گرایشی قهقرائی در سوسیال-دمکراسی روسیه
و.ای. لنین
هیئت تحریریۀ رابوچایا میسل ضمیمۀ جداگانهای همراه با رابوچایا میسل (سپتامبر ١٨٩٩) منتشر کرده است، با قصد و هدفِ «خلاص شدن از تلّ بدفهمیها و ابهاماتی که در رابطه با گرایش رابوچایا میسل (مانند «کنارهگیری از سیاست» از جانب ما) وجود دارد». ما بسیار خرسندیم که رابوچایا میسل بالأخره دارد مسائل برنامهای را، که تاکنون سعی میکرد نادیده بگیرد، مطرح میکند، لیکن ما اکیداً علیه این ادعا که «گرایش رابوچایا میسل گرایش کارگران مترقی روسیه است» (آنطور که هیئت تحریریه در نوشتۀ فوق اعلام میکند) معترضیم. در حقیقت، اگر تحریریۀ رابوچایا میسل میخواهد آن راهی را که در آن نشریه به آن اشاره شده (و تاکنون فقط اشاره شده) بپیماید، معنیش این است که برنامه بدقت تنظیم شده بوسیلۀ پایهگذاران سوسیال-دمکراسی روسیه، برنامهای که تا به امروز تمام سوسیال-دمکراتهای فعال در روسیه طرفدار آن بودهاند، را بغلط درک کرده؛ معنیش این است که دارد نسبت به سطح رشد تئوریک و عملیای که سوسیال-دمکراسی روسیه فیالحال به آن نائل شده است، گامی به عقب برمیدارد.
گرایش رابوچایا میسل در مقالۀ اصلی ضمیمۀ جداگانه تحت عنوان «واقعیت ما» به تفصیل بیان شده است (به امضای: ر.م. R.M)، همان مقالهای که حالا باید آن را جزء به جزء تحلیل کنیم.
از همان آغاز مقاله میبینیم که ر.م. توصیفی غلط از «واقعیت ما» علیالعموم، و از جنبش طبقۀ کارگرِ ما علیالخصوص، به دست میدهد، که او یک درک بینهایت محدود از جنبش طبقۀ کارگر و یک تمایل به ندیدنِ اَشکال عالیتر آن جنبش، که تحت رهبری سوسیال-دمکراتهای روسیه پدید آمده است، از خود به نمایش میگذارد. ر.م. در آغاز مقالهاش البته میگوید «جنبش طبقۀ کارگرِ ما نطفههای متنوعترین اَشکال تشکل را در خود دارد»، از همبستگیهای اعتصابی گرفته تا انجمنهای علنی (قانوناً مُجاز).
خواننده حیرتزده میپرسد «فقط همین؟». مطمئناً ر.م. میبایست متوجه بعضی اَشکال عالیتر، اَشکال پیشرفتهتر تشکل در جنبش طبقۀ کارگر در روسیه شده باشد! پیداست که او مایل نیست به آنها توجهی بکند زیرا، در صفحۀ بعد، او حکم خود را بنحوی از این هم مؤکدتر تکرار میکند: میگوید «وظایف جنبش در لحظۀ کنونی، امر واقعاً طبقۀ کارگریِ کارگران روسیه» «تقلیل دادن خودشان به کاری است که کارگران برای بهتر کردن وضعیت خود با همۀ وسایل ممکن میکنند. و هنوز هم تنها وسایلی که یک یک از آنها نام بُرده میشود، تشکلهای اعتصابی و انجمنهای قانونی هستند! بنابراین جنبش طبقۀ کارگر روسیه، از قرار معلوم، خود را به انجمنهای اعتصابی و قانونی خلاصه میکند! ولی این یک دروغ محض است! از بیست سال پیش، جنبش طبقۀ کارگر روسیه تشکیلاتی بس وسیعتر بنا نهاد، و اهدافی بسیار جامعتر (که در زیر به جزئیات آن اشاره خواهد شد) در مقابل خود قرار داد. جنبش طبقۀ کارگر روسیه سازمانهایی همچون لیگهای مبارزۀ سن پترزبورگ[١] و کییف[٢]، اتحادیۀ کارگران یهودی[٣]، و سازمانهای دیگری را ساخت. ر.م. البته میگوید که جنبش طبقۀ کارگر یهودی «کاراکتر سیاسی ویژهای» دارد و یک استثناء است. اما باز این هم یک دروغ است؛ زیرا اگر اتحادیۀ کارگران یهودی چیز «ویژهای» میبود، با تعدادی از سازمانهای روسیه ادغام نشده بود تا حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را تشکیل بدهد. بنیانگذاری این حزب بزرگترین گامی است که جنبش طبقۀ کارگر روسیه در جوش خوردنش با جنبش انقلابی روسیه برداشته است. این گام بروشنی نشان میدهد که جنبش طبقۀ کارگر روسیه خود را به انجمنهای اعتصابی و قانونی تقلیل نمیدهد. چطور اینطور شده است که این سوسیالیستهای روسیه که در رابوچایا میسل قلم میزنند از به رسمیت شناختن این گام و فهم اهمیت آن اکراه دارند؟
اینطور شده برای اینکه ر.م. رابطۀ جنبش طبقۀ کارگر روسیه با سوسیالیسم و با جنبش انقلابی در روسیه را درک نمیکند، برای اینکه اهداف سیاسی طبقۀ کارگر روسیه را درک نمیکند. ر.م. مینویسد: «خصلتنماترین شاخص گرایش جنبش ما، البته، مطالباتی است که کارگران پیش کشیدهاند». ما میپرسیم: چرا مطالبات سوسیال-دمکراتها و سازمانهای سوسیال-دمکراتیک جزو شاخصهای جنبش ما به حساب نیامدهاند؟ بر چه اساسی ر.م. مطالبات کارگران را از مطالبات سوسیال-دمکراتهای روسیه جُدا میکند؟ ر.م. در تمام طول مقالهاش اینها را از هم تفکیک میکند به همان نحوی که سردبیران رابوچایا میسل، عموماً، در هر شمارۀ نشریهشان میکنند. برای توضیح این اشتباه رابوچایا میسل لازم است که کل مسئلۀ رابطۀ سوسیالیسم و جنبش طبقۀ کارگر را روشن کنیم. در آغاز، سوسیالیسم و جنبش طبقۀ کارگر جُدا از هم در کلیۀ کشورهای اروپایی وجود داشتند. کارگران علیه سرمایهداران مبارزه میکردند، آنها اعتصاب و اتحادیه سازمان میدادند. سوسیالیستها در حالی که از جنبش طبقۀ کارگر کنار ایستاده بودند، نظریههایی در نقد سیستم بورژوایی، کاپیتالیستی جامعۀ معاصر فرموله میکردند و خواستار تعویض آن با سیستمی دیگر، سیستم عالیتر، سیستم سوسیالیستی بودند. جدایی جنبش طبقۀ کارگر و سوسیالیسم ضعف و عقبماندگی هر دو را موجب میشد: تئوریهای سوسیالیستها، جوش نخورده با مبارزۀ کارگران، چیزی بیش از اوتوپیها، آرزوهای خوبی که هیچ تأثیری بر زندگی واقعی نداشت، نبودند؛ جنبش طبقۀ کارگر خُرد و ریز و تکه پاره باقی ماند، وزن و اهمیت سیاسی کسب نکرد، و از روشنگری علم پیشرفتۀ زمان خود بهرهای نبرد. به این دلیل، در تمام کشورهای اروپایی، شاهد یک اشتیاق دائمالتزاید به جوش دادن سوسیالیسم با جنبش طبقۀ کارگر در یک جنبش واحد سوسیال-دمکراتیک هستیم. زمانی که این جوشخوردن به وقوع بپیوندد مبارزۀ طبقاتی کارگران مبارزۀ آگاهانۀ پرولتاریا برای رهایی خود از استثمار طبقات مالک میشود، و شکل عالیتری از تکامل جنبش کارگران سوسیالیست — حزب سوسیال-دمکراتیک طبقۀ کارگر مستقل. با هدایت سوسیالیسم در جهت جوش خوردن به جنبش طبقۀ کارگر، کارل مارکس و فردریش انگلس بزرگترین خدمتشان را کردند: آنها یک تئوری انقلابی خلق کردند که ضرورت این جوش خوردن را توضیح داد و وظیفۀ سازماندهی مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا را به سوسیالیستها محول کرد.
دقیقاً این همان چیزی است که در روسیه اتفاق افتاد. در روسیه هم، سوسیالیسم به مدتی مدید وجود داشته است، چندین دهه، کنار ایستاده از مبارزۀ کارگران علیه سرمایهداران، کنار از اعتصابات کارگران و غیره. از یک سو، سوسیالیستها تئوری مارکس را درک نکردند، فکر میکردند در روسیه قابل کاربست نیست؛ و از سوی دیگر، جنبش طبقۀ کارگر در یک شکل کاملاً جنینی باقی ماند. زمانی که اتحادیۀ کارگران جنوب روسیه در سال ١٨٧٥ و اتحادیۀ کارگران شمال روسیه در سال ١٨٧٨ تأسیس شدند، این سازمانهای کارگران آن راهی را که سوسیالیستهای روسیه انتخاب کرده بودند، پیش نگرفتند؛ آنها برای مردم حقوق سیاسی مطالبه میکردند، میخواستند برای آن حقوق دست به مبارزه بزنند، ولی در آن موقع سوسیالیستهای روسیه مبارزۀ سیاسی را بغلط انحرافی از سوسیالیسم میدانستند. با این حال سوسیالیستهای روسیه، به تئوری عقبمانده و غلط خود نچسبیدند. آنها به پیش رفتند، آموزشهای مارکس را پذیرفتند، و بتدریج یک تئوری سوسیالیسم کارگری که در روسیه قابل کاربست باشد تدوین کردند — تئوری سوسیال-دمکراتهای روسیه. بنیانگذاری سوسیال-دمکراسی روسیه خدمت بزرگی بود که توسط گروه آزادی کار، پلخانف، اکسلرد و رفقایشان[٤] انجام گرفت. از زمان بنیانگذاری سوسیال-دمکراسی روسیه (١٨٨٣) جنبش طبقۀ کارگر روسیه – در هر قدرتنمایی بزرگش – به سوی نزدیکی بیشتر به سوسیال-دمکراتهای روسیه کشیده شده است با سعی در این که با آنها ادغام شود. بنیانگذاری حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه (در بهار ١٨٩٨) بزرگترین قدم رو به جلو بسوی این جوش خوردن بود. در حال حاضر وظیفۀ اساسی سوسیال-دمکراتهای روسیه و تمام کارگران طبقه-آگاه روسیه، تقویت این به هم آمیختن، مستحکم و متشکل کردن حزب کارگر سوسیال-دمکرات است. کسی که نمیخواهد این به هم آمیختن را به رسمیت بشناسد، کسی که سعی میکند نوعی خط فاصل مصنوعی بین جنبش طبقۀ کارگر و سوسیال-دمکراسی در روسیه بکِشد، نه تنها خدمتی نمیکند، بلکه به سوسیالیسم کارگران و جنبش طبقۀ کارگر روسیه صدمه میزند.
