بورژواهای ليبرال ما چه ميخواهند و از چه ميترسند
و. ای. لنین
در روسیه آموزش سیاسی مردم و روشنفکران تاکنون به سختی وجود داشته است. عقاید روشن سیاسی و نظرات محکم حزبی تاکنون به ندرت در کشور ما رشد کرده است. مردم روسیه خیلی مستعدند هر نوع اعتراض علیه حکومت خودکامه را با خوش باوری تلقی کنند، هر نوع انتقادی را از ماهیت و خصلت این اعتراض با ترشرویی بنگرند و چنین انتقادی را بمثابۀ چیزی بدخواهانه که وحدت جنبش برای آزادی را می زداید تلقی نمایند. بنابراین جای تعجب نیست که زیر این پرچم همگانی آزادی، همچنین اسووبوژدنیه[۱] که تحت سردبیری آقای استرووه انتشار می یابد، بین تمام روشنفکران آزاد اندیش که از هر تحلیل محتوای طبقاتی لیبرالیسم اسووبوژدنیه می رنجند وسیعاً پخش می شود.
با این حال، لیبرالیسم اسووبوژدنیه صرفاً بیان سیستماتیک تر و سانسور نشدۀ ویژگیهای اساسی لیبرالیسم موجود در روسیه بطور کلی است. هر چه انقلاب بیشتر پیشرفت می کند، لیبرالیسم خود را بیشتر آشکار می سازد و به همان اندازه نیز ترس از به چهرۀ حقیقت نگریستن و جوهر واقعی این لیبرالیسم را فهمیدن نابخشودنی تر می گردد. «نامههای سیاسی» تاریخدان معروف، آقای پاول وینوگرادف، منتشره در روسکیه ودوموستی (۵ اوت)، ارگان معروف لیبرالی، از این جنبه بسیار خصلت نما هستند. این حقیقت که سایر روزنامههای لیبرال، مانند ناشا ژیزن، که قسمتهای برگزیدهای از این نوشته قابل تحسین را بدون کوچکترین خشم یا اعتراضی نقل کردهاند، نیز کمتر خصلت نما نیست. آقای پاول وینوگرادف با آرامشی شجاعانه، به طرزی که ندرتاً می توان دید، منافع، تاکتیکها و روانشناسی بورژوازی خودخواه را برملا می سازد؛ قدرت رک گویی وی، که شاید بعضی از لیبرالهای زیرک آن را غیرمناسب بدانند، برای کارگران دارای آگاهی طبقاتی بسیار با ارزش است. اینها کلمات نهایی مقالۀ آقای وینوگرادف هستند، که جوهر آن را بیان می کنند:
«من نمی دانم آیا روسیه موفق خواهد شد که به سیستم جدید در راهی شبیه به آنچه که آلمان در ۱۸۴۸ رفت برسد، اما هیچ شکی ندارم که هر گونه کوششی باید به عمل آید تا به این راه وارد شویم، و نه به راهی که فرانسه در ۱۷۸۹ آن را انتخاب نمود.
در راه دوم جامعۀ روسیه – ناپخته، بد سازمان یافته، تکه پاره شده با کشتار دو طرفۀ محصول نزاع ها – با خطرات عظیمی مواجه خواهد شد، اگر با نابودیش مواجه نشود. منتظر ماندن تا گرفتن درسهای عینی دربارۀ قدرت، نظم، وحدت ملی و تشکیلات اجتماعی نامطلوب است، بیشتر بدین جهت که این درسهای عینی توسط گروهبان ارتش، که قدرت جدیدی پیدا کرده است، یا به وسیلۀ سرجوخۀ آلمانی، که هرج و مرج در روسیه به او مأموریتی الهی خواهد بخشید، داده خواهند شد.»
این چیزیست که بورژوای روسیه مقدم بر هر چیز به آن فکر می کند: خطرات عظیم «راه» ۱۷۸۹! بورژوا با مسیری که آلمان در ۱۸۴۸ پیمود مخالفتی ندارد، اما او «هر گونه کوششی» به عمل خواهد آورد که از مسیری که فرانسه پیمود جلوگیری کند. این یک اظهار عقیدۀ رسمی آموزنده است، اظهاری که ذهن ما را بسیار روشن می سازد.
