سوسیال دمکراسی و دولت موقت انقلابی
و. اى. لنين
- ١ -
از آن زمان که بسیاری از نمایندگان سوسیال دمکراسی فکر ميکردند شعار "سرنگون باد استبداد!" پیش از وقت است و برای توده کارگر غیر قابل فهم، تنها پنج سال ميگذرد. این نمایندگان بحق در زمره اپورتونیستها قرار داده ميشدند. بارها و بارها به آنها توضیح داده شد، و سرانجام هم روشن گردید که از جنبش عقبند. به آنان توضیح داده شد که وظایف حزب را بعنوان پیشاهنگ طبقه، به عنوان رهبر و سازمانده آن، بعنوان نمایندۀ کل جنبش، بعنوان نماینده اهداف اصلی و اساسی آن درک نمیکنند. این اهداف ممکن است برای مدتی تحتالشعاع وظایف جاری و روزمره قرار گیرد، لیکن هرگز نباید معنا و اهمیت خود را بعنوان ستارۀ راهنمای پرولتاریای مبارز از دست بدهد.
اینک زمانی رسیده است که شعلههای انقلاب خود را بر پهنه این سرزمین گسترده است، اینک زمانی است که شکّاکترین افراد نیز به سرنگونی استبداد در آینده نزدیک، باور آوردهاند. اما گويی طنز تاریخ سوسیال دمکراسی را وادار ساخته است تا بار دیگر با دقیقا همان تلاشهای ارتجاعی و اپورتونیستی که در جهت به عقب کشانیدن جنبش، در جهت تخفیف وظایف و مخدوش ساختن شعارهای آن بعمل ميآید، برخورد کند. مجادله [پلمیک] با سردمداران این قبیل تلاشها در دستور روز قرار ميگیرد و (بر خلاف عقیده بسیاری که از مجادلات درون حزبی بیزارند) اهمیت عملی بسیار ميیابد. چرا که هر چه به درک و تشخیص وظایف سیاسی آتی خود نزدیکتر ميشویم، نیاز به داشتن درکی روشن از آن وظایف عظیمتر، و هر گونه مبهم گويی، هر گونه سکوت و خویشتنداری و عدم قطعیت ذهنی در قبال این مسأله، زیانبارتر میگردد.
با اینحال، عدم قطعیت ذهنی در میان سوسیال دمکراتهای ایسکرای جدید، یا (عملا فرقی نمیکند) اردوگاه رابوچیه دیلو Rabocheye Dyelo، به هیچ وجه چیز نادری نیست. سرنگون باد استبداد! - این را همه قبول دارند، نه فقط همه سوسیال دمکراتها، بلکه همه دمکراتها، حتی همه لیبرالها - اگر قرار باشد اظهارات جاریشان را باور کنیم. اما معنای این شعار چیست؟ این سرنگونی حکومت چگونه قرار است جامۀ عمل بپوشد؟ چه کسی قرار است مجلس مؤسسان را فرا خواند؟ - مجلس مؤسسانی که اکنون حتی آسواباژدنیهایها هم حاضرند شعارش را بدهند (نگاه کنید به شماره ٦٧ آسواباژدنیه Osvobozhdeniye)، مجلس مؤسسانی که خواست حق رأی همگانی، مستقیم و برابر را نیز برآورده سازد. پشتوانه واقعی آزاد بودن و بیانگر منافع ملت بودن انتخابات چنین مجلسی کدامست؟
کسی که نتواند پاسخ روشن و قاطعی به این سؤالها بدهد معنای شعار "سرنگون باد استبداد!" را نمیفهمد. این سؤالات ناگزیر ما را به مسأله دولت موقت انقلابی ميکشاند. فهم این نکته دشوار نیست که انتخابات واقعا آزاد و مردمی برای مجلس مؤسسان، تضمین صد در صد حق رأی واقعا همگانی، برابر و مستقیم با رأی مخفی، در رژیم استبدادی نه تنها نا محتمل، بلکه عملا غیر ممکن است. و اگر ما در طرح خواست عملی سرنگونی فوری حکومت استبدادی صادق و جدّی هستیم، باید تصور روشنی در این باره در ذهن داشته باشیم که دقیقا چه دولت دیگری را میخواهیم جانشین دولتی سازیم که قرار است سرنگون شود. بعبارت دیگر، فکر میکنیم برخورد سوسیال دمکراتها به [مسأله] دولت موقت انقلابی چگونه باید باشد؟
اپورتونیستهای سوسیال دمکراسی امروز، که نئوایسکرائیستها باشند، در مورد این مسأله دقیقا با همان جدیّت و پشتکاری ميکوشند حزب را به عقب بکشانند که پنج سال پیش رابوچیه دیلو-ایستها در مورد مسأله مبارزه سیاسی بطور کلی، ميکوشیدند. نظرات ارتجاعی آن در این باره، در جزوه "دو دیکتاتوری" مارتینف به تفصیل تمام بیان گردیده است. این جزوه را ایسکرا در شماره ٨٤ خود مورد تأیید قرار داده و مطالعه آنرا در مرور ویژهای که بر آن نوشته توصیه نموده است. ما نیز بکرّات توجه خوانندگان را به این جزوه جلب کردهایم.
