی و انقلابیگری نارودنیکها اشاره دارد؛ این چندین بار توسط منشویکها ارائه شد، با تغییرات مدام در چند تک کلمه در نوشته‌شان یا در مورد آن جایی که اصلاحیه باید در قطعنامه وارد شود. همۀ این اصلاحیه‌ها توسط کنگره رد شدند. بحث بر سر این اصلاحیه‌ها بی‌تردید بر سر موضوعات پرنسیپی بود. منشویکها دوباره سعی کردند در این وضعیّت زیر عَلَم مارکسیسم چیزی را پیش بکشند که بیشترین خصومت را با مارکسیسم دارد. شکی نیست که مارکسیسم اتوپیسم ارضی نارودنیکها و روشهای انقلابیگری خرده بورژوایی را رد میکند. منشویکها استدلال میکردند، اگر اینطور هست، پس همین را همینجا در قطعنامه بگویید. جواب دادیم «معذرت میخواهیم، رفقای عزیز، همه چیزهایی که اینجا هست همانطوری گفته شده که باید گفته شود. الحاقیّۀ شما، صَرف نظر از خواست و دانش‌تان، اینجا اهمیت و جایگاه یک یورش به مصادرۀ املاکِ غیابی را کسب میکند. ما فراموش نکرده‌ایم که این مصادره توسط همۀ لیبرالها و همچنین بسیاری از سوسیال-دمکراتهای غیرحزبی، همچون پروکوپوویچ‌ها و کوسکُفاها، و توسط شماری (خوشبختانه نه چندان زیاد) از سوسیال-دمکراتهای حزبی، که پیشنهاد دادند که گروه دوما و کمیتۀ مرکزی نمیبایست در مورد اصرارشان بر مصادره اولتیمام میدادند، "اتوپیسم" و "انقلابیگری" خوانده شده است.»

یک قطعنامه باید به زبانی غیر قابل اشتباه‌‌فهمی نوشته شود. باید همه تمایلات سیاسی موجود در عرصۀ سیاست واقعی را مد نظر داشته باشد، و نه نیّات خیرِ این یا آن بخش از سوسیال-دمکراسی را (با این فرض همیشگی که نیّات بهترین نیّات اند). در قطعنامه‌مان ما، صریحاً و مشخصاً، «شبهِ سوسیالیسم» نارودنیک‌ها را تشخیص داده‌ایم. ما ایدئولوژی «سوسیالیستی» آنها را خیلی ساده «مبهم» خوانده‌ایم، و این را برای سوسیال-دمکراسی مطلقاً واجب اعلام کرده‌ایم که علیه پنهان کردنِ آنتی‌تز طبقاتی بین پرولتاریا و خرده مالکان مبارزه کند. در این عبارات، که عنصر واقعاً اتوپیایی موجود در نارودنیسم را محکوم میکنند، انقلابیگری «خارج از طبقه» خرده بورژوایی را محکوم میکنند، همه چیز گفته شده است. بعلاوه، قطعنامۀ ما صرفاً محکوم یا رد نمیکند؛ آنچه را که در این احزاب مثبت هستند را هم برمی‌شمارد. مبارزه علیه مالکیّت غیابی املاک{۴} و دولت فئودال»، به این طریق است که ما محتوای مثبت را تعریف میکنیم. و مارکسیست نیست آنکس که این را در مورد مبارزه علیه ابهام سوسیالیسم خرده بورژوایی فراموش میکند. این محتوای واقعی اهمیّت بسیار بیشتری در انقلاب حاضر دارد تا خیالبافی مبهم نارودنیک‌ها دربارۀ آینده. بر سرِ این مبارزۀ واقعی است که هم‌اکنون سیاستهای لیبرالی و پرولتری بطور رادیکال تفاوت دارند. لیبرالها الغای کامل مالکیّت غیابی املاک و دولت فئودالی را اتوپیایی و انقلابیگری پوچ به حساب می‌آورند؛ چنین ضایعه‌ای به نفع بورژوازی نیست، و برایش خطرناک است. در سیاست‌ واقعیِ زمانۀ ما این منفعتِ خویشِ بورژوازی همچون یک طبقه است، و نه چیز دیگری جز آن منفعتِ خویش، که بیانش را در حمله به اتوپیسم و انقلابیگری ناردونیک‌ها پیدا میکند. سیاست پرولتری، برعکس، اتوپیسم، انقلابیگری و ابهام عمومیِ رؤیاهای «برابری‌طلبانۀ» سوسیالیسمِ غیرطبقاتی را، از واقعیّت مبارزۀ تعیین کننده علیه ملّاکین و سِرف‌داران تفکیک میکند. آنچه که لیبرالها یک اتوپیِ مُضر به حساب می‌آورند، ما منفعت حیاتی پرولتاریا در لحظۀ کنونی به حساب می‌آوریم—الغای کامل مالکیّت غیابیِ املاک و دولت فئودال. بر این اساس حالا باید شدیدترین مبارزه‌، مبارزه‌ای عاجل و عملی علیه لیبرالیسم را پیش بگیریم، مبارزه‌ای برای رهانیدن دهقانان دمکرات از نفوذ و تأثیر لیبرالیسم.