باری، ر.م. مینویسد: «تا آنجایی که مطالبات وسیع، مطالبات سیاسی منظور نظر است، فقط در مطالبات بافندگان سن پترزبورگ ... در ١٨٩٧ است که ما اولین و با این حال یک دعوای آگاهانه را مشاهده میکنیم که در آن کارگران ما چنین مطالبات وسیع سیاسی را پیش میکشند». باید دوباره بگوییم که این بدون تردید ناصحیح است. با انتشار گفتههایی چون این، هیئت تحریریۀ رابوچایا میسل، اولاً به فراموشی سپردن تاریخ انقلابی روسیه و جنبش طبقۀ کارگر را که برای یک سوسیال-دمکرات نابخشودنی است، و ثانیاً یک دید بنحوی نابخشودنی محدود از امر کارگران را به نمایش میگذارد. کارگران روسیه، مطالبات مبسوطی را در اعلامیۀ ماه مه ١٨٩٨ لیگ مبارزۀ سن پترزبورگ در روزنامۀ سن پترزبورگسکی رابوچی لیستوک و رابوچایا گازتا مطرح کردند، که این دومی در سال ١٨٩٨ از طرف سازمانهای پیشتاز سوسیال-دمکراتیک روسیه به عنوان ارگان رسمی حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه به رسمیت شناخته میشد. رابوچایا میسل با ندیده گرفتن این حقایق، به قهقرا میرود، و این نظر را که نمایندۀ کارگران پیشرو نیست، بلکه قشر تحتانی و عقبماندۀ پرولتاریا را نمایندگی میکند، کاملاً موجّه میسازد (ر.م. خود در مقالهاش میگوید که این نکته قبلاً به رابوچایا میسل گوشزد شده است). قشر تحتانی پرولتاریا تاریخ جنبش انقلابی روسیه را نمیداند، ر.م. هم نمیداند. قشر تحتانی پرولتاریا رابطۀ میان جنبش طبقۀ کارگر و سوسیال-دمکراسی را نمیفهمد، ر.م. هم این رابطه را نمیفهمد. چرا اینطور بود که کارگران روسیه در سالهای نود سازمانهای مخصوص خود را جُدا و در تفکیک از سوسیالیستها، آنطوری که در سالهای هفتاد کرده بودند، تشکیل ندادند؟ چرا آنها مطالبات سیاسی خودشان را جُدا و در تفکیک از سوسیالیستها مطرح نمیکردند؟ ر.م. ظاهراً معنیش را این میفهمد که «کارگران روسیه هنوز برای این آمادگی کافی ندارند» (صفحۀ ٥ مقالهاش)، ولی این توضیح فقط سند دیگری است در اثبات این که ر.م. حق دارد فقط از جانب اقشار تحتانی پرولتاریا حرف بزند. اقشار تحتانی پرولتاریا، در خلال جنبش سالهای نود، از کاراکتر سیاسی آن آگاه نبودند. معهذا، همه میدانند (و خودِ ر.م. هم دربارهاش حرف میزند) که جنبش طبقۀ کارگر در سالهای نود اهمیت سیاسی وسیعی کسب کرد. علتش این واقعیت بود که کارگران پیشرو، مثل همیشه و همه جا، کاراکتر جنبش را تعیین کردند، و تودهها به دنبال آنها رفتند، زیرا آنها آمادگی و تواناییشان را برای خدمت به امر طبقۀ کارگر نشان دادند، زیرا آنها تواناییشان را در جلب اعتماد تودهها اثبات کردند. آن کارگران پیشرو سوسیال-دمکرات بودند؛ بسیاری از آنان حتی در بحث و جدلهای میان طرفداران نارودنایا ولیا و سوسیال-دمکراتها که نمایانگر گذار جنبش انقلابی روسیه از سوسیالیسم دهقانی و توطئهگرایانه به سوسیالیسم طبقۀ کارگر بود، دخالت شخصی داشتند. بنابراین قابل فهم است که چرا این کارگران پیشرو با تشکل در یک سازمان مجزا، خود را از سوسیالیستها و انقلابیون دور نگه نداشتهاند. چنین فاصله گرفتنی در زمانی که سوسیالیسم خود را از جنبش طبقۀ کارگر دور نگه میداشت، قابل درک و لازم بود. چنین فاصله گرفتنی، از آن وقت که کارگران پیشرو سوسیالیسم طبقۀ کارگر و سازمانهای سوسیال-دمکراتیک را از نزدیک به چشم خود دیده بودند دیگر غیرممکن و بیمعنی میشد. جوش خوردن کارگران پیشرو و سازمانهای سوسیال-دمکراتیک کلاً طبیعی و غیر قابل اجتناب بود. نتیجۀ این واقعیت تاریخی عظیم بود که در سالهای ٩٠ دو جنبش عمیق اجتماعی در روسیه به سوی هم روی آورند: یکی، یک جنبش خودبخودی، جنبشی عمومی در درون طبقۀ کارگر، و دیگری، جنبش تفکر اجتماعی در جهت تئوری مارکس و انگلس، به سوی تئوری سوسیال-دمکراسی.
از آنچه در زیر میآید میتوان دید که درک رابوچایا میسل از مبارزۀ سیاسی چه بیحد تنگ و محدود است. در صحبت از وسعت مطالبات سیاسی، ر.م. مینویسد: «برای این که کارگران آگاهانه و مستقل یک چنین مبارزۀ سیاسی را هدایت کنند، اهمیت اساسی دارد که این مبارزه توسط خودِ سازمانهای طبقۀ کارگر انجام شود، که مطالبات سیاسی کارگران در آگاهی کارگران از توقعات مشترک سیاسیشان و منفعتهای لحظه حاضر، پایه و پشتیبانی داشته باشند [خوب توجه کنید!]، که اینها مطالبات خودِ سازمانهای [صنف] کارگران باشند، که واقعاً توسط خودشان مشترکاً نوشته و تهیه شده و همچنین مشترکاً توسط همان سازمانهای طبقۀ کارگر و به ابتکار خود آنها مطرح شوند...». در توضیح بیشتر میگوید مطالبات عمومیِ سیاسیِ فوریِ کارگران، عجالتاً (!!)، همان ١٠ ساعت کار در روز و پس گرفتن تعطیلاتی است که با قانون ٢ ژوئن ١٨٩٧ ملغی شد.
هنوز بعد از اینها سردبیران رابوچایا میسل متعجبند که چرا به کنار گذاشتن سیاست متهم میشوند! براستی، آیا این تنزل سیاست به مبارزۀ اتحادیههای صنفی بخاطر رفرمهای منفرد، کنار گذاشتن سیاست نیست؟ آیا این دور انداختن اصل پایهای سوسیال-دمکراسی جهانی مبنی بر اینکه سوسیال-دمکراتها باید برای متشکل کردن مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا در احزاب مستقل سیاسی طبقۀ کارگر بکوشند که برای دمکراسی، بمثابۀ وسیلهای برای پرولتاریا که قدرت سیاسی کسب کند و یک جامعۀ سوسیالیستی سازمان بدهد مبارزه کنند، نیست؟ با بیفکریِ بنحو غریبی بی حد و حصر، این دستۀ جدید از تحریف کنندگان سوسیال-دمکراسی همۀ آن چیزهایی که برای سوسیال-دمکراتها عزیز و ارزشمند است، همۀ آن چیزهایی که به ما حق میدهد جنبش طبقۀ کارگر را بمثابه یک جنبش جهانی–تاریخی در نظر بگیریم، دور میریزند. برای آنها تجربیات طولانی سوسیالیسم اروپا و دمکراسی اروپا که درسِ اساسی بودن تلاش در جهت تشکیل احزاب سیاسی مستقل طبقۀ کارگر را میآموزد، اهمیت ناچیزی دارد. برای آنها این اهمیت ناچیزی دارد که در طی یک راه تاریخی دراز و دشوار، جنبش انقلابی روسیه اتحاد سوسیالیسم و جنبش طبقۀ کارگر، اتحاد ایدهآلهای عالی اجتماعی و سیاسی و مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا را پدید آورده است. برای آنها این اهمیت ناچیزی دارد که کارگران پیشرو روسیه حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را پیریزی کردند. گور پدر همهاش! بیایید خودمان را از تجهیزات ایدئولوژیکِ زیاده از حد و از تجارب بیش از حد دقیق و دشوارِ تاریخی خلاص کنیم – و بگذارید فقط اتحادیههای صنفی «عجالتاً باقی بمانند» (امکان سازماندهیشان در روسیه تا به حال، اگر انجمنهای قانونی را به شمار نیاوریم، به هیچ وجه به اثبات نرسیده است)، بگذارید که این اتحادیههای صنفی «به ابتکار خودشان» خواستههایشان را تعریف کنند، خواستههای این «لحظه»، خواستههایی برای رفرمهای ناچیز و کوچک!! این چیست، بجز موعظۀ یک گرایش قهقرائی؟ واقعاً چیست، بجز تبلیغ برای تخریب سوسیالیسم!
و لطفاً توجه کنید که رابوچایا میسل حرفهایش را صرفاً به این ایده خلاصه نمیکند که سازمانهای محلی بایستی اَشکال محلیِ مبارزۀ خودشان، انگیزههای مشخص آژیتاسیون، روشهای آژیتاسیون، و غیره را بیابند و تبیین کنند.—هیچ کس مخالفتی با این ایده ندارد. سوسیال-دمکراتهای روسیه هرگز مدعى هیچ چیزی نشدهاند که مانع استقلال کارگران از این لحاظ باشد. ولی رابوچایا میسل میخواهد اهدافِ سیاسیِ بزرگ پرولتاریای روسیه را کاملاً کنار بزند و «عجالتاً» خود را منحصراً به «منافع لحظۀ حاضر» محدود کند. تاکنون، سوسیال-دمکراتهای روسیه همیشه خواستهاند که از هر مطالبۀ لحظۀ حاضر و با آژیتاسیون برای آن مطالبه، به نفع سازماندهی پرولتاریا برای مبارزه علیه اتوکراسی به عنوان هدف عاجل استفاده کنند. حال رابوچایا میسل میخواهد که مبارزۀ پرولتاریا را به مبارزهای خُرد برای مطالباتیِ خُرد محدود کند. ر.م. در حالی که خوب میداند که دارد از نظرات تمامی سوسیال-دمکراسی روسیه عقب مینشیند، به کسانی که رابوچایا میسل را متهم میکنند، چنین پاسخ میدهد: گفته میشود که سرنگونی تزاریسم هدف فوری جنبش طبقۀ کارگر روسیه است. ر.م. میپرسد، اما کدام جنبش طبقۀ کارگر، «جنبش اعتصابی؟ انجمنهای همیاری؟ محافل کارگری؟»(صفحۀ ٥ مقاله). در جواب به این میگوییم: فقط از طرف خودت حرف بزن، از طرف گروه خودت، از طرف اقشار تحتانی پرولتاریای همان محلی که گروهتان آن را نمایندگی را میکند، ولی فکر نکن که حق داری از طرف کارگران پیشرو روسیه حرف بزنی! نمایندگان اقشار تحتانی پرولتاریا اغلب نمیفهمند که مبارزه برای سرنگونی اتوکراسی فقط میتواند توسط یک حزب انقلابی رهبری شود. ر.م. هم این را نمیفهمد. کارگران پیشرو اما، میفهمند. نمایندگان کمتر پیشرو پرولتاریا اغلب نمیدانند که جنبش طبقۀ کارگر روسیه به مبارزۀ اعتصابی، به انجمنهای همیاری و محافل کارگری محدود نمیشود؛ که جنبش طبقۀ کارگر روسیه مدتها تلاش کرده است که خود را در یک حزب انقلابی متشکل کند و این تلاش را در عمل نشان داده است. ر.م. این را هم نمیداند. اما کارگران پیشرو میدانند.
ر.م. سعی میکند بدفهمی کامل خود را از سوسیال-دمکراسی به عنوان نوع مشخصی از درک «واقعیت ما» ترسیم کند. بگذارید به ایدههای او دربارۀ این موضوع نگاه دقیقتری بیندازیم.
ر.م. مینویسد: «تا آنجایی که مفهومِ خودِ اتوکراسی مورد نظر است ... ما سخن را به درازا نمیکشیم، و فرض میکنیم که تمام کسانی که مخاطب ما هستند درک بسیار دقیق و روشنی از این چیزها دارند». بزودی ملاحظه میکنیم که خود ر.م. درک بسیار نادقیق و ناروشنی از این چیزها دارد؛ اما بگذارید که اول یک مورد دیگر را خاطرنشان کنیم. آیا کارگران در بین کسانی که ر.م. مخاطب قرار میدهد، هستند؟ البته که هستند. و اگر چنین است، اینها از کجا قرارست درک دقیق و روشنی از اتوکراسی کسب کنند؟ بدیهی است که این مستلزم وسیعترین و سیستماتیکترین ترویج ایدههای آزادی سیاسی بطور کلی است؛ آژیتاسیون لازم است تا تک تک موارد بروز خشونت پلیس و ستمی که توسط دیوانسالاران اِعمال میشود را با یک «فهم دقیق» (در اذهان کارگران) از اتوکراسی مرتبط کند. این کار به نظر میرسد که بسیار اساسی است. اما اگر چنین است، آیا تبلیغ و تهییجِ صرفاً محلی علیه اتوکراسی میتواند موفق بشود؟ آیا مطلقاً ضروری نیست که چنین تبلیغ و تهییجی را در سراسر روسیه در قالب یک فعالیت واحد برنامهریزی شده سازمان داد، یعنی در قالب فعالیت یک حزب واحد؟ پس چرا ر.م. متذکر نمیشود که وظیفۀ تبلیغ و تهییج سیستماتیک بر ضد اتوکراسی یکی از اهداف فوری جنبش طبقۀ کارگر روسیه است؟ فقط به این دلیل که خود او نادقیقترین و ناروشنترین درک را از وظایف جنبش طبقۀ کارگر روسیه و سوسیال-دمکراسی روسیه دارد.
ر.م. ادامه داده و توضیح میدهد که اتوکراسی یک «قدرت فردی» عظیم (یک بوروکراسی تعلیم دیده مانند سربازان) و یک «قدرت اقتصادی» عظیم (منابع مالی) است. ما به جوانب «نادقیق» این توضیح (و خیلی چیزها که اینجا «نادقیق» است) نمیپردازیم، بلکه از اینها میگذریم و به نکتۀ اصلی میپردازیم:
ر.م. از سوسیال-دمکراسی روسیه میپرسد، «و بنابراین، آیا آنچه که در حال حاضر به کارگران روسیه در مورد اولین و فوریترین وظیفۀ سازمانهای (جنینی) کنونیشان گفته میشود، سرنگونی این قدرت فردی و تسخیر این قدرت اقتصادی نیست؟ (ما حتی از انقلابیونی که معتقدند که این وظیفۀ محافل کارگران پیشرو است، حرفی نمیزنیم).»
در شگفتی چشمان خود را میمالیم و این قطعۀ موحش را دوباره و سه باره میخوانیم. حتماً باید اشتباه کرده باشیم! ولی نه، اشتباهی در کار نیست. ر.م. در واقع نمیداند که منظور از سرنگونی اتوکراسی چیست. باور کردنش سخت است، ولی واقعیت دارد. اما بعد از آن اغتشاش افکاری که ر.م. از خود نشان داده است، باز هم باور کردنش سخت است؟
ر.م. تصرف قدرت به وسیلۀ انقلابیون را با سرنگونی اتوکراسی به دست انقلابیون عوضی میگیرد.
