Farsi    Arabic    English   

پيشگفتار به جزوۀ
«یادداشت‌ لوپوخین رئیس ادارۀ پلیس»

و. ای. لنین


آنطور که آقای لوپوخین در یادداشتهای خود بیان می کند، به نظر می رسد از یک چیز خوب مقداری بیش از اندازه می تواند وجود داشته باشد. چیز خوب از نظر پلیس مقررات «موقت» امنیتی است که از سال ۱۸۸۱ تاکنون یکی از پایدارترین قوانین بنیانی امپراتوری روسیه بوده است. پلیس از هر نوع حقوق و قدرتی برخوردار است تا به اصطلاح «تودۀ مردم را در حمایت خود نگاهدارد» و این عبارتی است که در یادداشت مذکور آمده، یادداشتی که هر چه توجه بیشتری صرف آن گردد، شیوۀ ابلهانۀ نگارش و چرخشهای بدترکیب اداری در سخنوری، بیشتر در آن آشکار و نمایان می شود. آری پلیس تحت این «مقررات» می زیسته، ولی ویژگیهای «خوب» شان، آنها را به لجن کشیده است. این یک جنبۀ موضوع است. جنبۀ دیگر آن این واقعیت است که اقدامات سرکوبگرانۀ اضطراری، که در بیست و پنج سال قبل احتمالاً غیرعادی به نظر می آمد، از آن پس چنان عادی شده که مردم خود را با آن وفق داده‌اند، اگر بتوان اینطور گفت. اهمیت سرکوبگرانۀ این اقدامات اضطراری تضعیف شده است، درست همانطور که یک فنر نو پس از استفادۀ دراز مدت و شدید، حالت فنری خود را تا حدودی از دست داده و ضعیف می شود. آقای لوپوخین، سرپرست ادارۀ پلیس در یادداشت خود که با لحنی محزون و ملالت انگیز نوشته شده می گوید این بازی ارزش تقلا کردن ندارد.

به راستی که این لحن حاکی از پریشانی، خشک، کاسب مآبانه و در عین حال انتقاد ویرانگر از جانب یک پلیس رسمی دربارۀ قانون بنیانی پلیس روسیه، چقدر برای یک سوسیال دمکرات خشنود کننده است. روزهای کامیابی حکومت پلیسی تمام شده است! دهۀ ۶۰، زمانی که حتی موجودیت یک حزب انقلابی در تصور نمی گنجید تمام شده است. دهۀ هفتاد تمام شده است، آن زمان که قدرت چنین حزبی، که موجودیتش یک واقعیت انکار ناپذیر و وحشت آور بود که «تنها با اعمال قهرآمیز فردی و نه با یک انقلاب سیاسی برابری می کرد» گذشته است. در آن روزها، هنگامی که «تبلیغات زیرزمینی تنها مورد حمایت برخی افراد یا محافل قرار می گرفت»، آن فنری که به تازگی ابداع شده بود، هنوز می توانست تا حدودی مؤثر افتد. ولی اکنون، «در اوضاع و احوال کنونی جامعه، هنگامی که نارضائی از نظام موجود و یک جنبش نیرومند مخالف در سراسر روسیه گسترش و توسعه می یابد»، چقدر این فنر سست و ضعیف شده است! به راستی در آن زمان که این اقدامات اضطراری باید، واقعاً باید، در هزاران مورد «علیه کارگرانی که به صورت مسالمت آمیز و صرفاً با انگیزۀ اقتصادی دست به اعتصاب زده‌اند» به کار بسته می شد، در آن زمان که حتی قلوه سنگها نیز به عنوان اسلحۀ خطرناک سیاسی طبقه بندی می شد، چه خوب ابلهانه و بی معنی بودن این اقدامات اثبات گردید!