مارتینف از همان آغاز جزوهاش ميکوشد ما را از دورنمای شومی بدینگونه بترساند: چنانچه یک سازمان سوسیال دمکراتیک نیرومند و انقلابی بتواند "قیام مسلحانه عمومی مردم" علیه استبداد را "زمان"بندی کرده، به اجرا در آورد"، آنچنانکه لنین خوابش را ميدید، [در آن صورت] "آیا واضح نیست که اراده عمومی مردم در فردای انقلاب دقیقا همین حزب را بعنوان دولت موقت منصوب خواهد نمود؟ آیا واضح نیست که مردم سرنوشت بلاواسطه انقلاب را دقیقا فقط به این حزب خواهند سپرد و نه هیچ حزب دیگری؟"
این باور نکردنی است. اما حقیقت دارد. مورّخ آتی سوسیال دمکراسی روسیه ناگزیر این را با حیرت و شگفتی ثبت خواهد کرد که درست در آغاز انقلاب روسیه ژیروندیستهای سوسیال دمکراسی ميکوشند پرولتاریای انقلابی را از چنین دورنمايی بترسانند! جزوه مارتینف (همچنانکه انبوهی از دیگر مقالات و قطعات در ایسکرای جدید) چیزی جز یک تلاش ناشیانه برای تصویر پُر رنگ و روغن "دهشتهای" چنین دورنمايی نیست. رهبر ایدئولوژیک نئوایسکرائیستها را ترس از "تصرف قدرت" بوسیله شبح "ژاکوبنیسم" Jacobinism، باکونینیسم[١] Bakuninism، تکاچفیسم Tkachovism، و ترس از اشباح تمام ایسمهای خوفناک دیگری که عجوزههای در حاشیۀ انقلاب مجدّانه میکوشند نوباوگان سیاست را از آنها بترسانند، فرا گرفته است. و این هم، طبعا، بدون "نقل قول" آوردن از مارکس و انگلس انجام نمیگیرد. بیچاره مارکس و بیچاره انگلس، آثار این دو از طریق نقل قول چه ضایع شدنها که بخود ندیده است! بیاد دارید که جملۀ قصار "هر مبارزه طبقاتی یک مبارزه سیاسی است"، چگونه برای توجیه محدودیت و عقبماندگی وظایف سیاسی و شیوههای کار تهییج سیاسی ما گواه آورده میشد. اینک نوبت انگلس رسیده است که باید بنفع دنبالهرو-ایسم شهادت دروغ بدهد. انگلس در "جنگ دهقانی در آلمان" مينویسد: "بدترین مصیبتی که ممکن است گریبانگیر رهبر یک حزب افراطی گردد آنست که وی در دورانی مجبور به در دست گرفتن دولت شود که جنبش هنوز به بلوغ لازم برای سلطه طبقهای که او نمایندگيش را بر عهده دارد، و برای تحقق تدابیری که آن سلطه طلب میکند، نرسیده باشد". تنها کافیست که این جمله آغازین را از قطعه بلندی که مارتینف نقل میکند بدقت خواند تا به وضوح دید دنبالهروِ ما چگونه گفته نویسنده را تحریف کرده است. انگلس سخن از دولتی میگوید که لازمه سلطه یک طبقه است. آیا این روشن نیست؟ بنابراین، اگر این گفته را در مورد پرولتاریا بکار ببریم معنایش دولتی خواهد بود که لازمه سلطه پرولتاریاست، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا برای به انجام رساندن انقلاب سوسیالیستی. مارتینف قادر به درک این معنا نیست و دولت موقت انقلابی در دوره سرنگونی استبداد را با سلطه ضروری پرولتاریا در دورۀ سرنگونی بورژوازی اشتباه میگیرد. او دیکتاتوری دمکراتیک کارگران و دهقانان را با دیکتاتوری سوسیالیستی طبقه کارگر اشتباه میگیرد. با این وجود، ادامه قطعه نقل شده نظر انگلس را باز هم روشنتر ميسازد. او ميگوید رهبر حزب افراطی مجبور خواهد بود "منافع طبقه بیگانهای را به پیش ببرد و به طبقه خویش وعده و اطمینان خاطرهايی مبنی بر اینکه منافع آن طبقۀ بیگانه منافع خود اوست، تحویل دهد. هر آنکس که خود را را در چنین موقعیت کاذبی بیابد گمگشتهای بی بازگشت است".
عبارات تأکید دار بروشنی نشان ميدهند که هشدار انگلس در مقابل موقعیت کاذبی است که عجز یک رهبر از درک منافع واقعی طبقه "خویش" و محتوای طبقاتی واقعی انقلاب ناشی ميشود. بمنظور روشنتر ساختن این نکته برای ذهن هوشیار مارتینف، به تشریح مثال سادهای ميپردازیم. وقتی نارودنایا وُلیا[٢] Narodnaya Volya، بر این باور که نمایندۀ منافع "کار" هستند، بخود و دیگران اطمینان خاطر میدهند که ٩٠ درصد دهقانان در مجلس مؤسسان آینده روسیه سوسیالیست خواهند بود، خود را در موقعیت کاذبی قرار میدادند که به فنای حتمی سیاسیشان منجر ميشد. چرا که این "وعده و اطمینان خاطرها" با واقعیت عینی مباینت داشت. در واقع این منافع بورژوا-دمکراتها، یعنی "منافع طبقه بیگانه" بود که آنان به پیش میبردند. مارتینف گرانقدر، آیا اینک روزنه نوری نمیبنید که برویتان گشوده شده باشد؟ وقتی "انقلابیون سوسیالیست" [اس-آرها] اصلاحات ارضیای را که ناگزیر باید در روسیه بوقوع بپیوندد "سوسیالیزاسیون"، "انتقال زمین به مردم" و بعنوان "آغاز برابری در حقوق ارضی" معرفی میکنند، خود را در موقعیت کاذبی قرار میدهند که ميبایست به فنای حتمی سیاسیشان بیانجامد. زیرا درست همان اصلاحاتی که اینان در پیاش هستند، در عمل، سلطه طبقه بیگانه، سلطه بورژوازی دهقانی را ببار خواهد آورد، و بدین ترتیب هر چه بسط انقلاب سریعتر صورت پذیرد، واقعیت خود حرفها، وعدهها و اطمینان خاطرهای آنان را سریعتر مردود خواهد ساخت. آیا مارتینف گرانقدر هنوز هم از درک نکته عاجزند؟ آیا ایشان هنوز هم نمیتوانند بفهمند که جوهر اندیشه انگلس در آنست که عدم درک وظایف تاریخی واقعی انقلاب حاصلش مرگ است، و هنوز هم نمیتواند بفهمد که، بنابراین، این پیروان نارودنایا وُلیا و "انقلابیون سوسیالیست" هستند که مصداق گفته انگلساند؟
- ٢ -
انگلس خطر درک نکردن خصلت غیر پرولتری انقلاب از جانب رهبران پرولتاریا را گوشزد میکند، حال آنکه مارتینف حکیم ما از آن این خطر را استنتاج میکند که رهبران پرولتاریا، که با برنامههايشان، تاکتیکهایشان (یعنی با تمای ترویج و تهییجشان)، و با تشکلشان خود را از دمکراتهای انقلابی متمایز ساختهاند، در تأسیس جمهوری دمکراتیک نقشی برجسته و مؤثر بر عهده گیرند. انگلس خطر را در این میبیند که رهبر خصلت شِبه سوسیالیستی انقلاب را با خصلت واقعی و دمکراتیک آن اشتباه بگیرد، در حالیکه مارتینف حکیم ما از این گفته او این خطر را استنتاج میکند که پرولتاریا به همراه دهقانان، ممکن است در تأسیس جمهوری دمکراتیک، یعنی آخرین شکل سلطه بورژوايی و بهترین شکل آن برای مبارزه طبقاتی پرولتاریا علیه بورژوازی، آگاهانه به اِعمال دیکتاتوری بپردازد. انگلس خطر را در موقعیت کاذب و فریبکارانۀ نا همخوانی حرف با عمل، وعده سلطه یک طبقه را دادن و در واقع سلطه طبقه دیگری را تأمین کردن ميبیند. انگلس فنای حتمی سیاسی متعاقب چنین موقعیت کاذبی را ميبیند، حال آنکه مارتینف حکیم ما این خطر را نتیجه ميگیرد که هواخواهان بورژوای دمکراسی اجازه ایجاد یک جمهوری واقعا دمکراتیک را به پرولتاریا و دهقانان نخواهند داد. مارتینف حکیم ما مادامالعمر نخواهد توانست بفهمد که چنین فنائی، فنا شدن رهبر پرولتاریا، فنا شدن هزاران پرولتر در مبارزهشان برای یک جمهوری حقیقتا دمکراتیک، ممکنست فنائی فیزیکی باشد، اما با اینهمه فنائی سیاسی نیست. بر عکس، این پیروزی سیاسی عظیم برای پرولتاریا خواهد بود. موفقیت عظیمی خواهد بود در کسب هژمونیاش در مبارزه برای آزادی. انگلس سخن از فنای سیاسی کسی میگوید که ناآگاهانه از مسیر طبقه خویش منحرف شده و به مسیر طبقهای بیگانه در ميغلطد. حال آنکه مارتینف حکیم ما، که با احترامی آمیخته به ترس از انگلس نقل قول ميکند، سخن از فنای کسی ميگوید که در امتداد راه مطمئن طبقه خویش به پیش ميتازد.
