Farsi    Arabic    English   

روال اداری انقلابی و عمل انقلابی

و. ای. لنین


در جنبش انقلابی ما کاملاً طبیعی و اجتناب‌ناپذیر بود که مسئلۀ یک مجلس مؤسسان مطرح گردد. جهت اینکه بازمانده‌های قدیمی، مؤسسات نیمه-فئودالی روسیۀ اتوکراتیک، برای همیشه روبیده شوند و جهت تعیین کردن مؤسسات روسیۀ جدید آزاد، نمی‌توان هیچ راه نامتناقض و منطقی دیگری جز فراخواندن یک مجلس مؤسسان از کل مردم را متصور شد. این حقیقت دارد که در زندگی واقعی اهداف خالص و منطقی بندرت بطور کامل متحقق می‌شوند؛ زندگی همیشه ویژگیهای پیش‌بینی نشدۀ زیادی را پیش می‌آورد که مسئله را پیچیده و مغشوش می‌سازند، که قدیمی و نو را درهم می‌آمیزند. ولی هر کسی که صادقانه می‌خواهد قدیمی را کنار بگذارد و می‌داند که چطور برای آن هدف کار کند باید بروشنی معیّن کند که یک مجلس مؤسسان چه هدفی دارد، و با تمام قدرتش برای تحقق آن در کامل‌ترین و خالص‌ترین شکلش مبارزه کند.

حزب پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی، حزب سوسیال-دمکرات، مطالبۀ یک مجلس مؤسسان را در سال ۱۹۰۳، در برنامۀ مصوّب کنگرۀ دومش، مطرح کرد. در آخرین بخش برنامۀ ما نوشته شده «حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه اعتقاد راسخ دارد که دستیابی پایدار و با دوام به اصلاحات سیاسی و اقتصادی فوق‌الذکر [برقراری یک سیستم دمکراتیک دولتی، حمایت از حقوق کارگران و غیره][*] تنها با سرنگون کردن اتوکراسی و احضار یک مجلس مؤسسان، که آزادانه توسط کل مردم انتخاب شده باشد، ممکن است.»

این کلمات بوضوح نشان می‌دهند که حزب ما فقط به امور رسمی محض اهمیت نمی‌دهد، بلکه همچنین به شرایط مادی برای فراخوانی یک مجلس مؤسسان، یعنی، شرایطی که چنین مجلسی را واقعاً ملی و واقعاً مؤسس می‌سازند، اهمیت می‌دهد. کافی نیست که یک مجلس «مؤسسان» خوانده شود، کافی نیست که نمایندگان مردم فراخوانده شوند، حتی با وجود اینکه آنها از طریق رأی‌گیری عمومی و برابر، انتخابات مستقیم و با رأی مخفی انتخاب شده باشند، حتی اگر آزادی انتخابات واقعاً تضمین شده باشد. علاوه بر همۀ این شرایط، ضروری است که مجلس مؤسسان قدرت و نیرو برای تأسیس کردن نظمی نو را داشته باشد. مواردی در تاریخ انقلابها وجود داشته‌اند که یک مجلس اسماً مؤسس بوده است، در حالیکه در حقیقت نیروی واقعی و قدرت نه در دست آن بلکه در دست اتوکراسی قدیمی بوده‌اند. در انقلاب ۱۸۴۸ آلمان اینطور بود، که توضیح‌دهندۀ این است که چرا مجلس «مؤسسان» آن دوره، پارلمان رسوای فرانکفورت، شهرت شرم‌آور یک «حرّاف‌خانه» را یافت. آن مجلس دربارۀ آزادی یاوه‌گویی کرد، حکم بر آزادی داد، ولی هیچ قدم عملی برای برچیدن مؤسسات دولتی که آزادی را نابود می‌کردند برنداشت. بنابراین، کاملاً طبیعی است که آن مجلس رقت‌انگیز یاوه‌گویان رقت‌انگیز لیبرال-بورژوا با خواری از صحنه عقب‌نشینی کرد.

