Farsi    Arabic    English   

ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان[١]

و. اى. لنين


مسأله شرکت سوسيال دمکراسى در دولت موقت انقلابى را بيشتر استدلالات تئوريک سوسيال دمکرات‌هاى متعلق به يک جريان معيّن برجسته کرده است تا سير وقايع. ما در دو مقاله (شماره‌هاى ١٣ و ١٤) به بحث‌هاى مارتينف، اولين کسى که مسأله را پيش کشيد، پرداختيم. اما ظاهراً چنان اشتياق وافرى به اين مسأله وجود دارد و درکهاى نادرستى که بحث‌هاى مذکور موجب آن گرديده (بخصوص نگاه کنيد به ايسکرا، شماره ٩٣) چندان وسيع است که ضرورى است بار ديگر به اين موضوع بپردازيم. هرچند ارزيابى سوسيال دمکرات‌ها ممکن است چنين باشد که ما احتمالاً در آينده نزديک مجبوريم پاسخى بيش از يک پاسخ تئوريک به اين مسأله بدهيم. اما به هر حال حزب بايد از اهداف آتى خود تصوير روشنى داشته باشد. بدون پاسخ روشن به اين مسأله، ديگر هيچگونه ترويج و تهييج عارى از تناقض و بَرى از نوسان و محظورات ذهنى امکانپذير نخواهد بود.

بکوشيم جوهر اين مسأله بحث‌انگيز را قدم به قدم تصوير کنيم. اگر آنچه ما خواهان آنيم نه يک سرى امتيازات از استبداد، بلکه سرنگونى واقعى آن است، بايد کارى کنيم که دولت تزارى جاى خود را به يک دولت موقت انقلابى بدهد، دولتى که از يک سو مجلس مؤسسانى را بر اساس حق رأى همگانى حقيقتاً همگانى، مستقيم، مساوى، و با راى مخفى تشکيل دهد، و از سوى ديگر، در چنان موقعيتى قرار داشته باشد که آزادى واقعى و کامل را در طول انتخابات تأمين نمايد. پس اين سؤال پيش ميآيد که آيا شرکت حزب کارگر سوسيال دمکرات روسيه در يک چنين دولت موقت انقلابى کار درستى است يا خير. اين سؤال براى نخستين بار از جانب سخنگويان جناح اپورتونيست حزب ما، و مشخصا توسط مارتينف، پيش از نهم ژانويه يعنى زمانى که او، و بهمراه او ايسکرا، به آن پاسخ منفى دادند مطرح گرديد. مارتينف در پى آن بود که درک‌هايى را که سوسيال دمکرات‌هاى انقلابى در ذهن داشتند به پوچى بکشاند؛ او آنان را با گفتن اينکه در صورت موفقيت‌آميز بودن حاصل کار ما، يعنى سازماندهى انقلاب، و بهمراه آن بدست گرفتن رهبرى قيام مسلحانه توده‌اى، ما مجبور خواهيم بود در دولت موقت انقلابى شرکت کنيم، ميترساند. [به گمان وى] اين شرکت معنايى جز "تصرف قدرت" غير مجاز نخواهد داشت، ژوره‌سیسم جاهلانه"‌اى بيش نخواهد بود، و اين چيزى است که هيچ سوسيال دمکرات آگاهى زيرِ بارَش نميرود.

در استدلالات مدافعين اين نقطه نظر دقيق شويم، اينان ميگويند با شرکت در دولت موقت انقلابى، سوسيال دمکراسى، بعنوان حزب پرولتاريا، نميتواند بدون آنکه در صدد اجراى انقلاب سوسياليستى برآيد، قدرت را حفظ کند. تقبل چنين کارى، در حال حاضر، سوسيال دمکراسى را ناگزير با ناکامى روبرو ساخته آنرا بى اعتبار و بازيچه دست ارتجاعيون خواهد نمود. بدين جهت، شرکت سوسيال دمکراتها در دولت موقت انقلابى جايز و پذيرفته نيست.