تفاوت بین دو دیدگاه سوسیال دمکراسی انقلابی و دنبالهرو-ایسم با وضوح خیره کنندهای پیداست. مارتینف و ایسکرای جدید به وظیفهای که بر عهده پرولتاریا، و بهمراه آن دهقانان، قرار گرفته است - وظیفه انجام رادیکالترین انقلاب دمکراتیک - تن در نمیدهد. آنان به رهبری این انقلاب توسط سوسیال دمکراتها تن در نمیدهند و به این ترتیب منافع پرولتاریا را، هر چند ناخواسته، تسلیم دست بورژوا-دمکراتها میسازند. مارتینف از این ايده صحیح مارکس که ما باید نه یک حزب حکومتی بلکه یک حزب اپوزیسیون آتی تدارک ببینیم، چنین نتیجه میگیرد که ما باید در قبال انقلاب کنونی یک اپوزیسیون دنبالهرو-ایست تشکیل دهیم. اینست همه درایت سیاسی او از ابتدا تا انتها. خط استدلال وی، که ما بخواننده قویاً توصیه میکنیم دربارهاش تعمق کند به قرار زیر است:
"پرولتاریا، تا زمانى که انقلاب سوسیالیستی نکرده است، نمیتواند به قدرت سیاسی، چه کل و چه بخشی از آن، دست یابد. اینست آن حکم بی چون و چرايی که ما از ژورهسیسم اپورتونیستی متمایز ميکند..." (مارتینف همان کتاب، صفحه ٥٨) - و ما اضافه میکنیم: حکمی که بطور قطع ثابت میکند مارتینف گرانقدر نمیتواند بفهمد اصل مسأله بر سر چیست. خلط کردن شرکت پرولتاریا در دولتی که در مقابل انقلاب سوسیالیستی ایستاده است با شرکت پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک، معنايی جز عدم درک افتضاحآمیز مطلب ندارد. این مثل خلط کردن شرکت میلران[٣] Millerand در کابینه گالیفه Galliffet جنایتکار است با شرکت وارلن Varlin در کمون که حافظ و مدافع جمهوری بود .
اما دنباله مطلب را بشنوید و ببینید نویسنده ما خود را در چه مخمصهای گرفتار ميسازد: "اما در این صورت، واضح است که انقلابی که در راه است بر خلاف میل و اراده کل بورژوازی قادر به متحقق ساختن هیچگونه شکلبندی سیاسی نیست، زیرا فردا این بورژوازی است که سروَری ميکند..." (تاکید از مارتینف). اولا، چرا در اینجا تنها به ذکر اَشکال سیاسی اکتفا شده، در حالیکه جمله قبل به قدرت پرولتاریا بطور کلی، حتی تا حد انقلاب سوسیالیستی، اشاره داشت؟ چرا نویسنده از تحقق اَشکال اقتصادی حرفی نميزند؟ زیرا، بدون آنکه خود متوجه باشد، در این بین از انقلاب سوسیالیستی به انقلاب دمکراتیک پریده است. ثانیا، در اینصورت، نویسنده حرفى مطلقا بى پايه[٤] ميزند وقتی بی هیچ ملاحظهای از "اراده کل بورژوازی" سخن میگوید، زیرا دقیقا این آن چیزی که دوران انقلاب دمکراتیک را مشخص و متمايز میسازد، تعدد و چند گانگی خواستهاى اقشار مختلف بورژوازی است که تازه دارد خود را از قید استبداد ميرهاند. سخن از انقلاب دمکراتیک گفتن و خود را به تصویر تقابل تند و تیز "پرولتاریا" و "بورژوازی" محدود کردن یاوهگويی صِرف است، چرا که آن انقلاب [انقلاب دمکراتیک] مشخص کننده دورانی در [پروسه] تکامل جامعه است که در آن توده جمعیت جامعه فیالواقع مابین پرولتاریا و بورژوازی جای ميگیرد و قشر خرده بورژوازی، قشر دهقانی عظیمی را تشکیل میدهد. دقیقا به این علت که انقلاب دمکراتیک هنوز به فرجام نهايی نرسیده است، این قشر عظیم در خصوص تحقق بخشیدن به اَشکال سیاسی منافع مشترک بسیار زیادتری با پرولتاریا دارند تا با "بورژوازی" بمعنای واقعی و اخص کلمه. عجز مارتینف از درک این چیز ساده یکی از دلايل عمده آشفتهفکری اوست.
چند سطر بعد میگوید: "در این صورت، مبارزه انقلابی پرولتاریا، با ترساندن بخش اعظم عناصر بورژوا، تنها یک نتیجه ميتواند در بر داشته باشد: بازگشت مجدد استبداد در شکل اولیهاش... و طبعا، پرولتاریا در مرز این نتیجهگیری متوقف نخواهد شد؛ در بدترین حالت، یعنی چنانچه یک عقبنشینی شِبه مشروطه سبب گرایش قطعی اوضاع به سَمت احیاء و تحکیم رژیم خودکامۀ گندیده شود، پرولتاریا از ترساندن بورژوازی خودداری نخواهد کرد. اما بدیهی است که پرولتاریا در بَدو ورود به مبارزه این "بدترین حالت" را در نظر نخواهد گرفت."