اختلاف اساسی بین دو راه در چیست؟ در این است که انقلاب بورژوا - دمکراتیک که در ۱۷۸۹ در فرانسه، و در ۱۸۴۸ در آلمان انجام شد، در مورد اول به مقصد خود رسید ولی در مورد دوم به مقصد نرسید. اولی با حصول جمهوری و آزادی کامل به پایان رسید، در حالی که دومی پس از مدت کوتاهی بدون خرد کردن سلطنت و ارتجاع متوقف گردید. دومی عمدتاً تحت رهبری بورژوازی لیبرال به پیش رفت که طبقۀ کارگری را که به اندازۀ کافی آگاه نبود به دنبال خود کشید، در حالی که اولی، حداقل تا اندازهای، به وسیلۀ تودۀ انقلابی فعال مردم، کارگران و دهقانان به عمل آمد، که لااقل برای مدتی، بورژوازی محترم و معتدل را به کنار زد. دومی سریعاً به «آرام ساختن» کشور منتج شد، یعنی، سرکوب مردم انقلابی و پیروزی «گروهبان پلیس و سرجوخه»؛ در حالیکه اولی برای یک دورۀ معین قدرت را در دستان مردم انقلابی قرار داد که مقاومت «گروهبانهای پلیس و سرجوخهها» را درهم شکستند.
و حالا یک نوکر تحصیل کردۀ بورژوازی روسیه در یک ارگان «خیلی محترم» لیبرال علیه راه اول یعنی راه «فرانسوی» می نویسد. تاریخدان تحصیل کرده راه «آلمانی» را می خواهد، و دربارۀ آن خیلی بی پرده سخن می گوید. او خیلی خوب می داند که راه آلمان نتوانست از قیام مسلحانه تودهها بگریزد. در سالهای ۱۸۴۸ و ۱۸۴۹ تعدادی قیام و حتی دولتهای انقلابی موقت در آلمان وجود داشت. اما هیچکدام از این قیامها کاملاً پیروزمند نبود. موفق ترین آنها، قیام برلین در ۱۸ مارس ۱۸۴۸، نه با سرنگونی قدرت سلطنتی، بلکه با امتیازاتی که از طرف پادشاه داده شد، خاتمه یافت. پادشاه در قدرت باقی ماند و خیلی زود توانست از شکست جزئی خودش بهبود یابد و تمام امتیازات داده شده را پس بگیرد.
و بنابراین، تاریخدان تحصیل کردۀ بورژوازی از یک قیام مردم نمی ترسد. او از پیروزی مردم می ترسد. او از این نمی ترسد که مردم درس کوچکی به مرتجعین و بوروکراسی، آن بوروکراسی که او آنقدر از آن متنفر است، بدهند. او از این می ترسد که مردم حکومت ارتجاعی را سرنگون کنند. او از حکومت خودکامه متنفر است و با تمام وجودش خواستار سرنگونی آنست؛ او نه از حفظ حکومت خودکامه، و نه از مسموم کردن اندامهای مردم به وسیلۀ گندیدگی تدریجی انگل هنوز نمردۀ حکومت سلطنتی، بلکه از پیروزی کامل مردم است که انتظار نابودی روسیه را دارد.
این دست فروش دوره گرد دانشمندمآب می داند که زمان انقلاب زمان درسهای عینی برای مردم است، اما درسهای عینی دربارۀ نابود کردن ارتجاع نمی خواهد، و سعی می کند ما را از درسهای عینی دربارۀ نابودی انقلاب بترساند. او تا حد مرگ از راهی که به پیروزی کامل انقلاب، حتی برای یک مدت کوتاه، منتهی شده می ترسد و با تمام وجود آرزوی نتیجهای مانند آلمان را می کند که در آن ارتجاع توانست پیروزی کامل را برای مدت بسیار بسیار طولانی تضمین نماید.