اساس اين بحث را يک درک نادرست تشکيل ميدهد؛ در اين استدلال انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى، مبارزه بخاطر جمهورى (در بر گيرنده تمامى برنامه حداقل ما) و مبارزه بخاطر سوسياليسم خلط شده است. چنانچه سوسيال دمکراسى در پى اين ميبود که انقلاب سوسياليستى را هدف آتى خود قرار دهد، يقينا خود را بى‌اعتبار ميساخت. دقيقا همين ايده‌هاى درهم و آشفته "انقلابىون سوسياليست"مان [اس آرها] است که همواره مورد حمله سوسيال دمکراسى قرار گرفته است. به اين دليل، سوسيال دمکراسى مستمراً بر ماهيت بورژوايى انقلاب آتى در روسيه تأکيد ورزيده و بر [لزوم] ترسيم خط فاصل روشنى مابين برنامه حداقل دمکراتيک و برنامه حداکثر سوسياليستى پاى فشرده است، امکان دارد برخى سوسيال دمکرات‌ها، آنها که مستعد تسليم به [سير] خودبخودى [وقايع] هستند، به هنگام انقلاب همه اينها را از ياد ببرند. اما کل حزب، امکان ندارد. طرفداران اين نظر خطا در باور خود مبتنى بر اينکه سير وقايع در چنين موقعيتى حزب سوسيال دمکرات را مجبور خواهد ساخت که عليرغم [اعتقاد] خود دست به انقلاب سوسياليستى بزند، از سير خودبخودى يک بُت ميسازند. اگر اينطور بود، برنامه ما ناصحيح بوده و بر "سير وقايع" منطبق نميبود. درست همان چيزى که پرستش کنندگان جريان خودبخودى از آن بيمناکند. آنچه که آنان از آن بيم دارند صحت برنامه ماست. اما اين ترس و وحشت (که ما در مقالات خود کوشيديم توضيحى روانشناسانه بر آن ارائه دهيم) يکسره بى اساس است. برنامه صحيح است. و سير وقايع يقيناً با گذشت زمان بيش از پيش بر اين گفته صحه خواهد گذارد. اين سير وقايع است که ضرورت جبرى پيشبرد مبارزه‌اى سخت و خشمگين بخاطر جمهورى را به ما "تحميل" خواهد کرد و، در عمل نيروهاى سياسى ما، يعنى نيروى پرولتارياى فعال سياسى را به اين سَمت هدايت خواهد نمود. اين سير وقايع است که، در انقلاب دمکراتيک، ناگزير چنان خيل عظيمى از متحدين خرده بورژوا و دهقان را - که نيازهاى واقعى‌شان مستلزم اجراى برنامه حداقل ماست - بما تحميل خواهد کرد و هرگونه فکرى در زمينه يک گذار خيلى سريع به برنامه حداکثر چيزى جز يک خيال پوچ نيست.

اما از سوى ديگر همين متحدين دمکرات خرده بورژوا موجب شک و ترديد‌هاى تازه‌اى در ذهن سوسيال دمکراتهاى متعلق به يک جريان معيّن ميگردند . شک و ترديد‌هايى که همان ترس از "ژوره‌سيسم جاهلانه" باشد. يکى از قطعنامه‌هاى کنگره آمستردام[٢]، شرکت در دولت بهمراه بورژوا دمکرات‌ها را ممنوع داشته [ميگويد] اين ژوره‌سيسم است، يعنى خيانت ناآگاهانه به منافع پرولتاريا است، تنزل پرولتاريا به طفيلى بورژوازى است، فاسد کردنش با توهّم قدرت است، چيزى که در واقعيت بکلى در جامعه بورژوايى غير قابل حصول است.