خواننده عزيز، آیا شما از این چیزی سر در ميآورید؟ چنانچه خطر یک عقبنشینی شِبه مشروطه وجود داشته باشد، در آن صورت پرولتاریا از ترساندن بورژوازی خودداری نخواهد کرد، که این البته به بازگشت استبداد خواهد انجامید! به این ميماند که من بگویم: خطر یک طاعون مصری در شکل یک مصاحبت یکروزه با مارتینف تنها مرا تهدید ميکند؛ بنابرین، چنانچه اوضاع بدتر اندر بدتر شود، من به شیوه ارعاب توسل خواهم جست، که فقط ميتواند به یک مصاحبت دو روزه با مارتینف و مارتف منجر شود. این نابترین شکل یاوهگويی است، جناب!
هنگامى که مارتینف اباطیل نقل شده را مينوشته، این فکر بر ذهنش مستولی بوده است که: اگر در دوره انقلاب دمکراتیک، پرولتاریا از تهدید انقلاب سوسیالیستی برای ترساندن بورژوازی استفاده کند، نتیجه تنها ارتجاع خواهد بود؛ ارتجاعی که دستاوردهای دمکراتیک بچنگ آمده را هم تضعیف خواهد نمود. همین فکر و بس. مسأله بازگشت استبداد در شکل اولیهاش، با آمادگی پرولتاریا، چنانچه اوضاع بدتر اندر بدتر شود، برای توسل به احمقانهترین اقدامات نیز طبعا نمیتواند مطرح باشد. همه اینها ما را بازمیگرداند به تفاوت بین انقلاب سوسیالیستی و انقلاب دمکراتیک که مارتینف آن را نادیده ميگیرد؛ ما را بازمیگرداند به وجود قشر عظیم دهقان و خرده بورژوا که قادر به حمایت از انقلاب دمکراتیک هست، اما در حال حاضر قادر به حمایت از انقلاب سوسیالیستی نیست.
سخنان مارتینف حکیممان را بیشتر بشنویم: "بدیهی است که مبارزۀ میان پرولتاریا و بورژوازی در آستانۀ انقلاب انقلاب بورژوايی، باید از برخی جنبهها با همین مبارزه در مرحله نهايیاش، یعنی در آستانه انقلاب سوسیالیستی، تفاوت داشته باشد...". بله، این بدیهی است؛ و اگر مارتینف بر اینکه تفاوت واقعا در چیست اندکی مکث کرده و اندیشیده بود آنگاه مشکل که خزعبلات یاد شده، و یا اصلا تمام جزوهاش را مينوشت.
"مبارزه بر سر نفوذ در سیر و نتیجه انقلاب بورژوايی، تنها میتواند در اِعمال فشار انقلابی از جانب پرولتاریا بر ارادۀ بورژوازی لیبرال و بورژوازی دمکرات، و در مجبور کردن "اقشار بالايی" جامعه، از طرف "اقشار پايینی" و دمکراتتر آن، به موافقت با ادامه انقلاب بورژوايی تا سرانجام منطقی آن تبلور یابد. این مبارزه بیان خود را در این حقیقت باز خواهد یافت که پرولتاریا در هر فرصتی بورژوازی را بر سر این دوراهی قرار خواهد داد: به عقب، در چنگال خفه کننده استبداد و یا به جلو، همراه مردم".
این ثلاثی[٥] نکته محوری جزوه مارتینف را تشکیل میدهد. اینجا چکیده و جوهر آن، همه "اندیشههای" بنیادی آن را پیش رو داریم. [اما] تمام چکیده این اندیشههای حکیمانه به چه چیز تحویل میشود و تنزل ميیابد؟ این "اقشار پايینی" جامعه، این "مردمی" که حکیم ما بالأخره به فکرشان افتاده شامل چه کسانی است؟ آنان دقیقا آن خیل عظیم خرده بورژوازی شهر و روستا هستند که ظرفیت و قابلیت عملکرد انقلابی دمکراتیک را دارند. و این فشاری که پرولتاریا و دهقانان قادرند بر اقشار بالايی جامعه اِعمال کنند کدامست؛ مقصود از پیشروی پرولتاریا بهمراه مردم و علیرغم اقشار بالايی جامعه چیست؟ این همان دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان است که دنبالهرو ما عَلَم مخالفت با آن را بلند کرده است! فقط او از اینکه فکرش را تا به آخر ادامه بدهد، بیل را بیل بنامد[٦]، وحشت دارد. و بنابراين حرفهايی بر زبانش جاری میشود که خودش هم معنایش را نميفهمد. او در قالب بیانی مضحک و ادیبانه[٧]، خجولانه شعارهايی را تکرار ميکند که معنا و اهمیت واقعی آنها بر او پوشیده است. ممکن نبود کسی جز یک دنبالهرو بتواند در "جالبترین" قسمت جمعبندیاش اینگونه دُرافشانی کند: فشار انقلابی پرولتاریا و "مردم" بر اقشار بالايی جامعه - اما بدون دیکتاتوری دمکراتیک- انقلابی پرولتاریا و دهقانان، تنها از عهده مارتینف آدمی ساخته است که خود را چنین خبره و صاحبنظر بنمایاند! مارتینف از پرولتاریا ميخواهد که اقشار بالايی جامعه را تهدید کند به اینکه خود همراه مردم به پیش خواهد رفت، اما در همان حال بهمراه رهبران نوایسکرايیاش عزم جزم کند که در امتداد راه دمکراتیک به پیش نرود. زیرا راه، راه دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک است. مارتینف از پرولتاریا میخواهد که با بنمایش گذاردن بی ارادگی خود، بر اراده اقشار بالايی اِعمال فشار کند. مارینف از پرولتاریا میخواهد اقشار بالايی را وادار "به موافقت" کند که انقلاب را تا نتیجه منطقیاش، تا جمهوری دمکراتیک ادامه بدهند، لیکن این کار را با ابراز ترس خودش از اینکه، به اتفاق مردم، وظیفه به فرجام رساندن انقلاب را بر عهده گیرد، با ابراز ترس خود از بدست گرفتن قدرت و ایجاد دیکتاتوری دمکراتیک، به انجام رساند. مارتینف از پرولتاریا میخواهد که در انقلاب دمکراتیک پیشاهنگ باشد و لذا حکیم ما بر این اساس پرولتاریا را از دورنمای شرکت در دولت موقت انقلابی در صورت پیروزی قیام ميترساند!