در روسیۀ امروزی مسئلۀ فراخواندن یک مجلس مؤسسان در صدر لیست مسائل سیاسی روز قرار دارد. و اکنون جنبۀ عملی این مسئله به موضوعی با بیشترین اهمیت تبدیل می‌شود. اینکه آیا مجلس مؤسسان فراخوانده می‌شود (احتمال دارد که حتی کُنت ویته، آن دلال وزارتی، فردا با آن موافقت کند) اهمیت زیادی ندارد، مهم این است که آیا واقعاً ملی و واقعاً مجلس مؤسسان خواهد بود یا نه.

تجربۀ انقلاب، علیرغم این حقیقت که تازه دارد آغاز می‌شود، تاکنون نشان داده است که چه تردستی‌ای می‌تواند با کلمات و وعده‌ها بطور کلی، و با شعار مجلس مؤسسان بطور خاص، انجام شود. فقط کنگرۀ اخیر رهبران زمستوو و شهرداریها – «کادتها»[۱] – در مسکو را به یاد آورید. فرمول معروف آنها را به یاد آورید: یک دومای دولتی با فونکسیونهای یک مجلس مؤسسان برای تنظیم یک قانون اساسی که توسط امپراتور تأیید شود.... حتی مطبوعات بورژوا-دمکراتیک متوجه ماهیّت ذاتاً متناقض و پوچی این فرمول شدند. «تأسیس کردن» یک نظم سیاسی نو که توسط صدر دولت قدیمی «تأیید شود» – این چه معنی دارد جز قانونی کردن دو دولت، دو قدرت عالی برابر (روی کاغذ) – قدرت مردمی که قیام کرده‌اند و قدرت اتوکراسی قدیمی. واضح است که برابری بین آنها تظاهر محض است، که در عمل شرایط هر «مصالحه» بین آنها بستگی به این دارد که کدام طرف نیروی برتر را دارد. بنابراین، در برنامۀ «ایده‌آل» آنها برای انتقال از روسیۀ قدیمی به نو، بورژواهای لیبرال به همزیستی دو نیروی برابر، دشمن متقابل و رقیب مشروعیت می‌بخشیدند، یعنی، آنها به یک مبارزۀ ابدی و بی‌نتیجه مشروعیت می‌بخشیدند.

این تناقض نمی‌تواند با منطقِ فُرمال سادۀ توضیح داده شود. اما توسط منطق منافع طبقاتی بورژوازی کاملاً توضیح داده می‌شود. بورژوازی از آزادی کامل، از دمکراسی کامل، می‌ترسد، زیرا که می‌داند پرولتاریای دارای آگاهی طبقاتی، یعنی، سوسیالیست، از این آزادی برای جنگیدن علیه سلطۀ سرمایه استفاده خواهد کرد. از این رو چیزی که بورژوازی واقعاً می‌خواهد نه آزادی کامل، نه حاکمیت کامل مردم، بلکه معامله‌ای با ارتجاع، با اتوکراسی است. بورژوازی به این منظور پارلمانتاریسم می‌خواهد که سلطۀ سرمایه را بجای سلطۀ بوروکراسی تضمین کند، و در عین حال سلطنت، یک ارتش دائمی، حفظ امتیازات معیّن برای بوروکراسی را می‌خواهد، زیرا نمی‌خواهد به انقلاب اجازه دهد که به هدف نهاییش برسد، زیرا نمی‌خواهد که پرولتاریا را مسلح کند – «مسلح کردن» به هر دو معنی مسلح کردن مستقیم با سلاح و مسلح کردن با آزادی کامل. موضع طبقاتی متناقض بورژوازی بین اتوکراسی و پرولتاریا بطور اجتناب‌ناپذیر، صرف نظر از اراده یا آگاهی این یا آن فرد، باعث به وجود آمدن فرمولهای بیمعنی و پوچ «مصالحه» می‌شود. شعار مجلس مؤسسان را به یک عبارت پوچ تبدیل کرده‌اند مطالبۀ بزرگ پرولتاریا که بپاخاسته تا آزادی را به دست آورد را به یک نمایش مسخره تنزل داده‌اند—این شیوه‌ای است که بورژوازی مطلقاً همه چیز را فاسد و مسموم می‌کند، چانه‌زنی را به جای مبارزه می‌نشاند.