مغلطه‌ى اين استدلال هم کم از آن يکى نيست و نشان ميدهد که متشبثينِ به آن، قطعنامه‌هاى خوب را بدون درک معانى آنها از بَر کرده‌اند؛ آنان چند شعار ضد ژوره‌سيستى را از بَر کرده‌اند، اما آنطور که بايد و شايد نسنجيده‌اند و بنابراين آنها را غلط بکار ميبندند؛ آنان الفبا را آموخته‌اند، اما به عمق درسهاى اخير سوسيال دمکراسى انقلابى بين‌المللى پى نبرده‌اند. براى داورى در باره ژوره‌سيسم از نقطه نظر ماترياليسم ديالکتيکى، بايد خط روشنى کشيد بين انگيزه‌هاى ذهنى و شرايط عينى تاريخى. از نظر ذهنى، ژوره Jaurès ميخواست از طريق اتحاد با بورژوا-دمکراتها جمهورى را نجات دهد. شرايط عينى اين "تجربه" چنين بود: جمهورى در فرانسه حقيقت تثبيت شده‌اى گشته بود و هيچ خطر جدى‌اى آن را تهديد نميکرد؛ طبقه کارگر از هر نظر فرصت اين را داشت که يک تشکل سياسى طبقاتى و مستقل بوجود آورد، اما از اين فرصت، بعضاً به اين خاطر که تحت نفوذ عوامفريبى‌هاى پارلمانتاريستى رهبرانش قرار داشت، استفاده کامل نکرد؛ عملاً و واقعاً، تاريخ بطور عينى در همان زمان وظايف انقلاب سوسياليستى را پيشاروىِ طبقه کارگر ميگذاشت، انقلابى که ميلران‌ها با وعده اصلاحات اجتماعى پيش پا افتاده پرولتاريا را از آن باز ميداشتند.

حال روسيه را در نظر بگيريد، از نظر ذهنى، سوسيال دمکرات‌هاى انقلابى از قبيل وپريوديست‌ها يا پارووس ميخواهند از طريق اتحاد با بورژوا-دمکرات‌ها جمهورى را تأمين کنند. تفاوت شرايط عينى [در روسيه] با آنچه در فرانسه بود از زمين تا آسمان است. از نظر عينى، سير تاريخى وقايع اکنون در برابر پرولتارياى روسيه دقيقا انجام انقلاب بورژوا-دمکراتيک را (که ما، براى اختصار، تمامى محتوايش را در کلمه جمهورى خلاصه ميکنيم) قرار داده است؛ اين وظيفه در مقابل مردم بطور کلى، يعنى تمامى توده خرده بورژوازى و دهقانان، قرار دارد. بدون چنين انقلابى رشد کم و بيش گسترده يک تشکل طبقاتى مستقل براى انقلاب سوسياليستى غير قابل تصور است.

بکوشيد اين تفاوت کلى شرايط عينى را بطور مشخص [کنکرت] در نظر مجسّم کنيد و سپس به ما پاسخ دهيد: آدم در باره کسانى که محو تشابه برخى کلمات، شباهت بين برخى حروف، و يکسانى انگيزه‌هاى ذهنى شده‌اند چه بايد فکر کند؟

چون در فرانسه ژوره به عذر ذهنىِ غلط دفاع از جمهورى، در برابر اصلاحات اجتماعى بورژوايى سر تعظيم فرود ميآورد، ما سوسيال دمکراتهاى روسيه بايد دست از هرگونه مبارزه جدّى براى دستيابى به جمهورى بشوييم! عقل و درايت عميق نوايسکرا‌يى‌ها دقيقا به همين خلاصه ميشود.