دنبالهرو-ایسم ارتجاعی قادر نیست از این پیشتر برود. ما باید همگی همانگونه که در برابر قدیسین سجده ميکنیم، در برابر مارتینف هم که گرایشات دنبالهروانه ایسکرای جدید را تا نتیجه منطقی آن بسط داده و به این گرایشات در زمینه مبرمترین و اساسیترین مسائل سیاسی بیانی مؤکد و سیستماتیک بخشیده است، سجده کنیم.[٨]
- ٣ -
آشفتهفکری مارتینف از کجاست؟ از آنجا که او انقلاب دمکراتیک را با انقلاب سوسیالیستی عوضی ميگیرد؛ از آنجا که او نقش قشر واسط مابین "بورژوازی"و "پرولتاریا" (توده خرده بورژوازی فقیر شهر و روستا، نیمه "پرولترها" ، و نیمه مالکین) را نادیده ميگیرد؛ و از آنجا که او از درک معنای واقعی برنامه حداقل ما عاجز است. مارتینف شنیده است که ميگویند برازنده یک سوسیالیست نیست که وارد یک کابینه بورژوايی شود (هنگامى که پرولتاریا در حال مبارزه برای انقلاب سوسیالیستی باشد)، اما او عجله دارد معنای آن را چنین "بفهمد" که ما نبایستی با بورژوا دمکراتهای انقلابی در انقلاب دمکراتیک و در دیکتاتوریای که برای انجام چنین انقلابی اساسی است، شرکت جويیم. مارتینف برنامه حداقل ما را خوانده، اما این حقیقت را در نیافته است که تمایز دقیقی که این برنامه بین تحولات قابل اجرا در یک جامعه بورژوايی و تحولات سوسیالیستی قائل ميشود، معرفت نظری و کتابی صِرف نیست، بلکه از حیاتیترین و عملیترین معنا و اهمیت برخوردار است؛ او این حقیقت را درنیافته است که در یک دوره انقلابی این برنامه باید بلافاصله محک بخورد و بعمل در آمد. او ملتفت این نکته نشده که رد ایده دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک در دوره سقوط استبداد، معادل است با چشمپوشی از اجرای برنامه حداقل ما. کافیست بیايیم تمامی تحولات اقتصادی و سیاسی فرموله شده در این برنامه را مورد بررسی قرار دهیم—خواست جمهوری، خواست تسلیح مردم، خواست جدايی کلیسا از دولت، خواست آزادیهای دمکراتیک کامل، و خواست اصلاحات اقتصادی تعیین کننده. آیا روشن نیست که حصول این تحولات در یک جامعه بورژوايی بدون وجود دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک طبقات پايین ممکن نیست؟ آیا روشن نیست که در اینجا نه پرولتاریای تنها، در تمایز از "بورژوازی"، که اينجا مورد اشاره است، بلکه "طبقات پايین" نیروی محرکه فعال هر انقلاب دمکراتیک هستند؟ این طبقات عبارتند از پرولتاریا باضافه دهها میلیون شهری و روستايی فقیر که شرایط زیستشان خرده بورژوايی است. کوچکترین شکی نیست که بسیاری از نمایندگان این تودهها به بورژوازی تعلق دارند. لیکن در این مورد که استقرار کامل دمکراسی به نفع این تودههاست، و اینکه هر قدر این تودهها آگاهتر شوند، مبارزهشان برای استقرار کامل دمکراسی اجتنابناپذیرتر ميشود، شک باز هم کمتری هست. طبعا یک سوسیال دمکرات هرگز ماهیت سیاسی و اقتصادی دوگانۀ تودههای خرده بورژوای شهر و روستا را فراموش نخواهند کرد؛ او هرگز نیاز به سازمان طبقاتی مجزا و مستقل پرولتاریا، سازمانی که برای سوسیالیسم مبارزه کند را از یاد نخواهد برد. اما این را هم فراموش نخواهد کرد که این تودهها هم گذشتهاى دارند هم آیندهاى، هم قوه تشخيص دارند هم تعصب"[٩]، قوه تشخيصى که آنان را مجبور به پیشروی بسوی دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک ميکند. او فراموش نخواهد کرد که آگاهی فقط از کتاب بدست نميآید. و حتی از کتاب، آنقدر که از پیشروی خود انقلاب که چشم مردم را باز ميکند و به آنان درس سیاسی ميدهد، بدست نميآید. در چنین شرایطی، بر تئوریای که ایده دیکتاتوری انقلابی-دمکراتیک را رد میکند، نامی جز توجیه فلسفی عقبماندگی سیاسی نمیتوان گذاشت.
سوسیال دمکرات انقلابی با تحقیر برسینه این تئوری دست رد خواهد زد. او در آستانه انقلاب خود را به ذکر اینکه چه خواهد شد اگر "اوضاع بدتر از بدتر شود" ، محدود نخواهد کرد. بلکه علاوه بر آن، امکان نتیجهای بهتر را نیز نشان خواهد داد، سوسیال دمکرات انقلابی اين رؤيا را خواهد داشت - اگر بیمایۀ آب از سرگذشتهای نباشد ناچار است اين رؤيا را پيش رو داشته باشد - که، پس از تجربه عظیم اروپا، پس از غليان بى سابقه انرژى در ميان طبقه کارگر روسیه، ما موفق خواهیم شد مشعلی انقلابی که راه تودههای ناآگاه و ستمدیده را روشنتر از همیشه روشن کند فرا راهشان بیفروزیم؛ موفق خواهيم شد مثل حالا ايستاده بر شانههای چند نسل انقلابی اروپا به تمامی تحولات دمکراتیک، به کل برنامه حداقلمان، با جامعیتی بی همانند در گذشته، جامه تحقق بپوشانیم. موفق خواهیم شد که از انقلاب روسیه نه جنبشی چند ماهه بلکه جنبشی چند ساله بسازیم؛ جنبشی که نتیجهاش نه گرفتن چند امتیاز حقیر از مراجع قدرت، بلکه سرنگونی کامل آن مراجع باشد. و اگر این موفقیت را کسب کنيم، آنوقت ... دامنه آتش انقلاب به اروپا خواهد کشید، کارگر اروپايی که زیر یوغ ارتجاع بورژوايى در شرايط سخت و طاقتفرسايى بسر ميبَرد، بنوبه خود به پا خواهد خواست و بما نشان خواهد داد که "چطور ميشود"؛ آنگاه اعتلای انقلابی در اروپا متقابلا بر روسیه تأثیر خواهد گذاشت و دوران انقلابی چند سالهاى را به عصری از چندین دهه انقلابی مبدل خواهد کرد؛ آنگاه — اما برای گفتن اینکه "آنگاه" چه خواهیم کرد وقت بسیار است، و آنهم نه از این کنج لعنتی انزوا در ژنو، بلکه در میتینگهای چندین هزار نفری کارگران در خیابانهای مسکو و پترزبورگ، در جلسات آزاد روستا با شرکت "موژیکها"ی روسیه.