انقلابیون قدیم روسیه (از نوع نارودنایا ولیا) تلاش میکردند که به وسیلۀ یک حزب انقلابی قدرت را تصرف کنند. آنها فکر میکردند که با تصرف قدرت «حزب قدرت فردی اتوکراسی را سرنگون میکند»، یعنی مأمورین حزب را به جای مقامات دولتی منصوب میکنند، «قدرت اقتصادی را قبضه میکنند»، یعنی تمام امکانات مالی دولت را، و انقلاب اجتماعی را به پیش میبرند. اگر بخواهیم بیانِ نادقیق ر.م. را به کار ببریم، اعضای نارودنایا ولیا (قدیمیهایشان) عملاً این تلاش را کردند که «قدرت فردی اتوکراسی را سرنگون و قدرت اقتصادی آن را قبضه کنند». سوسیال-دمکراتهای روسیه مصممانه علیه این تئوری انقلابی موضع گرفتهاند. پلخانف آن را در مقالات خود، «سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی» (١٨٨٣) و «اختلافات ما» (١٨٨٥)، سخت به باد انتقاد گرفت، و در عین حال وظیفۀ انقلابیون روسیه را نشان داد—ایجاد حزب انقلابی طبقۀ کارگر که هدف فوری آن باید سرنگونی اتوکراسی باشد. منظور از سرنگونی اتوکراسی چیست؟ به منظور توضیح به ر.م.، باید به این سؤال دیگر پاسخ بدهیم: اتوکراسی چیست؟ اتوکراسی (حکومت مطلقه، سلطنت نامحدود) شکلی از حکومت است که در آن همۀ قدرت فائقه بطور کامل و تقسیمناپذیر توسط یک سلطان مطلق، تزار، اِعمال میشود. تزار قانون وضع میکند، مقامات را منصوب میکند، عایدات ملی را جمعآوری و خرج میکند بدون هیچگونه شرکت مردم در قانونگذاری و یا در کنترل دستگاه اداری. اتوکراسی بنابراین، یعنی قدرت مطلق مقامات دولتی و پلیس و بیحقوقی برای مردم. همۀ مردم از این بیحقوقی رنج میبرند، اما طبقات دارا (بویژه ملاکان ثروتمند و سرمایهداران) نفوذ پرقدرتی بر بوروکراسی اِعمال میکنند. طبقۀ کارگر ستمی دوگانه میکشد: هم از آن بیحقوقی که کلیۀ مردم روسیه محکوم به آنند، و هم از ستم و سرکوبی که سرمایهداران، که دولت را به خدمت منافعشان وامیدارند، به کارگران اِعمال میکنند.
منظور از سرنگونی اتوکراسی چیست؟ این تلویحاً یعنی چشمپوشیِ تزار از قدرت مطلق؛ به مردم واگذار کردنِ حق انتخاب نمایندگانِ خودشان برای قانونگذاری، برای نظارت بر اَعمال مقامات دولتی، برای نظارت بر دخل و خرج درآمدهای دولت. این نوع حکومت، که در آن مردم در قانونگذاری و ادارۀ کشور شرکت دارند، شکل مشروط به قانونِ اساسیِ[٥] دولت نامیده میشود (قانون اساسی دربارۀ شرکت نمایندگان مردم در مراجع قانونگذاری و ادارۀ دولت). بنابراین، سرنگونی اتوکراسی به معنی تعویض شکل اتوکراتیک دولت، با شکل مشروط به قانونِ دولت است. برای سرنگونی اتوکراسی، بنابراین، «سرنگونی قدرت فردی و قبضۀ قدرت اقتصادی» لازم نیست، اما این ضروری است که دولت تزاری مجبور به چشمپوشی از قدرت نامحدودش شود و یک زمسکی سابور[٦] از نمایندگان مردم برای تدوین یک قانون اساسی («برای نیل به یک قانون اساسی دمکراتیک» [قانون اساسیِ مردم، که در جهت منافع مردم تدوین شده]، همانطور که در پیشنویس برنامۀ سوسیال-دمکراتهای روسیه که در سال ١٨٨٥ به وسیلۀ گروه آزادی کار منتشر شده است آمده) تشکیل گردد.
چرا باید سرنگونی اتوکراسی اولین وظیفۀ طبقۀ کارگر روسیه باشد؟ به این دلیل که تحت اتوکراسی طبقۀ کارگر قادر نیست مبارزۀ خود را وسیعاً به پیش ببرد، هیچ موقعیت با ثباتی برای خودش نه در زمینه اقتصادی و نه سیاسی کسب کند، سازمانهای تودهای صحیح و سالم تشکیل بدهد و پرچم انقلاب اجتماعی را پیشاپیش تودههای مردم زحمتکش برافرازد و به آنان بیاموزد که برایش مبارزه کنند. مبارزۀ قطعی تمام طبقۀ کارگر علیه بورژوازی فقط در شرایط آزادی سیاسی امکانپذیر است، و هدف نهایی این مبارزه برای پرولتاریا کسب قدرت سیاسی و تشکیل یک جامعۀ سوسیالیستی است. فتح قدرت سیاسی توسط پرولتاریای متشکلی که یک آموزش مبارزاتی طولانی را از سر گذرانده واقعاً همان «سرنگونی قدرت فردی و قبضۀ قدرت اقتصادی» دولت بورژوا خواهد بود؛ اما سوسیال-دمکراتهای روسیه هرگز این تصرفِ قدرت را وظیفۀ فوری کارگران روسیه قرار ندادهاند. سوسیال-دمکراتهای روسیه همیشه این موضع را حفظ کردهاند که فقط در شرایط آزادی سیاسی، زمانی که مبارزۀ تودهای وسیع وجود دارد، طبقۀ کارگر روسیه میتواند سازمانهایی برای پیروزی نهایی سوسیالیسم به وجود بیاورد.
ولی چگونه طبقۀ کارگر روسیه میتواند اتوکراسی را سرنگون کند؟ سردبیران رابوچایا میسل حتی گروه آزادی کار را که بنیانگذار سوسیال-دمکراسی است و در برنامهاش اعلام کرده که «مبارزه علیه اتوکراسی حتی برای آن جمعها و محافل کارگری که اکنون نطفههای حزب طبقۀ کارگر آتی روسیۀ را تشکیل میدهند واجب است»، به مسخره گرفتهاند. به نظر رابوچایا میسل این مضحک و احمقانه است (نگاه کنید به شمارۀ ٧ و مقالهای که در حال مرورش هستیم): سرنگونی اتوکراسی – به وسیلۀ محافل کارگری! به سردبیران رابوچایا میسل میگوییم: چه کسی را به مسخره گرفتهاید؟ شما خودتان را مسخره میکنید! سردبیران رابوچایا میسل معترضند که سوسیال-دمکراتهای روسیه در جدلهایشان با آنها رفیقانه برخورد نمیکنند. بگذارید خود خواننده قضاوت کند که جدل از کدام طرف رفیقانه نیست: از طرف سوسیال-دمکراتهای قدیمی روسیه که عقاید خود را بوضوح برای اظهار نظر عرضه میکنند و رک و راست میگویند که کدام یک از نظرات «جوانان»[٧] را اشتباه میدانند و چرا، یا از طرف «جوانان» که از مخالفین خود نام نمیبرند اما از خفا زخم میزنند، اول به «نویسندۀ کتاب آلمانی دربارۀ چرنیشفسکی» (پلخانف، که او را بیدلیل با نویسندگان ادبیات قانونی خاصی عوضی گرفتهاند)، بعد به گروه آزادی کار، با نقلِ تحریف شدۀ بخشهایی از برنامۀ آنها، بدون عرضۀ چیزی مثل یک برنامۀ مشخص از خودشان. آری، ما وظیفۀ رفاقت، وظیفۀ پشتیبانی از تمام رفقا، وظیفۀ تحمل نظرات رفقا را درک میکنیم، اما تا آنجایی که به ما مربوط است این وظیفۀ رفاقت، از وظیفۀ ما در قبال سوسیال-دمکراسی بینالمللی و روسیه ناشی میشود و نه بالعکس. ما تعهدات رفیقانۀ خود را نسبت به رابوچایا میسل قبول داریم، نه به این علت که سردبیران آن رفقای ما هستند؛ ما سردبیران رابوچایا میسل را رفقای خود به حساب میآوریم فقط به این دلیل، و تا آنجایی که، آنان در صفوف سوسیال-دمکراسی روسیه (و بالنتیجه، بینالمللی) کار میکنند. بنابراین، اگر ما مطمئن باشیم که «رفقا» دارند عقبگرد میکنند، از برنامۀ سوسیال-دمکراسی دور میشوند، که «رفقا» اهداف جنبش طبقۀ کارگر را در حلقۀ محاصره گرفته و مشغول مخدوش کردن آنها هستند، وظیفۀ خود میدانیم که اعتقادات راسخ خود را با اطمینان کامل بیان کنیم آنچنان که هیچ چیز ناگفته نماند!
همین الآن گفتیم که سردبیران رابوچایا میسل، نظرات گروه آزادی کار را تحریف میکنند. بگذار خواننده خودش قضاوت کند. ر.م. مینویسد: «ما خود را آماده کردهایم که با آن دسته از رفقایمان که برنامهشان برای «آزادی کار» را جواب سادهای به این سؤال میفهمند که «از کجا قرارست نیروهای مبارزه علیه اتوکراسی را به دست آوریم؟»، به تفاهم نرسیم» (در جای دیگر: «انقلابیون ما جنبش کارگری را همچون بهترین وسیله برای سرنگونی اتوکراسی به حساب میآورند»). اگر پیشنویس برنامۀ سوسیال-دمکراتهای روسیه، منتشر شده در سال ١٨٨٥ به وسیلۀ گروه آزادی کار و تجدید چاپ شده در جزوۀ پ. ب. اکسلرد، «وظایف و تاکتیکهای کنونی سوسیال-دمکراسی روسیه» را باز کنید، ملاحظه خواهید کرد که برنامه مبتنی است بر رهایی کارگر از ستم سرمایه، انتقال همۀ وسایل تولید به مالکیّت اجتماعی، تصرف قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر و تأسیس یک حزب انقلابی «طبقۀ کارگر». واضح است که ر.م. برنامه را تحریف میکند و از درک آن اکراه دارد. او به حرفهای پ. ب. اکسلرد در آغاز کتابش چسبیده است، جایی که گفته است برنامۀ گروه آزادی کار «یک پاسخ بود» به این سؤال که: از کجا قرارست نیروهای مبارزه علیه حکومت مطلقه را به دست آوریم؟ به هر حال، این یک فاکت تاریخی است که برنامۀ گروه آزادی کار جواب به سؤال مطرح شده توسط انقلابیون روسیه و جنبش انقلابی روسیه بطور کلی بود. در هر حال، چون برنامه به آن سؤال جواب داده، آیا معنیش این است که جنبش طبقۀ کارگر برای گروه آزادی کار فقط یک وسیله بود برای رسیدن به یک هدف؟ چنین «سوء تفاهمی» از طرف ر.م. صرفاً نشان میدهد که او با واقعیاتِ بر همگان معلومِ فعالیتهای گروه آزادی کار ناآشناست.
باری. «سرنگونی اتوکراسی» چگونه میتواند وظیفۀ محافل کارگری باشد؟ ر.م. درک نمیکند. برنامۀ گروه آزادی کار را باز کنید: میخوانیم که «سوسیال-دمکراتهای روسیه وسیلۀ اصلی محافل کارگری در مبارزه علیه اتوکراسی را آژیتاسیون در میان طبقۀ کارگر و اشاعۀ هر چه بیشتر عقاید سوسیالیستی و سازمانهای انقلابی در میان کارگران میدانند. این سازمانها، در پیوند نزدیک با یکدیگر در یک کل به هم پیوسته و محدود نمانده به درگیریهای موضعی و منفرد با دولت، بدون فوت وقت، در لحظهای مناسب، به یک تعرض عمومی و قطعی علیه دولت اقدام میکنند». اینها دقیقاً همان تاکتیکهای مورد پیروی آن سازمانهای روسیه بودند که حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را در بهار ١٨٩٨ بنیان گذاشتند. و آنها اثبات کردند که چنین سازمانهایی یک نیروی سیاسی قدرتمند در روسیه هستند. اگر این سازمانها یک حزب واحد تشکیل بدهند و آژیتاسیون گستردهای را علیه دولت اتوکراتیک پیش ببرند، و به این منظور از تمام عناصر لیبرال اپوزیسیون استفاده کنند، هدف کسب آزادیهای سیاسی بیشک هدفی قابل تحقق برای چنین حزبی خواهد بود. اگر سردبیران رابوچایا میسل «آمادۀ تفاهم نداشتن» با این اند، ما «آمادهایم» نصیحتشان کنیم: یاد بگیرید آقایان، زیرا این چیزها فینفسه برای فهمیدن زیاد دشوار نیستند.