آيا واقعاً اين [نکته] روشن نيست که تا آنجا که به پرولتاريا مربوط است مبارزه بخاطر جمهورى بدون اتحاد با توده‌هاى خرده بورژوا غير قابل تصور است؟ آيا روشن نيست که بدون ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک کمترين اميدى به موفقيت اين مبارزه وجود ندارد؟ يکى از معايب عمده استدلال مورد بحث بيجانى و مُردگى آن، خصلت کليشه‌اى آن، عجز آن از در نظر گرفتن موقعيت انقلابى است. مبارزه بخاطر جمهورى و در عين حال دست کشيدن از ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک مثل اين است که اوياما [فرمانده قواى ژاپن در جنگ ژاپن و روسيه] تصميم بگيرد با کروپاتکين [فرمانده قواى روسيه در جنگ با ژاپن] در موکدن [شهرى که بر سر تصرفش ٤١٠ هزار سرباز روسى با ٤٥٠ هزار از سپاهيان ژاپن رو در رو شدند] بجنگد اما از پيش فکر تصرف شهر را بکلى کنار بگذارد[٣]. اگر ما، مردم انقلابى، يعنى پرولتاريا و دهقانان، ميخواهيم عليه استبداد "در کنار هم مبارزه کنيم" بايد تا به آخر در کنار هم عليه آن مبارزه کنيم، بهمراه هم نابودش سازيم، در دفع تلاشهاى محتوم براى بازگرداندن آن، در کنار هم باشيم. (به‌ منظور اجتناب از هرگونه سوءتفاهم احتمالى بايد بار ديگر بگوييم که درک ما از جمهورى نه تنها و نه تا آن اندازه يک شکل حکومتى، که بيشتر مجموعه تغييرات دمکراتيک پيش‌بينى شده در برنامه حداقلمان است). آدم بايد درکش از تاريخ درک يک بچه مدرسه باشد که [قضيه] را بدون "جهش" تصور کند، که آن را بصورت يک خط مستقيم که آهسته و پيوسته بطرف بالا در حرکت است ببيند؛ به اين نحو که: ابتدا نوبت بورژوازى بزرگ ليبرال خواهد بود؛ کسب امتيازات جزئى از استبداد؛ سپس نوبت خرده بورژوازى انقلابى: جمهورى دمکراتيک، و سرانجام نوبت پرولتاريا: انقلاب سوسياليستى. اين تصوير تا حدود زيادى تصوير درست است؛ درست a la longue [در دراز مدت] آنطور که فرانسوى‌ها ميگويند. يعنى در طول يک قرن يا يک چيزى در اين حدود (مثلا در فرانسه از ١٧٨٩ تا ١٩٠٥)؛ اما آدم بايد در بيمايگى اعجوبه باشد تا اين را در يک دوره‌ى انقلابى برنامه عمل خويش قرار دهد. چنانچه دستگاه استبدادى روسيه، حتى در اين مرحله، نتواند از طريق [اهداء] يک مشروطه خشک و خالى جان خويش را نجات دهد، چنانچه نه تنها متزلزل که واقعاً سرنگون شود، آنگاه واضح است که اِعمال يک نيروى انقلابى عظيم براى دفاع از اين دستاورد ضرورت خواهد يافت. اين "دفاع"، اما، چيزى جز ديکتاتورى انقلابى دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان نيست! هر چه دستاوردهاى کنونى افزونتر و هرچه دفاع ما از اين دستاورد‌ها نيرومندتر باشد، توان ارتجاع ناگزير آتى در باز پس گرفتن بعدى آنها کمتر، ادوار ارتجاع کوتاهتر، و کار مبارزين پرولتارياى پس از ما سهلتر خواهد بود.

اما در اين ميان به کسانى بر ميخوريم که پيش از آنکه مبارزه آغاز شده باشد، از قبل چوب ذرع بدست، به سياق ايلووياسکى[٤]، مقدارى از پيروزيهاى آتى ما را، آنقدر که نه سيخ بسوزد و نه کباب، ذرع کرده ميبُرند. اينها کسانى هستند که پيش از سقوط استبداد، و حتى پيش از وقايع مهم ژانويه، امر برشان مشتبه شده بود که بايد طبقه کارگر را با شبح يک ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک و حشتناک مرعوب کنند! و اين شواليه‌هاى چوب ذرع بدست مدعى نام سوسيال دمکرات انقلابى هم هستند...