- ٤ -
اینگونه رؤياها طبیعتا برای بیمایگان ایسکرای جدید و برای آن "عقل کل بشریت" مارتینف دگماتیست خوب ما، عجیب و بیگانه است. اینان از حصول کامل برنامه حداقل ما از طریق دیکتاتوری انقلابی مردم عادی، عامّه مردم، ميترسند. اینان از آگاهی سیاسی خود ميترسند؛ ميترسند دانش کتابی از بر کرده (اما هضم نکرده)شان از دست برود، ميترسند نتوانند گامهای صحیح و متهورانۀ تحولات دمکراتیک را از شلنگتختههای ماجراجویانه سوسیالیسم غیر طبقاتی و نارودنیکی، یا از شلنگتختههای ماجراجویانه آنارشیسم تمیز دهند. روح بیمایگیشان بدرست بر آنها نهیب ميزند که تشخیص راه درست و حل سریع مسائل جدید و بغرنج در جریان حرکتی سریع به جلو مشکلتر است تا در جریان خردهکاریهای روزمره مشخص؛ و چنین است که از روی غریزه زیر لب غُر ميزنند که: نه! نخواستيم! این جام ديکتاتورى انقلابی-دمکراتیک را پيش ما نياوريد! این مثل شيشه عمر ماست! آقایان، بهتر است "آهسته برويد، با زيگزاگهاى ملايم".
چندان تعجبی ندارد که پارووس Parvus، کسی که تا وقتی مسأله به جرگۀ خود در آوردن محترمترین و شایستهترین افراد مطرح بود حمایت بیدریغ خود را نثار نو ایسکرائیستها ميکرد، سرانجام در اين جمع راکد شروع به احساس ناراحتى کرد. این هم چندان تعجبی ندارد که در اين جمع او بیش از پیش احساس خستگى و کسالت کند. او سرانجام شورش کرد. او به دفاع از شعار "انقلاب را سازمان دهیم"، شعاری که ایسکرای جدید را تا سر حد مرگ ترسانده بود، بسنده نکرد؛ او خود را به نوشتن بیانیه، بیانیههايی که ایسکرا بصورت جزوات جداگانه منتشر ميکرد - اما نظر به دهشتهای "ژاکوبنى"[١٠] با دقت تمام از هر گونه ذکر نام "حزب کارگر سوسیال دمکرات روسیه" اجتناب ميورزید - محدود نساخت. خیر، پارووس با رهانیدن خود از کابوس تئوری عمیق "تشکل به معنای پروسه" ابداعی اکسلرُد (یا روزا لوگزامبورگ؟)، سرانجام موفق شد بجای آنکه مانند خرچنگ عقب عقب برود به جلو گام بردارد. او از کار سیزیفی[١١] تا ابد گندکاریهای مارتینف و مارتف را تصحیح کردن سر باز زد. او آشکارا (متأسفانه بههمراه تروتسکیِ پُرچانه در پیشگفتاری بر جزوه ثقيل و گُندهگويانه پیش از نهم ژانويه[١٢]) از ایده دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک، از این ایده که وظیفه سوسیال دمکراتها است تا در دولت موقت انقلابی پس از سرنگونی استبداد شرکت نمایند، جانبداری ميکند. پارووس عمیقا درست میگوید که سوسیال دمکراتها نميباید از برداشتن گامهای بلند جسورانه به جلو، از وارد آوردن "ضربات" مشترک بر دشمن هراسی به دل راه دهند - ضربات مشترک، شانه به شانه بورژوا-دمکراتهای انقلابی، اما بر پایه این درک روشن (و بسیار بجا خاطرنشان شده) که ادغام تشکیلاتی در کار نخواهد بود، که ما جُدا حرکت ميکنیم اما با هم ضربه میزنیم، که ما تباین منافع را پردهپوشی نميکنیم، که ما متحدمان را نیز همچون دشمنمان میپايیم. و غیره.
اما با آنکه این شعارهای یک سوسیال دمکرات انقلابی پشت کرده به دنبالهروان را گرامی میداریم، نميتوانیم از چند لغزشی که پارووس مرتکب شده است در شگفت نشویم. و اگر این خطاهای جزئی را متذکر ميشویم نه از سر خردهگیری، بلکه به مصداق آن است که هر که عقلش بیش دردش بیشتر. در حال حاضر خطرناکترین چیز برای پارووس آنست که با بیملاحظگیِ خود موضع درستش را در معرض بیاعتباری قرار دهد. از جمله کم اهمیتترین بیملاحظگیهای او ميتوان در این جمله از پیشگفتار بر جزوه تروتسکی یافت: "اگر ميخواهیم پرولتاریای انقلابی را از سایر جریانات سیاسی مجزا نگاهداریم، باید بیاموزیم که خود را از نظر ایدئولوژیک در رأس جنبش انقلابی قرار دهیم (این درست است)، باید بیاموزیم که انقلابیتر از همه باشیم". این غلط است؛ یعنی اگر آن را بمعنای عامی که پارووس بیان کرده در نظر بگیریم، غلط است. غلط است از نقطه نظر خوانندهای که این پیشگفتار برایش چیزی قائم به ذات است، مستقل از مارتینف و نوایسکرائیستها، کسانى که پارووس از آنها نامى نمیبرد. اگر این جمله را دیالکتیکی، یعنی بشکلى نسبی، کنکرت، همهجانبه - و نه به شیوه اديبان حُقهباز که حتی چندین سال بعد جملات پراکندهای را از اینجا و آنجای یک اثر واحد ميقاپند و معنای آنرا تحریف ميکنند - در نظر بگیریم، روشن خواهد شد که حکم مؤکد پارووس حکمى است علیه دنبالهرو-ایسم، و تا اینجا هم حق با اوست (بخصوص کلمات متعاقب این جمله را در نظر بگیرید که ميگوید: "اگر ما از انکشاف انقلابی عقب بمانیم"، و ...). اما خواننده نمیتواند تنها دنبالهروها را در ذهن داشته باشد، زیرا علاوه بر دنبالهروها، در اردوگاه انقلابیون و در میان دوستان خطرناک انقلاب کسان دیگری هم هستند - "انقلابیون سوسیالیست" هم هستند؛ نادژدینها Nadezhdins هم هستند که موج وقایع آنها را به دنبال خود ميکشاند و در مقابل عبارات انقلابی درمانده و عاجز ميشوند؛ یا هستند کسانی که بیشتر غریزه هدایتشان ميکند تا یک دید انقلابی (مثل گاپون Gapon). پارووس اینها را از یاد بُرده است، از یاد بُرده است زیرا عَرضه مطلبش، بسط اندیشههایش، آزاد نبوده، بلکه مُقیّد به خاطرۀ خوش همان مارتینفیسمی بوده است که خود ميکوشد علیهاش به خواننده هشدار دهد. ارائه مطلب از جانب پارووس بقدر کافی کنکرت نیست. چرا که از جریانهای انقلابی روسیه را در کلیّت خود در نظر نمیگیرد. جریانهايی که وجودشان در دوران انقلاب دمکراتیک اجتناب ناپذیر بوده و طبعاً وجود طبقات هنوز متمایز و لایه لایه نشده در جامعه در چنین دورانی را منعکس ميکنند. در چنین دورانی کاملا طبیعی است که برنامههای دمکراتیک در لفافهای از ایدههای سوسیالیستی مبهم و حتی ارتجاعی پردهپوشی شده با عبارات انقلابی، پیچیده شود. (یعنی "انقلابیون سوسیالیست" و نادژدین کسی که در بریدن از "انقلابیون سوسیالیست" و پیوستن به ایسکرای جدید گويی فقط مارک خود را عوض کرد). در چنین شرایطی، ما، یعنی سوسیال دمکراتها، هرگز نميتوانیم شعار "انقلابیتر از همه باشیم" را طرح کنیم و هرگز هم طرح نخواهیم کرد. ما حتی سعی نخواهیم کرد که در انقلابی بودن با دمکراتی بُریده از پایگاه طبقاتی خویش، با دمکراتی که کُشته و مردۀ عبارات زیبا و دلپذیر است و مدام جملهها و شعارهای مبتذل (بخصوص در موضوعات ارضی) ردیف میکند، همسری کنیم. برعکس، ما همیشه ناقد چنین انقلابی بودنی خواهیم بود؛ ما معانی واقعی کلمات، محتوای واقعی وقایع بزرگ بصورت ایدهآل در آمده را افشا خواهیم کرد؛ ما نیاز به یک ارزیابی هوشیارانه از طبقات و طیفهای موجود در درون طبقات را حتی در داغترین موقعیتهای انقلاب آموزش خواهیم داد.