به هر حال بگذارید به ر.م. برگردیم، که وقتی داشت در مورد مبارزه علیه اتوکراسی استدلال میکرد رهایش کردیم. نظرات خودِ ر.م. درباره این موضوع با وضوح باز هم بیشتری گرایش جدید، گرایش قهقرائی رابوچایا میسل را روشن میکند.
ر.م. مینویسد: «سرانجام اتوکراسی روشن است»، ... «مبارزه علیه اتوکراسی یکی از شرایط رشد سالم تمام عناصر حیاتی اجتماعی است». این جمله خواننده را احتمالاً به این فکر میاندازد که مبارزه علیه اتوکراسی برای طبقۀ کارگر اساسی است. ولی صبر کنید. ر.م. منطق و لغتشناسی خودش را دارد. از لغت «مبارزه»، با اضافه کردن لغت «اجتماعی» (مبارزۀ اجتماعی)، او چیز بسیار ویژهای را میفهمد. ر.م. مخالفت قانونی بسیاری از بخشهای مردم روسیه با دولت را توصیف میکند، و چنین نتیجه میگیرد: «در واقع، مبارزه برای زمستووها و خودگرانی مردم شهرنشین، برای مدارس عمومی، و برای کمکرسانی عمومی به گرسنگان و غیره، یک مبارزه علیه اتوکراسی است». «لزوم دست زدن به یک مبارزۀ اجتماعی علیه اتوکراسی بوروکراتیک برای تمام گروههای طبقه-آگاه و مترقیِ مردم بدیهی است. از این هم بیشتر. این مبارزۀ اجتماعی، که بخاطر بعضی بدفهمیهای عجیب و غریب نظرِ مساعدِ بسیاری از نویسندگان انقلابی روسیه را جلب نکرده، همانطور که دیدهایم، دارد توسط جامعۀ روسیه به پیش بُرده میشود؛ و از دیروز هم شروع نشده». «سؤال واقعی این است که چگونه این اقشار اجتماعیِ جُدا از هم ... قرار است این (توجه کنید!) مبارزه علیه اتوکراسی را با حداکثر موفقیت به پیش ببرند.... سؤال اصلی برای ما این است که چگونه کارگران ما باید این مبارزۀ اجتماعی (!) علیه اتوکراسی را به پیش ببرند.»...
این استدلالات ر.م. هم باز به میزانی باورنکردنی مملو از گیجی و خطا است.
اولاً ر.م. مخالفت قانونی را با مبارزه علیه اتوکراسی، با مبارزه برای سرنگونی اتوکراسی، قاطی میکند. این قاطی کردن، که برای یک سوسیالیست غیرقابل بخشش است، از اینکه او عبارت «مبارزه علیه اتوکراسی» را بدون هیچ توضیحی به کار میبرد، نتیجه میشود: این عبارت میتواند (نه در همه موارد) مبارزه علیه اتوکراسی معنی بدهد، اما میتواند همچنین به معنای مبارزه علیه اقدامات منفردِ اتوکراسی در چارچوب همان سیستم اتوکراتیک هم باشد.
ثانیاً، با به حساب آوردن مخالفت قانونی به عنوان مبارزۀ اجتماعی علیه اتوکراسی و تأکید بر اینکه کارگران ما باید «این مبارزۀ اجتماعی» را به پیش ببرند، ر.م. تقریباً بی کم و کاست میگوید که کارگران ما بایستی مشغول مخالفت قانونی، و نه مبارزۀ انقلابی علیه اتوکراسی باشند؛ به عبارت دیگر او در منجلاب مبتذل کردنِ سوسیال-دمکراسی، که او آن را با عامیانهترین و بیبضاعتترین لیبرالیسم روسی عوضی گرفته است، فرو میرود.
ثالثاً، ر.م. در مورد نویسندگان سوسیال-دمکرات روسیه، موقعی که مینویسد آنان به مخالفت قانونی توجهی نمیکنند، دروغ زنندهای میگوید (درست است، او ترجیح میدهد که در برخوردهایش، بدون آنکه نامی از کسی ببرد، «تماماً رفیقانه» باشد، ولی اگر منظورش سوسیال-دمکراتها نباشند، حرفهایش معنی ندارد). بالعکس، گروه آزادی کار و بخصوص پ. ب. اکسلرد، و همچنین «مانیفست حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه» و جزوۀ «وظایف سوسیال-دمکراتهای روسیه» (منتشر شده توسط حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه که اکسلرد به آن عنوان «تفسیر مانیفست» را داده است) — همه، نه تنها به مخالفت قانونی توجه کردهاند، بلکه با دقت دربارۀ رابطۀ آن با سوسیال-دمکراسی توضیح مفصّل دادهاند.
بگذارید این موضوع را روشن کنیم. چه نوع «مبارزهای علیه اتوکراسی» به وسیلۀ زمستووها، به وسیلۀ جوامع لیبرال ما عموماً، و به وسیلۀ مطبوعات لیبرال به پیش بُرده میشود؟ آیا آنها دارند علیه اتوکراسی، برای سرنگونی اتوکراسی، مبارزهای میکنند؟ خیر، آنها هرگز در گذشته درگیر چنین مبارزهای نبودهاند و هنوز هم نیستند. این مبارزهای است که فقط توسط انقلابیون انجام میشود، کسانی که اغلب از جامعۀ لیبرال آمدهاند و بر هواداری آنها تکیه دارند. ولی دست زدن به یک مبارزۀ انقلابی به هیچ وجه همان سمپاتی داشتن به انقلابیون و پشتیبانی از آنان نیست؛ مبارزه علیه اتوکراسی به هیچ معنا همان مخالفت قانونی با اتوکراسی نیست. لیبرالهای روسیه نارضایتیشان را از اتوکراسی فقط به آن شکلی بیان میکنند که خود اتوکراسی اجازهاش را اعطا کرده است، یعنی به شکلی که اتوکراسی آن را برای اتوکراسی خطرناک نمیداند. عالیترین نمایش مخالفت لیبرالی چیزی بیشتر از عریضههای دستهجمعی لیبرالها به دولت تزاری برای راه دادن مردم به دستگاه اداری نبوده است. و همیشه و هر بار لیبرالها صبورانه، رد شدنهای خشونتآمیز عریضههایشان از طرف پلیس را پذیرفتهاند؛ آنها با سرکوبگریهای وحشیانه و بیقانون حکومت ژاندارمها کنار میآیند حتی وقتی اینها تلافی اقدامات قانونی آنها برای بیان افکارشان باشد. عرضه کردنِ مخالفت لیبرالی به عنوان یک مبارزۀ اجتماعی علیه اتوکراسی، بسادگی یک تحریف تمامعیارِ مسئله است، به این دلیل که لیبرالهای روسیه هرگز یک حزب انقلابی به منظور مبارزه برای سرنگونی اتوکراسی تشکیل ندادهاند، با وجود اینکه قادر بودهاند و هنوز هم قادرند که به این منظور هم وسائل مادی و هم نمایندگان لیبرالیسم روسیه در خارج کشور را پیدا کنند. ر.م. نه تنها مسئله را تحریف میکند، بلکه نام سوسیالیست کبیر روسیه، ن. ژ. چرنیشفسکی را هم به میان میکشد. ر.م. مینویسد: «مؤتلفین کارگران در این مبارزه، تمام اقشار پیشرو جامعۀ روسیه هستند، کسانی که دارند از منافع و نهادهای اجتماعی خود دفاع میکنند، کسانی که درک روشنی از خیر و صلاح عموم دارند، کسانی که 'هرگز فراموش نمیکنند' (ر.م. از چرنیشفسکی نقل قول میکند) که 'تفاوت عظیمی هست در اینکه آیا تغییرات به تصمیم مستقل دولت رخ دادهاند و یا به خواست جدّى و رسمی جامعه'». اگر این ملاحظه شامل حال تمام نمایندگان «مبارزۀ اجتماعی»، به سیاقی که ر.م. آن را میفهمد، بشود، یعنی شامل تمام لیبرالهای روسیه، آنوقت این صاف و ساده یک جعل است . لیبرالهای روسیه هرگز هیچ درخواست رسمی به حکومت ندادهاند، و دقیقاً به همین علت لیبرالهای روسیه هرگز نقش یک انقلابی مستقل را ایفا نکردهاند و یقیناً حالا هم نمیتوانند بکنند. آنها که میتوانند مؤتلفین طبقۀ کارگر و سوسیال-دمکراسی باشند، نه «تمام اقشار پیشرو جامعه»، بلکه تنها احزاب انقلابیی هستند که به وسیلۀ اعضاء آن جامعه بنا شدهاند. علیالعموم، لیبرالها میتوانند و میبایست صرفاً بمثابه یکی از منابع نیروها و امکاناتِ اضافهشدنی برای حزب انقلابی طبقۀ کارگر کاربُرد داشته باشند (همانطوری که پ. ب. اکسلرد بوضوح در جزوۀ نامبرده گفته است). ن. ژ. چرنیشفسکی «قشر پیشرو جامعۀ روسیه» را درست به دلیل این واقعیت به تمسخر میگیرد که آنها ضرورت مطالبات رسمی از دولت را درک نکردند و در حین جاندادن خودشان در زیر ضربات دولت اتوکراتیک با بیتفاوتى نظارهگر انقلابیون بودند. در این مورد نقل قولهای ر.م. از چرنیشفسکی همانقدر بیربط و بیمعنی است که نقل قولهای، تکه پاره شدۀ خارج از متنش، از همان نویسنده در مقالۀ دوم ضمیمۀ جداگانه، به این منظور که نشان بدهد که چرنیشفسکی یک اوتوپیست نبود و اینکه سوسیال-دمکراتهای روسیه قدرِ اهمیت تام و تمام این «سوسیالیست کبیر روسیه» را نمیشناسند. پلخانف در کتابش دربارۀ چرنیشفسکی (مقالاتی در مجموعۀ [٨]Sotsial Demokrat که در یک جلد جداگانه به آلمانی منتشر شده) کاملاً از جایگاه و اهمیت چرنیشفسکی قدردانی کرده و طرز برخوردش را به تئوری مارکس و انگلس توضیح میدهد. سردبیران رابوچایا میسل فقط ناتوانی خودشان را در ارائۀ چیزی که به یک ارزیابی جامع و به هم پیوسته از چرنیشفسکی، از جنبههای مثبت و منفی او، شباهت داشته باشد، برملا کردهاند.
«سؤال واقعی» برای سوسیال-دمکراسی روسیه به هیچ وجه تعیین کردن این نیست که چگونه لیبرالها قرارست «مبارزۀ اجتماعی» (منظور ر.م. از «مبارزۀ اجتماعی» همانطوری که اشاره شد، مخالفت قانونی است) را پیش ببرند، بلکه این است که چطور باید یک حزب انقلابی طبقۀ کارگرِ اختصاص داده شده به مبارزه برای سرنگونی اتوکراسی تشکیل داد، حزبی که بتواند پشتیبانی تمام عناصر اپوزیسیون در روسیه را کسب کند، حزبی که بتواند تمام ابراز وجودهای اپوزیسیون را در مبارزۀ انقلابیش به کار بگیرد. برای این منظور دقیقاً این یک حزب انقلابی طبقۀ کارگر است که به آن نیاز داریم. زیرا در روسیه فقط طبقه کارگر میتواند یک رزمندۀ مصمم و پیگیر برای دمکراسی باشد، زیرا بدون نفوذ قدرتمند چنین حزبی عناصر لیبرال «میتوانند نیرویی تنبل، نافعال و خوابرفته» باقی بمانند (پ.ب. اکسلرد، همانجا – صفحۀ ٢٣). با گفتن این که «اقشار پیشروتر» ما در حال پیشبرد «یک مبارزۀ اجتماعی واقعی (!!) علیه اتوکراسی» (صفحۀ ١٢، مقالۀ ر.م.) هستند، که «سؤال اصلی برای ما این است که کارگران ما چگونه میباید این مبارزۀ اجتماعی را علیه اتوکراسی پیش ببرند»— با گفتن چنین حرفهایی، ر.م. در واقع دارد کاملاً از سوسیال-دمکراسی عقبنشینی میکند. ما میتوانیم فقط به سردبیران رابوچایا میسل جداً نصیحت کنیم که در این مسئله که کجا میخواهند بروند و جای واقعیشان کجاست تعمق کنند: در بین انقلابیون، که پرچم انقلاب اجتماعی را به میان طبقات کارگر میبرند و میخواهند آنان را در یک حزب انقلابی متشکل کنند، یا در میان لیبرالها، که مشغول «مبارزۀ اجتماعی» خودشان (یعنی مخالفت قانونی) هستند؟ ابداً هیچ چیز سوسیالیستی در تئوری «فعالیت اجتماعی مستقل» کارگران، در تئوری «همیاری اجتماعی» و در اتحادیههای صنفی که «تا اینجا» خودشان را به حد ١٠ ساعت کار در روز محدود کردهاند، در تئوری «مبارزۀ اجتماعی» زمستووها، انجمنهای لیبرال، و دیگران علیه اتوکراسی وجود ندارد — در این تئوری هیچ چیزی نیست که لیبرالها نپذیرند! براستی، کل برنامۀ رابوچایا میسل (تا آنجایی که بتوان آن را برنامه نامید)، ذاتاً، گرایش به این دارد که کارگران روسیه را عقبمانده و متفرق رها کند، و آنها را تبدیل کند به دُمِ لیبرالها!