او از انقلاب در روسیه استقبال نمی کند، بلکه صرفاً سعی می کند شرایط تخفیف دهنده آن را پیدا کند. او خواستار یک انقلاب پیروزمند نیست، بلکه خواستار یک انقلاب ناموفق است. او ارتجاع را پدیدهای درست و بر حق، طبیعی و قابل دوام، قابل اتکاء و معقول می داند. او انقلاب را پدیدهای ناروا، عجیب و غریب و غیرطبیعی، پدیدهای که در بهترین حالت می تواند تا درجۀ معینی بخاطر عدم ثبات، یعنی «ضعف» و «بیماری» حکومت خودکامه توجیه گردد می داند. این تاریخدان «بی طرف» به انقلاب بمثابۀ قانونی ترین حق مردم نگاه نمی کند، بلکه آن را صرفاً به عنوان یک روش گناه آلود و خطرناک برای تصحیح افراط های ارتجاع می شناسد. به عقیدۀ او انقلابی که کاملاً پیروزمند بوده «هرج و مرج» است، در حالیکه ارتجاع کاملاً پیروزمند هرج و مرج نیست، بلکه صرفاً قدری زیاده روی است در برخی کارکردهای مشخص ضروری دولت. او هیچ «فرمانروایی» دیگری جز رژیم سلطنتی، هیچ «سیستم» دیگری و هیچ «تشکیلات اجتماعی» دیگری بجز آنی که متعلق به بورژوازی است را نمی شناسد. از نیروهای اروپایی که انقلاب در روسیه به آنها «مأموریتی الهی خواهد بخشید» او فقط «سرجوخۀ آلمانی» را می شناسد، اما نه چیزی دربارۀ کارگر سوسیال دمکرات آلمانی می داند و نه می خواهد بداند. او بیشتر از همه از «گستاخی» آنهایی که «برای جلو زدن از بورژوازی غربی آماده می شود» متنفر است (این پرفسور کلمۀ بورژوازی را در علامت نقل قول طعنه آمیزی می گذارد، مثل اینکه بگوید: چه لغت احمقانهای برای تمدن اروپایی – ا-رو-پا-یی – بکار برده شده!). این «تاریخدان بی طرف» یواشکی چشمش را بر روی این حقیقت می بندد که درست بخاطر پلیدی قدیمی حکومت خودکامۀ تزاری است که اروپا برای دهها سال درجا زده و حتی از لحاظ سیاسی به قهقرا رفته است. او از این درس عینی «گروهبان پلیس که قدرت جدیدی پیدا خواهد کرد» می ترسد و بنابراین – ای رهبر مردم! ای سیاستمدار! – او با ناله قبل از هر چیزی علیه خرد کردن قاطعانۀ تمام «نیروهای» گروهبان پلیس معاصر هشدار می دهد. چه فرومایگی قابل تحقیری! چه خیانت نفرت انگیزی نسبت به انقلاب، آماده و پرداخته با چاشنی دانشمندمآبانه و تحلیل عینی کاذب مسئله! به قول ناپلئون یک روس را بخراش تا یک تاتار ببینی. ما می گوییم، یک بورژوا لیبرال روس را بخراش تا یک گروهبان پلیس در یونیفورم نو ببینی، کسی که مجاز است نه دهم قدرت قدیمی خود را به این دلیل «دانشمندانه» و «عینی» عمیق نگاه دارد که در غیر این صورت، شاید بخواهد «قدرت جدیدی به دست آورد»! هر ایدئولوگ بورژوازی روحیۀ یک چانه زن تمام و کمال را دارد؛ او به فکر نابود کردن نیروهای ارتجاع و «گروهبان پلیس» نیست، بلکه به فکر رشوه دادن به این گروهبان پلیس، به فکر روغن مالیدن کف دستش و خشنود کردنش از طریق بده بستان انجام دادن با وی در کوتاه ترین زمان ممکن است.
این تحصیل کرده ترین ایدئولوگ بورژوازی به نحو بی نظیری آنچه را که ما در پرولتاری دربارۀ ماهیت و خصوصیت لیبرالیسم روسیه گفتهایم تأیید می کند! برخلاف بورژوازی اروپایی، که در زمان خودش انقلابی بود و تنها دهها سال بعد به طرف ارتجاع سمتگیری کرد، دانشمندنماهای سرزمین ما فوراً از روی انقلاب می پرند، یا می خواهند چنین کنند، و به نظام ملایم و مرتب بورژوازی ارتجاعی می رسند. بورژوازی انقلاب نمی خواهد و بخاطر جایگاه طبقاتی اش نمی تواند بخواهد. او صرفاً می خواهد یک بده بستان با رژیم سلطنتی علیه مردم انقلابی انجام دهد؛ او صرفاً می خواهد پشت سر مردم قدرت را بدزدد.