بورژواهای رادیکالِ ناشا ژیزن هنگامی که با قیافۀ جدی «پیشنویس» تهیه شده توسط آقایان فالبورک و چارنولوسکی، و بعداً همچنین توسط دفتر مرکزی اتحادیۀ اتحادیه‌ها، برای فراخواندن یک مجلس مؤسسان را می‌ستایند، این شیوۀ ارائۀ مسئله به شکل ناگزیر غلط و جعلی توسط لیبرالها را نمی‌بینند. درست کردن چنین «پیشنویس‌هایی» مسخره است آقایان! شما دارید مسیر کادتها را که به انقلاب خیانت نموده‌اند دنبال می‌کنید. شما فراموش می‌کنید که پیشنویس‌های کاغذی، مثل همۀ توهّمات مشروطه‌خواهانه، آگاهی انقلابی مردم را فاسد و روحیۀ مبارزاتی آنها را تضعیف می‌کنند، زیرا آنها نکتۀ اصلی را مغشوش می‌سازند و کاملاً خود مسئله را تحریف می‌کنند. بالأخره، شما درگیر تبلیغات برای آموزش دادن الفبای سیاسی نیستند. آنطور که خود ماهیّت بحث دربارۀ پیشنویس «توسط نمایندگان احزاب افراطی و معتدل»، که شما پیشنهاد کرده‌اید، نشان می‌دهد، شما دارید مسئله را از لحاظ عملی مطرح می‌کنید. از یک طرف، اعتراف به اینکه داشتن قدرت «کامل» برای مجلس مؤسسان مطلوب است، و از طرف دیگر تلاش برای متحد نمودن احزاب افراطی با احزاب «معتدل»، یعنی آنهایی که خواستار چنین قدرت کاملی هستند با آنهایی که آن را نمی‌خواهند، از جانب شما مانیلُفیسم[۲] است، بورژوا دمکراتهای گرامی.

بزک دوزک را کنار بگذارید! ما به اندازۀ کافی دروغپردازی لیبرالی داشته‌ایم! حالا وقت کشیدنِ خط است. در سمت راست – اتواکراسی و بورژوازی لیبرال، که در عمل توسط مخالفتشان با انتقال همۀ قدرت – قدرت واحد، کامل و غیرقابل تقسیم – به یک مجلس مؤسسان دور هم جمع شده‌اند. در سمت چپ – پرولتاریای سوسیالیست و دهقانان انقلابی یا، بطور کلی‌تر، کل دمکراسی بورژوایی انقلابی. آنها می‌خواهند که مجلس مؤسسان قدرت کامل داشته باشد. به این منظور آنها می‌توانند و باید به یک ائتلاف مبارزاتی برسند، البته، بدون ادغام شدن. آنچه آنها نیاز دارند نه پیشنویس‌های کاغذی، بلکه تدابیر مبارزاتی است، نه سازماندهی روال کار اداری، بلکه سازماندهی یک مبارزۀ پیروزمند است برای آزادی.


نووایا ژیزن، شمارۀ ۱۸
۲۰ نوامبر ۱۹۰۵
امضا: ن. لنین
انتشار بر طبق متن نووایا ژیزن
مجموعه آثار لنین، جلد ۱۰


توضیحات

[*] - مطالب در کروشه‌ها (در عبارات نقل شده توسط لنین) از لنین هستند، مگر آنکه خلاف آن اظهار شود – ویراستار.