بعضی از جملات ر.م. به طرز خاصی عجیب هستند. او اعلام میکند که «تمام مشکل فقط این است که روشنفکرانِ انقلابی ما، تحت آزار و سرکوب بیرحمانۀ پلیس سیاسی، مبارزه علیه پلیس سیاسی را با مبارزه علیه اتوکراسی اشتباه میگیرند». در این گفته چه معنایی میتواند باشد؟ پلیسِ سیاسی، سیاسی نامیده میشود، برای اینکه دشمنان اتوکراسی و کسانی را که بر ضد اتوکراسی مبارزه میکنند، تعقیب و سرکوب میکند. به همین دلیل، رابوچایا میسل هم، تا زمانی که دگردیسیش به یک لیبرال به اتمام نرسیده، علیه پلیس سیاسی مبارزه میکند، همانطور که تمام انقلابیون روسیه و سوسیالیستها و همۀ کارگران طبقه-آگاه میکنند. از این واقعیت که پلیس سیاسی بیرحمانه سوسیالیستها و کارگران را مورد تعقیب و آزار قرار میدهد، که اتوکراسی «تشکیلاتی منظم و مرتب»، «سیاستمدارانی کاردان و شایسته» (ص ٧ از مقالۀ ر.م.) دارد و نگهمیدارد، فقط دو نتیجه قرارست حاصل شود: لیبرالهای پَست و جبون این حکم را صادر میکنند که مردم علیالعموم و کارگران علیالخصوص هنوز برای مبارزه آماده نیستند و اینکه تمام امید را باید به «مبارزۀ زمستووها»، روزنامههای لیبرال و امثالهم بست، چرا که این «مبارزۀ واقعی علیه اتوکراسی» است و نه فقط یک مبارزه علیه پلیسِ سیاسی. سوسیالیست و هر کارگرِ طبقه-آگاه چنین نتیجه میگیرد که حزب طبقۀ کارگر باید تمام تلاشش را به سازماندهی یک «تشکیلات منظم و مرتب» برای تربیت «انقلابیونی کاردان و شایسته» از میان کارگران پیشرو و سوسیالیستها معطوف کند، کسانی که حزب طبقۀ کارگر را به سطح بهترین مبارز در نبرد برای دمکراسی ارتفاء میدهند، کسانی که میتوانند تمام عناصر اپوزیسیون را به طرف حزب جذب کنند.
سردبیران رابوچایا میسل درک نمیکنند که در یک سراشیبی ایستادهاند که در پایینش به نتیجۀ اول از این دو نتیجه خواهند غلطید!
یا، دوباره ر.م. مینویسد: «چیزی که در این برنامهها [یعنی، برنامۀ سوسیال-دمکراتها] ما را بیشتر متحیر میکند، آن است که آنها پیوسته جایگاه اول را به مزایای فعالیت کارگران در پارلمان (که در روسیه وجود ندارد) میدهند، در حالی که کاملاً اهمیت شرکت کارگران» را در مجامع قانونگذاری کارفرمایان، هیئت مدیرههای کارخانهها، و در شهرداریهاى خود-گردان نادیده میگیرند (صفحۀ ١٥). اگر مزایای پارلمان جلو آورده نشود، چگونه کارگران دربارۀ حقوق سیاسی و آزادیهای سیاسی خواهند آموخت؟ اگر ما در مورد این سؤالات ساکت بمانیم — آنطور که رابوچایا میسل سکوت میکند — معنایش ابدی کردن جهل سیاسی اقشار تحتانی کارگران نیست؟ در مورد شرکت کارگران در شهرداریهاى خود-گردان هم باید گفت، هیچ سوسیال-دمکراتی تا به حال مزایا و اهمیت فعالیتهای کارگران سوسیالیست را در شهرداریهاى خود-گردان انکار نکرده است؛ ولی صحبت کردن از این در روسیه مسخره است، در جایی که هیچگونه ابراز وجود علنی سوسیالیسم امکانپذیر نیست، و شعلهور کردن شور و شوق کارگران برای شرکت در شهرداریهاى خود-گردان (حتی اگر ممکن میبود) عملاً منحرف کردن توجه کارگران پیشرو از امر طبقۀ کارگر سوسیالیست به سَمت لیبرالیسم معنی میداد.
ر.م. مینویسد: «طرز برخورد اقشار پیشرو طبقۀ کارگر به این دولت (اتوکراتیک) همانقدر قابل فهم است که طرز برخوردشان به کارخانهداران». بنابراین، برداشتِ آدمِ صاحبِ عقلِ سلیم این میشود که اقشار پیشرو کارگران، در مقایسه با سوسیالیستهای برخاسته از بین روشنفکران، هیچ هم سوسیال-دمکراتهای کمتر طبقه-آگاهی نیستند، که تلاش رابوچایا میسل در جُدا کردنشان از همدیگر نامعقول و مضر باشد. پس طبقۀ کارگر روسیه، به دلیلی که ذکر شد، عناصر لازم برای تشکیل حزب مستقل سیاسی طبقۀ کارگر را به وجود آورده است. اما سردبیران رابوچایا میسل از واقعیتِ آگاهی سیاسی اقشار پیشرو طبقۀ کارگر نتیجه میگیرند ... که لازم است این عناصر پیشرو عقب نگهداشته شوند تا در انتظار فرارسیدن موعد مشغول درجا زدن باشند! ر.م. میپرسد، «دست زدن به چه مبارزهای برای کارگران مطلوبترین است؟»، و جواب میدهد: مطلوب آن مبارزهای است که امکانپذیر است، و امکانپذیر همان مبارزهای است که کارگران در «لحظۀ حاضر به آن مشغولند»!!! بزحمت میتوان درخشانتر از این، اپورتونیسم مجنون و بیپرنسیپی را بیان کرد که سردبیران رابوچایا میسل، دلباخته به جذابیّت «برنشتاینیسم» مُدِ روز، به آن آلوده شدهاند. چیزی که امکانپذیر است مطلوب است، و چیزی که در هر لحظه معیّن داریم امکانپذیر! مثل این است که آدمی عازم راهی طولانی و دشوار باشد که در آن دشمنان و موانع بیشمار در انتظارش هستند، و در جواب به سؤالش که «کجا باید بروم؟» بگویند: «خوبست به جایی بروی که میشود رفت، و آنجایی میشود رفت که در لحظۀ حاضر داری میروی!». این نیهیلیسم محض است، ولی نه نیهیلیسم انقلابی، بلکه اپورتونیستی، که یا آنارشیستها و یا بورژوا لیبرالها از خودشان نشان میدهند! با «فراخواندن» کارگران روسیه به درگیری در یک مبارزۀ «سیاسی» و «جزئی» (که مبارزۀ سیاسی را، نه مبارزه علیه اتوکراسی، بلکه فقط «مبارزه برای بهتر کردن وضع تمام کارگران» میفهمد)، ر.م. عملاً دارد جنبش طبقۀ کارگر روسیه و سوسیال-دمکراسی روسیه را فرا میخواند که یک قدم به عقب بردارند، او عملاً کارگران را فرا میخواند که از سوسیال-دمکراتها جُدا شوند و لذا همه آنچه را که از تجربه اروپا و روسیه کسب کردهاند دور بریزند! کارگران احتیاجی به سوسیالیستها برای بهتر کردن وضع خود ندارند، اگر تنها مبارزهشان همان باشد و بس. در تمام کشورها کارگرانی هستند که برای بهتر کردن وضع خود مبارزه میکنند، ولی از سوسیالیسم هیچ چیز نمیدانند یا حتی با آن دشمنی دارند.
ر. م. مینویسد «در پایان، کلماتی چند دربارۀ درک ما از سوسیالیسم طبقۀ کارگر». بعد از آنچه در بالا گفته شد، خواننده هیچ مشکلی در تصور اینکه این «درک» از چه قماش است نخواهد داشت. این بسادگی رونوشت کتاب «مُدِ روزِ» برنشتاین است. سوسیال-دمکراتهای «جوان» ما، «فعالیت سیاسی و اجتماعی مستقل کارگران» را به جای مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا مینشانند. اگر به یاد بیاوریم که ر. م. «مبارزۀ» اجتماعی و «سیاست» را چگونه میفهمد، روشن میشود که این برگشت مستقیم به «فرمول» برخی نویسندگان قانونی روسیه است. بجای دقیقاً مشخص کردن هدف (و جوهر) سوسیالیسم — انتقال زمین، کارخانجات و امثالهم، بطور کلی، انتقال تمام وسائل تولید به مالکیت کل جامعه و تعویض شیوۀ تولید سرمایهداری با تولید منطبق با یک برنامۀ مشترک به نفع تمام اعضای جامعه — بجای تمام اینها، ر. م. مقدّم بر همه، روی رشد اتحادیههای صنفی و تعاونیهای مصرفکنندگان انگشت میگذارد، و در لابلای حرفهایش فقط با اشارهای گذرا میگوید که سوسیالیسم به اجتماعی شدن کامل تمام وسائل تولیدی میانجامد. از طرف دیگر، با برجستهترین حروف چاپ چنین مینویسد: «سوسیالیسم، صرفاً یک رشد فراتر و عالیتر جامعۀ مدرن است» — عبارتی قرض گرفته از برنشتاین، که نه تنها هیچ توضیحی نمیدهد بلکه حتی اهمیت و جوهر سوسیالیسم را مبهم و غیر قابل فهم میکند. تمام لیبرالها و کل بورژوازی بیتردید طرفدار «رشد جامعۀ مدرن» هستند، آنقدر که همهشان از این بیانیۀ ر. م. به وجد خواهند آمد. معهذا، بورژواها دشمنان سوسیالیسم اند. نکته این است که «جامعۀ مدرن» جنبههای بسیار متنوعی دارد، و از آنانی که این بیان عام را به کار میبرند، بعضی یک جنبهاش را، و بعضی جنبۀ دیگرش را در نظر دارند. و به این ترتیب، ر. م. به جای اینکه مفهوم مبارزۀ طبقاتی و سوسیالیسم را برای کارگران توضیح بدهد، فقط عباراتی گنگ و گمراه کننده را به آنان پیشکش میکند. در آخر، به جای نشان دادن روشی که سوسیالیسم مدرن را به فتح سوسیالیسم میرساند – کسب قدرت سیاسی به وسیلۀ پرولتاریای متشکل — به جای این، ر. م. فقط از قرار دادن تولید تحت مدیریت اجتماعی آنان (کارگران) و یا تحت مدیریت قدرت اجتماعی دمکراتیزه شده، دمکراتیزه شده «به وسیلۀ شرکت فعال آنان (کارگران) در هیئتهایی که به همه انواع امور کارخانه رسیدگی میکنند، در محکمههای حل اختلاف، در تمام مجامع، کمیسیونها و کنفرانسهای ممکن برای تنظیم قوانین کار؛ به وسیلۀ شرکت کارگران در خود-گردانی عمومی، و بالأخره، در نهاد نمایندگی کنندۀ مردم کشور» حرف میزند. از این طریق، سردبیران رابوچایا میسل در سوسیالیسم طبقۀ کارگر فقط آن چیزی که قرار است در طی مسیر مسالمتآمیز حاصل شود را ملحوظ میکنند و مسیر انقلابی را کنار میگذارند. این تنگ و محدود کردن سوسیالیسم و تقلیل دادنش به لیبرالیسم بورژواییِ معمولی باز هم قدم عظیمی به عقب است نسبت به نظرات همۀ سوسیال-دمکراتهای روسیه و اکثریت قاطع سوسیال-دمکراتهای اروپا. طبقۀ کارگر البته ترجیح میدهد که بنحوی مسالمتآمیز قدرت را بگیرد (ما فیالحال این را علناً گفتهایم که تصرف قدرت فقط به وسیلۀ طبقۀ کارگر متشکلی که مدرسۀ مبارزۀ طبقاتی را گذرانده باشد میتواند انجام بگیرد)، اما کنار گذاشتن تصرف انقلابی قدرت از جانب پرولتاریا دیوانگی خواهد بود، هم از نقطه نظر تئوریک و هم سیاسی–عملی؛ این هیچ معنی دیگری ندارد بجز عقبنشینی مفتضحانه در مقابل بورژوازی و همۀ دیگر طبقات دارا. این خیلی محتمل است – حتی محتملترین حالت است – که بورژوازی با مسالمت در مقابل پرولتاریا کوتاه نیاید و در لحظهای تعیین کننده برای دفاع از امتیازاتش به خشونت متوسل شود. در آن صورت، راه دیگری در برابر پرولتاریا برای رسیدن به هدفش باقی نمیماند بجز راه انقلاب. به این دلیل است که برنامۀ «سوسیالیسم طبقۀ کارگر» از کسب قدرت سیاسی بطور کلی صحبت میکند بدون تعیین روشِ آن، زیرا انتخاب روش، بستگی به آیندهای دارد که ما قادر به تعیین دقیق آن نیستیم. اما تکرار میکنیم، که محدود کردن فعالیتهای پرولتاریا تحت هر شرایطی به فقط «دمکراتیزه کردن» مسالمتآمیز، محدود کردن و مبتذل کردن خودسرانۀ مفهوم سوسیالیسم طبقۀ کارگر است.