و این حکیم بورژوا لیبرال چه درس آموزندهای به آن جزم اندیشان سوسیال دمکرات می دهد که تا حد قطعنامۀ زیر، که توسط پشتیبانان قفقازی ایسکرای نو[۲] پذیرفته و توسط هیئت تحریریۀ ایسکرا در یک ضمیمۀ مخصوص بطور ویژه تأیید شده است، پیش رفتهاند. این قطعنامه (همراه با تأیید ایسکرا) تماماً در کتاب «دو تاکتیک» ن. لنین (صفحات ۶۹-۶۸)[۳] آورده شده است، اما چون خیلی از رفقا در روسیه با این قطعنامه آشنا نیستند و چون هیئت تحریریۀ ایسکرا از چاپ این قطعنامۀ به خیال خودشان «خیلی مناسب» امتناع ورزید، ما آنرا اینجا بطور کامل تجدید چاپ می کنیم تا هم ذهن همۀ سوسیال دمکراتها را روشن و هم ایسکرا را شرمنده کرده باشیم:
«با در نظر گرفتن اینکه ما وظیفۀ خود می دانیم که از شرایط انقلابی استفاده کنیم تا آگاهی سوسیال دمکراتیک پرولتاریا را تعمیق بخشیم، و بخاطر تأمین کردن آزادی کامل برای حزب جهت انتقاد از سیستم دولتی نوظهور بورژوایی، کنفرانس (کنفرانس نوایسکراییهای قفقازی) اعلام می دارد که مخالف تشکیل دولت موقت سوسیال دمکراتیک، و ورود به چنین دولتی است، و مصلحت آمیزترین راه را اعمال فشار از بیرون بر دولت موقت بورژوازی جهت تضمین اندازۀ ممکنی از دمکراتیزه کردن سیستم دولتی می داند. کنفرانس معتقد است که تشکیل یک دولت موقت توسط سوسیال دمکراتها، یا ورود آنها به چنین دولتی، از یک طرف منجر به مأیوس شدن تودههای پرولتاریا از حزب سوسیال دمکرات و ترک حزب از طرف آنان می گردد، زیرا سوسیال دمکراتها، علیرغم تسخیر قدرت، قادر نخواهند بود نیازهای مبرم طبقۀ کارگر، از جمله استقرار سوسیالیسم، را برآورده نمایند، و از طرف دیگر، باعث می شود که طبقات بورژوا از انقلاب عقب نشینی کنند و بدین سان جلوی رشد آنرا بگیرند.»
این قطعنامه شرم آور است، زیرا (بعکس خواست و تفکر نویسندگان آن که بر روی سراشیبی اپورتونیسم ایستادهاند) بیانگر خیانت به منافع طبقۀ کارگر و فروختن آن به بورژوازی است. این قطعنامه تبدیل شدن پرولتاریا به دنبالچۀ بورژوازی در طول انقلاب دمکراتیک را تقدیس می کند. هر کسی فقط باید این قطعنامه را پهلو به پهلوی قطعهای از مقالۀ آقای وینوگرادف که در بالا ذکر شد (و هر کسی صدها و هزاران قطعۀ مشابه آن در آثار نویسندگان لیبرال پیدا خواهد کرد) بگذارد تا بفهمد نوایسکراییها در چه باتلاقی افتادهاند. آقای وینوگرادف، این ایدئولوگ نمونۀ بورژوازی قبلاً از آرمان انقلاب عقب نشینی کرده است. آیا او بدین وسیله جلوی «رشد انقلاب» را نگرفته است، آقایان نوایسکراییها؟ آیا شما نباید با ندامت پیش وینوگرادف ها بروید و به قیمت روی برگرداندن خودتان از پیش بردن انقلاب، از آنها «عقب نشینی نکردن از انقلاب» را گدایی کنید؟
پرولتاری شماره ۱۶
۱۴(۱) سپتامبر ۱۹۰۵
انتشار بر طبق متن پرولتاری
مجموعه آثار لنین، جلد ۹، صفحات ۲۴۵-۲۴۰
[۱] Osvobozhdeniye (رهایی) – مجله ارگان بورژوازی لیبرال که در سالهای ۱۹۰۵-۱۹۰۳ به سردبیری استرووه در خارج انتشار می یافت. بعد از ژانویه ۱۹۰۴ این مجله به ارگان لیبرالهای سلطنت طلب مبدل شد. – مترجم.
[۲] منظور از ایسکرای نو، نشریه ایسکرا از شماره ۵۲ به بعد است. پس از پیوستن پلخانف به منشویکها که همراه با استعفای لنین از هیئت تحریریه بود، این نشریه ارگان منشویکها شد. – مترجم.
[۳] مراجعه نمایید به صفحات ۹۴-۹۳ از جلد ۹ مجموعه آثار لنین – ویراستار.
--ترجمه جواد راستی پور
- ترجمۀ فارسی توسط این سایت مقابله و ادیت نشده است.—آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L1357fa.html
|