لوپوخین بیچاره، نومیدانه به کاری بس تعجب آور دست زده و آقایان وزرا را برای پیوستن به خود و خندیدن به پی آمدهای مضحکی که حاصل کاربست مقررات امنیتی هستند فرا می خواند. از زمانی که جنبش انقلابی حقیقتاً در درون مردم نفوذ کرد و پیوندی جدا ناشدنی با جنبش طبقاتی توده‌های زحمتکش برقرار نمود، سراپای این مقررات، از قوانین مربوط به ثبت گذرنامه گرفته تا دادگاههای نظامی، جملگی به قوانینی بی مصرف بدل شدند. حتی «اصل حقوقی سرایداران منازل» که نعمت خداداده‌ای برای پلیس است، مورد انتقاد سوزناک وزیر پلیسی، شخصی که معتقد است این اصل حقوقی اثر سست کننده‌ای بر فعالیتهای پیشگیری پلیس می گذارد، قرار گرفت.

در حقیقت، رژیم پلیسی به ورشکستگی کامل رسیده است! این ورشکستگی را نه تنها اظهارات شخص کاملاً با صلاحیتی مانند آقای محترم لوپوخین، بلکه سراسر جریان تکامل سیاست تزاری تأیید می کند. هنگامی که هیچ جنبش انقلابی واقعی خلقی وجود نداشت، زمانی که مبارزۀ سیاسی هنوز با مبارزۀ طبقاتی پیوند نیافته و جزء تفکیک ناپذیر آن نگردیده بود، اقدامات سادۀ پلیس علیه افراد و محافل مطالعاتی می توانست مؤثر افتد. ثابت شده است که کاربست این قبیل اقدامات علیه طبقات، به طرز مضحک و خنده آوری بی ثمر است؛ کثرت آنها به مانعی در برابر فعالیت پلیس بدل می شود. این مطلب به اثبات رسیده است که عبارات پرهیبت و وحشت زائی که در مقررات امنیتی به کار گرفته شده تنها عباراتی از روی بیچارگی و زبونی، عباراتی بی ارزش هستند که نارضائی را در میان «مردم ساده»، مردمی که از انقلابیون نیستند، بیشتر می کنند و در حقیقت بر انقلابیون تأثیر جدی نمی گذارند. برای مبارزه علیه انقلاب مردم، علیه مبارزۀ طبقاتی، نمی توان به پلیس متکی بود، بلکه باید از حمایت مردم و نیز از پشتیبانی طبقات برخوردار بود. این است مفهوم آنچه در یادداشت آقای لوپوخین آمده است. و چنین است آن مفهومی که دولت خودکامه از تجارب عملی خود درک می کند. فنرهای ماشین پلیس، قدرت و تازگی خود را از دست داده است، اکنون نیروی نظامی به تنهائی کافی نیست. اکنون باید به تنفر ملی و به تنفر نژادی دامن زده شود؛ اکنون باید از میان عقب مانده ترین بخش‌های خرده بورژوازی شهری (و، به دنبال آن، طبیعتاً روستایی) افرادی را برای فعالیت در «صدها سیاه»[۱] استخدام کرد؛ باید برای دفاع از تاج و تخت، صف عظیمی از تمام عناصر ارتجاعی موجود در میان مردم تشکیل داد؛ باید مبارزۀ پلیس علیه محافل مطالعاتی را به مبارزۀ بخشی از مردم علیه بخش دیگری از آنان بدل کرد.