اصلاحیّه‌های مورد بحث یکی از رایج‌ترین خطاهای منشویسم را منعکس کرده‌اند—یکی کردن ماهیّت ارتجاعی بورژوازی در انقلاب حاضر (یعنی، ارتجاع در مبارزه علیه ملّاکین و اتوکراسی) با ماهیّت ارتجاعی دهقانان (که ارتجاعی است نه از نقطه‌نظر مبارزه علیه ملّاکین و اتوکراسی، بلکه در مبارزه علیه سرمایه، یعنی، ارتجاعی است، نه در رابطه با وظایف انقلاب بورژوایی حاضر، بلکه در رابطه با انقلاب سوسیالیستی آینده). این خطای ریشه‌ای منشویکی توسط کنگره رد شد. اهمیّت عملیِ این خطا بسیار زیاد است زیرا سیاستی را مخفی میکند که اجازه میدهد پرولتاریا عمل مشترکِ یکسانی را با لیبرالها و با دمکراسی دهقانی داشته باشد.

آخرین اصلاحیّۀ قابل توجه منشویکی هم به خال چهارم اشاره دارد، به آخر آن. منشویکها پیشنهاد کردند که ذکر مبارزه علیه کادتها از این خال حذف شود («... طرفِ سوسیال-دمکراتها را گرفتن علیه 'صدسیاهی‌ها' و دمکراتهای مشروطه‌طلب»). برای اینکه به این اصلاحیّه ظاهرِ چیزی قابل قبول را بدهند، اصلاحیّه‌ای که برای کنگرۀ حاضر کاملاً غیر قابل قبول است، پیشنهاد کردند که کلمات مورد اعتراض آنها با اشاره‌ای به اینکه انقلاب دمکراتیک باید تا رسیدن به فرجام خودش ادامه داده شود، جایگزین شود. این یک تلاشِ بدیع بود به قصد شیرین کردن حَبّ تلخی که باید قورت داده میشد، تلاشی برای باقی نگهداشتن سیاستی غیر قابل قبول برای بلشویکها (مستقیماً مبارزه نکردن علیه کادتها) تحت پوشش یک شعار بالاخص قابل قبول برای بلشویکها. پرچمِ شما و محمولۀ ما—این آن چیزی است که منشویکها، همانند همان سیاستمدارانِ فرصت‌طلبی که هستند، با پیشنهادشان میگفتند.

ترفندِ معصومانۀ منشویکها، البته، بیدرنگ برملا شد، در میان صداهای خنده‌ای که از نیمکت‌های بلشویکها بلند شد (در ساختمان کلیسای لندن ما واقعاً روی نیمکت‌ها نشسته بودیم و این حکایتی استعاره‌ای نیست). و بعد نوبت خنده‌های روده‌بُر کننده و رعدی از کف‌زدنهای کنایه‌آمیز از همان نیمکت‌ها شد وقتی که یکی از لهستانی‌ها، پس از شکست آن اصلاحیّۀ منشویکی، اصلاحیّۀ دیگری را پیشنهاد کرد—به این قرار که جملات مربوط به مبارزه علیه کادتها سر جایشان بمانند، و در عین حال به رسمیت شناختن مبارزه‌ای برای به انجام رساندن انقلاب تا فرجامش اضافه شود. کنگره، البته، این اصلاحیّه را پذیرفت. منشویکها الحق سزاوار کف‌زدنهای کنایه‌آمیز بخاطر رأی دادن به نفع آن بودند (نجیب‌زادگی تکالیفی هم دارد!{۵}) پس از آنکه ل. مارتف در آتگولوسکی Otgoloski (شماره ۵) بخاطر ایدۀ بنا به ادعای او بورژوا-جمهوریخواهانۀ به انجام رساندنِ انقلاب تا فرجامش رعد و برق بر سرمان بارید.