اينان اشک ميريزند که شرکت در دولت موقت انقلابى بهمراه بورژوا دمکراتها، مفهومش صحه گذاشتن بر نظام بورژوايى است؛ مفهومش تضمين تداوم زندان و پليس، بيکارى و فقر، مالکيت خصوصى و فحشا است. اين استدلالى است در خور آنارشيستها و نارودنيکها. سوسيال دمکراتها به اين بهانه که اين آزادى سياسى بورژوايى است دست از مبارزه براى آزادى سياسى برنميدارند. سوسيال دمکراسى اين "صحه گذاردن" بر نظام بورژوايى را از نقطه نظر تاريخى مينگرند. وقتى از فويرباخ Feuerbach پرسيدند که آيا بر ماترياليسم بوخنر Büchner، فوگت Vogt و موله‌شوت Moleschott صحه ميگذارد يا نه، او گفت: رو به گذشته، من کاملا با ماترياليسها موافقم، اما رو به آينده نه. سوسيال دمکراتها هم بر نظام بورژوايى دقيقا به همين ترتيب صحه ميگذارند. آنان هيچگاه از گفتن اينکه بر يک نظام بورژوايى جمهورى-دمکراتيک بخاطر برتريش بر يک نظام بورژوايى مستبد و سِرف‌دار صحه ميگذارند، هراسى نداشته و هرگز هم نخواهند داشت. اما آنان بر جمهورى بورژوايى تنها به اين خاطر که آخرين شکل سلطه طبقاتى است، به اين خاطر که مناسب‌ترين صحنه نبرد را براى مبارزه پرولتاريا عليه بورژوازى مهيا ميسازد، "صحه" ميگذارند؛ بر آن صحه ميگذارند، اما نه بخاطر زندانها، پليس، مالکيت خصوصى و فحشايش، بلکه بخاطر ميدان عمل و آزادى‌اى که براى نبرد با اين نهادهاى مکّار بدست ميدهد.

اما ما هرگز نميخواهيم ادعا کنيم که شرکتمان در دولت موقت انقلابى هيچ خطرى براى سوسيال دمکراسى در پى ندارد. هيچ شکلى از مبارزه، هيچ وضعيت سياسى‌اى که خالى از خطر باشد وجود ندارد و نميتواند وجود داشته باشد. اگر کسى نه غريزه طبقاتى انقلابى دارد، نه جهانبينى منسجمى در سطح علمى، و نه (با عرض معذرت از دوستان ايسکراى جديد) عقلى در سر، آنوقت براى او خطرناک است که حتى در اعتصابها شرکت کند - [زيرا] ممکنست به اکونوميسم منجر شود؛ يا دست به مبارزه پارلمانى بزند - [زيرا] ممکن است به بلاهت پارلمانتاريستى[٥] بيانجامد؛ يا از ليبرال دمکراتهاى زمستوا حمايت کند - [زيرا] ممکنست به "برنامه براى مبارزت زمستوايى" برسد. آنوقت حتى خواندن نوشته‌هاى بينهايت مفيد ژوره و اولار Aulard درباره انقلاب فرانسه هم خطرناک خواهد بود - [زيرا] ممکنست به جزوه مارتينف درباره دو ديکتاتورى بينجامد.

ناگفته پيداست که اگر سوسيال دمکراتها قرار بود حتى براى يک لحظه تمايز طبقاتى پرولتاريا از خرده بورژوازى را فراموش کنند، اگر آنان قرار بود با اين يا آن حزب خرده بورژوايى و غير قابل اعتماد روشنفکران عقد اتحادى بد موقع و بيفايده ببندند، اگر سوسيال دمکراتها قرار بود اهداف مستقل خود و لزوم قائل شدن بيشترين اهميت براى ايجاد و بسط آگاهى طبقاتى پرولتاريا و سازمان سياسى مستقلش را (در هر وضعيت و گرهگاه سياسى، در هر بحران و دگرگونى شديد سياسى) براى حتى يک لحظه، از نظر دور دارند، آنوقت شرکتشان در دولت موقت انقلابى بينهايت خطرناک ميبود. اما اين شرايطى است که در آن، تکرار ميکنيم، هر اقدام سياسى‌اى به همان اندازه خطرناک خواهد بود. نقل چند حقيقت ساده کافيست تا بى اساس بودن بسط اين نگرانيهاى ممکن به فرمولبندى کنونى وظايف آنى سوسيال دمکراتهاى انقلابى، روشن شود. ما نه از خودمان خواهيم گفت و نه بيانيه‌ها، هشدارها و نظرهاى مشورتى متعددى را که در وپريود ارائه شده است نقل خواهيم کرد؛ بجاى اينها، ما قول پارووس را بازگو ميکنيم. او بر اين عقيده است که سوسيال دمکراتها بايد در دولت موقت انقلابى شرکت کنند؛ و بر اين شرايط – شرايطى که هرگز نبايد از ياد برد – تأکيد ميورزد؛ بايد با هم ضربه زد، اما جُدا حرکت کرد؛ ادغام تشکيلاتى نکرد؛ متحد خود را همچون دشمن خود پاييد؛ و الى آخر. از آنجا که در مقاله قبلى‌مان به اين جنبه مسأله پرداخته‌ايم، در اينجا به تفصيل بر آن مکث نخواهيم کرد.