ما مقالات دیگرِ ضمیمۀ جداگانه را به این تفصیل مورد تحلیل قرار نخواهیم داد. در مورد مقالۀ دهمین سالگرد مرگ چرنیشفسکی صحبت کردهایم. همینطور در مورد تبلیغات برنشتاینی سردبیران رابوچایا میسل، که دشمنان سوسیالیسم در سراسر دنیا، خصوصاً لیبرالهای بورژوا آن را با اشتیاق پذیرفتهاند، و علیه آن، اکثریت وسیع سوسیال-دمکراتهای آلمان و کارگران طبقه-آگاه آلمان (در کنگرۀ هانور) قاطعانه صحبت کردهاند — برای حرف زدن بتفصیل دربارۀ برنشتاینیسم هم اینجا جای مناسبی نیست. موضوع توجه ما برنشتاینیسم روسی است، و اغتشاش بیحدّ نظرات، عدم وجود چیزی که به نظرات مستقل شبیه باشد، و عقبگرد عظیمی را هم که برنشتاینیسم «ما» نسبت به نظرات سوسیال-دمکراتهای روسیه نمایندگی میکند، نشان دادهایم. تا آن جا که به برنشتاینیسم آلمان مربوط میشود، ترجیح میدهیم حل و فصلش را به خودِآلمانیها واگذار کنیم. همین را فقط تذکر میدهیم که برنشتاینیسم روسی بینهایت از آلمانیش پایینتر است. برنشتاین، علیرغم اشتباهاتش، علیرغم تلاش آشکارش در پسنشستن هم به لحاظ تئوریک و هم سیاسی، هنوز عقل کافی و درستکاری کافی را دارد که بدون رسیدنِ خودش به تئوری و یا برنامۀ جدید، تغییر در برنامۀ سوسیال-دمکراسی آلمان را پیشنهاد نکند؛ در لحظۀ نهایی و تعیینکننده، او اعلام کرد که قطعنامۀ ببل را میپذیرد، قطعنامهای که به جهان با وقار و جدیّت اعلام کرد که سوسیال-دمکراسی آلمانی به برنامۀ قدیمش و به تاکتیکهای قدیمش وفادار میماند. و برنشتاینیهای روسی ما؟ بدون آنکه یک صدم کاری که برنشتاین کرده است را کرده باشند، حتی به این جا رسیدهاند که از قبول این واقعیت که همۀ سازمانهای سوسیال-دمکراتیک روسیه حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را در سال ١٨٩٨ پایهگذاری کردند، مانیفست آن را منتشر، و اعلام کردند که رابوچایا گازتا ارگان رسمی آن است، و اینکه این نشریات به برنامۀ «قدیم» سوسیال-دمکراتهای روسیه در تمامیّتش وفادار هستند، سر باز میزنند. برنشتاینیهای ما ظاهراً به این واقعیت واقف نیستند که اگر آنها نظرات قدیم را رد کرده و نظرات جدیدی اتخاذ کرده باشند، این وظیفۀ اخلاقی آنها است — در قبال سوسیال-دمکراسی روسیه و کارگران و سوسیالیستهای روسیه که تمام تلاششان را وقف آمادهسازی و بنیانگذاری حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه کردهاند و کسانی که حالا با اکثریتشان زندانهای روسیه را پُر کردهاند — که این وظیفۀ منادیان نظرات جدید است که خود را به زخم زدن از خفا بر پیکر عموم «انقلابیون ما» محدود نکنند بلکه مستقیماً و علناً اعلام کنند که با کی و با چی اختلاف دارند و کدام نظرات جدید و چه برنامه جدیدی را به جای برنامۀ قدیم پیش میبرند.
هنوز یک مسئله دیگر برایمان مانده که بررسی کنیم، احتمالاً مهمترین مسئله، و آن این است که چگونه چنین سیر قهقرائی در سوسیال-دمکراسی روسیه را میشود توضیح داد. به نظر ما این را نباید صرفاً با کیفیّات شخصی سردبیران رابوچایا میسل و یا فقط با تأثیر برنشتاینیسم مُد روز توضیح داد. ما معتقدیم که این را باید عمدتاً با خصوصیات غیرعادی تحول تاریخی سوسیال-دمکراسی روسیه توضیح داد که باعث رواج یک درک محدود از سوسیالیسم طبقه کارگر شده — و موقتاً میبایست باعث میشده است.
در سالهای هشتاد و در آغاز سالهای نود، زمانی که سوسیال-دمکراتها فعالیت عملیشان را در روسیه آغاز کردند، اول با نارودنایا وُلیا در تقابل قرار گرفتند، که آنها را متهم به ترکِ مبارزۀ سیاسیای میکرد که از جنبش انقلابی روسیه به ارث رسیده بود، و با آن سوسیال-دمکراتها پلمیک سرسختانهای را پیش میبردند. دوم، با محافل لیبرال روسیه رو در رو شدند، که آنها هم از چرخشی که در جنبش انقلابی به وقوع پیوسته بود — از گرایش نارودنایا ولیا به سوسیال-دمکراسی — ناراضی بودند. این پلمیکِ دوجانبه حول مسئلۀ سیاست متمرکز شد. در مبارزهشان علیه درکهای محدودِ پیروان نارودنایا ولیا، که سیاست را به توطئهچینی تنزل میدادند، میشد که سوسیال-دمکراتها به موضع مخالفت با سیاست بطور کلی بیفتند (با توجه به آن درک محدود از سیاست که آنوقت غالب بود)، و بعضی وقتها هم افتادند. از طرف دیگر، سوسیال-دمکراتها اغلب از درون سالنهای لیبرال و رادیکال «جامعۀ» بورژوا صداهایی میشنیدند که از کنار گذاشته شدن ترور توسط انقلابیون اظهار تأسف میکنند؛ کسانی که از ترس جان خود به حال مرگ میافتادند و در لحظات تعیین کننده حاضر نبودند از قهرمانانی که به اتوکراسی ضربه وارد میکردند پشتیبانی کنند، همینها ریاکارانه سوسیال-دمکراتها را به بیتفاوتی سیاسی متهم میکردند، آرزومند تجدید تولد حزبی بودند که خودش را برای رضایت آنها به آب و آتش بزند. طبیعتاً، سوسیال-دمکراتها از چنین آدمها و حرفهای آنچنانیشان نفرتزده شدند، و به کار زمینیتر، اما جدیترِ تبلیغ و ترویج در میان پرولتاریا در کارخانهها روی آوردند. در آغاز اجتنابناپذیر بود که این کار کاراکتری تنگ و محدود داشته باشد و در بیانیههای محدودنگرانۀ برخی از سوسیال-دمکراتها تجسم پیدا کند. لیکن این محدودنگری، سوسیال-دمکراتهایی را که ذرهای اهداف تاریخی وسیع جنبش طبقۀ کارگر روسیه را به فراموشی نسپرده بودند، نترساند. چه اِشکالی پیش میآید اگر حرفهای سوسیال-دمکراتها گاهی معنایی محدود داشته باشند وقتی که اَعمالشان عرصۀ وسیعی را میپوشاند. آنها به استفاده از توطئههای کمتر رو نمیآورند، با بالالایکینهای[٩] لیبرالیسم بورژوایی دمخور نمیشوند، بلکه به سراغ طبقهای میروند که تنها طبقۀ واقعاً انقلابی است و به رشد نیروهای آن کمک میرسانند! آنها باور داشتند که این محدودنگری خودش همراه با هر گامی که تبلیغ و ترویج سوسیال-دمکراتیک را میگستراند از بین خواهد رفت. و این به حد قابل ملاحظهای همان چیزی است که رخ داده است. از تبلیغ و ترویج شروع کردند تا به تهییج در سطح وسیع برسند. آژیتاسیون در سطح وسیع، طبیعتاً، تعداد فزایندهای از کارگران پیشرو طبقه-آگاه را به جلوی صحنه آورد؛ سازمانهای انقلابی شروع به شکل گرفتن کردند (لیگهای مبارزۀ سن پترزبورگ، کییف و دیگر مناطق و اتحادیۀ کارگران یهودی). این سازمانها طبیعتاً مایل به ادغام بودند و سرانجام موفق شدند: آنها متحد شدند و حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را پیریزی کردند. به نظر میرسید محدودنگری قدیم که دیگر هیچ مبنایی برایش باقی نمانده بود کاملاً به دور انداخته میشود. اما طور دیگری شد: گستردگی آژیتاسیونشان سوسیال-دمکراتها را به اقشار تحتانیِ کمتر پیشرفته پرولتاریا متصل کرد؛ به قصد جلب این اقشار برای آژیتاتور لازم میشد که خود را با پایینترین سطح درک و فهم وفق بدهد، به او یاد دادند که «مطالبات و منافع همان لحظه» را جلو بکِشد و آرمانهای اصلی و فراگیر سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی را عقب براند. ماهیّت آماتوری و تکه پاره شدۀ کار سوسیال-دمکراتیک، پیوندهای بغایت ضعیف میان محافل مطالعاتی در شهرهای مختلف، میان سوسیال-دمکراتهای روسیه و رفقایشان در خارج کشور که دانش عمیقتر و تجارب انقلابی غنیتر، و نیز افق سیاسی بازتری داشتند، طبیعتاً به مبالغهای بیاندازه در این جنبۀ (مطلقاً اساسی) فعالیت سوسیال-دمکراتیک منجر شد، که توانست بعضی افراد را به غفلت نسبت به جنبههای دیگر برساند، بخصوص از آنجا که با هر عقبگردی پیشروترین کارگران و روشنفکران از صفوف ارتش در حال مبارزه کنده میشدند، آنچنان که سنتهای انقلابیِ صحیح و سالم و ادامهکاری هنوز نمیتوانستند به وجود بیایند و قوام پیدا کنند. در این مبالغۀ مفرط در یک جنبه از کارِ سوسیال-دمکراتیک است که علت اصلی عقبنشینی تأسفآور از آرمانهای سوسیال-دمکراسی را پیدا میکنیم. به این، اشتیاق پُرحرارت نسبت به یک کتابِ مد روز، جهل از تاریخ جنبش انقلابی روسیه، و ادعای بچگانۀ نوظهور بودن را اضافه کنید، آنوقت تمام عناصر سازندۀ «گرایش قهقرائی در سوسیال-دمکراسی روسیه» را دارید.
بنابراین، باید با تفصیل بیشتر به مسئلۀ رابطۀ اقشار پیشرو طبقۀ کارگر با اقشار کمتر پیشرو، و اهمیت کار سوسیال-دمکراتیک در میان این دو بخش بپردازیم.
تاریخ جنبش طبقۀ کارگر در تمام کشورها نشان میدهد که آن اقشاری از طبقۀ کارگر که وضع بهتری دارند به ایدههای سوسیالیسم سریعتر و آسانتر پاسخ میدهند. از بین آنها، عمدتاً، آن کارگران پیشرویی سر بلند میکنند که هر جنبش طبقۀ کارگری در پیشاپیش خود جای میدهد، آنها که میتوانند اطمینان تودههای زحمتکش را جلب کنند، آنها که خود را دربست وقف تربیت و سازماندهی پرولتاریا میکنند، آنها که سوسیالیسم را از سرِ آگاهی میپذیرند، و آنها که حتی تئوریهای مستقل سوسیالیستی طرح و تدوین میکنند. هر جنبش زندۀ طبقۀ کارگر چنین رهبران طبقۀ کارگری را در پیشاپیش خود جای داده است، پرودونهای خودش [Proudhon]، وایانتها
[Vaillant]، وایتلینگها [Weitling] و ببلهای [Bebel] خودش را. و جنبش طبقۀ کارگر روسیۀ ما بر آن است که از این لحاظ از جنبش اروپا عقب نماند. در زمانی که جامعۀ تحصیل کرده دارد علاقهاش را به ادبیات غیرقانونی و صادق از دست میدهد، اشتیاقی پُرشور به دانش و به سوسیالیسم در بین کارگران در حال رشد است، قهرمانان واقعی از میان کارگران رو میآیند، آنها که، علیرغم وضع فلاکتبار زندگیشان، علیرغم بردگی شاق دیوانه کنندۀ کارِ کارخانه، آنقدر شخصیت و ارادۀ قوی دارند که مطالعه، مطالعه، مطالعه میکنند و از خودشان سوسیال-دمکراتهای آگاه — «روشنفکران طبقۀ کارگر» میسازند. این «روشنفکران طبقۀ کارگر» هماکنون در روسیه موجودند و ما باید هر چه از دستمان برمیآید بکنیم تا مطمئن شویم که صفوفش مستمراً تقویت میشود، که ملزومات ایدهآل ذهنی و فکریش تأمین میشود و اینکه رهبران حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه از صفوف آن بالا میآیند. روزنامهای که میخواهد ارگان تمام سوسیال-دمکراتهای روسیه بشود باید، بنابراین، در سطح کارگران پیشرو باشد؛ نه فقط سطح خود را مصنوعاً پایین نیاورد، بلکه بالعکس، باید دائماً آن را ارتقاء بدهد، باید تمام مسائل تاکتیکی، سیاسی و تئوریک سوسیال-دمکراسی جهانی را دنبال کند. فقط آنوقت مطالبات قشر روشنفکر طبقۀ کارگر برآورده خواهد شد، و آنوقت دیگر خودش امر کارگران روسیه، و بالنتیجه، امر انقلاب روسیه را به دست خود خواهد گرفت.