حُقّۀ ناموفق منشویکها خدمت خیلی خوبی به ما کرد، برای آنکه به حساب این اصلاحیّه کنگره به ایدۀ بسیار پُراهمیّتی که در یکی دیگر از قطعنامه‌های ما بود و هنوز به کنگره ارائه نشده بود پی بُرد—قطعنامه دربارۀ وظایف طبقاتی پرولتاریا.

۳

یک منشویک برجسته (گمان کنم مارتینف) که میشود گفت میخواست این توانایی را به منشویکها بدهد که فرارشان را به یک عقب‌نشینی منظّم تبدیل کنند، در کنگره گفت که نیازی نیست روش برخورد کنونی به کادتها را ثبت کنیم. کادتها در حال حاضر ارزش هیچ چیز را ندارند؛ بسیار خوب، اما این را ثبت نکنید برای اینکه ممکن است به این ترتیب ارزشی پیدا کنند.

این جملات یک فرمولاسیون تأسف‌آور یک ایدۀ بسیار مهم منشویکی هستند، که ارزشش را دارد که به آن بپردازیم تا تحلیل خودمان در مورد مسألۀ روش برخورد به احزاب بورژوایی را استنتاج کنیم. نحوۀ بیان تأسف‌آور است زیرا قطعنامه‌ای که ریشه‌های طبقاتی سیاست ضدانقلابی حاضر را تعریف میکند جلوی امکان استفاده از هر چیز که بتواند «ارزشی» داشته باشد را نمیگیرد. نکتۀ مهم این ایده است که اگر کادتها امروز اعتماد منشویکها را توجیه نمیکنند، زمانی وجود داشت که این کار را میکردند.

این ایده اشتباه است. هرگز کادتها کاری نکرده‌اند که توجیه کنندۀ اعتماد منشویکها به آنها باشد. برای اینکه خودمان را متقاعد کنیم، فقط باید بزرگترین برآمد انقلاب‌مان را در نظر بگیریم، دورۀ اکتبر تا دسامبر ۱۹۰۵ را، و آن را با دورۀ حاضر مقایسه کنیم، محتملاً دورۀ بزرگترین فروکش انقلاب. نه در زمان بزرگترین برآمد و نه در زمان بزرگترین فروکش، کادتها اعتماد منشویکها را توجیه نکردند؛ آنها بر درستی تاکتیکهای منشویکی صحه نگذاشتند بلکه مردود بودن آن را با رفتارشان اثبات کردند. در دورۀ برآمد، خودِ منشویکها درگیر یک مبارزه فعال علیه لیبرالها شدند (ناخالو Nachalo را به یاد بیاورید)، و در حال حاضر کلیّت رأی‌دهی در دومای دوم با نهایت صراحت مؤیّد یک «بلوک چپ» است، و علیه سیاست حمایت از کادتها.

مورّخین آیندۀ سوسیال-دمکراسی در روسیه مجبور خواهند بود دورۀ بین بزرگترین برآمد و بزرگترین فروکش در انقلاب ما را یک دوران نوسان بنامند. در آن زمان، سوسیال-دمکراسی، آنطور که منشویکها آن را عرضه کرده‌اند، در جهت لیبرالیسم نوسان کرد. سال مناقشه‌ها (پایان ۱۹۰۴ تا پایان ۱۹۰۵) تدارک تاریخی مسائل مورد مناقشه و ارزیابی عمومی آنها بود. یک سال و نیمِ انقلاب (پایان ۱۹۰۵ تا نیمۀ ۱۹۰۷) آزمایش عملی آن مسائل مورد مناقشه‌ در عرصۀ سیاست عملی بود. در عمل، این آزمایش افتضاحِ سیاستِ حمایت از لیبرالیسم را نشان داد؛ این آزمایش به پذیرش اعتبارِ یک و تنها سیاست انقلابی پرولتاریا در انقلاب بورژوازی منجر شد—مبارزه برای پیشبرد انقلاب تا رسیدن به فرجامش، جلب دهقانان دمکرات به پرولتاریا، علیه خیانت لیبرالیسم.