خير، امروز خطر سياسى واقعى که سوسيال دمکراتها را تهديد ميکند در آنجايى نيست که نو ايسکرايى‌ها بدنبالش ميگردند. آنچه بايد موجب ترس و وحشت ما باشد نه ايدۀ ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان، بلکه روح دنباله‌رو-ايسم و رخوتى است که بر روحيه حزب پرولتاريا اثر تخريبى شديدى دارد، و بيان خود را در قالب انواع تئوريهاى "تشکل بمثابه پروسه"، "تسليح بمثابه پروسه"، و چه‌ها که نه، باز مييابد. بعنوان مثال، کار آخر ايسکرا را در نظر بگيريد که در صدد برآمده است بين دولت موقت انقلابى و ديکتاتورى انقلابى-دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان تمايزى عَلَم کند. آيا اين نمونه‌اى از اسکولاستيسيسم بيجان نيست؟ آنهايى که دست به اختراع چنين تمايزاتى ميزنند کسانى هستند که قادرند جملات زيبايى به هم ببافند، اما از فکر کردن مطلقا ناتوانند. ميان اين دو مفهوم در واقع تقريبا همان رابطه بر قرار است که ميان شکل حقوقى و محتواى طبقاتى. اگر بگوييم "دولت موقت انقلابى"، بر جنبه قانون اساسى قضيه تأکيد کرده‌ايم، بر اين حقيقت تأکيد کرده‌ايم که اين دولت ناشى از قانون نبوده بلکه ناشى از انقلاب است، دولتى است مختص و متعهد به فراخواندن مجلس مؤسسان آينده. لکن صَرف نظر از منشاء، صَرف نظر از شرايط، يک چيز به هر حال روشن است – اينکه دولت موقت انقلابى بايد از حمايت طبقات معيّنى برخوردار باشد. در ذهن داشتن اين حقيقت ساده کافى است تا تشخيص دهيم که دولت موقت انقلابى جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان هيچ چيز ديگرى نميتواند باشد. به اين ترتيب، تمايزى که ايسکرا قائل شده است جز آنکه حزب را به عقب، به منازعات بيحاصل بکشاند و از انجام وظيفه تحليل منافع طبقاتى در انقلاب روسيه دورش سازد، اثرى ندارد.

يا يکى ديگر از بحثهاى ايسکرا را در نظر بگيريد. اين روزنامه در باره شعار "زنده باد دولت موقت انقلابى!" حکيمانه اظهار نظر ميکند که: "ترکيب الفاظ "زنده باد" و "دولت" به لب زيبنده نيست". آيا به اين به جز مُغلَق‌گويى ناب نام ديگرى ميتوان داد؟ از سرنگونى استبداد سخن ميگويند اما ميترسند زيبنده‌شان نباشد دولت انقلابى را فرياد بزنند! جالب است که از اينکه جمهورى را فرياد بزنند و زيبنده‌شان نباشد وحشتى ندارند؛ آخر جمهورى هم ضرورتاً مستلزم يک دولت است، و آن هم هيچ سوسيال دمکراتى هرگز شک نداشته که دولتى بورژوايى است. پس چه فرق ميکند که دولت موقت انقلابى را فرياد بزنيم يا جمهورى دمکراتيک را؟ آيا سوسيال دمکراسى، اين رهبر انقلابى‌ترين طبقه، بايد مثل پير دختر زرمبوى هيستريکى باشد که با وسواس و اطوار بر ضرورت برگ انجير پاى ميفشارد؟ آيا شکل بروز يک دولت بورژوا-دمکراتيک را فرياد زدن صحيح است، اما دولت موقت انقلابى-دمکراتيک را فرياد زدن غلط؟