این اطهارات پارووس مبنی بر اینکه "دولت موقت انقلابی در روسیه، دولت دمکراسی کارگری خواهد بود"، اینکه "چنانچه سوسیال دمکراتها در رأس جنبش انقلابی پرولتاریای روسیه باشند، این دولت یک دولت سوسیال- دمکرات خواهد بود"، اینکه دولت موقت سوسیال دمکرات، "دولتی یکپارچه سوسیال دمکرات" خواهد بود، نیز، به همان دلیل، به همان اندازه نادرست است. این غیر ممکن است؛ مگر آنکه صحبت از دورههای گذرايی باشد که در آنها بخت یار است، و نه از دیکتاتوری انقلابیای که دوامی دارد و قابلیتی برای آنکه اثری از خود در تاریخ باقی گذارد. این غیر ممکن است؛ زیرا تنها دیکتاتوری انقلابی مورد حمایت اکثریت وسیع مردم است که ميتواند اصلا دوامی داشته باشد (طبعا نه بطور مطلق بلکه بطور نسبی) در حالى که پرولتاریای روسیه اکنون اقلیت مردم روسیه را تشکیل ميدهد. پرولتاریای روسیه تنها در صورتی ميتواند اکثریتی عظیم بشود که با توده نیمه پرولترها، نیمه مالکین، يعنی با توده فقیر خرده بورژوازی شهر و روستا در هم آمیزد. چنین ترکیبی از پایگاه اجتماعی آن دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک ممکن و مطلوب، طبعاً بر ترکیب دولت انقلابی اثر خواهد گذاشت و ناگزیر به شرکت یا حتی تفوق ناهمگونترین نمایندگان دمکراسی انقلابی در داخل آن، خواهد انجامید. در این زمینه، اگر اینک آن تروتسکی پُرچانه، مينویسد که "یک پدر گاپون فقط یکبار میتواند ظهور کند"، که "جايی برای یک گاپون دوم نیست"، فقط به این خاطر چنین چیزهايی را چنین سهل و ساده مينویسد که یک پُرگوی توخالی است. اگر در روسیه جايی برای گاپون دوم نباشد، برای یک انقلاب دمکراتیک حقیقتا "عظیم" و بفرجام رسیده هم جايی نخواهد بود. [انقلاب] برای عظیم شدن، برای زنده کردن سالهای ٩٣-١٧٨٩، و نه سالهای ٥٠-١٨٤٨، و برای فراتر رفتن از آن سالها، ميباید تودههای وسیع را به زندگى فعال، به تلاشهای قهرمانانه، به "خلاقیت تاریخی بنیادی" بکشاند؛ باید آنان را بر پا دارد تا از ورطه هولناک جهالت، ستمکشیدگی بیهمانند، عقبماندگی باور نکردنی و خرفتی بی حد و حصر به در آیند، این انقلاب از هم اکنون تودهها را بر ميخيزاند؛ دولت خود بامقاومت مذبوحانهاش این پروسه را تسهیل ميکند. اما طبعاً صحبتى از یک آگاهی سیاسی پخته و بلوغ یافته، از آگاهی سیاسی سوسیال دمکراتیکِ این تودهها یا رهبران پُر شمار "خودى" محبوبشان يا رهبران "موژيک"شان، نميتواند در میان باشد. اینان نمیتوانند بدون آنکه نخست چند آزمون انقلابی را با موفقیت از سر بگذرانند، بلافاصله سوسیال دمکرات بشوند؛ و نه بخاطر جهالتشان (انقلاب، تکرار ميکنیم، با سرعتی شگفتآور روشنگری ميکند)، بلکه به این خاطر که موقعیت طبقاتیشان پرولتری نیست، به این خاطر که منطق عینی تکامل تاریخی در حال حاضر نه وظایف یک انقلاب سوسیلیستی، بلکه وظایف یک انقلاب دمکراتیک را در مقابلشان قرار میدهد.
پرولتاریای انقلابی با حداکثر توان، و با بکنار افکندن دنبالهرو-ایسم حقیر برخی و عبارات انقلابی برخی دیگر در این انقلاب؛ شرکت خواهد کرد. پرولتاریای انقلابی قاطعیت و آگاهی را در گردباد سرگیجهآور وقایع وارد خواهد کرد و بيباکانه و استوار، در حالى که از دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک هراسی ندارد، بلکه مشتاقانه آن را طلب ميکند، - در حالى که برای جمهوری و برای آزادیهای کامل در یک جمهوری ميجنگد، در حالى که برای اصلاحات اقتصادی اساسی ميجنگد، به پیش خواهد رفت تا برای خود رزمگاهی واقعاً وسیع، رزمگاهی در شأن قرن بیستم خلق کند تا در آن مبارزه برای سوسیالیسم را به پیش بَرَد.
کلیات آثار (انگلیسی) جلد ٨، صفحات ٢٩٢ - ٢٧٥
تاریخ نگارش: آخر مارس - اول آوریل ١٩٠٥
در ٥ و ١٢ آوریل (٢٣ و ٣٠ مارس) ١٩٠٥ در وپریود، شماره های ١٣ و ١٤، بچاپ رسید.