این خطرناک است که بگوییم که کنگرۀ لندن نقطۀ پایانی بر آن دورۀ اشتیاقِ سوسیال-دمکراتیک به لیبرالیسم گذاشت. با این حال، یک قدم جدی، به هر حال، بسوی نقطه پایان گذاشتن بر آن برداشته شد.



بعدالتحریر. مطبوعات بورژوایی استفادۀ بیش از حدی از سکوت اجباری سوسیال-دمکراتها و «نیمه-قانونی» بودنِ کنگرۀ لندن میکنند، تا از بلشویکها مجمسۀ خباثت بسازند گویی که آنها مرده‌ اند. این قابل درک است که بدون یک نشریۀ روزانه نمیتوانیم حتی فکرش را بکنیم که به گَرد روزنامۀ غیر حزبی تاواریش برسیم، که در آن سوسیال-دمکرات سابق، آ. برام A. Brahm، و همینطور آقای یوری پریاسلاوسکی Yuri Pereyaslavsky و همۀ آن جماعت دارند یک رقص کن‌کن درست و حسابی اجرا میکنند؛ الهی شکر که صورتجلساتی وجود نداشت، و آنها میتوانند با مصونیّت دروغ بگویند. این مقالات برام‌ها، پریاسلاوسکی‌ها و شرکاء، هیچ محتوایی ندارند جز همان زهر‌آلودگی معمول روشنفکران غیر حزبی بورژوا، آنچنان که فقط نام بردن از این مقالات برایشان کافی است تا با تحقیری مورد برخورد قرار بگیرند که سزاوارش هستند. مصاحبه با آقای استرووه موضوع دیگری است؛ گزارش آن در بیرژِویه ودوموستی Birzheviye Vedomosti [اخبار بورس سهام] منتشر شد و، گمان کنم، هنوز تکذیب نشده است. علاوه بر فحش، این-چه میشود گفت-این نمونه سزاوار یک مطالعه علمی است. جذب اکتبریست‌ها شدنش و نفرتش از 'چپ‌ها' حقیقتاً بیانِ کلاسیک یکی بودنِ ذاتی با اکتبریست‌ها است! ممنون آقای استرووه، برای صحه گذاشتن درخشانتان بر آنچه که در پائیز گذشته در پرولتاری (شماره ۵—«تلاشی بمنظور طبقه‌بندی احزاب سیاسی روسیه»)[۲] گفته شد دربارۀ اکتبریست‌ها و کادتها! آقای استرووه ناتوانی قشر روشنفکر بورژوا را لمس میکند و میخواهد مرکز ثقل لیبرالیسم را به جایی نزدیک‌تر به طبقات صاحب ملک منتقل کند. توافق با دربار با لیبرالهایی از نوع کادت دست نخواهد داد—پس کادتها به جهنم، بگذار دستکم با «لیبرالهای» از قماش اکتبریست به منظورمان برسیم. این منسجم است. و به نفع ماست، چرا که به وضعیّت، شفافیت و قابل تشخیص بودن میبخشد. یک دومای جدید ملاکیّن؛ یک قانون انتخابات جدید که بنحوی عالی و با همۀ دقت مطلوب، ملّاکین قابل اتکاء و غولهای گردن‌کلفت بورژوا را از دهقانان غیر قابل اتکاء، از خرده بورژوازی شهری و کارگران جُدا میکند. گرایشی جدید در لیبرالیسم؛ جنگ آقای استرووه علیه «سیاستهای ماجراجویانۀ 'چپ‌ها'» با «بهره‌برداری‌شان از غرایز اجتماعی ظلمانی توده‌های رشد نکردۀ دهقانان» («غرایز اجتماعی» بیسواد است اما در عین بیسوادیش به منتها درجه روشن‌ و صریح است. تألیفات آقای استرووه به درجه‌ای که آن جناب به 'اتحاد مردم روسیه'، که فی‌الحال هم کاملاً به او نزدیک است، نزدیک‌تر میشود، بیسوادتر و صریح‌تر خواهد بود.)

این به هیچ وجه اتفاقی نبود. بمثابه یک حزب انتلکتوئلی، بورژوا لیبرالیسم ناتوان است. در بیرونِ مبارزه علیه («غرایز ظلمانی اجتماعی») دهقانان انقلابی ناتوان است. لیبرالیسم در بیرونِ یک ائتلاف محکم با خرپول‌ها، با تودۀ ملّاکین و صاحبان کارخانه‌ها،... با اکتبریست‌ها، ناتوان است. هیچ راه فراری از حقیقت وجود ندارد. ما مدتها پیش به کادتها گفتیم: «کارتان را بکنید، معطّل نشوید.» شمایی که در جانب توافق با دربار هستید—به اکتبریست‌ها بپیوندید، به استولیپین، به 'اتحاد مردم روسیه'.