پشت سرِ قشر بلحاظ تعداد قلیلِ کارگرانِ پیشرو، قشر کثیر کارگران متوسط میآید. این کارگران هم با حرارت برای سوسیالیسم مبارزه میکنند، در محافل مطالعاتی کارگران شرکت میکنند، روزنامهها و کتابهای سوسیالیستی را میخوانند، در آژیتاسیون سهیم میشوند، و با قشر پیشتر از خودشان تنها این فرق را دارند که نمیتوانند رهبران کاملاً مستقل جنبش سوسیال-دمکراتیک طبقۀ کارگر بشوند. کارگر متوسط بعضی از مقالات روزنامهای که قصد دارد ارگان حزب باشد را نخواهد فهمید، نخواهد توانست به یک مسئلۀ بغرنج تئوریک و یا عملی احاطۀ کامل پیدا کند. این ابداً به این معنی نیست که روزنامه باید سطح خود را تا سطح تودۀ خوانندگانش پایین بیاورد. روزنامه، بالعکس، باید سطح آنان را ارتقاء بدهد و به بالاتر رفتن کارگران پیشرو از قشر میانی کارگران کمک کند. چنین کارگرانی، که در فعالیت عملی محلی غرق شدهاند و عمدتاً به اتفاقات داغِ جنبش طبقۀ کارگر و مسائل بلافصل آژیتاسیون علاقه دارند، باید هر عمل خود را با افکار کل جنبش طبقۀ کارگر روسیه، وظیفۀ تاریخی آن و هدف نهائی سوسیالیسم مرتبط کنند، آنچنان که روزنامه، که تودۀ خوانندگانش کارگران متوسط هستند، باید سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی را با هر مسئلۀ محلی و خاص مرتبط کند.
بالأخره، پشت سرِ قشر متوسط کارگران، تودهای میآید که اقشار تحتانی پرولتاریا را تشکیل میدهد. به احتمال قوی یک روزنامۀ سوسیالیستی کاملاً و یا تقریباً بطور کامل برای آنها غیرقابل فهم خواهد بود (حتی در اروپای غربی تعداد رأیدهندگان سوسیال-دمکرات از تعداد خوانندگان روزنامههای سوسیال-دمکراتیک بسیار بیشتر است)، ولی احمقانه است که از این نتیجه بگیریم که روزنامۀ سوسیال-دمکراتها خود را با پایینترین سطحِ ممکنِ کارگران تطبیق بدهد. تنها چیزی که از این نتیجه میشود این است که اَشکال متفاوتی از تهییج و تبلیغ را باید آورد که به دردِ این اقشار بخورد — جزوههای به زبان ساده، آژیتاسیون شفاهی، و عمدتاً اعلامیههایی در مورد رویدادهای محلی. سوسیال-دمکراتها نباید حتی به این بسنده کنند؛ کاملاً ممکن است که اولین قدمها برای بیدار و هشیار کردن اقشار تحتانی کارگران شکل فعالیتهای آموزشی قانونی را به خود بگیرد. برای حزب بسیار مهم است که از این فعالیت استفاده کند، آن را به جهتی ببرد که به آن بیشترین نیاز هست، کارگران قانونی-کار را به شخم زمینهای بکری بفرستد که بعداً میتوانند توسط آژیتاتورهای سوسیال-دمکرات کشت شوند. آژیتاسیون در میان اقشار تحتانی کارگران باید البته بازترین میدان را برای کیفیات فردی آژیتاتور و ویژگیهای خاص محل، صنف درگیر در مسئله و غیره فراهم کند. کائوتسکی در کتاب خود علیه برنشتاین میگوید «تاکتیکها و آژیتاسیون نباید با هم اشتباه گرفته شوند»، «متدهای آژیتاسیون باید با شرایط محلی و فردی وفق داده شوند. به هر آژیتاتوری باید اجازه داده شود که آن متدهای آژیتاسیونی را انتخاب کند که در اختیار خودش دارد. یک آژیتاتور ممکن با شور و شوقش بزرگترین تأثیر را ایجاد کند، دیگری با طعنههای نیشدارش، سومی با قدرتش در به تصویر کشیدن شمار زیادی از موارد مشابه، و غیره. در عین حال که آژیتاسیون با آژیتاتور تطبیق دارد، باید با مخاطبین هم تطبیق داشته باشد. آژیتاتور باید طوری حرف بزند که او را بفهمند؛ از چیزی بعنوان نقطۀ آغاز شروع کند که برای شنوندگانش بخوبی شناخته شده باشد. اینها همه بدیهی است، و کاربردش صرفاً شامل آژیتاسیون در میان دهقانان نمیشود. آدم مجبور است با رانندگان تاکسی به یک نحو و با ملوانان به نحو دیگری صحبت کند، و با ملوانان به نحوی متفاوت نسبت به کارگران چاپخانه. آژیتاسیون باید منطبق به فرد باشد، اما تاکتیکهای ما، فعالیتِ سیاسی ما باید متحدالشکل باشند»(ص ٣-٢). این کلمات از یک نمایندۀ برجستۀ تئوری سوسیال-دمکراسی حاوی یک ارزیابی بسیار عالی از آژیتاسیون، به عنوان بخشی از فعالیت عمومی حزب است. این جملات نشان میدهند که وحشت کسانی که فکر میکنند تشکیل یک حزب انقلابیِ هدایتگرِ مبارزۀ سیاسی، آژیتاسیون را مختل میکند، آن را به پشت صحنه میراند و آزادی آژیتاتورها را محدود میکند، تا چه اندازه بیپایه است. بالعکس، فقط یک حزب متشکل میتواند عامل و مجری آژیتاسیون گسترده باشد، راهنمایی (و ماتریال) مورد نیاز آژیتاتورها در مورد تمام مسائل اقتصادی و سیاسی را تأمین کند، از هر موردِ موفق آژیتاسیونِ محلی برای راهنمایی عملی تمام کارگران روسیه استفاده کند، و آژیتاتورها را به آن جاها و محیطهایی بفرستد که میتوانند با بیشترین موفقیت کار کنند. فقط در یک حزب متشکل است که افرادِ واجد قابلیتهای کار در ظرفیت آژیتاتور میتوانند خود را تماماً وقف انجام این وظیفه کنند — هم به نفع آژیتاسیون، و هم دیگر جنبههای کار سوسیال-دمکراتیک. از اینجا میشود دید که هر کس، به حساب مبارزه اقتصادی، تهییج و تبلیغ سیاسی را از یاد میبرد، هر کس که ضرورت سازماندهی جنبش طبقۀ کارگر در قالب مبارزۀ یک حزب سیاسی را فراموش میکند، گذشته از هر چیز دیگر، خود را حتی از فرصت جلب مداوم و موفقیتآمیز اقشار تحتانی پرولتاریا به امر طبقۀ کارگر محروم میکند.
در هر حال، چنین مبالغهای در یک وجه از فعالیتهای ما به زیان وجوه دیگر، حتی اصرار به کنار انداختن جنبههای دیگر، مملو از پیامدهایی وخیمتر از این برای جنبش طبقۀ کارگر روسیه است. با افترائاتی از این قبیل که پایهگذاران سوسیال-دمکراسی روسیه فقط میخواهند از کارگران برای سرنگونی اتوکراسی استفاده کنند، با دعوت کارگران به اینکه، بدون نگرانی در مورد اهداف نهایی سوسیالیسم و وظایف فوری مبارزۀ سیاسی، خودشان را به بازپس گرفتن تعطیلات و اتحادیههای صنفی محدود نگهدارند، اقشار تحتانی پرولتاریا ممکن است حتی نومید و دلسرد بشوند. چنین کارگرانی همیشه ممکن است به طمع هر طعمهای که دولت یا بورژوازی جلویشان بگیرد به تله بیفتند (و خواهند افتاد). اقشار تحتانی پرولتاریا، کارگران بسیار عقب مانده، بعید نیست، تحت تأثیر موعظۀ رابوچایا میسل، به این ایدۀ بورژوایی و عمیقاً ارتجاعی مبتلا شوند که کارگر نمیتواند و نمیبایست توجهش را به چیز دیگری جز افزایش مزدها و پسگرفتن تعطیلات («منافع لحظۀ حاضر») معطوف کند؛ که مردم کارکن میتوانند و باید مبارزۀ کارگران را با تلاش خودشان بتنهایی، با «ابتکار خصوصی» خودشان پیش ببرند، و سعی نکنند آن را با سوسیالیسم تلفیق کنند؛ که نباید برای تبدیل جنبش طبقۀ کارگر به امر اساسی و عالیتر همۀ نوع بشر، تلاش کنند. تکرار میکنیم، کارگران بسیار عقب مانده ممکن است به وسیلۀ چنین ایدهای نومید و دلسرد بشوند، ولی مطمئن هستیم که کارگران پیشرو روسیه، آنها که محافل مطالعاتی کارگران و فعالیتهای سوسیال-دمکراتیک را هدایت میکنند، آنها که امروز زندانها و تبعیدگاهها را – از گوبرنیای آرخانگلسک تا سیبری شرقی – پُر کردهاند، مطمئن هستیم که آنها این تئوری را با خشم و انزجار رد میکنند. تقلیل دادن کل جنبش به منافع لحظۀ حاضر، به معنی سوداگری با موقعیت عقبماندۀ کارگران، به معنی تغذیۀ بدترین تمایلات آنهاست. این به معنی پاره کردن دستی و عمدی پیوند جنبش طبقۀ کارگر و سوسیالیسم، پیوند بین مبارزات سیاسی کاملاً بارز و مشخص کارگران پیشرو و بروزات خودبخودی اعتراض از جانب تودهها است. بنابراین سعی رابوچایا میسل در ارائۀ یک گرایش خاص سزاوار توجه دقیق است و اعتراض قدرتمندی را میطلبد. تا وقتی رابوچایا میسل، در حال وفق دادن خودش، آشکارا، با اقشار تحتانی پرولتاریا، با سماجت از مسئلۀ هدف نهایی سوسیالیسم و مبارزۀ سیاسی اجتناب میکرد، بدون اینکه گرایش خاص خود را اعلام کند، بسیاری از سوسیال-دمکراتها فقط سر تکان میدادند، به این امید که با رشد و گسترش کارشان، اعضاء گروه رابوچایا میسل به جایی برسند که از محدودنگریشان دست بردارند. با این حال، وقتی کسانی که تا به حال، کار مفیدِ کلاس تهیه را انجام دادهاند، به تئوریهای مد روز اپورتونیستی بچسبند و با جار زدن اینکه قصد دارند تمام سوسیال-دمکراسی روسیه را برای چندین و چند سال (اگر نه برای همیشه) روی صندلیهای کلاس تهیه بنشانند، گوش اروپا را کر کنند، به عبارت دیگر، وقتی کسانی که تا به حال، به نحوی مفید مشغول کار بر روی یک بشکه عسل بودهاند شروع کنند به اینکه "در ملأ عام" ملاقه ملاقه قیر در آن بریزند، دیگر وقتمان فرا رسیده است که قاطعانه با این گرایش قهقرایی در بیفتیم!
سوسیال-دمکراسی روسیه، هم توسط پایه گذارانش، اعضاء گروه آزادی کار، و هم توسط سازمانهای سوسیال-دمکراتیک روسیه که حزب کارگر سوسیال-دمکرات روسیه را بنا نهادند، همیشه این دو اصل را قبول داشته است: ١) جوهر سوسیال-دمکراسی، سازماندهی مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا به قصد کسب قدرت سیاسی، انتقال تمام وسایل تولید به جامعه بمثابۀ یک کل، و تعویض اقتصاد سرمایهداری با اقتصاد سوسیالیستی است؛ ٢) وظیفۀ سوسیال-دمکراسی روسیه سازماندهی حزب انقلابی طبقۀ کارگر روسیه است که هدف فوریش سرنگون کردن اتوکراسی و کسب آزادی سیاسی است. هر کس که از این اصول پایهای (که دقیقاً در برنامۀ گروه آزادی کار فرموله و در مانیفست حزب کارگری سوسیال-دمکرات روسیه بیان شده است) فاصله بگیرد، از سوسیال-دمکراسی فاصله میگیرد.
نوشته شده در اواخر ١٨٩٩
اولین چاپ در ١٩٢٤ در مجلۀ انقلاب پرولتاری شمارۀ ٨ و ٩
چاپ شده طبق متن کپی شدهای که به وسیلۀ یک ناشناس رونویسی شده و از زیر نظر لنین گذشته است.