[۱] کادتها Cadets – اعضای حزب مشروطه‌طلب-دمکرات، حزب عمدۀ بورژوازی لیبرال-سلطنت‌طلب روسیه. حزب کادت در اکتبر ۱۹۰۵ تأسیس شد، اعضای آن شامل نمایندگان بورژوازی لیبرال-سلطنت‌طلب، فعالین زمستوو از میان ملّاکین و روشنفکران بورژوا بودند. پ. ن. میلیوکف، س. آ. مورومتسف، و. آ. ماکلاکف، آ. ی. شینگاریف، پ. ب. استرووه و ف. ی. رودیچف از رهبران برجستۀ کادتها بودند. کادتها برای گمراه کردن توده‌های زحمتکش خودشان را «حزب آزادی مردم» می‌خواندند. آنها در واقعیت هیچگاه چیزی فراتر از یک سلطنت مشروطه را طلب نکردند. آنها وظیفۀ اصلی‌شان را مقابله با جنبش انقلابی می‌دانستند و سعی کردند که تزار و ملّاکین فئودال را قانع کنند تا در قدرت سهیم‌شان نمایند.

در طی جنگ جهانی اول کادتها فعالانه از سیاست خارجی تسخیرگرانۀ دولت تزاریست حمایت کردند. در زمان انقلاب بورژوا-دمکراتیک فوریۀ ۱۹۱۷، آنها سعی کردند که سلطنت را نجات دهند. در دولت موقت بورژوایی، که آنها در آن نقشی کلیدی داشتند، سیاستی ضدانقلابی را دنبال کردند که متضاد با منافع مردم اما مطلوب برای امپریالیستهای آمریکایی، انگلیسی و فرانسوی بود. به دنبال پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر کادتها دشمنان متعصب قدرت شوروی شدند و در همۀ اقدامات مسلحانۀ ضدانقلابی و لشکرکشی‌های مداخله‌گران شرکت کردند. هنگامی که مداخله گران و گاردهای سفید شکست خوردند، کادتها به خارج از کشور گریختند و در آنجا به فعالیتهای ضد شوروی ضدانقلابی‌شان ادامه دادند.

[۲] مانیلُفیسم Manilovism – عبارتی برگرفته از نام مانیلُف که شخصیتی در اثر گوگول با عنوان «ارواح مرده» بود. مانیلُف یک شخصیت نمونۀ بی‌فرهنگ، احساساتیِ شیرین زبان و خیالباف است.


+ ترجمه جواد راستی‌پور (با پاره‌ای تغییرات)

- در این متن، همه جا بجای «حکومت خودکامه» و «استبدادی» که در اصل ترجمه بعنوان معادلهای autocracy و autocratic به کار رفته بود عین همان کلمات یعنی «اتوکراسی» و «اتوکراتیک» گذاشته شده است - مثل دمکراسی و دمکراتیک.
Autocracy سیستم حکومت را توصیف میکند، نه نحوۀ حکومت را. اتوکراسی سیستمی است که در آن یک فرد حکومت میکند که خودش شخصاً صاحب همۀ قدرت است — اعم از اینکه مردم‌کُش باشد یا مردم‌دار، ظالم و قهّار باشد یا عادل و دلسوز.
Tyranny یا استبداد نحوۀ حکومت را توصیف میکند، نه سیستم حکومت را. استبداد حکومت به اتکای ستمگری و سرکوب بیرحمانه است، اعم از اینکه فردی باشد یا جمعی، انتخابی باشد یا موروثی.
این هر دو توصیف البته در مورد حکومت تزار صادق بوده‌اند، اما لنین «اتوکراسی» و «اتوکراتیک» را در این نوشته به کار برده است، و در مقابلش «دمکراسی» و یک «سیستم دمکراتیک» را مطرح میکند. مشروطه‌طلبان، هم در روسیه و هم در ایران آنروز، در تمایز با لنین و بلشویکها، سیستم را نمیخواستند عوض کنند فقط به نحوۀ حکومت، یعنی به «استبداد» اعتراض داشتند، و در مقابلش «عدالتخانه» میخواستند.—توضیح آرشیو عمومی لنین


lenin.public-archive.net #L1418fa.html