شمایی که در جانب مردم هستید—سوسیال-دمکراتها را دنبال کنید، که بتنهایی مبارزه‌ای بیرحمانه علیه نفوذ لیبرالیسم بر ترودوویک‌ها را پیش برده‌اند و حالا هم این مبارزه را به پیش میبرند.

کسانی بودند که فکر میکردند که دقیقاً سیاست منشویکی قادر به شکاف‌انداختن در بین کادتها است. یک خوش‌خیالی ساده‌لوحانه! فقط سیاست 'بلوک چپ'ِ سوسیال-دمکراسیِ انقلابی این را میخواهد و این شکاف را در کادتها انداخته و خواهد انداخت. فقط آن سیاست ترسیم این مرزبندی‌های غیر قابل اجتناب را تسریع خواهد کرد—مرز بورژوا لیبرالها و اکتبریست‌ها، بورژوا دمکراتها و ترودوویک‌ها. در آینده هم مثل آنچه تا امروز گذشته است، سوسیال-دمکراسی اینها (ترودوویک‌ها) را مجبور خواهد کرد تا بین دمکراسی پیگیر پرولتری و لیبرالیسم انتخاب کنند.

چهارنعل به پیش، سیاستمدارانِ استرووه چی!


منتشر شده در سال ۱۹۰۷ در مجموعۀ نتایج کنگرۀ لندن حزب س.ک.س.د.ر. سنت پترزبورگ
امضاء: ن. لنین
کلیات آثار (انگلیسی)، جلد ۱۲ صفحات ۵۰۰-۴۸۹


{*} 'چپ‌ها' Lefts - کلماتی که در این متن فارسی بین دو آپستروف قرار گرفته‌اند، در متن انگلیسی آپستروف ندارند اما بدون اینکه مؤکد باشند با حروفِ اولِ بزرگ نوشته شده‌اند، یعنی اسامی خاص و معرفه هستند، و نباید با معانی عام آن کلمات اشتباه گرفته شوند.—توضیح آرشیو عمومی لنین

[۱] بلشویک‌ها معتقد بودند که پیروزی کامل انقلاب تنها در قالب تحقق دیکتاتوری دمکراتیک-انقلابی پرولتاریا و دهقانان میسّر است.—لنین

[۲] نگاه کنید به جلد ۱۱ کلیات انگلیسی، صفحات ۲۲۵ تا ۲۳۱.—توضیح ادیتور پروگرس

{۳} الکتورها electors [انتخاب‌کنندگان] - انتخابات دوما دو-مرحله‌ای بود. مردمِ واجد حق رأی، مستقیماً نمایندگان دوما را انتخاب نمیکردند، بلکه الکتورها را انتخاب میکردند. الکتورها در مرحلۀ اول انتخابات از جانب مردم انتخاب میشدند تا بعداً در مرحلۀ دوم، طی ترتیباتی در نشست‌های خودشان، اعضای دوما را انتخاب کنند.—توضیح آرشیو عمومی لنین

{۴} مالکیّت غیابی املاک landed proprietorship
Landed property یا landed estate، 'مِلکِ غیابی' به مِلک یا املاکی گفته میشود که برای مالکش درآمد ایجاد میکند بدون آنکه مالک در آن املاک حضور و در کارهای عملی آن املاک دخالت و شراکتی داشته باشد. 'املاک' البته فقط شامل زمین نمیشود و همۀ دارایی‌های درآمدزای به جا مانده را در بر میگیرد.—توضیح آرشیو عمومی لنین

{۵} لنین لفظ فرانسوی این عبارت را به کار برده است: noblesse oblige!


ترجمه بخش ۱ - بازنویسی با پاره‌ای تغییرات از روی جزوۀ «سری ترجمۀ آثار لنین ۲» - «شیوۀ برخورد به احزاب بورژوایی» - سهند، هسته هوادار «اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقۀ کارگر»، تیر ۱۳۵۸
ترجمه بخش ۲ و ۳، که در جزوۀ سهند منتشر نشده بود، از سایت آرشیو عمومی لنین، ژوئن ۲۰۱۹.


lenin.public-archive.net #L1648fa.html