ترجمه از روی متن انگلیسی مجموعه آثار لنین
جلد ٤، ص ٢٨٥-٢٥٥
توضیحات
[١]
لیگ مبارزه برای آزادی طبقۀ کارگر – که به وسیلۀ لنین در پائیز ١٨٩٥ سازمان داده شد، ٢٠ محفل کارگران مارکسیست را در سن پترزبورگ متحد کرد. فعالیت این لیگ بر اساس اصول سانترالیسم و انضباط اکید بود. در رأس لیگ یک گروه مرکزی قرار داشت متشکل از و.ا. لنین، ا.ا. وانهیف Vaneyev، پ.ک. زاپوروژتس Zaporozhets، گ.م. کرژیژانوفسکی Krzhizhanovsky، ن.ک. کروپسکایا Krupskaya، ل. مارتف Martov (ی.او. زدرباوم Yuliy Osipovich Tsederbaum)، م.ا. سیلوین Silvin، و.و. استارکوف Starkov و عدهای دیگر بود. با این وجود کل فعالیت لیگ تحت رهبری مستقیم پنج تن از اعضای گروه مرکزیت به ریاست لنین بود. لیگ به چند تشکیلات ناحیهای تقسیم میشد. کارگران طبقه-آگاه برجستهای همچون ای.و. بابوشکین Babushkin و و.ا. شلگونوف Shelgunov گروهها را با کارخانههایی که در آنها سازماندهان مسئول جمعآوری اطلاعات و پخش نشریات بودند، مرتبط میساختند. محافل کارگران در کارخانههای بزرگ به وجود آمدند و استقرار پیدا کردند.
اعضای لیگ سن پترزبورگ ١٨٩٧. لنین اینجا ٢٧ ساله است.
Alexander Malchenko, P. Zaporozhets, A. Vaneyev → ایستاده
V. Starkov, Gleb Krzhizhanovsky, Vladimir Lenin, Julius Martov → نشسته
لیگ برای اولین بار در روسیه دست به کارِ بردن سوسیالیسم به درون جنبش طبقۀ کارگر شد، که وضعیت را از ترویج مارکسیسم در بین عدۀ قلیلی از کارگران پیشرو مرتبط با محافل به آژیتاسیون سیاسی در بین تودههای وسیع پرولتاریا تغییر داد. لیگ جنبش طبقۀ کارگر را رهبری کرد و مبارزۀ کارگران برای مطالبات اقتصادی را با مبارزۀ سیاسی برعلیه تزاریسم مرتبط ساخت. در نوامبر ١٨٩٥ اعتصابی را در کارخانۀ نساجی تورنتون سازمان داد. در تابستان ١٨٩٦ اعتصاب معروف کارگران نساج در سن پترزبورگ که بیش از ٣٠ هزار کارگر در آن شرکت کردند، تحت رهبری لیگ صورت گرفت. لیگ جزوات و اعلامیههایی برای کارگران منتشر کرد و زمینه را برای انتشار رابوچیه دیلو آماده ساخت. انتشارات لیگ توسط لنین ادیت میشد.
تأثیر و نفوذ لیگ از سن پترزبورگ بسیار فراتر رفت، و محافل کارگران در مسکو، کییف، اِکاترینوسلاو و سایر شهرها، و سایر مناطق روسیه از آن سرمشق گرفتند و در لیگهای مبارزه متحد شدند.
در نیمه شب ٨ (٢٠) دسامبر ١٨٩٥ دولت تزاری با دستگیری تعداد زیادی از اعضای رهبری لیگ از جمله لنین، ضربۀ سختی بر آن وارد ساخت. یک شمارۀ رابوچیه دیلو که آماده انتشار بود مصادره شد. لیگ به دستگیری لنین و دیگر اعضا با انتشار یک اعلامیۀ حاوی مطالبات سیاسی پاسخ داد که در آن برای اولین بار به موجودیت لیگ مبارزه اشاره میشد.
لنین در حالی که زندانی بود به هدایت لیگ ادامه داد، با رهنمودهایش به آن کمک کرد، مخفیانه نامهها و اعلامیههای رمز شدهای را به خارج از زندان فرستاد و جزوۀ «دربارۀ اعتصابات» (که اصل آن هنوز پیدا نشده است) و همچنین «پیشنویس و توضیح برنامۀ حزب سوسیال-دمکرات را نوشت.
آنطور که لنین میگفت، لیگ اهمیت تعیین کننده داشت، زیرا آغاز واقعی یک حزب انقلابی متکی به جنبش طبقۀ کارگر برای هدایت مبارزۀ طبقاتی پرولتاریا بود.
[٢]
لیگِ مبارزۀ کییف برای آزادی طبقۀ کارگر در مارس ١٨٩٧ تحت تأثیر لیگ مبارزه سن پترزبورگ، با قطعنامۀ مصوب کنفرانس کییف با این خواست که همۀ سازمانهای سوسیال-دمکرات روسیه خود را به پیروی از سازمان سوسیال-دمکرات سن پترزبورگ، لیگهای مبارزه برای آزادی طبقۀ کارگر بخوانند، به وجود آمد. این لیگ گروههای سوسیال-دمکرات روسیه و لهستان و گروهی از حزب سوسیالیست لهستان را متحد کرد و در مجموع بیش از ٣٠ عضو داشت. لیگ مبارزۀ کییف ارتباطاتش را با لیگ سن پترزبورگ حفظ کرد (از طریق تماسهای فردی و همچنین از طریق مطلع بودن از بیانیههای سن پترزبورگ و نوشتههای لنین دربارۀ مسائل برنامهای؛ متن دستنویس مقالۀ لنین «وظایف سوسیال-دمکراتهای روسیه» به کییف فرستاده شد و رهبران سازمانهای سوسیال-دمکرات کییف از آن اطلاع داشتند).
فعالیتهای لیگِ مبارزۀ کییف توسط اعلامیۀ اول ماه مه ١٨٩٧ آغاز شد که آن را بطور وسیع در شهرهای جنوب روسیه پخش کردند. در آن سال لیگِ مبارزۀ کییف ٦٥٠٠ نسخه از اعلامیه را در بیش از ٢٥ کارخانه کییف پخش کرد. در همان سال یک گروه ویژه از لیگ دو شمارۀ رابوچایا گازتا را به عنوان نشریۀ سوسیال-دمکراتیک سراسری روسیه منتشر ساخت. کنگرۀ اول ح.ک.س.د.ر. در ماه مارس ١٨٩٨ رابوچایا گازتا را به عنوان ارگان رسمی حزب انتخاب کرد. ادبیات غیرقانونی لیگ عمدتاً در شهرهای جنوب روسیه پخش میشد. علاوه بر کارهای آژیتاسیونی، لیگ مستمراً کار تبلیغ و ترویج در محافل کارگران و میتینگهای کارخانه را پیش میبُرد.
لیگ مبارزۀ کییف در تدارک تشکیل کنگرۀ اول ح.ک.س.د.ر. فعال بود. مدت کوتاهی پس از کنگره، لیگ توسط پلیس سرکوب شد (ماشین چاپ رابوچایا گازتا که از کییف به اکاترینوسلاو منتقل شده بود و مقادیر زیادی ادبیات غیرقانونی مصادره شد). خیلیها در کییف و تعدادی از شهرهای بزرگ روسیه دستگیر شدند.
لیگ مبارزۀ کییف نقش بزرگی در توسعه و سازمانیابی طبقۀ کارگر روسیه برای تشکیل یک حزب انقلابی مارکسیستی ایفا کرد. اعضاء گروههای سوسیال-دمکرات که دستگیر نشده بودند بدون فوت وقت تشکیلات زیرزمینی را احیا کردند که کمیتۀ کییف ح.ک.س.د.ر. نام گرفت.
[٣]
اتحادیۀ عمومی کارگران یهودی لیتوانی، لهستان و روسیه (بوند Bund)، در کنگرۀ مؤسس گروههای سوسیال-دمکرات یهودی در ویلنو Vilnius در سال ١٨٩٧ تشکیل شد؛
انجمنی متشکل از عمدتاً استادکاران یهودی نیمه-پرولتر در مناطق غربی روسیه.
بوند در کنگره اول (١٨٩٨) به ح.ک.س.د.ر پیوست «همچون سازمانی خودمختار و مستقل فقط تا آنجا که به مسائل مؤثر بر پرولتاریای یهودی مربوط میشود».
بوند ناسیونالیسم و جداییطلبی را به درون جنبش طبقۀ کارگر آورد. بعد از اینکه کنگرۀ دوم ح.ک.س.د.ر. درخواست بوند را مبنی بر اینکه به عنوان تنها نمایندۀ پرولتاریای یهودی شناخته شود رد کرد، از حزب جُدا شد. در ١٩٠٦ بوند بر اساس مصوبۀ کنگرۀ چهارم (وحدت) ح.ک.س.د.ر. دوباره به حزب پیوست.
در درون حزب، بوندیستها سرسختانه از جناح اپورتونیست حزب («اکونومیستها»، منشویکها و انحلالطلبان) پشتیبانی و علیه بلشویکها و بلشویسم مبارزه کردند. بوند با خواست برنامهای بلشویکها در دفاع از حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، با طرح خواست خودمختاری فرهنگی–ملی به مخالفت برخاست. در دورۀ ارتجاع استولیپینی، بوند موضع انحلالطلبانه اتخاذ کرد و در تشکیل بلوک ضد حزبی اوت فعال بود. در طول جنگ جهانی اول (١٨-١٩١٤) موضع سوسیال-شووینیستی اتخاذ کرد. در ١٩١٧ از دولت موقت ضدانقلابی پشتیبانی نمود و در کنار دشمنان انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر قرار گرفت و جنگید. در سالهای مداخلۀ نظامی خارجی و جنگ داخلی، رهبری بوند به نیروهای ضدانقلاب پیوست. در همان زمان در میان ردههای پایینی بوند تغییری در جهت تمایل به همکاری با حکومت شوروی در حال وقوع بود. در سال ١٩٢١ بوند تصمیم به انحلال خود گرفت و بخشی از اعضایش، طبق مقررات پذیرش عضویت، به حزب کمونیست روسیه (بلشویکها) پیوستند.
[٤]
جوش خوردن سوسیالیسم روسیه با جنبش طبقۀ کارگر روسیه توسط یکی از رفقای ما، در جزوۀ «پرچم سرخ در روسیه، تاریخ مختصر جنبش طبقۀ کارگر روسیه» بنحوی تاریخی تحلیل شده است. این جزوه بزودی از زیر چاپ بیرون خواهد آمد.—لنین
جزوۀ مذکور متعلق به ل. مارتف بود که در اکتبر ١٩٠٠ منتشر شد.—هـ.ت.
[٥]
Constitutional - این کلمۀ انگلیسی یک صفت است که از اسم constitution بمعنی 'قانون اساسی' ساخته شده و بعنوان یک صفت کلمۀ دیگری را توصیف میکند. در این متن ما آن را 'مشروط به قانون اساسی' ترجمه کردهایم. همانطور که از متن برمیآید، 'دولت مشروط به قانون اساسی' نقطه مقابل سلطنت مطلقۀ شاه با قدرت و اختیارات نامحدود است که خواست همۀ جنبشهای "مشروطهطلب" هم بوده است. این تذکر از این جهت لازم است که در ادبیات سیاسی ایران، و بسیاری از ترجمههای فارسی از جمله ترجمههای لنین، به این لغت - چه در حالت صفت و چه در حالت اسم - فقط "مشروطه" میگویند و مفهوم و مضمون پایهای 'قانون اساسی' را حذف میکنند و دور میاندازند. در فارسی "مشروطه" معنی فقط نوعی سلطنت را پیدا کرده است که در آن شاه یا ملکه صاحب همه اختیارات سلطان مطلقالعنان نیست. در حالی که constitutional ابداً معنی سلطنت را در خود ندارد. به همین علت کسی در ایران سیستم حکومت آمریکا را "مشروطه" نمینامد با وجود اینکه constitutional (مشروط به قانون اساسی) هست. توجه به این نکته برای فهمیدن ظرائف بحث لنین در اینجا لازم است.—آرشیو عمومی
[٦]
Zemsky Sobor زمسکی سابور - یک مجلس مرکزی نمایندگان.—هیئت تحریریه
[٧]
منظور سوسیال-دمکراتهای جوان هستند، که از سوسیال-دمکراتهای قدیمی جُدا شدند و بعداً به اکونومیستها معروف گشتند.—مترجم
[٨]
Sotsial-Demokrat سوتسیال-دمکرات – نشریۀ سیاسی و ادبی، از گروه آزادی کار که در لندن و ژنو در سالهای ١٨٩٠-١٨٩٢ منتشر میشد. چهار شمارۀ آن منتشر شد. این نشریه نقش مهمی در گسترش عقاید مارکسیستی در روسیه داشت. گ.و. پلخانف Plekhanov، پ.ب. اکسلرد Axelrod و و.ا. زاسولیچ Zasulich نویسندگان اصلی آن بودند.
[٩]
Balalaikin شخصیتی در یکی از داستانهای نویسندۀ روسی میخائیل سالتیکوف شچدرین Shchedrin در کتاب Modern Idyll؛ لیبرالی پرحرف، ماجراجو و دروغگو.—هـ.ت
این کتاب مجموعهای از حکایتهای کوتاه است که در آنها روشنفکران مجیزگو، آنها که اصرار دارند هر طور شده وفاداریشان را به صاحبان قدرت اثبات کنند هدف تمسخر و نقد قرار گرفتهاند. "حکایتها" عنوان این کتاب به فارسی است.—آرشیو عمومی
ترجمه جواد راستی پور
با پارهای تغییرات و تصحیحات از سایت آرشیو عمومی لنین
lenin.public-archive.net #L1040fa.html
|