این درست همان کاری است که هیئت حاکمه هم اکنون به انجام آن مشغول است. در باکو تاتارها را علیه ارامنه برمی انگیزد می کند؛ در فکر تحریکاتی برای قتل عام جدید یهودیان است؛ دسته‌های صدها سیاه را علیه مردم زمستوو، دانشجویان و جوانان پرشور دبیرستانی سازمان می دهد؛ به اشراف زده‌های وفادار به خود و عناصر محافظه کاری که در میان دهقانان وجود دارند متوسل می شود. آها، بسیار خوب! ما سوسیال دمکراتها از این تاکتیکهای اتوکراسی تعجب نمی کنیم؛ و نیز از این تاکتیکها نمی هراسیم. ما می دانیم که این کار نیز برای دامن زدن به دشمنی های نژادی، کمکی به هیئت حاکمه نخواهد کرد زیرا کارگران سازماندهی خود برای مقاومت مسلحانه در برابر راهزنان را آغاز کرده‌اند؛ و هیئت حاکمه با تکیه بر بخشهای استثمارگر خرده بورژوازی تنها تعارض خود با توده‌های واقعی کارگر را گسترده تر خواهد ساخت. ما هرگز انتظار نداشته‌ایم که انقلابات سیاسی یا اجتماعی با «متقاعد ساختن» قدرتها و یا توسط اشخاص تحصیل کرده‌ای که به راه «پرهیزکاری و تقوا» گام نهاده‌اند، صورت پذیرد. ما همیشه بر این عقیده‌ایم که این مبارزۀ طبقاتی، مبارزۀ بخش استثمار شدۀ مردم علیه استثمارگران است که مبنا و پایۀ تحولات سیاسی بوده و در تحلیل نهائی، سرنوشت هر گونه تحولاتی از این قبیل را تعیین می کند. پذیرش شکست کامل شیوه‌های بیهودۀ پلیس از جانب هیئت حاکمه و پرداختن وی به سازماندهی بلاواسطۀ جنگ داخلی، نشان می دهد که روز تصفیه حساب نهائی نزدیک می شود. چه بهتر. دارد جنگ داخلی را آغاز می کند. چه بهتر. ما نیز موافق جنگ داخلی هستیم. اگر ما تنها در یک مورد به خود اطمینان داشته باشیم، آن مورد همینجاست، جنگ توده‌های بیکران تحت ستم و منکوب شده، جنگ میلیونها بی چیز که تمامی جامعه را به حرکت درمی آورند، علیه یک مشت انگل مرفه. البته، هیئت حاکمه با دامن زدن به تعارض نژادی و تنفر قبیله‌ای، شاید بتواند برای مدتی گسترش و تکامل مبارزۀ طبقاتی را متوقف سازد، ولی اینکار تنها برای مدتی بسیار کوتاه امکان پذیر است و به قیمت گشودن عرصۀ نوین و باز هم گسترده تری از مبارزۀ طبقاتی، به قیمت ایجاد احساس تنفر باز هم شدیدتر مردم نسبت به حکومت مطلقه تمام می شود. این مطلب را پی آمدهای کشتار جمعی در باکو اثبات کرده است، کشتاری که احساس انقلابی تمامی بخش‌های مردم علیه تزاریسم را دهها بار عمیق تر ساخت. هیئت حاکمه در این فکر بود که با منظرۀ جوی خون و نبردهای وسیع خیابانی، مردم را به وحشت اندازد، ولی در حقیقت با این کار ترس از جوی خون، و ترس از یک رویاروئی مسلحانه را از مردم دور کرد. در واقع، هیئت حاکمه آرمانهای ما را به پیش می برد و اینکار را با تبلیغاتی بسیار گسترده تر و به شیوه‌ای به مراتب مؤثرتر از آنچه ما هرگز در خواب هم نمی دیدیم، به انجام می رساند. به قول آن سرود انقلابی فرانسوی، Vive le son du canon! ، «درود بر غرش توپ!»، درود بر انقلاب، درود بر جنگ علنی خلق علیه حکومت تزاری و وابستگانش!


نوشته شده در فوریه - مارس ۱۹۰۵
نخستین بار در جزوۀ یادداشتهای سرپرست ادارۀ پلیس لوپوخین، به چاپ رسید.
در نشریۀ وپریود در ژنو، با امضای ن. لنین چاپ شد.
مجموعه آثار، جلد ۸، صفحات ۲۰۵-۲۰۲


[۱] صدها سیاه Black Hundreds – یک تشکیلات ارتجاعی سلطنت طلب از آدم کشان که به وسیلۀ پلیس تزاری برای مبارزه با جنبش انقلابی برپا شد. آنها انقلابیون را به قتل می رساندند، به روشنفکران مترقی حمله می کردند و قتل عامهای ضد یهودی را سازمان می دادند.

-- ترجمه م. کمال
- دریافت شده از جواد راستی‌پور
- ترجمۀ فارسی توسط این سایت مقابله و ادیت نشده است.—آرشیو عمومی لنین


lenin.public-archive.net #L1251fa.html