زيرنويسها و توضيحات
[١]
باکونینیسم - یک جریان آنارشیستی ضد مارکسیستی که به اسم بنیانگذار آن، میخائیل باکونین (١٨٧٦ - ١٨١٤)، نامگذاری شده است. حکم پایهای باکونینیسم، نفی دولت بطور کلی، که شامل دیکتاتوری پرولتاریا نیز می گردد، میباشد. باکونینستها بر این عقیده بودند که انقلاب شکل شورش آنی همگانی (عموم خلقی) به رهبری انجمنی مخفی از انقلابیون، متشکل از افراد "برجسته" را خواهد داشت. تئوری و تاکتیکهای باکونینیست ها از جانب مارکس و انگلس به شدت محکوم گردید. لنین باکونینسم را چنین توصیف نمود: "جهان بینی خرده - بورژوايی که از عاقبت به خیر شدن خود نا امید گشته است." باکونینیسم یکی از منابع ایدئولوژیک نارودنیسم بود.
تکاچفیسم Tkachovism، مشتق از نام تکاچف. او یکی از ایدئولوگهای نارودنیسم بود.
[٢]
نارودنایا ولیا (اراده خلق) - یک جمعیت مخفی انقلابی بود که در سال ١٨٧٩ پس از انشعاب جمعیت نارودنیکی زملیا ای ولیا (Zemlya i volya زمین و اراده) تشکیل گردید. نارودنایا ولیا اسلوب عمده مبارزه را ترور انفرادی نمایندگان حکومت مطلقه ميدانست. کمی پس از آنکه نارودنایا ولیا تزار الکساندر دوم را به قتل رساند (اول مارس - مطابق تقویم جدید ١٣ مارس - سال ١٨٨١) حکومت تزاری نارودنایا ولیا را تارومار کرد. اکثریت نارودنیکها پس از این حادثه از جنبش انقلابی بر ضد تزار سر باز زدند و بنای موعظه آشتی و سازش با حکومت مطلقه را گذاشتند. این وارث نا خلف مکتب نارودنیکی، یعنی نارودنیکهای لیبرال، سال ٩٠ - ٨٠ قرن نوزدهم، بيانگر گرایشات و منافع کولاکها شدند. (منتخب آثار لنین در یک جلد، صفحه ٨٧٩، توضیح ٣٤ با مختصر تغییر. —مترجم)
[٣]
میلران - سوسيال رفرميست فرانسوى. در ١٨٩٩ به دولت بورژوايى ارتجاعى پيوست و در دولت با ژنرال گاليفه، قصاب کمون پاريس، همکارى کرد.
[٤]
لنين اصطلاح فرانسوى Tout Court را بکار برده است، به معناى چِـکی، یک دفعه، "نگذاشته نه برداشته"، بدون ذکر مدرک و دليل.
[٥]
ثلاثی Triad - مجموعه متشکل از سه جزء.
[٦]
بیل را بیل ناميدن - To call a Spade a Spade، ضرب المثل انگلیسی. چیزی را به همان نامی که دارد نامیدن، اینجا منظور این است که اسم دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان را بگذارد دیکتاتوری انقلابی- دمکراتیک پرولتاریا و دهقانان.
[٧]
ما پیشتر پوچی این رای را که چنانچه اوضاع بدتر از بدتر شود ممکن است پرولتاریا بورژوازی را به عقب براند، تذکر دادیم. —لنین
[٨]
شماره ٩٣ ایسکرا هنگامی بدست ما رسید که طرح مقاله کنونی تنظیم شده بود. ما در فرصت دیگری بدان خواهیم پرداخت. —لنین
[٩]
"هم گذشتهاى دارند هم آیندهاى، هم داورى دارند هم پيشداورى"... اشاره به جملهاى از مارکس درباره دهقانان است در فصل هفتم ١٨ برومر لوئى بناپارت. زيرنويس متن انگليسى خواننده را به جلد اول منتخب آثار مارکس و انگلس، چاپ مسکو ١٩٥٨، صفحه ٣٣٥ رجوع داده است. —آرشيو عمومى
[١٠]
نمیدانم آیا خوانندگان ما با این حقیقت روشن کننده و خصلتنما توجه کردهاند یا نه که در میان همه ورقپارههای منتشره از جانب ایسکرای جدید، برخی نوشتههای خوب با امضای پارووس نیز وجود داشت. هیأت تحریریه ایسکرای جدید به این اعلامیهها، که هیأت تحریریه آنها را بدون ذکر نام حزب ما یا تکثیر کنندگان بچاپ ميرساند، پشت کرد —لنین
[١١]
کار سیزیفی: استعارهاى است برای کار سخت و طاقت فرسا، اما بیهوده و عبث. مأخذ آن یکی از اساطیر یونان باستان است که در آن پادشاهی بنام سیزیف Sisyphus از جانب خدایان محکوم شد سنگی را به قله کوهی برساند؛ اما سنگ چون به بالای کوه ميرسید به پايین ميغلطید و سیزیف ناچار بود کار خودش را الىالابد تکرار کند.
[١٢]
در باره اين مسأله که جزوه تروتسکی، که پیشگفتار پارووس را به همراه دارد و در چاپخانه حزب به چاپ رسیده، ایسکرا سکوت حسابگرانهای اختیار کرده است. واضح است که به نفعش نیست که گندکاریها را آشکار کند، مادام که مارتینف از یک طرف ميکشد و پارووس از طرف دیگر، ما باید زبانمان را نگاه داریم تا پلخانف گوش مارتف را بگیرد و بیرون ببردش! و این نزد ما یعنی "رهبری ایدئولوژیک حزب"! و این از قضا یک چشمه از "فرمالیسم" است. حضرت سلیمانهای ما در شورا چنین تصمیم گرفتهاند که مُهر حزب تنها بر جزواتی که نگارش آنها از طرف سازمانهای حزب محول گردیده مجاز است. جالب است که از این حضرت سلیمانها پرسید چه سازمانی مأموریت نگارش جزوه نادژدین، تروتسکی و دیگران را محول کرده است. یا آنکه حق با کسانی بود که اعلام کردند تصمیم فوق حقه رذیلانه و تنگ نظرانهاى است علیه چاپخانه لنین؟ —لنین
تایپ شده از روی کتاب "لنین: بلشویسم و منشویسم در انقلاب دمکراتیک"، انتشارات اتحاد مبارزان کمونیست - بهمن ١٣٥٩ - باز تکثیر از انتشارات مرکزی کومهله - خرداد ١٣٦٦
دريافت متن تايپ شده از کورش مدرسى، مارس ٢٠٠٨
متن تايپ شده براى انتشار در اين سايت با متن انگليسى مقابله و بعضا تغيير داده شده است.
lenin.public-archive.net #L1268fa.html
|