مجسم کنيد: قيام کارگران در سنت پترزبورگ پيروز شده؛ استبداد سرنگون شده؛ دولت موقت انقلابى اعلام شده است و کارگران مسلّح شادمانه فرياد "زنده باد دولت موقت انقلابى!" سر داده‌اند، نو ايسکرايى‌ها در کنارى ايستاده، چشمان معصومشان را به آسمان دوخته و در حالى که بر سينه‌هاى عفيف و بيگناهشان ميکوبند زير لب ميگويند: "پروردگارا، تو را شکر ميکنيم که ما مانند اين خبيثان نيستيم و لبان خويش را به چنين ترکيب الفاظ نازيبنده‌اى نيالوده‌ايم..." نه رفقا، هزار بار نه! نترسيد از اينکه با شرکت، شرکتى پُر توان و تا به آخر به همراه بورژوا– دمکراتهاى انقلابى، در يک انقلاب جمهورى خواهانه خويشتن را بيالاييد. در باب خطرات چنين شرکتى مبالغه نکنيد؛ پرولتارياى متشکل ما از عهده اين خطرات بر خواهد آمد. کارى که در عرض چند ماه در ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان انجام خواهد گرفت بيش از دهها سال کارى است که در جوّ آرام و خِرِف کننده رکود سياسى انجام ميگيرد. اگر پس از نهم ژانويه طبقه کارگر روسيه توانست در شرايط بردگى سياسى متجاوز از يک ميليون پرولتر را براى عمل پيگيرانه، منضبط و دستجمعى بسيج کند، پس ما با وجود ديکتاتورى انقلابى– دمکراتيک، چندين ميليون شهرى و روستايى فقير را بسيج خواهيم کرد، و انقلاب سياسى روسيه را پيش‌درآمد انقلاب سوسياليستى اروپا خواهيم کرد.


مجموعه آثار (انگليسى) جلد ٨، صفحات ٢٩٣ تا ٣٠٣
وپريود، شماره ١٤ - ١٢ آوريل (٣٠ مارس) ١٩٠٥


زيرنويسها و توضيحات

[١] مقاله "ديکتاتورى انقلابى- دمکراتيک پرولتاريا و دهقانان"، همچنين بصورت جزوه جداگانه توسط کميته اتحاديه قفقاز حزب کارگران سوسيال دمکرات روسيه به زبانهاى گرجى، روسى و ارمنى انتشار يافت.

[٢] اشاره به قرار درباره "مقررات بين‌المللى تاکتيکهاى سوسياليستى" است که در کنگره آمستردام انترناسيونال دوم در اوت ١٩٠٤ به تصويب رسيد.

[٣] فيلد مارشال اوياما Oyama Iwao (١٩١٦ - ١٨٤٢) فرمانده قواى ژاپن در جنگ با روسيه. کروپاتکين Kuropatkin (١٩٢٥ - ١٨٤٨) ژنرال روسى، وزير جنگ در ١٨٩٨ و فرمانده کل قواى روسيه در جنگ با ژاپن در پايان سال ١٩٠٤. در سال ١٩٠٥ فيلد مارشال اوياما او را در جنگ موکدن بسختى شکست داد و شهر را به تصرف خود در آورد. موکدن نام شهرى است در جنوب منچورى. اين شهر به زبان منچو، موکدن و به زبان چينى شن‌يانگ نام دارد.

[٤] D. I. Ilovaiaky (١٩٢٠ - ١٨٣٢) - مورخ روسى، توجيه‌گر نظام سلطنتى.

[٥] Parlimentary Cretinism – بلاهت پارلمانتاريستى. اين اصطلاح را لنين براى مشخص ساختن اين ديدگاه اپورتونيستى که معتقد بود نظام پارلمانى حکومت قادر مطلق و مبارزه پارلمانى يگانه شکل، و تحت هر شرايطى، اصلى‌ترين شکل مبارزه سياسى است، بکار ميبرد.


تايپ شده از روى کتاب: "لنين: بلشويسم و منشويسم در انقلاب دمکراتيک"، انتشارات اتحاد مبارزان کمونيست، بهمن ١٣٥٩
انتشار متن دريافت شده از کورش مدرسى - ٥ آوريل ٢٠٠٨


lenin.public-archive.net #L1269fa.html